روایت امام باقر علیه السلام در مورد ریاست
مسئولیت ریاست چگونه است؟!
داستان میرزای شیرازی در مورد ریاست
عارف چه کسی است؟!
تعبیر ( جهنم رفتن واجب کفایی است) یعنی چه؟!
روایت رهبری حضرت آیتاله خامنهای
مدل ریاست صحیح
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
«عن ابی جعفر علیه السلام قال و اما قولک ان قومی کان لهم عریف فهلک فراد ای یعرفونی علیهم فان کنت تکره الجنه و طبقها فتعرف علیهم یخذ سلطان جائرون عمراً مسلماً فیسک دم فتشرک فی دمه و لعلک لاتنال من دنیاهم شيئا.»
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: اینی که شما بگویی قوم من عریفی داشتند؛ عریف اون حالا رئیس قوم، بزرگ قوم، مأمور شناسایی و حالا یا از «عرفه» میآید یا از «عرف» میآید، کارشناسشان، کاربلدشان. برگردی بگویی که من یک عریفی داشتم که قوم من یک عریفی داشتند که از بین رفت، "هلک"، و الان این قوم من میخواهند که عریف کنند بر خودشان، «یعرفونی علیهم». آمدند، فرض بفرمایید مثلاً رئیسجمهوری داشتند، رفت. نماینده مجلسی داشتند، مردم شهرمان رفت. احتمالاً بشود متوجه این شد. این اداره رئیسی داشته، از دنیا رفته. این نهاد دانشگاه مسئولی داشته، از دنیا رفته یا اخراج شده یا دیگر نمیتواند بیاید. این مسجد امام جماعتی داشته، دیگر نمیتواند بیاید. شاید همه اینها را در بر بگیرد. نمیدانم، ولی به ذهن میرسد که این عریف به هر حال کسی است که یک ریاست و مسئولیت و موقعیت خاصی در یک محدودهای دارد، از دنیا رفته. اینها آمدند من را عریف کنند.
حضرت میفرمایند که: «اگر از بهشت خوشت نمیآید و بیزاری و تبغضها، بغض بهشت را داری، فتعرف علیهم، عریفشان شو». مسئولیت به عهده بگیر، برو رئیس شو. اگر دنبال بهشت و این حرفها نیستی، این چیزها را نمیخواهی، برو عریف شو. شاید دلالت ضمنی به معروف بودن هم داشته باشد، شناخته شدن، محل رجوع بودن، محل رجوع بودن تو؛ مسئله همه بیایند سر وقت تو، بیایند سراغ تو، و حالا از این باب مسئولیتی پیدا کنی، دست و بالت باز باشد، کارهایی بتوانی بکنی: «فتعرف علیهم».
«یأخذ سلطان جائر». تعریف این است. در نتیجه اگر یک سلطان جائری بیاید، یک مرد مسلمانی را دستگیر بکند، «فیسک الدمه» خونش را بریزد، «فتشرک فی دمه»، تو در خون او شریک خواهی بود، «و لعلک لا تنال من دنیاهم شيئا». شاید به هیچی از دنیا اینها نرسی، فقط تو این خونها شریک میشوی. یک مسئولیتی داری در این جامعه و جایگاهی داری، اینجا باید از تکتک خونهای اینها و اموال اینها و قطرات خون اینها محافظت کنی. اگر خونی ریخته بشود، تو شریکی. ازت میپرسند: "برای دفع خون و دفع ظلم چه کرده بودی؟" نه خودت ظلم بکنیها! روایت، یکی که ذائقه معصوم را بشناسد، یکم فضاها را دیده باشد، میفرماید: «یأخذ سلطان»؛ یک سلطان جائری بیاید از این مال مسلمان چیزی بگیرد، از جان مسلمان چیزی بگیرد، یکی دیگر. تو هم نه، یکی دیگر میآید از اینها میگیرد. نه اینکه خودت شبانه طراحی بکنی، یک فتنه سنگین اقتصادی را توی یک بحران اقتصادی بنزین را سه برابر کنی، بعد بیایی بخندی و این همه آدم کشته بشود، بعد این همه تبعات اجتماعی و سیاسی. قبلش هم فتنههای قبلی که کرده بودند، همه مال همین طیف بود. سال ۸۸ شد و قبلش، خودشان عامل خونریزی بودند، خودشان عامل جنایت بودند.
