برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
سوالی که عزیزانِ مراجعهکننده، چه از بین برادران و چه از بین خواهران، دارند و یک درخواست و مطالبهای است که معمولاً دارند، این است که استاد اخلاق، استاد عرفان، یا استاد معنویتی در این جلسات معرفی شود. یا مثلاً میپرسند که کسی را سراغ دارید، حالا در مشهد یا در جای دیگر؟ و معمولاً هم با جواب قانعکنندهای مواجه نمیشوند. حالا در مورد استاد اخلاق و عرفان حرف زیاد است؛ من مفصل باید، انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد، با عزیزان گفتگو بکنم.
مسئله این است که بسیاری از مشکلات ما اصلاً نیاز به استاد اخلاق و استاد عرفان ندارد. شده ماجرای دکترای مکانیک را شنیدهاید دیگر؟ میگویند: «آقا، در خیابان تا میفهمند یک نفر مکانیک خوانده، دکترای مکانیک دارد، بهش میگویند: "خدا خیرت بدهد، یک دست به ماشین ما بزن! تو که مکانیک خواندهای، همین کاپوت را بالا بده، ببین مشکلش چیست؟"» بابا، دکترای مکانیک! مکانیک میشنوی؟ میگویی دکترای مکانیک! برای این نیست که این کاپوت ماشین شما را بالا بدهد و چک بکند!
استاد اخلاق و عرفان برای این نیست که من بیایم و از او بپرسم: «نماز صبح خواب میمانم، چهکار کنم؟» استاد ما مستقیم از آقای بهجت نقل میکردند که یک آقایی آمد پیش آقای بهجت، گفت: «آقا، خودت استاد ما شو دیگر!» ایشان گفتند: «حالا یک مدتی مشغول باش.» گفت: «آقا، قبول کن! دیگر بازی درنیاورید دیگر، آقا!» ایشان فرمودند: «آدم پیش استاد دانشگاه نمیرود بگوید "الف، ب، پ، ت، جیم، چ، ح چه میشود؟"»
استاد اخلاق و عرفان در همین جلسات، بالای منبرها هستند. ماجرا از جای دیگری شروع میشود که آدم خودش هم میفهمد. اول میفهمد، (سپس) خودِ استاد را پیدا میکند. هر کسی که به آن مرحلهای رسید که استاد اخلاق و عرفان لازم داشته باشد، علامتش این است که (دیگران) به او نمیگویند: «استادت این است!» بازی درنیاوریم. استاد عرفان تبلیغاتی نیست؛ بنر زدنی نیست؛ کارت چاپ کردنی نیست.
به قول حاج آقای فاطمینیا، خدا حفظشان کند، ایشان میفرمودند که بعضی انگار فروشگاه شده است؛ مثلاً کارت چاپ میکند: «استاد فلان، تشریف بیاورید آنجا.» جلسات استاد اخلاق و عرفان این شکلی نیست. آدمهای گموگور هستند؛ نمیشود اینها را پیدا کرد. گاهی هم اگر در عرصه هستند، ظاهراً در عرصه هستند. آقای بهجت در دسترس بود، ولی چند نفر از آقای بهجت استفاده کردهاند؟ شاگرد معنوی آنجوری که گفتهاند، ایشان نداشت که کسی بخواهد استفاده بکند. برخی بزرگان میفرمودند – حالا این دیگر حرفهای عجیب و غریب و سنگینی است – میگفتند: «ایشان در عالم دنیا شاگرد ندارد؛ شاگردهایش (در) عالم بالاترند.» آنچه خودم شنیدم از یکی از بزرگان قم این بود؛ فرمودند: «ایشان دارد شهید مطهری را در برزخ پرورش میدهد.» آقای بهجت اوایل بعد از رحلت، شهید مطهری را در عالم برزخ پرورش میداده و مراتب ایشان را رشد میداده است. کسی نیست (که) شاگردی کند؛ (شاگرد) آنور (در) عالم برزخ هست. حالا شاگرد، دستور کار که انجام نمیدهد؛ شاگردِ معرفتی است.
