معنای خواب در روایت امام صادق علیه السلام
ویژگی ملامتپذیری
ابراز خوشحالی خدا و ارتباط آن با طوبی
کدام ویژگی انسان باعث خشنودی خدا است؟!
تجربه نزدیک به مرگ
دنبال وظیفه رفتن یا آزار و اذیت؟!
علم به شریعت، احکام لازمه چیست؟!
مهار نفس برخی از علما
تقوا و مراقبه لازمه چیست؟!
نجات از نفس اماره با کمک نفس لوامه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
اباعبدالله علیه السلام: «طوبى لکُلِّ عَبدٍ لَغْمَتَنَ عَرَفَ النّاسَ قَبْلَ أَن یَعْرِفُوْهُ.»
احتمال دارد که اینجا «لغمتن» باشد؛ بعضی نسخههای دیگر «مقاومت» نوشته شده است. اگر «نوم» باشد، میشود طبق فرمایش امام صادق علیه السلام: «خوش به حال هر بنده خواب و مقاومتخواری که مردم را میشناسد قبل از اینکه مردم او را بشناسند.» «خواب» به معنای اینکه خیلی با کسی سر و کاری ندارد؛ به معنای علافی، بطالت گذراندن و اینها نیست. اگر هم «لومه» باشد، از «نفس لوامه» میآید. بنده ملامتگری که خودش را ملامت میکند. او مردم را میشناسد، ولی کسی او را نمیشناسد. با مردم معاشرت دارد، «عرف الناس»، با مردم معاشرت دارد و امور زندگیاش را اداره میکند در اثر معاشرت؛ ولی خودش را عرضه نکرد. «ابنا یعرفو» یعنی پی ببرند کیست و چیست. دنبال این چیزها نیست. بین مردم هم که هست، نعل وارونه میزند، جور دیگری خودش را معرفی میکند و نشان میدهد؛ طوری که دیگران در مورد او تصور دیگری دارند.
برخی بزرگان دربارهشان گفته شده که اینها طور دیگری بودند. یکی از دوستان میفرمود که ایشان مثلاً اگر اذانِ صبح ساعت پنج بود، وقتی همه خواب بودند، ساعت دو پا میشد. تا سه تهجدش را انجام میداد. شبیهِ مصباح هم انجام میداد. میگرفت میخوابید. بعد از اذان صبح، مثلاً یک ربع، بیست دقیقه بعد از اذان صبح پا میشد. بقیه گمان میکردند که ایشان اهل نماز شب نیست، اهل مسائل این شکلی نیست؛ و ملامت میکردند که «اینم شد طلبه؟ اینم شد آخوند؟ اینم شد مجتهد؟ هر طلبهای قبل از اذان ده دقیقه، یک ربع، نیم ساعت باید شبخونه تهجد بخونه. چه وضعیه! میگیره میخوابه.» تا مثلاً اینها خیلی چیزهای عجیبی است در رفتار این بزرگان که با مردم هستند. «لومه» هم هستند و ملامتپذیرند. مردم بقیه ملامت میکنند اینها را که «تو از معنویت بویی نبردی.»
برای علامه طباطبایی آقای نفّت کرد که فلانی در مورد شما چه گفته؟ علامه فرمود که «گفته که آقای طباطبایی نور به چهرهاش نیست؟ چه قیافه تاریکی دارد.» علامه خیلی خندید، از ته دل خندید. اینجا بود، خیلی خوشش آمد. این همین «عبد لَغْمَتَن» است؛ ملامتپذیر. که مردم را میشناسد، ولی کسی پی نمیبرد این چه کار میکند. بعضیها تا آخر نفهمیده بودند که علامه یک عارف حقیقی است، به حساب عالم. نهایتاً اگر اقرار میکردند به مراتب فضل و کمالِ علامه، تهش این بود ایشان را در حد یک عالم قبول میکردند. حتی یک عارف خیلیشان او را نمیشناختند.
به این مسائل، خیلی بزرگان اینطور بودند. خیلی شهدا اینطور بودند. وقتی زنده بودند، کسی فضائل و مقامات و کمالات اینها را نمیشناخت. با مردم حشر و نشر داشتند و ارتباط داشتند. اینها بقیه را میشناختند، اما بقیه اینها را نمیشناختند. اینها میدانستند بقیه کیاند و چه کارند، تو چه پلهایاند، تو چه مرحلهایاند؛ ولی کسی نمیدانست اینها کجایند و چه کارند و تو چه پله و مرحلهایاند. «طُوبی» در برابر «ویل» است. «ویلی» که در آیات داریم. روبرویش میشود «طُوبی». آنجا نفرین و ابراز انزجار خدای متعال است؛ اینجا ابراز محبت و ابراز خوشآمد و خوشایندی است که خدای متعال میکند. که خدا خوشش میآید از این قضیه. «طُوبی» البته خب حقیقت بهشتی چیز خاصی است که الان درختی است که متصل به بیت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلامالله علیهماست. ویژگیها و اسقف خاصی هم دارد که در موردش اشاره شد.
