روایت امام صادق علیه السلام
غبطه؛ آرزوی داشتن نعمت دیگران
حسادت، ضد غبطه
آیا مومن هم غبطه میخورد؟
اعتراض منافق نسبت به چه امور!!
سه چیز که پیامبران از آن مصون نیستند!!
تفاوت فال بد انبیا با ما
انسان همواره همراه خطورات
نهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از چه خصلتهایی در انسان
یکی بودن جنس حسد، حرص وتکبر
انانیت وجه اشتراک حسد وحرص وتکبر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
«عن ابی عبدالله علیه السلام قال: إن المومن یغبط ولا یحسد والمنافق یحسد ولا یغبط.»
امام صادق علیهالسلام فرمود: "مؤمن غبطه میخورد و حسودی نمیکند، منافق حسودی میکند و غبطه نمیخورد."
غبطه خوردن به این معناست که انسان کمال، حسن، نعمت یا فضیلتی را در جایی میبیند و آرزومند است که او نیز آن را داشته باشد. از دارا بودن دیگری ناخشنود نیست و ناراحت نمیشود. حسادت برعکس این است؛ انسان به این دلیل ناراحت است که دیگری چیزی دارد و او ندارد. یا با هم دارند، اما دارا بودن دیگری برایش سخت است. در غبطه، دارا بودن دیگری برای انسان سخت نیست.
البته مؤمن غبطه دنیا را هم نمیخورد، بلکه غبطه همین امور معنوی و قدسی را میخورد. کسی استاد معنوی دارد، کسی توفیقاتی دارد، کسی کتابخانه معظم و خوب بزرگی دارد، کسی توفیقاتی دارد و زیاد به زیارت مشرف میشود. اینها را وقتی میبیند، از خدا میخواهد که او هم همینگونه باشد. اتفاقاً همین درخواست باطنی نیز باعث میشود که او بهرهمند شود و خدای متعال نیز به او عنایت کند. این چیزی که میخواهد را، اگر هم به او عنایت نشود، ثواب میبرد. همین که در باطن عشق غبطه خورد و تمنا کرد که زیارت برود، در حالی که دیگران رفتند و او نرفته یا موانعی برایش پیش آمده، همین که از درون این را تمنا میکند، خدای متعال برای او هم مینویسد. حالا یا مینویسد و به او میدهد، یا مینویسد و ثوابش را میدهد، ولو خودش هم حاصل نشود.
مؤمن همه وجودش نور است؛ اینجاها هم نور است، اینجاها هم برایش خیر است، اینجاها هم برایش برکت است. منافق همه وجودش ظلمت است، جهان ظلمت است، غبطه نمیخورد، اعتراض به خدا میکند، شاخ و شانه برای خدا میکشد، تکبرش بروز پیدا میکند.
«وإذا مسه الخیر کان جزوعاً شدیداً»؛ خیر بهش برسد، ممنوعه. چشم ندارد که به دیگران هم برسد. شر بهش برسد، جزع و ناله و فریادش بلند میشود.
روایت بعدی از امام صادق علیهالسلام:
«عن ابی عبدالله علیه السلام قال: لم ینج منها نبیون»
سه چیزی که پیامبری از اینها نجات پیدا نکرده است:
«فمن دونه» و کسی که پایینتر از پیامبر باشد نیز.
۱. «التفکر فی الوسوسة فی الخلق»: یعنی تفکر در وسوسه در مخلوقات. انبیا هم گرفتار این قضیه هستند، به نحو خطور. اینها همه به نحو خطور است، خطورات اینشکلی میآید، ولو خیلی ضعیف و خفیف؛ وسوسه در خلق. تفکر در وسوسه در خلق. مثل همان ماجرا که از بعضی انبیا نقل شده است که "خدایا، یک مورچه را برای چه خلق کردی؟" ولو خیف خفیفی است، ولو ربانی و الهی و نورانی هم هست، ولی به هر حال میآید. انبیا هم مصون از این قضیه نیستند، دیگر پایینتر از آنها هم همینطور که در خلق دچار وسوسه میشوند و یکهو این تفکر در این وسوسه میآید.
