تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و یک

00:25:38
147

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره زندگی با واقعیت بحث‌هایی در جلسات قبل داشتیم و صدق را به این معنا گرفتیم که انسان با واقعیت زندگی کند، نه فقط راست‌گویی و راست گفتن. زندگی با واقعیت می‌شود «صدق». «فشنکم الحق و الصدق و الرفق» در زیارت جامعه کبیره، خطاب به اهل بیت، می‌گوییم: «شأن شما حق و صدق و رفق است.» شما تمام عمرتان با واقعیت زندگی کردید؛ اسیر توهم نبودید. قرآن می‌فرماید: «إن الکافرون إلا فی غرور.»
کفار هیچ بهره‌ای از واقعیت ندارند، هیچ سهمی از واقعیت ندارند؛ فقط در توهم‌اند. این تعبیر، تعبیر قشنگی است. همه وجود کفار را «غرور» فرا گرفته است. «غرور» ترجمه فارسی غلطی است؛ غرور به معنای تکبر نیست؛ غرور به معنای فریب است. آدم مغرور را هم از این جهت به او می‌گویند مغرور. بنده خدا گول خورده؛ گول امکاناتش را خورده؛ فکر کرده چه خبر است! از این جهت به او می‌گویند مغرور. غرور یعنی فریب. «إن الکافرون إلا فی غرور.» کفار یک مدت در توهم زندگی می‌کنند؛ انسان‌هایی متوهم. کفار را آن‌گونه تعریف کنید: انسان‌هایی که بهره‌ای از واقعیت ندارند.
زندگی دنیا، زندگی فریب است؛ دارالغرور است. قرآن در مورد زندگی دنیا می‌فرماید: «دارالغرور». اینجا دارالغرور است؛ اینجا همه‌چیز گولت می‌زند.
یک تعبیر دیگر در نهج البلاغه داریم؛ می‌فرماید که دنیا «دار غرور» نیست. خیلی قشنگ است. امیرالمومنین می‌فرماید: «دارالصدق لمن صدقها.» از خطبه‌های نهج البلاغه است. امیرالمومنین می‌فرماید: زندگی دنیا، زندگی دار واقعیت است. قرآن می‌فرماید: «دار غرور». این دو را با هم جمع کنیم: اگر واقعی با آن برخورد کنی، واقعی برخورد نکنی، گولت می‌زند.
در مورد واقعیت و اعتبار، ان‌شاءالله چند جلسه دیگر صحبت می‌کنیم. از این کتابِ «رسالة الولایه» مرحوم علامه طباطبایی که در جهان اسلام این کتاب نظیر ندارد؛ اثر عرفانی علامه طباطبایی است و گل سرسبد آثار ایشان است. یعنی از تفسیر و سایر آثار ایشان هم این کتاب بالاتر است. خود ایشان فرموده بودند که کتابی که روز قیامت امید به شفاعتش دارم، همین کتاب «رسالة الولایه» است. و دو بار هم در این کتاب می‌فرمایند که دو بحث را مطرح می‌کنند. این از موهبت‌هایی است که خدای متعال فقط به این کتاب ارزانی داشته است؛ یعنی این دو مطلب را در هیچ جای عالم نمی‌توان یافت. کتاب مختصری هم هست. دو جلد شرح طولانی از حضرت استاد آیت الله جوادی آملی دارد؛ هر جلدش ۵۰۰ صفحه است که خود این هزار صفحه شرح آن تقریباً ۴۰۰۰ صفحه شرح می‌خواهد. و اصل کتاب ۵۰ صفحه است. هر یک خطش ۱۰۰ صفحه، شاید مثلاً، نیاز به شرح داشته باشد. مطالب بسیار عمیق، رقیق، دقیق و فوق‌العاده‌ای دارد.
همه در این کتاب است. خیلی از مباحث، فقط هم عرفانی نیست؛ حتی تکنیک‌های رسانه‌ای هم دارد. پریشب دو نفر از دوستان رسانه‌ای را در حرم دیدم. کتاب «الولایه» دستم بود. داشتم از حرم در آن باران شب جمعه می‌آمدم. بعد بحث رسانه و این‌ها شد. گفتم که هم عرفانی است هم رسانه‌ای؛ یعنی اگر کسی این کتاب را از زوایای مختلف بررسی بکند، خیلی نکته گیرش می‌آید.
