روایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
معاشرت در حد ضرورت
چه چیزی باعث میشود انسان متوجه عیوبش نشود؟!
آثار مراقبه
راه نزدیک شدن به نفس مطمئنه
انواع آرامش مراقبه
تشبیه رابطه مادر و فرزند با مراقبه نفس
ما برای دیگراندردسر داریم؟!
مرتبه شدیدی از جهنم
فضای مجازی برابر با فراموش کردن خود
توهمات تجربه نزدیک به مرگ
نهی از منکر متفکرانه!!!
ویژگی انسان مشغول به خود
از خودمان غافل نشویم!
نفس انسان، دشمن انسان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
من امیرالمؤمنین علیهالسلام فی حدیث قال: «توبال من لزم بیته و أکل کشره و بکی علی خطیئته و کان من نفسه فی تعب و الناس منه فی راحه.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند خوشبهحال کسی که ملازم خانهاش باشد، خوردن خودش را بخورد، به مختصر زندگیاش اکتفا کند و حداقل معاشرت را داشته باشد، حتی اگر بهرهمندی و بهرهوری از خوراک، کمترین حد را برایش داشته باشد. در حد ضرورت معاشرت و رفتوآمد و ارتباط داشته باشد، در نتیجه در حد ضرورت هم خوراک و منفعت دارد و با همان زندگی میکند.
«و بکی علی خطیئته» و به خطاها و گناهانش گریه میکند، حواسش به خودش است. خب طبعاً اینها به هم مربوط است؛ یعنی اگر این خلوت نباشد و این تمرکز روی خویشتن، توجه به خود، فراغت و رهایی از مشغولیت نباشد، طبیعتاً انسان حواسش به خودش و نقشهای خودش نیست. آدمی که سرخود را الکی شلوغ کرده، حواسپرت است، سرگرم سرگرمی است و نمیگذارد که متوجه عیوبش شود. وقتی متوجه عیوبش نشد، بابت اینها غصهدار نیست، گریه نمیکند و طبعاً اصلاح هم نخواهد کرد، درگیرش خواهد بود.
کسی که این شکلی است، «و کان من نفسه فی تعب و الناس منه فی راحه.» خودش از دست خودش در رنج و تعب است و مردم از او در راحت. دیروز یکی از عزیزان اینجا نوشتند که وقتی مراقبه میکنیم، احساس میکنیم زمین و زمان علیه ماست، احساسات خاصی به آدم دست میدهد. حالا تعبیر دقیقشان یادم نیست، آنی که دیروز نوشته بودند و گفتم که خلاصهاش این است که آدم انگار مراقبه نکند راحتتر است و مشکلاتش کمتر است. در اثر مراقبه دائم احساس درگیری و خلاصه مشکلات دارد در درون خودش.
اثر مراقبه همین است. مراقبه همچین کاری با آدم میکند، همین علامت حرکت و رشد است. اگر این نباشد، آدم همچین حالی نداشته باشد، حرکتی ندارد. البته این مال ابتدای کار است. خدا انشاءالله کمک بکند ماها را اهل مراقبه بشویم. اوایل این شکلی است. آرام آرام نفس انس پیدا میکند با مراقبه و به نفس مطمئنه نزدیک میشود. به نفس مطمئنه که نزدیک شد دیگر اینطور نیست و خلاص میشود از این مشکلات. ولی ابتدای کار همین است و نفس دچار بحران و درگیری و دغدغه و مشکلات و فشار و سختی و آزار و رنج فراوان و اینها میشود.
آدم فکر میکند که مراقبه نکند آرامش بیشتری دارد. «مراقبه آمده آرامشمو به هم زده.» این آرامشی که به هم خورده، آرامش الهی نیست. این آرامش، آرامش حیوانی است. اگر انسان در اثر مراقبه آرامشش به هم میخورد. آن آرامشی که دارد آرامش الهی که نیست. این اطمینان به دنیا و اطمینان به نفس و اطمینان به اموری است که هیچکدام واقعیت ندارد. انسان خود را متکی کرده به امر باطلی، وقتی که از دنیا رفت این برایش جلوه میکند که به یک چیزهایی بند بوده که واقعیت نداشته، بر سراب تکیه کرده بوده. زندگی کردن بر اساس حقیقت، رنج دارد.
