برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم.
بحث دیروزمان در واقع مفقودالاثر شد، به شهادتم نرسید. مفقودالاثر شد. از نیمهراه آن سیری که میخواستیم برویم، خلاصه، فوت شد به دلیل اتفاقاتی که دیروز در نمازخانه افتاد. البته، آن برادر عزیزمان را ما از بالاخره، سؤال و حتی انتقاد و حتی توهین، منعی نداریم؛ اگر به خودمان، به شخص خودمان باشد که کسی بخواهد مطرح بکند، مشکلی نیست؛ ولی هر چیزی بالاخره ضابطه، قانون و چهارچوبی دارد. این برادر عزیزمان نکاتی را مطرح کردند. بعد از جلسه البته آمدند، هم بیشتر مسئله حل شد و هم عذرخواهی کردند. مسئله برای خودشان روشن شد. بنا شد که بعضیهایشان مطالعه کنند. مشخص شد که بعضیهایش نسبت بیسند است. بعضی مطالبی که فرمودند، من نقداً جوابش را دادم. گفتند: "آقا، شما میخواهید این را بگویید، ما نمیخواهیم این را بگوییم. علامه طباطبایی و اساتید دیگر دارند این را میگویند." در بحث علمی، اینجوری مواجه شدن ثمرهای ندارد. ضمن اینکه نکتهای را ماها باید توجه به آن داشته باشیم: در هر بحثی بالاخره باید به کارشناس بحث مراجعه کرد. من البته بابت سؤال نقدی ندارم، هرکس بخواهد سؤال مطرح کند؛ ولی من خودم اینقدر اعتمادبهنفس ندارم، خود بنده اینقدر اعتمادبهنفس ندارم در حوزهای که سررشته ندارم، بخواهم وارد شوم و حرف بزنم. بر فرض مثلاً یک مهندس کامپیوتر نکاتی را مطرح میکند در رشته تخصصی خودش. من هم حالا چهار تا اینور و آنور جمله شنیدم، از این مهندس از آن مهندس؛ پا شوم بیایم مثلاً حمله کنم به این مهندس کامپیوتر، بگویم این غلط است، آن اینجوری است، این اختلافی است! اعتمادبهنفسی میخواهد که من ندارم. نمیدانم حالا خوب است داشتنش یا بد است، به آن کاری ندارم؛ ولی در حوزه دین انگار یکخرده ما این مشکلات را داریم. دو تا کتاب از آنور خواندیم، به خودمان اجازه را میدهیم که در مسائل وارد شویم، نقد بکنیم، رد بکنیم.
علامه مجلسی هم بگویم؟ این را هم بگویم: معمولاً اشکالاتی که دوستان میکنند، به خاطر این است که در جلسات حضور کامل و دائم ندارند. خب، فکر کنم بیش از یک هفته، شاید دو هفته بود، متن علامه مجلسی را آنجا میخواندیم با هم در مورد نفاق، مطالبی که مرحوم علامه مجلسی فرموده بودند، میخواندیم. خب، در آن حوزه، ایشان را کارشناس میدانستیم، به نظر ایشان مراجعه کردیم. در این حوزه، ایشان را کارشناس نمیدانیم. تعارف که نداریم؟ مگر یک اسمی که برند میشود، دیگر در همه حوزهها باید نظر ایشان را خواست؟ علامه مجلسی را در آن بحث، در بحث نفاق، نظرشان را صاحب میدانستیم. در این بحث، نظر علامه طباطبایی را صاحب میدانیم، نظر آیتالله جوادی آملی را صاحب میدانیم، نظر امام را صاحب میدانیم. و نکته بسیار مهمی که باید همهمان توجه داشته باشیم این است: در هر موضوعی، این را دقت بفرمایید، این برای همه، همیشه زندگیمان، برای همهمان است. در هر موضوعی آدم دو حالت دارد: یا کارشناس مسئله را، اطراف قضیه را میشناسد و میداند، یا کارشناس نیست. اصطلاحاً به قول فقها میگویند: یا مجتهد است یا مقلد. اگر کارشناس است، باید به نظر کارشناس مراجعه کند. استدلال یک وقتی هست و من استدلال را میفهمم. من نمیدانم استدلال پشتش چیست.
