برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
اول بحث، نکته‌ای را تذکر بدهم در مورد کلام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در خطبه ۱۷۶ نهج‌البلاغه، که دستورالعمل جامعی برای خودسازی است؛ و از آن روایات غریب در مباحث خودسازی است. حضرت فرمودند: «از زبان شروع کن: وجعل لسانًا واحدًا»؛ زبانت را یکی کن.
زبان فقط اینی که در دهان است، نیست. الان دیگر در واقع این خیلی کارایی ندارد. در دوران ما، الان (چیز دیگری) زبان محسوب می‌شود و کارایی دارد. الان دوره‌ای است که زبان‌ها دیگر بسته شده‌اند؛ دست‌ها دارند کار می‌کنند. زبانت را کنترل کن؛ نه اینکه فقط حالا حواسمان به این زبان باشد؛ نه، الان در این فضای مجازی، دست کار می‌کند.
الان دیگر فضای حقیقی تحت‌الشعاع فضای مجازی قرار گرفته است. من دارم در فضای مجازی با شما صحبت می‌کنم. حالا، فضای مجازی این است: مجازی است، حقیقی آنجاست؛ تلگرام و اینستاگرام و این‌ها، برعکس، حقیقت دارند؛ آنجا می‌شود و اصل روابط آنجاست. اینجا حاشیه و سرریز روابط است. اصل حرف‌ها را آدم آنجا می‌زند؛ اصل ارتباط را آنجا دارد.
پیامی که داری می‌نویسی، پیامی که داری فوروارد می‌کنی، پیامی که داری لایک می‌کنی، این‌ها همه زبان است. زبان! مواظب باش چه چیزی را داری تأیید می‌کنی؛ مواظب باش چه چیزی را داری می‌فرستی. دوستان تذکر خوبی می‌دادند؛ می‌گفتند: «آقا، در این گروه‌ها، وقتی یک چیزی را فوروارد می‌کنی و نظر زیرش نمی‌گذاری، یعنی تأییدش می‌کنی؛ داری تکثیرش می‌کنی.» صرف عضو بودن در کانال، صرف فالو کردن یک پیج، این‌ها همه زبان است. در لیست فالو (دنبال‌شوندگان) شما وقتی نگاه می‌کنند که کیا را فالو کرده‌ای، این گفتار است؛ این تأیید است؛ این حمایت است. دقت کردی؟
«وَجَعَلَ لِسَانًا وَاحِدًا»؛ زبانت را یکی کن. اینجاها را هم حوزه باید روی آن دقت کند. الان حوزه نوشتار خیلی وسیع‌تر و دقیق‌تر از حوزه گفتار است؛ پیام‌هایی که می‌فرستیم، پیام‌هایی که می‌نویسیم.
حالا، عرض کردم روان‌شناسی «تکست» (متن) ان‌شاءالله یک روزی با هم خواهیم داشت، احتمالاً هفته بعد، که چه شکلی می‌شود شخصیت‌شناسی کرد. «اَلمَرءُ مَخبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ»؛ همه ما عکس مجهول هستیم. کی معلوم می‌شویم؟ وقتی حرف می‌زنیم. با حرف زدن، انسان مخبوء زیر زبانش است. زبان ما حکایت می‌کند از ما؛ زبان ما شخصیت ما را لو می‌دهد. و روان‌شناسی افراد عمده‌اش در گفتار طرف مقابل است؛ از گفتار می‌شود فهمید.
حالا مثلاً بحث مزاج‌ها هم هست. می‌گویند: «آقا، طرف دموی است، فلانی بلغمی، آن یکی سوداوی، این یکی صفرایی است.» از کلام می‌شود فهمید؛ دو کلمه کسی حرف بزند. بعضی رفقای ما این‌ها را از دل آیات قرآن درمی‌آوردند؛ خیلی جالب بود. می‌گفتند که مثلاً ما در داستان‌های قرآن، (اگر) کارگردانان (شخصیت‌ها را از ما) مشورت بگیرند، ما شخصیت‌ها را فهمیده‌ایم که کی چیست. مثلاً همسر حضرت ایوب (علیه‌السلام)، طبق کلامی که خدا از او نقل کرده، مزاجش چه بوده است؟ تا اینجاها تشخیص داده‌اند! بازیگر می‌خواهی برایش انتخاب بکنی؟
یکی از این دوستان به من می‌گفت؛ می‌گفت: «مثلاً زلیخا در فیلم یوسف، (بازیگرش را) اشتباه انتخاب کرده‌اند. این مزاجش اصلاً دموی نیست؛ این مثلاً سوداوی بوده. فلان بازیگر دموی بوده. زلیخا دموی بوده؛ از کلماتی که گفته، فهمیده می‌شود (که نباید) بازیگر دموی بگذاری تا نقش بگیرد.»