به هر حال، این با این ویژگی، محبت خدا و تأیید خدا را بهدست میآورد. کسی که «لوم» است، ملامتپذیر. معمولاً آدم تو این شرایط، اینجوری که خودش را نشان میدهد، ملامت میشود. تو جمع که قرار میگیرید، جوری رفتار بکنید که اصلاً فکر کنند شما اهل تقید و مراقبه و پرهیز و دقت و اینها نیستید و حتی گاهی ملامتتان هم بکنند. عمده مسائل خاص باید تو خلوت باشد. اهل سجده: بهرام غربی اصفهانی در حرم امام حسین علیه السلام یک سجده طولانی رفته بود. امام حسین علیه السلام ازش گله کرده بودند، فرمودند که «این سجدههای طولانی مال خونه است، نه تو حرم جلو چشم.» خلوت است. این جور کارها مال خلوت است. جلوی عموم مردم همین مراعات اقل قضایا، جوری که آدم انگشتنما نشود و کسی به این مسائل پی نبرد.
یکی از اساتید، یکی از چیزهایی که در زندگی بسیار باعث تکانه شدیدی در ما بود، همین اخیراً بود. یک استادی داشتیم و داریم، خدا حفظ کند ایشان را. ایشان جز اولین اساتیدی بودند که در زندگیمان باهاشان مواجه شدیم. خب، این استاد عزیز، وقتی که طلبه کرج بودم، ۱۵ سال، تقریباً ۱۵، ۱۶ سال بود. روز میلاد امام رضا هم بود، یادم است. شب میلاد، ایام میلاد امام رضا. وقتی ما توی مدرسه، تو حوزه، مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام بودیم در کرج، و یک شب خلوتی بود. چهارشنبهها معمولاً دیگه اکثر طلبهها میرفتن همه خونههاشون. پنجشنبه، جمعه هیچکس نبود دیگه تا صبح شنبه دوباره میآمدند. به نظرم چهارشنبه شبی بود و ما منتظر بودیم که والدینمان بیایند دنبالمان. با ماشین تهران میخواستیم برویم. تو مدرسه مانده بودیم. حجرهها طبقه بالا بود و مدرسه طبقه پایین بود. باید یه فضای مخوفی بود. خیلی بزرگی بود. الانش خیلی عوض شده. آن موقع یک زمین بسیار بزرگ و یک فضای ترسناکی بود. ما بچهسال بودیم. تو مدرسه به فضاهای خیلی تاریک و مخوف، تک و تنها مشغول مطالعه بودیم. اسم این عزیز را نمیتوانم بیاورم. این بزرگوار وارد شد و نشست. و من منتظر بودم که یکی دیگر از اساتید کرج بیاید دنبال ایشان. که ایشان از قم آمده بود که ببرند ایشان را منزل خودش پذیرایی کنند. و با هم مشغول گفتگو شدیم؛ و آنجا نصیحت خواستیم. و ایشان از مرحوم علامه طباطبایی خاطرهای گفت. خیلی خوشتیپ، تیپ خیلی آنچنانی و آنکار! بعداً دیگه ما کمکم با ایشان آشنا شدیم. و بعداً قم خدمت ایشان رسیدیم. به مدرسه معصومه با ایشان درس داشتیم. و همیشه ایشان را به عنوان یک طلبه باسواد، بذلهگوی خوشتیپ، دور از معنویت میشناختیم. دور از معنویت! بسیار شوخیهای عجیب و غریب، تیپ خیلی خاص، نحوه بیان خیلی عجیب و غریب، تهرونی، خیلی دیگه مثلاً چه تعبیری به کار ببرند: کف خیابانی. گذشت.
