تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و هفت

00:19:36
146

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحثی را داشتیم پیرامون روان‌شناسی گفتار و اینکه انسان‌ها را از طریق کلام و گفتارشان چگونه می‌شود به شخصیتشان پی برد. علامه مجلسی در جلد ۷۲ بحارالانوار نکاتی را در مورد آدم‌های دوزبانه [و اینکه] چگونه می‌شود این‌ها را تشخیص داد و این‌ها چه ویژگی‌هایی دارند، می‌فرمایند. ایشان [در مورد] آدم‌های «ذواللسانین» (دوزبانه) می‌فرمایند که چگونه یک آدم دوزبانه می‌شود و محدوده آن چیست و تا کجاست؟
اگر دو نفر دشمن باشند و من با این دو نفر ارتباط داشته باشم، صرف اینکه ارتباط دارم باعث نمی‌شود که من منافق و دوزبانه شوم؛ چون ممکن است هر کدام را به یک علتی دوست دارم، به یک جهتی بهشان علاقه دارم و آن‌ها با یک جهتی با همدیگر دشمنی دارند. دلیل نمی‌شود که لزوماً چون من به هر یک از این‌ها به یک جهتی علاقه دارم، دارم «جمع ضدین» می‌کنم. در منطق و فلسفه می‌گویند «جمع اضداد محال است». نمی‌شود همزمان آدم هم سفید باشد، هم سیاه. نمی‌شود یک جایی همزمان هم گرم باشد، هم سرد؛ این‌ها ضد هم‌اند. می‌شود یک جایی یک مدت سرد باشد، بعداً گرم بشود؛ می‌شود یک مدت گرم باشد، بعداً سرد بشود. اما نمی‌شود همزمان هم گرم باشد، هم سرد باشد؛ [چون این‌ها] ضد هم‌اند.
پس نمی‌شود همزمان آقای «ایکس» و آقای «ایگرگ» با هم دشمن باشند. من صرف ارتباطم با این‌ها مشکل ندارد، ولی به تعبیر مرحوم مجلسی: «لا تَنْتَهی اِلی حَدِّ الاُخُوَّه»؛ به حد برادری نمی‌رسد. این مباحث وحدت و فلان و این‌ها هم کارایی دارد. این حرف [بدین معناست که] با یکی ممکن است آدم ابراز برادری بکند، اظهار برادری بکند، ولی حقیقتاً برادر نمی‌شود.
ممکن است از جهت منافع و مصالحی – آن هم نه منافع و مصالح شخص من – [این کار را بکنم]. می‌شود که من از جهت منافع عام و مصالح عام هم با این دوستم، هم با او دوستم؛ [اما] برای منافع خودم نه. ولی نمی‌شود با این نهایت برادری و رفاقت را داشته باشم و همزمان با آن یکی هم نهایت برادری و رفاقت را داشته باشم. این نفاق است، این نفاق.
چون اگر کسی با کسی دوست شد، از لوازم دوست شدنش این است که دشمنی‌های دوستش به او منتقل می‌شود. این را دقت بکنید؛ خیلی مهم است. دشمنی‌های دوستش به او منتقل می‌شود. از این به بعد، در حیطه دشمن‌های من، دشمن‌های رفیق من وارد می‌شوند. حساس باشم!
عرض کردم، این دشمنی و دوستی وقتی که ملاک حق داشته باشد، [نه بر اساس اینکه مثلاً] خوشش نمی‌آید، بدش می‌آید؛ [یا] این گفته با فلانی ازدواج نکنی و حرف این را گوش نکرده. [نه، ملاک حق این است که] من سر اینکه این آقا قاچاقچی است با او مشکل دارم؛ [چون] خانواده ما را نابود کرده، یکی از ما را کشته.