بعد، مثلاً این فیلم مختار نزدیک بود (به واقعیت). انصاف میرباقری (کارگردان)، شخصیت‌شناسی خوبی دارد؛ تناسب (نقش‌ها) زیاد بود. مثلاً عبیدالله بن زیادش، خیلی تناسب داشت. عبیدالله واقعاً یک همچین شخصیت دموی (بود). حالا، دموی را از روی فیزیک هم تشخیص می‌دهند: چهره‌شان چه شکلی می‌شود؟ مثلاً چاقیشان از کجای بدن است؟ موی سرشان مثلاً ریخته یا نریخته؟ پرمو، مجعد، ضخیم، نازک، لطیف؟ (این‌ها را) می‌توان تشخیص داد.
شخصیت‌های قرآنی را برداشته‌اند، این کاراکترشناسی را انجام داده‌اند؛ گفته‌اند که این فلان روحیه را داشته؛ از فلان کلمه‌ای که گفته، می‌شود فهمید. آیت‌الله جوادی آملی در درس می‌فرمودند که تفاوت مقام پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و حضرت موسی (علیه‌السلام) را در دو جمله از قرآن می‌شود فهمید:
خیلی زیباست. حکیم این‌ها را (بیان کرده است). حضرت موسی (علیه‌السلام) وقتی که به دریا رسید (و) به او گفتند که: «اِنّا لَمُدرَکون»، (و) از پشت سر فرعون (هم) رسید، شبانه حرکت کردند. تا این‌ها راه افتادند، سیستم اطلاعاتی فرعون خیلی قوی بود. بعد، (قضیه این است که) فرعون شهر را لایه‌لایه ساخته بود (یک بحث مفصل است که در مصر، هر لایه را باید یک شعبه اطلاعاتی را رد می‌کردی تا وارد لایه بعدی می‌شدی)؛ (اگر می‌خواستند) دسترسی به آب پیدا می‌کردند، فرار می‌کردند یا کودتا می‌کردند. (فرعون) شهر را چند لایه کرده بود. تکه‌تکه کرده بود. (چنانکه) قرآن می‌گوید: «شیعه‌شیعه کرده بود»، «برهه‌برهه کرده بود.» (بله، فرعون) شهر را چند لایه کرده (بود). اول رد شدند، فرعون باخبر شد و دنبال این‌ها راه افتاد. این‌ها به دریا که رسیدند، فرعون هم رسید با سپاهش. نگاهی کردند، شناسایی شدند، (و) گرفتار شدند. روبرو که آب بود، پشت سرشان فرعون؛ تمام!
حضرت موسی فرمود: «کَلّا إِنَّ مَعیَ رَبّی سَیَهدینِ.» نه، گیر نیفتاده‌ایم؛ همانا همراه من رب من است؛ «اِنَّ مَعِیَ رَبّی».
پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) چه فرمود؟ در غار ثور. شب اول ربیع، پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله) از مکه خارج شدند. سه روز در غار ثور بودند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) غذا می‌بردند برای پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله)، و بعدش دیگر هجرت کردند از آنجا به مدینه. در غار ثور، این‌ها رد پیغمبر را زدند تا پشت غار آمدند. بعد، غار تار عنکبوت گرفته بود؛ یک کفتر هم تخم گذاشته بود. نگاه کردند: «نمی‌شود! کسی از این مدت گذشته است که اینجا تخم گذاشته (است).» (یعنی) همراه پیغمبر (کسی) بود. (گفتند:) «در غار تار عنکبوت است (و) دیگر تار عنکبوت چیست؟ فوت می‌کنند (و) می‌آیند تو!»
پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) چه فرمود؟ «لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا.» نگفت: «اِنَّ مَعِیَ رَبّی»؛ گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا.» تفاوت درجه را از همین دو کلمه فهمیدند. موسی (علیه‌السلام) گفت: «با من خداست.» پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله) فرمود: «خدا با ماست.» تفاوت درجات (را از) دو کلمه (فهمیدند). قرآن این‌جوری حرف می‌زند!
حالا فهمیدی چرا سیدالانبیاست؟ ایام میلادشان است دیگر. فهمیدی چرا سیدالانبیاست؟ (او) این شکلی حرف می‌زند. او «کریم‌الله» (کریم خدا) است. آدم را از روی کلامش بشناس؛ روان‌شناسی کن. همین یک خطی که (کسی) نوشته است، همین شخصیت‌ها، علما، همین آثاری که مانده است، قشنگ می‌شود فهمید که (شخص) چه‌کاره بوده است.