گفتم مرحوم علامه می‌فرماید که: «لا برهان أکرر عند العامة.» این تعبیر از علامه طباطبایی است: برای راه انداختن عموم مردم، هیچ برهانی مثل تکرار نیست. یک حرف را زیاد تکرار کن. عامه مردم این‌شکلی جهت پیدا می‌کنند. ایشان مردم را سه طبقه می‌کند: عوام، متوسطین و خواص؛ که خواص را درجه انبیا و اولیا می‌داند. متوسطین را در آن درجه مخلصین می‌داند، خالصین‌اند و عوام هم مسلمین‌اند. برای راه انداختن و کنترل کردنشان، باید تکرار کنیم.
گفتم: کار رسانه‌ای هم همین است. در پروپاگاندا هم همین را می‌گویند. می‌گویند: «این حرف را هی تکرار کن.» خود تکرار مطلب را بدیهی‌سازی می‌کند. آدم وقتی زیاد بشنود، دیگر برایش بدیهی می‌شود؛ کاری ندارد که ادعا و استدلال پشت مطلب چیست.
کتاب بی‌نظیری است. همین یک کلمه، این یک خطش، می‌شود با آن دو ساعت بحث رسانه کرد. در این کتاب، درجات را مرحوم علامه مطرح می‌کنند. می‌فرمایند که: کمال واقعی که انسان بخواهد به آن برسد، انسان واقعی کیست؟ کسی که به کمال رسیده است. تا به آنجا انسان واقعی است. انسان درجه‌بندی دارد، لول‌بندی دارد: ۲۰ درصد انسان، ۳۰ درصد انسان، ۸۰ درصد انسان؛ انسانی که [صددرصد] انسان است. در روایت داریم هرجا در قرآن تعبیر «الإنسان» آمده، منظور امیرالمومنین است. «الإنسان» یعنی امیرالمومنین.
خب، بعضی آیات قرآن دارد بد می‌گوید از انسان. آقا می‌گوید: «قتل الإنسان ما أکفره.» (مرده باد انسان، چقدر کافر است.) حضرت فرمودند: «نه، این آیه ظاهرش این است، آن هم درست است ولی باطنش این است: «قتل» امیرالمومنین علی را کشتند. برای چه تکفیرش کردند؟ «قتل الإنسان ما أکفره»، انسان کشته شد؛ چرا تکفیرش کردند؟ «الإنسان»، امیرالمومنین است؛ انسان علی، قله انسانیت است. برای «میزان الأعمال» روز قیامت، شما را با علی می‌سنجند؛ چقدر علی هستی؟ ۵۰ درصد، ۶۰ درصد، ۸۰ درصد؟ شاخص انسانیت، تراز انسانیت، انسان امیرالمومنین است.»
علامه در این کتاب می‌فرماید که: انسانی که در قله است چه ویژگی‌ای دارد که در قله قرار گرفته؟ فنا در سه چیز دارد: فنا در ذات، صفات و افعال. و به تعبیر ایشان، از تعینات خارج شده است. [در مورد این] صحبت بکنیم.
روز اول این بحثمان است و وعده کرده بودیم که این بحث کمی ویژه باشد. کمی فضا را گل و بلبلش بکنیم تا ان‌شاءالله باز فردا هم این بحث را ادامه بدهیم. یک سری نکات بگویم. قرار شد که جمع خودی باشد، دیگر؛ حالا بین خودمان، چند صد هزار نفر، این حرف‌ها ان‌شاءالله می‌ماند. این حرف‌ها را تا حالا نگفته‌ایم، شاید هم دیگر نگوییم. حرف‌های ویژه‌ای است. بالاخره یک وقتی لازم است. امام گفته بودند که: «بگذار کفریات به گوش مردم بخورد.»
