روایت امام کاظم علیهالسلام در مورد ریاست
آیا مومن باید دنبال ریاستطلبی باشد؟
حق الناس در مورد ریاست
دین انسان چه زمانی خراب میشود؟!
توقع در ریاست
چه چیزی با روح عبودیت انسان ناسازگار است؟!
چه زمانی نماز استغاثه بخوانیم؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
«عن الحسن علیهالسلام، أنّه ذکر رجلًا فقال: إنّه یحب الریاسة. فقال: مَوضِعُ بَعِیرَینِ ضارِیَینِ فِی غَنَمٍ قد تَفَرَّقَ رِعَاؤُهَا أَزْرَى بِدِینِ الْمُسْلِمِ مِنَ الرِّيَاسَةِ.»
باب پنجم جهاد با نفس وسائل الشیعه را آغاز میکنیم، در مورد تحریم ریاستطلبی. شیخ و قیدی میزنند که: «آن وقتی که به عدالت خودت اطمینان نداشته باشی، اینجا ریاستطلبی حرام است. در معرض قرار دادن برای ریاست حرام است.»
روایت از امام کاظم (علیهالسلام) است، البته شاید هم از امام رضا (علیهالسلام) باشد. «ابوالحسن (علیهالسلام)» وقتی گفته میشود، امیرالمؤمنین را هم شامل میشود، هم امام کاظم را، هم امام رضا را، هم امام هادی را. معمولاً امیرالمؤمنین را به «ابوالحسن» در روایات تعبیر نمیکنند، و معمولاً امام رضا (علیهالسلام) را «ابوالحسن رضا» میگویند یا «ابوالحسن ثانی»، امام هادی را «ابوالحسن ثالث». معمولاً یا «ابنالرضا» تعابیر این شکلی است. «ابوالحسن» خالی را نوعاً برای امام کاظم (علیهالسلام) به کار میبرند، هرچند احتمال امام رضا (علیهالسلام) هم اینجا هست.
در روایت دارد که: «حضرت ذکر رجلًا»، اسم کسی را آوردند، یاد یک کسی را کردند، «فقال: إنّه یحب الریاسة»، فرمودند که: «این ریاست را دوست دارد.» حالا این را باید انشاءالله بعداً در مباحث غیبت بررسی شود که این از موارد غیبت است یا نیست. البته روایت دقیق مشخص نکرده کی بوده، چطور بوده، و اصلاً سند روایت هم الان محل بحث است. فرض را بر این بگذاریم که به هر حال موردی است که بیان این نکته، غیبت به حساب نمیآید. نوعاً همچین تعبیری در مورد دیگران کمی آمیخته با غیبت و حتی سوءظن و تهمت است.
فرمودند که: «فلانی ریاست را دوست دارد.» بعد فرمودند: «دو تا گرگ وحشی شکاری در یک گله گوسفند که چوپانشان، رُعاتشان، چوپانهای اینها گذاشتن رفتن، از اینها جدا شدن، یک گله گوسفند رها و بدون چوپان و بدون سگ، دو تا گرگ اگر بیفتند تو این گله چیکار میکنن؟ چطور تیکهتیکه میکنن و میدرند؟» فرمود: «این دو تا گرگ درنده در این گله گوسفند آنقدری ضرر ندارند که ریاست برای دین مسلمان ضرر دارد.»
خیلی تعابیر عجیبی است. حضرت امام هم این روایت را در «چهل حدیث» و جاهای دیگر نقل میکنند. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی را. آثار خوبی دارند ایشان که انشاءالله همهمان بهرهمند بشویم. آثار بسیار قابل استفاده ایشان در کتاب «حب جاه»شان این روایت را روش مانور میدهند و کار میکنند و بحثهای خوبی دارند آنجا. ایشان در مباحث فقه اخلاق آثار فاخری دارند و آثار بسیار خوبی اجتهادی کار میکنند و قشنگ روایت از دلش مطلب میکشند بیرون و مسائل عمدهای را حل میکند که آخر مثلاً ما دنبال ریاست باشیم یا نباشیم، قبول بکنیم یا نکنیم؟ اصل بر فرار کردن از ریاست است؛ یعنی نهتنها آدم خودش را در موقعیت قرار نمیدهد و دنبالش راه نمیافتد، بلکه وقتی هم که میآیند به او رو میزنند و از او میخواهند آنجا هم تن نمیدهد و فرار میکند، مگر در مواردی که تعین پیدا میکند و واضح میشود که جز بنده به کس دیگری خلاصه این واجب نیست و کس دیگر عهدهدارش نیست و به عهده نگرفتن من باعث میشود که ضرری وارد بشود، خسارتی وارد بشود. که اینجا دیگر از این زاویه حقالناس است. حالا اینجا مباحث مفصلی است که حالا چه شکلی خود شخص تشخیص بدهد و اینها. تازه بعدش وقت نالهها و استغاثههای اوست که خدای متعال او را نگاه دارد.