و پارسال سر ماجرای تماس داشتیم. نوع بیانش یه جوری بود که ما اصلاً دیگه کنده شدیم از ایشان از جهت تفکر. گفتیم که بابا! ایشان مراعات اولین مسائل معنوی را هم نمیکند. و چقدر ایشان پرت است. مثلاً این تو ذهنمان آمد که مثلاً چقدر مثلاً دور از معنویت. گذشت. بعد چند ماه یه فیلمی منتشر شد از جلسات خصوصی یکی از بزرگانی که ما عاشق ایشان بودیم. و دیدیم این بزرگوار کنار دست، چسبیده به آن عارف بزرگ در جلسه خصوصیشان نشسته بود. و ما دیگه تماس گرفتیم با ایشان. به ایشان عرض کردیم که «این ماجرا چیست؟» ایشان فرمود: «دردسر شد برای ما. این فیلمها را فلانی برداشت، و منتشر کرد.» از این جلسات یه چیز دیگر نشان دادیم از خودمان که «بله، ما اصلاً این استاد و کسی نمیشناخت.» ما تنها شاگرد خصوصی ایشان بودیم. این جلسه را به اصرار ایشان میرفتیم و به ایشان کنار ایشان مینشستیم؛ و به ایشان از و فیلمبرداری به این نحو کردند و نباید این فیلمها را منتشر میکردند. بعد دیگه ایشان خیلی چیزها گفت. خیلی چیزها گفت: «من یه عمر با تیپ و قیافه و مدل حرف زدن اینا رد دادم همه را از اینکه کسی بخواد ما اصلاً تو این وادیا هستیم.» بعد گفت که «این آقایونی که از فلان جلسات برداشتن، فلان کتابها را نوشتن، اینا اصلش پیش من ده برابر این مطلب دارم. اگر میخواستم چیزی بنویسم و بگویم و اینها، خیلی تا حالا کاسب بودم. ولی آن چه که تا حالا رو کردیم و داشتیم، همین طلب مدرس.» گفتم: «انصافاً ما که حالا با این آقایون کمی در ارتباط بودیم و اینها، ما نمیتوانستیم عنوان یک استادی که اصلاً معنویت را قبول داشته باشید، چه برسه به اینکه استاد این قضایا باشید.» خیلی من واقعاً جا خوردم.
یکی از نهیبهای عجیب زندگی ما بود که چقدر کسانی هستند که ماها احتمال این قضایا را درشان نمیدهیم، چقدر بالا و چقدر بالاتریند. که امثال این بیچاره بدبختی که دارد الان حرف میزند، یه عده فکر میکنند که این چیزی بلد است. تو وادیای است و باطن سیاهی که هیچ بویی از این قضایا و این مسائل نبرده. به هر حال، اولیای خدا اینجورند. خیلی واقعاً این حاج تعجب دارد. و این الان لطف خدا بود که این در زمان حیات این استاد عزیز این قضیه لو رفت و معلوم شد. آن هم رو حساب بوده دیگه. حالا. و حسابش هم رو همین بوده که ایشان میخواسته مخفی بماند. حساب بیش از اینها را انجام داده. کاری برای اینکه شناخته نشوند، بیش از اینها انجام میدادند. جمع طلبهها اصولاً کسی اصلاً ایشان را به این عناوین ابداً نمیشناخت. بعضی مسائلی که بعداً با ایشان مطرح شدیم که ایشان اصلاً آنها را تو مشتش بود. این قضایا را داشتیم، ولی سر سوزنی ایشان چیزی را رو نمیکرد. نمیکردم. این لطف خدا بود.
به ایشان عرض کردم، گفتم که: «رزق ما بود که این فیلمها منتشر شد.» چون خیلی طلبهها آمدند به ما این حرف را زدند که «شما آنجا دیدیم.» و گفتم: «این رزق ما بود که تا هستید، خلاصه معلوم شد که همچین رابطهها و مسائلی بوده و همچین ماجراهایی بوده.»
به هر حال، این «طوبی لکل عبد لغمتن» یعنی خوش به حال اینهایی که ملامتپذیرند. و به اینها میگویند که شاید نماز نمیخواند. یعنی واقعاً یه تیپ و قیافه و ظاهری داشت که چک میکردیم از اینهایی که دنبال درس و مدرک و اصلاً منزجر از عرفان و معنویت. و نوع بیان ایشان، تدریس ایشان، یه تدریس خاصی بود تو کلاس. و نوع شوخیهای ایشان که خیلی شوخیهای خاصی بود و چاله میدونی بود واقعاً به معنای واقعی کلمه. همه اینها برای گریز بوده دیگه. برای اینکه نعل وارونه بزند و چیز دیگری از خودش نشان بدهد. و نه اینها باعث هدایت مردم لزوماً نیست. فقط دردسر میشود. مردم معمولاً با این چیزها هدایت نمیشوند. وقتی هم میآید یا بحث جن و جنگیری مطرح میشود. فردا خبر بدهد و «منو چی میبینی» و بدبختیهایی که آملی بهش مبتلا شد. بیست سال آخر کلاً در را بست و رفت.
