به حساب آوردن هر چیزی "جز خدای متعال" خطاست [02:19]
خوب دانستن دنیا؛ سرمنشأ تمام خطاهای فکری و رفتاری [03:20]
چگونه نداشتن درک درست منجر به خطا میشود؟ [05:24]
چرا ما نوعاً با سخن اولیاء الهی ناسازگاری داریم؟ [07:01]
روایت کلیدی و شاخص: شهوات مخلوقات متفاوت است [09:26]
گاهی حتی سادهزیستی عین دنیا طلبی است [10:19]
حتی شیطان هم به برخی منافقین اعتماد نمیکند! [13:06]
خطای محاسباتی ما نسبت به دنیا چیست؟ [15:06]
ما اشتباهاً فکر میکنیم که خانهی ما همینجاست، در حالی که دنیا اصلا خانهی ما نیست [18:12]
اگر در دنیا به دلخوشی و راحتی رسیدی بدان که دیگر از چشم خدا افتادی! [20:04]
دنیا آموزشگاه است نه آسایشگاه [20:24]
حتی تفریحات دنیوی باید در راستای کار اصلی انسان باشد [21:31]
سخن وقیحانه یک منافق: ملت ما از هزینه دادن برای مردم فلسطین خسته شدند! [22:18]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. «عَن أبی عبدالله علیه السلام، قال: "حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کُلِّ خَطِیئَه"».
این روایت از امام صادق (علیه السلام) را، چون این مضمون را چند باری تکرار کردیم، در این جلسه از آن عبور میکنیم. فرمود: «محبت به دنیا در رأس هر اشتباهی است.» این را عرض کردیم. البته اینجا تعبیر «خطیئه» دارد، تعبیر «ذنب» ندارد. نمیفهمند در رأس هر گناهی است. میفرماید در رأس هر اشتباهی است. «خطیئه» به معنای گناه نیست؛ به معنای اشتباه است. البته به گناه هم صادق است؛ چون گناه هم اشتباه است. ولی دایره وسیعتری دارد؛ «خطیئه» از «ذنب» و «معصیت». ممکن است چیزی اشتباه باشد، ولی گناه نباشد.
و آن چیزی که باعث میشود انسان به اشتباه بیفتد، عدم درک درست از ماهیت پدیدههاست. و اینکه نمیفهمی که این پدیده چیست، تشخیص درستی نداری، درک درستی نداری. حالا در عالم فلسفه و اینها تعبیر به «وهم» میکنند؛ موهومات در عرفان، مثلاً در فلسفه توهمات، موهومات. «علی کل شیء ما خلا الله باطل». شعر معروف که پیامبر اکرم فرمودند: «در جهان عرب شعری به حقیقت و این صداقت سروده نشده: "علی کل شیء ما خلا الله باطل"». همه چیز جز خدای متعال باطل است. و سراغ هر چیزی رفتن جز خدای متعال، اشتباه و خطا است. هر چیزی را به حساب آوردن جز خدای متعال، خطا است. «حسبنا الله ونعم الوکیل». «حسبنا الله» یعنی فقط او را به حساب میآوریم. «حسبی الله.» فقط او را به حساب میآورم و او وکیل خوبی است. هر چیزی را به حساب آوردن و نه خدا را، خطاست. «کفی بالله حسیبا.» هر چیزی جز خدای متعال را به حساب آوردن خطاست. خدا کند که ما از این خطاها بیرون بیاییم. هر کسی را به کار دانستن جز خدای متعال، خطاست.
