روایت امام سجاد علیهالسلام درمورد ریاست
برتری طلبی
داستان برتری طلبی در سفر
نوع رفتار اولیا خدا در باب ریاست طلبی
شهرت شهدا
رابطه تروُّس و استیکال؟!
روایتهایی پیرامون اخلاص اولیا خدا
آیا درکار خیر باید سرآمد باشی؟!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
عن علیبنالحسین علیهالسلام فی حدیثٍ اَنه قال: «ایّاکَ اَن تَتَرَأَّسَ فَیُخِذَکَ اللهُ وَ ایّاکَ اَن تَستَأکِلَ فَیَزیدُکَ اللهُ فَقراً وَ اِعلَم اَنَّکَ اَن تَکونَ ذَنَباً فِی الخَیرِ خَیرٌ لَکَ مِن ان تَکونَ رَأساً فِی الشَّرِّ.»
امام سجاد (ع) فرمودند: «مبادا ترأس کنی که خدا پایینت میآوَرَد.» «ترأس» در فارسی خودمان، شاید بشود اینطور ترجمه کرد: «بخوای سر باشی.» دنبال اینکه بخوای سر باشی، نباش، خدا پایینت میآوَرَد. «اول» و «بالا»ها و «رتبه یک بودن» موجب پایین افتادن و محرومیت میشود.
گاهی در یک چیزهایی است که ماها ممکن است خندمان بگیرد از برخی از این برتریطلبیها. برتریطلبیها و مسائل ما هم همین شکلی است. دیروز کتابفروشی بودیم. کتابهای دستدوم داشت. در واقع، دلال کتاب بود، بنده خدا. به قول خودش، یک ماه بود وارد این کار شده بود. دلال کتابهای طلبگی هم بود و تقریباً هیچ اطلاعاتی هم از سیستم طلبگی و درسهای طلبگی نداشت. کلاً هم بنده خدا خیلی پرت بود.
مثلاً یک صحبتی شد در مورد اهل سنت، گفت: «حالا چه فرقی میکند؛ علی، عمر، همشون خوبن!» کتابفروشی در قم، کتابفروشی طلبهها! بعد دیگر حالا جسارتهایی به رهبر انقلاب و اینها. خیلی ناوارد. نسبت به کتاب «فلان آقا کیه؟ کتابهاش خوبه؟ من آوردم. میخرن؟» این را گفتم. گفت: «آره، آدم خوبیه.» بعد آمدم دیدم کتابهای خوبی از آن عالم داشت. گفتم: «اینها را به ما بده.» بعد وقتی فهمید که اینها مثلاً کتابهای بهدردبخوری است، میتواند قیمت بالا بفروشد، همانجا با خود ما دبه کرده. یعنی اول گفت ۵۰ تومان جلدی، بعد گفت ۶۰ تومان جلدی، ۳۰ تومان! بعد میگفتش که: «دوست دارم من بشم نفر اول کتابفروشیهای قم. هر کی کتاب دستدوم میخواست، بیاد سراغ خودم. کسی نگه مرعشی نجفی.» کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی بغلش است، کتابفروشی معمولاً کتابها رو دارد. میخواهم حاجتیام بشم! «نفر اول اصرار کنم هر کی کتاب میخواد، بگن فلانی! بعد بگن کدوم فلانی؟ بگن همون فلانی که خیلی معروفه.» این بنده خدا اینها را میگفت و خب اینها برای ماها خیلی مسخره است.
بعد نشان میدهد ماها چقدر حرفامون مسخره است برای اولیا خدا. «من میخواهم بشم منبری نفر اول، اولین منبری ایران. کتابم بشه پرفروشترین کتاب ایران! پشت در مغازه بزن: «کتابهای فلانی رسید. مجموعه آثار فلانی.» پیجم بشه اولین پیج، کانالم بشه اولین کانال، سایتم بشه اولین سایت.» خود سایت داشتن و کانال داشتن و اینها، برای اولیا خدا مسخره است که یک کسی برای خودش دم و دستگاه داشته باشد، چه برسد به اینکه بخواهد رئیس باشد و اول هم باشد.
