خداوند خطاب به حضرت موسی (عليهالسلام)؛ دنیا محل عقوبت است [01:03]
دنیا تبعیدگاه است، خانه حقیقی ما آخرت بوده و هست [02:08]
تبعید به دنیا به خاطر ناشکری و جهالت ما است [04:56]
ماهی تا به خشکی نیفتد نمیفهمد که دریا چیست [06:27]
دل بستن به دنیا مانند زندگی در دامنه دره و تکیه به عکس دیوار است [09:41]
دنیا جای استراحت نیست، بلکه محل صعود و حرکت است [11:34]
معنای ملعون بودن دنیا چیست؟ [13:09]
آیهای که در تمام عالم حتی هیچ پیامبر یا امامی جز اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به آن عمل نکرد [16:06]
باید دنیا را به کار بست نه اینکه به آن دل ببندیم [17:42]
مهاجرت مکانی مشکل ما را حل نمیکند؛ ما نیاز به مهاجرت مکانتی داریم! [20:12]
تنوع در خشکی مشکل ماهی را برطرف نمیکند، او فقط دریا میخواهد … [21:21]
مقدار علم بستگی به میزان بیرغبتی به دنیا دارد [22:06]
هیچکس دنیا را تحقیر نکرد مگر اینکه از این کار سود برد [27:31]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
عن ابیعبدالله علیهالسلام قال فی مناجات موسی علیهالسلام: «یا موسی انّ الدنیا دار عقوبت، عاقبت فیها آدم عند خطیئته، و جعلتها ملعونة، ملعون ما فیها الا ما کان فیها لی. یا موسی ان عبادی الصالحین زهِدو فی الدنیا بقدر علمهم و سائر الخلق رغبوا فیها بقدر جهلهم. و ما من احد عظمها الا و قرّت عین بِها و لم یحقرها احد الا ارتفع.»
امام صادق علیهالسلام فرمودند در مناجات حضرت موسی علیه السلام، خدای متعال به موسی فرمود: «ای موسی، دنیا دار عقوبت است که من آنجا آدم را به خاطر خطایی که از او سر زد عقوبت کردم.» دنیا زندان است، دنیا دار عقوبت است. از باب عقوبت در این دنیا هستیم. حالا، البته این نیاز به بحث مفصلی دارد که این قضیه حضرت آدم علیهالسلام چه بود و چرا حضرت آدم به دنیا آمد؟
وقتی انسان خطا کرد، آدم خطا کرد، خدای متعال او را عقوبت کرد و به دنیا تبعید کرد. دنیا تبعیدگاه است، چون بیشترین بُعد را از خدای متعال دارد، از مرکز وجود دارد. وقتی کسی گناه میکند، تبعیدش میکنم و از آن مرکز زندگی دورش میکنیم. ما را هم تبعید کردند، از مرکز حیات دور کردند. مرکز حیات آخرت است. "دارالاخره لهی الحیوان". و این عقوبتی است.
حالا چرا این عقوبت انجام شده؟ چه گناهی کرده بودیم؟ یا اگر آدم گناه کرده بود، چه ربطی به ما دارد؟ چرا ما باید عقوبت بشیم؟ خب این عقوبت در واقع از جهت رشد ما هم هست. و این تبعیدگاه همهاش این نیست که بخواهند بابت کار سابقمان عقوبت کنند که البته آن هم هست. آن هم باید تحلیل شود که کار سابق ما چه بوده که بابت آن دارند ما را عقوبت میکنند و تبعید میکنند.
ولی وقتی یک جوان را سربازی میفرستند و از خانواده دور میکنند. با همه سختیها و تلخیهایی که دارد، سربازی، دورهی سربازی، دورهی رشد است. این دوری از خانه و خانواده و مرکز، رشد است. این رشد برای او بدون این مهیا نمیشود. اتفاقاً وقتی که میرود سرباز میشود برمیگردد، بیشتر قدر پدر و مادرش را میداند، بیشتر برای پدر و مادرش مفید واقع میشود، بیشتر برای جامعهاش مفید واقع میشود. اصطلاحاً ما میگوییم سربازی جوان را پخته میکند، جوان را مرد میکند. این دوری است. با این دوری به هر حال سخت است، تلخ است. به یک نحوی هم عقوبت است. به یک نحو هم میشود گفت عقوبت است؛ چون اگر این نباشد، قدر آن موقعیت دانسته نمیشود. قدر موقعیت سابق اگر ما به دنیا نمیآمدیم، قدر جوار الهی را نمیدانستیم، کما اینکه حضرت آدم سلام الله علیه هم ندانست، با همه عظمتی که داشت. اصلاً بدون این سفر و بدون این تبعید، آن موقعیت عنداللهی فهمیده نمیشود. ما درکی نداریم از اینکه خدای متعال چه لطفی کرده در جوار قرب خودش به ما منزل داده بود و باید این سفر و این تبعید رخ دهد. این تبعید، تبعیدِ ناسپاسی ماست. و انسان به ذات خودش کفور است. انسان ناسپاس، انسان غافل، ظلوم، جهول، ظالم، جاهل. و اینها برمیگردد به محدودیتهای وجودی ما و محدودیتهای ادراکی ما.
