برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در ادامه مروری که داشتیم بر خطبه ۱۷۶ نهج البلاغه، حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلام علیه) به این تعبیر رسیدند که فرمودند: «من ندیدم تا به حال کسی به مقامی در معنویت یا جایگاهی رسیده باشد، مگر اینکه زبانش را کنترل کرده باشد.» حضرت میفرمایند: «والله ما أرى عبداً يتقي حقّ تقاته حتى يخزن لسانه.» والله قسم! قسم امیرالمؤمنین! والله ندیدم کسی را، بندهای را که تقوایی به درد بخور داشته باشد، مگر اینکه زبانش را کنترل کرده باشد. زبانش مخزن بوده، خزانه بوده؛ نگاهش به زبان این بوده.
نمیشود آدم به مراتب برسد، مگر اینکه ساکت باشد. شما به او تذکر میدهید: «کم حرف میزند؟ کم حرف نمیزند؟ زیاد حرف میزند؟» شما نمیفهمید چه میگوید. گفتند: «چطور؟» گفته بودند: «او دارد با سکوتش به شما میگوید که کم حرف بزن تا به مقامات عالیه برسی. سکوتش حرف دارد. با سکوتش دارد این را [میگوید]: اگر میخواهی به مقامات عالیه برسی، سکوت!» البته خب، سکوتی هم خاصیت دارد که فکر بشود؛ دیگر تویش فکر کند انسان. حرفی هم خاصیت دارد که ذکر باشد. سکوتش فکر، کلامش ذکر؛ ذکر هم باشد یعنی اینکه برای دیگران یک اثری دارد، یک اثری دارد که ما نمیفهمیم.
یک ماجرایی را بگویم. بعضی وقتها آدم میبیند؛ مثلاً ما یکی از اساتید را میدیدیم؛ خیلی اهل مزاح بودند. یک سفری کربلا رفتیم با ایشان. با خودمان فکر میکردیم دیگر از اول تا آخر سفر، با شور و شوق نکات عرفانی در مقامات اهل بیت را تبیین میکنند. خب، چندین جلد آثار ایشان از [جمله] شاگردان علامه طباطبایی؛ سه جلد فقط شرح زیارت جامعه کبیره و... گفتیم دیگر الان همین زیارت جامعه کبیره را در این مسیر برای ما شرح میکنند.
از اول سفر دیدیم تا آخر سفر، ایشان گفت و خندید. گفتیم دیگر حالا به کربلا برسیم، دیگر ایشان به حرم امام حسین(ع) هم رسید. [ایشان] میگفت: «من برایم سؤال شده بود که چرا اینجوری است؟» یکمی نگفتنی است، ولی بعد از اینکه برگشتیم، یک خوابی دیدم. من [درباره] ایشان خواب دیدم که در مسجد ایشان منتظر ایشان بودیم که بیاید نماز بخواند. بعد از دور، [یک] هاله نوری دیدم؛ یک هاله نوری از آن دور دیدم. تمام بدنم شروع کرد به آب شدن در برابر این عظمت. بعد گفتم: «این به من نزدیک بشود، من سکته میکنم.» گفتم: «این جماعتی که در مسجدند، اگر این نور را ببینند، همه سکته میکنند.»
یک نقابی روی صورت [خود] انداخت؛ یک نقاب صورت انداخت: نقابی خندان و شاداب و بشاش. این جمعیت آماده انفجار بود از عظمت آن نور. این چهره که آمد پایین، همه آرام شدند. تعریف کرد [و] گوشی لبخندی زدند با تأیید که با یک جملاتی که حاکی از این بود که بالاخره آدم دارد بین مردم زندگی میکند. مقامات اهل بیت این شکلی بود.
امیرالمؤمنین خیلی اهل مزاح بود. یکی از نامههای نهج البلاغه این است: «عمروعاص مرا ملامت میکند که چرا من مزاح میکنم؟» عمر و عاص [درباره او] بد میگفته: «علی آنقدر شوخی میکند!» یک وجهش این است: امیرالمؤمنین اگر میخواست با آن فرم قالب خودش رفتار بکند، اصلاً احدی تحمل این را نداشت که بخواهد [آن] حجم از علم و این حجم از معرفت را، [آن] ظرف عظیم را بخواهد تحمل بکند. حضرت در قالب این شوخی و خنده و این برخورد این شکلی، یک بالانسی ایجاد میکردند که مردم بتوانند با او زندگی کنند؛ [و] حجاب نشود.
خوارج میآمدند، مینشستند. خب، عجایب دیده بودند. مردم از امیرالمؤمنین پای منبر مینشستند. بعد فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی.» قبل از اینکه مرا از دست بدهید، هر سؤالی دارید، بپرسید. [مردم] سؤال عجیب غریب میپرسیدند. یکی پای منبر پا شد، پرسید: «آقا، به من بگو، عین جبرئیل بپرسم، جواب میدهی؟ بگو جبرئیل کجاست؟» میگوید: حضرت یک نگاهی – این روایت هم عجیب غریب است – یک نگاهی به راست کردند، یک نگاهی به چپ کردند، یک نگاهی به بالا کردند، یک نگاه به پایین کردند. خود جبرئیل به مسجد امیرالمؤمنین توسل پیدا کرد. [یعنی] از امیرالمؤمنین [با] چشم برزخی [او] میترسید!