یک وقتی با تعدادی از دوستان مشرف میشدیم عتبات. یکی رفته بود خدمت استاد بزرگوار حاج آقای مویدی. به ایشان گفته بود که: «ما داریم مشرف میشیم به عتبات، توصیهای، فرمایش، فرماندهای!» بود که: «سعی کن توی این سفر هیچوقت خودت را جلو نندازی.» چیز بسیار ساده و عجیب. «سعی کن همیشه توی اتوبوس نفر آخر سوار بشی، توی کاروان آخر باشی.» نه آخری که همه معطل آدم باشند. آخری که یعنی اول نباشد. دیدین بعضیها توی اتوبوس و این سفرهای کاروانی اول از همه میرن بالا، بهترین جای اتوبوس را برمیدارند. این همان «ترأس» است. مسائل زیارت عتبات؛ توی هتل بهترین اتاق را برمیدارم. موقع شام و ناهار میرن کل شام و ناهار را درو میکنند. هر کی دیرتر میآید، چیزای بیخودی برایش میافتد. توجیه هم داریم: «میخواستی زودتر بیای.» این جور چیزا.
معمولاً اول. یکی از چیزهایی که کراهت دارد این است که توی بازار اولین مغازهای باشی که باز کنی. میگه: «نه مسجد که میخواهی بری اول باش، بازار آخر باش.» نه، «من زودتر برم که مشتریام سمت اون یکی مغازه نیاد. بیای سمت خودم. اول باشم توی این بازار، مغازه اول بشم، کاسبی اول را داشته باشم، سرآمد باشم.» این «ترأس» شاید ترجمه قشنگ فارسیاش «سرآمد بودن» باشد. «میخواهم سرآمد باشم.» و حالا سرشناس بودن و اینها هم از لوازم قضیه بود.
«که سعی کن توی این کاروان نفر آخر بشی. همه که همه جاها نشستن، یک جای آخر میماند که بیخودی است. همانجا بشین. همه هتلها را اتاقهاشو گرفتند، یک جاش میماند، به درد کسی نمیخورد. همانجا. برکاتی خواهید دید از این سفر و میبینی سفرت سفر متفاوتی میشود.» اینها بالاخره توصیههای اولیاالدین. میبینید در این باب چند تا روایت بود و چند تا روایت دیگه هنوز هست در مورد اینکه آدم نخواهد سر باشد و اگه بخواهد سر باشد «فَیُخّذَکاللهُ» خدا ذلیلش میکند، پایینش میآورد، کوچکش میکند. برعکسش هم اگه انسان بخواهد آخر باشد، همیشه خودش را جلو نندازد. نه به خاطر اینکه خدا جلو بندازدش بره آخر بشه، اون میشه تارک دنیا. برای دنیا بهدردنمیخوره. برای اینکه واقعاً خودش را به حساب نمیآورد. واقعاً نمیخواهد کسی دنبال خودش بکشاند. واقعاً نمیخواهد جلوتر باشد، بهتر باشد، اول باشد.
همیشه میرن آخر کار خراب. با اینکه صلاحیتش از همه شاید بیشتر باشد، ولی همون صلاحیت را در خودش نمیبیند. حواسش به عیوب و نواقصش هست و نقائصش. و میگه: «من اگه جلو بیفتم، این نقصهای من خراب میکنه، آسیب میزنه.» این را بهش توجه میکنه. خدای متعال هم نقصهاشو پر میکنه و جبران میکنه و هم کارش را برکت میده، کارش را برکت بهش عنایت میکنه. خیلی از اینا آدم یک کمی که حشر و نشر داره با بعضی از این آدمهای موفق، میبینه چیز خاصی هم نیستند. نه سواد خاصی دارند، نه بیان خاصی دارند، ویژگیهای ممتاز و منحصر به فردی دارند، ولی خالصند. با خدا رفیقاند، با خدا جورند، با خدا روراستند، با خدا روراسته. حواسشون هست کی هستند. واسه همین همون پشت مشتها قایم میشن هرچند خدا اینها را از توی پستو در میآورد! محسن حججی را، ابراهیم هادی را، اینها را کی میشناخت؟ کی ابراهیم هادی بعد از ۳۰ سال، خدای متعال معرفیاش میکند؟ ۳۰ سال، ۳۰ سالی که نه فرزندی دارد، نه همسری دارد، نه حتی جنازه و جسد و قبری دارد. بعد ۳۰ سال خدای متعال میآوردش بیرون. بعد میبینیم غوغا میکنه. با نام این انسان بزرگ چه تحولاتی، چه آثاری. شهید حججی همینطور. خیلی از اون فرماندههای عزیز مدافع حرم را کسی نمیشناسد. حتی شهدای فرماندهها را. یک سربازی که دو سری کلاً اعزام شده به جبهه، سری دوم شهید شده، روی پیشانی و نماد حقانیت مدافعان.
حسابوکتابی داره. این هم نیست که این شهرت لزوماً اونایی که ندارند محرومیتاند، نه. اینها بالاخره حسابوکتابی است که خودشان خوب بلدند. ولی این پشت مشتها قایم شدن. این چیزی توشه. خدا انشاءالله نصیب من بکند. این حرفها را خود این گوینده نادان را اهل بکند و دانا کن. «ایّاکَ اَن تَستَاکِلَ فَیَزیدُکَ اللهُ فَقراً.» مبادا «استاکل» کنی که خدا فقر تو را اضافه میکنه.
این «استاکل» معمولاً وقتی گفته میشه، یعنی «نون خوردن به اسم اهلبیت خدا و پیغمبر.» این برعکس همان ترأس. میآید هی میگه: «من شاگرد فلانی بودم، محضر فلانی بودم، استاد ما کیه.» خودش را هی به این میچسبونه به اون میچسبونه، به این انتصاب میده: «با فلانی جلسه داریم، با فلانی دیدار داریم، فلانی شاگردمه، فلانی فلان کامنت رو داده.» زیاد میبینیم دیگه. یک کامنتی از یک آدم موجّه اگه بیاد، واسش اسکرین شات میگیره، منتشر میکنه. کامنتهای تعریف و تمجید را برمیداره، اسکرین شات میکنه، هایلایت میکنه، هی میگه. هی میگه: «من چقدر طرفدار دارم، من چقدر خواهان دارم، من چقدر فلانم.» من چقدر در واقع «استاکله.» یعنی از قبل این میخواهد یک اعتباری و نونی پیدا کنه و میخواهد که خب مشتری پیدا کنه، طرفدار پیدا کنه، بره رو آنتن تلویزیون، نشونش کارشناس فلان برنامه بشه که بعد همینجور دیگه تماس بگیرن برای محرم فلان جا دعوت کنن و فاطمیه فلان جا، ماه رمضون فلان جا، هیئت بزرگ فلان شهر، هیئتهای محل پاکتها رو ببرن روش.
رابطه مستقیمی هست بین «ترأس» و «استاکل.» از قبل این آدم میخواهد چیزی بخوره. اونجا ترأسش باعث میشه که اتفاقاً جایگاه پیدا نمیکنه. مخصوصاً در ملکوت و حقیقت عالم، خوار و خفیف و پست میشه. اینجا هم استاکلش باعث میشه که فقرش اضافه میشه. هی گرفتاریها و مشکلات و بدبختیهاش بیشتر میشه. فرمود: «وَلَم انَّکَ ان تَکونَ ذَنَباً فِی الخَیرِ خَیرٌ لَکَ.» بدون که اگه توی کارای خیر اون پشت مشتها باشی، «ذَنَب» باشی، آخرها باشی، آخرها باشی، آخرش خیلی تو این تعبیر لطافت و خیلی سخته برامون. همه بیفتن جلو توی پیادهروی اربعین. شما تصور کن یک کاروان برین. نفرات دارن میرن. یکی یک روزه رسیده، یکی دو روزه رسیده. ته یک کاروان پانصد نفره باشید. کسی معطل شما نباشه ها! معطل بودن بحث دیگری است. نه، یک روال طبیعی که همه میرن. مثلاً چهار پنج نفر ته کاروان موندن که دارن میرن. توی پنج نفر باز شما آخرین نفرشون باشید. سخته. نفس خیلی بازی در میآره. «فلانی رفت. اون یکی هم از ما جلو زد و اونا رسیدن و بدو دیگه جا موندیم دیگه بابا راه بیا دیگه.» بعضی وقتا نمونه اذیت میکنه. یک حسیه این حس.