حالا اینها یعنی چه؟ من نمیفهمم. خیلی هم پیگیری نکنیم این حرفها را. فقط بدانیم که این ماجرای «استاد و استاد و فلان و اینها» یک چیزی (مانند) لقلقه زبان است: «تو استاد داری!»، «آن فلانی استادش خوب است!»، «این کارت چاپ میکند!»، «آن نمیدانم پیام (کلاس) میدهد!»، «برو از فلانی استفاده کن!»، «فلانی من را دید، امروز پیش استاد رفتم!» اینها بازی است. استاد اینها، این حرفها نیست.
اول، قواعد، اصول و محکمات را باید گرفت و رفت جلو. پنج تا کلاس، شش تا کلاس، ده تا کلاس؛ آدم باید بخواند. استاد دکتر مکانیک هم برای این نیست که کاپوت (ماشین) را باز کند؛ این را یک مکانیک شنیده است. استاد اخلاق و عرفان برای این نیست که به من نگاه بکند و بگوید: «دو هفته پیش فلان، گوش فلانی...» اصلاً آن استاد عرفان نیست. کسی هم که همان اول (رازها را) میریزد (برملا میکند)، اصلاً آن استاد عرفان نیست. استاد عرفان این شکلی نیست. استاد عرفان اینجوری است که طرف خود را میکشد!
موسی و استاد عرفان میخواهی؟ خضر است. میگوید: «میخواهی بیایی؟ حرف نباید بزنی!» مریدپرور که نیست؛ هیچی، مریدکُش است! پدر مرید را درمیآورد! «عجب! آقا عارف! کی بودی تو؟ تا حالا کجا بودی؟» کشتی را سوراخ میکند، میرود جلو، دیوار را بالا میبرد. موسی نمیکشد با او بیاید. استاد معنوی این شکلی است.
تازه، چقدر دنبالش گشت؟ موسی (علیه السلام) با یوشع (علیه السلام) راه افتادند؛ مفصل (است) ماجرا. کیلومترها راه رفتند. بعد قرارشان بر این بود که (در سوره کهف آمده) در زنبیلشان یک ماهی مرده میگذارند. هر جا این ماهی زنده شد و پرید توی آب، (آنجا استاد عرفان است.) عجایب است دیگر! حرف قرآن است اینها! دیگر حرفهای من که نیست که بگویید: «آقا، عجیب و غریب!» بعضی رفقا میگویند: «آقا، بعضی از این حرفها قرآن است. باور کنید!» علامت رسیدن به استاد عرفانش این بود: ماهی مرده قرار شد زنده شود. هر جا ماهی زنده شد و توی آب پرید، همانجا استاد عرفان است.
بعد میگوید: رفتند، کلی راه را رد کردند. خستهوکوفته، حضرت موسی (علیه السلام) نشست. به یوشع گفت: «آتنا غدائنا لقد لقینا من سفرنا هذا نصباً.» (به ما غذایمان را بده، که از این سفرمان سختی یافتیم.) خستگی (داریم)، غذا نداریم. «اوه، راستی، من یادم رفت بهتان بگویم! یک جایی رسیدیم، آنجا دریا بود، آنجا ماهی پرید توی آب!» «مرد حسابی! الان داری میگویی؟! این همه راه را رد شدیم و به یک شهر دیگر رسیدیم! این همه راه را دوباره خستهوکوفته برگشت!»
استادی دم در خانه نشسته بود و داشت جنس خوب مصرف میکرد. (من) گفتم: «همین را باید بردارم.» استاد عرفان نیست (کسی) که رفتیم، دیدیم آقا عجب حالی پیدا کردیم! یک نگاه چپ هم به ما کرد، گفت: «برو آدم شو!» (من) گفتم: «این خودِ استاد عرفان است!» نعل وارونه میزنند. آنهایی که اهل ماجرا هستند، اهل کارند، وقتی (استاد) میمیرد، تازه باخبر میشوی: «این آقا مگر اینکاره بود؟! فلانی را کرده بود! هیچکس دیگر خبر نداشت.»