ببینید، اینها لزوماً معصیت نیست، ولی خطاست. اینکه انسان فکر بکند که مثلاً بهواسطه هوشی که دارد، درآمد دارد، این ممکن است معصیت نباشد، ولی خطاست. و آن چیزی که سرمنشأ تمام این خطاهاست، اشتباه در مورد دنیاست. دنیا را خوب دانستن. آنجا اشتباه شروع میشود که بعد از آن همه اشتباهات شروع میشود. هر کسی در هر حوزهای از اعتقاداتش، اینها که در جامعه زیاد میبینیم، هر اشتباهی، هر خطایی دارد، نقطه اصلی که این خطاها شروع شده، خطای او در پندار او نسبت به دنیاست. فکر کرده دنیا خوب است. دنیا با همین توضیحاتی که در این جلسات عرض کردیم. این فکر میکند دنیا خوب است. البته در مباحث آداب علمآموزی هم که البته انتشار عمومی پیدا نکرده، ما چند جلسه در مورد دنیا مفصلتر آنجا صحبت کردیم که به انگیزه محبت دنیا دنبال علم نباید برویم. یعنی چه؟ دو سه جلسه صحبت شد. نکاتی عرض شد. دو سه جلسه، یک ساعت و اندی؛ یعنی سه ساعت و اندی نکات عرض شد که حالا خوشبحال خود گویندهاش که خودش حالیاش بشود و عمل بکند.
دنیا معنای خودش را دارد. این تلقی غلط در مورد دنیا، که همین امور فانی است، همین امور ابزاری است، همین امور اعتباری است، اینها را که به حساب میآوریم و درست میدانیم و حق میدانیم، اینها باعث میشود که در سایر امور هم دچار خطا بشویم. از این خطا شروع میشود به بقیه خطاها. اینکه دوست را دشمن میدانیم، یا دشمن را دوست میدانیم، خیر را شر میدانیم، شر را خیر میدانیم، و مفید را مضر میدانیم و مضر را مفید میدانیم، همه اینها به این خطای در دنیا برمیگردد.
یک دوست تازگی تعریف میکرد، میگفت: از کسی تعریف میکرد، میگفت: «یه بچهای در ماشین بود، پدر خرید بکند، دستی را یادش رفته بود بکشد. شیب داشته، جای پارک. اینکه پیاده میشود، میرود و اینها. بعد میبینند که ماشین دارد آرام آرام حرکت میکند. بعد این بچه، خوشحال، خیلی خوشحال، ماشین دارد حرکت میکند و بالاترین پیدا میکند. این پدرم مثلاً تو سرش میزند، دنبال ماشین میدویده. بچه خوشحال از اینکه ماشین دارد میرود. پدرم ناراحت از اینکه ماشین دارد میرود.» یک قضیه است؛ ولی به خاطر اینکه آن درک درستی ندارد، دارد کیف میکند از اینکه دارد باد به او میخورد و مثلاً دارد حرکت میکند و این نمیداند که این اصلاً همینقدر میفهمد. اصلاً سر در نمیآورد از اینکه این ماشین کجا دارد میرود، چه دارد میشود. ماشینی که راننده ندارد، ترمز نمیگیرد، وقتی دارد حرکت میکند، این قطعاً با حادثه مواجه خواهد شد و حادثهاش ممکن است خیلی سخت باشد، ممکن است منجر به کشته شدن بشود. آن پدر چون عقل دارد، چون تجربه دارد، چون اِشراف دارد، چون احاطه دارد، دارد داد میزند. این بچه دنبال سرگرمی و بازی، دارد کیف میکند، خوشحال است.
