توصیف امام صادق علیه السلام از آدمهای خوب و بد
چگونگی ذات حیات مادی انسان
آیا همه افراد آمیخته به رذائل و بدیها هستند؟!
ویژگی افراد شرور
روایت امام رضا علیه السلام در مورد شهوات
انواع شهوات
اولین مرتبه در کشتن نفس اماره
عاجز رای چه کسی است؟!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
عن محمد بن مسلم قال: سَمِعتُ اَبا عبداللهِ علیهِ السلام یقولُ: «أَلا أَعرِفُ خِیارَکُم مِن شِرارِکُم؟ بَلی وَاللهِ! إنَّ أَنشَرَّکُم مَن أَحَبَّ أَن یُوطَأَ عَقِبَهُ، إنه لا بُدَّ مِن کَذَّابٍ عاجِزِ الرَّأیِ.»
روایت بعدی از امام صادق (علیه السلام) است. محمد بن مسلم نقل میکند؛ حضرت میفرمایند که: «فکر میکنی من خوبانتان را از بدانتان نمیشناسم؟ چرا، میشناسم.» توصیف میکنند بدها را، یعنی هم وصفی میشناسم، هم به نحو تکوینی اشراف باطنی دارم و میدانم چه کسانی این ویژگی را دارند و چه کسانی ندارند. ولی این ویژگی را بهعنوان معیار و تراز به ما میفرمایند تا ما خودمان را محک بزنیم. هرکدام از ما این ویژگی را دارد. چه خوب!
به نحو اولیه و ساختار اولیه ما - چون آمیخته با شرور و رذائل است - این حیاتی که شروع کردهایم، با ضعف و جهل بوده است. همه ما مبتلا به نوعی رذائل هستیم. فقط شدت و ضعف این رذائل در ما فرق میکند و برخی به برخی رذائل بیشتر گرفتاریم و برخی کمتر. ولی ذات حیات مادی و مرتبه وهمی که انسان با آن زندگیاش را شروع میکند، هرچند که فطرت الهی را هم دارد، ولی چون «خُلقَ الإنسانُ ضَعِیفًا» و در ضعف آفریده شده و با ضعف به دنیا آمده و آرامآرام باید کسب فضائل بکند - البته میل به آن فضائل را در درون خودش دارد، قوهاش را هم در درون خودش دارد - نظامی است که ابتدای کار همه آمیخته به این رذائل هستند. مگر حالا موارد بسیار معدودی اولیاء الهی که اینها حساب متفاوتی دارند.
پس اینجا همه ما این مسئله را کم و بیش در خودمان پیدا میکنیم. شر در ما هست و غالب هم هست در ابتدای کار. اصلاً جهاد با نفس و تزکیه نفس به خاطر همین است، دیگر. اگر خیر در ما غلبه داشت و ما همه خوب بودیم از ابتدا، که دیگر جهاد با نفس معنا نداشت و تزکیه و اصلاح نفس معنا نداشت. اصلاح نفس به خاطر همین است که شر بر ما غلبه کرده و غلبه دارد. در ابتدای کار میفرماید که من شرهای شما را میشناسم، شرارتان را میشناسم، از خوبانتان تفکیک میکنم. اَشرار شما کسانیاند که «اَحَبَّ اَن یُوطَأَ عَقِبَهُ»؛ دوست دارند که یک عده پشت اینها راه بیفتند.
چقدر واقعاً این روایات نهیب است و چقدر فکر و فرهنگ ما از آن دور است. عقب او راه بیفتند، خوب خیلی موارد دارد دیگر. یکیش همین فالوور. فالوور هم در واقع علاقه به این است که عقب من راه بیفتد. تمایل به این دارم: «اَحَبَّ اَن یُوطَأَ عَقِبَهُ»؛ دوست دارد. دوست دارد. حالا عرض کرده بودیم قبلاً که وظایفی طبق نظر آیت الله بهجت: «این دوست داشتنی که به عمل منجر میشود، در عمل بروز پیدا میکند، این منشأ اثر است. و آنی که فعلاً باید برایش متمرکز بود همین است که این دوست داشتن تبدیل به عمل نشود.» چون واقعاً همه ما دوست داریم؛ کیست که دوست نداشته باشد فالوور داشته باشد؟ کیست که دوست نداشته باشد پای منبرش شلوغ باشد؟ کدام امام جماعتی دوست ندارد نماز جماعتش شلوغ بشود؟ بله، اینکه حالا واقعاً دوست داشته باشد به خاطر خدا نماز و فلان و اینها - موارد نادری هم که انقدر به خودشان کار کردهاند و از این حجابها درآمدهاند که واقعاً آنجور دوست دارند - در مورد نوع ماها اینها بهانه و توجیه و تصویر است که «سَوَّلَت لَکُم اَنفُسُکُم اَمرًا».