حالا یک کسی خوشش نمیآید، دلبستگی سیاسی به اینها دارد؟ خب، چیکار باید بکنیم ما واقعاً؟ نگو که یک عده خوششان نمیآید، تو این مسائل وارد نشید، حاج آقا. همین حرفها تو روایت است. من روایت دارم میخوانم، چیکار باید بکنم؟ الان چیکار کنم که کار و بارم به این روایت خورده؟ چیکار کنم؟ آقا بهجت فرمودند که: "روایتهای وسایل، روزی یک دانه بخوانی بهش عمل کنی." الان عمل کنم؟ در بعد مربوط به خودم عمل کنم؟ در ساحت اجتماعی، بصیرتی که دارد برای من ایجاد میکند را، به آن بصیرت میخواهم عمل کنم. تحلیلی که دارد به من میدهد، میخواهم عمل کنم. چیکار بکنم؟ بله، یک بخشش این است که خودم پرهیز بکنم و بترسم، خودمان را در معرض قرار ندهم، دنبال ریاست نیفتم، دست و پا نزنم برای ریاست و موقعیت. "پاس بدهم واقعاً!" تو عمده مسائل، واقعاً در عمده مسائل، در عمده موقعیتها، آدم وقتی قرار میگیرد، میبیند واقعاً بهتر از او هست. تجربه شده دیگر، واقعاً تجربه شده. ماها بر اساس آن عجبی که معمولاً درمان هست و خودپسندی و خودبینی که داریم، بسیاری از احساس مسئولیتهایمان سر همینهاست. میگوییم: "آخه نمیتوانند بقیه انجام بدهند، آخه بر نمیآید، آخه فلان نمیشود." آخه از کجا فهمیدی؟ کی بهت گفت: "آخه کس دیگری نمیتواند؟!"
جهنم برود! من واسه احمد کربلایی، وقتی که میرزای شیرازی حواله داده بود این ماجرا را (نمیدانم گفتم تو این بحث یا نه)، مرحوم میرزای شیرازی احتیاطات خودش را ارجاع داده بود به مرحوم سید احمد کربلایی (استاد مرحوم آقای قاضی) که از شدت خوف خدا و عشق خدا، انقدر گریه کرده بود، یک چشمش را بیناییاش را از دست داده بود، "سید احمد بکا" به ایشان میگفتند. و از جهت علمی خوب قوی بود. ایشان احتیاطات را وقتی ارجاع میدادند، احتیاطات یعنی «فالعلم»؛ یعنی این مرجع اعلم بعد از خودش را این آقا میداند. احتیاطات را وقتی ارجاع میدهند، چون احتیاط باید از اعلم به فالاعلم باشد. یعنی اگر من را اعلم میدانید، فالاعلم فلانی است، بروید احتیاطهایی که من احتیاط کردم را از ایشان فتوا بخواهید. دکتر فتوا ندادهام، از ایشان فتوا. ایشان احتیاطها را ارجاع داده بود به مرحوم استاد احمد کربلایی. واکنش ما باشد، چیست؟ اول که اصلاً قند تو دلمان آب میشود، سریع پا میشویم افرادی را جمع میکنیم برای اینکه دفترمان را راه بیندازیم و وجوهات بگیریم و رساله را بنویسیم. و یک کمی اهل خدا و پیغمبر باشیم، یک کمی در ظاهر. نه آقا، نه! "نکنی، بفرستی سمت یکی دیگر." نه قشنگ (لحن لحنی است که ازش میبارد، ولی خب از خودم در ظاهر مثلاً کاری نکرده باشد که پیش وجدان خودش راحت باشد که من برای مرجعیت دست و پا بزنم). مرجعیتِ عارف این است، ولیِ خدا این است.