شوخی میکند، مزاح میکند، میگوید، میخندد. مثلاً [به طلبهها میگوید]: «این طلبهها میترسند عمامه سرشان بگذارند. [میپرسد] اما برای چه میخواهی بگذاری؟ مردم مرغشان را میخورند، آشغال مرغ به تو میدهند!» [با همین شوخی و خنده و این چیزها، توانسته بود اینها را نگه دارد؛ یعنی مردم فرار نکنند.] پس گاهی همان آقای بهجت است که با سکوتش دارد حرف میزند؛ اینجا با حرفش یک حرف دیگر دارد میزند؛ اینجا با شوخیش یک چیز دیگر دارد میگوید.
آیتالله سیستانی فرموده بودند که ما [سید محمد حسین تهرانی را...] چون این دو نفر با هم همبحث بودند. محمد حسین تهرانی که اینجا مشهد بودند و به رحمت خدا رفتند، هممباحثه آیتالله سیستانی بودند. آقای خویی فرموده بود: «تا دو نفر نیایند، من درس را شروع نمیکنم؛ آیتالله سیستانی و آقای تهرانی. این دو تا اگر بودند، من درس را شروع میکنم؛ برای این دو تا درس میدهم.»
تهرانی را میدیدیم، میدیدیم خندان و شاداب و سرحال [بود] و [همیشه] میگفت و میخندید. ایشان منزلش را جابهجا کرد. آقای سیستانی فرموده بود: «من میخواستم بروم دنبال خانه میگشتم.» گفتند: «خانه سید محمد حسین که تویش مینشست، خالی شده.» وقتی وارد خانه شدم، وحشت مرا گرفت که [دیدم] در [این] خانه نمور و تاریک حتی جای تنفس نداشته! گفتم: «سید محمد حسین در همچین خانهای زندگی میکرد؟» تعجب از این بود که این [شخص] در این خانه و در این وضعیت زندگی میکرد، چطور اینقدر ظاهر شاداب و سرحال و قبراق[ی] داشت؟ [آقای سیستانی] میگفت: «تازه پی بردم به عظمت این آدم.»
پس بعضی وقتها اینها هم هست. [باید] لحاظ کرد. لغو نیست اینها. لحن نیست این [کارها]. این [شوخیها و برخوردها] یک معنای دیگری دارد؛ حرف او، کار او.
اگر خواستیم زبان را تربیت بکنیم، اولین کاری که باید بکنیم چیست؟ جلسه قبل عرض کردم: بیشتر [خطر] کفر و نفاق، «اکبر الداء» به قول امیرالمؤمنین در نهج البلاغه، بزرگترین درد کفر و نفاق است. زبان را از کفر و نفاق باید حفظ کرد.
برایتان بگویم؛ همین تکذیب، حضرت امام مفصل در آثارشان هست. میفرمایند که: «مقامات اولیای خدا را تکذیب نکنید؛ انکار نکنید. اگر چیزی را نمیفهمید، بگویید من نمیفهمم.» [مثلاً میگویند:] «آقا، اینها چیست شما میگویید؟ اینها را از کجا در میآورید؟» از این حرفهایی که خیلی مد شده. اصلاً در فضای مجازی جسور شدهاند؛ حالا طلبهها و اینها که هیچ، به نسبت علما و مراجع راحت دهنشان را باز میکنند. [درباره] رهبری [و] بالاتر [از آن، درباره] اهل بیت [جسور میشوند]. خیلی باید مراقب بود. [این کارها] پدر آدم را در میآورد؛ آدم را نابود میکند.
یک ماجرا برایتان بگویم: مرحوم آیتالله شاهآبادی، استاد حضرت امام (رضوان الله علیه) که ما چهارشنبهها با دوستان کتاب «شجره المعارف» ایشان را میخوانیم. ایشان تشریف برده بودند حمام. حمامهای قدیم، حمام عمومی بود. بعد رضا شاه هم با ایشان به شدت سرشاخ بود. وقتی که دستور دادند همه عمامهها را بردارید، تنها کسی که عمامه را برنداشت، آیتالله شاهآبادی بود. [او] میآمد در بازار، در بازار همیشه با عمامه راه میرفت؛ میگفت: «کسی جرئت دارد بیاید عمامه مرا بردارد؟» [بله،] به همان یک نفر، ورق را برگرداند؛ یعنی کل آخوندهای بازار و ائمه جماعات به پشتوانه ایشان عمامه [سرشان کردند]. کلاً ورق برگشت. یک نفره روبروی رضا شاه ایستاد. باب کرد [اینکه] در مساجد [کتابها را] خواندن و اینها از ابداعات ایشان است. مرحوم آیتالله شاهوردی – آدم بسیار خوشفکر و ملا – بعضی ماجراهایش را اینجا خدمتتان تعریف کردم.