پس امیرالمومنین فرمود: «دنیا را اگر واقعی به آن نگاه بکنی، دار واقعیت است.» بعد حضرت در آن خطبه فرمود که: «اگر واقعی بخواهی نگاه بکنی، همین‌هایی که دارند از دنیا می‌روند، دارند با تو حرف می‌زنند. مریض‌هایی که مداوا می‌کنی، زیر دستت از دنیا می‌روند؛ این‌ها دارند با تو حرف می‌زنند. آلبوم‌هایتان را دیده‌اید؟ آلبوم دارد با آدم حرف می‌زند. عکس دو سال پیش، سه سال پیش، ۱۰ سال پیش... تو نگاه می‌کنی، می‌بینی پیر شدی. این دار واقعیت نیست دیگر؟ چه جور به تو بگوید که داری از دست می‌روی، داری تمام می‌شوی، آرام آرام داری از بین می‌روی؟ این دار واقعیت است دیگر. ما الان فانی هستیم، ولی فانی در دنیای [اعتباری] و فانی در اعتباریاتیم.»
در مورد اعتباریات هم، ان‌شاءالله صحبت بکنیم؛ که فصل اول این کتاب در مورد اعتباریات است. ما در اعتباریات فانی هستیم؛ ما در دکتر و مهندس و حاج آقا و نماز، امام جماعت و رئیس و... در این‌ها گرفتاریم. بزرگترین حجاب برای دیدن واقعیت، همین اعتباریات است. از اعتباریات؛ اگر در ماده‌ایم، بعد از این عالم چه خبر است؟ اینجا را داشته باشید؛ یک سری حرف‌های جالب بزنیم با هم.
عالم مثال، بعد از عالم مثال، عالم عقل. در مورد عالم مثال صحبت بکنیم. عالم برزخ هم می‌گویند. عالم برزخ یک جایی نیست، مثلاً پشت آن جنگل آمازون مثلاً. می‌گویند: کسی الان از همین‌جا دربیاید، وارد ملکوت می‌شود. وارد ملکوت بشود، حقایق را می‌بیند.
الان امام رضا کجایند؟ حرم امام رضا کجایند؟ مداح داشت روضه می‌خواند. آقای بهجت وارد شده بودند. آقای بهجت انسان، انسان در تراز کوچکتر ناخن امیرالمومنین... وارد مسجد جمکران می‌شد. مداح داشت می‌خواند، گفت: «یا صاحب الزمان، کجایید؟ آقا جان فدایتان بشوم!» همراه آقای بهجت به من نگاه کردند. فرمودند: «یعنی یقین داریم که جاهایی نیستند؟» چقدر منطقی و فلسفی و ریاضی هم دارد مسئله را نگاه می‌کند. وقتی می‌گویی «کجایی؟»، یعنی می‌دانم اینجا نیستی؛ پس کجایی؟ پیش‌فرضت غلط است. اینجا نیستند؟ هستند؟ یعنی چه؟ هستند و نیستند؟
امام روح عالم است. خورشید اینجا هست یا نیست؟ اینجاست. در اتاق بغلی هست یا نیست؟ در اتاق بغلی‌اش هست یا نیست؟ تازه این روح نیست؛ تازه یک جسمی است که محیط است. حالا اگر روح باشد، چه؟ کجاست که او نیست؟
خورشید پشت ابر می‌ماند. به تعبیر حضرت استاد آیت الله جوادی آملی: تشبیه در ادب به معنا به کار می‌رود. چرا؟ چون خورشید پشت ابر برای کی پشت ابر است؟ برای کسی که پایین ابر است. از ابر اگر رد شدی، دیگر خورشید پشت ابر نیست که! تو از ابر رد شدی، دیگر خورشید پشت ابر نیست. امام زمان غایب‌اند. برای کی؟ برای کسی که پشت ابر است. چرا پشت ابر ماندی؟ این ابر چیست؟ همین ابر اعتباری. از ابر اعتباریات اگر رد شدی، دیگر خورشید برای تو پشت ابر نیست.
زندگی می‌کنی. «وجه الله الذی إلیه یتوجه» وجه الله است. امام زمان فرمود: «به هرجا نگاه کنی، وجه الله آنجاست.» کجا هست که امام زمان نیست؟
اگر کسی از این‌ها رد شد، از عالم ماده، از این توهمات... می‌خواهم خیلی سریع بیایم [و بگویم] از این‌ها که رد شد، وارد عالم مثال می‌شود. آدم‌های دیگری زندگی می‌کند. خود مرحوم علامه طباطبایی، خود ایشان [می‌گوید] اولین مرتبه است. آقا جان من، عزیزان! این اولین مراتب سیر و سلوک است. اولین مراتب سیر و سلوک این است که انسان وارد عالم مثال می‌شود: ارواح انبیا، اولیا، ملائکه‌ای که در حرم رفت‌و‌آمد دارند.