ایشان، مرحوم احمد کربلایی (رضوان الله علیه)، فرستاده بودند سمت میرزا، حالا میرزا کیه؟ اعلم، مرجع کل. تعبیر، تعبیر عجیبی است. اوج بغض و نفرت اینها نسبت به دنیا، آدم میتواند ببیند. مظاهر دنیا و این جلوههای فریبنده دنیا. ایشان فرموده بود: "امروز که روز سلطنت شماست، ریاست شماست، دنیا مال شماست." به میرزا خطاب کرده بود، به واسطه گفت: "به ایشان بگو: ولی فردا در صحنه قیامت که سلطنت ماست و سلطنت جد ماست، یقه شما را در محضر جدم رسول الله میگیرم که برای چی مردم را فرستادی سمت من؟!"
جهنم رفتن واجب کفایی است و «مَن بِالکیفیه» هم موجود است. یعنی ریاست و اینها واجب کفایی است. «جهنمه!» نگفته بود ریاست واجب کفایی است، گفته بود: "جهنم رفتن واجب کفایی است." من با کفایتش هم که موجود است، انقدر هم هستم که سر دست میشکونند برایش. "هستم، نمیخواستم تو بفرستی. جدم رسول الله را میگیرم. یک بار دیگر اگر یک نفر سمت من بفرستی، یقه تو را محضر رسول! اصلاً نمیفهمد آدم! یعنی «یقه تو را محضر جدم رسول الله میگیرد» (سمت من نفرستی). «یقه تو را محضر جدم رسول» (سمت من نمیفرستی، همش خودت واسه خودت برمیداری). بله، این همین است. اون آقا رد صلاحیت کردند، باید برود خدا را شکر بکند. تو این دوره اخیر توییت میزد بنده خدا. فکر کنم تو عالم برزخ هم همین جور هی داد میزند، میگوید: "شورای نگهبان، اعلام کن چرا من را رد صلاحیت کردی؟!" خب بنده خدا، شما که خودتان عرضه ریاست ندارید، درکی از مدیریت ندارید، توانی ندارید، قدرتی ندارید، ایدهای. دست اینها را ببوسید، لطف خدا بود به شما که این رد صلاحیت. واقعاً لطف خداست، لطف خداست.
در برخی بزرگان دیده میشد که تو این جور موقعیتها چقدر شاد بودند، وقتی همچین مسئولیتهایی از گردنشان برداشته میشد. اگر رأی آوردی، دو رکعت نماز شکر بخوان. (یکی از بزرگان). اگر رأی نیاوردی چهار رکعت نماز شکر بخوان که خدای متعال این بار را از گردن تو برداشت. بله، حالا اینکه میپرسیم که در بحث ظلم مسئولین چطور از رهبر دفاع بکنیم؟ این حالا مشکلاتی است دیگر. خیلیها قدرت تحلیل ندارند و قدرت تفکیک ندارند، نمیتوانند تشخیص بدهند چی به چی است. ولی عمدتاً تو این مسائل تحلیلهای تاریخی خیلی میتواند به ما کمک بکند. هم در مورد انبیاء چیزهایی که در قرآن گفته شده، هم در سیره حضرات معصومین، مخصوصاً امیرالمومنین (علیه السلام). اینکه مواظبتی میشود که یک ظلم بدتری و یک فاجعه شدیدتری رخ ندهد، یک بحث دفاع از یک شخص به یک ایده یک بحث دیگر است که خیلیها خلط، قدرت تشخیص این مسائل را ندارند.
حالا عرض بر این است که دیگر حالا وقتمان هم تمام شد. نکته این است که فرمود: "اگر خودت را در معرض قرار دادی و موقعیت." اونم اینکه: «فرادوا ان یعرفونی علیهم». خیلی این روایت، روایت پرمغزی بود. ببینید، فکر میکنید میآید میگوید: "بقیه میخواهند من را!" یعنی زورش میکنند. نه اینکه این زور کند که رأی بیاورد، سوار کند، حقنه کند. بقیه فشار آوردهاند که این را رئیس کنند، واقعاً فشار آوردهاند، التماسش دارند میکنند. نه اینکه این خودش دارد با ضرب و زوری خودش را جا میکند. التماسی هم نیست، خودش میخواهد خودش را به زور جا کند. احساس، از این احساس تکلیفها: "من نباشم همه چی از هم میپاشد." فرمود: "تو میآیی مسئولیت میگیری، یک سلطان جائری آمد دستاندازی کرد به یک مسلمانی، تو شریکی تو اون خونها، به دنیایشان که اصلاً شاید نرسی، چیزی هم گیرت نیاید، فقط همین خون را شریکی." اصلاً شاید اون سلطان چیزی هم به تو ندهد، نزد تو عریفی بکند، اصلاً شاید باهات دشمنم باشد. برای رأی آوردن زحمتی، رسانهای، به کشتن تلاشی بکنند. نه پشت پرده ازت حمایت اقتصادی بکنند. از خودت، از داداشت، از کی؟ این ماجراهای اینها هم نیست. ولی تو شریکی تو همه این ظلمها و جنایتهایی که دارد میشود.
