روایت امام صادق علیه السلام
چگونه خود را از غضب خدا نگه داریم؟!
شروع غضب از کجاست؟
شکل غصب خداوند!!
بروز رفتار ما برابر با بروز رفتار خدا
ریشه غضب
ارتباط خودبرتربینی و غرور با غضب
راهکاری برای جلوگیری از غرور
ریشه تکبر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. «عَن أبی عبداللهِ علیهالسلام قالَ: قالَ الحَواریّونَ لِعیسی علیهالسلام: أیُّ الأشیاء أشدّ؟ قالَ: أشدُّ الأشیاءِ غَضَبُ اللهِ عَزَّ وجَلَّ. قالوا: بِما نَتَّقی غَضَبَ اللهِ؟ قالَ: بِأن لا تَغضَبوا. قالوا: و ما بَدَأ الغَضَبَ؟ قالَ: اَلکِبرُ و التَّجَبُّرُ و مَحقَرَةُ النّاس.»
امام صادق علیه السلام فرمودند که حواریون به حضرت عیسی علیه السلام گفتند: «چی از همه شدیدتره؟»
فرمود: «شدیدترین چیز، غضب خداست.»
پرسیدند: «چه شکلی خودمونو از غضب خدا دور نگه داریم؟»
فرمود: «بهاینکه غضب نکنید.»
پرسیدند: «غضب از کجا شروع میشه؟»
فرمود: «از کبر و تجبر و حقیر شمردن مردم.»
خب، سختترین چیز غضب خداست؛ برایاینکه خدای متعال رحمت محض و استغنای محض است و ما نیاز محض به اوییم و غضب او، قطع رحمت اوست و محروم کردن ماست. او توانای محض است و ما نادار محض. وقتی که محروم میکند، دیگر از این بالاتر چیزی فرض نمیشود؛ وقتی پس بزند، از عنایت محروم بکند، از توجه محروم بکند، دیگر از این شدیدتر نمیشود چیزی تصور کرد. وضعی بدتر از این دیگر نیست. این میشود همان شدیدترین چیزی که غضب است.
خب، با چه چیزی غضب را نگه داریم؟ غضب نکنیم.
در ارتباطاتمان، چیزهایی که بروز میدهیم، این بروز در واقع زمینۀ بروز الهی است؛ یعنی افعال ما، بروز افعال الهی است. اگر رحمت الهی را بروز دادیم، رحمت الهی برای ما بیشتر بروز خواهد پیدا کرد. اگر غضب بروز دادیم، غضب الهی بر ما بروز پیدا خواهد کرد. هر مدلی که ما رفتار بکنیم و فعل در مرتبۀ فعلمان تجلی داشته باشیم، خدای متعال هم در مرتبۀ فعلش آن شکلی با ما تجلی خواهد داشت.
جملهای که حضرت آیتالله بهجت رضواناللهتعالیعلیه خیلی تکرار میکردند این است که اگر ما پایینتریها را رها کنیم، بالاتری هم ما را رها میکند. اگر ما پایینترها حقشان را ادا نکنیم، محبت نکنیم، رحمت نکنیم، بالاتریهایمان هم راه محبت و رحمت نخواهند کرد. ما پایینتریها باید سازش کنیم، راه بیاییم، ببخشیم، ندید بگیریم تا بالاتریهایمان هم با ما راه بیایند.
همان که مضمون روایت امام صادق علیه السلام هم هست که اگر بنا باشد شما با عامۀ مردم، بهخاطر ضعف تدینشان، نه بهخاطر گناهشان، بهخاطر اینکه فهمشان کمتر است، مثلاً تدینشان کمتر است، به این دلایل اگر بخواهید با آنها قطع رابطه کنید، به همین دلیل ما هم با شما قطع رابطه باید بکنیم. اگر بنا به این باشد، خب، ما هم باید همین جوری با شما رفتار بکنیم و طبعاً همینطور هم میشود؛ یعنی کسی که اینطور برخورد میکند...
حضرت آیتالله بهجت در مورد امر تبلیغ میفرمودند که در کشور ترکیه دهها میلیون، آن موقع ۱۰ میلیون شیعه هست که خیلیهایشان یک روحانی ندارند و کمترین احکام را هم نمیتوانند یاد بگیرند. به ایشان فرمود بودند که خب، مایی که اینها را رها کردیم، چه توقعی داریم که بالاترینمان ما را رها نکند؟ بالاترینِ بالاترینهایمان هم ما را رها میکند. اگر به اینها رسیدگی کردیم، بالاترین رسیدگی میکند.
این نشان میدهد که ما هر طور که رفتار بکنیم، در مرتبۀ فعل تجلی بدهیم، بالاترینهایمان هم، یعنی اهل بیت علیهمالسلام و حضرت حق تبارکوتعالی در مرتبۀ فعل، آن شکلی با ما برخورد میکنند.
«ارحم ترحم»، رحم کن تا رحم ببینی که این مضمون را در روایات بسیاری داریم که اینطور کنی، آنطور میشوی. «اَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغفِرَ اللهُ لَکُم؟» ببخش، بخشیده بشوی. مهربانی کن، مهربانی ببین. عطا کن، عطا ببین. چشمپوشی کن، چشمپوشی ببین. غضب کنی، غضب میبینی.
شدیدترین چیز هم غضب است. توی روابط خودمان هم همینطور است. شدیدترین چیز در روابط، غضب است دیگر؛ یعنی هر چیزی را میشود با آن کنار آمد. میگوید که: «آقا، من با بیپولی طرف کنار میآیم. با ناتوانی جسمیش کنار میآیم. با بیماریهایی که دارد کنار میآیم؛ ولی غضبش را نمیتوانم تحمل کنم، اخلاقش را نمیتوانم تحمل کنم. همه چیزش برایم قابل تحمل است.» میگوید: «من با اعتیاد این مرد کنار میآیم، این اخلاقش را نمیتوانم تحمل کنم.» یا میگوید که: «این خانم درس میخواند، کاری برای ما انجام نمیدهد. در خانه ظرفها کثیف است، عرض کنم که نه رسیدگی به بچه، نه رسیدگی به ما، نه غذایی، نه شامی، نه ناهاری. این همش مشغول پایاننامه و دانشگاه و حالا چه میدانم حوزه و برو و بیا و فلان و اینهاست.» میگوید: «همۀ اینها را تحمل میکنم، اخلاقش را نمیتوانم تحمل کنم، طلبکاریش را نمیتوانم تحمل کنم. یک کلمه باهاش نمیشود حرف زد، یک کلمه انتقاد نمیشود کرد، سریع گارد میگیرد، سریع موضع میگیرد، سریع داد و بیداد میکند.»
خب، ریشه به چی برمیگردد؟ به تکبر که برای دیگران حقی قائل نیست. میبیند دیگران را آدم حساب نمیکند. «تو کی هستی که بخواهی حقی داشته باشی؟ کی هستی که بخواهی به من نقدی وارد کنی؟ تو خودت میدونی کی هستی؟ تو خودت میدونی چی؟ خانواده تو میدونی چیه؟ ننه تو میدونی کیه؟ بابای تو میدونی کیه؟ سواد من میدونی چقدره؟ میدونی با کی داری صحبت میکنی؟»
غضب از تکبر نشئت میگیرد. وقتی برای خودمان ارزشی قائل هستیم، جایگاهی قائل هستیم که اینها همهاش هم وهمی نوعاً. آن وقت آن جایگاه که خدشهدار میشود، دادمان بلند میشود. حقوقی قائل هستیم، حق و حقوقی برای خودمان قائل هستیم که برای دیگران قائل نیستیم. خودمان را دانا میدانیم، خودمان را عقل کل میدانیم. «من میفهمم، تو نمیفهمی. حالیت نمیشود چی میگویم. سواد نداری، مطالعه نداری، تحصیلات نداری.» این کوچک کردن دیگران: «یه مشت دهاتی، یه مشت بیسواد، یه مشت فلان، یه مشت آخوندِ شیخِ فلان.» تعابیر این شکلی که همیشه آدم میبیند که لجن میبارد از این همه تکبر از این همه خودبرتربینی.
کسی که معمولاً هم آدم میبیند اینهایی که کمترین بهره از سواد و اطلاعات و معنویت و اینها را ندارند که اگر داشتند، که این شکلی نمیشدند و با یک لحنی در مورد طلبهها صحبت میکند، در مورد مذهبیها صحبت میکند، در مورد استادهایش صحبت میکند در دانشگاه یا استاد در مورد شاگردهایش صحبت میکند... اینها همه اش برمیگردد به تکبر، خودبرتربینی، خودبینی. خودم را کسی میدانم، چیزی میدانم و طبعاً برای خودم حق و حقوقی و شأنی قائلم. به شما ها چیزی نمیدانم، حق و حقوقی قائل نیستم و شأنی قائل نیستم. طبعاً این میشود زمینهساز اینکه دلم هر طور برخوردی که خودم را محق میداند، بخواهد با شما ها برخورد کنم: «ارزشی نداری.»
در ارتباط با بچههایمان بیشتر این حالت خودش را نشان میدهد. بچههایمان را یک مشت موجودات حقیر زیردست میشماریم. به خودمان این اجازه و حق را میدهیم که هر طور خواستیم باهاشان برخورد کنیم، هر طور خواستیم با اینها صحبت کنیم. پناه میبریم به خدا و میگوییم حق اینها نیست. حقی ندارند، جایگاهی ندارند. حق فقط مال من است. «من پدرم. من مادرم. من و جایگاهم این است. قرآن گفته به والدین احسانا.» از این چیز ها هم که پیدا میکنیم. «من میتوانم بهت امر بکنم.»
بعضا آدم میشنود این حرفها را دیگر. زیاد هم میشنود از بعضاً آدمهای مغرور که حالا خدایی ناکرده دو زار سواد داشته باشند، این حرفها را و دو تا آیه و روایت هم بلد باشند تنگش بیندازند، دیگر هیچی دیگر. قوز بالا قوز. خوش به حال پدر و مادرهایی که لااقل سواد ندارند تا این تکبرها را توجیه بکنند. این استخوان بچهها را دارد خُرد میکند.
دیکتاتوری خودش، تجبر همان دیکتاتوری است. با دیکتاتوری خودش، حق به جانبی خودش، خودرأیی خودش، خودمختاری خودش. هر چی هم بهش بگویی «احسانا؟»، «حرف ننه بابا باید گوش داد»، «عاق والدین میشوی»، «امر پدرمادر را گوش نکنی، فلان میشود»، «نفرینت میکنم»، «ولت میکنم»، «دل من را بشکنی، آنطور میشود.»
بله. الان فرزندسالاری. البته دههشصتیها یکی از برجستگیهایی که دارند این است که در میانۀ پدرسالاری و فرزندسالاری قرار گرفتند؛ یعنی تا وقتی بچه بودند، ننه بابا سالار بودند، وقتی هم بزرگ شدند، بچهها سالار شدند. دههشصتیها نسل سوختهاند کلاً. اینها تا آمدند بزرگ بشوند و یککمی دیکتاتوری به بچهها به خرج بدهند، با دیکتاتوری بچهها مواجه شدند و یک کلمه الان شما ای دههشصتی، اگر با بچهات بخواهی بچگی کنی، همچین میشورَد و میساختت که خلاصه جرئت نکنی دیگر بالا چشمت ابرو است. شما وقتی بچه بودی، ابرو ی قیمت...
خوب است. فعال دهۀ ۶۰، دهۀ جنگ بوده و خدا خواسته که این فضای این دهه را پر کرده. این بچههای این دهه هم انگار این جنگ درونی را باید...
این غضب از این حالت تکبر و خودبرتربینی و توهم، اینها همهاش توهّم است دیگر. این تکبر هم چه شکلی از بین میرود؟ بفهمیم کی هستیم، بفهمیم چی هستیم. لااقل برای دیگران حق و حقوقی مثل خودمان قائل بشویم. او هم آدم است. او هم یک آدمیزادی است. همین برخورد را اگر با من بکنند در همین موقعیت، چه واکنشی نشان خواهم داد و خوشم خواهد آمد یا نه؟
انشاءالله که خدا توفیق بدهد به این احادیث عمل بکنیم و از این تکبر و اینها انشاءالله نجات پیدا بکنیم. راهکارش هم این است که انسان آنقدر که حق برای خودش قائل است، برای دیگران هم قائل باشد و به نقاط ضعف خودمان توجه بکنیم و مرور بکنیم. دائماً یادمان نرود ما کی هستیم و چی هستیم. عیوبی هم که در دیگران میبینیم، نمودی از عیوب خود ماست و تقریباً هر عیبی که دیگران دارند، ما داریم. اگر آدم چشمش را به خودش باز بکند، میبیند همۀ اینهایی که در دیگران میبینیم، در ما هم هست. ولی خب، ما معمولاً عیب دیگران بهتر به چشممان میآید، زودتر بهتر میفهمیم، بیشتر باهاش ارتباط برقرار میکنیم، قبح واضحتر است برایمان. عیوب خودمان را توجیه میکنیم: «نه، تو شرایط من را درک نمیکنی. تو نمیفهمی من در چه وضعیتی هستم.» همین آدم همین رفتار را انجام میدهد، میگوید: «نه، اینها توجیه ناپذیر است. اینها حرف غلط است. تو باید حواست جمع میکردی.» بله، توجیه میکنیم و مال دیگران هم توجیهپذیر نیست. مال خودمان را توجیه میکنیم. همۀ اینهایی که عیوبی را از دیگران انتقاد میکنند، در مورد خودم قابل توجیه است. «تو حالیت نمیشود؟ تو من را درک نمیکنی؟ همهاش میخواهی من را تحقیر کنی؟ همهاش دنبال نقطهضعف میگردی؟» اگر کسی گوشزد بکند بهمان، اینجور برخورد میکنیم.
بله. تغذیه نه، غضب از کبر است. غضبهای ناحق از کبر پنهان پشت غضبهایمان است. پنهان همهاش به این است که من خودم به خودم حق میدهم و خودم را صاحب جایگاه میدانم و به شما دیکته میکنم. این تجبر همین است دیگر. در یک موقعیت بالاتری که ارادۀ خودم را به ارادۀ شما دیکته میکنم. کی آدم دیکته میکند چیزی را به دیگری؟ وقتی خودش را بالاتر میداند. کی غضب میکند؟ وقتی که آن ارادهای که میخواست دیکته بکند، محقق نمیشود. طرف تَن نمیدهد، از نظر من استفاده نمیکند، حرفم را گوش نمیدهد، به حسابم نمیآورد، بدون هماهنگی با من دارد کار میکند، از من پنهان میکند.
نوع مشکلاتی هم که الان توی این خانوادهها، توی زندگیها هست، همین است. دقیقاً همین است، دقیقاً همین است و حالا کبر بحثی نیست که الان در یک کلمه دو کلمه در موردش صحبت بشود. خطبۀ قاصعه را بروید بخوانید در نهجالبلاغه در مورد تکبر، طولانیترین خطبۀ نهجالبلاغه، مطالبی حالا بهصورت کلی پیدا بشود.
بله. درمان تکبر یکشبه و دوشبه نیست و کار بلندمدت و طولانی میخواهد تا انسان نجات پیدا کند. ریشۀ غضب به هر حال همین است و به این حقیر شمردن مردم برمیگردد و البته باز به نحوی به حب دنیا برمیگردد؛ چون تکبر من از حب دنیا نشئت میگیرد. وقتی درک من، درک مادی بود، بهخاطر و بهپشتوانۀ داشتن این مادیات به خودم مینازم. من خوشگلم، من خوشبیانم، خوشپوشم، خوشسلیقهام، آشپزیم خوب است، باسوادم، پولدارم. بهپشتوانۀ این چیزها، آن وقت به خودم حق میدهم به شمایی که پول نداری فخرفروشی کنم، خودم را بالاتر بدانم. بعد به همین دلیل من پولدار به شمای بیپول، غضب میکنم. همین ریشههای روانیش این است؛ یعنی عملاً آدم از این مسیر را طی میکند.
و خدا ما را نجات بدهد از شر خودمان، از شر خودمان، خدا ما را نجات بدهد که هر بدی و بدبختی هست در خودمان است. سرمنشأ همۀ بیچارهگیها خودمانیم. بهجت رضواناللهتعالیعلیه میفرمود: «کاری که عمر سعد خودش با خودش کرد، هیچ دشمنی نمیتوانست با او بکند و این بلایی که او سر خودش آورد، هیچ دشمنی نمیتواند سر او بیاورد و اینجور بدبختش بکند.» و بدبختی این است که خودمان، خودمان را دوست خودمان میپنداریم، به خودمان افتخار میکنیم و خودمان را دوست داریم، از این خودمان لذت میبریم و مبتهجیم. اینها همهاش بدبختیهای ماست و گرفتاریهای ماست. خدا انشاءالله به فضل و کرمش همۀ ما را نجات بدهد و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...