تبعیدی که ما داریم، عقوبت ندانستههایمان و نادانیهایمان است. و ما هرچه کنیم، علممان علم کاملی نیست و نمیدانیم. و تا نیاییم به دنیا، نمیفهمیم کجا بودیم و کجا باید باشیم. تبعید شدیم و عقوبت شدیم به خاطر جهلمان. چون ظلوم و جهولیم. همهمان هم ظلوم و جهولیم. برای همین همهمان باید عقوبت بشیم. برای همین همهمان شدیم. برای همین همهمان باید به دنیا بیاییم، به این دار ملعونه. در این زندان، در این سجن، بعد یک مدتی را به عنوان دوره زندانی بگذرانیم که دور باشیم و در این دوری بفهمیم قرب یعنی چه؟ در این دوری عالم بالا یعنی چه؟ که اگر این تضاد برای ما لمس نمیشد، هیچ وقت نمیفهمیدیم عالم بالا یعنی چه. اگر از اول در بهشت زندگی میکردیم، هیچ وقت نمیفهمیدیم بهشت یعنی چه.
مثال معروفی که میزنند، میگویند این ماهیها همیشه میآمدند به آن بزرگشان توی اقیانوس میگفتند: «پس کی ما را میبری دریا؟» گفت که: «دریا همینجاست.» و اینها هیچ وقت باور نمیکردند. ماهی تا وقتی که از دریا، ولو لحظاتی، به خشکی نیفتد و دور نیفتد، نمیفهمد کجا بوده. نمیفهمد دریا یعنی چه. و ما لازم داشتیم برای فهممان از دریا بیاییم یک مدتی در خشکی، با همه این سختیها، با همه لهلهزدنها، درک کنیم. و چه کنیم که آنقدر جاهل و نادانیم که همین را هم درک نمیکنیم که اینجا آن خشکی است که ما را از دریا دور انداخته و باید لهله بزنیم که برگردیم به دریا. آنقدر جاهل و نادان و احمقیم که دوست داریم تو همین خشکی بمانیم و هیچ وقت برنگردیم به دریا.
از اینجا به بعد دیگر این عقوبت کاملاً به حق است برای کسی که خو کرده با این خشکیِ دور از دریا. و این دیگر چوب همین خو کردنش را میخورد. و باید هم چوب بخورد. تا قبلش چوب جهالتش بود که نمیفهمید دریاست، باید یک مدت میآمد تو خشکی تا بفهمد دریا. الان دیگر عقوبت نفهمی اوست که بهش میگوییم ولی حالیش نمیشود، نمیفهمد، باور نمیکند. تا قبلش نمیفهمید و نشنیده بود، ندیده بود، باید میشنید و میدید تا میفهمید.
خب، آنی که زرنگ بود، زیرک بود، مثل آدم سلام الله علیه، تا دور افتاد، فهمید، توبه کرد، نالهاش بلند شد و برگشت. توبه کرد یعنی برگشت. دست و پا زد تا او را برگرداندند به آن جوارِ قرب، برگرداندند به آن مقامات عالی. این آن بنده زیرک و فهمیده خدای سبحان بود. ولی دیگران، این موجودات ناسپاس و کفور، هرچه هم انبیا آمدند به اینها گفتند اینجا منزل شما نیست. "انا اخلصناهم بخالصت ذکرت دار". انبیا مقاماتشان و درجاتشان به خاطر این بود که یادشان نرفت خانهشان کجاست. "ذکرت دار"، یاد داشتن خانه. و همین بود که اینها را خالص نگه داشت و آلوده نشدند. یادشان نرفت اینها مال اینجا نیست، مال این خشکی است و باید برگردم به دریا و باید دریایی باشند. و برگشتن به دریا. ولی این انسان جاهل یادش میرود. این خشکی با همه بدیها و زشتیها و تلخیهایش، میشود برای این منزل و مأوا. اینجا را به عنوان "حیات الدنیا"، "مطمئنو بها"، اینها راضی شدند به این زندگی پست و به همین دل خوش کردند، به همین تکیه کردند.
