تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و پنج

00:16:52
151

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
برخی داستان‌هایی که در کتب قدیمی ما آمده، سرشار از معارف و حقایق و حکمت است. کتاب «کلیله و دمنه» از کتب بسیار خوب و لبریز از معارف و حقایق است. بزرگان هم عنایت به این کتاب داشتند. علامه حسن‌زاده آملی حاشیه و تعلیقه‌ای بر این کتاب زدند و تدریس می‌شده در مدارس ما برای بچه‌های ما. بعضی داستان‌هایش هنوز در کتب مانده.
متأسفانه، خب، یکی از ضعف‌های نظام آموزشی بیمار ما، که واقعاً باید گفت بیمار؛ اگر نگوییم مرده، نظام آموزشی ما واقعاً بیمار است. یعنی این فرصت استثنایی تربیت نسل را دارد می‌سوزاند؛ اگر نگوییم که دارد نسل را بد تربیت می‌کند یا اصلاً تربیت نمی‌کند، فرصت استثنایی را از دست می‌دهد. این‌ها در کتاب‌های داستان ما، در کتاب‌های درسی ما، بعضی از این داستان‌ها هستند؛ ولی آن حقیقت، آن لبّ، آن نکته، آن معرفتی که در این داستان‌هاست، منتقل نمی‌شود.
من دو تا از این [آنچه در] مدرسه شنیدید را بگویم و روی داستان دومش بیایم؛ برخی روایت‌هایی که دارد را توضیح بدهیم.
یک داستان خیلی معروف، ماجرای طوطی و بازرگان. چه بود ماجرایش؟
حالا طوطی را همه می‌شناسند، ولی بازرگان... این طوطی را بازرگان گرفته بود توی قفس. و این‌ها [سفر می‌کرد]: می‌رود چین؟ می‌رود هند؟ می‌رود کجا؟ بعد این می‌رود آنجا با آن طوطی‌های دیگر، می‌گوید که: «آره، من یک طوطی دارم [که] توی قفس [است]. این مثلاً به شما سلام رساند.» این [حرف را] تا این‌ها می‌شنوند، همه خودشان را به مردن می‌زنند؛ یعنی [پیغام‌بر] می‌گوید همه مردند. [بازرگان] می‌آید و این طوطی [اش] می‌گوید: «خب، به رفیق‌های من چه گفتی؟» می‌گوید: «این را گفتم.» می‌گوید: «رفیق‌های من چه‌کار کردند؟» می‌گوید: «همه‌شان مردند.» این هم می‌میرد، واقعاً. [بازرگان] از قفس در می‌آورد [و] پرت می‌کند. پرت که می‌کند، زنده می‌شود، پر می‌زند، می‌رود.
در مدرسه ما درس [این را] دادند، نمره‌اش را هم آوردیم: «کلمه طوطی را با 'ت' دسته‌دار اشتباه ننویس، عزیزم!»
ماجرا چیست؟ حقیقتش چیست؟ دارد آموزش «موت اختیاری» می‌دهد. دارد می‌گوید: «از این قفس اگر می‌خواهی آزاد بشوی، باید بمیری تا آزادت کنم. هر وقت مردی، آزادت می‌کنم.» «موتوا قبل ان تموتوا؛» قبل از اینکه بمیری، بمیر. دارد می‌گوید راه. استاد این طوطی به او یاد داد: «اگر می‌خواهی از قفس آزاد بشوی، باید بمیری.» این می‌شود حقیقت، این می‌شود معرفت، این می‌شود حکمت؛ این بچه می‌شود حکیم.
داستان دوم: ماجرای مرغابی و لاک‌پشت. این لاک‌پشتش هم نه سخنگوست، نه [از آن] همه داستان‌هاست [که] اسم همه حیوانات [در آن] بد در رفته [است].
به این مرغابی‌ها گفت: «من را از اینجا ببرید.» گفتند: «فلان روز، فلان ساعت، این چوب را که ما دو سرش را می‌گیریم، تو با دهان بگیر؛ بیا با ما بیا.» دوم ابتدایی بود، فکر کنم. دوم بود؟ نه، یا اول بود؟ دومش به نظرم خیلی قوی است. حالا سوم هم یک احتمال ضعیفی می‌دهند.