مثل این میماند که آدم یک عروسک بخرد، بغل خودش بگیرد، مثل بچه با این بخواهد زندگی کند. توهم است دیگر، توهم فرزند. رنجی هم ندارد. یک عروسک میخریم. ولی اگر بنا شد که حقیقتاً مادر شود و بچهدار شود، این دیگر «حملت امه وهنا علی وهن» همهاش سختی و سختی و سختی و فشار و فشار و فشار و غصه و آزار و رنج و شب بیخوابی و خدمتتان عرض کنم که شستن بچه و شیر دادن بچه و انواع و اقسام مریضی بچه و ... و این تا بخواهد بزرگ شود، این جان این مادر به لب میرسد که این بچه، نادانیهای این بچه و خرابکاریهای بچه و کار صورت دادنهاش، حالا حالاها باید بگذرد که این بخواهد بفهمد و راه بیفتد.
نفس دقیقاً مثل کودک است، نفس ما و کودک خیلی شبیه است. تا انسان بخواهد او را تربیت کند و پرورش بدهد، خیلی اذیت و آزار دارد. دو کلمه میخواهید به این حرف حالی کنید، در ذکر در عبادت، یک لحظه حاضرش کنید، کمی به خوردش بدهید. یاد قبر، یاد معاد، فهماندن اشتباهات و خطیئات و گناهان و عیوب و رذائلش. چقدر این حرف، جفتک میزند. همانجور که این بچه بخواهد یک لقمه غذا بخورد، جان مادر به لب میآید، با چقدر بازی و ترفند و وقت گذاشتن و حوصله به خرج دادن. ولی لقمه، یکم غذا بدهم. بله! آن چیزهای بیخود، خودش به آنها کشش دارد. آن کاکائو و شکلات و قند، هر چیزی که ضرر دارد برای دندانش و برای خودش. این طبع اولیهاش به آن سمت است. از این بابت مهارش، یک رنج است. این را نخورد، حالا بیاید یکم گوشت بخورد، حالا یکم برنج بخورد، یکم غذا بخورد، یکم میوه بخورد، و جان آدم به لب میرسد تا بخواهد اینها را حالی این بچه بکند. این میشود «کان من نفسه فی تعب»، از نفس خودش در رنج است، در سختی. ولی مردم از او در راحتیاند.
وقتی که مشغول خودش شد، دیگر مشغول دیگران نیست. باز یک علامت دیگرش همین است، به عیب دیگران کار ندارد، اصلاً توجه ندارد، متوجه نیست. اینقدر مشغول خودش است، همانجور که مادری که مشغول بچهاش است، دیگر از بچههای مردم فارغ است، اصلاً نمیداند که این بچه خواهرش غذا خورده، نخورده! بچه برادرش، بچه همسایه ناهار خورده، نخورده، غذا خورده، خوابیده، نخوابیده! اصلاً اینقدر درگیر بچه است، به بچههای دیگر فکر نمیکند. اگر هم به بچههای دیگر توجهی بکند، توجه به بچههای دیگر همانا، دوباره توجه به... یعنی تا بهش میگویند که مثلاً این بچهمان غذا نخورده، اوه اوه، راستی من هم غذای بچهام را ندادم. به عیوب دیگران که توجه میکند، سریع باز متوجه عیب خودش میشود. سریع باز نالهاش بابت عیب خودش بلند میشود. اینها علامت رشد و حرکت است.
آدم اگر درمانی نیست که در بنده نیست. متأسفانه معلوم میشود که حرکتی نداریم در مسیر مراقبه و رشد و قرب به خدای متعال نیستیم. بازی در میآوریم دیگر، با عروسک مشغولیم. با عروسک مشغول بچه داری میکنی، عروسک داری، هیچکدام از این مشکلات را ندارد. عروسک نه غذا میخواهد، نه رنجی برای آدم دارد. کلی هم قشنگ است و شیرین و لذتبخش. آدم از خودش اینقدر خوشش میآید، لذت میبرد از خودش. این همان عروسک است.
آدمی که اهل مراقبه است و اهل واقعیت است از خودش فراری است. از خودش در رنج است، خودش در آزار است، از خودش همین خودش است که دعوت میکند به تنبلی و بیتحرکی. مشغولش میکند. میخواهد این را راه بیندازد، تربیت بکند، تفهیم بکند. کلی باید وقت بگذارد، مایه بگذارد، زحمت بکشد. و دیگر از دیگران در امان و «ناسٌ منه فی راحه»، مردم هم از او راحتاند. دیگر دردسر برای دیگران ندارد. این است که ما برای دیگران دردسر داریم به خاطر اینکه خودمان را ول کردیم. پناه میبریم به خدا از این بیماریها.
وقتی من خودم را ول کردم، آن وقت مینشینم تمرکز میکنم روی عیوب شما. همین نفس این تمرکز من روی عیوب شما، دوری از خداست. به جهنم، چه برسد به اینکه حالا بخواهم یکییکی مچ شما را بگیرم و عیوبتان را بهتان گوشزد بکنم و به رخت بکشم و تحقیرتان بکنم، آن دیگر جهنم است، فوق جهنم، یک مرتبه شدیدتری از جهنم. ول کردن خودمان. بچهام را ول کردم توی خیابان، وایسادم ببینم بچه تو چه کار میکند. به محض اینکه یک قدم پایش را کج گذاشت، حالا بچه خودم الان زیر تریلی است، توی خیابان است، توی محل گم شده، بردند، کشتند، کلیهاش را درآوردند، فروختند، اصلاً نمیدانم، اصلاً کاری بهش ندارم. وایسادم. بچه تو یکم دستش الان گلی شد، جیغ و داد و سر و صدای من بلند است که این دست بچهات چرا اینجوری است؟! تو اصلاً بچهات کجاست؟! این است.
خودم را ول کردم، مشغول عیب و عیوب دیگران شدم. اینکه تو فضای مجازی که هی ما به هر مناسبتی روضه این را میخوانیم، برای اینکه واقعاً بابی از ابواب جهنم است، اینستاگرام و این فضای مجازی. دیشب یک کلیپی دوباره یک اعصابخوردیهای تشدید شد. یک صحنه، شاید شما هم دیده باشین، یک فیلمی منتشر شده که یک آقای میکروفون، از این میکروفونهایی که باید استفاده بکند بلد نیست و میکروفون کرده توی گوشش. منتشر کردهاند به عنوان اینکه اعضای تیم مذاکرهکننده ما همچین آدمهای ابلهی هستند و طرف بلد نیست میکروفون جلو دهانش بزند، گذاشته توی گوشش و یک میلیون بازدید داشته این و ۶۰۰ هزار لایک داشته و چند هزار کامنت. همه کامنتها هم فحش و فضاحت و اینجا کجاست و خدایا اینها کیاند و همینجوری حرفها. آخر معلوم شده که این مال بلغارستان بود و مال هفت هشت سال پیش بوده و توی خود بلغارستان این کلیپ کلی دست به دست شده.
خب این فضای مجازی، حالا دیگر نمیدانم چه تعبیری باید در موردش به کار برد. همین است. همه خودمان را ول کردیم. اساسش همین است. هر شب ببینیم که کی امشب چه شده، امشب کی را سوژه کنیم و هی داریم از خودمان بیشتر دور میشویم. هی حواسمان به این و آن. آن هم دروغ. باز اگر راست بود، باز یک جهنم صادقانه یادمان میرفت، حلالی داشت. آن جهنمش نوش جان بود. کسی را بابت یک عیبی که واقعاً دارد میگفت، واقعاً توی جهنمش نوش جانش بود. چون که واقعاً یک اصلاحی در یک کسی شاید صورت میگرفت. توی جهنم میروی، نوش جانت، ولی من را بهشتی کردی، واقعاً بهم گفتی. چه برسد به اینکه واقعاً نیست. یک کمی فیک، دو زار عقل که آخه این کیه؟ این کجاست؟ این اصلاً قیافهاش به ایرانیها نمیخورد. این بلغاری است، کی بوده؟ کدام یک از اعضای تیم مذاکرهکننده ماست؟ کجا است؟ کلی تحلیل کن! ببین آن نفر سمت چپی چه شکلی نگاهش میکند، ببین نفر سمت راستی چه شکلی نگاهش میکند. دو زار عقل و شعور نیست توی این جماعت یک میلیون نفره. چه طوری ما با اینها زندگی میکنیم؟ خودمانیم دیگر.