اهلش که پیدا نمیشود برای طرح مصالح الهی. اما اهلی پیدا نکردند برای مسائل عرفانی. هرکی هم میآید فقط باعث اذیت و آزار این بزرگان است؛ که به کرات از این آقایون و اساتید بزرگان شنیدیم که اینها فقط مایه دردسرند. هرکی میآید سمتمان. بهترین کارش هم همین است که کلا اینها از خودشان یه چیز دیگر نشان بدهند که اصلاً فکر کنند اهل نماز نیستند. ماجرای مرحوم فشارکی و روزهخواری که ایشان جلوی علامه مجلسی کرده بود. «روزه هم نمیگیرد.» خواستم پسرت نیفتد برود دنبال همان تألیفات و به پدر علامه مجلسی پدر دنبال تألیفات و فعالیتهای این شکلی باشد. چون پدر علامه مجلسی از عارفهای درجه یک بوده. سر این قضایا، ذهن شوپناک میشود و فاصله میگیرد. اینجا شبه اشکال ندارد. برای اینکه هر کسی را دعوت نمیکنند. خدمتتان عرض کنم که هرکسی هم استعداد برای مسائل معرفتی را ندارد. و فایده نوعاً این مسائل را ندارد. مگر اینکه افرادی واقعاً طالب و تشنه باشند و دنبال این مسائل. که آن هم خدا به هر نحوی که باشد، دستشان را میگیرد و میرساند به این افرادی که در نهایت کتمانند و هیچی بروز نمیدهند و لو نمیدهند.
به هر حال، تجربههای نزدیک به مرگ را چرا آشکار میکند؟ چرا تجربههای عرفانی دارند؟ دیگه حالا، برای نام: تجربههای عرفانی که لزوماً نیست باید آشکار کردنش را انجام داد. یه وقتی در خفا میگویند و انتشار پیدا میکند، یه بحث است. یه وقتی میاد رو دوربین مینشینند، بعدش هم پیج اینستا صفحه اینستاگرام میزنند، فالوور جمع میکند. دنبال رفتن کلاً خوب نیست؟ چرا خوب هست، ولی دیگه حالا متناسب با شرایط و استعداد. دنبال این مسائل رفتن بدون توهماتش خوبه. این مسائل معمولاً توهماتش خیلی زیاد است و وادی توهم خیلی درش وسیع است. هم در استاد هم در شاگرد. آن لُب قضیه را معمولاً کسی بهش تن نمیدهد که "مخالفت با نفس باشد و تخیل به حق باشد"، "تقید به متن شریعت باشد"، "تقوا باشد" به معنای واقعی کلمه. معیار و واقعیتش که اگر واقعاً تولد شریعت و تقوا و دیانت لب و مغز و حق و وظیفهگرایی باشد.
حضرت آقا از مرحوم آیت الله بهجت در جوانی پرسیده بودند که «آقا، ما این فعالیتهای سیاسی، اینهایی که داریم، مخالفت با عرفان و سیر و سلوک ندارد؟» ایشان فرموده بود که «ذات و لُب عرفان و سیر و سلوک، عمل به وظیفه است. اگر بر مبنای وظیفه رفتید جلو، نه، مخالفت ندارد؛ بلکه موافقت دارد. اگر بر مبنای وظیفه نباشد، نماز شب مانعیت دارد؛ آدمها را پیش نمیبره و عقب میاندازد.» این خیلی نکته مهمی است. و معمولاً ما دنبال وظیفه نیستیم. بیشتر باعث اذیت و آزاریم. نوعاً کسانی که تو این وادیا دنبال اساتید و فلان هستند، بیشتر مایه دردسر اساتید هستند. اوّل، به کرات عرض میکنم این را دیدیم و شنیدیم و بعضاً مورد نفرین این اساتید واقع میشوند که «این طرف اگر در حد یک آدم معمولی بود که دنبال این وادیا نبود، بهتر عاقبت بخیر میشد.» تا اینکه میآید اینجور اذیت و آزار ایجاد میکند. در واقع هم خودش را اذیت میکند، هم ولی خدا را اذیت میکند. و گاهی کاری میکنند که آن هم در را کلاً به رو همه میبندد. برای دردسری درست میکنند که آن هم میبیند که هیچ فایدهای در این قضیه نیست. این هم خیلی رایج بوده. و بله، حالا دیگه مشکلات دیگری هم که شیاطین و فلان و اینها هستش و وادی بسیار