تازه، استادی استاد است که نگذارد شاگرد اینجا بماند. به محض اینکه استاد وارد این حیطه شد، استاد دو تا می‌زند تو گوش [شاگرد] و او را رد می‌کند از این مرحله. در فضای مجازی هم خیلی پیام می‌دهند: «استاد عرفان کیست؟ از او کرامت دیدی؟ استاد عرفان نیست!» به محض اینکه آدم کمی طهارت داشته باشد، وارد عالم می‌شود؛ اول ماجراست! اول بدبختی از اینجاست، اول کار از اینجاست که حالا عالم مثال شکارت نکند. چون عالم مثال... حالا جذابیت‌های دنیا چقدر بود؟ کَرَت نکند. ضرب در ده هزار میلیارد کن، می‌شود جذابیت‌های عالم مثال. حالا آن‌ها نباید شکارت کنند. خیلی سخت است؛ اکثراً گیر می‌کنند در عالم مثال.
خود مرحوم علامه طباطبایی، این مال جوانی ایشان است. ماجرا زیاد [است]. از ۱۴ سالگی صاحب مقامات [بودند]. از ۱۸ سالگی اختیاری داشت؛ از عالم مثال رد شد. ۱۸ سالگی [بودند، و] محدودیتی داشتند؛ کوچک بودند، کم سن و سال. [اطرافیان] می‌گفتند که: «آقا الان رفت وضو بگیرد.» «آقا الان وضو...» آقا در خانه را وا کرد، آقا آمد تو کوچه، آقا رسید پشت مسجد، آقا آمد تو حیاط مسجد، آقا آمد تو. آقای قاضی آمدند داخل. آقای قاضی [به] شیخ محمد تقی [فرمودند:] «با شیرین‌کاری کردی که...» خدمت آقای بهجت یک ساعت نشستند، به هم نگاه کردند، تمام شد، پاشدند بروند. صحبت می‌کردیم. فرمودند: «تمام این یک ساعت گفتگو کردیم، شما نفهمیدید؟ مگر اینجا صحبت نکردم؟ آنجا صحبت کردیم؛ ارتباط برقرار شده بود.»
مرحوم علامه طباطبایی اوایل کارشان، اوایل یعنی در جوانی، نجف که بودند... می‌خواهم ببینیم که چقدر این شخصیت، خود شخصیت، فوق‌العاده‌ای است! و آیت الله جوادی فرمودند: «این کتاب «الولایه»، سفرنامه ایشان است.» یعنی همه این‌ها را طی کرده و نوشته است. در جوانی هم نوشته. در دوران حیات آقای قاضی هم این کتاب نوشته شده است.
می‌گوید: استاد ما دوران حیات آقای قاضی، [در] کتاب، می‌گوید که من در نجف مشغول مطالعه بودم. بعد، اخوی ایشان – اخوی ایشان هم فوق‌العاده بوده که در تبریز، در شادآباد، برگشته بود – که معروف است که اخوی ایشان هم بعد از نماز صبح محضر انبیا بوده است.
اخوی‌شان یک ماجرایی دارد. می‌گویم؛ اگر این یکی دو هفته را که هستیم خدمتتان، شاید ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه اضافه‌تر صحبت بکنیم. فرجه، یک ده دقیقه شاید بیشتر بشود؛ دیگر خرده نگیر؛ چون بعدش دو هفته‌ای تقریباً نیستیم.
عرض کنم که شاگردی داشته است. ماجرا چه بوده؟ یک سید روحانی بوده است. برخی آقایان ایشان را دیده بودند. با واسطه شنیدم که برخی دیده بودند. آصف محمد حسن الهی طباطبایی، اخوی علامه، در تبریز بودند و ناشناس بودند. کسی ایشان را [به عنوان] عارف [نمی‌شناخت]. کشاورزی می‌کرده و پول را می‌فرستاده برای علامه در نجف که ایشان درس بخواند. زمین پدری را کار می‌کرد. [روزی] در می‌زند. ایشان می‌فرماید که: «آمدم شاگردی فلسفه محضر شما.» [شاگرد می‌گوید:] «افلاطون به من گفت.» [علامه] گفت: «یعنی چه؟ [منظورم این است که] با بزرگان ارتباط می‌گیرم؛ روح افلاطون را. ارتباط با او گرفتم، به او گفتم: می‌خواهم فلسفه بخوانم، چه بخوانم؟» [افلاطون] گفت: «فلسفه ملاصدرا را بخوان.»
