تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهل و شش

00:22:10
143

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
جلسه قبل نکته‌ای را مطرح کردیم در مورد اینکه [در] مزاج عالم صدق و واقعیت حق، چند جلسه بیشتر با همدیگر صحبت بکنیم. صحبت‌های مهمی است؛ اگر خواستید با کسی که دچار سوءتفاهم نسبت به دین است صحبت بکنید، با این ادبیات خیلی قشنگ می‌شود با او صحبت کرد. ادبیاتی که فطرت می‌فهمد و ادبیات عقلی و فطری است. همه عالم بر اساس واقعیت است، بر اساس حق است. ما در این عالم موجود "فیک" (جعلی) نداریم؛ موجود دروغین نداریم؛ موجود سرکاری نداریم؛ موجود سر کارگذار نداریم. همه آیات خداست، همه جلوه‌ی خداست، همه هم واقعیت است. واقعیت یعنی چه؟ یعنی شترها واقعی‌اند، گوسفندها واقعی‌اند، ابر واقعی است، کوه واقعی است. واقعی یعنی چه؟ یعنی شتر همینی است که می‌بینی. هیچ شتری گاو نمی‌شود، هیچ گاوی شتر نمی‌شود، هیچ پلنگی خرس نمی‌شود، هیچ خرسی پلنگ نمی‌شود. این‌ها همه واقعی‌اند؛ شتر، شتر است؛ پلنگ، پلنگ است. تنها موجود غیرواقعی این عالم انسان است؛ انسانی که انسان نیست، الا شاذ و نادر. تک و توک پیدا بشود که انسانی، انسان بشود. انسانی که شتر می‌شود، گاو می‌شود، پلنگ می‌شود، خوک می‌شود، گرگ می‌شود، سگ می‌شود، حمار می‌شود. تنها موجود فیک این عالم انسان است، تنها موجود غیرواقعی این عالم، انسان است.
بهره‌ی ریح از وجود پایین است، بهره‌ی ابر از وجود پایین است و بهره‌ی شتر از وجود پایین است. استعدادهای او پایین است، ظرفیت تکاملی او پایین است، ولی همینی که هست، همین است. [مثلاً] هیچ شتری [که] هست، هیچ شتری شتر نیست. همه شترها یک مقدار شترند، ولی همه انسان‌ها یک مقدار انسان نیستند. بعضی‌ها انسان‌ترند، بعضی‌ها انسانند، بعضی‌ها اصلاً انسان نیستند. «فالصورة صورة إنسان والقلب قلب حیوان». به تعبیر امیرالمؤمنین فرمود: اکثر این‌هایی که می‌بینی صورت صورت انسان است، قلب قلب انسان نیست، باطن انسان نیست. تقلبی‌اند؛ انسان‌های تقلبی‌اند. چرا تقلبی‌اند؟ چون با واقعیت زندگی نمی‌کنند.
بله، سگ اصحاب کهف چند روزی پی مردم گرفت و «مردم» شد. بله، پی مردم گرفته، مردم! نه، سگ‌تر نبود، انسان‌تر بود. از خیلی از سگ‌ها فرقی ندارد در سگ بودنشان، فرقی ندارند؛ همان‌قدر سگ است. در یک‌سری خصال و ویژگی‌هاست که تفاوت می‌کند. انسان بودن ما (افراد انسان) در انسان بودن با هم تفاوت دارد؛ یعنی این واقعاً فطرتش فعال است، آن اصلاً فطرتش تعطیل است. این در سطح غریزه زندگی می‌کند، آن در سطح فطرت زندگی می‌کند. واقعاً این‌ها با همدیگر متفاوتند. سگ‌ها همه در سطح غریزه زندگی می‌کنند. حالا بعضی‌ها استعدادهای ویژه‌ای دارند و یک عنایات ویژه‌ای بهشان شده، معمولاً این شکلی است؛ این فرق می‌کند. هیچ حیوانی از هیچ حیوانی در آن جنس خودش حیوان‌تر نیست؛ درست شد؟
بله، آهن، چدن؛ همه آهن‌ها، آهن است. ولی آن آهنی که در حرم امام رضاست، یک قداست، یک توجهی بهش شده که این شده ضریح امام رضا. این نقره عنایتی بهش شده. یک بحثی هم فلاسفه دارند، می‌گویند: «طلا از نقره بهتر است، مگر نقره حرم امام رضا، به طلای مثلاً قبر هارون الرشید؟» (مثلاً شوخی). البته نقره است، قداست بیرونی است، قداست عارضی است که از بیرون می‌آید.