لاک‌پشت رفت و در آسمان نگاه کرد. گفت: «به‌به، چه جای قشنگی!» نگاه کرد [و گفت]: «چه ارتفاعی گرفتیم ما! چه...» بعد آن ماجرای معروف، آن جمله که: «نفرین بر دهانی که بی‌موقع باز شود.» خب، این را هم گفتند و رفتند.
نکته‌اش چه بود؟ حکمتش چه بود؟ معرفتش چه بود؟ می‌خواهد بگوید: انسان پرنده‌ای است که با دهان می‌پرد. انسان پرنده‌ای است که با دهان می‌پرد. پیغمبر فرمود: «یک کلمه، یک کلمه نابجا، انسان را از آسمان پرت می‌کند به زمین.»
انیمیشن و پویانمایی هالیوود، آدم را دیوانه می‌کند. شخصیت‌سازی‌ها اکثراً با حیوانات [است]. بعد، حیوانات هم همه قشنگ، خلاف [انتظار]؛ جغدها همه فرهیخته، پخته، شخصیت‌های خیلی ویژه؛ خوک‌ها همه مورد احترام؛ حیوانات قشنگ، خوشگل؛ آن‌هایی که می‌خواهند، سگ‌هایشان همه دوست‌داشتنی [اند]؛ گوسفندهایشان اتفاقاً معمولاً مشکل دارند، گوسفندها و این‌ها.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود که مردم هفت [دسته] هستند: یا سگ‌اند یا گوسفندند. [این] یک دسته‌بندی [است]. [ایشان] بفرماید که: «مؤمن، گوسفند است.» یعنی بین این دسته‌بندی‌ها، این صفات و این ملکات به کدام می‌کشد؟ تشبیهم کرده [به] سلاطین کین؟ نمی‌دانم.
داستان دارد می‌گوید: این لاک‌پشت تا وقتی دهانش بسته بود، داشت می‌رفت، داشت پرواز می‌کرد. دهان را که باز کرد، سقوط کرد. سقوط انسان کی است؟ وقتی این دهان رهاست.
«قولوا قولاً سدیداً یُصلِح لکم اعمالکم.» (آیه‌اش را خواند.) «کلامت را درست کن، اعمال درست می‌شود. قول سدید داشته باش، اعمال صالح می‌شود. اعمال از کانال دهان درست می‌شود، از کانال گفتار درست می‌شود.»
این همه عمل جمع می‌کنی، یک غیبت می‌کنی، همه را واریز می‌کنی [به حساب دیگری]. در پیاده‌روی آخرش که رسیده بودیم، [گفتیم] خدایا، حالا این فشار و این اذیت و این‌ها... یک غیبت بکنی، مفت و مجانی می‌رود برای آنی هم که دشمنت است. خیلی زور دارد! ۱۵۰۰-۶۰۰ تا ستون (از مسیر) آمده‌ای، بعد یک غیبت کردی، می‌رود برای آنی که بدت می‌آید. «فلانی را دیدی؟ این فلانی هم که این‌جوری است...» مفت آمده تو خانه لم داده. بدت می‌آید [و] ۱۶۰۰ تا ستون حواله کردی بهش مجانی!
یک کلمه، یکی از آن کلمات بود دیگر. یک کلمه حرف نابجا، پدر آدم را در می‌آورد، سرنوشت آدم را عوض می‌کند.
حضرت امام می‌فرمایند: «اگر کسی...» خیلی این تعبیر، تعبیر تند و عجیبی است. خیلی تعبیر عجیبی می‌فرماید که: «اگر کسی در مورد مراجع تقلید، زعما، شخصیت‌های برتر، امام زمان و ائمه و این‌ها... (هیچ با آن‌ها کار نداریم) در مورد مراجع تقلید، اگر ولو «شَطرِ کلمه‌ای» -تعبیر امام «شطر کلمه» است، یعنی به یک کلمه کامل هم نرسد، دو هجا از یک کلمه، سه هجا از یک کلمه، یک کلمه ناقص- بد بگوید، بعید بلکه محال است عاقبت بخیر شود.»