همین جناب آقای حسنزاده آملی، خدا حفظشان کند، میگوید و میخندد و بازی (میکند). خود بنده را ایشان یک بار گرفت؛ با عصا زد و بعد نمیدانم عصا را انداخت دور گردنم، فشار داد در حد خفگی و بعد با یقه گرفت و (به) دیوار (چسباند). محترمانه خواندن (او) خیلی تویش نکته بود. فرمودند: «به هوس کار نیاید؛ به تمنّی نشود؛ کایندرین راه بسی خون جگر باید خورد.» خون دل خوردن دارد، پدر آدم درمیآید. همه عالم را علیه آدم بسیج میکند؛ شیطان و جنود شیطان، ابتلا، یکی از زمین و آسمان میبارد. الکی که راه خدا راه نیفتادیم! همینجوری داریم میرویم که دست خودمان هم نیست. این راه، راه خدا نیست؛ بازی نیست.
ماجرای ملک را گفتم بهتان. بهاءالدینی که میگویید، عجیب و غریب است. ماجراها (دارد). تازه خوبهایش را میگویم برایتان. کجاهاش را دیدید؟! ماجراها دارد! بعد یک ماجرایی یکی از دوستان نقل میکرد. (از) مرحوم آیتالله بهاءالدینی (بود). بخوانیم؟ احتمالاً این بماند برای شنبه. (این) مقدمه آن روایت (بود). اینها را میگویم که آن روایت را شروع بکنیم، ولی امروز احتمالاً نمیرسیم شروع کنیم.
یکی از دوستان ما، حاج آقای ادبی، خدا حفظشان کند، بیواسطه نقل میکرد. فرمودند که من خدمت آقای بهاءالدینی میرسیدم. ایشان مرتبط بودند با مرحوم آیتالله بهاءالدینی و ارتباط داشتند. حرف میشنید، نکته و تذکر (میداد). آدم عجیب و غریبی بود. بعد (ایشان) با ادبیاتی خسته، (از) دو زانو گفتند: «حاج آقا، یک نکتهای بفرمایید!» یک نگاهی میکرد، میگفت: «برو آدم شو!» گفتیم: «چهکار کنیم؟» گفت: «دروغ نگو!» (گفتیم:) «دروغ بود؟» گفت: «برو! برو!» آدم عجیب و غریبی بود.
من یک همحجرهای داشتم، یک طلبهای بود. این (همحجرهای) افتاده بود توی این وادیهای عرفان و معنویت که واقعاً هر وقت حرف از معنویت میشود، این خطرها هست دیگر. آدم میترسد بازی مباحث معنوی شود. یک ترسش همین است: توهماتی که هست، تخیلاتی که هست، خوشبینیهای مفرطی که هست، بدبینیهای مفرطی که هست؛ کلاً فضای جالبی نیست. تا میگویی «معنویت»، میگویند: «آقا، (فلانی) آمده دکان باز کرده!» یا نه اصلاً کلاً نگاهها منفی است: «چشم برزخی دارد دیگر!» همین ماجرا، مصیبتها هست دیگر.
یک چند سالی ندیدمش. بعد از چند سال، توی یکی از خیابانهای قم دیدم یک قیافه عجیب و غریب آشنا میزند. رفتم جلو، دیدم (کلاه) ماست، محاسن (ش) گذشته تا ناف؛ قیافه عجیب و غریب. رفتم جلو گفتم: «شما فلانی نیستی؟» گفت: «بله.» گفتم: «به جا آوردی؟» یکم نگاه کرد، گفت: «آقای ادبی، حال شما چطور است؟ خوبید انشاءالله؟ همحجرهای اینها؟» «بله، به جا آوردم. به حمدالله واصل شدهای.» گفتم: «چطور؟» گفت: «ماجراها دارد. باید بیایید برای شما شرح دهم.»