مثل اینکه یک کسی در دامنه دره، در یک دامنه دره بسیار عمیق که از بالا هر لحظه احتمال افتادن سنگی به روش هست، از پایین هر لحظه احتمال طغیان رودخانهای به سمت او هست، و با کمترین بادی سقوط دارد به این دره به این دریا، در دامنه دره کسی خانه کند و به چه چیزی تکیه دهد؟ یک دور تا دور خودش یک بنری بکشد و این بنر، تصویرش تصویر دیوار باشد. بنر بسیار سست و ضعیف، چهرهاش چهره دیوار باشد، چهره خانه باشد. این به همین دل خوش کند و به بنر تکیه بدهد. بنر مگر تکیه دادنی است؟ به توهم اینکه این صورتش صورت دیوار است. خب این تکیه دادن همانا و سقوط همانا، پرتاب شدن همانا.
انبیا آمدند به ما بگویند که تکیه نده. این بنر صورتش صورت دیوار است ولی دیوار نیست. این دیوار واقعی نیست و این منزل تو نیست. اینجا در این دامنه، این پرتگاه، اینجا جای خانه کردن نیست. اینجا هیچ چیزی قرار ندارد، هیچ چیز ماندگار نیست. برو جای سفت و محکم و برقرار، آنجا خانه کن. اساساً اینجا جای استراحت نیست، اینجا جای حرکت است، به جای صعود. در این دامنه نباید نشست و راه بیفتی بروی بالا. خانهات بالاست. تعالی، برو بالا، حرکت کن از این دامنه، این دره. اینجا بر پرتگاه سقوط است. شفا جرف. اینجا به تعبیر قرآن، لبه پرتگاه است. یک صورت ظاهری جذابی دارد که نمیگذارد تو بفهمی که اینجا پرتگاه است. آنها که به منزل رسیدند، به خانه رسیدند، آن بالا، میفهمند. خطر را میفهمند. بغدادشان بلند است. نگرانند که سقوط نکنی، پرت نشوی، تکهتکه نشوی، خوراک لاشخورها.
خب پس این دار دنیا در عین اینکه برای ما لازم بود، ما اینجا ساخته میشویم، ما اینجا متنبه میشویم، ما اینجا متوجه میشویم. فهم تضاد اینجا با عالم بالا، خوبیهای عالم بالا را میفهمیم. این را خدای متعال دار ملعونه قرار داده و "جعلتها ملعونه"، من این دنیا را ملعونه قرار دادم و ملعون است هرچه در این دنیاست. هرچه در این دنیاست از حیث دنیایی بودنش ملعون است، نه از حیث مخلوق خدا بودنش. از حیث پایین بودنش ملعون است، یعنی دور افتاده از رحمت الهی. دور است دیگر، عالم دور است، تبعیدگاه است. وقتی یک کسی یک جایی را تبعیدگاه قرار میدهد و کسی را به آنجا تبعید میکند، هم آن منطقه، منطقه بعیدی است از خودش و هم هرآنچه در تبعیدگاه قرار میدهد، اموری که از آن مطلوب او بعید است و دور است. طبیعتاً نخواسته شما در تبعیدگاه بهت خوش بگذرد. ابزار و امکاناتی در تبعیدگاه بهت نمیدهد که مرکز را فراموش کنی. تبعید قرار داده و عقوبت قرار داده و ابزار تنبه قرار داده. طبعاً شما را وقتی به تبعید میفرستند، ساز و کار و وسایلی هم که آنجا برایت قرار میدهند چیزهایی است که باید ناخوشایند باشد برای آن کسی که تو را به تبعیدگاه فرستاده و یک جوری باشد که تو... این میشود معنای اینکه دنیا هرآنچه درش هست ملعون است. چون این دنیا دار تبعید است و خدا هرچی که اینجا قرار داده، در دار تبعید قرار داده، یک چیزی و یک جوری قرار داده که تو، ای بنده من، اینجا بهت خوش نگذرد که غافل شوی. برای همین همه این چیزهایی که اینجاست ملعون است. ریاستش ملعون است، شهرتش ملعون است. این خوشیها و لذتهای حسیِ سبک و خفیف ملعون است.