تصویر نفس است که آنچه تمایل خودمان است، میگردیم برایش یک عنوان مقدسی پیدا میکنیم. این حالت تصویر نفس است که میخواهیم یک چیزی را، واقعاً میگردیم یک عنوانی هم برایش پیدا میکنیم. واقعاً خودم دوست دارم یک اسم و رسمی داشته باشم، ما را بشناسند، بنرهایمان را بزنند، سخنرانیهایمان شلوغ بشود، کلاس درس برگزار کنیم، کتابمان را چاپ بکنند، اسم ما را بزنند پرفروشترین کتابها، هر سال جایزه بهترین کتاب سال را به من بدهند. چی بگویم دیگر؟ بگویید از این شهوات دنیا چقدر ما را اسیر خودش کرده به امور و مُلخی که قرار است ما را در قبر بخورد. ابداً فکر نمیکنیم به اینکه قرار است ما را بشویند. به قبر هم اگر فکر بکنیم، به این فکر میکنیم که بعداً میمیرم، قبرم شلوغ میشود، در بهشت زهرا قطعه نامآوران ما را دفن میکنند، مراسم تجلیل میگیرند. چقدر در سطح شهر بنر اعلامیه میزنند! چقدر ما غرق در توهمیم! چقدر غرق در توهمیم! چقدر در گنداب و لجنزار خیال نفس و دنیا گرفتاریم! گوینده خودش را میگوید و واقعاً هم مبتلا، واقعاً مبتلا هستم بنده به این تخیلات و توهمات. «إلّا مَا رَحِمَ رَبّی.» من که خدای متعال رحم بکند، اگر نجاتی باشد با رحمت خدای متعال است وگرنه «إنَّ النَّفسَ لَأمّارَةٌ بِالسّوءِ.» و اِبرأه نفسی توجیه ندارد، تبرئه ندارد. نفس اماره بالسوء است؛ نه امیر باشد و امر بکند. اماره است یعنی یک آن دست از به سوء برنمیدارد. «إلّا مَا رَحِمَ رَبّی»؛ مگر به دامن رحمت خدا انسان بیفتد و خدا نجاتش بدهد.
فرمودند: اشرار شما همینها هستند که دوست دارند دنبالشان یک عده راه بیفتند. خوب، کمترین کار و اولین مرحلهاش که خدای متعال با رحمتش ما را به این برساند و نجات بدهد این است که نگذاریم این محبتها که در وجودمان هست، به عمل برسد، به منصه عمل برسد، به ظهور برسد؛ یعنی کاری بکنم که دنبالم راه بیفتند، کاری بکنم که مرید پیدا کنم، به شور بیاورم. مثلاً حالا این دیگر تشخیصش با انسان یک مقداریش هست، یک مقدارش هم تشخیصش واقعاً سخت است، نیاز به یک مشاور راه رفته و وارد دارد. مشاور راه رفته را هم انسان باید بفهمد دقیقاً سؤالش چیست؛ نه اینکه برود وایسد به یکی بگوید: «به من نگاه کن ببین، یک چیزی بگو.» پیش دکتر که نمیروند بگویند: «یک چیزی به من نگاه کن، یک چیزی بگو.» شرح حال میدهند. آنی که با خودش کلنجار رفته، محاسبه دارد، مراقبه دارد، میفهمد اوضاع خودش را، همان را میرود گزارش میدهد و آن استاد معنوی راه رفته متناسب با سؤال این بهش جواب میدهد و میفهمد کجاست، میفهمد مشکل این چیست، درمانش چیست، چیکار باید بکند. این حرف از ناپختهترین حرفهاست که یکی یک نگاهی به ما بکند بگوید مشکل ما کجاست. خودت باید یک نگاهی به خودت بکنی مشکلت کجاست. انقدر حال نداری خودت بنشینی نگاه به خودت بکنی؟ بر فرض هم یکی بیاید بهت بگوید تکبر داری!