ریاست و در رأس بودن خیلی فضای گِلی ایجاد میکند، فضای مغایر ایجاد میکند با فضای عبودیت و آن خضوع و خشوع و بندگی. آدم گاهی میرود این فضاهای ریاست را از نزدیک که میبیند که این چاکران و خادمان و نوکران و خدموحشم و دنبالت راه افتادن، همانطور که تو روایت دارد: «دین انسان وقتی خراب میشود که صدای تقتق کفش پشت سرش میآید.» چهار نفر که دنبال آدم راه بیفتند این تقتق کفش یه زمانی تقتق کفش بوده، الان تیکتیک کلیک این فالوورهایی که میآیند که آدم کمکم، کمکم گُم میکند خودش را. کمکم، کمکم پذیرفتن عیوبش برایش سخت میشود. کمکم، کمکم یک امتیازات و فضائل و موقعیتهایی را برای خودش توهم میکند، جایگاهی را برای خودش توهم میکند، احساس میکند بالاخره من یک آدم ممتازیم، بالاخره یک ویژگیهایی دارم، بالاخره خواستَم، بالاخره خوبیهایی دارم. و این طرفداران و به اصطلاح مریدان و اینها که دیگر به هر حال حالوهوای آدم را کامل عوض میکنند و حال خشوع و خضوع و تضرع و ناله و استغاثه و اینها را عملاً کمرنگ میشود. آدم کمکم، کمکم باد میکند، باد تو کلهاش میافتد، باد تو دماغش میافتد.
حالا شماها احتمالاً غالباً این مسائل را تجربه نکرده باشید؛ خصوصاً خانمهایی که در جلسه حاضرند، غالباً این مسائل را تجربه نکردهاند. حالا ما آقایان تا حدی تجربه کردهایم، برخیمان هم به نوع خاصتری اینها را تجربه کردهایم. آدم وقتی در موقعیتی قرار میگیرد که ازش حرفشنوی دارند، احترامش میکنند، جلو پایش بلند میشوند، خم میشوند، خم و راست میشوند، جایی میخواهد وارد بشود چهار نفر میدوند جلوتر در را باز میکنند، این یکی میآید در ماشینش را باز میکند، یکی میآید کفشش را برمیدارد، آن پلاستیک بهش میدهد، آن یکی میآید آب میریزد، یکی میآید چایی میبرَد، آن یکی میآید فلان میکند. یک بار، دو بار، یک روز، دو روز آدم این چیزها تو نفسش اثر نکند و پس بزند، روز سوم، روز پنجم، روز هفتم، ماه ششم، سال سوم، رفته و اساساً توقع دارد و خودش را در یک موقعیت میبیند که حالا اگر این یکی کمی دیر آمد باز کرد و یکی کمی دیر چای آورد و اینها، آنجا در واقع صدای من بلند میشود و عصبانی میشوم، خروش میکنم، غرش میکنم. برعکس میشود.
خوب، واقعاً ریاست همان است که در روایت دیگر دارد که: «ریاست باید بگذارید برای اهلش و اهلی دارد.» حالا میرسیم انشاءالله جلوتر میبینید همین روایتی که صدای تقتق کفشها را تو همین باب داریم و روایت عجیبی که در مورد ریاست داریم که انشاءالله بهش میرسیم و میخوانیم که این را انسان نباید دنبالش راه بیفتد. این میل به ریاست اتفاقاً کسی هم صلاحیت و شایستگی ریاست را دارد که این ویژگی را دارد؛ یعنی هرکی بیشتر از ریاست فرار میکند، این بیشتر صلاحیت برای ریاست را دارد. هرکی بیشتر تمایل دارد، انشاءالله فرهنگ بشود تو جامعه ما، اونی که بیشتر دستوپا میزند برای رأی آوردن تو انتخاباتها، بیشتر تلاش میکند، بیشتر موجآفرینی میکند، بیشتر زورش را میزند که رئیس بشود و رئیس بماند و اینها، علامت نقصان عقل است، علامت فساد شخصیت است، علامت فقدان دین است، علامت نترسیدن از خدا و روز حساب است.