[شاگرد] گفتم: «پیش کی؟» [افلاطون] گفت: «الان در تبریز استادی غیر از سید محمد حسن ندارد. برو خدمت ایشان.» [سید محمد حسن] برای محک گفته بود که: «اگر اینجوری است، برو از پدر من بپرس که از بچه‌هایش راضی است یا نه؟» (پدر علامه طباطبایی). او می‌رود، می‌آید، می‌گوید که: «پدر شما فرمودند: «از همه راضی‌ام غیر از سید محمد حسین.»» [سید محمد حسین می‌گوید:] «علامه از همه راضی است، غیر از [خود] علامه. بله. چرا؟ برای اینکه این پسرم یک ثروت هنگفتی دارد؛ از این ثروت هیچی به من نداده.» حالا علامه کی بوده؟ به علامه گفته بودند که: «آقا، این بنده خدا این [مکاشفه] را دیده، این‌جوری بوده.» [علامه می‌گوید:] «به خدا فکر نمی‌کردم که «المیزان» نوشتن ثواب داشته باشد که بخواهم ثوابش را هدیه بدهم. الان ثوابش را همه را هدیه داده‌ام به روح والدین. از هیچ‌کس به اندازه سید محمد حسین راضی نیستم.»
ثروت عظیمی که برای [من] فرستاد. این ماجرا را مترجم «المیزان»، در آخرین صفحه «المیزان»، نقل کرده است. [مترجم] ترجمه [ی] «المیزان» را خودم به خاطر همین ماجرا باز هدیه کردم به پدر و مادرم، [موسوی همدانی]. حالا می‌خواسته با او در عالم برزخ ارتباط بگیرد. الان کسانی را داریم که دست روی پیشانی هم نمی‌گذارند.
عرض کنم که علامه در جوانی [شان]، علامه طباطبایی در نجف بودند. [پول] از تبریز فرستاده می‌شد. روابط ایران و عراق به هم خورده بود؛ مرز [ها] را [بسته بودند]. این ماجرا کجا آمده؟ این را هم داشته باشید. ترجمه تفسیر «المیزان»، ذیل آیه که می‌گوید: «شهدا زنده‌اند...»
مترجم «المیزان»، آیت الله موسوی همدانی، تمام این بیست جلد هم که ترجمه شده [از] «المیزان»، ایشان می‌برده محضر علامه [و] می‌خوانده. «ترجمه کردم و علامه نظر می‌دادند.» یعنی ترجمه هم مورد تأیید علامه [بود]. پاورقی می‌زند. خیلی قشنگ می‌گوید که: «الان دارم می‌روم محضر علامه طباطبایی. الان که دارم این را می‌نویسم، می‌خواهم بروم ترجمه این بخش را خدمت ایشان عرضه کنم.» پاورقی [می‌نویسد]: «یک چیزی می‌نویسم و نمی‌خواهم این را [بگویم] چون اگر بگویم ایشان اجازه نمی‌دهد چاپ بشود.» به خواننده و مخاطب می‌گویم ماجرا چیست. می‌گوید: «یک داستانی از کرامت خود همین استاد می‌خواهم برایت بگویم از علامه طباطبایی.»
این ماجرایش این است: مرحوم علامه نگران بودند بابت اینکه پول چه می‌شود. نگران شدم. در حد یک ثانیه بوده است. فرمود: «در حد یک خطور قلبی، در حد یک خطور قلبی، یک آن، وسط مطالعه من یک لحظه در ذهنم این آمد: «آقا محمد حسین، مرز را بسته‌اند، پولم نیست.»» یک لحظه پاشدم رفتم در را باز کردم، دیدم یک آقایی یک کلاه از این کلاه‌های گنبدی از این‌ها سرش است، در سیمای قدما، با لهجه آذری به من گفتش که: «بنده شاه حسین ولی هستم. خدا مرا فرستاد به شما بگویم.» این در ترجمه «المیزان»، در پاورقی است. «خدا مرا فرستاد به شما بگویم: «آقا سید محمد حسین، در این ۱۲ سال ما کی تو را رها کردیم که الان داری غصه می‌خوری؟»» برگشتم دیدم اصلاً پاشده نبودم که بروم. مکاشفه بود؛ عالم مثال، مکاشفه. ۱۲ سال ماجرایش چه بود؟ سال‌هایی که نجف آمدند؟ نه. این ده سال برگرد. سال‌هایی که طلبه شدم؟ نه. آن هم ۱۸ سال است. ۱۲ سال چیست؟ فهمیدم ۱۲ سال است که معمم شدم به این لباس.