دوزبانه بودن از سخن‌چینی بدتر است. [در سخن‌چینی] چیست؟ سخن‌چینی از یک طرف می‌گیری، برای یکی می‌بری؛ حرف راست است دیگر! این‌ها متأسفانه در فرهنگ ما – چندین ماه در مورد این‌ها صحبت کردیم – خیلی زشتی‌اش دیده نمی‌شود. سخن‌چینی خیلی بد است. حتی در برخی روایات آمده است از غیبت هم بدتر است. اینکه یک جمعی یک چیزی گفته‌اند، حالا یک نظری داده‌اند در مورد نظر کارشناسی. از یک کسی [که مشاوره خواست] گفتم: یک وقتی اینجا یک کسی از ما مشاوره گرفت، پرسید که نظرت در مورد فلانی چیست؟ فلانی هم مثلاً یک نسبتی داشت با یکی از علمای قم، استاد محمد. [در ادامه گفتم]: «خانواده این‌ها را می‌شناسی؟ من مشاوره می‌خواهم؛ این‌ها هم هستند، حواست بهشان باشد.» [آن شخص] ازدواج کرد. بعد از ازدواج می‌خواست به خانمه بگوید که: «من خیلی دوستت دارم، فلانی‌ام. من این‌قدر تو را دوست داشتم که رفتم از فلانی مشورت گرفتم. این گفت: "این‌ها الن و جیمبل‌اند!"» [خانم] گفته: «عجب آدمی است!» خانواده شوریدند و اتفاقاتی افتاده. حماقت که شاخ و دم ندارد!
حالا! سخن‌چینی، مشورت گرفتی! خب حالا چه انگیزه‌ای داری که می‌روی می‌گویی؟ بالاخره گفتی! دروغ که نمی‌گویی؟ دروغ بدتر است. دو تا خانواده را، دو نفر را داری به جان هم می‌اندازی. یک جریانی را داری علیه کسی درست می‌کنی. این‌ها می‌شود سخن‌چینی.
مجلسی می‌فرماید دوزبانه بودن از سخن‌چینی هم بدتر است. چرا؟ می‌فرماید که چون او [فرد دوزبانه] به هر کدام که می‌رسد، ابراز علاقه می‌کند و هر دو طرف را دارد گول می‌زند؛ هر دو طرف را دارد نسبت به خودش ذهنیت دیگری ایجاد می‌کند. ببینید، تعبیرشان این است. می‌گوید که: اولاً دشمنی خودش را با هر کدام از این‌ها پنهان می‌کند. چون من وقتی دوست شما بودم، [فرض کنید] یک «الف»ی داریم، یک «ب» داریم. من هم «جیم» هستم، هم با «الف» رفیقم، هم با «ب». «الف» و «ب» هم با هم دشمن‌اند. وقتی به «الف» ابراز علاقه می‌کنم، یعنی موضعی که تو علیه «ب» داری را قبول دارم. [این] علاقه معنا ندارد! وقتی هم به «ب» ابراز علاقه می‌کند، یعنی موضعی که تو علیه «الف» داری را قبول دارم. [این] خیلی فلسفی می‌شود، ولی دقت بکنید، خیلی فلسفی است!
[نه] تعریف این را می‌گویم؛ بلکه چه‌بسا از آن یکی هم بد می‌گویم؛ [و] بد گفتن مرا [باید] همراهی کنی. ایشان می‌فرماید: اگر پیش یکی ابراز محبت کردی – خوب دقت کنید، خیلی مهم است! – اگر پیش یکی ابراز محبت کردی، ابراز علاقه کردی، ابراز همراهی کردی، ولی پیش آن یکی ساکت بودی، این دیگر نفاق است. با یکی همراهی کردی، با یکی دیگر همراهی نکردی؛ [مثلاً] همراهی می‌کنی: «آقا، ما پشتتیم، نترس، هوایت را دارم.» هم به این می‌گویی، هم به آن. این می‌شود نفاق. این می‌شود دوزبانه. آدم از اینجا منافق می‌شود. نفاق در این‌جاهاست که آدم به نفاق جاهای دیگر می‌رسد. این هم نکته خیلی مهمی است.
این‌هایی که در عرصه سیاسی منافق می‌شوند، این‌ها از شکم محترم مادر بزرگوارشان منافق نبودند که، مثلاً به دنیا که آمدند پرستار خواست بزند پشتش، مثلاً سر پرستار شیره مالید، مثلاً گریه کرد، بعد خندید، گفت: «الکی است ها! جدی نگیر! فیلم بازی نمی‌کردم.» واقعاً گریه می‌کرد. اولش وقتی شیر می‌خواست واقعاً گریه می‌کرد، وقتی [درد] پایش واقعاً گریه می‌کرد. این حقه‌بازی را آرام‌آرام یاد می‌گیرد.