آقا جان! عزیز من! برادر من! خواهر من! جان همه حرف ما در این یک سال و خرده‌ای که خدمتتان بودیم و معلوم نیست چقدر دیگر خدمتتان باشیم، جان مطلب در یک کلمه است. جان جان عمر ما در این است، جان زندگی ما در این است، جان دین در این یک کلمه است، جان کار انبیا در این یک کلمه است. دین آمد، پیغمبر آمد، امام آمد برای اینکه ما را با واقعیت آشنا کند. ما با واقعیت زندگی کنیم، واقعی بشویم. واقعی بشوی، همه حرف در این است. همه این احکام برای همین است. این نماز خواندن برای این است. آن‌هایی که می‌گوید انجام بده، آن‌هایی که می‌گوید انجام نده، [می‌خواهد] واقعی زندگی کنی؛ از تخیل و توهم دربیایی. هرجا رد پایی از تخیل و توهم [بود]، زندگی [آن را] مسدود کرد.
چرا گفته با «غنا» زندگی نکنید؟ موسیقی حرام نیست، غنا حرام است. غنا دقیقاً ویژگی‌اش همین است که می‌بردت در خیال؛ چه شادت کند، چه غمگین. خیلی‌ها این ورش را نمی‌دانند؛ غمگین کردن خیالی هم حرام است. یک کسی شعر می‌گفت، یکی از اقوام ما شاعری بود، کتابش هم چاپ شده بود: «من عاشقتم و فلان این‌ها». گفتم: «حالا این مخاطبش کیست؟» گفت: «هرکی!» نمی‌داند برای که دارد شعر می‌گوید. بعضی همین را هم نمی‌فهمند، از همین هم غافلند. این که دیگر اوج مصیبت است! نمی‌داند عاشق است، نمی‌داند باید عاشق باشد. زندگی فقط این است که تأمین نیاز شود، غریزه‌اش تأمین شود. بعضی‌ها دیگر حتی توقع از عشق، توقع زندگی عشقی هم ندارند؛ یعنی توقع ندارند زندگی تویش عشق هم باشد. [مثل جنبش] علیه ازدواج، به نفع طلاق که دیگر در فضای مجازی و در فضای فرهنگی و رسانه [مطرح است]؛ برای اینکه می‌گوید آقا من یک دو روز با این باشم، بعد حالا به نتیجه رسیدیم، نرسیدیم، خوب بود، بد بود، باز دست و پای ما را نبند. [کسی که] با عشق هم زندگی بکند، باز آن یکی که می‌خواست باهاش زندگی بکند شرف داشت. [فقط برای] شکم و دغدغه‌ها زندگی بکند [نه]؛ زندگی خیالی است، زندگی خیالی.
[دین می‌گوید] بعضی‌ها [با واقعیت زندگی نمی‌کنند]. چرا شراب و مسکرات و این‌ها حرام است؟ چرا دنس (رقص) و امثال این‌ها حرام است؟ رقص و این جور کارها؟ چرا قمار؟ (که البته قمار [نه،] غلط [گفتم،] قمار!) چرا این‌ها حرام است؟ [چون] آرامش توهمی [است]، خیال، زندگی خیالی. [دین] می‌گوید: «با خیالات زندگی نکن، با واقعیت زندگی کن، از واقعیت لذت ببر.» [دین نمی‌خواهد] چیزهایی بیاید ما را مشغول بکند، از واقعیت [دور کند]. درست است، سرگرمی و لهو و لعب همین است دیگر. بعد [به ما] می‌گویند: «چرا شما با شادی مخالفید؟» خیلی جالب! با چه چیزی شادی؟ دروغ شادت می‌کند؟ توهم شادت می‌کند؟ وقتی با واقعیت مواجه بشوی می‌خواهی چه‌کار کنی؟ تا کی فرار از واقعیت؟ با واقعیت زندگی کن، از واقعیت لذت ببر. واقعیت شیرین است. برای کسی که واقعی زندگی می‌کند، شیرین‌ترین چیز در این عالم واقعیت است.