البته اگر کسی از همینها استفاده کرد، متنبه شد، ساخته شد و این دوره را دوره خودسازی خودش قرار داد و این ابزار و امکانات را وسیله خودسازی خودش قرار داد، با همین ابزار و وسایل ملعونه به قرب میرسد. هرکی هم که به قرب رسیده، با همین دنیای ملعون به قرب رسیده. فهمیده که اینها ابزار امتحان است. به اینها دل خوش نکرده و امتحان پس داده. به چشم امتحان به اینها نگاه کرد. همین پولی که در دنیای ملعون است، حرف اول و آخر را میزند و خودش هم ملعون است. همه اولیا خدا با همین پول، ولیِ خدا شدند. "فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم". فرمود شما: "لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون". دوست داری؟ خوشت میآید؟ شیرین است؟ جذاب است؟ خیلی خب، بگذر. میروی بالا، آسمانی میشوی. هرکی هم آسمانی شد، از همینها گذشت.
آیه نازل شد: «اگر میخواهید با پیغمبر نجوا کنید، باید پول بدهید.» و این مردمی که وابستهاند به این دنیای ملعون، بین پول و پیغمبر چه انتخاب کردند؟ پول را. به همین علامت ملعون بودن پول. چطور از پیغمبر جدا میکند و در دوگانه بین پیغمبر و پول، تو این را انتخاب میکنی؟ و این علامت این امت ملعون است، این مردم ملعون است. یک نفر بود کار میکرد، پول درمیآورد، از پول میگذشت، صدقه میداد، میآمد از پیغمبر اکرم سؤال میکرد. کی بود؟ وجود نازنین امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه که تنها کسی است که به این آیه عمل کرده و این آیه در عالم بشریت نه پیغمبر بهش عمل کرده، نه امام، نه جن بهش عمل کرده، نه انس. علی، وصی نبی، حبیب خدا، فقط اوست که به این آیه عمل کرده. فقط امیرالمؤمنین پول درمیآورد، میرفت کار میکرد، عرق میریخت و پول درمیآورد. چون پول برای علی ابزار ملاقات پیغمبر بود نه مانع ملاقات پیغمبر. این تفاوت نگاه علی بود به پول، نگاه دیگران. برای همین این دنیای ملعون دیگر در دست امیرالمؤمنین دنیای ملعونه نبود، چرا؟ چون او فهمیده بود که این دنیا دنیای ملعون است، بهش دل نبسته بود. فهمیده بود که باید این را به کار ببندد نه به دل ببندد. به این دنیا دل نبسته بود، دنیا را به کار بسته بود. خرج میکرد برای آن امور باقی، برای آن امور حقیقی، برای آن امور اصلی.
فرمود: «من هرچی که در دنیا قرار دادم ملعون است، الا ما کان فیها لی»؛ مگر آن چیزهایی که برای من باشد تو دنیا که آن دیگر ملعون نیست. پول تو دنیا ملعون است، مگر اینکه آن پول لله باشد، به امر خدا درآورده شود، به امر خدا خرج شود، برای خدا خرج شود، در راه خدا خرج شود. آن دیگر ملعون نیست، مثل همین قضیه که عرض کردم خدمتتان.
"یا موسی"، فرمود: «موسی بندگان صالح من هرچقدر که علم داشتند، به همان میزان علمشان نسبت به دنیا بیرغبت بودند و سایر مخلوقات هرچقدر جهل داشتن، به همان میزان جهلشان به دنیا رغبت ورزیدند.» مثال ماهی و دریا تا حدی این نکته روشن میشود که هرکی فهمید دریایی است، تو خشکی که افتاد، بالبال زد. هرکی هم فکر کرد ساحلی است، تو خشکی که افتاد، کیف کرد، غلت زد، نفهمید مال اینجا نیست. این منزلش دریاست. این آبشش دارد. این آبشش اصلاً با این خشکی سازگار ندارد، با این خاک سازگاری ندارد. این توی آبششهای تو دارد خاک میرود، داری بدبخت میشوی، داری خفه میشوی، داری میمیری. بالبال میزنی. این بیقراریهای تو، این درد تو، این رنج تو، خستگیهای تو، همهاش به خاطر این است که از منزل دور افتادی.