خاطرهای که بعضاً عرض کردیم: طرف یکی از رفقا چیزی گفت: «تو آقای بهجتی معرفی کن که نگاه بکند بگوید مشکلمان کجاست.» بعد یک لیستی از تهمتها و توهینها را نثار کرده بود. برای اینکه از جهل مرکب دربیاید، به این رفقا گفتیم که: «آقا بنده خدا، بگو نیاز به آقای بهجت نیست، خودت ببین چه زبانی داری، همین را برو درستش کن.» گفتم: «اینو بفرست برای طرف.» گفت: «شر میشود، این توهین میکند دوباره.» گفتم: «اشکال ندارد، بفرست. میخواهم حجت تمام بشود بهش. واقعاً بفهم. اگر توهین کرد که نوش جانمان.» فرستاد و دوباره یک پیام بلندبالا آمد که: «نه آقای فلانی، مشکل برمیگردد به شهوت چی چی تو! خودخواهی چی چی تو! و مریدبازی چی چی تو! دروغ فیلمبازی کردن چی چی تو!» یک لیست مجدد خیلی بلندبالاتر و محکمتر و سفت و سختتر ارسال کرد. خوب، اینجا آدم به خریت خودش پی میبرد. خدای متعال در جلوه عیوب دیگران، عیوب ما را به ما نشان میدهد و همه اینها پیام به من است، به خودم است. ببین تو همین قدر احمقی! همین قدر احمق در برخورد با اولیاء خدا و خوبان! همینی تو هم اینی! ببین ببین چی! ببین چقدر نمیفهمی! ببین چقدر حالیت نمیشود! ببین چقدر پرتی! ببین چقدر گرفتاری! بر فرض هم میآیند عیبت را بهت بگویند، این واکنش توست. یکی به ما نگاه کند مشکلمان چیست؟ یکم که نگاه بکند مشکل بگوید، ظاهرمان را نگاه بکند، واکنشمان اینه، بدتر میشود اوضاعمان. ای کاش بهمان نگویند عیوبمان را. آنوقت کفرمان تازه میزند بیرون، الحادمان میزند بیرون. مشکلات ما اینهاست. خدا کمک بکند، فعلاً بروز پیدا نکند اینها.
عرض کردم پس یک مقداریش را انسان خودش تشخیص میدهد، یک مقدارش هم نیاز به مشاوره دارد که به این نحو مشاور اَمین مراجعه کرد. چه آقا مثلاً من این مقدار فعالیت، اِمّثلاً من منبر بروم یا نروم؟ کتاب بنویسم یا ننویسم؟ تدریس بکنم یا نکنم؟ با شرایطم، نه به صورت کلی. بسم الله الرحمن الرحیم. نخیر! من رفتم در خودم این را کشف کردم، خوشم میآید از اینکه منبرم شلوغ میشود. از خودم دارم مثال میزنم دیگر، شما هرکدام به خودتان تعمیم بدهید. «من خوشم میآید از اینکه پای منبرم شلوغ بشود، بنر بزنم، جوانان از شهرستانها پا میشوند میآیند، سر و دست میشکنند، امضا میگیرند، سلفی میگیرند، وارد میشوم صلوات میفرستم، جلو پایم بلند میشوند، از آن ته مجلس همه میآیند جلو، پر میکنند میدان را که به جلسه من برسند، به سخنرانی من برسند.» خیلی اینها شهوت نفس آدمی را به وَجد میآورد، باعث خوشایند آدم میشود. خوب، کشف کردم. چیکار کنم؟ میروم مشورتی میگیرم مثلاً از یک آدم راه رفته. بر فرض میگوید: «منبر نرو.» بر فرض میگوید: «این مدلی منبر برو.» بر فرض میگوید: «این مدلی کار کن.» بر فرض میگوید: «یک مدت کتاب بنویس مثلاً به اسم یکی دیگر چاپ کن.» باید با این نفس وَر رفت. البته کار تمام نمیشود. کتاب که چاپ بکنی به اسم این دیگر، چاپ بکنی به اسم یکی دیگر، تازه نفس از یک در دیگر میآید، از یک جای دیگر میآید: «آفرین! ببین چیکار کردی! چه کار بزرگی کردی تو!» تازه اگر نخواهد به همه داد بزند که این را من نوشتم به اسم یکی دیگر، در خودش هی داد میزند: «بابا تو دیگر کی هستی! عجب کاری کردی!» گرفتار عُجبش میکند. از درون ول نمیکند. تا تو این دنیای موقت زندهایم و تا گرفتار به این نفس اماره بالسوءایم، اوضاع همین است که همین است. تازه اولیاء خدا میگویند که مراتب بعدی ایمان هم همین اوضاع است تا انسان به شهود برسد و از شر نفس به معنای واقعی کلمه خلاص بشود. وگرنه هرچی جلوتر برود این درگیری عمیقتر و سنگینتر و شدیدتر میشود. به هر حال اینها کار میخواهد و زحمت میخواهد، خیلی تلاش میخواهد، خیلی سخت است. یک بار و یک شب و یک دعا و یک لگد زدن به نفس و اینها کار درست نمیکند.