مرجع نقد داری؟ [خوب است،] ولی چرا [این‌گونه نقد می‌کنی]؟ نقد ساختار خودش را دارد، ادبیات خودش را دارد. پریدن [به کسی]، لطمه و چنگ انداختن، آبرو بردن، هتک [حرمت] یک چیز است؛ نقد [چیزی دیگر]. چقدر مؤدب بودند علما وقتی می‌خواستند یک کلامی را از یک عالمی نقد بکنند! نمی‌گفتند: «این حرف غلط است، این مزخرف [است].»
بعضی از ماها این‌جوری می‌شویم دیگر؛ انقلابی‌گری [به] بی‌ادبی سر در می‌آورد. عاقبت‌های فاسد و لجنی برای بعضی‌ها پیش می‌آید. با بی‌آبرویی دنیا و آخرت می‌میرد.
می‌خواستند نقد بکنند، می‌گفتند: «این کلام، غیرِ [تام است].» «هذا غیر تام.» این مطلب تام نیست، تمام نیست، [مطلب] تمامی نیست، صد در صد درست نیست، قبول ندارد. [نمی‌گفتند] مزخرف است [بلکه می‌گفتند] تام نیست. چقدر احترام همدیگر را داشتند! در احترام بزرگان، علما [پیشتاز بودند].
یک کلمه. یکی از علمای تهران، خودم شنیدم از ایشان، از علمای بزرگ تهران، فرمود که: «یک آقایی [در مورد] آیت‌الله العظمی بهجت [فکر کرد]: «گریه آن‌چنانی نداشتم. در نماز بیشتر گریه می‌کردم تا در روضه. اشکی چیزی نیامده. نه محاسن خیس شده، نه صورت خیس شده. بچه‌هیئتی‌ها بهتر گریه می‌کردند.»»
[احتمالاً در مورد] بهجت (یا) اسماعیل دولابی؛ یکی در ذهنش آمده بود: «این آقا گریه نمی‌کند.» بعد [فرد] مشغول خودش می‌شود، سرش را می‌اندازد پایین: «بریانم، قلب بریان به اشک نمی‌رسد.» سکوت کرده بود، نگاه کرده بود. این عالم می‌فرمود (حالا اسم بیاورم اشکال ندارد، جاودان در تهران)، می‌فرمود: «یک هفته نرسید، دیدیم حجله این جوان را زدند. من فهمیدم بابت آن کلمه‌ای بود که به ایشان گفت.»
متلک [انداختن]، یک کم قصد توهین انگار تویش بوده دیگر. سؤال خالی نبوده. یک جوری انگار مثلاً: «آقا، حق شهدا [را ادا] کن! روضه را دارند، روضه را گوش بده!» این یک کلمه است. عاقبت... گاهی یک کلمه عاقبت آدم را زیر و رو می‌کند. در مورد حرم، یک کلمه بود. [همان‌طور که] مادر شما [فاطمه زهرا (س)] چیزی نمی‌گویم، [اما] به اباعبدالله (ع) عرض کرد... عاقبت آدم با یک کلمه [عوض می‌شود]. این پرواز با دهان است. آدم با دهان پرواز می‌کند.
خیلی قولش را داده بودم؛ دو سه جلسه منتظرتان گذاشتم. یک اشاره بکنم، ادامه‌اش را ان‌شاءالله فردا بحث بکنیم. روایت خیلی مهم و خیلی نکته‌دار [است]. خیلی کلیدی [است]. چه‌کار کنیم منظم بشویم؟ زندگی منظم بشود. در یک قالب خاص: «شما به زندگی دست نزن، به اعمال و رفتارت هم دست نزن؛ کلامت را منظم کن.» آدم از راه دهان منظم می‌شود.
فکر کن [کسی که] ۱۰ دقیقه حرف زدن [او] سر و تهش با هم بازی می‌کند! ساده‌ترین جملات. ۱۰ دقیقه که صحبت کردم، معلوم نبود اصلاً چه می‌خواست بگوید؛ از کجا شروع کرد، به کجا ختم شد؛ حرفش چه بود، ادعایش چه بود، استدلالش چه بود؛ چه را رد کرد، چه را اثبات کرد. همین‌جور پشت سر هم می‌بافد.