یک صفحه (از متن) اگر کسی متنی داشته باشد، این‌هایی که وارد (و متخصص) در روان‌شناسی (برای) خواستگاری و این‌ها هستند، (آن را) برمی‌دارند، (با) یک نگاه تشخیص می‌دهند این (شخص) به دردشان می‌خورد یا نمی‌خورد. کلماتش را نگاه (کنید). روان‌شناسی خط (گرافولوژی) آمده است؛ خیلی الان چیزهای عجیب و غریبی آمده است. روان‌شناسی چهره آمده است. از نوع حرکت چشم: چشم‌ها که به هم نزدیک است و سیاهی‌ها به هم نزدیک است، این‌ها آدم‌های دقیق (هستند).
حالا، بحثش مفصل است: فرم گردن، اصلاً آدم فرم بدنش عوض می‌شود در اثر بندگی خدا. «عبادالرحمن» (بندگان خدا)؛ آدم‌های خوب مدل راه رفتنشان عوض می‌شود. آدم کله می‌رود، شلنگ تخته می‌اندازد! آدم‌های پرت‌و‌پلا فوکوس ندارند، تمرکز ندارند. یک کلمه در مورد یک چیزی می‌گویند (و می‌پرند به چیز دیگر). کجا (آن) آدم‌های مدیر، آدم‌های منضبط، آدم‌های دقیق (که می‌دانند) تا کجا می‌خواهد بگوید، بعد کجا می‌خواهد برود؟
آدم مدیر را از کلامش بشناس؛ انتخابات گول‌خوردن ندارد. روان‌شناسی‌شان بالا برود (تا بشناسند). (وقتی کسی) حرف می‌زند، لحن کلامش را ببین؛ تبختر را ببین؛ تکبر را ببین؛ عقلانیت را ببین؛ هیجان را ببین. هیجان بود، تمام شد و رفت. مسئولی که هیجانی باشد، به درد مسئولیت نمی‌خورد. مسئول نباید هیجانی بشود.
زبانت را مهار کن؛ مهارش در مشتت باشد. گفتم: «در دعوا که حلوا خیرات نمی‌کنند.» این حرف کاملاً حرف احمقانه‌ای است. چشمم افتادی! «در دعوا که حلوا خیرات نمی‌کنند.» آدم که این‌جوری نیست؛ آدم منضبط است در زبان؛ زبان را مهار کرده است.
امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در سخت‌ترین لحظات، یک کلمه (هم) حرف هیجانی، احساسی (و تحت) فشار نمی‌زند. سلمان در آن بحبوحه ماجرای سقیفه، یک دو کلمه فارسی حرف زد؛ گفت که: «شد آنچه شد!» حالا از این کلمات فارسی زیاد داریم. در روایات اگر ببینید، از امام هادی (علیه‌السلام) (نقل شده که) فارس‌ها زیاد بودند: «زانوت چیست؟» «ساعت چند است؟» «ساعت ۸ است.» سلمان هم یک چند جمله فارسی صحبت کرده است.
امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و سلمان (نیز) چند جمله فارسی دارند. (بله،) جمله فارسی گفته (شده است). ترکی (کلمه) قرآن (هم) از «الله‌الله» بوده (که) شده «الله» (و این) از کلمه ترکی گفته (شده است). کلمه فارسی هم دارد: «خدا» (فارسی است). «این یک مشت خاک را اگر نبخشم چه کنم؟» (این) یک جمله فارسی (است.) «این یک مشت خاک را اگر نبخشم چه کنم؟» امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با سلمان کلمات فارسی دارند. یکی از کلمات فارسی سلمان این است: وقتی (که) عصبانی شد، علم کردند (پرچم برافراشتند)، گفت: «کردم آنچه (کردم).»
آدم در لحظات حساس، وقتی عصبانی می‌شود، برمی‌گردد به اصل خودش. این‌هایی که مسئول اتاق بیهوشی و این‌ها هستند، (می‌دانند که) اتاق ریکاوری یک جای جالبی است. من دوست دارم یک مستندی بسازم ازش؛ یک چیز فوق‌العاده است. (این) اتاق ریکاوری، (جایی است که) این‌ها که به هوش می‌آیند، اول چی می‌گویند؟
برخی از اطبای غربی، مثل دکتر مرحمت‌الله میلانی (خواجه‌نوری؟)، (آیا) دیدید که یک قبری را یک کم بالاتر گرفته‌اند؟ طبیب هلندی آیت‌الله میلانی بوده (که) مسلمان شده بود. (یکی می‌پرسد:) «کجا بوده؟» (یکی دیگر می‌گوید:) «بلژیکی بود. بلژیکی بوده.»