عمده دعواهای ما با اولیای خدا همینهاست دیگر. میگوید: مثلاً آقا دنبال ریاست نرو. «إنّ الرِّئاسَه لا تَصلُحُ إلّا لِأَهلِها.» که ریاست مال اهلش است، نرو. آقا، برو. عمو، شما با همین کارها ما را خانهنشین کردید. ما از وظایف ماندیم که فلان شده استدلالی که داریم بعضیها، ماها باید برویم زمینه را دست بگیریم که دست فلانوفلانیها نیفتد. نمیفهمی! یک کیفی دارد. کار خودت را بکن؛ بدون اینکه رئیس باشی، کار خودت را بکن. گوشهموشهها کار خودت را بکن، پشتمشتا کار خودت را بکن. اول باشی، دیده بشوی، شنیده بشوی؟ چرا همش باید کدام بندر را نجات بدهم؟ یکی که عاقل است به او میگوید: «نرو، نکن، خطر دارد.» نمیفهمد. او میفهمد اینجور رفتن، تصادف است. از جلوی چشممان یکی یکی میبینیم. نگاه نکن به این کارها. آقا، رهبر معظم انقلاب فرمودند: «این را معاون اول نگذار.» بعد میگوید: برای سرخوردگی خودت میشود، طرفدارانت میشود، ضرر دارد برایت. آدمی که نمیفهمد... رهبری گفتند: «معاون اول نگذار!» مدتی هم طول کشید، بعد علنی شد این نامه و بعد از علنی شدن هم چند روز طول کشید تا این اعلام کرد که من رئیس دفتر رئیسجمهور بعدیتان سرخورده میشود. طرفدارانت سرخورده میشود. طرفدار من نیستی تو. سعی کن سرخورده نشوی. شنیدم بنده از کسی که موثق بود. نقل این شکلی کرد.
خب، اینها همش برمیگردد به عدم درک دنیا. دنیاگریزی فقط به این نیستش که شاسیبلند سوار نمیشود، خانه در نارمک مثلاً همه خانهاش را بلدند، کاپشن معمولی میپوشد، مثلاً بچههایش دزد و گرگ نیستند؛ سادهزیست مثلاً. اینکه دنیا که همش به اینهایش نیستش که. دنیا خیلی ابعاد وسیعی دارد. هزار تا چیز دیگرش را میخواهد. «فإنّ شهوات الخلق مختلفه.» خیلی روایت کلیدی است در این زمینه. مردم که همه شهوتشان به یک چیز که نمیکشد. یکی نسبت به پول، یکی ریاست. جاذبه ندارد زن برایش جاذبه ندارد. شهرت! دنیا خیلی ابعاد وسیعی دارد. جاذبههای گوناگونی دارد. همین که من دوست دارم با سادهزیستی همیشه سر زبانها باشم، تو چشم همه بچههایم خارج نیستند که فلانی. من باغ ندارم، من ویلا ندارم. تو چه داری؟ من اعتبار دارم در قلوب شماها. من میخواهم تو دل تو جا داشته باشم. دل تو سادهزیست میخواهد، نه عیاش، نه کلاش، نه شامورتیبازیهای آنور آبی. سادهزیست را دوست داری. من میخواهم تو خانه تو، تو دل تو جا کنم. کدام هیئتی نشان بدهم خودم را، گریه کن امام حسین نشان بدهم، جا میکنم تو دل اهل نماز شب نشان بدهم، اهل عرفانبازی نشان بدهم خودم را. مثلاً با بهجت بچسبانم. تو دنیا خیلی وسیع است. از اینجاها شروع میشود، از این تلقی غلط نسبت به دنیا شروع میشود. بقیه اشتباهات میآید. همه اشتباهات معلول آن است.
این هم که اینجا دارد در مورد این آدم اشتباه میکند، فکر میکنی برایش مفید است، بعداً همین میزند زیر و زبرش را به هم میدوزد. بیچارهاش میکند، رسوایش میکند. همه خدماتش را به باد میدهد، دود میکند. و خودش، خودش را در برابر خودش قرار میدهد. بعضیها ایناند دیگر. این شخص امروزی مقابل این آقای فلانی، چی چی فلانی، امروز مقابل نظام و جمهوری اسلامی، رهبری نیست. مقابل همین چی چی فلانی، بیست سال پیش مقابل خودش است، دشمن خودش است. خودش، خودش را نقض میکند. اصلاً به حکومت و اینها نمیرسد. تناقض با خودش دارد. بیست سال پیش با اسم اسرائیل آمده بالا. یک کلمه در مورد اسرائیل حرف نمیزند؛ چون تعریف از اسرائیل یعنی تعریف از سیاستهای نظام جمهوری اسلامی. تقویت این سیاستها یعنی تأیید اینکه این سیاستها درست بوده تا حالا. بعد میشود شریک قاتلها.
