تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و هشت

00:17:05
138

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحثی که داشتیم روان‌شناسی گفتار بود. در مورد روان‌شناسی گفتار منافقین بحث می‌کردیم. مرحوم علامه مجلسی، رضوان الله علیه، نکات خوبی را فرموده بودند.
در مورد آدم‌های دوزبانه فرمودند که اگر دو دشمن بودند و تو به هر کدام رسیدی، ابراز محبت کردی، از آن‌ها تعریف کردی، ابراز همدلی و همیاری کردی، این نفاق است؛ مگر اینکه پیش یکی ابراز محبت کنی، یکی ساکت باشی و چیزی نگویی. یا اگر کسی حق باشد، پشت سرش از او دفاع کنی، این می‌شود آدم مؤمن و مؤمنانه.
بعد نکته‌ای را مطرح می‌کنند، خیلی نکتهٔ خوبی. می‌فرمایند که بعضی از اصحاب پیغمبر با هم گفتگو می‌کردند. یک نفر به یکی از این اصحاب گفت که: «ما وقتی می‌رویم پیش این پادشاه‌ها و مسئولین و امرا، پیش این‌ها که می‌رویم، چیزهایی می‌گوییم؛ بیرون که می‌آییم، حرف‌های دیگر می‌زنیم. دیگر حالا تخصیص بودجه است و نمره است و استاد؛ [مثلاً] وقتی می‌رویم خیلی تعریف می‌کنیم، هندوانه بار می‌کنیم، تشک ابری پهن می‌کنیم. بیرون که می‌آییم، هنوز در را نبسته‌ایم، هر آنچه که از کودکی یاد گرفتیم از کلمات مستهجن زیر زبان داریم، نثار می‌کنیم!»
خدای‌نکرده ممکن است، بر فرض محال، مثلاً در بورکینافاسو، ممکن است در دانشگاه آنجا، أعوذ بالله! اگر اینکه بخواهد در اینجا از این‌جور افراد و این‌جور موارد باشد، بر فرض محال... حالا فرض محال که فلاسفه می‌گویند فرض محال، محال نیست؛ حالا فرضش محال نیست، ممکن است این‌جور باشد.
به بعضی از اصحاب گفتیم که این‌جوری می‌شود: «مسئول، بالاخره وزیر، بالاخره پیشش که می‌رویم کمی تحویلش می‌گیریم، کلمات خیلی شق‌ورق، مرتب، تر و تمیز به کار می‌بریم. بیرون که می‌آییم، نه، جور دیگری صحبت می‌کنیم.»
«این آقا چه جور است؟ حکمش چیست؟» حاج‌آقا گفت که: «کُنّا نَعُدُّ ذلک نفاقاً علی عهد رسول‌الله.» گفت: «ما اصحاب پیش پیغمبر که بودیم، پیغمبر یک جوری ما را تربیت کرد که این‌جور کارها را نفاق می‌دانستیم. پیش مسئول بروی، تعریف‌هایت را بکنی، بودجه را که گرفتی، بعد شش ماه بیایی توییت بزنی علیه او!»
خب، حالا کار سخت می‌شود. حالا به مواردی می‌رسیم؛ خیلی جالب‌انگیزناک! وقت‌هایی لازم است. زندگی نمی‌چرخد که با هر که بخواهی رو بازی بکنی؛ که زندگی اداره نمی‌شود!
بعد گفت که: «آقا، این نفاق است اگر لازم نیست پیشش بروی.» دقت بکنید، سه حالت دارد: نیازی نداری، نیاز ضروری‌ها، یعنی در حد مرگ نیستی. شیعهٔ ما از گرسنگی که بمیرد هم گدایی نمی‌کند. «لا یَسألُ الناسَ ولو ماتَ جوعاً»؛ از گرسنگی هم که بمیرد، گدایی نمی‌کند. حالا یکی ممکن است احساس اضطرار بکند، آن حالا بحثش فرق می‌کند. فعلاً در مرتبهٔ غیر اضطرار، به حد اضطرار، به حد مرگ نرسیده است.