ایشان میرود حمام. افسر طاغوتی نشسته بوده؛ خب، افسر رضا شاه [بود]. [وقتی] استحمام میکنند، برمیگردند، میروند منزل. چند ساعت، سه چهار ساعت بعد، میبینند [همان افسر] بعدازظهر برگشت، گفت: «آقا، سر زبانم تاول زده، زبانم درد میکند، حلقم، گلویم، سینهام، قلبم...» افتاد و مُرد. [شخصی گفت:] «ای کاش من خودم جواب میدادم، کار به خدا نمیرسید!» [حدیث قدسی:] «من أهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة.» (کسی به یک ولی من توهین بکند، با من اعلام جنگ کرده است.)
آیتالله بهجت میفرمود: «گاهی در روایات میبینید اهل بیت تند صحبت کردهاند: «الله پاک! خدا دهانت را بشکند!» [شما میگویید:] «آقا، یک انتقاد کردیم! آنقدر کلمات تند؟» سرش این بود [که] امام وارد میشد، اینجور میگفت: «کار به خدا نرسد. خدایا، من خودم درستش میکنم؛ شما اینجا دخالت نکنید. من خودم میزنم!» یک چیزی گفته بودند که توهین کرده بودند. بعد دیدند عمامه را برداشت، با کله آمد در صورتش. تاریخ [است]. خلاصه: تکذیب، انکار، توهین، تمسخر.
این را بهتان بگویم؛ مربوط به فردا، میلاد پیغمبر و عرضم امام سجاد (علیه السلام). در جمع نشسته بودند؛ شیعیان نشسته بودند. داشته باشید: شیعه حالا مگر چقدر بوده؟ چون کمترین تعداد شیعه دوران امام سجاد (علیه السلام) بوده، «أقلّ ناصراً». کمترین یار را امام سجاد داشتند. [آنها میگفتند:] «امام سجاد! [ما] تکثیرش [کردیم]؛ چهکار کنیم؟» گفتند: «چطور، آقا؟ حدیث از پیغمبر نخوانیم؟» میگویند: «چرا سکوت کردید؟» [میگوییم:] «میخوانیم، مسخره میکند. مسخره نمیکنیم. شما بفرمایید، استفاده میکنیم.»
مرده را وقتی دارند میبرند – مرده، روح مرده، حالا با زبان تمثیل – روح مرده روی تابوت مینشیند؛ جنازه را که دارند میبرند، روح نشسته رو میکند به اینها که دارند میبرندش، میگوید این: «آقا، زندگیتان را قدر بدانید. من قدر ندانستم، بیچاره شدم. نه بچه به دردم خورد، نه پول به دردم خورد، نه عنوان به دردم خورد.» روایت از پیغمبر هم هست.
یک آقایی بود به اسم زمره. [آن] آقا، [گفت:] «این مرده اینجور با بقیه حرف میزند! [نکند] بپرد گردن اینها را خفه کند؟» خندیدیم. حضرت فرمودند: «خدایا، اگر این آقا این جملهای که گفت، منظورش این بود حدیث پیغمبر را مسخره کند، او را بگیر؛ «أخذَ عزیزٍ مقتدرٍ»، مهلتش نده.»
چند روز گذشت. راوی میگوید: «اول صبح بود؛ پشت در، یک آقای هراسان و گریان [آمد].» حضرت فرمودند: «چته؟» گفت: «رفیقم زمره.» گفتم: «خب، رفتیم دفنش کردیم. وقتی در قبر گذاشتمش، من رفیقش بودم. همان صدایی که در زندگیاش از او میشنیدم، در قبر از او شنیدم که به من فرمود: «هرگز با علی بن حسین درنیفتید! با این حرفها [مسخره نکنید].» در قبر از او شنیدم: «مسخره نکنید! انکار نکنید!»» [حالا میبینید که چطور] آقا، اینها دروغ است! اینها سند ندارد! الان باب شده؛ یک طلبه فاضل، درس خارج خوانده، مدرس، یک حدیثی دارد میخواند: «کجاست درد؟» [میگویند:] «نشسته، نرفته، سند ندارد!» [میگویم:] «سطح زبانت را بدان! سطح تو نیست این حرفها! حد تو نیست این حرفها!»
دو تا مرجع تقلید با هم اختلاف دارند. یکی آن وسط درآمده: «فلانی چرت میگوید! این یکی درست میگوید! خالی کن! بازی کن! فلانی خوشم آمد!» چقدر اینها [جسور شدهاند!] [درباره] امیرکبیر! آقای بهجت فتوا دادند: «دیدن تلویزیون حرام است!» [برخی میگویند:] «کی میخواهی [ای] مراجع، دست از تحجر بردارید؟» [در حالی که آن مرجع تقلید] پهنای شکم که فتوا نداده که؛ طرح علمی است! بعدش هم این را هم نگفته، اینجوری هم نگفته. سخت است [کنترل زبان]. این یک مرحله از کنترل زبان است.
خدا انشاءالله به آبروی پیغمبر، ما را اهل این مسائل و اهل این آداب قرار دهد. خدایا، در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
جلسات مرتبط

جلسه بیست و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت