روایت امام صادق علیه السلام درمورد ریاست
رابطه خدمت و ریاست
آیا نفس اماره مخالف ریاست طلبی است؟!
داستان آیت الله العظمی بهجت در مورد یکی بودن همه انسانها
چه افرادی مایه هلاکت انسان هستند؟!
داستان رهبری آیت الله خامنهای
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «مالَکُمْ وَ الرِّیاسَاتِ! اِنَّا الْمُسْلِمُونَ رَأسٌ وَاحِدٌ؛ اِیّاکُمْ وَ الرِّجَالَ فَاِنَّ الرِّجَالَ لِلرِّجَالِ مَهْلَکَةٌ.»
امام صادق علیه السلام فرمودند: شما را با ریاست چه؟ ریاست پیدا کردنها و ریاستطلبیها چه کار؟ شما با ریاست چهکار دارید؟ مسلمانان همه رأس واحدند. ریاست با مسئولیت و خدمت فرق میکند. رابطهاش هم خصوص من وجه. بعضی وقتها آدم رئیس میشود، خدمت نمیکند که بسیاری را دیدهایم و میبینیم اینطور است. بعضی وقتها انسان خدمت میکند ولی رئیس نمیشود که زمان دفاع مقدس و دوران انقلاب و اینها بسیاری را دیدهایم اینطور بودند. الان هم هستند افرادی که خالصانه جاهایی مشغول فعالیتاند، بدون اسمورسم و سروصدا و بوق.
دسته سوم، دستهای هستند که خدمت میکنند و رئیس هم هستند. اینها غالبشان اینطور بوده که برای ریاست اقدامی نکردند و دستوپا نزدند، بلکه اینها را آوردند برای ریاست و ازشان خواستند ریاست را به عهده بگیرند. عمده بزرگان و مراجع و علما و اینها، چیزی که ازشان نقل شده در طول تاریخ همین بوده که از ریاست فراری بودند. مرحوم شیخ انصاری رحمة الله علیه نالهها کرد در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام که مرجعیت به سمتشان متمایل نشود و به سمت ایشان نیاید. برخی از مراجع بزرگ نجف، ظاهراً این دأب هم بوده؛ روال بوده در نجف. موقع مرجعیت، وقتی که اینها محل توجه و نظر مردم واقع میشدند، زمان مرجع میرفتند حرم امیرالمؤمنین علیه السلام، محضر امیرالمؤمنین عرض میکردند: «اگر این مرجعیت برای آخرت ما و ابدیت ما آسیبی دارد و خطری دارد، از خدای متعال بخواهید مرگ ما را برساند.» برخی از این بزرگان عمر بسیار کوتاهی کردند مرجعیتشان؛ برخی سه ماه، برخی شش ماه. دو تا مرجع پشت سر هم ما داشتیم که اینها هر کدام شش ماه بیشتر مرجعیتشان استمرار پیدا نکردند، تا بحث مرجعیتشان مطرح شد و قاسم دفاتری شکل بدهند و مقلدین و نماینده و اینها، به رحمت ایزدی پیوستند. خدای متعال این جواهرها را نگه داشت برای خودش که اینها آلوده نشوند در فضای ریاست.
برخی هم نه. هر چقدر ناله کردند و التماس کردند، خدای متعال برای اینها نوشته بود. مثل رهبر انقلاب که فرمود: «من حتی آن سحری که بنا بود فردا، که فردای رحلت حضرت امام در واقع جلسه خبرگان بود برای تعیین رهبر، فرمودند من سحرش چون احتمال میدادم که فضای مجلس به این سمت بیاید بر اساس آنچه که امام توصیه کرده بودند، سحر پاشدم، ناله زدم و از خدای متعال خواستم که این اصلاً سمت من نیاید.» از قبلش هم که خب ایشان بهشدت فعالیتش را کرده بود و توی ماجرا که امام فرموده بودند، افراد گفته بود که: «کسی حق نداره این خاطره رو بگوید. راضی نیستم اینی که امام اینجا فرمودند بیرون درز پیدا کنه و به مردم برسه.» همه تلاشش را ایشان کرد برای اینکه رئیس نشود. در همان مجلس خبرگان هم که واقعاً جانانه پاشد، صادقانه وایستاد در برابر کسانی که میخواستند به ایشان رأی بدهند و محکم به اینها گفت، با استدلال، که به من رأی ندهید. و همین بیشتر اثبات کرد حقانیت و صلاحیت ایشان را و افراد دیگری هم که مردد بودند، با یقین به ایشان رأی دادند. به حمدالله، به لطف خدا، الحمدلله، این نعمت بزرگ را خدای متعال بر ما جاری کرد و ما را در زمانه این ولی به حق خودش قرار داد؛ حضرت آیت الله العظمی خامنهای روحی فداه.