آدم از راه دهان تربیت می‌شود، شخصیت از راه دهان ساخته می‌شود. روایتش اینجاست. می‌فرماید پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله): «لا یستقیم ایمان عبدٍ (ایمان آدم به استقامت نمی‌رسد، استوار نمی‌شود).» مستقیم یعنی صاف. استقامت که [در اینجا] آمده، قوام [است]، یعنی انحراف ندارد، کجی ندارد، محکم است، تکان نمی‌خورد، از بین نمی‌رود. این می‌شود استقامت. ایمان آدم مستقیم نمی‌شود تا کی؟ «حتی یستقیم قلبه.» این فوق‌العاده کاربردی است این روایت و فوق‌العاده کلیدی. داشته باشید: «تا دل آدم به استقامت نرسد، ایمان آدم به استقامت نمی‌رسد.» ادامه‌اش: «و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه.» دل آدم مستقیم نمی‌شود تا وقتی که زبانش مستقیم بشود.
یک‌حرفی شدی، یک‌رنگ می‌شوی. یک‌رنگ شدی، مؤمن. نفاق از وقتی شروع می‌شود که آدم هر جا یک جور حرف می‌زند، افتخار می‌کند، یک جا به ضدش افتخار می‌کند. نفاق از اینجا شروع می‌شود، از زبان. مارموزبازی، با هر جماعتی مدل خودشان حرف زدن، با ادبیات خودشان حرف زدن، حرف‌های مورد علاقه این‌ها را زدن؛ آدم از همین‌جا منافق می‌شود. نفاق از قلب شروع نمی‌شود، از زبان شروع می‌شود؛ ایمان هم از زبان شروع می‌شود.
قالب بهش بده، قول سدید [را] کنترل کن، کانالیزه کن. [آدم] یک‌رنگ [باشد]. از اینکه می‌گویند: «حرف مرد یکی است»، از یک جهت درست است. [کسی که] ۳۰ سال، [یا] سه سال بعد پرسیدم، گفت: «چند ساله بود؟ ۳۰ سال.» گفت: «مرد یکی است؛ هر وقت بپرسی، می‌گویم.»»
«حرف مرد یکی»، اینجا درست است. بله، یک جایی هم هست آدم می‌فهمد اشتباه کرد، آنجا عذرخواهی می‌کند. «حرف مرد یکی است» مال اینجاست؛ یعنی [چیزی را] که اعتقاد دارم، همین را هستم، هرچه هم بشود، هستم. نان تویش است، رأی تویش است، اقبال تویش است؛ یک شوری ایجاد می‌کنیم، طرفدار برای خودمان جمع می‌کنیم، این را می‌گوییم؛ پس فردا دیدیم دیگر نمی‌گیرد، [این] نفاق [است] دیگر. زبان آدم مستقیم باشد.
مشهد بود. خدا رحمتش کند، شهیدان. مرحوم انصاری همدانی بود. نزدیک سالگردشان هم هست. [به] خدا گفتم: «چند سالی که ما خدمت ایشان می‌رسیدیم، مشرف می‌شدیم، هر وقت می‌آمدیم، این حرف‌ها، همان حرف‌های خدا و معنویت [بود].» جنس حرف‌هایش عوض شده. تا قبلش از شهادت می‌گفت، الآن [می‌گوید] پول کجاست. و خوب هم هست البته؛ ولی قبلش هم شهادت با پول باشد، بعدش هم شهادت با پول؛ نه کلاً عوض بشود. سوئیچ نکن از این‌ور به آن‌ور، شیفت نده.
زبان وقتی مستقیم شد، دل مستقیم می‌شود؛ [دل] مستقیم شد، ایمان مستقیم می‌شود. خدا ان‌شاءالله به آبروی پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله)، [ما را] اهل استقامت کند [و] در کنترل این زبان و مدیریتش موفق کند.
خدایا، در فرج امام عصر (عج) تعجیل فرما [و] قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله [الطاهرین].

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00