دیدی بعضی از این بندگان خدا، این بیچارگان فکر میکنند مهاجرت کنند از کشور، به گشایش و آرامشی میرسند؟ اینها نمیدانند این مهاجرت که میخواهند، درستش میخواهند، آن مهاجرت از ایران به کانادا نیست، مهاجرت از دنیا به آخرت است. میرود کانادا، اوضاع بدتر میشود، میرود فرانسه، میرود بدتر میشود، میرود هلند، میرود بدتر میشود، برمیگردد آمریکا، میرود بدتر میشود. این نتیجهاش نیست. این با این هجرت عرضی، عرض به جای طول، از این نقطه به آن نقطه، از آن نقطه به این نقطه، این مشکل تو را حل نمیکند. تو نیاز به مهاجرت مکانی نداری، تو نیاز به مهاجرت مکانیتی داری، باید بیایی بالا، باید سطح وجودیت بیاید بالا. خستهای، زخمخوردهای، رنجدیدهای، کم آوردهای. درمانش از این کشور به آن کشور پناهنده شدن و اینها نیست که هرجا میروی، جان! وطنت نمیشود، با این مردمان اُنس نمیگیری، با این فرهنگشان، با این سبک زندگیشان، با این اخلاقیاتشان، با این اقتصادشان. نه، نشد، نبود آنی که فکر میکردیم. تو بهشت را میخواهی. مثل اینکه ماهی که به ساحل افتاده، اینجا خاک میرود تو دهنش، میگوید من برم به آسفالت برسم حالم خوب میشود. میرود تو آسفالت غلت میزند، میبیند بازم خوب نشد. نه، من بروم تو جنگل حالم خوب میشود. میرود تو جنگل حالش خوب نشد. به کسی بردار این را رمان کند، جذاب میشود، ماهی فقط دریا میخواهد. هی این تنوع دادن تو خشکی اوضاع تو را درست نمیکند. تو این دنیا برایت کوچک است و کم است و سیرت نمیکند و دردت به خاطر این است که اینجایی. مهاجرت باید کرد ولی مهاجرت "الی الله". آن هجرت "الی الله"، آن درمان توست، آنجاست. باید بیفتی تو آب، باید بیفتی تو دریا.
آنی که فهمید آنجایی، دریایی است و عالم علم. این خودش علم است. خود همین فهمیدن این در نگاه خدا و قرآن علم است. اگر این را فهمید، اگر حالیش شد، دیگر به دنیا دل نمیبندد. علامت علمِ عالم در فرهنگ قرآن کسی است که حالیش است که اینجایی نیست، آنجایی است و به اینجا دل نبسته. اینها را به حساب نمیآورد، به اینها دل خوش نکرده. به اینکه بهش دکتر، به اینکه شاگرد دارد، به اینکه کلاس دارد، به اینکه اسمش را روی بنر میزنند، به تیزر تلویزیونی دارد. وقتی تلویزیون دعوتش میکنند، آن پایین مینویسند استاد نمیدانم، هی علمی دانشگاه فلان. شوخی است، خنده است، بازی است، جوک است، پرت و پلا است. آنجایی، آنجا چه خبر است؟ "ما عندالله خیر"، "من الله و من التجارة". ادامهاش چیست؟ "الله خیر الرازقین". بعد فرمود که: "ذلِکُم خیر لکم ان کنتم تعلمون". اگر حالیتان شود، علم داشته باشید، میفهمید این از آن بهتر است. آن "ما عندالله" خوب است. اگر علم داشته باشی، علامت علم عالم این است که آن حالیش میشود آنجا خوب است، نه اینجا.