خطرناکی است. شیاطین حساسند و رها نمیکنند کسی را که توی وادی قرار بگیرد. خیلی ریزهکاریها دارد که از خدا باید اولاً کمک خواست و ثانیاً باید علم به شریعت و متن شریعت داشت. و مقید بود به شدت و به جِد به متن شریعت. یک ذره آدم از اینجا تخطی نکند. اگر میخواهد کسی در این وادی آسیب نبیند، علم به شریعت، علم به احکام، علم به این مسائل خیلی مهم است. و اینکه یک ذره از اینها تخطی نکند. همین که لب شریعت و مغز شریعت باشد. درماند سر در نمیآورم از کجا باید آمده باشد. خدا درمان بشه در وظیفه، تکلیف اصلی. آن هم چیست؟ فعلاً وظیفه و تکلیف کلیمان اگر بر اساسش عمل بکنیم، همین حدی که میدانیم، همین حدی که برام تا حالا واضح شده، متن رساله به قول معروف. همینش را اگر انسان مقید باشد و به جد انجام بدهد، آن چیزهای بدیاش هم میفهمد. خورده خورده. خدا بهش میفهماند. خدا میفهماند. خدا میفرماید: خدا به هر نحوی که بخواهد میفهماند. یا در خواب بهش میفهماند یا تو بیداری میفهماند. یا از یه کتابی میبیند. یا از یه کلیپی میبیند. یا سر راهش ولی خدایی قرار میگیرد، یه جمله بهش میگوید. هر مدلی که باشد، میفهماند. قدم به قدم پیش میآید. آن قدم اول اگر محکم برداشته شده باشد، بقیهاش میآید.
به هر حال، این روایات، این باب، خیلی روایت جالبی است در این جهت که اولیای خدا نوعاً این شکلی بودند و پرهیز داشتند و فراری بودند از شهرت. ایرانسل ؟ این بزرگوار وقتی که این مسئله پیش آمد. مطرح بود که یه عمر است که پرهیز دارم از اینکه کسی بخواهد ما را مثلاً به این مسائل بشناسد و یک کلمه از این حرفها تا حالا نزدم. گفت: «خودت بودی سر کلاس ارتباط، یک کلمه تا حالا از این حرفها از ما نشنیدی.» که واقعاً ما در عظمت این استاد انگشت به دهان ماندیم که چه بود و چه نشان میداد. این خیلی واقعاً هنر است. خیلی هنر است آدم بتواند این خیلی مهار نفس میخواهد. یکی دیگر از اساتید ما سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی برای کسی داشت در مورد مرحوم آیتالله پهلوانی صحبت میکرد. این استاد مثلاً تقریباً بیست سال، بیست و خردهای سال شاگرد آیتالله پهلوانی بودند: درجه یک مجموعهی پهلوانی. تمام مدت این راننده تاکسی با آن طرف در مورد پهلوانی صحبت میکرد و من سکوت کردم، گوش میکردم. در واقع پیاده شدم. تموم شد حرفهایش و رفتم. اینجا خیلی شهوت آدم گل میکند که ردیف کند خاطرات را. مهار میکنند اینها را. کمکی نمیکند به دیگران یا نمیفهمم؟ بیتوجهاند به مردم؟ نه. ما اشتباه کلاً اصلاً کمک به دیگران و مردم و اینها را کلاً تعریفمان از اینها غلط است. مردم اول خودشان به خودشان کمک بکنند تا صلاحیت پیدا بشود برای اینکه کسی به اینها کمک بکند. وقتی ابتدائیاتی که میدانیم و بدیهیاتی که میدانیم را زیر پا میگذاریم، کی میتواند به ما کمک بکند؟