حالا راه افتادیم با هم. (او) گفت: «یک چلهای روزه گرفتم. چلههای متمادی روزه گرفتم. یکی از این چلهها (این بود که) یک روزی دم (صبح)، دیدم یک پرندهای آمد نشست روی لب من.» «رفتم به یکی از این اساتید معنویت گفتم: "آقا، این چیست؟" آن هم گفتش که "این پرنده نبود، این بَلَک (؟) بود برای شما. به این شکل آمد. بوی دهان روزهدار را دوست داشت، آمد نشست. این نشان میدهد که شما واصل شدهاید، که این برای شما (رحمت/لطف) است."»
به ایشان گفتم: «حاج آقا، استخاره هم شما واصلید، میکنید دیگر؟» گفت: «بله. الحمدلله، بالاخره استخارهام عنایت شده (است).» گفتم: «یک استخاره بگیر.» نیتم توی استخاره این بود که این را بردارم و ببرم (پیش) بهاءالدینی. استخاره کرد، خوب آمد. (برای) «ترکش» بگیر (استخاره کرد) بعد آمد. (او گفت:) «استخاره کردم که شما را ببرمش (پیش) آقای بهاءالدینی؛ شما که عارف واصلید! استخارهام خوب آمد. "ترکش" هم بد آمد استخاره. ولی (من که) خدا و عارف واصل (هستم)، آدم عمل نکند، چوب میخورد.» «بیا بریم!»
دستش را گرفتم. آمدیم در خانه آقای بهاءالدینی را زدیم. یک نگاهی به ما کردند، یک نگاهی به این بابا کردند، گفتند: «این میگوید: "ملکه! مَلَک نیست! کَلَک است! پاشو برو!"» یک نگاهی کرد و (همه) یخ کردند. هیچکس هیچ چیزی نگفت. میگوید: «ملکه، مَلَک نیست؛ کَلَک است!» خیلی از اینها مَلَک نیست؛ کَلَک است! این ماجرا در ابتداییها، در مقدمات (معنویت) است. به تعبیر مرحوم آیتالله خوشبخت، (ایشان) میفرمود:
«خیلیها به رساله عمل نمیکنند.» (زمانی) زیارت کرده بودیم. مرحوم آیتالله خوشبخت انسان فوقالعادهای بود، واقعاً فوقالعاده بود. رهبر معظم انقلاب خیلی از ایشان استفاده معنوی کردهاند. داماد مرحوم آیتالله خوشبخت برای خود این حقیر، برای این بنده، میفرمودند چندین ماجرای عجیب و غریب (از) آقای خوشبخت. به بنده میفرمودند که حالا چندین ماجرا داشت؛ یکی دو تایش را بگویم برایتان جالب است. بعد نقل قول آقای خوشبخت و تمام (شد).
میگفتند که همین سفر آخری که ایشان مشرف شدند (به) عمره – که در همان عمره هم از دنیا رفتند – مرحوم آیتالله خوشبخت، یکی از چهار شاگرد اصلی مرحوم علامه طباطبایی بودند. (زمانی که) سفر را که میخواستند بروند، راننده که ایشان را میبرد (به) فرودگاه، به ایشان میگوید: «خب آقا، کی برمیگردید؟» (راننده) فکر کرده بود مثلاً مثل بقیه سفرهاست. (میگوید): «فرودگاه چه روزی، کجا باشم؟ کی برمیگردید؟» ایشان میگویند: «فعلاً برنمیگردم.» (راننده) میگوید: «خب، حالا من از کجا باخبر بشوم؟ کدام در بیایم؟ همین در بیایم یا جای دیگر بروم؟» ایشان میگویند: «خبرت میکنند. از یک در دیگر میبرند.» تا اینکه جنازه را وقتی آوردند، دیدید (که) از یک در دیگر با آمبولانس بردند. خبرشان کردند (راننده را)، گفتند: «فلان روز میآید، از یک در.»