این مرد بیهوا، بیآلایش، خالص، عبد صالح، عبد موحد، بنده پاکیزه، دانا، عالم ربانی، مدبر، شجاع، مظلوم، مظلوم، مظلوم، مظلوم، مظلوم... گوهر پنهانی خودش را حضرت حق که ذخیره کرده بود برای آخرالزمان، به منصه ظهور آورد. حالا چقدر ما این نعمت را شکر بکنیم و باعث بشود که خدا متعال اینجور نعمتها را از ما دریغ نکند، آن دیگر بحث دیگری است و چقدر از همین نعمت بهره برده باشیم، این هم باز بحث دیگری است.
به هر حال اینها از ریاست فراری بودند. یک مو از تن اینها به ریاست راضی نبود. اینها آب از دهانشان راه نمیافتاد بابت ریاست. البته این را عرض کردیم، بعضی از ماها ریاستطلب نیستیم. دنبال چیزهای دیگری هستیم از دنیا؛ فن شهوات الخلق مختلفه. ریاست را دوست ندارم، ولی اینی که کتابم پرفروش بشود را دوست دارم، فالوورهایم زیاد بشود را دوست دارم. ریاست دنگ و فنگ دارد، خیلی وقتها فالوورهایت را هم از دست میدهی، در موضع توقع قرار میگیری که ازت در واقع ازت طلب دارند چیزی، ولی اینجوری تو طلب میکنی. همهاش به این و آن میپری به جای اینکه پاسخگو باشی.
آیا میپری، هم طرفدار پیدا میکنی. شیطان هم میآید به آدم میگوید هر وقت که آدم میخواهد در حقانیت خودش شک کند، میآید میگوید که نه، تو که برای دنیا و نفس کار نمیکنی، ببین دنبال ریاست نیستی، ببین دوست نداری کاندید بشوی، رئیس بشوی. اینجاست که این آدمیزاد شیرخامخورده فریب نفسش و شیطان را میخورد. فکر میکند که واقعاً از حب دنیا رهیده و جهیده، در حالی که «عطارک الدنیا للدنیا»، دنیا را ترک کرده برای یک تکه دیگر از دنیا. گوشه را زده برای "عید"، ریاست را زده برای راحتی، برای راحتطلبی. ریاستطلب نیست چون راحتطلب است، چون عافیتطلب است. آن هم همینه، فرقی نمیکند. این ریاستطلبی که گفته میشود از این جنس ریاستطلبی نیست. «مالَکم و الرّاسات» اینها را نمیخواهد بگوید. وقتی که انسان باید خطر بکند، هزینه بدهد، خودش را جلو بیندازد برای دفاع، روی سیم خاردار برود، اینجا «رأس» بودن به معنای رئیس بودن نیست، به معنای اول بودن نیست، فدا شدن و پا گذاشتن روی خودت. آن «رأس» بودنی بد است که میخواهد بقیه را ذیل خودش بیاورد، بقیه بشوند امتداد او، ذیل او. فرع دیگری نمیخواهد باشد. فرع کسی نمیخواهد باشد، میخواهد بقیه فرع او باشند.
میفرماید که شما برای چی میخواهید دنبال رأس بودن باشید؟ مؤمنان، مسلمانان همه یک رأساند، همه یک سرند. دنبال این نباش که یک سری توی سرها باشی، سری بیرون بیاوری از سرها. همه سرها یک سرند. یک سر بیشتر اصلاً کلاً نیست. «انّ المسلمون رأسٌ واحد» همه یک سرند. اینکه واقعاً انسان حسش این باشد که تفاوتی ندارد و امتیازی نسبت به دیگران ندارد، این واقعاً یکی از عطایای الهی است. از خدای متعال میخواهیم به حق این دقایق طلوع آفتاب در این جایی که ما هستیم، که وقت استجابت دعا هم هست، وقت تسبیح الهی است و همه موجودات عالم در این لحظه مشغول تسبیح الهیاند، از خدای متعال میخواهیم که به حق این لحظه و این وقت، این لطف را در حق ما بکند، این موهبت را به ما عطا بکند که ما امتیازی برای خودمان قائل نباشیم، خودمان را کسی به حساب نیاوریم.
یکی از بزرگان میفرمود محضر آیت الله العظمی بهجت که کوچه بودیم، یک کسی آمد به ایشان گفت که آقا من عرضی دارم و از شما حاجتی دارم، فلان. همچین بیانات که حالا حکایت از خضوع این آدم در برابر ایشان داشت. ایشان فرمود که آقای بهجت، با دستش توی کوچه به کوچه اشاره کرد، فرمود: «من مثل این مردم کوچه و خیابانم. من چه فرقی با اینها میکنم؟» استاد میفرمود که این حرف در ما اثر کرد. در این از این مرد بزرگ که مقامات او را نمیشود فهمید، همچین جملهای. «من مثل اینها مگه من با اینها چه فرقی میکنم با این آدمهای کوچه و خیابان؟» ما فکر میکنیم آقای بهجت خودش را یک کسی میدانسته، خودش را میگرفته. ما که عارفیم، شماها بروید بمیرید. نه. «انّ المسلمون رأس واحد»، همه یک سرند. همه سر، همه یکیاند، همه یک پیکرند، همه یک دستهاند، همه یک سر، همه یک جانند. اینجا دیگر آدم نمیخواهد سوار بشود برای بقیه. وقتی میخواهد آدم سوار بشود که امتیازی در خودش میبیند، خودش را برتر میبیند، نمیتواند ذیل دیگری کار بکند. چقدر ما مشکل داریم در این جهت، در کارهای تشکیلاتی، کارهای اجتماعیمان. عمده مشکلاتمان همینهاست.
«من بیایم زیر بلیط فلانی کار کنم؟ من کار کنم که اسم فلانی برود بالا؟ من یک چیزی بگویم به اسم فلانی چاپ بشود؟ من تحقیق کنم تو ارائه بدهی؟ من فلان؟» اینها همهاش حاکی از نفس و نفسانیت و دور بودن ماست. خدا ما را نجات بدهد. میخواهیم ما سری در بیاوریم. ما اسمی در کنیم. ما ممتاز بشویم. ما جدا بشویم. تافته جدابافتهایم ما. و باید این بروز پیدا بکنیم. میخواهیم این را سعی میکنیم بروزش بدهیم اینکه من با بقیه متمایز و متفاوتم و بهتر. باید رئیس باشم دیگر. من به شما خط بدهم شما چهکار کنید نه اینکه خط بگیرم. این مشورتناپذیریهای ما، تحت دستور نرفتنهای ما، حرف گوش نکردنهای ما همه برمیگردد به همین قضایا. به اینکه خودمان را یک کسی و ممتاز میدانیم.
بعد فرمود: «ایاکم و الرجال». حالا اینجا رجال یا معنای شخصیتهای شناختهشدهاند، شخصیتهای ممتاز، یا معنای آدمایی که بالاخره دوروبر آدم را میگیرند. یعنی یا بالاتر از ما، رجال اینجا یا معنای بالاتر از ما، افراد ممتاز نسبت به ما؛ یا به معنای آدمهای پایینتر از ما، افرادی که دنبال آدم راه میافتند و دور آدم را میگیرند و حالا محبتی میکنند، ارادتی نشان میدهند، خدمتی میکنند. شاید جفت اینها باشد. میفرماید که بپرهیز از این رجال که رجال برای رجال مایه هلاکت میشوند. جفت اینها را برداشت کرد. یعنی هم آن آدمهای ممتاز در قدرت و ثروت و اینها مایه هلاکت ماها هستند. ارتباط با اینها ما را خراب میکند. همین آدمهایی که دنبالمون راه میافتند و ابراز ارادت و فلان و اینها میکنند، اینها باعث خراب شدن ما میشوند. جفت سبب خرابی و مهلکه است. محل هلاکت.