تنفر داشته باشیم در جامعه ما باب بشود کسانی که هی خودشان را جلو میاندازند، هی میخواهند اینور رئیس بشوند، آنور رأی بیاورند، اینور مسئول بشوند، دو تا سه تا. حالا یک وقتی از باب در واقع ضیق و نبود آدمهای مطمئن و اینهاست که کسی مجبور میشود مسئولیتهای متعددی همزمان به عهده بگیرد و همهاش در واقع تحمیل به شخص است و از باب اضطرار و ضرورت. وقتی نه، خودش اشتیاق و اشتها دارد و سیر نمیشود از ریاست مملکت خودمان؛ آدمهایی که دیگر دارند کمکم پا تو سن ۸۰ سالگی میگذارند، سن ۸۰ سالگی گذاشتند یا پا تو سن ۸۰ سالگی گذاشته بودند و سیر نمیشدند و نمیشوند و نخواهند شد از ریاست و بودن و قدرت و در رأس بودن و در چشم بودن و از سر زبانها نیفتادن و...
بله، الان ماها اینها را تحلیل میکنیم خودمان. نگردم و در موقعیت قرار بگیریم. تو همان حد ریاست خودمان، در همان حد میز و منبر و تخته خودمان آدم میبیند دل کندن چقدر سخت است. میبیند اینجا ریاست را ول کردن، در رأس بودن، یک دستور میدهم: «اینجا را آن جور کنید! اینور را بردارید، بیاورید! آن یکی را حذف بکنید! این را اضافه بکنید!» سریع اطاعت میشود و عملی میشود. آدم چه لذتی میبَرَد در نفس خودش! این است که: «من دستور میدهم، اطاعت میشود.» حرفم را گوش میدهند. و این دیگر با آن روح عبادت و عبودیت منافات دارد که انسان روحش باید روح حرفشنوی و تسلیم و خاکساری و خضوع و خشوع اینها باشد و دنبال حرف شنیدن باشد، دنبال اجرا باشد، دنبال عمل باشد و کمکم از عیوب خودش فاصله میگیرد و فراموش میکند، یادش میرود کیست و چیست.
ماها خیلی زود یادمان میرود. ماها وقتی که در حد ریاست و فرماندهی و اینها نیستیم یادمان میرود کی و چی هستیم، چه برسد به اینکه یک حرفی هم بزنیم ده نفر عملی کند، چه برسد به اینکه در مقام بازخواست و مؤاخذه دیگران هم باشیم، احساس میکنیم رزق و روزی دیگران هم به ما بند است. اینها همهاش مسائلی است که آدم باهاش درگیر و غافل اگر بشود، رفته، شیطان نفس او را برده. چشم باز بکند یک وقت خدایی نکرده ببیند که غرق آنچنان گرفتار شده که دیگر راه برگشت درست شدن ندارد. حالا آنهایی که سنمان کمتر است، جوانتر به حساب، بیشتر وقت داریم و فضای آمادهتری داریم، مثل بنده یکی دیگر شاید حالا کمکم داریم از جوانی هم درمیآییم، دیگر وقتمان هم دارد کمکم تمام میشود و فرصتهایمان دارد میسوزد. خدا کند این فرصتها را استفاده بکنیم برای اصلاح خودمان و عوض شدن.
در موقعیتی قرار بگیریم که انشاءالله حالوهوایمان حالوهوای بندگی و اخلاص و خضوع و خشوع و... ناگفته میماند. ش گفتن که اگر در نفس نکشیم این عمل را، آیا کنار بکشیم از کار مربوط؟ و یا حتی تو خود تبلیغی که میرویم ها؟ تبلیغی که میرویم ظاهراً نیست ولی در دل این را داریم، به هر حال باید به خدای متعال پناه ببریم. حالا یک وقتهایی کارهایی است که ضروری است، وظیفهمان است انجام بدهیم. آنجا چارهای نداریم. کسی ممکن است امام جماعتی باشد و نرفتن او به نماز دیگران آسیب میزند. چارهای نیست. اینجا باید به خدا پناه برد و خلوت میخواهد، مخصوصاً با این فضای مجازی اینها.
