روایت امام باقر علیهالسلام
کفران نعمت
چه چیزی ایمان را ازبین میبرد؟!
حسد یعنی اعتراض به….
کار برای تقرب یا کار برای مدح و ستایش خلق؟
توقع داشتن از دیگران جلوه چیست؟!
راههای جلوگیری از حسادت
بروز حسادت به چه شکل است؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
باب ۵۵: باب حرام بودن حسد و وجوب دوری از حسد و عدم حرمت غبطه.
«قال ابوجعفر علیه السلام: إن الرجل لیعتی به ادنی بادرةِ فیکفر، و إن الحسد لیاکل الإیمان کما تاکل النار الحطب».
امام باقر علیه السلام فرمودند که: «گاهی میشود مردی با کمترین از کوره در رفتن کافر میشود». حالا این کفر احتمالاً منظور همان کفر نعمت است. کفران نعمت میکند. "این چه زنی بود من گرفتم، اینکه چه بچهای بود خدا به من داد، این چه زندگیای است، این چه وضعیتی است، این چه ننهای است، این چه بابایی است، این چه ماشینی است." همینطور کفران نعمت. احتمالاً منظور کفران نعمت باشد. با کمترین از کوره در رفتن. این «ادنا بادرة»، کمترین اتفاق، کمترین رویداد. این «بادرة» به معنای رویداد هم میتواند باشد. کمترین رویدادی کافر میشود، چشم میپوشد نسبت به همه عنایتها و محبتها و الطافی که خدای متعال تا به حال به او داشته و یکهو زیر همه چیز میزند.
«و إن الحسد لیأکل الایمان»، حسادت هم ایمان را میخورد، همانگونه که آتش هیزم را میخورد. یعنی وجود این دو در خودش میبلعد. آتش، هیزم را. وجود این دو تا با همدیگر سازگاری ندارد و بودن آتش و تماسش با هیزم مساوی است با از بین رفتن هیزم. بودن حسادت هم مساوی است با از بین رفتن ایمان.
ایمان حالت دلسپردگی به خداست، حالت تسلیم خدا بودن، بندگی خداست، قبول داشتن خدا و تقدیر و فعل خداست. حسد نقطه مقابل اینهاست. حسد یعنی اعتراض، حسد یعنی زیر تقدیر خدا نرفتن. "چرا اینها سال به سال اوضاعشان رونق پیدا میکند و ما همانجور که بودیم، هستیم؟ بلکه سال به سال هم اوضاعمان بدتر میشود. چرا این کتابش پرفروش است و کتاب من پرفروش نیست؟ منبرش شلوغ است و منبر من شلوغ نیست؟ این طرفدار و خواهان زیاد دارد و من ندارم؟ همه جا حرف از این است، همه جا این را دعوت میکنند، از این تعریف میکنند، من هم مداحم، من هم طلبهام، من هم نویسندهام، من هم منبریام، من هم آشپزم. چرا آشپزی مثلاً مادرشوهرم تعریف میکند از آشپزی، خواهرشوهرم تعریف میکند از آشپزی، از آشپزی من تعریف نمیکند؟" اینها روحش روح از بین رفتن ایمان است. یعنی من کار را برای این و آن دارم میکنم، کارم به چشم نمیآید. به چشم که نمیآید؟ به چشم خدا نمیآید یا به چشم خلق خدا؟
آشپزی میکنم از باب وظیفه، تکلیف، برای تقرب یا نه، برای مدح و ستایش؟ که اگر از دیگری تعریف کردند، از من تعریف نکردند، گفتند: "قرمهسبزیِ او خوب است، آبگوشت فلانی خوب است." "هر وقت میآیم پیش ما، میگویند که آن عروسم، آن یکی عروسم!" میشود حسد. دایره وسیعی است و ایمان را میخورد. "از باجناقم تعریف میکند، پدرخانمم همش به فکر برادرخانمم است. میخواست خانه بخرد کمکش کردند، ما را انداختند حتی بهمان جوابم ندادند در این حد!" تازه یعنی دیگر آدم جوجههایی که کاملاً به خودش حق میدهد این هم حسادت است. توقع داشتن از دیگران این با ایمان تناسب ندارد. "فالوورهایش از ما بیشتر است، لایکهایش بیشتر است." گاهی ابعاد ریزی هم پیدا میکند این توقع. "توقع دارم او که فالوورهایش انقدراست، پیج ما را هم یک حمایتی هم بکند. فالوورهای ما هم..."
اولش حسادتی ندارم، میگویم: "خوش به حالت! نگاهی هم به ما کن. یک دستی امروز سر ما بکش، ما هم یک گوشهای بیاییم بالا." بعد که اجابت نشود، گل میکند. "کاری برای ما نکرد، فکری برای ما نمیکند. مغرور متکبر الهی!" تا وقتی که فکر میکردیم از قبلش چیزی به ما میرسد، آرام بودیم. بعد که دیدیم چیزی نمیرسد، حسادتمان گل کرد. مبلغ و صدایت این شکلی است. آدم بعضی وقتها اولاً در موضوع مقابل قرار نمیگیرد. برای اینکه از قبل او یک چیزی هم میرسد. من بچه باهاش تقابل بکند؟ اتفاقاً توافق میکنم. با رفاقت میکنم. "تو این دم و دستگاه به هر حال سفارش ما را بکنید. کتابش پرفروش است، کتاب ما را معرفی کن فلان ناشر، این هم چاپ بشود پرفروش بشود. این و فلانی در ارتباط است، ما را هم وصل کند فلان جا ویلا دارد، به ما هم بدهد."
اولش آدم خیلی وقتها حوزه تقابلی ندارد. مگر اینکه دیگر دوز حسادت شدیدتر باشد که از همان اول گارد داشته باشد که این چرا دارد؟ حالا این همیشه هم به این نیست که انشاءالله دارد من ندارم. اساساً چرا دارد؟ یعنی اصلاً نمیخواهم داشته باشد. من هم دارم، نمیخواهم این داشته باشد. این هم حسادت. من که لزوماً من ندارم و او دارد - نه - اینکه نمیخواهم او داشته باشد. در نگاه من او صلاحیتی برای داشتن این قضیه ندارد، اهلیتی ندارد، لیاقتی ندارد. روح این قضیه این است که: "خدا چرا از من مشورت نگرفت و به این داد؟ اگر از من میپرسید، من بهش میگفتم خدایا این لیاقت ندارد. لیاقت ماشین خوب ندارد، لیاقت همسر خوب ندارد، لیاقت پول ندارد، لیاقت بچه خوب ندارد. و همینطور من لیاقت دارم، بیا به من بده. او لیاقت ندارد."
تو روحش تکبر است. از یک طرف توقع، از یک طرف توقعات نابجا، توهم خودشیفتگی. همش ایمان را میسوزاند و از جنس حرارت هم هست. یعنی حسد گرم است، آتش شعله دارد در وجود آدم. قلب آدم را شعلهور میکند. ایمان هم از جنس آتش است، قلب انسان را شعلهور میکند نسبت به محبت خدا. این آتش که آمد، آن یکی آتش دیگر نخواهد آمد. آن آتش فروکش میکند. آتش حسد که آمد، آتش ایمان و عشق الهی فروکش میکند. راهش هم فعلاً تقابل است تا ایمان آنقدر قوی بشود که دیگر هیچ جایی برای آتش حسد نماند. خدا روزی بکند. فعلاً تقابل، واکنش نشان ندادن. در مرحله اول، حرف حسودانه نزدن، واکنش حسودانه نداشتن. در چشم و ابرو و رفتار و زبان بدن آدم بروز پیدا نکند، بلکه برعکسش عمل کند.
حسادت میخواهد یک کاری کند که جلوی جمع من این را کوچکاش کنم یا بیمحلی کنم. او سخنرانی میکند، کتاب باز کنم به مردم بفهمانم که من اگر تو این جلسه نشستم، ننشستهام سخنرانی این را گوش کنم. ارزش گوش دادن ندارد صحبتهایش. با زبان بدنم. یا پا میشوم میروم میآیم. با این رفت و آمدم به مردم یک جوری اعلام کنم که من این را گوش نمیدهم این سخنرانی را. یا دارد صحبت میکند، با گوشی خودم را مشغول میکنم. یا ذکر میگویم. یا قرآن میخوانم. یک جوری بالاخره تو عملم بروز بدهم که بابا این ارزش گوش دادن ندارد. میشود بروز حسادتم.
مقابله کنم. برای احترام پاش بلند شوم. کفشش را جفت کنم. بهش احترام بگذارم. دیگران را تشویق کنم سخنگو را گوش بدهند. خودم بروم جلوتر از همه بنشینم. تمام مدت سخنرانی سرم بالا باشد. با دقت نگاه کنم و گوش بدهم. این مقابله حسادت. فعلاً راهی جز این ظاهراً ندارد. باید بکوبیمش. بعد مقابله کنیم، برایش دعا کنیم. دعا کنیم موفق بشود. حسادت تحریک میکند من را از توی یک ساعت سخنرانی، بروم بگردم یک نقطهای پیدا کنم، متلک بهش بیندازم، بگویم یک نقطهای پیدا کنم. بروم یک جایی مقابل این را پیدا کنم که "آن جملهای که تو سخنرانی گفتی فلانی ضد این گفته." تمام یک ساعت این همه نکته مفید، این همه حرف جدید، این همه حرف به درد بخور. یک یا متشابه یا غلط، همان یکی را میروم سفت میروم برایش قشنگ سند و مدرک پیدا میکنم. ۵۰ تا عکس میگیرم از ۵۰ تا کتاب که حالیاش کنم این تیکه را غلط گفتی. که دو حالت دارد: یا میرود بالا منبر اصلاح میکند، کوچک میشود که من لذت میبرم. یا نمیرود اصلاح کند و خودم میروم اعلام میکنم که این فلان مشکل را دارد. که باز من در هر دو صورت او نفی میشود، من اثبات میشوم.
حسادت نفی اثبات خود است. اینجا چکار کنیم؟ اینجا آن صد تا نکته مثبتی که گفت را بیاوریم. ظرافتهای دیگری دارد که نفس عمرم باد نکنیم که این دیگر سختی خاص خود را دارد، ظرافت دارد، واردی میخواهد. ولی حالا بیایم تشکر کنم: "آقای فلانی، نکتهای که گفتید چقدر قشنگ بود! چقدر استفاده کردم! نمیدانستم، نشنیده بودم." "انتقاد داریم. این مطلب را شما خودتان دیدید کجا بوده؟ این به چه شکل بوده؟ همین شکلی بوده؟ آن شکلی نبوده؟ واقعاً این طور گفته بودند؟ تو کتاب اینجوری نوشته بوده؟ من فکر میکنم که اینجوری نباشد ها! تو ذهنمه که آنجور نوشتهاند ها! میخواهی بازم من هم بیاورم، شما هم بیاورید، با هم چک بکنیم. شاید من اشتباه فهمیدم."
خدا نجاتمان بدهد از شر خودمان و این کثافتهای خودمان که چقدر بیچارهایم، چقدر ضعیفیم، چقدر اسیریم، گرفتار نفسیم، گرفتار دنیای گرفتار طغیان. خدا به آبروی اهل بیت دست ما را بگیرد و ما را اهل ایمان کند و موانع ایمان از وجود ما دفع بکند انشاءالله.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...