۲. «و الطیرة»: فال بد زدن. یکهو یک چیز بدی را از یک قضیه به یک چیز بدی منتقل شدن. "نکنید اینطور بشود، نکند آنطور بشود، نکند این نشانه فلان چیز باشد." حالا این طیرة در مورد انبیا خیلی نادر نیست، در مورد ماها متفاوت است. بعضی از این طیرهها هم که عین کفر و شرک و معصیت است. دیگر قصه تطیر به حضرت موسی که "از وقتی تو آمدی، ما بدبخت شدیم." یا یک آخوند را سوار ماشینش میکند، میگوید: "چپ میکنیم." زمان شاه مردم خیلی اینطور بودند که حتی اگر یک آخوند میدیدند اول صبح، در طول مسیر، اینها امروز با یک مشکل مواجه میشوند و این القا هم میرود و یک چیزی هم میخورد و میگوید: "دیدی گفتم به اینجا خورد؟ امروز آخوند دیدم." من امروز آخوند سوار کردم. میگفتند "اگر ماشین آخوند سوار بکند، پنچر میشود یا تصادف میکنی یا خراب میشود و بلای بدنم میشد." فال بد میزدند. این فال بد زدنهایی است که حرام است. گاهی هم نه، در حد حرامش نیست، یک انسان با یک چیزی مواجه میشود، یکهو بد به دلش میافتد. بد به دلش راه میدهد. اینها هست و پیش میآید.
۳. و سومیش هم «حسد»؛ حسد یعنی همین که لحظهای، در واقع خطوری به ذهن میآید که "نکند این لایق نباشد؟" یعنی واقعاً این لایق هست؟ همین! ولو خیلی خفیف، خیلی ضعیف. این هم میشود از همین سه امری که انبیا هم ازش رها نبودند، که حالا اینجا دارد که «الا ان المومن لا یستعمل حسده». مؤمن حسدش را استعمال نمیکند، به کار نمیگیرد، در رفتارش بروز پیدا نمیکند. ولی یکهو یک چیزی به ذهنش میآید که مثلاً "فلانی اهلیت نداشت برای اینکه فلان کس بهش فلان کتاب، فلان کس بهش فلان دستور معنوی را بدهد، دعوتش بکنند به فلان جلسه معنوی." اینها گاهی برای انبیا هم میآید و اثر تکبر البته نیست، اثر اعتراض به خدا هم نیست، اثر ابهام است.
به هر حال انبیا هم در ابهامهایی قرار میگیرند و یکهو میمانند که خب، نکند واقعاً اهلیت و صلاحیت همچین قضیهای را ندارد؟ ابهامها را هم دیدید دیگر، در ماجرای حضرت ابراهیم علیهالسلام، ملائکه آمدند، ایشان رفت حتی گاو را کشت برای اینها آورد، بعد معلوم شد که اینها ملَک هستند. و حضرت مریم سلامالله علیها دچار ابهام بود. حضرت یونس علیهالسلام، حضرت یوسف علیهالسلام و همینطور همه انبیا، ابهامهایی در زندگیشان با همانها امتحان میشدند. یکی از این ابهامها همین است که "نکند فلانی ارزش و لیاقت همچین چیزی را نداشته باشد؟" که حالا در مورد ماها نوعاً این قضیه همان حسد است. در مورد انبیا نه، یک خطوری است که حالا به هر حال میآید و آنها هم دفعش میکنند با توجهات و اینهایی که دارند، دفع میکنند. به هر حال از این خطورات انسان رها نمیشود، حتی اگر پیغمبر هم باشد، از خطورات رها نمیشود و این خطورات برای انسان هست.
حدیث بعدی از امام صادق از آبا و اجدادشان، در وصیت پیامبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام، فرمودند:
«یا علی، إنهاک عن ثلاث خصال»
علی جان، نهی میکنم از سه خصلت: «الحسد و الحرص والکبر»؛ حسادت و حرص و تکبر.
از یک جنساند، جنس آن انانیت، پرورش نفس، پرورش "من، من، من" بزرگ باشد، نتیجهاش میشود همینها. خودش را بزرگتر از بقیه میبیند، میشود کبر. مقدار کم راضی نیست، باز هم میخواهد، میشود حرص. خودش را اهل میبیند، دیگری را اهل نمیبیند، میشود حسد. این سه تا را پیغمبر اکرم نهی کردند.
میگویند عروس فلان عروس بدقدم و اینها، این هم میشود همان تطیر و طیرة، فال بد زدن که حالا اینجور وقتها با سوءظن هم همراه است و معصیت کبیره به حساب میآید. از کجا فهمیدی که او بدقدم است؟ آنی که خوشقدم است از کجا به این رسیدی؟ چقدر مگر این شخص به خودش ربط دارد که مثلاً حالا بر فرض یقین هم بشود، چقدر دخیل است در این قضیه که بدقدم باشی و خوشقدم باشی که تحقیرش میکنی به خاطر این مسئله؟ به هر حال اینها نکاتی است که انشاءالله خدای متعال ما را ملتفت بکند به اینها و نجات بدهد از این خصلتها.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...