تازه گفت: «گدایی از بقیهٔ مؤمن و شیعیان – نه! گدایی از دشمن – [که اصلاً] نه. گدایی از مردم هم نمی‌کند. از گرسنگی بمیرد، پیش این‌ها دست دراز نمی‌کند. اعلام ورشکستگی و فلج بودن و این‌ها نمی‌کند.»
گفت: «اگر پیش یک مسئولی می‌خواهد برود، [و] مستغنی عن دخول [باشد]؛ نه نیازی هست که برایش مدح و ثنا چاق بکند. فهو النفاق.» حالت اول این است: این هم نفاق. اضطرار نرسیده‌ای، می‌خواهی یک جایگاهی پیدا کنی، داری تعریف می‌کنی که بهت پستی بدهند، ریاستی بدهند.
ایام انتخابات این‌جوری است: تا شب قبل انتخابات می‌زند، فردا تا رأی اعلام می‌شود، اولاً که همهٔ پست‌های قبلی را پاک می‌کند، بعد یک پیام تبریک در دایرکت می‌فرستد، یک اعلام تبریک عمومی هم می‌کند و رایزنی‌ها شروع می‌شود. [می‌گویند:] «برای شیفتگان خدمت ما هستیم، ما اصلاً آماده به کاریم. ما این دولت و آن دولت نداریم، ما آدم نظامی‌ایم، آدم نظامی. ما این دولت و آن دولت نداریم. انتخابات هم که دو روز، هیجانات این‌ها می‌خوابد. انتخابات یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته، هرچه هم که بود، تمام. انتقاد نکن! جفتش نفاق، جفتش نفاق است!»
انتقاداتت هست یا نیست؟ انتقال شوری می‌کند! مثلاً انتقادها را اتوماتیک پاک می‌کند، می‌برد. در ایران ما یک دستگاه پاک‌کنندهٔ فوق‌پاک‌کننده داریم که هیچ کاری هم انجام نمی‌دهد؛ آن هم فوت است! فوت که می‌کنی، از تو لجن‌زار درآوری، یک فوت بکنی، حل است! مثلاً شکلاتش افتاده توی لجن، یک فوت می‌کند، می‌خورد! هیچ دستگاهی به این قدرت نمی‌تواند [آن را] پاک [کند]. در عرصهٔ سیاسی هم ظاهراً رأی و انتخابات می‌شورد، می‌برد، کلاً پاک می‌کند همه را. هرچه بوده، هرچه گفته، تمام شد و رفت. ذهن جامعه که این‌جوری نیست!
حالا من وارد آن بحث‌ها نمی‌شوم که [مثلاً] پیغمبر... حالا این روایت اینجا نمی‌شود خواند. پرونده به اندازهٔ کافی سنگین است. بخواهیم این روایت هم اینجا بخوانیم که دیگر با تیرکمان روی هوا می‌زنند! در مورد اینکه چیزی که زمین می‌افتد نیم‌خوردهٔ دیگری، چقدر روایت نیم‌خوردهٔ دیگری را بخوریم؟
بله، عرض کنم که پس اگر نیازی نداشتی و رفتی، این نفاق است، چون خودت را نیازمند کردی. اگر مستغنی بودی، یعنی اگر با کم می‌ساختی، نیاز پیدا نمی‌کردی. اگر چشم مال و جاه نداشتی، نیاز پیدا نمی‌کردی. با این حال رفتی، منافق؛ باز هم منافق.
بعد فرمود اینکه پیغمبر فرمود که علاقه به مال و علاقه به جاه – حب جاه، ریاست، موقعیت، اعتبار؛ اعتبار ترجمهٔ قشنگ فارسی [اش] است – دوست دارم اعتبار داشته باشم در جامعه. فرمود: «این دو تا یَنبُتانِ النفاق.» این دو تا نفاق از آن می‌روید؛ از علاقه به مال و علاقه به جاه.