پرسید که: «اگر به دلیل سختی کار خودت را بکشی کنار، هرچند باید آنجا باشی و خیلی هم بهت میگویند بپذیر، آیا اینجا تکلیف چیست؟» سختی کار به چه معناست؟ یعنی فوق طاقت است، پس کار برنمیآید؟ یا نه، حال کار ندارم. حال کار ندارم که نشأت گرفته از تنبلیست که عمده کنار کشیدنهای ما همینه. اینجا خب مشخصه دیگر، تکلیف انسان چیه. ولی وقت است که انسان به صورت واقعی، یعنی تنبلی هم ندارد. هرچی هم که واقعاً در توان دارد میخواهد بگذارد و میگذارد. میگوید من همه این مقدار وقتی که باید میگذاشتید و میگذارم، کار میکنم. شما میگویید هشت ساعت، من نه ساعت وقت میگذارم کار میکنم. شما میگویید فقط اینجا، من توی خانهام کار میکنم. ولی ریاستش را به من ندهید. از پسش برنمیآیم واقعاً. انسان در خودش نمیبیند. مگر اینکه دیگر بیایند یک کاری روی دوش آدم بگذارند. گاهی پیش میآید دیگر. در برخی مواقع انسان از یک کاری فاصله میگیرد. یک اهل فن، انسانی که اهل هوا نیست، اهل تشخیص این کار در شما تعین دارد، باید به عهده بگیرید. آنجا دیگر حساب کار فرق میکند.
حالا فرماندهی حوزه و پایگاه همینه. و انسان اینجور وقتها (اثر اینکه دیگر میداند اگر او به عهده نگیرد، کار زمین میماند) این تضییع نعمت و عقوبت الهی را هم در بر دارد و هر آسیبی هم که وارد بشود بعد از این، به گردن انسان اینور قضیه هم هست. همانطور که اگر من نااهل باشم و کار به عهده بگیرم، هر آسیبی وارد بشود به گردن منه. اگر هم همه دارند میگویند، انسانهای اهل تشخیص و بیهوا. این احساس تکلیف کردنها که معمولاً همه جشن تکلیف میشود در ایام انتخابات، پانصد هزار نفر میآیند ثبتنام میکنند برای ریاست جمهوری. «تکلیف کردم.» این احساس تکلیف ماندن از کجاست؟ مثلاً ننهاش بهش گفته عزیزم تو باید رئیس جمهور بشوی؟ میگوید من دیگر احساس تکلیف کردم. اینها اینها بازی است. اینها آن احساس تکلیفی که واقعاً یک انسان اهل فن، اهل تشخیص، بیهوا، او تشخیص بدهد و تأیید بکند، آنجا فرق میکند.
رهبر انقلاب بعد از رهبری: «ما دلمان آرام نمیشد بعد از اینکه ما را با رهبر انتخاب کردند. خیلیها پیام تبریک دادند ولی ما به این حرفها اعتنا نمیکردیم. یعنی اینها انگیزههاشان و حمایتهاشان، تشکرها و تبریکهاشان چیزی نبود که دل ما را گرم بکند و آرامش بدهد. تا اینکه ظاهراً چهار برگه آچار یا چهار صفحه، چهار تا برگه دورو یا چهار صفحه نامه توسط مرحوم علامه آیت الله مصباح یزدی از طرف مرحوم آیت الله العظمی بهجت داده شد به رهبر معظم انقلاب. نامه آقای بهجت که رسید ما دیگر دلمان آرام شد. ایشان توصیههایی کرده بودند و تأیید کرده بودند.»
تأیید ایشان – رهبر انقلاب فرمود: «تأیید ایشان فرق میکرد با بقیه. او اهل هوا نیست. اهل تشخیص، جز الراسخون فی العلم، محاسبات دیگری حرف میزند.» اینجا فرق میکند. حالا افراد اینجوری اگر آمدند به آدم چیزی گفتند، افرادی که اهل تشخیصاند، اهل هوا نیستند، انگیزههای خاصی ندارند. گاهی آدم را میفرستند جلو که پشت سر آدم بیایند. از اینها زیاد تجربه شده. با ما رفیق است، به ما پیشنهاد ریاست داده، با این مشورت میکنی، این میگوید: «آره، آره برو، برو حتماً برو.» منظورش این است که تو برو من را هم بکن معاونت. اینها «مهلکه»اند. «فان الرجال لِلرجال مَهلَکَة» همینه. «امروز سیخت میدهند و میفرستندت توی جهنم که روت سوار شم، بروم بالا، توی دنیا به موقعیتهایشان برسند. وقت و وقتش هم که رسیدند یک لگد به تو همه چی میزنند و به حسابت هم نمیآورند و طردت میکنند سر وقتش.»
از تو پناه میبریم به خدا از شر نفسمان، از شر دنیا. از خدای متعال میخواهیم که نجات بدهد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...