شاخص اصلیِ محبّت ساقط کننده؛ وارد حریم معصیت شدن [00:35]
میل به مذاکره با دشمنی که حقی برای تو قائل نیست؛ نمونهای از دنیا طلبی مذموم [02:12]
تمام گناهان به حبّ دنیا و شعب گوناگون آن بر می.گردد [03:22]
حبّ کلام؛ یکی از شعبههای حب دنیا [03:28]
حبّ کلامِ مذموم: کسی که از حرف زدن سیر نمی شود و توجهی به حلال و حرام در سخنش ندارند [04:35]
تریبون دارانِ حق به جانبِ بی رحم [05:40]
ریشه های روانی مسابقه مافیا [07:12]
تفکر؛ حرف زدن با خود در اندرونی عقل [08:17]
تکلم با خدای متعال، دوای دردهای درونی ماست نه حرف زدن پشت سر دیگران [10:14]
چطور سکوت موجب افزایش قدرت درونی و آرامش می شود؟ [11:57]
چرا کنترل زبان بسیار سخت است؟ [13:54]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در روایت امام سجاد (علیه السلام) درباره شعبههای «حب دنیا» بودیم. حب راحت را نکاتی در موردش عرض شد. عرض کردیم که شاخص تشخیص برای اینکه آیا آن میزان محبت ساقطکننده در ما هست یا نیست، این است که ما به حرام کشیده میشویم یا نمیشویم؛ یعنی مواردی که این محبتها زمینهساز معصیت بشود و ما را وادار به گناه بکند، آنجا دیگر هشداری است برای این محبت. آن میزان بسیار خطرناکش در دل ما هست و با این میزان محبت، انسان سقوط میکند به جهنم. البته محبت دنیا ولو ذرهای هم در دلی باشد، به همان میزان آثار مخربی را خواهد داشت؛ ولی اگر به مرحله معصیت بکشاند، انسان را در عمل وقتی که این محبت، محبتی است که انسان را به جهنم برده و دیگر بهشت هم حتی با این حد از محبت برای انسان حاصل نمیشود.
فرض بفرمایید در حب راحت. انسان به خاطر راحتطلبی، جهاد نرود، از جنگ و جهاد سر باز بزند، ذلت در برابر دشمن داشته باشد، وا بدهد، آنجایی که باید استقامت بکند و مقاومت به خرج دهد در برابر دشمن، به مذاکره ذلتآمیز رو بیاورد. خود این میل به مذاکره، آن وقتی که دشمن حقی را برای تو به رسمیت نمیشناسد و امتیازی برای تو قائل نیست و مذاکره صرفاً ابزاری است برای اینکه امکاناتت را بگیرد، با تحقیر منافع خودش را پیش ببرد. این مذاکره حکایت میکند از «حب راحت» و «دنیاطلبی»، دنیاطلبی و راحتطلبیای است که انسان را به جهنم میاندازد به خاطر اینکه انسان روی حق پا میگذارد و حقوقی از انسان فوت میشود. حق آدمهای بسیاری را زیر پا میگذارد به خاطر اینکه میخواهد راحت باشد، میخواهد رئیس باشد. برای اینکه ریاست خودش را حفظ بکند، ظلم میکند، روی حق پا میگذارد. این حب ریاست، این حب راحت، دیگر حب ریاست و راحتطلبیای است که انسان را به جهنم بکشاند. و این محبت ریشه تمام معاصی است.
پس تمام گناهان به حب دنیا برمیگردند و شعب حب دنیا برمیگردند که شعب حب دنیا را تا به حال گفتیم. چهار تایش را گفتیم و پنجمیش… پنجمیش «حب الکلام»، شهوت سخن گفتن، میل به حرف زدن.
خب، البته انسان طبیعتاً و فطرتاً علاقه دارد به گفتگو، علاقه دارد به ارتباط برقرار کردن و نیازهایش را از طریق گفتگو برطرف میکند، از طریق گفتگو به کمالات میرسد، از طریق گفتگو کمالاتی را منتقل میکند. خدای متعال هم «عَلَّمَهُ البَیان» در وصف انسان گفته و با منت یاد کرده از این نعمت، نعمت بیان. کلام نعمتی است از جانب خدای متعال و نیاز زیادی ما بهش داریم؛ ولی بعضی وقتها این «حب کلام» خودش موضوعیت برایمان پیدا میکند و مطلوبیت ذاتی پیدا میکند. انسان سیر نمیشود از حرف زدن، فقط میخواهد حرف بزند. دیگر فکر هم نمیکند که چه میگوید؟ وراجی میکند، پرحرفی میکند، پرچانه میشود. انسان از هر جایی حرف شد؛ حلال، حرام… خب این میشود زمینه خیلی از گناهانی که گناهان زبان و بیان میخواهد حرف بزند. این دیگر میرود به سمت اینکه دروغ بگوید، داستانهای تخیلی و دروغ ایجاد میکند برای خودش که مثلاً دیگران را بخنداند، مسخره میکند افرادی را، غیبت میکند از افرادی، زخم زبان میزند، دهان باز است و رهاست، هرچه بخواهد میگوید، کیف میکند از حرف زدن. خصوصاً وقتی مشتری دارد، وقتی طالب دارد، چهار نفر حرف او را خریدارند، چهار نفر به حرف او گوش میکنند.