سر کار بودن خیلی بد است. شیطان عنصر سر کارگذار این عالم است. روز قیام هم وقتی بهش می‌گویی: «من دنبالت بودم»، می‌گوید: «به آن دوربین نگاه کن! شما در برابر دوربین مخفی بودید. هشتاد سال در برابر دوربین مخفی بودید، سرکارتان گذاشته بودم!» دیدید این یک چیزی باب شده، تمی باب شده؛ زنگ می‌زنند به یکی، بعد مثلاً یک دختری دارد خودش را عرضه می‌کند به یک مردی، مورمور می‌کند، این هم می‌برد تلفن می‌خندد، فیلمش را درمی‌آورد، منتشر می‌کند. کار شیطان است این‌ها! دیگر سرکارگذاری! غش می‌کند از لذت: «شما آخوندها می‌خواهید با ما فلان کنید، چشم ندارید همین را هم ببینیم؟» بنده خدا سرکاری! مشکل این است؛ سرکاری، علافت کردند، گذاشته‌اند! انبیا آمدند این را بگویند: «با واقعیت زندگی کن! لذت واقعی باشد.»
بعضی رفقا پرسیدند: «آقا! مثال برای واقعیت بزن.» مثال خیلی دارد، خیلی مثال قشنگی هم دارد. یکی‌اش را چند بار گفتم، شاید اینجا هم گفته باشم. حالا که بودیم، آن اولی بود که این «کلاه قرمزی» درآمده بود و تنها هم بود، فقط با پسرخاله بود. من به دنیا نیامده بودم! [بعد] تکثیر شدند، چند سال زاد و ولد کردند. ما عاشق این‌ها بودیم، بچگی خودمان. البته کارتون و فیلم و این‌ها نمی‌دیدیم. بعد [که] هفت سالم این‌ها بود، کتاب سنگین «نبرد علیه استعمار» را تا هفت سالگی سه بار خوانده بودم! ولی بعضی کارتون‌ها خوشم می‌آمد. کارتون که نه، این عرض کنم که برنامه‌ی تلویزیونی این «کلاه قرمزی» خوشم می‌آمد، نگاه می‌کردم. یک روزی خیلی خورد توی پرم وقتی که فهمیدم این‌ها وجود خارجی ندارند. آن روز خیلی حالم گرفته شد. فهمیدم که همه‌کاره این آقای حمید جبلی است و آن دنیا فنی‌زاده (خدا رحمتش کند). این دوتا [که سازنده] کلاه قرمزی [بودند]. این دنیا فنی‌زاده عروسک‌گردان بود و حمید جبلی هم صدایش. گفتم: «من عاشق تو نیستم!» که دو سه نسل فکر کنم [با] هنر ایشان بزرگ شدند و خو کردند. این‌ها سرمایه‌اند، واقعاً سرمایه‌ی هنری مملکت! ایشان که چهار پنج تا از این عروسک‌ها را صداپیشه است! من عاشق تو نیستم! [بلکه] من عاشق اینم [که] حالا [کسی] بزرگ شده، بعد بیست سال، سی سال می‌فهمد که کلاه قرمزی در کار نیست. می‌گفت: «لک‌لکی در کار نیست، کلاه در کار نیست، کلاه قرمزی در کار نیست، پسرخالی در کار نیست، جناب خانی در کار نیست، زی‌زی‌گلو در کار نیست.» حالا زندگی ما شده زندگی با عروسک‌ها؛ با یک مشت عروسک داریم زندگی می‌کنیم که بعداً می‌فهمیم هیچ‌کدام از این‌ها واقعیت نداشت.
فکر می‌کنم این کار من است که دارد نان مرا می‌دهد، بعداً می‌فهمم خدا بود [که داده]. این توان من است، این اعتبار من است، عزت من به این مدرک من است! توهم نیست؟ چقدر با این توهم‌ها خوشیم! دکترایش را گرفته، دیگر باد کرده؛ هرجا می‌رود، دکترش را آن بالای کانالش هم می‌نویسد: «کانال دکتر فلانی». یکی از رفقای ما می‌گفتش که دکترای علوم قرآنی داشت. یک جمعی بودند، به نظرم پیاده‌روی اربعین بود، رفته بودند. [هی می‌گفتند:] «آقای دکتر! آقای دکتر!» یک پیرمردی بنده خدا آمده، گفتش که: «آقای دکتر! من این معده‌ام درد می‌کند.» [آن شخص] گفت: «برادر من! دکترای علوم قرآنم. همه‌تان همینید؛ تا ویزیت نگیرید درمان نمی‌کنیم!»