آقای بهجت میفرمود: «نه که پشت در وایستادن، صف کشیدن میخواهند یک کسی فوت بکند، در به روی اینها باز بشود.» تعبیر علمشان را زیر پا گذاشتند، آمدند اینجا دنبال دستور میگردند. وقتی این را میبینم که اینجا دستور بعدی دادن، فقط این را در معرض هلاکت قرار دادن. هیچ کمکی به مردم نیست از این حرفها و این مسائل. فقط تقویت توهمات خلقالله. این کمکی از مردم نمیشود. همین ابتدایی که میدانیم، همین حقالناسی که میدانیم. حالا طرف چهل جلسه به حرفهای گوش کرده که لب همهاش بحث حقالناس است. و میآید این همه اذیت و آزار و بعد دیگه به ناسزا و به تهمت و چه حرفهایی. خودت اصل حرف را نفهمیدی. گُلِ حرف را نفهمیدی. اصل قضیه را رعایت نمیکنی. خیلی باید نادان باشد کسی که بخواهد به تو چیز دیگری بگوید. اینها کمک به مردم نیست. اینکه حالا در را باز کنیم، بپاشیم، فقط در معرض خطر قرار دادن یه سری اولیای خداست که یه گوشهای دارند صادقانه کار میکنند. یه جماعتی میریزند اینها را از همان اصل کار خودشان هم نگهشان دارند. بندگان خدا را اذیت و آزار میکنند. بعضی از اینها جمع میکنند، میروند یه گوشه بیاباننشین میشوند، از دسترس دور میشوند. وقتی اینجور در معرض قرار میگیرند، بیچاره میشوند. داریم بعضی موارد بیست سال آخر دیگه از دسترس مفقود شد. بس که ایشان را اذیت کردند و همه میریختند سر ایشان و یه گوشهای ایشان باز کرده بود که بفهماند حقایقی تو عالم هست و ملکوتی، خبرهایی دارد. آنقدر که مواجهات با ایشان آزاردهنده بود که دیگه کلاً جمع کرد و رفت. بیست سال کسی عملاً بهرهای نبرد و ارتباطی نداشت. اینهاست دیگه.
اینها به عدم صلاحیت خود ماها برمیگردد. نه اینکه وقتی ما آن زمینهها را نداریم، فایدهای هم برایمان ندارد. مگر اینکه حالا همین دیدن در همین حدی که من دوباره تشویق بشوم که دیگه غیبت نکنم، دروغ نگویم، دست روی زنم بلند نکنم. در همین حد جلسات شرکت میکنند. در همین حد نمیتوانند مهار بکنند خودشان را که دست روی زنشان بلند نکنند. به همین حد نمیتوانند مراعات بکنند. هفتاد تا کتاب عرفانی حفظی که شرح حال گفتند و شرح حال نوشتند و اینها، توهمات و خودمان به خودمان دامن میزنیم. هی دیگران هم دامن میزنند. فضای مجازی هم که دیگه هر رقم آسیب دارد. این هم بازویش رو آسیبهای فضای مجازی که این فضاهای عرفانی و شرح حال، بیشتر مجازات توهم و بحثهای این شکلی است. به هر حال، این زمینه جوری که بزرگان میگویند نیاز به تقوا و مراقبه دارد. مراقبه، مراقبه، مراقبه. مراقبت دائمی. وحشت ؟ فرمود که «عبودیت حاصل نمیشود مگر به ترک معصیت در اعتقادات و در عمل.» و این هم حاصل نمیشود مگر به مراقبه دائم. همه دین وحشت ؟ تو این سه جمله فرموده. فلسفه خلقت، عبودیت. عبودیت وابسته به ترک معصیت نصیحت یا اعتقادی یا عملی. ترک معصیت میسر نمیشود مگر به مراقبه دائم. آدم باید دائم حواسش به خودش باشد، به خودش نهیب بزند، از خودش حساب بکشد. «این کار را چرا کردی؟ اینجا چرا خندیدی؟ اینجا چرا پا شدی؟ اینجا چرا نشستی؟ مسخرهاش کنی؟ اهانت کنی؟ خودی نشان بدهی؟ میخواستی بگویی منم سواد دارم؟ میخواستی بگویی تو بیسوادی؟ حسادت بود اینجا؟ قصد تکبر بود؟» باید با نفس لوامه آدم بزند تو سر نفس اماره. که خدا ما را نجات بدهد از این شر نفس اماره. بدون مراقبت، بهتر است رفتار نکنیم. مراقبت که میکنیم، شیطان خیلی کارمان ندارد از این جهت. مراقبت که میکنیم، شیطان حساس میشود. اینجور که عادی انجام میدهیم، خیلی نه تأثیر تو رشد ندارد و حساسیت شیطان بهش کمرنگتر است. برای همین یا بهتر، انگار حال مراقبه که میکنیم، استرس پیدا میکنیم، دچار چالش میشویم، شیطان درگیر میشود با ما، حساس میشود. خدا به خیر کند و نجات بدهد از همه بلاها و جور و ستم.
در حال بارگذاری نظرات...