شاه حسین ولی کی بود؟ وقتی برمی‌گردم تبریز، قبرستان که زیاد می‌رفتم... ماه رمضان هر روز قبرستان می‌رفتند، قرائت قرآنشان را [می‌خواندند] تو قبر [یک نفر از این‌ها]. یکی از این قبرستان‌های قدیمی تبریز یک قبری جلب توجه می‌کند برای ایشان. می‌روند بالا. نگاه [می‌کنند]: شاه حسین ولی، از عباد زمانه، مال دو قرن قبل، دو قرن قبل از علامه طباطبایی. چرا برای ایشان این را فرستادند؟ این هم ماجراهایی دارد ها! خود عالم مثال، خود این‌ها، ضابطه و حکایتی [دارد] که چرا مثلاً آدم می‌خواهد یک رزقی را بگیرد، از این کانال می‌گیرد، فلانی را می‌بیند، این‌جور می‌شود.
بیشتر در این حالت متفاوت است. زیارت برایشان جذبه می‌شود. معمولاً در این چهار حالت: یا در زیارت، یا در قبرستان، یا در نماز است، یا حین تلاوت قرآن. بعضی‌ها قرآنی‌اند. خیلی به محض اینکه قرآن را باز می‌کنند، جذبه می‌آید. بعضی‌ها روی سوره خاصی دیده [شده]. بعضی‌ها قبرستانی‌اند، بعضی زیارتی‌اند، بعضی‌ها به محض اینکه قبرستان می‌روند... سؤال داری؟ آقای قاضی فرمود: «قبرستانیم.» محمد تقی آملی وقتی برایش سؤال بود که آقای قاضی این غیب و مغیبات را، این امور غیبی را، از کجا می‌گوید؟ در ذهنش [بود]، مفصل. قبرستان که می‌رفت، دروازه ورود در عالم مثال [بود]. این‌ها رد شده بودند، مراتب بالاتر از آنجا. این مرتبه بعدی [است]. یعنی کسی از این مرحله اگر رد بشود، وارد عالم مثال می‌شود. مثال [غیرمادی]؛ تازه از اینجا باید رد بشود. حالا مثال صورت دارد، ماده ندارد. صورتش هم [بدون] خبری [است]. مرتبه‌ای که خدا ان‌شاءالله نصیب ما کند. از رو بخوانم که یاد بگیرم یک همچین خبرهایی هست در عالم. در حد اینکه همچین خبرهایی هست، خوب است دیگر. همچین خبری هست. حالا بعد از مرگ مرا می‌برند، لااقل بدانم یک جاهایی هست که باید ببرند. خبرهایی، یک واقعیت‌هایی است.
بعد، تازه خیلی‌ها بعد از مرگشان از عالم مثال رد نمی‌شوند. این را هم قبلاً اشاره کردم. خیلی‌ها در دنیا مراتبی می‌رسند، به شهودی می‌رسند که اهل بهشت در بهشت این سهم از شهود را ندارند. بعضی در دنیا مراتبی از شهود می‌رسند که اهل بهشت و [حتی] بهشت این را می‌گویند.
هر خبری هم هست، در حرم امام رضاست. هر خبری هست. از یکی از اساتید پرسیدم: «شما علامه را چه شکلی پیدا کردید و شاگرد ایشان را [چطور] کردید؟» فرمودند: «از طریق امام رضا. به تو ربطی ندارد. از امام رضا گرفتند.» خلاصه، هر خبری هست، اینجاست.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین ایشان را از ما راضی بفرما. درک معارف، شهود معارف و حقایق را نصیب ما بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00