این شهوتی که حالا در برخی از ماها اینها خیلی قوی است. برخی از ماها فکر میکنی مثلاً منبر که میرویم - حالا یکم وقت گذشت ولی از باب اینکه تذکر به خودم باشد انشاءالله به دردهای خودمان است اینها - مثلاً فکر میکنی منبر میرویم، تا حالا از کسی پول نخواستیم، دنبال پول نبودیم، حرفی از پول نزدیم، خیلی به خودمان میبالیم که ما پولکی نیستیم. میآیند میگویند: «حاج آقا فلانی رو دعوت کردیم انقدر شرط کرده که بیاید منبر. خدا خیر بدهد به شما که تا حالا با ما شرط نکردی. اصلاً بهت پاکت دادیم، دادیم. ندادیم، ندادیم.» آدم خوشش میآید! نمیداند من بدبخت بیچاره شهوتم شهوت پولکی نیست. من پول نمیخواهم. پیادهروی اربعین امسال با دو سه تا از دوستان که حالا آقای شالبافی یکی از همین رفقا بودند، همین بحث مطرح شد یک روزی از این روزها و هی این جزئیات را که حالا شرح حال خود ما هم هست، یکی از رفقایمان گفتیم. این رفیقمان هی میگفت: «آقا همینه همینه همینه.» عرض میکردیم که ماها مثلاً میبینیم دنبال ریاست نیستیم. حالا اینها برخیاش به مزاج و اینها برمیگردد. بعد به خودمان میبالیم که «بابا من که اصلاً دنبال ریاست نیستم، دنبال پول نیستم.» گفتم: «مثلاً آدم فلان شهوت را دارد، از ریاست هم بدش میآید به خاطر اینکه دنگ و فنگ دارد.» گفت: «واقعاً؟» گفتم: «وگرنه مریدبازیش را آدم خوشش میآید، طرفدار داشتن و آب و تابش را خوشش میآید. قیمتَش را خوشش نمیآید. بعد میبیند که بعضی وقتها خود ریاست باعث بد و بیراه میشود، مریدها هم کم میشوند. واسه همین بدم میآید.» بعد شیطان باز از اینور گولمان میزند، میگوید که: «نه، ببین! واقعاً من تو اهل ریاست نیستی. تو ریاستخواه نیستی. تو که دنبال جاه و مقام نیستی.» ما که الحمدالله دنبال این چیزها نیستیم. بعضیها چطور! در سر و دست بنده خدا! من مشکلم چیز دیگر است: «فإنَّ شهواتِ الخلقِ مُختَلِفةٌ.» این روایت، روایت فوقالعادهای است از امام رضا (علیه السلام) که از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده است: «شهوات مردم فرق میکند.» برخی شهوتشان به همین مرید است، برخی به فالوور، برخی به زن. شهوت دامن. برخی به شهوت قدرت؛ نوکر و چاکر و خَدَم و حَشَم و اینها شهوات ماست که فرق میکند. بعضی پولی است، بعضی فلان است. همهاش را البته در عین حال داریم، یعنی یک سطحی از هیچکدامش بدمان نمیآید. بالا و پایین میکنیم که برخی از اینها مزاحم برای آنهایی است که بیشتر دوست داریم. برخیاش موعد برای آنهایی است که بیشتر دوست داریم. تو همین بالا و پایین کردنها، خلاصه بعضیها را قیدش را میزند آدم، چشمپوشی میکند برای آن یکی. یعنی من اگر رئیس نباشم بیشتر میتوانم طرفدار داشته باشم مثلاً. حرف که بزنم بیشتر حرفم را گوش میدهند. بیشتر مرید جمع میکنم. بعد الان واسه مرید بیشتر پول پیدا میکنم. خب برای چی بروم از طریق ریاست پول پیدا کنم؟ اینجا از طریق ول کردن ریاست پول پیدا میکنم. تارک دنیا! امام سجاد (علیه السلام) زاهد دنیا از تارک دنیاست. یک گوشه دنیا را ول میکند به خاطر یک گوشه دیگر. و این تمامی ندارد.