این «طعمهها» مگه ارتباطی هم با خدای متعال برقرار میشه، اگر آدم یک همچین حال و هوایی پیدا کنه، اون طعمهها بودن، انس و انکسار و شکستگی و لطافتی هم داره. فرمود: «اگر در کار خیر ذَنَبَاً باشی، آخرها باشی، برات بهتر از اینه که در کار شر رأس باشی.» پس حالا فعلاً اصلش که ما میتونیم عمل بکنیم و ساده از همین است که توی کارای خیر و توی کارهای شر لااقل توی کار شر خودمونو جلو نندازیم. این دیگه کمترینش است. پیشقراول کار شر نباش که بقیه را دست ما بنویسند، دنبال ما راه بیفتند. بعدش سعی کنیم توی کارهای خیر هم سرآمد بشیم. نه به معنای اینکه جلوتر از همه دنبالمون راه بیفتن. از باب اینکه «سَبَقَ بِالخَیرِ» بگیم، زودتر از همه انجام بدیم، ولی ته همه وایسیم.
آیتالله بهجت نماز صبحشون را توی خلوت تنها و فرادا میخوندند. سر وقت، اول وقت، نوافل، مستحبات، اذکار میگفتند. توی جماعت آخر وقت میآمدند نماز جماعت. آیتالله مصباح فرمودند: «ما طلبههایی رو داشتیم.» -رحمت الله علیه. خدا همه این اولیا و بزرگان را غرق رحمت و رضوان کند.- «مدرسه حجتیه که بودیم، طلبههایی رو داشتیم، پا میشدن دو ساعت، یک ساعت، سه ساعت. چقدر تهجد، ناله، گریه! بعدش میخوابیدن.» ظاهرسازی. «برای نماز صبح باید ادا و اطفالی، مثلاً یک ربع مونده و نماز قضا شه. پا میشدن وسط حوض میآوردن. یک وضو سریع میگرفتن. این نماز صبح میخوندن. همه فکر میکردن که اینا همیشه تا تیغ آفتاب خوابند و نماز صبح اونوَر میخونن.» خیلی عجیبه ها! خیلی چیز عجیبیه. طلبه فرمودند: «نمیدونستن اینا دو سه ساعت تهجد دارند. چه تهجدی!» خیلی حال عجیبیه. اینا واقعاً خیلی حال عجیبیه. یک اخلاص خاصی میخواهد این چیزا که توی خلوت همه کارو کرده، بعد نَعل وارونه این شکلی زدن. همان تعبیری که امیرالمؤمنین گفتند: «ما سحرخیزی داریم، نصف شبا پا میشیم عبادت میکنیم.» حضرت فرمودند که: «من ولی من همه شب را خوابم، روزم هر چقدر بتونم میخوابم.» «روزم هر چقدر بتونم میخوابم.» کی؟ امیرالمؤمنین. اون سحر و اون شب و اون هزار رکعت و اون بیهوش شدنها و غشوههای نصف شب. بعد میفهمند که: «من همه شبها خوابم، روزم هر چقدر بتونم میخوابم.»
خیلی عجیبیه این حس. خدا انشاءالله از این حس نصیب ما هم بفرماید و حال ما را این شکلی کنه که توی امور دنیایی نخواهیم برجسته باشیم. در این امور فانیِ بیارزش. توی امور حقیقی بخواهیم برجسته باشیم. اونم نه برای چشم این و اون. جلوی چشم این و جلوی چشم خدا، جلوی چشم امام زمان و اولیا خدا و ملائکه. اونجا برجسته باشیم. یک خلوت برجسته. یک تنهایی برجسته. اخلاص برجسته. از درون. از درون یک شکستگی برجسته. انکسار و لطافت برجسته. اینها برجستگیهای خوبی است که خدا انشاءالله نصیب همه ما بکند.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...