بابایی که با معاویه همدست شد، معاویه که بچههای خودش را کشته بودند. اثر طمع، اثر بغض به امام مجتبی، آدم را به خطا میاندازد آدم. آخر هم هیچی هم گیرش نمیآید. یعنی بعدها آدم قابل اعتمادی نیست. کسی که از آن جبهه پا شده آمده این جبهه، از این جبهه هم هر جای دیگر میتواند. آن هم آدم قرص و سفت میخواهند. شیطان هم به هر کسی تکیه نمیکند. شیطان خیلی سختگیرتر است تا خدا. خدا، با رحمتش واسع است، سریع میپذیری. شیطان که سریع نمیپذیرد که. شیطان اصلاً تو را نمیخواهد. شیطان نوکری تو را میخواهد و خیلی باید نوکری تو اثبات بشود که به تو اعتماد بکند. کسی که یک روزی فرمانده حسن ابن علی بوده، که من به آن اعتمادی ندارم که. با لگد میزنم، پرتش میکنم. اینها دیگر اوج خسارت است. خسارت دنیا و آخرت. ولی ما نمیفهمیم چرا؟ چون نسبت به دنیا فهم درستی نداریم که اینها همش سراب است، همش بازی است. واقعیت ندارد. هر آن چیزی که دنیایی است، واقعیت ندارد. خود بنده نمیفهمم. همین که الان دارد حرف میزند، حرف زدن این است که بالاخره اینها معارف اهلبیت است وگرنه به این امید میگویم که گفتن و شنیدن و یادآوری اثر کند در دلمان و بیدار بشویم. وگرنه واقعاً خود بنده گیرم در این مسئله. واقعاً گیرم و گرفتار دنیایم و اگر واقعاً آخرتی بودیم، پرواز میکردیم تو آسمانها. نیست. اینجا گرفتاریم؛ گرفتار.
به هر حال فرمود: «حب دنیا سرمنشأ هر خطایی است، هر اشتباهی است.» تا این درست نشود، تنقیح نشود، بقیه اشتباهاتمان هم تصحیح نمیشود. چه اشتباهاتی که در پندارمان داریم، چه اشتباهاتی که در کردارمان. هر آن چیزی که اشتباه میپنداریم، به این برمیگردد که در مورد دنیا دچار سوءتفاهم شدیم. دچار سوءپندار شدیم. خطای راهبردی داریم. خطای محاسباتی داریم. محاسبهمان غلط است. فکر میکنیم این سود دنیایی که نصیب شد، چون این را خوب میدانیم، آن مسیرهای منتهی به این را هم خوب میدانیم. چون فکر میکنی مثلاً پول داشتن ارزش فینفسه دارد، مسیرهای منتهی به پولداری را هم خوب میدانیم. بعد دیگر کمکم حلال و حرام به حاشیه میرود. بعد دیگر به هر خطایی در رفتارمان میافتی. حرامخوار هم میشویم. دزد هم میشویم. چه گیرش میآید از این دزدی؟ گوشی ۲۰میلیونی را میبرد، دو سه تومان میفروشد! چقدر بدبخت است این گوشیای که دزدیده! حالا چقدر حقالناس... آن کسی که دزدی میکند، تا یک مدت مدیدی همینجور هی دارد. بالاخره عامل زندگی این بوده، مخصوصاً اگر کسی نیازش به گوشی شدیدتر بوده، دایره گوشی وسیعتر بود، دزدیده، برده، دو سه تومان دارد میفروشد. اینکه باید برگرداند. به زن شانس همراهش بشود، در دنیا دستگیر بشود، صاحب مال بیاید از این مالش را بگیرد. خیلی لطف از جانب خداست واقعاً. اگر دستش قطع بشود، خیلی لطف از جانب خداست که دزدیهای بعدی را نکند. خیلی لطف است. ای کاش قطع شدن دست. وا گوشی دزدی اینها، چون در حرص نیست، در خیابان و اینها قطعیت ندارد. چند تا شرط دارد برای قطع. اگر در جیب طرف بدزدد، دست طرف میبُرند. خیلی لطف است آقا. تو صلاحیت داشتن دست را نداری. من بهتر میدانم. من به تو دادم. کاری که کردی، من این را نداشته باشی بهتر است. هزینههایت کمتر. اینجا هم پول برگردانی که خب خیلی. وگرنه ۲۰میلیون را به حساب پولهای برزخ برگردانیم ۲۰ میلیون برزخ. توضیحات، چون عرض کردم، حسابوکتاب وارد آن بحث نمیشود. خب، این پولی که باید برگردانی، اینجا هم که چیزی گیرت نیامد. دو سه میلیون. بعد برکتی هم نداشت آن پول. کدام دزدی را دیدید در زندگیاش برکت باشد؟ خیر باشد؟ همش بدبختی، نکبت، کثافت میبارد زندگی. پولها هم خرج چیزهای بیهوده میشود. خب، اینها همه نفهمیها به این برمیگردد که نفهمیدی دنیا کجاست. رأس این خطاها از آنجا بود. اشتباه گرفتی اینجا. فکر کردی اینجا باید سیر باشی، اینجا باید کیف کنی، اینجا باید خوش بگذرانی. خانهات همینجاست. خانهات نیست اینجا. اصلاً خانه نیست. خانه تصور کن مثل در دامنه کوه، گفتم این را، به نظرم در دامنه کوه که بنر بزنند، بنر را شکل دیوار کنند، یک آدم سادهلوحی نگاه میکند، میگوید: «عه! دیوار.» بنر که تکیهگاه نیستش که. بنر فقط صورت بنر که قوتی ندارد. تکیه که میدهد، پرت میشود از پایین به پایین. برو. تو در صورت شبیه زندگی، صورتش شبیه خانه است، چیزی نیست. دنیا فقط صورت در تصور تو اینطور میآید. اینجا محل زندگی نیست. محل قرار نیست. اینجا جای تکیه دادن نیست. جای دل بستن و دل خوش کردن نیست. دلش خوش شد به اینکه ماشین. دلش خوش شد به اینکه در این زمینه خاطرات هم که از دوستان و آشنایان این آدم میشنود، چیزهای جالبی است. ولی حالا خیلی نمیخواهم در مسائل وارد بشوم. که یک جملهای را یک عزیزی تازگی گفته بود، گفته بود که جالب بود برای من. گفت: پدرشان منزلی را ساخته بودند و اینها و یک طبقه به ایشان داده بود. خواهرشان و برادرشان و اینها. خانه خیلی خوب است، ماشاءالله. گفتند که تو دیگر دلمان خوش شد به اینکه الحمدلله خانهدار شدیم و دیگر با دو تا بچه مثلاً رفتوآمد راحت میشود و دیگر از الان زندگی میکنیم و دیگر خوش میگذرانیم. خدا بچه سوم به ما داد، حالا انشاءالله خدا همه بیماران را شفا عنایت کند. بچه سوم سندروم داون گرفت. گرفتاری اینوریمان تازه شروع شد. دنیا جایی نیست که بنشینی دیگر لم بدهی، بگویی: «آخیش! دیگر از این به بعد خوش میگذرد.» اصلاً اینجوری لطف خدا به این است که نگذارد تو اینجور بشوی؛ چون باید حرکت کنی. اگر یک روزی هم اینطور شدی، ببینی از چشم خدا افتادی؛ یعنی دیگر حرکت تو را متوقف کرده، گفته: «نمیخواهم تو کاری کنی.» حرکت. اینجا باشگاه است، اینجا آسایشگاه نیست. آموزشگاه، نه خوابگاه نیست. بین باشگاه و خوابگاه خیلی تفاوت است. بین آموزشگاه و آسایشگاه خیلی تفاوت است. اینجا سفره پهن نمیکنند. اینجا رختخواب پهن نمیکنند. اینجا بازی نداریم. انشاء، درس، مشق. اینجا کتاب میزت باشد. اینجا باید