بنده یادم است مثلاً ده دوازده سال پیش از اساتید اخلاق و عرفان و معنویت و اینها مینشینیم. آن موقع که فضای مجازی نبود، فقط گوشیهای ساده بود و در حد پیامک ارتباط بود، این اساتید میفرمودند که: «با این گوشیها کسی سیر و سلوک نمیتواند بکند.» آن موقع، آن موقع که فضای مجازی اینها اصلاً هیچی نبود، فقط پیامک و تماس کنار. با این پیامک دادن و پیامک گرفتن حالا پیامک الان شما نگاه بکنید با این اینستاگرام و با این وضعیت عجیب و غریب فضای مجازی، دیگر آدم چی میماند از دین و حالوهوایش و مخصوصاً اگر در این موقعیتی قرار بگیرد و چهار نفر بهش رو بیاورند، احترام و عشق و ارادت و مریدبازی و این حرفا، دیگر تمام است، آدم نابود شده. خوب دیگر این چارهای جز نالهزدن برای آدم نمیمانَد، توسل و استغاثه.
و یکی از اساتید چند وقت قبل فرمود: «ایشان یک جایی به ریاست رسیدهاند چند وقتی است و مسئولیت این شکلی هر شب نماز استغاثه میخوانم، هر شب نماز استغاثه میخوانم.» خوب، این است! یعنی کسی اگر بفهمد که اوضاع چطور است، حالش خیلی عوض میشود. وقتی در عمل هم ممکن است آدمی خاضعانه عمل کند یا دنبال خضوع باشد و درآمد ندارد، اما در ته نفس چه کار باید کرد؟ خوب، اولش این است که بروز پیدا نکند. کمترینش همین است که با بروزش مبارزه بکند انسان تا انشاءالله آرامآرام این صفات چه شکلی است که اگر هیچ بروزی از ما پیدا نکند، آرامآرام میخشکد. یعنی خدای متعال ساختار انسان را این شکلی آفریده. چه صفات خوب، چه صفات بد. زندهبودن اینها به بروز و ظهور و فعلیت پیدا کردن اینهاست. اگر هیچ فعلیتی پیدا نکند، آرامآرام میخشکد. البته این میخشکد هم ابدی نیست، یعنی اینطور نیست که دیگر خیالمان راحت بشود برای اینکه همیشه زمینه بروزش هست و انسان دیگر حالا باید همان که عرض میشود جز تضرع و استغاثه و توسل و دست گدایی به سوی حقتعالی و اولیاء خدا دراز کردن راه دیگری نیست.
در واقع باید رفت و استغاثه و ناله کرد. مسئولین در حکومت اسلامی پس از کجا تأمین شوند؟ از کجا تأمین شود یعنی چی؟ متوجه فعالیتهای اینستاگرام کلاً کنار بگذاریم؟ نه دیگر، حالا اینستاگرام که خوب یک کتاب ۲۰۰، ۳۰۰ صفحهای نوشته شد دیگر کتاب اینستاگرام. آنجا آنچه که لازم بود و به ذهن میرسید گفته شد که اگر کسی میخواهد تو این فضا باشد به هر حال چطور عمل بکند که آسیب بهش وارد نشود. مسئولین وقتی مسئولیت ضرر دارد دیگر، عرض میکنم: وقتی که اجبار میشود و ضرورت میشود و میآیند. مثل رهبر انقلاب که فرمودند: «من نمیخواستم رئیسجمهور بشوم، امام فرمودند به شما واجب عینی و تعیینی است وگرنه اصلاً دور دوم نمیخواستم ثبتنام کنم، میخواستم برگردم قم مشغول درس و اینها بشوم.» یک وقت اینجوری است، یعنی یک کسی را میآورند به زور.
آن هم دیگر وقتی طرف مسئولیت پیدا میکند حالوهوایش عوض میشود. شما استغاثهها و نالهها و جمکران رفتنها و سحرها و خلوتهای رهبر انقلاب را اگر ببینید، باورتان نمیشود که همچین مسئولی با این حجم اذکار این جور خلوتهایی دارد. «گفتم با این تفکر احتیاط، حکومت سکولار نمیشود؟» نه، با آن عدم احتیاط و عدم تفکر حکومت سکولار میشود. آدمهایی بر اساس احساس وظیفه میآیند جلو که صلاحیت ندارند، مملکت را نابود میکنند و نه دین برای مردم، نه دنیا میزنند برای مردم. اینها اگر بروند کنار، اهلش مسئولیت پیدا میکنند، اهلش هیچ وقت نمیآیند جلو. آن وقت مردم را میآورند به اهلش، التماس میکنند به اهلش، به زور اهلش را میآورند جلو، آنها مسئولیت دست میگیرند. آن وقت هم دین مردم آباد میشود، هم دنیای آنها.
خدا انشاءالله همهمان را از همه این خطرات نجات دهد و انشاءالله همهمان اهل باشیم. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...