بعد از ماها تریبون که پیدا میکنیم، چهار تا فالوور پیدا میکنیم، چهار تا ممبر پیدا میکنیم، فضای مجازی هر مسئلهای را تحلیل میکند، هر حرفی را میگوید و بررسی میکند. نه تحقیق میکند، نه مراعات میکند، به هیشکی هم رحم نمیکند، همه را زخمی میکند. یک بابایی رفته سر یک صحنه مثلاً قتل، یک کسی مثلاً آنجا یک لبخند زده، این را دیگر دستمایه میکنند، بعد میکوبند تو سرش. خدا نکند که یک کمی فاصلههای سیاسی و اعتقادی با همدیگر داشته باشند، دیگر رحم بهش ندارند. "بهار من یک سوژهای باید امروز داشته باشم، امروز پستی کار نکردم، حرف نزنم، از دهانها میافتم و توجهات از من منصرف میشود." بعضی وقتها حرف زدن برای این است که توجهات منصرف نشود. بعضی وقتها اصلاً کیف میکند حرف زدن. یک چیزی میگوییم، بقیه هم چیزی میگویند، تفریح میکنیم. من یک چیزی میگویم، دو تا کامنت هم بگذاریم، شصت نفر هم حمایت میکنند. شصت نفر باز به جان اینها میافتند، یک دعوایی میشود. همینجوری فالوور آدم میرود بالا. وقتی دعوا راه میاندازد، کیف است دیگر، تفریح است دیگر، دور همیم دیگر، هرکی یک چیزی میگوید. این مسابقه مافیا از جهت اینکه انسان قدرت تشخیصش بالا میرود، خب خیلی خوب است. وگرنه از جهت ریشههای روانی خود این بازی معمولاً که افراد اثر تشخیص و قوه تشخیص و اینها که بازی نمیکنند که. معمولاً همان میل به حرف زدن و به کلام و کلکل کردن و کله این را خواباندن با حرف، آن را له کردن و با حرف، این را بیرون کردن و با حرف، آنها را نگه داشتن. هی این خود این یک مطلوبیتی برای آدم پیدا میکند. آدم حرف میزند، علاقه دارد به حرف زدن و میل به سکوت ندارد. سکوت برایش عذابآور است. یک ساعت سکوت کند میمیرد. همش باید یک چیزی بگوید. با یک کسی حالا فیزیکی نشسته با یکی حرف میزند یا مجازی با یکی حرف میزند.
این خودش با خودش حرفی ندارد. ما خیلی نیاز داریم خودمان به خودمان حرف بزنیم. تفکر یعنی حرف زدن خود با خویشتن. و آنی که زیاد حرف میزند، دیگر کمکم قدرت تفکرش را از دست میدهد. فرصتی پیدا نمیکند که با خودش حرف بزند. در اندرونی عقلش گفتگو بکند و آنجا کندوکاو بکند، آنجا جستجو بکند، آنجا سؤال بکند و جواب بگیرد از آن حق قلبش. با خدای متعال حرف بزند، به جواب بگیرد. "کلّمهم فی ذات عقولهم." امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود در وصف اولیای الهی که: "خدای متعال در آن اندرونی قلب عقل اینها با اینها گفتگو میکند." نکریماللهاند، خدا با اینها حرف میزند. اینها هم در مقام تکلم با خدای متعال عرض حاجت میکنند. همش دارند حرف میزنند اولیای خدا. ظاهرشان ساکت است، دائماً در حال حرف زدن با محبوب حقیقیشان، ابراز نیاز میکنند، سؤال میکنند، همش دارند جواب میگیرند، دائماً در حال نجوا و دعایند از درون قلبشان.