عرض میشود که پس اولین مرتبهاش این است که به مرتبه عمل نرسد، در عمل بروز پیدا نکند، رفتاری و گفتاری که منجر بشود به جمع کردن مرید، منجر بشود به اینکه دنبال خودش آدم راه بیندازد، دور خودش را شلوغ کند. اول از این رفتار باید انسان پرهیز داشته باشد. خودستایی بکند. در مورد من فلان جمله را گفتند. فلان کس فلان تعریف کرده. کل این هم بحث تزکیه نفس. بماند اینکه انسان خودش را خودستایی میکند که بعداً انشاءالله به این مناسبتی فرصتی بشود در مورد این هم از عیوب خودم برایتان گزارش خواهم داد. گرفتاریهای خودمان، گرفتاری خودمان است. توصیه و موعظه و نصیحت که نیستش که، حکایت شرح حال خودمان است که داریم به اشتراک میگذاریم. وخلاصه بعداً دیگر حالا بعد از اینکه انسان یکمی در عمل توفیق پیدا کرد و بروز نداد، کم کم کم دیگر در درون این میل را هی بکوباند با توجهاتی. اصل این ریشه حبش کنده بشود. بههرحال فرمود که اینها دو دسته بیشتر نیستند. اینها که دوست دارند یک عده دنبالشان راه بیفتند، یا کذابند یعنی دروغ میگویند، ادعای دروغ دارند. او «عاجز الرأی». حاج آقا مجتبی تهرانی در این کتاب «حب جاه»شان بحث قشنگی کرده است و «عاجز الرأی» را تفسیر کردهاند که خوب چرا «عاجز الرأی»؟ یعنی نمیتواند خوب بنشیند فکر بکند، حالیش نمیشود. کذاب یعنی واقعاً دروغ میگوید، میفهمد و دارد دروغ میگوید. عاجزالرأی یعنی حالیش نمیشود، هرچی بهش بگویم نمیفهمد که چقدر ضرر دارد مرید، فالوور برای آدم، چقدر ضرر دارد، چقدر تبعات دارد، چقدر خطر دارد، چقدر آسیب دارد برای دنیای آدم، برای آخرت آدم. این عاجز الرأی از فهمش عاجز است، از درک این مسئله عاجز است. خدا انشاءالله ما را از شر خودمان نجات و خلاصی عنایت بفرماید که حالا بحث فقهمان هم که الان شروع میکنیم، داریم میبینیم آثار همین روایتهایی که اینجا داریم میخوانیم را داریم میبینیم دیگر. همین گرفتاریهایی که الان داریم و وقت ما را مشغول کرده، چند روز وقتمان را گرفته و چند روز دیگر هم وقتمان را خواهد گرفت، برمیگردد به همین مسائل عمدتاً. «اَحَبَّ اَن یُوطَأَ عَقِبَهُ» که ادعاهایی که بعضیها دارند و گندهگوییهایی که دارند و خودبزرگبینیهایی که دارند. همین آقایی که الان در این مباحثه داریم نقدش میکنیم و تحلیلش میکنیم، دیشب دو سه تا کلیپ از ایشان دیدم. یکیش این بود میگفت که: «اگر شیخ طوسی الان سر از قبر در بیاورد باید بیاید شاگردی من را بکند برای اینکه سواد ما کجاست، سواد اینها کجاست.» این است که آدم را نابود میکند. این است که آدم را بیچاره میکند. خدا به دادمان برسد و ما را از شر خودمان نجات بدهد.
والحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...