بگویم چهار نفر که لایکش می‌کنند، فضای پیام‌ها عوض می‌شود. توجیه‌شان چیست؟ «جذب حداکثری.» با [این توجیه که] وظیفه داریم. [این‌ها می‌گویند:] «همهٔ ما نباید فالو می‌کنند!» منافقین، بزرگوار، در صدر اسلام تا به حال، همیشه منافق بوده‌اند. نمی‌خواهد این فالوور را از دست بدهد، نمی‌خواهد این ممبر را از دست بدهد، نمی‌خواهد این منبر را از دست بدهد، نمی‌خواهد این مخاطب را از دست بدهد.
البته اصلی در رسانه [این است که] آدم باید حواسش به مخاطب باشد، تفاهم بکند، مخاطب را قانع بکند. این سر جای خودش درست. ولی نه اینکه مرز را جابه‌جا می‌کنی. یک مدت آن‌ور، هر طرف که بچربد... جفتش هم خواستم بزنم، یک جوری می‌زنم که باز فالوور بیاید، از دست ندهم. خیلی جالب است! سلبریتی‌های زمانه را بشناس! شگردها را ببینید چه شکلی! کدام [کجای] وسط [می‌ایستند]!
ویژگی منافقین: مردم پیغمبر. این‌ها می‌خواهند بروند جنگ، این‌ها می‌گویند: «نه آقا، می‌رویم، شکست می‌خوریم.» چی شد؟ گفتم، گفتم اصلاً یکی از ویژگی‌های منافقین است. نگفتم؟ گوش نمی‌دهی که! حالا گفت: «نروید!» این‌ها رفتند، جنگیدند، پیروز هم شدند. مدرسه برسونو، پاساژ است. می‌گویند طلا آوردند، ارزان هم شده. خاطراتی برنده‌اند. منافقین این شکل‌اند.
در هر موقعیت و در هر عرصه، به خاطر زبان‌های ماهرانه‌ای که [منافق] دارد، این‌جوری نباش! بعضی‌ها در ماجرای جامعه، در مورد امام، إن‌شاءالله یک جلسه مفصل صحبت می‌کنیم.
امام [دربارهٔ] امام خمینی را در ماجرای قبول قطعنامه [بحث کرده‌ام]. امام تا دو هفته قبل از قبول قطعنامه می‌فرمودند: «کیست کسی از جنگ کم بگذارد؟ خیانت به پیغمبر کرد.» مفصل است که بعضی از مسئولین ارشد می‌آیند خدمت ایشان و فشار می‌آورند و استدلال می‌آورند که: «آقا، ما نمی‌توانیم بجنگیم.»
یکی از این‌ها می‌گوید: «آقا، من و من! شما اعلام قطعنامه را بسپار به من. احساس می‌کنی خیلی هزینه دارد؟ من را سوار یک هواپیمایی بکنید، بعد نظام من را، هواپیمای من را منفجر بکند، بگوید فلانی خیانت کرد، [تا] به اسم شما تمام نشود. برای شما سنگین است، اعتبار شما آسیب می‌بیند، حرف شما دو تا می‌شود. شما هی گفتی بروید بجنگید، همه را فرستادی جنگ برای دفاع؛ یکهو بگویی قطعنامه، خیلی به اعتبار شما لطمه می‌خورد.»
امام می‌فرماید که: «این حرف‌ها را با مردم [بیان کنیم]. ما صادقیم. تا آن موقع احساس ضرورت کردم، باید بجنگیم. الان احساس می‌کنم که ضرورت در این است که دیگر جنگ را تمامش بکنیم. خودم اعلام می‌کنم.» در متن نوشته‌اند که: «من جام زهر را نوشیدم و این را قبول کردم.» و آن تعابیر فوق‌العاده‌ای که امام آنجا به کار می‌برد؛ بازی ندارد.
