روایت امیر المومنین علیهالسلام در مورد حسد
حسادت؛ نشان بیمار بودن روابط دوستان
حسد کمتر، جسم سالمتر
حسادت از بین برنده دین
کار حسادت خالی کردن قلب انسان از باور و اعتقاد
حسادت با انسان تا مرحله شهود حق
مرحله شهود حق، عرصه سوختن منیت
راه مهار حسادت
هروقت حس کردید حسادتتان بروز پیدا میکند، ضدش را عمل کنید!!
دلت را از کینه نسبت به افراد پاک کن!
حسادت؛ ریشه گناهان زبان
از بین رفتن صفات با نرسیدن آنها به مرحله عمل
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
عن امیرالمؤمنین علیه السلام: «انه قالَ حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ». امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «وقتی که دوست حسادت بکند، این نشان میدهد که آن مودت و دوستی و محبت بین اینها مشکل دارد، بیمار است». این حسادت حاکی از بیماری مودت و ناسالم بودن این دوستی و رفاقت است. دوست اگر واقعاً دوست باشد و علاقهمند باشد، حسادت نخواهد کرد. حسادت حاکی از این است که این شخص نفاق دارد، به ظاهر ابراز دوستی میکند و در باطن دوستی را ندارد. اگر هم ب حسب ظاهر دوستی دارد، منفعتی حتماً در این دوستی برای او نهفته است. البته ما به کسی سوءظن هم نباید داشته باشیم. رفتارها حمل بر صحت باید کرد. حالا تا جایی که میشود، برداشت حسادت و اینها نباید داشت. ولی حالا اگر واقعاً واضح شد که حسادتی هست، زندگی معلوم میشود که دوستی نیست و ادعای دوستی است و دوستی واقعی و صادقی نیست.
روایت بعدی از امیرالمؤمنین علیه السلام است. فرمودند: «صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ»، نشان میدهد که حسادت در سلامتی انسان هم اثرگذار است و باعث میشود که انسان سلامتیاش را هم از دست بدهد. اگر انسان اهل حسادت نبود، تن سالمی هم خواهد داشت. سلامتی تن از کمبودن حسد است. هر چقدر حسادت کمتر، جسد سالمتر و آرامش فکری، روانی، طمأنینه و خاطر اینها در انسان هست.
حدیث پایانی این باب، باب ۵۵ از علی بن جعفر رضوان الله علیه است که ایشان از برادرش موسی بن جعفر علیه السلام روایت میکنند؛ چون از امام صادق وضعیتشان تا میرود به پیغمبر اکرم میرسد، به نحوی حدیث سلسله الذهب. قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذاتَ یومٍ لَاَصحابه: یک روزی پیغمبر به اصحابشان اینطور فرمودند: «اَلَا اِنَّهُ قَدْ بَغَثَ اِلَیْکُمْ دَاءَ الْاُمَمِ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ هُوَ الْحَسَدُ» فرمودند این بیماری امم قبلی، امتهای قبلی تو جان شما هم افتاده، به شماها رسیده، به شما هم سرایت کرده است. بیماری امتهای قبلی چی بوده؟ حسادت بوده. «وَ هُوَ الْحَسَدُ لَیْسَ بَهَا حالِقُ الشَّعَرِ لَکِنَّهُ حَالِقُ الدِّینِ». حسادت حالق مو نیست. حالا حالق، این ابزاری که باهاش مو رو میتراشند، این تیغی که میتراشد. قدیم هم استفاده میشده تیغ مو تراشی. حسادت تیغ است، ولی نه تیغی که موی شما را بتراشد. تیغی که دین شما را میتراشد. از دین چیزی نمیگذارد. حسادت اگر تو وجود آدم بیفتد، ریشه بدواند، عرصه پیدا بکند، همین جور که پیشروی میکند، میتراشد و میبرد هرچی که هست، هر اعتقادی، هر باوری، هر علاقه پاکی و نورانی در وجود انسان باشد، حسادت ریشهکن میکند. لخت میکند قلب انسان را از هر حقیقتی، از اعتقادی خالی میکند. «وَ یُنْجِی فِی اَنْ یُکَفَّ الْاِنْسَانُ یَدَهُ». خب این نکته بسیار کلیدی است و راهکار نهایی در بحث حسادت. میفرماید که آنی که مایۀ نجات است در حسادت، خب حسادت در وجود همۀ ما هست. یعنی هیچ کس مبری از حسادت نیست. در واقع کسی نیستش که حسادت نداشته باشد. البته حسادتها فعال نمیشود خیلی وقتها. به تعبیر بزرگان تا وقتی انسان به آن عالیترین درجۀ مشاهدۀ خدا نرسد، به تعبیر اینها، به شهود نرسد، حسادت در وجودش هست. چیزی که حسادت را از بین میبرد، شهود است. انسان نباید خودی ببیند. به هیچ نحو خودی نداشته باشد مطلقاً، تا حسادت نداشته باشد. تا خود هست، حسادت هم هست. تا خود هست، تکبر هم هست. ضعیف میشوند، خفیف میشوند، ولی هست. ریشهاش هنوز هست. وقتی ریشهکن میشود که انسان دیگر اساساً وجودش آتش بگیرد. اشتعال پیدا کند و احتراق پیدا کند، بسوزد. بالکُل بسوزد، از بین برود.