چند سال به درد می‌خورد؟ قرآن چقدر قشنگ است تعبیرش: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ». «مقعد صدق»؛ جایگاه واقعی، لذت واقعی، جایگاه واقعی. الان ماها این جایگاه‌ها، مدیریت‌ها، «مقعد صدق» نیست دیگر. محل نشستن ریاست این مجمع تشخیص، خیلی وفا نمی‌کند؛ انگار هاشمی هم باشی بیشتر بهت وفا نمی‌کند، زودتر می‌فرستد بروی! تا رئیس حضرت عزرائیل می‌آیند و می‌برند. چقدر ما با این‌ها خوشیم! من رئیس فلان جا هستم، آن نمی‌دانم مسئول کجاست، نماینده‌ی فلان جا. واقعیت دارد مگر این نمایندگی، عنوان، ارزش واقعی [است] یا فیک است؟ ملائکه رسمیت برایش قائلند؟ عالم معنا رسمیت دارد؟ الان شما دکتر می‌شوی، یک چیزی بهت اضافه می‌شود در عالم معنا؟ نه، دکتر! شما مجتهد می‌شوی، یک چیزی بهت اضافه می‌شود در عالم معنا؟ شما نمره بیست گرفتی، بهت چیزی اضافه شد؟ ده گرفتی، از چیزی کم شد؟ یک عمر است با اعتباریات خوشیم. ملاک تفاخر: معدل من ۱۹ و ۵۰ و ۱۷! خاک بر سر من! دکترا از فلان دانشگاه! تو دکترا فلان دانشگاه! زحمتی که کشیده آن ارزش است. «لَیسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَیٰ». درسی که خوانده، زحمت [آن را] نمی‌بینی. این همه آدم، حالا جسارت هم نکنم، یک حرفی باز درنیاید. فنونی دارد، بالاخره می‌شود دیگر. فنونی دارد می‌شود دکترا گرفت، می‌شود هیئت علمی شد. جسارت نیستا! یک وقتی باز از حرف‌های ما ماشاءالله خورنده [برداشت بد] نداریم. ذهنیت [این است]. وقتی یک کسی در فضای فلسفه و این‌ها، مثلاً معلم فلسفه و این‌ها شد، دیگر اصلاً جزءنگری‌اش خیلی ضعیف می‌شود. بیشتر همه چیز کلی نگاه [می‌کند]، منظر کلی‌اش را داریم نگاه می‌کنیم، به جزئیاتش، به X و Y کار نداریم. تاریخ‌دانی، خیلی تاریخ [و] جغرافیا این X را دارد می‌گوید. نه، نگاه فلسفی و این‌ها نگاه کلی [است]. کار نداریم. اینی که این است، این زندگی که این است، تهش چیست؟ با واقعیت زندگی کن. بگذار یک روایت بخوانم برایتان. بقیه‌اش باشد طلبتان فردا ان‌شاءالله.
به حضرت زهرا سلام الله علیها یکی از عناوینی که اطلاق شده، چیست؟ «صدیقه الشهیده». صدیقه یعنی که؟ کسی که با واقعیت زندگی می‌کند، واقعی [است]. یعنی واقعیت. آدم‌های واقعی، واقعی باش! قرآن می‌گوید: «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (با آدم‌های واقعی باش). با آدم‌های فیک نباش؛ فالوئرهای فیک، با این رفقای فیک سر [نکن]. با واقعی‌ها، آدم‌های واقعی! آدم‌های واقعی لذتشان به چیست؟ آدم‌های فیک از غذا خوردن لذت می‌برند. آدم‌های واقعی از چه لذت می‌برند؟ «عینی فی الصلاة» (چرا نماز لذت می‌بری؟). گرسنه‌ی نماز می‌شوی؟ الان سر ظهر است دیگر. من می‌بینم بعضی دوستان اذیت‌اند، تحمل می‌کنند تا بروند سلف سرویس دلی از عزا در بیاورند. خدا ان‌شاءالله همین صبرتان را هم ازتان بپذیرد. این هم بالاخره یک کاری است دیگر؛ تحمل می‌کنیم در راه خدا. برای نماز چقدر گرسنه می‌شویم؟ نماز! برای زیارت چقدر گرسنه [می‌شویم]! تو روزی یک بار دلت برای زیارت کربلا تنگ نمی‌شود؟ «مَا أَجْفَاکَ!» تو چقدر پستی! هر روز زیارت می‌کنی حسین را، هر روز و هر شب. [راوی] گفت: «نه.» حضرت فرمود: «مَا لِلْحُسَینِ زِیَارَةٌ؟» (گرسنه نمی‌شوی؟) لااقل پشت‌بام که می‌توانی بروی، از بلندی سلام بدهی، رفتن گرسنه نمی‌شوی؟ کانکت می‌شوی به کی؟ پیام بدهی به کی؟ کی ارزش دارد؟ واقعی باش! با واقعیت زندگی کن. کی به دردت می‌خورد در این عالم؟ «مِنْ أَنفُسِهِم». واقعیت این‌هاست. عشق واقعی، رفیق واقعی. زهرا [سلام الله علیها]. بخوانم؟ ببخشید وقتتان را گرفتم. یادگاری داشته باش. قیمت سنگین ترکشش هم طبعاً زیاد دارد. بعدش مختل می‌شود. مردم به ما می‌گویند دیوانه. ایمان آدم کامل نمی‌شود، [تا] بهش بگویند دیوانه. چون دیوانه‌ها باید آدم واقعی را مسخره کنند دیگر. این را نگاه [می‌کند]، نمی‌خواراند، مسخره است دیگر. حالا مدل حضرت زهرا را ببینیم. عشق و لذت آدم به کیست؟ به چیست؟ به ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها. دختر هجده ساله ازدواج کرده. مدل ازدواج حضرت زهرا چه شکلی بود؟ چه فرم؟ صدیقه که می‌گویند یعنی این؛ صدیق یعنی این. امیرالمؤمنین صدیق، فاطمه زهرا صدیقه. این‌ها با واقعیت زندگی [می‌کردند].