فرمود: «بندگان من آنقدری که علم دارند به دنیا بیرغبتاند، آنقدری که جهل دارند به دنیا رغبت دارند.» حالیش نیست. کیف میکند با همین که دکتر میشود، بابا همین که رئیس میشود و رفتوآمدی دارد. اوف، کیف میکند. مست تو مدتها با کیف میکند. دورهی ریاستش تمام شده، هنوز با مزهی آن دوران ریاست ۲۰ سال پیشش دارد کیف میکند. هنوز دارد پز میدهد: «رئیس اسبق فلان قبرستان بودم.» من تو خواب و خیالش این است که برگردم به آن روزها، برگردم به آن ساعتها، چه روزگار خوشی. میانداختیم خط ویژه، در را برایمان باز میکردند، آسانسور اختصاصی داشتم، دفترم. وای، چقدر کیف میداد میز، چقدر کیف میداد. هرکی میخواهد تو را ببیند، باید با منشی هماهنگ کند. الان دوره ریاستت تمام شده، هیچکی نمیشناسدت. خودت باید بروی بنشینی آن پشت، منشی برای تو هماهنگ کند که رئیس را ببینی. نفهمیدن اینجاست. نفهمیدن این است که تو اینها خیلی کم است، اینها هیچی نیست. نمایشبازی است، اینها همهاش امتحان است. اینور میز، آنور میز، پشت در منشی، آن روبروی منشی، همهاش امتحان. موقعیتهای امتحانی، همه دارند امتحان میشوند. اینجا بالا و پایین ندارد، همهاش عرضه است، همهاش. همه در عرض همه، بالا و پایینش آنور معنا پیدا میکند. آن منشی از این رئیس گاهی بالاتر است. ارباب رجوع از منشی بالاتر است. چون بر اساس وظیفه و علم، حالیش است تو این عالم چه کار است. وظیفهاش را دارد انجام میدهد. رئیس حالیش نیست چه کار است. وظیفه را انجام نمیدهد. این از همهشان پایینتر است. اینجا از همهشان بالاتر است. آنور از همهشان پایینتر، آنور. اینور به دست و پای آنها بیفتد، این باید آنها را راضی کند. کلی حق از آنها به گردن این است که ادا نکرده. منشی هرچه حق به گردنش بوده نسبت به رئیس مثلاً ادا کرد.
اینجا ما فکر میکنیم آن ماشین آنچنانی دارد، بالاتر است. این موقعیت بالاتر است. این ۵ میلیون فالوور دارد. ۲۳۶ تا فالوور میخواهی بروی مثلاً با ما بنشینی مناظره کنی؟ فکر کردی مثلاً تو با ۲۳۶ تا فالوور اندازه هستی که با آن که ۵ میلیون فالوور دارد؟ ۵ میلیون حقالناس به گردنش است، ۵ میلیون ذلالت ایجاد کرده. منم ۲۳۶ تا هدایت ایجاد کردم. معیار به آن ۵ میلیون و ۲۰۰ تا نیست. معیار به حق و باطل است، به علم و جهل. چه کار داری میکنی؟ بر چه مبنایی داری رفتار میکنی؟ حرفی که داری میزنی با چه شاخصی تشخیص استادی؟ کجا این را اندازهگیری کردی؟ وزن کردی؟ کجا دوخت و دوز کردی که حالا اینجا آوردی داری عرضه میکنی؟ تو هوای نفس تو توهمات است یا پای قرآن و عترت؟ اینها ارزش میدهد. ما تو دنیا میگوییم خوش به حال قارون! "یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون". ای کاش ما از اینها داشتیم. وای چه زندگی دارد! وای چقدر کیف میکند! اسبها را، کنیزها را ببین! طلاها را ببین! صندوق پول را ببین! "فردا تو خونش زمین میخوردش". مگه نه "و ان لا یفلحُ الکافرون"؟ مثل اینکه آدم کافر عاقبت به خیر نمیشود.
و "ما من احدٍ" کسی نیست که "عظّمها" دنیا را بزرگ بداند "فقرّت عین"، چشمش با همین دنیا پر میشود و چشمش روشن میشود. و احدی هم دنیا را تحقیر نکرد مگر اینکه از دنیا سود برد. راه سود بردن از دنیا این است که دنیا را تحقیر کنیم. تحقیر کنی یعنی هدف ندانی. دنیا را شاخص فضیلت ندانی. داشتن پول معیار فضیلت نیست، خرج کردن پول معیار فضیلت است. تحقیر کردن پول یعنی این، یعنی پول را به کار ببندیم. پول زیر پایت باشد نه روی سرت. آنی از دنیا سود میبرد که دنیا زیر پایش باشد نه روی سرش. آنی هم تو دنیا غرق میشود که دنیا روی سرش و بیچاره میشود. خدای متعال انشاءالله دل مردهی بنده را زنده کند. با این بیدار بشیم و آماده بشویم برای زندگی ابدی انشاءالله. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...