[حالا می‌گویند:] «آیفون» (اف‌اف) زنگ می‌زند: «اکنون چگونه فرزند خود را دوزبانه بار بیاوریم؟» ما حرف درست که بلد نیستیم بزنیم؛ حرف‌های غلط بزنید! این‌وریش را یاد بدهید: «چگونه فرزند خود را دوزبانه بار بیاوریم؟»
«آیفون» (اف‌اف) زنگ می‌زند. حالا اگر تصویری باشد که دیگر محشر است! نگاه می‌کند: «فلانی‌ها آمدند!» [و با اشاره می‌گوید:] «اَه اَه اَه، فلانی آمدند!» این بچه الان توقع دارد مثلاً این‌ها که آمدند بالا، این مادر با یک لگدی این‌ها را از آن طبقه سوم پرت کند، بتاباند، بیندازد دور گردن این‌ها، مثلاً یک کف‌گرگی بیاید، [اما] می‌گوید: «ای جانم! به به! چه خوش آمدی این طرف‌ها!» این بچه دوزبانه شد رفت! یعنی قشنگ تا حد مسئله را گرفت که چگونه باید دوزبانه [بود]. در عرصه سیاسی و این‌ها دستش می‌آید، مُزنه بازار دستش می‌آید.
[مثلاً می‌گویند]: «آقا، ما پشتتیم و هوایت را داریم و شما اصلاً ارکان نظام هستید و شما نباشید اِل می‌شود! اصلاً شما اگر نبودید، بِل بود!» [یعنی] من هم با این است، هم مثلاً با آن سرانی که ضد این است؛ واقعاً دوست دارد. از صمیم قلب موضع هر دو خبر دارد، می‌داند موضع این علیه آن چیست. با این حال از این تعریف می‌کند. می‌دانی، هم [مجلس] روضه این را می‌رود، هم شادی آن را می‌رود. در شادی‌های این، شادی آن را جبران می‌کند. در واقع این نفاق است، نفاق! این اصلاً سیستمش ارور می‌دهد. [این‌ها] نفاق است.
بعضی‌ها منافق‌اند؛ کار و کاسبی و تجارت [آن‌ها این‌طور است]. حالا یکی از دوستان آن جلسه گفت: «آقا، در مورد بازاری‌ها موضع تند بود.» [گفتم:] بازاری منظورم کل بازاری‌ها که نیست. ما از بچگی بچه کف بازار بودیم. بازار یک اصطلاح است دیگر. نه یعنی هر کسی که در بازار است [منظورم است]. یک منطق بازاری، یک روش بازاری، به [یک] روش کاسبی می‌گویم. مثلاً طرف کاسبِ [کارِ] فلان اتفاق سیاسی است؛ مثلاً این کاسب است، نه یعنی هر که کاسب است بد است [و] کاسبی نکن [یا] کاسب خوب هم داریم. بعضی‌ها کاسب در عرصه سیاسی‌اند. این اخلاق کاسبی هم این شکلی است: به منفعتش کار دارد، خیلی به این و آن و دعوای این و آن و رفاقت این و آن را با این‌ها کار ندارد. منفعت من این وسط ملاک است. درسته؟ این اخلاق، اخلاق خوبی نیست، این بداخلاقی است. آدم باید موضعش روشن باشد، موضعش روشن باشد. حالا باز نه یعنی به هر که رسید [بگوید]. حالا آقا، یک نفر تندتر است، یک نفر مثلاً زده.
نکته مهم: حالا منی که انقلابی می‌شوم، چه‌کار می‌کنم؟ برخورد کنم؟ به ضد انقلاب که می‌رسم از همان اول شمشیر را می‌گیرم و قبل از سلام اول سرش را می‌گذارم رو دستش، بعد سلام علیک می‌کنم [تا] بفهمد با کی طرف است، حواسش باشد؛ ما انقلابی هستیم! حالا اصطلاح معادل حماقت است؛ چیزهای دیگر هم می‌شود گفت. حماقت، دوباره خوارج! امیرالمومنین با این طیف‌های سیاسی این شکلی مواجه بود. معاویه دوزبانه بود. هوای همه را داشت، دَم همه را می‌دید. هم با رومی‌ها خوب بود، هم با انقلابی‌ها خوب بود، هم با خانواده پیغمبر خوب بود، هم با دشمن‌های پیغمبر خوب بود. اصلاً نه آدم [انقلابی را]، نه انقلابی [را]، نه مؤمن [را] حساب می‌کردند. حتی امیرالمومنین [به کسانی که] برداشته بودند [که] «تیغ انقلابی همه را پَر بدهد!» [نه!] از پیغمبر [بیاموزید] که همسر پیغمبر می‌گوید پیغمبر از بعضی‌ها بدش می‌آمد، ولی به این‌ها که می‌رسید لبخند می‌زد. مرحوم مجلسی می‌گوید: «در حد لبخندش اشکال ندارد.» بیشتر لبخند زده!