ماجرای دیگری (است). مسلمان می‌شود. (آیت‌الله) میلانی گفته بودند که: «آقا، شما باید بیهوش شوید. مرجع تقلید وقتی بیهوش شود، مرجعیتش ساقط می‌شود، و در آن ساعت هرکه از او تقلید بکند، باطل است.» لذا اکثر این بزرگان و مراجع، این‌ها مراعات می‌کردند؛ می‌گفتند که: «آقا، ما را بیهوش نکنید یا اعلام بکنید در این ساعت.» این اختلاف که آیا (مرجع) ولایت دارد یا (فقط) وکالت دارد، یک بحث (مفصل) است. (من) هم نزد آیت‌الله مجتهدی (رحمه‌الله) بودم و این‌ها را بلدم.
بعضی از علما، مثل مرحوم آیت‌الله میلانی، مثل (آیت‌الله) جمال‌الدین گلپایگانی، مثل علامه طباطبایی (رحمه‌الله علیهم). علامه طباطبایی عمل چشم داشتند. (می‌فرمودند:) «می‌مردم از شدت درد، (اما) توجه پیدا کرده بودم (به خدا)، بدون بیهوشی عمل چشم را انجام دادیم، خال از چشم ایشان برداشتیم، تمام.» (آیت‌الله طباطبایی) برگشت (به حالت عادی). (در مورد) گلپایگانی و مرحوم آیت‌الله میلانی هم این شکلی بود.
(همان) مسلمانی (که) مسلمان شده بود، گفته بود که من زیاد عمل جراحی انجام داده‌ام. کشیش‌های مسیحی را من عمل جراحی کرده‌ام. بعضی از این‌ها موقع به هوش آمدن، از خاطرات بچگی‌شان چیزهای بدبد می‌گفتند یا مثلاً از کارهای بدبد می‌گفتند. چیزهای بدبد می‌گفت! این چقدر عظمت می‌خواهد! یک آدم، ملکات آدم است دیگر. (بعد) کلمات عربی می‌گفت. پرسیدم این‌ها چیست؟ گفتند: «این دعا، دعای ابوحمزه (ثمالی) است.» با دعای ابوحمزه به هوش آمدند! آن لحظه، لحظه‌ای است که هر آدمی را می‌خواهی بشناسی، می‌توانی بشناسی. لحظه‌ای فوق‌العاده است (وقتی) به هوش می‌آیند.
خدا نصیبتان کند (اگر) عمل جراحی داشتید، ان‌شاءالله به حق این ایام (که) می‌بینید: یکی با فحش دارد به هوش می‌آید: «فلان‌فلان‌شده، من اگر تو را پیدا کنم...! پول...» یکی گرسنه‌اش است، یکی آب می‌خواهد. خانم‌هایی که سزارین شده‌اند (می‌گویند): «بچه‌ام! بچه‌ام!» ملکات آدم در کلام آدم رو می‌شود (خودش را نشان می‌دهد). آدم را از زبانش می‌شود شناخت، (که) چه‌کاره است. در آن ضمیر ناخودآگاه که روایت خواندیم از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): «فَلتاتُ لِسانِه»، فلتات (یعنی) لغزش‌ها؛ آن ناخودآگاه زبان.
کلماتی که طرف نیم ساعت باهاش می‌نشینی، صحبت می‌کنی، (و) می‌بینی کلماتی که دارد می‌گوید: «طرفدار داریم؛ این‌قدر مرید داریم؛ فلان جا ما را دعوت کرده‌اند؛ اینجا ما را می‌خواهند.» (مثلاً می‌گوید:) «فضای منزل ما برای شنبه...» (می‌گوید:) «روایت شریف و با برکتی است.» (می‌گوید:) «منزل ما کفترباز است.» (وقتی به او) حرف بزنم، گفتم که: «خب، شما کفتر دارید، این‌ها را پر می‌دهید، می‌روند، می‌چرخند، سوت می‌زنید برایشان، برمی‌گردند. به او گفتم: «خب، خوب است. ببین، کبوتر اصلاً پرواز می‌کند؛ این‌ها. خودت هم کبوتر هستی. کبوتر! مرغ باغ ملکوتی! خدا می‌خواسته تو را هم آزاد کند، پر بکشی. خسته شدم. کفتر! بالا، ملکوت! انبیا آمده‌اند بگویند: «آقا، آن بالا خبرهایی است.»
