روایت امام صادق علیه السلام
در برابر نعمتهای داده شده به دیگران لطفا غضبناک نباشیم!!
افتادن حسود از چشم خداوند
حسد؛ بیماری خطرناکخودپسندی، ریشه حسادت
گاهی دعوت به زهد، ریشه در حسادت دارد!!
انسان مطیع نفس ،انسان بی مصرف
عطای حاکم اسلامی امیرالمومنین علیهالسلام به قنبر
قابل فهم بودن فضای زندگی دنیایی اهل بیت براب ما
حسود، بی اعتنا به دیگران
قطع رشته ولایت الهی از حسود
راه درمان حسادت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
عن أبیعبدالله (علیهالسلام) قال رسولالله (صلیالله علیه و آله و سلم) قال الله عزوجل لموسی بن عمران: «یَابْنَ عِمْرَانَ! لَا تَحْسُدِ النَّاسَ عَلَی مَا آتَیْتُهُمْ مِنْ فَضْلِی، وَ لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَیْهِ، وَ لَا تُطْبِعْ نَفْسَکَ، فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعْمَتِی، رَادٌّ لِقِسْمِی الَّذِی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبَادِی، وَ مَنْ یَکُ ذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنِّی.»
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند پیغمبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خدای متعال به حضرت موسی فرمود: "فرزند عمران، به مردم حسادت نکن؛ برای آن چیزی که از فضلم بهشان عطا کردم و بخشیدم، و چشمانت را به سمت اینها نکش!" این کنایه از این است که چشمت دنبال چیزهایی که به بقیه دادم نباشد؛ از مال دنیا، حالا یا مال یا همسر یا فرزند یا بقیه چیزها، آگاهی و علم، گاهی امور معنوی است. استاد سفر زیارتی، و به این چیزها حسودی میکنیم که فلانی دارد و ما نداریم. چشمت هم دنبال اینها نباشد. نفست را هم دنبال این راننداز. حواس خودت را پرت به این چیزها نکن. خودت را درگیر این قضایا نکن. کسی که حسادت میکند، سَخط دارد نسبت به نعمت من. اولاً، از نعمتی که خدا به خودش داده، غافل است. ثانیاً، به نعمتی که خدای متعال به دیگری داده، سَخط و عصبانی است که چرا به او دادی؟ از خدا عصبانی است! "رادٌّ لِقِسمی" (انگاری وایساده نگذارد قسمی که برای بندهها دارم و تقسیم کردم بینشان، به او برسد). وایساده تا مانع بشود. چشم ندارد به او برسد. نمیخواهد به او برسد. وایساده جلویگیر بشود از نعمتی که دادم به دیگری. خب اینجا آخر خدا که به او میدهد، به تو کار ندارد. به خاطر این وضعیتی که از خودم نشان میدهم، از چشم خدا میافتم و نعمتهای خودم را از دست میدهم. خودم محروم میشوم.»
خوراک کریمه! من اینجا از باب اینکه ندارم، خب طبعاً یک چیزی است که من ندارم. البته حسادت همیشه به این نیست که منو نداشته باشم. حالا این خیلی تعریف دقیقی نیست که بگوییم او یک چیزی دارد که من ندارم، نه. حسادت گاهی به این است که من هم دارم، نمیخواهم او داشته باشد. من شهرت دارم، نمیخواهم او شهرت داشته باشد. من همسر خوبی دارم، نمیخواهم او همسر خوب داشته باشد. من ماشین دارم، چشم ندارم ببینم او هم ماشین داشته باشد.
یک کسی میگفت که پدر من چقدر به ما میرسد؟ درمان، فلان امکانات در اختیار ماست. همه زندگیش در اختیار ماست. مثلاً فرض بفرمایید چیزی که پدرم در ماه به ما میدهد، مثلاً (یعنی آن چیزی که از او دست من است، شاید ۲۰۰ میلیون، ۳۰۰ میلیون، ۴۰۰ میلیون شاید باشد). یک چیزی را نمیخواهم اسم بیاورم. پدرم ماهی مثلاً به خواهر من میدهد که حالا فرض بفرمایید مثلاً میشود ماهی ۴۰ هزار تومان. آن خانم خواهر چشم و اعصابش خورده از اینکه چرا پدر من این را دارد به آن میدهد. خب اینها، خدا به دادمان برسد، بیماریهای سنگینی است. پس حسادت همش به این نیستش که یک چیزی نداریم و دیگری دارد. یک وقت نیست، یک وقتی هم داریم، چشم نداریم ببینیم که او این را داشته باشد یا خیلی کمتر از این را داشته باشد.