بعد، آیتالله علما – که از علمای اهل معنای کرمانشاه هستند و از بزرگان کرمانشاه هستند و در قید حیاتند – ناشناخته (هستند). آیتالله پهلوانی میفرمودند: «اگر (کسی) مثل من وجود داشته باشد، ایشان است.» (ایشان در کرمانشاه الان هستند،) آیتالله علما. آیتالله خوشبخت تماس گرفته بودند. (آقای) خوشبخت هم کرمانشاهی بودند. تماس گرفته بودند (با) آیتالله علما برای خداحافظی. فرموده بودند که «ما داریم میرویم؛ حلال کنید ما را. تشییع جنازه یادتان نرود شرکت کنید!» (آیتالله) علما فرموده بودند: «توی هتل چند تا از این جوانان گفتند: "حاج آقا، میخواهیم یک سلفی با شما بگیریم، یک عکس بگیریم."» (ایشان) عکس انداختند، لبخند زدند. فرمودند: «هر وقت دیدید (که از دنیا رفتم)، فاتحه بخوانید برایش.»
خوشبخت (هستم که) بنده به کرات با گوش خودم از ایشان شنیدم. به کرات (ایشان میفرمودند): «اکثر اینهایی که سیر و سلوک و این حرفها (میکنند)، در حد رساله عمل نمیکنند. آدم اگر به رساله عمل بکند، چشمش باز میشود.» ایشان میفرمودند: «آدم اگر به رساله عمل بکند، چشمش باز (میشود).» هر سوالی (که از ایشان میپرسیدند) خیلی عجیب بود. هر سوالی از هر جایی، هر کی میپرسید، میگفت: «رساله!»
یکی از ماجراهای خیلی جالب این بود (که) این را بگویم با یک خاطره: ببخشید دیگر، اذیتتان کردیم، طولانی شد توی جلسه. یکی پرسید که: «آقا، من دوستان و اقوام و اینها خیلی اذیتم میکنند؛ چهکار کنم؟» خیلی برای من جالب بود. (با خودم) گفتم دیگر این دستوری میدهد. ایشان فرمودند که: «برو به رساله عمل کن. به رساله که عمل کنی، ایمانت زیاد میشود. ایمانت زیاد بشود، صبرت زیاد میشود. صبرت زیاد بشود، تحمل میکنی.» پایش برگشت، همه را به رساله برمیگرداندند.
تا این مرحله طی نشود، (ادامه ندارد). حالا من از امیرالمؤمنین (علیه السلام)، فردا، انشاءالله (یعنی شنبه)، برایتان میخوانم. حضرت میفرمایند که: «همه اصول اخلاقی بنده به یک کلمه است: 'واحدا'.» همه چیز به زبان برمیگردد. زبان باید یکزبانه (یکی) شود؛ آن اصل بحث بعدیمان که شنبه است. تا یکزبانه نشوی، درست نمیشود.
بعد حضرت میفرماید: «من آدم (حسابی) هنوز ندیدم: "وَاللَّهِ مَا أَرَىٰ عَبْدًا یَتَّقِي..."» (به خدا قسم، هیچ بندهای را نمیبینم که تقوا پیشه کند...) من هنوز آدم حسابی ندیدم که حسابی شده باشد، ولی به این نکته توجه نکرده باشد. این چکیدهای از کل همین دستورها و رساله و نکات و این حرفهاست که انشاءالله خدای متعال به ما توفیق بدهد عمل بکنیم.
خدایا، در فرج امام عصر (عجّل الله فرجه الشریف) تعجیل بفرما؛ قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما!
جلسات مرتبط

جلسه بیست و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت