روایت امام باقر علیه السلام
غضب آتشی از سمت شیطان
چگونه هنگام عصبانیت شیطان وارد بدن انسان میشود؟!
جنس غضب
تفاوت سوءخلق با غضب
ویژگی ظاهری فرد عصبانی
اثرات سجده در کنترل خشم
طغیان شیطان و سجده کردن فرشتگان
رمز قرب انسان چیست؟!
چه کسانی شیعه امیرالمؤمنین میشوند؟!
برای غلبه بر شیطان چه باید کرد؟!
ارتباط ظاهر و باطن انسان
ملازمت زمین انسان را از چه چیزی نگه میدارد؟!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسمالله الرحمن الرحیم**
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَ خَطُّ عُنُقِهِ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ فَإِذَا خَافَ أَحَدُکُمْ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِهِ فَلْیَلْزَمِ الْأَرْضَ فَإِنَّ رِجْزَ الشَّیْطَانِ لَیَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ.»
امام باقر علیهالسلام فرمودند: «این غضب یک جمره است، یک گلوله آتش است از جانب شیطان که در قلب ابن آدم شعلهور میشود، و وقتی یکی از شما غضب میکند چشمانش سرخ میشود و رگ گردنش برآمده میشود و شیطان در او داخل میشود؛ پس وقتی که یکی از شما از این قضیه برای خودش ترسید، ملازم زمین بشود.» از خشم وقتی ترسید که عصبانی بشود، کنترل خودش را از دست بدهد، بنشیند روی زمین، چرا که رِجزِ شیطان این وقت که انسان مینشیند از او برطرف میشود.
پس غضب آتش است؛ از جنس آتش. آتش هم جنس شیطان و شیطان از جنس آتش؛ از یک جنساند. و این وقتی که میآید، انسان گرم میشود. البته حالا یک بداخلاقی و اوقات تلخی، بدزبانی و اینها داریم، آن بحثش جداست. یک سوءخلق است، یک غضب است. بعضی وقتها انسان مبتلاست به سوءخلق؛ بد حرف میزند، بد برخورد میکند، نیش میزند، کنایه میزند، تیکه میاندازد، کمحوصله است، از بالا نگاه میکند. مسائل مختلفی است.
یک وقت دیگر هم غضب است و به این نحو که انسان عصبانی است، اختیارش از دست خودش خارج است. یک آتشی یکهو شعلهور میشود در درون آدم وقتی با یک امری مواجه میشود. حالا آن امر، امر ناخوشی است که به او رسیده یا امر خوشی است که از دستش در رفته است، توقع داشته حاصل نشده است، به هر نحو هر چیزی میتواند باشد. این وقت انسان غضب میکند که حالا به این تعبیر چشمانش سرخ میشود، رگ گردنش بیرون میزند که اینها همش همان جریان آتش در نفس انسان است که شعلهور میشود و سرخ میشود. به تعبیر خون دور چشمانش را میگیرد، قلبش شعلهور میشود که خود همین شعلهور شدنِ قلب، همین غضبی که میآید، این خودش آثار بسیار بدی دارد. همین شعلهور شدنش در قلب آثار خیلی بدی دارد و حالات قلب را عوض میکند. شیطان، به تعبیر روایت، داخل در او میشود.
با اینکه وقتی ترس از این قضیه داشت، بنشیند روی زمین، بشیند، ملازم زمین بشود. چون آتش حالت شعلهور شدن و بالا رفتن دارد میکند و میرود بالا. تو این حالتی که انسان ملازم زمین میشود، به هر حال هر ظاهری باطنی دارد و هر باطنی ظاهری دارد. این الان در امر باطنش آتشی شعلهور میشود که میخواهد او را ببرد بالا، ببرد به سمت طغیان، از حد و حدود خودش خارج بکند و بالا ببرد. این ملازمت با زمین، پایین آمدن و خاکی شدن است؛ اساساً شیطان با خاک مشکل دارد. رمز غلبه بر شیطان، خاکمالی و خاکی بودن است. کارش از جنس آتش است، آتش هم تقابل با خاک دارد. «خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَ خلَقْتَهُ مِن طِینٍ». این وقت که آتش دارد شعلهور میشود، میخواهد او را از خاک جدا بکند و به طغیان وادار کند. او ملازم خاک بشود، بچسبد به زمین.
حالا همین «فَلْیَلْزَمِ الْأَرْضَ» هم معنای نشستن دارد، زمینگیر شدن و به زمین افتادن و روی خاک افتادن. یکی از آنها هم سجده است. سجده خوب اثرات فوقالعادهای دارد و کمر شیطان و گردن شیطان را میشکند. سجده، سجدهاش را طول بدهد، سجدههای طولانی ناله شیطان را بلند میکند برای اینکه آن شیطان میخواهد این را شعلهور کند؛ خودش از جنس آتش است، میخواهد این را هم آتشین کند، شعلهورش کند، به طغیان وادارش کند. این وقتی تو حالت سجده است، شعلهور نمیشود، به طغیان وادار نمیشود. و همو حال خودم همین بود که سجده نکرد، به خاک نیفتاد، خاکی نشد. خیلی اینها لطایف فوقالعاده در قرآن و معارف ما است. ملائکه همه به خاک افتادند و قرب پیدا کردند به خدای متعال، این طغیان کرد، سجده نکرد، به خاک نیفتاد و طغیان کرد. این حالت تقابل بین طغیان و سجده به خاک افتادن، انسان را از طغیان نگه میدارد. بندگی با خاک حاصل میشود. «فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا...» و به تعبیر آیات دیگر و روایات دیگر که این به خاک نشستن، خاکی بودن، تراب بودن است که امیرالمؤمنین هم ابوتراباند و این خاک نسبت دارد با او و او نسبت دارد با خاک، پدر خاک، پدر خاک.
انسان اساساً از خاک است و رمز قرب او در خاک، به خاک است و آن کسی که این خاکیان را پرورش میدهد امیرالمؤمنین است. اساساً کار او و پرورش او با کسانی است که اهل خاکند. اهل سقیفه اهل آتش بودند، اهل خاک نبودند؛ در مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند. کسانی شیعه امیرالمؤمنین میشوند که اهل خاک بشوند، اهل آتش نباشند، خاکمال باشند، به خاک افتاده باشند، خاکی باشند، به زمین افتاده باشند، زمینخورده باشند، زمینخورده خدا باشند، زمینخورده اولیای خدا باشند. اگر انسان بخواهد بر شیطان و غضب غلبه کند، راهش زمینخورده بودن و به زمین زدن خود هم ظاهراً و هم باطناً است که خب این معمولاً باطن از طریق ظاهر حاصل میشود. معمولاً یعنی قاعدهاش همین است.
اینجا اگر ایستاده، بنشیند. نشستن او هم نشستن به خاک افتادن باشد نه روی مبل و اینها. مثلاً بنشیند روی زمین. نشستن روی زمین یکهو فروکاستن، پایین آمدن از طغیان جلوگیری میکند. اگر نشسته است، برود توی سجده. البته آدم وقتی که غضبش فوران بکند، معمولاً به این چیزها دیگر فکر نمیکند. آن روایتی که داشت دست رحمش را بگیرد و تماس برقرار کند که رحمت به جوش بیاید، روایت فوقالعادهای است که اگر کار روانشناسی صورت بگیرد، سالها مطلب دارد و تحول خواهد آفرید در روانشناسی. اصلاً عوض خواهد کرد یک روانشناسی.
همین بحث ظاهر و باطن اکنون مباحث بسیار کلیدی است. مرحوم علامه طباطبایی در رسالة الولایه، بخش مفصلی را در این زمینه دارند، مباحث بسیار ارزشمندی را. خب این خیلی نکته مهمی است که باطنی بدون ظاهر حاصل نمیشود، ظاهری هم از باطن جدا نیست. ما هیچ ظاهری نداریم که باطن نداشته باشد، هیچ باطنی هم نداریم که ظاهر نداشته باشد. رسیدن به هر امر باطنی یک ظاهری میخواهد، هر امر ظاهری یک باطنی دارد. غضب، ظاهر و باطن دارد، چشمانش سرخ شده، باطنش گداختگی درونی اوست از این غضب. این ظاهر با باطن. حالا آن باطن باید خاموش بشود. آتش را چهکار میکنند که خاموش بشود؟ میزنند توی سرش، میآورندش پایین، یک مثلاً پتویی پهن میکنند، پرت میکنند و این را میخوابانند. از طغیان و جوشش جلوگیری میکنند، میآورندش روی زمین میگذارندش. چرا؟ بحث جریان باد و اکسیژن و اینها، آن هم باز بحثهای ظاهری است که باطن دارد برای خاموش کردن آتش. باز امور آتش معنوی هم، آتش عشق الهی و اینها هم آن هم باطن است، ظاهر دارد. ظواهری هست که با این باطن ربط دارد.
خود مراقبه مثلاً. مراقبت از آتش است. یک شمع که روشن میکنند، کنارش یک در واقع شیشهای میگذارند، چراغ قدیم و شمع قدیم همه توی چراغدان بود. این همان مراقبه است. مراقبه میخواهد که این حفظ بشود. ولو یک چیز خیلی اندکی دیدید شعله بسیار اندک، شعله شمع همان از باد و طوفان مراقبت بشود، میماند و روشن میکند. انسان هم اگر اندک تقوایی داشته باشد، اندک مراقبتی داشته باشد، سر سوزنی اگر ایمان داشته باشد، همان با خودش میآورد و همان روشن خواهد کرد ملکوت او را و همان او را به حقیقت خواهد رساند با همان مقدار روشنایی. تو یک شب تاریک اگر انسان یک دانه شمع کوچک دستش باشد ولی این را بتواند حفظش بکند از باد و آب، این همان راه را میبرد، همان پیش میبرد.
آب ریختن روی آتش که همان وضو گرفتن یا آب خوردن، به اندازه نشستن روی خاک مؤثر است. نام آب خوبه، اثر دارد. بله، وقتی کسی عصبانی میشود آبش میدهند، واقعاً هم طرف آرام میشود، یک آب سر و صورت میزند آرام میشود. اینها اثر دارد. به هر حال این ملازم زمین شدن همین است و این به خاک، به زمین افتادن و زمینخورده بودن اینها اثر دارد. لذا اولیای خدا اینجور دیده شده در بزرگان و اساتید. یک وقت خدمت یکی از اساتید مسئولیتی داشتند، محل کارشان دور تا دور صندلی بود، ایشان یک گوشه روی زمین نشسته بود و مطالعه میکرد. فرمودند که اینها را گذاشتند برای جلسات و مردم. خودم اینجا روی زمین مینشینم. و آن پشت محل استراحت و سجده ایشان، اتاقک آن پشت بود. یک دانه از این فرشهای سجادهای یک تکه بود، انداخته بودند محل عبادت ایشان و محل استراحت ایشان روی زمین، یعنی حتی تحت هم برایشان نگذاشته بودند، نخواسته بودند تحت داشته باشد. و همیشه این اولیا روی زمین مینشستند. تا جایی که میشد روی مبل و صندلی و اینها نمینشستند. اینها همه حاکی از همین وضع بندگی انسان است.
ماجرای معروف علامه طباطبایی و مرحوم آیتالله تهرانی هم که ماجرای معروفی است که ایشان اصرار کردند که اینجا بنشینید، خود علامه نشستند به جایی که حالا روی زمین بود، موکت بود، این طرف روی موکت یک دانه پتو پهن کرده بودند. آیت الله تهرانی میفرمایند که شما بنشینید، این روی بنشینید اینجا یک چیزی بهتان بگویم. اگر اینجا بنشینید یک چیزی بهتان میگویم. خب ایشان مطلبی مینشینند اینجا. علامه آن طرف که مینشیند میفهمند. که اما آنی که میخواستم به شما بگویم این است که آنجایی که شما نشستید از اینجایی که نشستم بهتر است. این را میخواستم به شما بگویم که خلاصه با این ترفند، تهرانی نشانده بودند. یک جای بهتری، خودشان نشسته بودند توی حالا یا موقعیت مشابه یا پایینتر. اینها دیگر حالا با آن ماجرای مرحوم علامه جعفری و علامه طباطبایی هم که ماجرای معروف است.
به هر حال این اولیا این شکلی بودند، این ملازمت زمین آدم را از طغیان نگه میدارد و بالا نشینیها، بالا مناشیها، میآورد. بالا مُناشیها طغیان میآورد. همین حتی روحیه بالاشهرنشینی آدم دوست دارد. آن بالاها بنشیند، بالامالا، بالاها را علاقهمند است. «تو مُر دنیایی» تمنیات دنیایی این طغیان میآورد. همین هم هست که معمولاً طغیان توی بالا شهر بیشتر است به نسبت پایین شهر. از این پایین مایینیها معمولاً خیلی طغیانی دیده نمیشود و رویهها رویای خاکی افتادن است. همین که بین خودمان هم «بچه پایینه»، «بچههای پایین» این شکلیاند. این خود پایین بودن و پایین شهری بودن و اینها یک حالی را برای آدم میآورد. لذا توی آن جاهایی که حالا توی قم و اینها خیلی بالا شهر پایین شهر مثلاً شاید نباشد، حتی بالاخره اینجا تفاوتهایی هست، بعضی جاهایش هم خوب بیشتر محسوس بالاشهر بودنشان تا جایی است که آدم میتواند همین فضای پایین شهری. حالا ما خودمان هم به نحوی توی قم مجبور شدیم بالا باشیم خیلی نیست، منطقه معمولی است، تفاوتی ندارد. یعنی سر و ته قم همش معمولاً یک فضا را دارد. قیمتهای محلههاش هم تفاوت چندانی ندارد مگر بعضی جاهای خاصش. اینجاها را آدم بنا داشته باشد که همان پایینها باشد، به سمت بالاها خیلی نرود مگر ضرورت و دیگر مباحث این شکلی که آن حکمش جداست و فرق میکند.
واقعاً موقعیتی پیش میآید، شرایطی پیش میآید، یک کسی مادرش مثلاً بالا شهر مینشیند و این هم باید نزدیک مادر باشد و حالا باید برویم سر جایی پیدا کنیم. بودند در دوستان کسانی که مجبور بودند بالا شهر بنشینند. بالا شهر هم مینشستند ولی خانهشان از پایینشهریها سادهتر، وضعیت زندگیشان همین. و از بیرون که میآمدی توی خانه، باورت نمیشد که این خانه، خانه بالاشهری است. این همین حالات، همین روحیه است که انسان روکش روحیه پایینی باشد. آن وقت غضب مهار میشود، شیطان مهار میشود. شیطان نمیتواند انسان را به مشت بگیرد، به چنگ بیاورد. از انسان آنی که میخواهد بگیر و حاجتروا بشود. شیطان از انسان این انسانی است که ملازم زمین است، به خاک افتاده است، به زمین خورده است، این معمولاً به شیطان سواری نمیدهد. آن سواری به شیطان وقت طغیان و پریدن و بالا بالا رفتن و بالا جهیدنهاست. آن بالا جهیدنها باعث میشود که انسان شکار شیطان میشود.
خدا انشاءالله به آبروی امام باقر علیهالسلام که این روایت از ایشان نقل شده و به مادرشان حضرت صدیقه طاهره که ایام شهادت بیست جمادیالثانی است، ما را نجات بدهد و ما را زمینخورده کند و ما را خاکی کند. انشاءالله از شر نفس خودمان و از شر شیطان در امان بمانیم.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...