پول کجاست؟ یا رسول‌الله! (و این گونه حرف‌ها.) رجبعلی خیاط می‌فرمود که: «من از باطن افراد خبر داشتم. پشت در خانه ما قلقله بود، ولی هرکه آمد در خانه ما را زد، دنبال این پیرزن می‌گشت.» پیرزن ماجرایش چیست؟ می‌گویند که حضرت عیسی (علیه‌السلام) ملکوت دنیا را دید به شکل یک پیرزن. ماجرایش این است دیگر: پیرزن زشتی (بود)؛ دندان‌هایش افتاده بود؛ قیافه‌اش فرسوده بود؛ گردنبند طلا انداخته بود. گفتم: «تو چی (هستی)؟» گفت: «من (دنیا هستم).» گفتم: «این‌ها چیست؟» گفتش که: «شوهری داشتی تا حالا؟» گفت: «نه، خواستگار زیاد داشتم؛ تا دم قبر می‌آورم، پرتابشان می‌کنم.» یک پیرزن این شکلی (بود).
بعد، (آیت‌الله) کاظم (تهرانی) که یک روزی اشاره (به) ماجرای ایشان شد، ایشان فرمود: «من حقایق قرآن را می‌دانستم. هیچ‌کس نبود حقایق قرآن را از من بپرسد. هرکه می‌آمد می‌پرسید: «آقا، کدام آیه دوای سردرد است؟ راه ملاقات امام زمان (عجل‌الله فرجه) چیست؟ مثلاً در زیارت کدام آیه چه خاصیتی دارد؟» این‌ها را خیلی کسی دنبال این حرف‌ها نیست (که) پرواز کند. (فکر می‌کنیم) حل (مشکلات) برای ما یعنی توقعمان از ملکوت همین‌قدر است. یک دعایی بگوییم، آقا شکممان سیر بشود؛ دیگر خب، سیر شد دیگر. الان کاری نداریم با خدا.
اصل ماجرا (چیست؟) این را هم بگویم؛ خاطره‌ای (است). من رفته بودیم مسجد جمکران با یکی از اساتید (معمولاً) دوشنبه‌ها. خدا رحمت کند مرحوم آقای فرجی‌دانا را. دوشنبه‌ها آبگوشت در جمکران (می‌دادند). آبگوشت. ایشان هم به امر امام زمان (عجل‌الله فرجه) یک مدت آمده بود (که آن را) تعطیل بکند. پیغام برایش فرستاده بودند که: «مگر آبگوشت را تو می‌دهی که می‌خواهی تعطیلش بکنی؟»
ده، پانزده هزار نفر هر هفته آبگوشت می‌داد. دوشنبه، الان هم هنوز آبگوشت ایشان هست، با اینکه ایشان از دنیا رفته است. (حتی) گوشت را (هم) از ایشان می‌خرید (چون اعتبار داشت). یک قصابی بود در ورودی گذرخان؛ پشت به بازار نشسته بود. خدا رحمتش کند. یادم است: مغازه ایشان، صندلی ایشان پشت به بازار بود. پسرها (بودند که) مشتری راه می‌انداختند. پشت به بازار، در مغازه، مریضی و این‌ها (داشت). (یک بار) مراجعه‌کننده‌ای از مشهد آمده بود قم. استاد ما گفتند که: «آقا، اینجا گرسنه‌مان است؛ کجا برویم چیزی بخوریم؟» ایشان فرمودند: «اینجا می‌توانید بیایید (تا من به شما نشان دهم). یکی از بزرگان اهل معنا، (مثلاً) فلان (آقا)، امشب فلان‌جا جلسه دارد، درس دارد.» (آن استاد گفت:) «چقدر مشتاق!»
موقع پیاده شدن (آن شاگرد) گفتند که: «آقا، دست شما درد نکند؛ عجب آبگوشتی بود! خدا خیرتان دهد.» (و آن استاد) خیلی ناراحت شدند.
فهمیدی برای چه فرستادم؟ سراغ (مجلس درس) نگرفتی، ساعت نپرسیدی، اصلاً نخواستی بروی! بدبخت! محرومیت‌های ما این‌هاست دیگر. این از کلام (آدم) فهمیده می‌شود: سطح آدم.
خدا ان‌شاءالله به آبروی امام زمان (عجل‌الله فرجه) عاقبت ما را ختم به خیر کند.
خدایا، در فرج امام عصر (عجل‌الله فرجه) تعجیل بفرما؛ قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00