ما چون به بیرون مشغولیم، مشغول حرف زدن با این و آن و با همینها سرگرمیم و خوشیم، دیگر از اینها محروم میشویم. حالا این هم یک وقتی ضرورت است، نیاز است. حالا آن بحثی نیست. یک وقتی نه، ول است، حلال، حرام، ظلم است، دیگر عین خیالمون نیست. حرف بزنیم، شهوت سخن گفتن، شهوت منبر، شهوت تکلم. حالا یک وقتهایی جنبههای جلب توجه و اینها هم دارد. جلب توجه هم خیلی توش نباشه، آرام میشویم با حرف زدن، تخلیه میشویم با حرف زدن. ولو با غیبت کردن تخلیه بشود این حسادتمان، آرام میگیرد. غیبت که میکنی، آخه لجم گرفته، آخه دردم آمده. دردت آمد از چه؟ دردت آمده حسن. نباید دردت میآمد. اصل اینکه دردت آمده عیب است. دردت آمده، اگر ناحق است برو به خدای متعال بگو: خدایا درد ناحقی دارم. اگر به حق است برو به خودت، خدایا درد حقی دارم. مداوای جفتش تکلم با خدای متعال است، نه تکلم و امری که منجر بشود به غیبت و تهمت و تمسخر و با اینها آرام بشوی که: نه، آخه چرا این باید اینطور باشد؟ آقا اینجور بشود. آخه از کجا میآورند؟ نه نمیشود که. از حلال که اینجور نمیشود که. منم یک کارگرم. چطور من اینطورم؟ نه، این حتماً یک دزدی کرده، حتماً فلان بوده، حتماً آنجور بوده. بعد آرام میشود با این حرف زدنت. بعد میگوید: خدا خیرت بده. نشستیم با همدیگر یک کم حرف. آرام آرام شدن نیست این. حسادت تو را شدیدتر کرد. آستانه حساسیت تو را کمتر کرد و حساستر کرد. تو مسئله بعدی حسادت تو زودتر تحریک میشود. آرام شدن نیست. اینجا کنترل میکردی. سکوت میکردی. قدرت قلبی و باطنی تو بیشتر میشد. تو مورد بعدی کمتر آسیب میدیدی، وضعیت میشدی و همینطور تو بعدی و همینطور تو بعدی. به مرور اصلاً راحت میشدی کلاً. به مرور جوری میشد که از داشتن دیگران خوشحال میشدی، از نداشتنشان ناراحت میشدی و تکلم تو عوض میشد کلاً. به جای اینکه بروی حرف بزنی پشت اینکه چرا این اینجوری است، میرفتی حرف میزدی: چیکار کنم مشکل این را حل کنم؟ گفتوگوهایت اینجوری میشد. این کلام شد مطلوب خدای متعال را حل کنیم: به نظرت چیکار میشود کرد؟ تجسست تو مدلی میشد برای حل مشکل او، نه برای کشف مشکل او و تحقیر او و تمسخر او.
بله، البته آنی هم که انسان باهاش گفتگو میکند مهم است کی باشد. حمل جهت بدهد، آرامت بکند، فکرت را جهت بدهد و کمکت بکند به اینکه واقعیتها را ببینی، واقعیتهای خودت را، واقعیتهای او را. دلسوز باشی برای او. دلسوزی کنی. به هر حال کلام و از این بیهودهگویی و زیادهگویی نجات بدهد و گزیدهگویی و این قدرت تشخیص در حرف زدن با دقت در اینکه خدای نکرده این تکلم ما از مرزهای خودش خارج نشود، خلاف واقعی مطرح نشود، خلاف حقی گفته نشود، ظلمی در کلام ما نباشد. این گناهان زبان و این آفات زبان را در امان باشیم. و خیلی هم سخت است. کنترل زبان دیر برای انسان حاصل میشود. و خیلی چون به هر حال عضوی است که بیشترین فعالیت در شبانهروز ما و زندگی ما را دارد. بیشترین نقش را دارد. ما با زبانمان کاسبی میکنیم، درس میدهیم، درس میگیریم، ازدواج میکنیم، بچهداری میکنیم، همسرداری. همه زندگیمان به زبان بند است دیگر. با زبان است که همه امورات ما میگذرد. لذا به شعاع این دایره وسیعی که کاربرد این زبان است، به همین شعاع هم خطرات زبانی به همه شما. فواید زبان با همین زبان. دلهایی را میشود شاد کرد، ذهنهایی را میشود روشن کرد، گرههایی را میشود گشود. با همین زبان دلهایی را میشود شکست، ذهنهایی را میشود تیره و تار کرد، مشکلاتی را ایجاد کرد. بعضیهایش لاینحل است. یک وعده دروغ انسان میدهد، یک مشکل مملکتی را به باد میدهد، یک تحلیل دروغ، یک نقل قول دروغ، یک گزارش دروغ. و همینطور که خیلی خطرناک است. خدای متعال ما را از این آفات زبان در امان بدارد. و نیاز است که در مورد زبان مطالعه بکنیم. و کتابهای حالا نوشته شده در زمینه زبان و گناهان زبان که جا دارد انسان اینها را مطالعه بکند، عمیقاً و دقیقاً روش فکر بکند و کار بکند تا انشاءالله خدای متعال ماها را در امان بدارد از این.
در حال بارگذاری نظرات...