خب، حسادت ریشهاش البته به "عجب" و خودپسندی و تکبر برمیگردد. همهاش به اَنانیّت برمیگردد؛ به پرستش خود. خودم را حق میدانم، خودم را کامل میدانم، خودم را محق میدانم، خودم را شایسته میدانم. من صلاحیت دارم، من اهلیت دارم، من لایقم و بقیه لایق نیستند. بقیه ارزش ندارند، بقیه آدم نیستند، بقیه بروند بمیرند. بقیه خانهای خانه؟ بقیه نیاز ندارند؟ بقیه اثر طمعشان است؟ بقیه اثر خودخواهیشان است؟ اینها خیلی جالب است که گاهی آیا روایتم، تنگش توصیه به زهد و اینها میکنیم، خودم دارم برای من هم هیچ مشکلی ندارد با حرص و ولع و طمع و مال، دارم. بقیه بخواهند داشته باشند؟ دعوت میکنم به زهد! نه! دنیا دوستی است اینها. اینها ازش پوشاک و وزنا پوسته گذشت. چقدر این نفس ما چیز بیخودی است و چقدر، چقدر این نفس چیز آشغالی است این هوای نفس، نفس اماره. چقدر حال به هم زن است! چند وقت است که انسان مطیع نفس میشود؟ بیخود میشود. چقدر این انسان نفرتبرانگیز و مشمئزکننده است وقتی که اسیر هوا میشود. با این نفس، وقتی که از هوا درآمد، ربانی شد، الهی شد، چقدر باشکوه میشود! چقدر دوست داشتنی میشود!
از خود در میآید و برای دیگران حق قائل است. گاهی برای دیگران حقی قائل است که خودش قائل نیست و اساساً همه حق را به آنها میدهد. او باید داشته باشد. حالتی که امیرالمؤمنین (سلامالله علیه) دارد، وقتی که قنبر را میبرد بازار. خودش حاکم است، قنبر غلام است. آن لطافتها این است، آن عظمتها. لباس بهتر را میخرد برای غلام خودش، برای محافظ خودش، برای پادوی خودش. کجا دیدهاید همچین چیزی؟ کجا سراغ دارید همچین چیزی؟ شما امیری (حاکمی) میفرماید: «تو جوانی، تو باید تیپ خوب داشته باشی. تو باید به سر و وضعت برسی. من کارم با همین لباس راه میافتد.» آن لباسی که از او میخواست بخرد میفروشد، برمیگردد. دو تا لباس: یکی ارزان و مندرس، یکی لباس زیبا و جوانپسند. لباس خوب قنبر! این تو فضایی است که برای مقابله فهم از اهل بیت، کمالات اهل بیت اینها نیست. آن قدر فضایل امیرالمؤمنین بالاست که اصلاً فهمیده نمیشود. زندگی ما و زیستنشان که این قدر لطیف است. جاهایی که در سطح خودشان زندگی کردند، چه کار کردند؟ آنجایی که همقدم ما آمدند، اینجوری آمدند، اندازه ما بودند، اینجوری کردند، آنجوری زندگی کردند که برای ما الگو باشد، این بوده. آنها که برای ما قابل فهم نیست اصلاً نمیتوانیم الگو بگیریم، آن که دیگر هیچی.
این حق برای دیگری قائل بودن. او هم آدم است. او هم دوست دارد. او هم میخواهد. او هم نیاز دارد. او هم سهم دارد. بگذار دل او شاد بشود. او داشته باشد. اصلاً از شادی او شاد باش. از اینکه او دارد خوشحال باش. نفسم فشار میآید. همین، همین حس پس میزند. قبول نمیکند. خودش را میخواهد فقط. فقط خودش را میبیند. فقط برای خودش حق قائل است. به درک بقیه! به من چه؟ یا بقیه به من چه؟ یا گر میگیرم اگر به بقیه برسد، من بخواهم داشته باشم. از شادی او من بیمار میشوم. از آرامش او ناآرام میشوم. دوست دارم ببینم اینها همیشه تو بدبختیاند، تو فلاکتاند. گاهی این بیماری آنقدر شدید میشود که یک مادر نسبت به فرزندش این شکلی میشود. دیده شده اینها، دیده شده و دیده میشود. نسبت به فرزندش، نسبت به عروسش، نسبت به دامادش. نسبت به زندگی بچهاش حسودی میکند. نسبت به خوشی بچهاش حسودی میکند. نسبت به خوشی عروسش حسودی میکند. عجیب است! حالا آنقدر میگویند مادر فلان، مادر فلان. نه، لزوماً هر مادری، مادر نیست. هر جایی هم جلوه مادری نیست. هواهای نفسانی جوری است که نمیگذارد آدم، آدم باشد.