همش بدویی. اینجا باید توپ زیر پایت باشد. بشویی. اینجا باید عرق بریزی. اگر کنار هم مینشینی، بعد نگاه کنی که بقیه چطور دارند میدوند. یاد بگیری که باز بعدی تو بیایی بدویی. اینجا استراحت هم استراحتی کنار زمین است. استراحت برای بازی است. وسایل خواب نداریم. نشستهایم که باید اینجا زمین را ببینی، ببینی چه خبر است. نیمکت ذخیره نشستهایم. استراحت میکنیم و خودت را آماده کنی. هر لحظه نوبت توست، بیا وسط. و اگر کسی مصدوم شد و فلان شد و همش همین است. اینجا تفریحش هم بر محور کارش است. خوشیاش هم در محور این است که وظیفه. استراحت، یک نفسی چاق کن که باید برگردی. برو یک مسافرتی برو که باید برگردی. برو مباشرت داشته باش با همسرت که باید برگردی. لقمه غذایی بخور که باید برگردی. یک خوابی داشته باش که برگردی. این کار اینجاست. این زندگی اینجاست. یک حقیقت زندگی ماست. وقتی این درست فهم نشود، دیگر تو همه چیز طرف میلنگد. در مشکلات سیاسیاش هم به همین برمیگردد.
بنده با تجربه دارم عرض میکنم خدمت شما. همه اشتباهات سیاسی... الان شما دیگر میبینید طرف آمده، حالا امروزم یک کم بحثمان طولانی شد. ولی حالا نکات مهمی دارد. خب، آدمی است که برگشته میگوید که آقا، مسئله مردم ما خسته شدند از اینکه بخواهند برای فلسطین هزینه بدهند. مجری برمیگردد میگوید: «مردم فلسطین منظورت است؟» میگوید: «نه، مردم ما.» جا خورده از این همه وقاحت در این حرف. پرده نفاق کنار میرود دیگر. پشت ابر که نمیماند که. سنت الهی بر این است که بالاخره لو میرود در دنیا. تا کی میخواهی دروغ بگویی؟ همه این قطعات را که نمیتوانی جفتوجور کنی. یک جایش آن قضیه شماره کفشها را گفتم مفصلی در جلسه که تو ۳۶ را با ۷۴ جابهجا میکنی. خب، ۳۴، ۳۵، ۳۷، اینها همه داد میزند به اینکه این عدد اینجا نیست، داری دروغ میگویی. همه را که نمیتوانی جابهجا کنی که. تا یک جاییاش فیلم بازی میکنی، میگویی آقا، ما طرفدار نظام، طرفدار... برمیگردد میگوید که آره، مردم خسته شدند برای فلسطین هزینه بدهند. این مسئله مردم ما. نباید این مسئله را یک جوری تند مطرح کنیم، هزینههایش بیفتد گردنمان. کی این حرف را میزند؟ کسی که وقتی مذاکره میکرد، به او انتقاد میکردند، میگفت: «ما رفتیم با آمریکاییها بستیم. اسرائیلیها ناراحتند. اینهایی که در مملکت ما داد میزنند، اینها با اسرائیلیها همنوا هستند.» چرا همنوا شدن با اسرائیلیها؟ همنوا بودن خوب است یا بد است؟ بعد شما یعنی لج درآورده بودی؟ یعنی یک کاری کرده بودی که برای فلسطینیها خوب بود؟ خب، بعد برای فلسطینیها کار کرده بودی، یعنی هزینه نداشت؟ وقتی لج درآورده بودی، برای چه رفتی؟ تو غلط کردی هزینه تراشیدی به نفع مردم فلسطین. مردم را به هزینه انداختی. صدای اسرائیل را درآوردی. چرا مثل حیوان دروغ میگویید؟ خب، خدا نگذاشت بیشتر از ده سال بگذرد. بعد ده سال اینها را نشان داد. خیلی... حالا تو نمیفهمند اینها را. چقدر شنیدیم، چقدر در سرمان کوبیدند این هزینههایی که در این ده سال رفت تا معلوم بشود اینها دروغ میگویند. تا معلوم بشود اینها آخر سرشان در آخور اسرائیل است. کی این هزینهها را داد؟ از جیب کی دادید؟ برای چه به اینها اعتماد کردید؟ کی شریک این جرائم اینهاست در این ده سال؟ این که امروز بالعَلَن میآید این حرف را میزند، روزی که مسئول نیست. آن روزی که مسئول بوده، چهکارها کرده؟ شریک کیست؟ این همه این اشتباهات به این برمیگردد که تو نفهمیدی. تو چرا اشتباه کردی؟ چون نسبت به دنیا اشتباه. «حبّ الدُّنیا رَأسُ کُلِّ خَطِیئه.» میگوید فلان بحث آخرتی و خوشم آمد این را بگویم. تو اگر آن بحث آخرتی را میفهمیدی که اینجا دچار چرا پدر آمرزیده تو؟ اگر میفهمیدی دنیا چیست، آخرت چیست، که به این گرگهایی که در لباس میش آمدند، مردم را خودشان دریدند. ببین چه حرف مزخرفی دارد میزند. بعد میگوید: اگر آنها حمله بکنند، مقامات که چیزیشان نمیشود، ملت بیچاره میشوند، بمبها تو سر ملت میخورد. بعد خودش جزو کیها بوده تا حالا؟ تو میرفتی راحت مذاکره میکردی، اینور آنور میچرخیدی. بعد تازه دستمزدش را هم میگرفتی، ۱۰۰ تا سکه هم بهت میدادند. تو که دردت نیامد. راست میگویی برجام که خسارتش به تو که آسیب نزد که. تو صد تا سکه ات را گرفتی. ملت له شدند. دلار شد ۳۰ تومان. اوه! مقامات خودت را میگویی؟ کافر مرا به کیش خود پندارد. آن مقامات اگر منظور قاسم سلیمانی است، مثل بقیه تیری هم باشد، اول به او میخورد، به هیچکس دیگر نمیخورد. بمب مال اوست. و تو اتفاقاً گفتی که خودت را روبروی اینها تعریف کردی. گفتی میدان و دیپلماسی. اینها این مقامات، تو سرشان میخورد. چرا؟ اولین درد، اگر مقامات منظور رهبر معظم انقلاب است که این کسی بود که اولین کسی بود که رفت جبهه. در مقامات ما ایشان و شهید چمران ول کردند. همان روز اول پا شدند رفتند منطقه. اصلاً نه سربازی بود، نه چیزی بود. ارتش از هم پاشیده. مستند در لباس سربازی را ببینید، معلوم میشود. بله، راست میگویی تو. تو آمریکا بودی همه مدت، یک ترقه به گشت نرسیده. خب، راست میگویی. اگر بمب باشد، تو سر ملت میخورد و این مسئولین از ما که از ما هستند، به درد بخورند، آره، تو سر اینها میخورد. شما آره، راست میگویم، تو سر شماها چیزی نمیخورد. شما که اینجا نیستی. شما همیشه آمریکا بودی. چند سال اینجا ریاست کردی، برگشتی یعنی برمیگردی. اگر هر وقت هم خطری باشد، تو که آنجا خانه داری، زندگی داری، داشتی یعنی. حالا نمیدانم داری یا نداری. سالها آنجا بودی. سالها آنجا زندگی کردی. تو که دردی برایت ندارد. آن یکی که بچهاش فلان کشور، آن ایتالیا، آن اتریش، آن کوفت، این زهر مار. آن یکی سیل میآمد، از ویلای کیشش بیرون نمیآمد، ویلای قشمش. این خیلی حرف حقی است. تو سر مردم نمیخورد. تو سر مردم، سر شماها نمیخورد. نه آن مسئولینی که از جنس مردم صادقاند، یکرنگ با مردم، از خود مردم. اینهایی که از خود مردم نیستند که شماها بودید. آره، چیزی تو سر اینها نمیخورد. خب، چرا اشتباه میکنیم در مسائل سیاسی؟