شب اول ازدواج، امیرالمؤمنین در حجله را باز کرد، دید فاطمه زهرا نشسته‌اند، دارند گریه می‌کنند. فرمودند که: «مِمَّ تبکین یا بنت رسول الله؟» (برای چه گریه می‌کنی دختر پیغمبر؟). [آیا] احساس غریبی می‌کنی؟ چه نگاهی است این؟ چه زندگی‌ای است این؟ این چیست، این چیست؟ فرمود: «علی جان! اینی که از خانه‌ی پدرم به خانه‌ی تو منتقل شدم، جابه‌جا شدم، مرا یاد وقتی انداخت که از خانه‌ی دنیا به خانه‌ی آخرت جابه‌جا می‌شوم. می‌آیی امشب را شب عبادت قرار بدهیم؟» اذان صبح مشغول عبادت، مناجات و بُکاء شدند. یعنی چه؟ [یعنی] خاطرات شهدا خوانده بود، احتمالاً جوگیر شده بوده؟ یادت باشد! احتمالاً شب عروسی واقعی زندگی می‌کنند، با واقعیت زندگی می‌کنند. بعد بابت این‌ها که از دست می‌دهند ناراحت نمی‌شوند. ما [این‌طور] با ناراحتی‌ایم دیگر، زار زار گریه می‌کنند: «بیست سال پیش این را دیدم، خدایا چقدر پیر شدم!» [می‌گوید:] «بچه بودیم، خوب! بچگی در دستت رفت؟» بچگی که از دست آدم نمی‌رود که. اگر واقعی زندگی کنی، بچگی آدم از دست آدم [نمی‌رود]. هی بچگی اتفاق لطیف‌تر می‌شود. اگر واقعی زندگی کنی، بچگی‌ات باهات هست. فیک زندگی کردی که بچگی‌ات را از دست دادی! مهندسی خلقت این شکلی است.
بعد عالم! این را داشته باش، بحث می‌کنیم. همه‌ی این‌ها را گفتم، این‌ها همه شرح سه کلمه است. یک صفحه‌ی المیزان بود. همه‌ی این‌ها که گفتم، [شرح] سه کلمه [است]. عالم، چون همه با واقعیت دارند زندگی می‌کنند، تو اگر غیرواقعی بودی، پست، رسوا، زمین و آسمان و در و دیوار و وحش و ماهی و همه‌ی این‌ها دست به دست هم می‌دهند که آبرویت را ببرند. زلیخا؛ عالم جمع شد که رسوایش کند چون فیک بود، واقعی نبود. یوسف واقعی بود، همه عالم جمع شد، برد [او را] بالا. تفاوت آدم واقعی و فیک این است. آنی هم که این را می‌فهمد، علامه طباطبایی [است]. علامه طباطبایی می‌خواهد. یک آدمی که واقعی زندگی کرده، این آیات را می‌فهمد. یک آدم واقعی می‌خواهد که این‌ها را بفهمد. خدایا! ما را واقعی کن. لذت زندگی واقعی به ما عنایت بفرما. انسان اصیل واقعی ما، حضرت حجت بن الحسن (عج) را به ما برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا...

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00