بله، حالا یک وقتی هم مثل خود ماجرای رهبر انقلاب که ایشان اصل ورودش در مسئولیت با اصرار شدید بود. دیگران وارد شدند، ایشان را با آن وضعیتی که ایشان حتی وقتی میخواهد ثبتنام ریاست جمهوری بکند، تازه از بیمارستان مرخص شده بود. رهبر انقلاب تیرماه ایشان را ترور کردند و تا (به نظرم شهریور و اینها) وضعیت ایشان بله، دیگر. شهریور، که شهید رجایی را ترور کردند، ایشان حتی آن موقع هم بیمارستان بودند. و بعد از ماجراهای شهید رجایی، با آن وضع بیماری و نقاهت. ایشان دستش تو گچ است، هنوز انتخابات شرکت بکند. و رقبای ایشان هم کنار کشیدند به خاطر ایشان و عملاً هم ریاستی نداشت ایشان. یعنی دولت با آقای میرحسین موسوی بود. اذیت و آزارش مال ایشان بود که خدای متعال میخواست ایشان را بسازد تو آن موقعیت. و بعدش هم که ایشان فرمود: "من میخواستم دوره دوم شرکت نکنم." امام فرمودند: "بر شما واجب عینی تعیینی است حضور در انتخابات به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری." آیت الله شیرازی فرمودند: اواخر دوره ریاست جمهوری، ریاست جمهوری دارد تمام میشود، مثلاً سال ۶۷، "میخواهی چیکار بکنی؟" "میخواهم برگردم بروم قم یک گوشه تدریس بکنم، چیزی مسئولیتی به عهده نگیرم." البته "از تکلیفم شانه خالی نمیکنم، اگر امام بفهمند که پوری پاسگاهی در سیستان و بلوچستان آنجا مشغول شوم." حس تکلیف بود در ایشان، نه حس ریاستطلبی و جاهطلبی که بعد از رحلت امام، ایشان به عنوان رهبر. و میبینید توی آن جلسه خبرگان، یک نفر به مخالفت از ایشان پشت تریبون نمیآید که صحبت بکند، خودش وقت میگیرد علیه خودش. دیگر آن فیلمی است که آن تعابیری که تعابیر تندی که ایشان علیه خودش استفاده میکند. دیگر دشمنانم بهش اذعان کردند که ایشان به کار برده، نفهمیدند که مرد روی خودش پا میگذارد، همه میبینند. چطور تو آن صحنه ایشان مخالف با اینکه رئیس بشوند، رهبر بشوند را بازی هم در نمیآورد، فیلم بازی نمیکند، حقیقتاً بدش میآید و دارد فرار میکند. در عین حال مسئولیت را دوش ایشان میگذارند و این تکلیف ایشان بار میشود. این یک جنس دیگری است از ورود در ریاست، با آنچه که در این روایت گفته شد کاملاً متفاوت. اینکه انسان اقدامی بکند و دو نفر بهش میگویند: "بیا وظیفه است." با اشتیاق میآید. اینها منظور است.
حالا نوشتهاند که: خب این جور اصلاً کسی شرکت نمیکند برای هیچ مسئولیتی و همین میشود که شده. آدم خوبها شانه خالی میکنند، آنهایی که نباید قوت میگیرند. نخیر! آدم خوبها شانه خالی نمیکنند، بیشتر از همه کار میکنند. آن پایینمایهها. مگر حاج قاسم سلیمانی شانه خالی میکرد؟ حاج قاسم اگر مسئولیتپذیر نبود، مگر اهل کار نبود، اگر اهل فعالیت نبود، ولی خودش را جلو نمیانداخت. رهبر انقلاب فرمود: "جلساتی که ایشان باهاش داشتیم، بعد میگشتیم پیدا میکردیم حاج قاسم را، آن لابهلایمان، پشت مشتهای جایی نشسته." خودش را جلو نمیانداخت. تفاوتها خب خیلی است. واقعاً یعنی چی بگوید آدم؟ "از قیاسش خنده آمد خلق را." اینهایی که جز بدبختی و نکبت و فشار برای مردم چیزی نمیآورند، آخر میشوند سوپرمن. آنی که همیشه جلو گلوله و تیر بوده. تو آن فیلم دیدید، سرفه دارد میکند صبحگاهی است که توی سوریه ظاهراً عملیات بوکمال، دارد سرفه میکند. این بچه رزمنده میگویند که: "حاجی سرما خوردی سرفه میکنی؟" میگوید: "نه، این مال سرماخوردگی نیست، این اواخر محصول شیمیاییاش بوده که سینهاش به هم ریخته بوده." همانجا هم نمیگوید که این مال شیمیایی است. اطرافیان نزدیکانش هم نمیدانستند شیمیایی هم هستم. نه، یک سرفه خاصی است همین. بله! خدا اینها را بزرگ میکند. ماها وظیفه داریم که واسه اینها شانه خالی کنیم، ما بریم کنار اینها بیان جلو. این جور باشد اصلاً کسی شرکت نمیکند. بله، کسی شرکت نکند که خب، آدم خوبها میآیند جلو، میآیند شرکت میکنند. به همین اسامی، همین عناوین شرکت میکنند که آدم خوب را حذف. اگر هیچکس شرکت نکند، واقعاً همه میفهمند. میدانند که کی به درد میخورد، واقعاً دیدند دیگر تو عرصه کار کی صادقانه کار میکند؟ و باید برم التماسش بکنم؟ همان فضایی که تو جبهه بود دیگر. کسی فرمانده نمیشد، التماس میکردند همیشه. و معمولاً هم تعبداً. یعنی آن فرمانده بزرگتر خودش به زور یکی دیگر فرمانده شده بود و به زور یکی دیگر فرمانده لشکر، فرمانده دسته، فرمانده تیپ. همش زورکی بود، همش دستوری بود. بعد آن هم که فرمان نمیکردند، این باز یکی دیگر یا خودش را میشکون، یا میآمد پایین با اینها.
خلاصه، اینها آن مدل جبهه. اگر آن مدل، مدل ریاست بود. و اثراتش هم میبینید دیگر، برکات این مدلی که بعداً ادامه پیدا کرد و همین ماجراهای سوریه و اینها به همین نحو اداره شد. این مدل، مدل ریاستی است که انشاءالله خدای متعال حاکم بکند و ما را هم از این ریاستطلبیها و این عناوینی که احساس مسئولیتها، این احساس مسئولیتها خیلی خطرناک است. خدا انشاءالله ما را از این احساس مسئولیتها نجات بدهد که نفس مینشیند برایمان فتوا میدهد و حکم شرعی صادر میکند. "نه، اینجا وظیفه است!" خب از کجا وظیفه است؟ "نه اینجا باید من شرکت کنم، بچه حزباللهیها تو میدون باشند، باید ماها باشیم که کار دست این لیبرالها نیفتد." اوه اوه! همین جملهات که خودت را داری ترجیح میدهی به آنها، خودت را از آنها بهتر میدانی، برتر میدانی، خودت رو - نه انقلاب و ولایت و حزباللهی - و اینها. اگر ولایت انقلاب باشد، هزینه میکنی از خودت، چقدر پا گذاشتی، چقدر از خود گذشتی. نه اینکه فقط موقع تقسیم غنائم میآیی میگویی: برای بچه حزباللهی از هزار تا لیبرال خطرناکتر است. میبینیم، همیشه هم همینطور بوده. این جور افراد کار وقتی دستشان میرسد، آسیبهایی میزنند که هزار تا لیبرال... طولانیتر شد حدیث امروزمان. انشاءالله که ما را از این درونیمان، خدای متعال به فضل و کرمش نجات بدهد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...