تعریف دیگری [می‌کنم] برای [مورد] لبخند [زدن]. یک کاروانی [بود]. راهزن‌ها راه این‌ها را گرفتند. [به] خانم خودش [و شوهرش] گفتند که: «خب شما که خانم این آقایی، [و] خوبی هم دارد و این‌ها...» [به مرد] گفتند که: «خب شما اگر یک کمی برقصی اینجا، ما جفتشان را آزاد می‌کنیم، چیزی هم ازتان [نمی‌گیریم].» خانم آمد وسط و یکم رقصید و ماشاءالله خوب هم رقصید! به چشم خواهری، قشنگ کم نگذاشت! واقعاً حق مطلب را ادا کرد. از این منزل که رد شدند، مرد این را زیر بار کتک گرفت. گفت: «فلان‌فلان‌شده! به تو گفتم برقص، دیگر نگفتم این‌قدر خوب برقص! چرا خوب رقصیدی؟»
مصلحتی اقتضا می‌کند آدم با همه یک روی خوشی نشان بدهد. «قُولُوا لِلنّاسِ حُسناً»؛ با همه خوب حرف بزن. [اما] آدم معلوم بشود که رفیق‌هایش کدام طیف است، این با کدام طیف می‌پرد. این را بیش از رفتار او [یعنی با موضع‌گیری] فهمیدند. این نفاق نیست. لبخند می‌زند، محترمانه برخورد می‌کند، توهین نمی‌کند. خیلی وقت‌ها مسائل را با هم قاطی می‌کنیم. مخصوصاً آدم‌های مؤمن و حزب‌اللهی، تا یکی یک کلمه [انتقاد می‌کند، می‌بینی] بچه‌های حزب‌اللهی [به او می‌گویند]: «شما معاویه‌های زمانید! در نطفه شما از همان اول مشکلاتی بوده! اصلاً من قیافه‌ات را که دیدم فهمیدم این [طور است]. از آن اول می‌دانستم یک آدم آب‌زیرکاه فلانی است که [با] برنامه جاسوس انگلیسی رفیق است! آن هم که اصلاً واضح است که جاسوس انگلیس است! آن که هیچی!
این را هم بگویم: تمام! یکی از خوبی‌های این بازی مافیا – یعنی دستیار همه مفاسدی که دارد و شارلاتان‌بازی را در آدم به اوج می‌رساند – یکی از خوبی‌هایش این است که آدم خیلی وقت‌ها بر اساس این‌هایی که می‌بیند، مواضعی که می‌بیند، جوگیر می‌شود، تأیید می‌کند، رد می‌کند. کمی شک خوب است. کمی شک خوب است. نسبت به ابراز و برخورد آدم در شک باشد، کمی خوب است؛ خوب تحقیق بکند، خوب [موضوع را بسنجد]. همه اطراف ماجرا [را ببیند]. زود به نتیجه می‌رسند. این‌ها فوق‌العاده آدم‌های خطرناکی‌اند. آدم‌ها که زود به نتیجه می‌رسند، فوق‌العاده خطرناک‌اند. این دو کلمه پیشش حرف می‌زند. حضرت امام در نامه به یک آقایی که آن آقا می‌خواست رهبر بشود، بعد امام فرمودند: «شما صلاحیت رهبری ندارید.» علت اینکه صلاحیت رهبری ندارید این [است که] گفته‌اند، گفته‌اند؛ دو نفر از این‌ور که می‌آیند، یک چیزی به شما می‌گویند، جوگیر می‌شوی، موضع می‌گیری. خوبی‌اش هم باشد، اثر سادگی‌اش هم هست. زود به هیجان [می‌آید].
حالا بعضی‌ها می‌خواهند منافق نباشند، می‌گوید: «ما صریحیم!» صراحت نیست، این حماقت است. صریح باش! «اِلّا الاِمکان». بوعلی می‌گوید که: «قوطی بغلت باشد.» همیشه یک قوطی در جیبت باشد. قوطی امکان فلسفی هم! قوطی امکان چیست؟ ممکن است! آقا، فلان کس این‌جوری است؟ بگذار تو قوطیِ «ممکن است». معلوم شد، درش می‌آوری. چه‌جالب! ممکن است! مگر اینکه دیگر آدم یک چیزی برایش عینی بشود، ببیند با همه ابعادش ببیند، قشنگ مفهوم باشد، روشن باشد، آنجا برخورد مقتضی را انجام بدهد.
خدا ان‌شاءالله به آبروی امام زمان، صلاح و سداد قرار بدهد. خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما و...

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00