«فَلَسْتُ مِنَّةُُ، وَ لَیْسَ مِنِّی» نقل به مضمون از روایت: فرمود که این سر راه وایساده که من تقسیمی که برای عبادتم دارم، بهشان نرسد. و «مَن یَکُ ذلک»: هر که این شکلی باشد، «فَلَستُ مِنَّه و لیس منّی». نه من از اویم، نه او از من است. یعنی رشته ارتباط و اتصال ولایت قطع است. کسی که حسودی کند به دیگران، چشم ندارد ببیند چیزی میدهم. «نه من از اویم، نه او از من است.» رابطه دو طرفه قطع است و به معنای این است که خدای متعال واگذارش کرده به خودش.
البته حسادت، عرض کردم، در وجود ما جاری است و چارهای از این نیست. آن چیزی که مهم است این است که نگذاریم بروز پیدا کند. جلویش را بگیریم در رفتارمان، در عملکردمان، تو نحوه حرف زدنمان به کسی. نحوه نگاه کردن به کسی. پشت سرش حرف بزنیم، تو روش حرف بزنیم. واکنشهایی که داریم، رفتارهایی که داریم، بروز پیدا نکند. این قدم اولی است که باید مهار بکنیم و سخت هم است، ولی خب به نسبت راحتتر است تا آن جوشش درونی و آن حس درونی. و این حس درونی را هم باید باهاش مقابله کرد. باید زد تو سرش.
دعا کنیم برای دیگران. هر وقت احساس کردیم در درونمان که یک جوری آن دارد میشود، از اینکه دیگران اوضاع خوبی دارند و یک چیز خوبی دارند و اینها، در درون آدم یک جوری دارد میشود، اینجا دعا کن. دیگری را دعا، در عمل هم شروع کن مقابل این حسادت برخورد کردن. یعنی حسادت من را تحریک میکند به اینکه متلک بهش بیندازم، انتقاد ازش بکنم، عیبش را پیدا کنم، پشت سرش حرف بزنم. اینجا برعکس کنم. ازش تعریف کنم، خوبیهایش را پیدا کنم و جلو پایش بلند شوم، بهش احترام بگذارم، بهش محبت کنم، دعا برایش بکنم. خصوصاً خدایا به این هم بده، به این بیشتر بده. شاکر کن نعمت را برایش. حفظ کن، موفقش کن. و همینطور کمکم این رذیله در ما فروکش بکند و کمکم از بین برود.
خدا انشاءالله به دادمان برسد. "سَخط" به چه معناست؟ سَخط کجا؟ بله. حالا دوست داریم داشته باشیم، دعا که اشکال ندارد. حضرت زکریا (علیهالسلام)، حضرت مریم (سلامالله علیها) را دید و از خدا طلب فرزند کرد. «کَذَلِکَ دَعَا ذَکرِیَّا رَبَّه». سَخط فقط با ت دستهدار. سَخط یعنی عصبانی، ناخشنود.
خب، عرض کنم خدمتتون که آیتالله صافی از دنیا رفتند، مگر چنین نیست؟ عجب! «انّا للهِ وَ انّا الیهِ رَاجِعُون». خدا رحمتشان کند. عمامه ما را ایشان گذاشتند. روحشان شاد باشد. بله، خاطراتی هم هست از ایشان. چقدر با محبت و صمیمی بودند ایشان. خدا رحمتشان کند. طلبههای کوچیک را ایشان دستشان را میگرفتند، میبوسیدند. بین ما دیده بودیم ازشان. و چقدر با محبت و چقدر علاقه به امام زمانشان داشتند. واقعاً علاقهمند به امام زمان و از درون مرتبط. آثار شاخصی را هم در زمینه مهدویت ایشان نوشتند. شهید مطهری ۵۰ سال پیش از ایشان تعریف میکردند به عنوان کسی که "محقق واقعیِ سرّ زمین مهدی و امام زمانند." منتخب الأثر ایشان، از آثار فوقالعاده شان است. رحمت و رضوان خدا بر ایشان. یک همت فاتحه هدیه کنیم به ایشان.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین.
الرحمن الرحیم.
مالک یوم الدین.
اهدنا الصراط المستقیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
شبکه خدای متعال، برای ما جبران کند ضایعه درگذشت این بزرگان را و فقدان این علما و بزرگان و انشاءالله که خدای متعال برساند صاحب اصلی ما را امام زمان و متنعم بشویم به وجود حضرت حجت بن الحسن (ارواحنا فداه). و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...