حالا من باز مشغول عیب همینها هم نشوم. یک کلمه نمیپرسد که بابا این کیه؟ کجاست؟ از کجا معلوم؟ روی چه حسابی این را... این واقعاً همین بوده؟ نبوده؟ شاید ما اشتباه فهمیدیم، شاید یک قبلی دارد، شاید یک بعدی دارد. همین سریع نگاه میکنیم و حکم صادر میکنیم. بعد هم توی بیو همه هم نوشته که در مورد همدیگر قضاوت نکنیم و فلان. واقعاً خودمان، چرا حالمان از خودمان به هم نمیخورد؟ از این زندگی دنیا و این جهنمی که داریم توش زندگی میکنیم، کثافتخانه. دنیا به هم نمیخورد؟ چرا اینها کافی نیست برای اینکه ما از این دنیا حالمان به هم بخورد و دل بکنیم؟ چه جای کثیفی است این دنیا! در همه این عوالم، تنها جایی که اینجور دارد صبح تا شب با این حجم خدا معصیت میشود، به این حجم از رذالت و سیاهی و پستی و کثافت، عالم را گرفته، فقط این دنیاست.
حالا یک ترس از معاد و قبر و قیامت بود که آن هم الان دیگر تجربه نزدیک به مرگ تا حد زیادی دارد برایمان اوکی میشود. و همین یک میلیونی هم که اینجا دارند فحش میدهند، یک تجربه نزدیک به مرگ، این هم شده دیگر، باز توهمی، فوق توهمات. جهنم و عقوبت و عذاب و یک کسی هم که رفته آنور، معلوم نیست رفته واقعاً نرفته، دیده ندیده، میآید میگوید نه! از این جنس. این هم باز توهمات خودمان است. در مورد این دارم عرض میکنم نه اینکه اگر برنامه تلویزیونی بود، کسی تجربه نزدیک به مرگ داشت، او دارد دامن به توهم میزند. تجربه نزدیک به مرگ هم باز مصادره دارد با توهمات ما میشود. خودمان داریم مصادره میکنیم.
عرض من اینجاست که با این تجربیات نزدیک به مرگ آخر بابا پس اوکیه، پس چیزی نیست! یعنی یک دانه جهنم بود که میتوانست ما را بترساند و بلرزاند که آن هم افتاد توی این فضای مجازی و اینستاگرام و این حرفها. آن هم باز یک چیز دیگر درآمد که اوکی شد. آخرش هم تنها چیزی که در این عالم شایسته تحقیر و سرزنش است، اختلاس و اختلاسگرانند. بقیهاش دیگر اوکی است. آرامش پیدا میکند نسبت به همهاش.
این کلام امیرالمؤمنین خیلی کلام جانداری است و خیلی جا دارد آدم برای این مضمون زحمت بکشد. از آن «توبال من لزم بیته» معلوم میشود که اگر کسی میخواهد همچین حالی پیدا کند، باید خلوت داشته باشد. با این شلوغیها، با این رفتوآمدها، با این اینستاگرام و با این فضای مجازی و اینها، آدم رشد و حرکت و پیشرفتی نخواهد داشت. اگر عقبگرد جهنم نداشته باشد، پیشرفتی هم نخواهد داشت. مگر در حد ضرورت و با اقتضائات و با هزار و یک اما و اگر و شرایط و اینها. اگر میخواهد توی این فضا فعالیت بکند، همان که عرض شد، باید گروهی باشند، هماهنگ باشند و با هم کار بکنند و برنامهریزی شده و هدفمند و یک فضای مشخص محدود. همه اینها کنار هم بیاید که حالا انشاءالله خدا نتیجه بدهد، اثر بدهد به آن کار. وگرنه با این پخش و پلا شدن و رفتن و ول شدن توی این فضا، فقط سرمایههایش را از دست میدهد و فکر هم میکند دارد کاری میکند و بعد چند سال اگر نگاه کند، فقط به دریدگی کشیده کارش. اتلاف وقت و افزایش توهمات و خیالات و و حامل آلودگیهای این و آن بودن، چرک و کثافتی که بقیه منتشر کردهاند، فقط من به خورد خودم دادم.
«توبال من لزم بیته»، خوش به حال کسی که ملازم خانهاش باشد، خلوت داشته باشد، مشغول خودش باشد، درگیر کارهای خودش باشد. اینقدر درگیر خودش باشد که دیگر فرصت نکند درگیر کس دیگری باشد. این اتفاق در یکی از بزرگان بوده. خاطره از یکی از بزرگان: الحمدلله بقیه، تعجب کردند. آها، دارد بد میگوید! الحمدلله بابت چی؟ بابت غیبتش؟ اوقات عیب آن طرف نهی از منکر بکند! شما الحمدلله چی؟ الحمدلله، الحمدلله اینطور است. گفت الحمدلله، الحمدلله چی؟ فرمود دارم خدا را شکر میکنم که اینقدر از خودت فارغ شدی و خودت را ساختی که وقت پیدا کردی مشغول توجه به این و آن بشوی. نهی از منکرش را گوش، تا بودنش را این شکلی انجام داده بزرگ. اگر بفهمند، البته خیلی توی این، هزار تا فحش است توش، توی این جمله.
اگر بفهمید، بچه خودت را توی خیابان ول کردی زیر تریلی، آمدی مشغول دست کثیف بچه همسایه شدی. معنایش این است: اوج احمقی است دیگر. الحمدلله اینقدر خودت را ساختی، اینقدر راحت شدی، فارغ شدی که دیگر حالا فرصت پیدا کردی به بقیه... اینها. آدمی که مشغول خودش است، فرصت اینکه به دیگران بپردازد ندارد. این اینجوری است، آن شکلی است، اینجوری حرف میزند، این چقدر بداخلاق است، چقدر بیادب است، این چقدر بیسواد است، این چقدر فلان است، چرا لحنش اینجوری است؟ چرا صدایش اینجوری است؟ این چرا دماغش اینجوری است؟ این چرا طنش کرده؟ این چرا خانهشان اینقدر کثیف است؟ همهاش همین.
کودک عزیز روان توی خیابانها ول کرده و مشغول امور بیخود و تازه اگر عرض میشود رنجی نداشته باشد برای دیگران، مشغول بودنش هم، مشغول باشد و هم این منجر به غیبت و تهمت و تمسخر و تکبر و هزار و یک قضیه از این قسم بشود. این دیگر نجاس، بده! برو. تقویت بکنیم! باید از این حالت نترسید، این علامت رشد است. از نبودن این حالت باید ترسید. از اینکه اوضاعمان طوری باشد که از دست خودمان در رنج و سختی نباشیم، از خودمان فارغ بشویم، خودمان را ول کردیم، خلاص از دست خدا. این هم مخلصین است، یک جورایی مخلصین این طرفی. مخلصین، خلاص شدهاند از ملکوت و ارتباط با خدا. مخلصین از نفس و روبروییش. از نفس و شیطان و دنیا و اینها خلاص شدهاند در مسیر قرب به خدا. این یکی مخلصین از جهت بعد به خداست. دیگر کندهاند، دیگر از مبدأشان کنده شدهاند، دیگر ولکارند، اصلاً به خودش کار ندارد. کامل اعتماد به نفس و خودشیفتگی و پناه میبریم به خدا از خودش راضی و از خودش مطمئن و از خودش متشکر و خودش برای خودش اوکی و همین که میگویی من هرچی در خودم نگاه میکنم، آخه در خودم عیبی نمیبینم، این بزرگترین عیب و مشکل و مصیبت است.
یک کسی بیاید به ما عیبمان را بگوید.
در حال بارگذاری نظرات...