حالا به این معنا نیست که همه، اگر کسی حب دنیا نداشت دیگر تو هیچ مسئلهای اشتباه نمیکند. چرا، پیش میآید. به هر حال حضرت آدم هم دچار اشتباه شد. ولی مسئلهای که هست این است که این اشتباهات گاهی ریشههای عمیقی دارد. بالاخره انسان بر اساس محاسبات ظاهری رفتاری را انجام میدهد. به کسی اعتماد میکند، فکر میکند آدم خوبی است. یک وقت، یک وقت به خاطر یک جنبههای باطنی که در خودش یک کششی است در او هم میبیند. مثلاً گرایش به غرب، آمریکا مذاکره. خوب باشیم با هم. رفیق باشیم. این بد است. یک وقت میگوید آقا مقاومت. کسی هم این نماد مقاومت. از این حمایت میکند. یاسر عرفات اول انقلاب کردیم. اشتباه پیش میآید. اشکالی هم ندارد. طبیعی است. فکر میکردیم اهل مقاومت. ولی این اشتباه با این اشتباه خیلی فرق میکند. این اشتباه اشتباهی است که اصلاً پایه درستی ندارد. یک وقت پایه درستی دارد در مصداق اشتباه میکند. یک وقت از آن پایه اشتباه فهمیده. قضیه فکر کرده با مذاکره و گفتگو و رفاقت و اینها اصلاً فکر کرده ما با آمریکا میتوانیم رفاقت کنیم. فکر کردن آمریکا میآید طرف ما. اسرائیل را ول میکند. میگوید ما با آمریکاییها بستیم. اسرائیلیها ناراحت شدند. بعد میگوید این دلواپسها با اسرائیلیهایند. ما و آمریکا با هم. دلواپسها و اسرائیلیها با هم. اینها و آمریکا و اسرائیل با هم. دلواپسها از اول با هم. علیه همه اینها این میشود. یعنی آن خطای راهبردی. خب، چرا نفهمیدی؟ حالا من نمیخواهم هر کی دلواپس بود و فلان و اینها آدم، ولی پایه درستی بود که فهمیده بود این قابل اعتماد نیست. این هیچ وقت به هیچ مناسبتی به شما امتیاز نمیدهد. دلش برای شما نمیسوزد. موجودیت شما را قبول نمیکند. فایدهای به شما نمیرساند. از او به تو فایده نمیرسد. از او هر چی برسد شر است. و او نمیآید پشت تو را بگیرد، پشت اسرائیل را خالی کند. آخه چقدر نادانید شماها؟ البته میفهمند. نادان گیر میآورند، خودشان نادان نیستند. چون نادان گیر میآورند این را میگویند. چرا نادانها این خط راهبردی را میکنند؟ چون «حبّ الدُّنیا رَأسُ کُلِّ خَطِیئه.» میخواستیم از این روایت رد بشویم، مثلاً نخوانیم. نیم ساعت در محضر روایت بودیم. در محضر امام صادق (علیه السلام) بودیم.
انشاءالله که خدای متعال ما را با وظایفمان آشنا بکند. حب دنیا را از دلمان خالی بکند. «أخرج حبّ الدُّنیا من قلبی.» با واقعیتها روبرو بشویم که در روایت دارد: اگر کسی محبت دنیا از دلش بیرون بیاید، عیوب دنیا و عیوب خودش را میفهمد. از این اشتباهات درمیآید. چیزهایی که تا به حال خوب میدانسته چقدر بد است. چیزهایی که تا حالا بد میدانسته، عوض میشود نگاهش. میفهمد. انشاءالله که خدای متعال به حق اولیای صالح و صدّیقش دست همه ما را بگیرد و از این آفات و از این شرور...
در حال بارگذاری نظرات...