تا آنجا هست، خب چه باید کرد؟ باید مهارش کرد، باید فرصت را از او گرفت و اجازه نداد، مجال نداد که او بروز پیدا کند. کاری کرد که حسادت به عرصۀ عمل نرسد. فرمود اینی که باعث نجات میشود در حسادت، این است که انسان دستش را نگه دارد و «یَخْزُنُ لِسَانَهُ» زبانش را هم ببرد در مخزن. زبان را در خزانه باشد. کنایه از اینکه این زبان مهار بشود، زبان بسته بشود، زبانش را ببندد، دستش را نگه دارد. حسادت بروز پیدا میکند در رفتار ما. کارهایی میکنیم که این در واقع بروز حسادت است. یک چیزی میگویم، یک اقدامی میکنم علیه این آدم. حرفی میزنم علیهش، توطئهای برایش میکنم، دسیسهای میکنم، زیرآبش را میزنم، رسوایش میکنم، عیبش را برملا میکنم، دست به یک کاری میزنم برای تخریب این آدم، برای عقب انداختنش، برای محروم ماندنش. اینجا این کار را نکند. یک حرفی میزنم، چیزی میگویم. راهکار بهترش هم این است که ضدش عمل کنم. هر وقت احساس کردم در وجودم ریشه میگیرد و دارد تکان میخورد و دارد میخواهد یک بروزی پیدا بکند، سریع آنجا ضدش عمل کنم. دعای طرف کنم، شروع کنم خوبیهایش را بگویم، اقدام مثبت برایش بکنم، هدیه برایش بفرستم که اینها خیلی هم اثرگذار است در خود همان ریشهکن شدن اصل حسادت در وجود طرف. یعنی وقتی که من ابراز علاقه کردم به طرف، خب خیلی وقتها با همین احساس رفاقتها طرف آرامشی پیدا میکند که دست از حسادتش برمیدارد. لااقل دست از بروز حسادتش برمیدارد. چون شما را در موضع دوست میبیند و رسوا هم شاید بشود اگر بخواهد بیشتر از این اقدامی بکند.
به هر حال این راهکارش است، راهکار کلیدیاش است. حسادت هست تا وقتی که انسان هست و نفس انسان برای انسان دیده میشود، حسادت هم هست و فقط باید کنترلش کرد. راهکار اصلیش هم همین است. نباید بروز پیدا کند، نباید در رفتار من جلوه بکند. «وَ لَا یَکُونُ ذَا قَمَرٍ اِلَّا اَخَاهُ الْمُؤْمِنِ». این یک طوری باشد که نسبت به برادر مؤمنش نداشته باشد. تا میتواند دلش را صاف کند نسبت به او. رفتارهایی بکند که دلش صاف بشود. دعا کند هی برایش دعا کند. اعمالی را انجام بدهد به نیابت از او، کارهایی بکند. پشت سرش اقداماتی بکند که به نفع او باشد. کارهایی بکند حتی او موقعیت پیدا کند، او جایگاه پیدا کند. به هر حال اگر آدم میخواهد از این سرطان نجات پیدا بکند، این سرطان خطرناکی که هیچی از دین و دنیای انسان نمیگذارد و همه چیز را نابود میکند، راهکاری جز این نیست. باید انسان تو سر این بزند. و حسادت خوب و تکبر خوب هم نداریم. نه حسادت مطلقاً خوب است، نه تکبر مطلقاً خوب است. آنی هم که در مورد خانمها گفته شده، تکبر نیست. آن «عِفَّت»، عفت با تکبر، زهر بلند منشی، طبع بلند داشتن و خود را در اختیار هر کسی قرار ندادن است. این میشود عفت که برای خانمها خوب است، برای آقایان بد است. یعنی تکبر و حسادت و اینها مطلقاً بد است. خدای متعال هم مثلاً ماجرای حسادت خانم را به رسمیت نشناخت. فقط خواستگاری بکند که حضرت ابراهیم در امان باشد. و این نبود که حالا مثلاً گفت حالا این هم حسادت کرده، دیگر حالا مثلاً نوازشش بکنم، نخیر. هر حسادتی به سر سوزنی اگر بروز پیدا کند، انسان از چشم خدا میافتد و محرومیت میآورد. پناه میبریم به خدا. اکثر گناهان زبان، بله ریشهاش در حسادت است. غیبت، تهمت، سخنچینی، حرفهایی که به اسم نقد و اینها معمولاً ما میگوییم انتقاد است دیگر. حالا به هر حال نه اکثر این انتقاد، انتقاد نیست. یعنی دلسوزی نیست واقعاً، خیرخواهی و دوست داشتن رشد دیگری نیست، ته تهاش حسادت است. یا بر انسان معلوم است. یک کمی توجه کند، معلوم است. یا خیلی باید بیشتر توجه کند تا معلوم بشود که عُمده این انتقادهایی که ما میکنیم، بازگشتش به حسادت است. و این است که یک جوری میخواهیم بالاخره طرف از چشم بیفتد. اینها بازگشتش به حسادت است. آن حس مالکیتی هم که حالا در خانمها هست، وارد این بحثها نمیخواهیم بشویم، جدا از حسادت است یا حسادت نیست؟ ولی شما با سوءظن به خودتان نگاه کنید. این پاسخ اجمالی. آنجاهایی هم که احتمال زیاد میدهید که حسادت نیست، باز بنا بر این بگذاریم برای اینکه حسادت است. انسان خوب است که همیشه به خودش سوءظن داشته باشد؛ برای اینکه واقعاً هم خیلی وقتها اینطور است. یعنی ریشهها را اگر آدم خوب بشکافد، به همینها میرسد. و حالا دیگر وارد بحث نمیخواهم بشوم تو این موضوعات خاصی که اشاره کردید. به هر حال حسادت چیز ساده و سطحی نیست و ریشههای عمیقی دارد، ابعاد فراوانی دارد و نجات ازش هم به این سادگیها نیست. خیلی زحمت دارد. خیلیهایش هم بروز ندارد. یک چیزهایی تو باطن انسان هست که بزرگان بعد چهل سال معلوم میشود. یک چیزهایی تو وجود انسان، تو گوشه موشهها پنهان است. چهل سال یکهو محمود قاضی میفرمود، علامه نقل میکرد از ایشان که گاهی «حوضچه» این تکان ندارد، خیلی آبش لطیف میشود و شفاف میشود، خیلی آبش صاف است. آدم فکر میکند که این دیگر لجن نمانده تو این حوض. فرمودند که اینطور نیست. لجنهاش تهنشین شده. لجنها رفته آن پایین. یک تکان اگر یک چوب کسی آن ته بزند، یک تکان بدهد، یکهو میبینی که آب چی میشود؟ یکهو میبینی که همه آب لجن و رَم و رَم. آیت الله قاضی رضوان الله علیه فرموده بودند که لذا تا این حوض، حوض لجن دارد. راهکارش هم این است که باید این حوض از زیر خالی بشود. باید آبش از زیر خالی بشود برود برسد به دریا. باید خالی بشود برسد به دریا. حوض تا وقتی حوض است، لجن برمیدارد. هر وقت از حوض در آمد، دریا شد، آن وقت دیگر لجن هم برنمیدارد. دریا هیچ وقت دیدهاید کف دریا لجن بگیرد؟ کف دریا که لجن نمیگیرد. دریا که لجن بردار نیست. دریا لجن را در خودش میبلعد. آلوده نمیشود هیچ وقت دریا به لجن. به هر حال راهش همین است. باید انسان به آن شرح صدر وسیع برسد که دیگر کامل تخلیه بشود از خودش. کامل کامل. هیچ نماند از نفسانیت در وجود او. وقتی که دیگر از حسادت هم چیزی نمیماند، راه همه رذایل هم این است. حب دنیا هم همین است، تکبر هم همین است، عجب هم همین است. و اینها بازگشتش همه به نفسانیت انسان است. چارهای هم نداریم فعلاً برای نجات. راهی نیست غیر از مهار اینکه به عرصۀ عمل نرسد، بروز پیدا نکند تا کم کم ریشهاش بخشکد. چون این صفات این شکلی است که اگر بروز پیدا نکند، ضعیف میشود. این هم به هر حال چیزی است که خدای متعال در باطن انسان قرار داده که صفات و ملکات زنده بودنش به رفتارهاست. چه صفات خوب، چه صفات بد. وقتی که به عرصۀ عمل برسد، زنده میشود، زنده میماند. هر چقدر در عمل بروز پیدا نکند، هی میرود به سمت محو شدن، اضمحلال و ریشهکن شدن. هی آرام آرام ضعیف میشود تا انشاءالله با عنایت خدای متعال، دیگر کامل محو بشود. خدا انشاءالله خودش با فضل و رحمت بیکرانش دست ما را بگیرد و ما را نجات بدهد از شر نفس خودمان، از شر نفسانیات خودمان. بحق ماه مبارک و این روزهای نورانی و شریف. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...