خب، سیاستِ آدم. اگر سیاست‌ورزی بکند، [ولی] بازی در نیاورد که مظلوم می‌شود. خب، همین یک بازی. بهش گفتند: «آقا، ببین، رأی با شماست. در این شورای شش‌نفره، این سه تا با شما [هستند]، آن سه تا مخالف شما. سه به سه شده. رأی‌ها... شما اگر قبول بکنی، این هم این؛ تحلیفَت این است. تحلیف، سوگند قانون اساسی. بگو: "آقا، من به سنت پیغمبر و سیرهٔ شیخین (دو خلیفهٔ قبلی که بودند) عمل می‌کنم."» حضرت فرمودند که: «من به سنت پیغمبر و اجتهاد خودم عمل می‌کنم.» فریب مردم است. مشخص است اهداف و آرمانم چیست.
تاکتیک جنگی. توی تاکتیک جنگی می‌شود از این بازی درآورد، فریب داد، توی جنگ. یک غولی، سپرش افتاد. یک بچه‌شتر برداشت، دستش گرفت. سپر نداشت. عجیب غریبی بود در تاریخ. گفتند: «بی‌نظیر است.» عمر بن عبدود – یا عمرو بن عبدود – در جنگ احزاب داد زد، گفت: «هل من مبارز؟ کی با ما می‌جنگد؟» همه کیسه کردند. سپاه پیغمبر به هم نگاه کردند. امیرالمؤمنین می‌گویند که امیرالمؤمنین از پایین به بالا این‌جوری نگاه می‌کرد. گفت: «من هستم.» [عمرو بن عبدود گفت:] «تو بچه را فرستادی؟ ضعیف‌کُشَن این‌ها. از شما توقع ندارم. مرد جنگی! شما اهل تاکتیک! بند کفشت را نمی‌بندی، می‌آیی توی میدان!» حالا «بند کفشم سفت، یک ضربه زدن مساوی [است]»؛ آن‌قدر رودست خورد. من دیگر... حالا جنگ را زدند، مغلوبش کردند، افتادند؛ و آن ماجرای مفصلی که خواستند بکُشندش...
سپاه اسلام همه تکبیر گفتند. از پای درآمد. آمدم بکُشمش، کارش را تمام کنم. توی صورتم تف انداخت، به مادرم توهین کرد. دیدم کمی انگیزه‌ام شخصی شد. رفتم، خودم را کنترل کردم. به خاطر خدا آمدم بکُشم. من بازی ندارم. مرز دقیقاً! خیلی این‌ها پیچیدگی دارد. کجا باید بازی درآورد؟ کجا نباید بازی درآورد؟ تقیه وقتی [مجاز است] که شما با تقویت، این جریان را حفظ بکنی و پیش ببری؛ نه اینکه یک تغییر بکنی که کلاً جریان را بفرستی هوا، [و] کاسه [بازی را برای خودت] پیش ببری. خیلی این‌ها مهم است.
پس این هم شد حالت دوم. حالت سوم را بگویم و تمام؛ برای فردا. حالت سوم این است که دیگر مبتلا شده، دارد می‌میرد و اگر نرود پیش آن مسئول، پیش آن حاکم، تعریف نکند، ستایش نکند، خوف شدیدی دارد، در معرض زوال است. اینجا گفته‌اند که معذور است، اشکال ندارد. «اتقاءِ شرّ، جایز است.» دفع شرّ می‌کند. یک روایتی فردا برایتان می‌خوانم، خیلی قشنگ است.
یک جاهایی باید برای دفع شرّ فیلم بازی کرد. اینجا باید دوزبانه [باشی]؛ برای دفع [شرّ] لبخند بزنی، تعریف کنی. نفاق است؟ اسلام این است دیگر! همه‌اش هی می‌چرخد. این انعطافش این است. خوارج می‌شوند؛ حساب و کتاب دستشان نمی‌آید، انعطاف را ندارند. یک جاهایی ضرورت دارد، باید فیلم بازی بکنی. فیلم بازی نکردن تا جایی [ادامه دارد] که خلافت را از دست دادند. ولی یک جاهای دیگر در مسائل خیلی جزئی فیلم بازی می‌کنند.
إن‌شاءالله باشد؛ طلبتان. فردا در موردش بحث می‌کنیم.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما! قلب نازنین حضرتش از ما راضی.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00