الان در این مباحثی که مطرح میشود، مباحث آخر، ما محیالدین را قبول کنیم یا نکنیم؟ من در مورد شخص محیالدین نظری ندارم، نه ارادتی دارم نه نفرتی. [اما] ملاصدرا چرا، خیلی ارادت دارم. ولی حالا به برخی رفقا گفتم، چون خیلی مطرح شد اینجا میگویم: این حرفها گفتن ندارد، به درد نمیخورد این حرفها. ما درس اسفار که میرفتیم، محضر یکی از اساتید که از شاگردان علامه طباطبایی بودند، استاد ما درس اسفار (میدانید کتاب اسفار سختترین و سنگینترین کتاب فلسفی است، ۱۱ جلد، کمر آدم را میشکند. یک دور درس گرفتن تمیزش، تقریباً ۲۰ سال طول میکشد). و درس خارج فلسفه، سنگینترین کتاب جناب ملاصدرا که ایشان طی ۴۰ سال این کتاب را نوشته، بعضی جاهایش حل نمیشد، میگذاشت و میرفت؛ چند سال بعد میآمد و بحث را حل میکرد. در همین بحث اسفار و کتاب ملاصدرا، ما با همه شیفتگی که نسبت به جناب [ملاصدرا] داشتیم، [درسی که] خلوتی بود، [درسی که] نه خیلی استاد دارد، نه شاگرد دارد (درس اسفار)، یکی از منتقدین جدی مبانی ملاصدرا در درس ما بودیم و [این نقد را استاد] پذیرفت. گفتم مثلاً ملاصدرا میگوید: "حیوان ادراک کلیات نمیکند." شخصیتی اینجور است؛ یعنی دیگر هرچه گفته، تمام است؟ به دوستان گفتم مثلاً شهید مطهری، خیلی ارادت به ایشان داریم. شهید مطهری بوده [و] بنده حاشیه نوشتم، گفتم این نظر استاد، نظر کاملی نیست. مثلاً «اومانیسم اسلامی» [اسلامی] نیست. مشخص است. به رفقا گفتم: مشخص است برای ایشان، شهید مطهری مسلط به زبان انگلیسی نبودند. [ایشان در ۶۰ سالگی فرمودند:] "ای کاش از اول کار میکردم رو زبان." بعد برای ایشان ترجمه کردند «اومانیسم» را «انسانگرایی». خب، «انسانگرایی» نیست، اومانیسم «انسانخدایی» است. ترجمه غلط شده برای «اومانیسم اسلامی». امام میفرماید: «آثار شهید مطهری ۱۰۰ درصد اسلامی است.» یعنی: هیچ نقدی به شهید مطهری نکن، هرچه که گفته، با ضوابط اسلامی گفته، مبنا داشته، حجت داشته، هرچه گفته، درست است. لزوماً تفاوت گذاشت. اگر من کارشناس نیستم، حرف او را قبول میکنم؛ ولی اگر برایم واضح شد که این حرف غلط است، [نمیپذیرم]. امام رحمتالله علیه یک شخصیت معیار است برای ما، یک انسان خودساخته است، یک مسیری را رفته که آن مسیر محصولش خودِ خمینی رضوانالله علیه است. این مسیر، مسیر شفافی است. ما این مسیر را اگر برویم، میدانیم خروجیاش خمینی است. چرا این مسیر را نرویم؟ این مسیر یک خروجیاش حضرت امام است، یک خروجیاش حضرت آقاست. این بزرگان از این مسیر درآمدهاند.
عنایت و اصرار ویژهای دارد امام به اینکه مباحث خوانده شود، کار شود، گفته شود. رهبر معظم انقلاب نیز عنایت ویژهای دارد. من دیدهام هرکس اهل فلسفه بوده، اهل معنویت بوده، اعتباریات کار میکند، نسبت به دنیا بیرغبت میشود. فلاسفه اسلامی فرمودهاند: هرکدام [که] من دیدم، یک رنگ و بویی از معنویت داشتند. حالا این را هم بگویم: گاهی اینور و آنور آدم حرف میشنود از مخالفین فلسفه؛ اشکالی هم ندارد، آزاد است. ولی یک نکتهای که این تجربه خود من است و از برخی اساتید شنیدم؛ یکی از اساتید ما که از شاگردان آقای حسنزاده و آقای جوادی بودند، یک جایی در ماشین با هم همراه بودیم. این فهمید ما شاگرد آقای حسنزادهایم، شروع کرد توهین کردن به آقای حسنزاده. [میگویند:] «تابع محیالدیناند، آخر میرسد به فلان جا.» حرف همهشان همین است. بعضیهایشان رویشان شده، گفتند. بعضیهایشان رویشان نشده، نگفتند. زندگی کردهام؛ آیتالله جوادی زندگی کردهام؛ یک بار ندیدم در مورد مخالفینشان توهین کنند، تکفیر کنند، تفسیق کنند. ۵ دقیقه با تو زندگی کردم، ۱۰ تا فحش دادی! این همه محضر اساتید بودیم، اهل فلسفه و عرفان. یک بار توهین نشنیدیم، یک بار تکفیر نشنیدیم. برخی از مخالفین تا میآید دو دقیقه حرف میزند، ۱۰۰ نفر را کافر میکند. کدام میشوید؟ کدامشان اخلاقش اسلامیتر است؟ اینها نکات مهمی است.
از این بحث فاصله بگیریم. متن ماجرا. خیلی وقت است عزیزان را نگرفتهایم، حاشیه رفتیم یک کمی. این برای این بود که این پرونده دیگر بسته شود، باز نشود. از اصل بحث میافتیم. حرف درست، مسئله، مسئله دو دو تا چهارتا است؛ خیلی واضح است. اصلاً عرفان نمیخواهد، فلسفه نمیخواهد، مسئله عقلی است. آخه، امام با مرحوم آیتالله اراکی یک سری مباحثات داشتند. اراکی فلسفه نخوانده بودند. امام یک فیلسوف درجه یک. بعضی جاها بحث که یک کمی عقلی میشد، امام به مرحوم آیتالله اراکی میفرمودند: «شیخ محمدعلی، شما معقول نخواندی، در این مسائل دخالت نکن!» آیتالله اراکی میفرمودند: «معقول نخواندم، عقل که دارم، عقلم میگوید غلط است. معقول که نمیخواهد، عقل میخواهد.» این نکات عقل میخواهد که الحمدلله همه دارید. [آن بحث] وسطش به فنا رفت.
بحث این بود اینجا که الان ما هستیم، خشت است و گل است و شیشه است و اینها. حتی تعبیر آینه و پنجره هم به کار نمیبرم؛ چون همان هم باز اعتباری میشود. اینجا پنجره را ما به آن میگوییم پنجره؛ وگرنه یک شیشه است با یک آلومینیوم، یک تکه آهن. ترکیب اینها را به آن میگوییم پنجره. درست شد؟ حتی در را نباید بگویی که چوب است. کسی که [حتی] نخ [و] پشم [را] نمیفهمد، چیست؟ شما میگویید «فرش»، یکی دیگر یک چیز دیگر میگوید. درست است؟ عرب مثلاً میگوید «بساط». اینها یک حقیقتی دارد. یک سری چیزها را ما به آن [این نامها را میدهیم]. این را خوب دقت بکنید؛ این اگر باز شود، از حقایق و معارف روشن میشود. بعد به یک جاهای خیلی خوبی میرسیم. آخر، از تو دل این حرفها، اگر به من بگویند دو دقیقه حرف بزن، «ولایت فقیه»، «حجاب» از این کانال وارد میشود؛ از کانال اعتباری. بگویم سه چهار جلسه میگویم، بعد آخرش دو دقیقهاش میکنم. دقت خوبی میخواهد.
الان ما اینجا که نشستیم، بنده، شما، هرکدام یک فرد انسان. اینجا هم فرش و در و دیوار و بنر و پوستر و... به اینجا میگوییم چیست؟ نمازخانه. محدوده بیشترش را میگوییم دانشکده. دیروز اینها را داشتیم میگفتیم. این اسامی که ما گذاشتیم چیست؟ اعتبار. اعتبار نه یعنی وجود ندارد، [بلکه] وجود دارد ولی در ذهن ما، بیرون وجود واقعی ندارد. الان اینی که من دارم باهاش صحبت میکنم چیست؟ میکروفون. خود میکروفون وجود خارجی دارد؟ بله. وجود نداشت، اثر نداشت؟ درست شد؟ پس وجود دارد. به این چی میگویند؟ میکروفون؟ بله، ما میگوییم میکروفون. عرب میگوید «مکبر الصوت». من و شما با هم قرار گذاشتیم به این بگوییم میکروفون. قرار گذاشتیم وقتی گفتیم میکروفون، چی یادمان بیاید؟ اعتبار. حالا یکی [اگر] از واژه «اعتبار» و وجود اعتباری خوشش نمیآید، اسمش را بگذارد «هویج»، [اصلاً] واژه نیست! هر عاقلی میفهمد: ما دو جور وجود داریم در بیرون، وجود حقیقی و وجود اعتباری. هر [آنچه] واقعاً هست، [وجود حقیقی دارد]. بعضی چیزها در ذهن ما هست، واقعاً نیست.
علامه طباطبایی میفرماید که اعتباریات فقط مال عالم دنیاست، نه قبل دنیا ما اعتبار داریم، نه بعد دنیا اعتبار داریم. «حیث لا اجتماع، لا اعتبار.» تعبیر ایشان در رسالهالولایه [است]: اگر اجتماع نباشد، اعتباری نیست. چون ما داریم با هم زندگی میکنیم، اعتبار لازم داریم. آنجا مجموع [و] جمع داریم، اجتماع نداریم. هزار [تا] حرف [اینجا باشد]، طلبتان [بیشتر است]؛ یک روز شاید بگویم این را. شاید اصل مطالب [به] رساله الانسان، انسان علامه طباطبایی، بخش آخر «الانسان بعد الدنیا»، فوقالعاده سه بخش است: انسان قبل دنیا، در دنیا، بعد دنیا. بعد دنیا چه اتفاقاتی میافتد؟ اجتماع آنجا نداریم؛ یعنی نیازمان در قالب جمع برطرف نمیشود. نیازمان با تجلی خدا برطرف میشود. اینجا نیاز ما، نیاز بنده با شما، تأمین میشود؛ نیاز شما با دیگری تأمین میشود. من گرسنه که میشوم باید نان بخورم. نان گندم میخواهد. گندم باید آرد شود. آب میخواهد، کشاورز میخواهد، نانوا میخواهد، آتش میخواهد. آتش هیزم میخواهد، چوب میخواهد، چوب درخت میخواهد، درخت باغبان میخواهد. شما یک نانی که میخواهی بخوری، به هزار نفر نیاز داری. درست است؟ آنجا گرسنه که میشوی، اراده میکنی سیر میشوی. در بهشت نیاز دیگر به کسی [نیست].
وقتی اجتماع آمد، حالا اعتبار میآید. شما مالکی این را، من مالکم آن را. من این پول را مالکم، شما آن نان را مالکی. من پول را بهت میدهم، شما نان را به من میدهی. من شما را مالک پول میکنم، شما من را مالک نان میکنی. من شما را اجیر میکنم. این اتاق را رهن میکنم. اینجا با شما مضاربه میکنم. همه احکامی که در فقه آمده، از قسم اعتباریات است. فرهنگ را اعتباریات شکل میدهد. تمدن را فرهنگ شکل میدهد. همه چیز از اعتباریات شروع میشود. بعداً به نقد غرب میرسیم، از همین کلمه «لیبرالیسم». یک دین است، یک شریعت است، اعتباریات دارد. اسمش این است که آزادت میکند، به بردگی میگیرد به معنی واقعی کلمه. میخواهم یک گریز بزنم؛ یک آن. الان کسی ولنتاین کادو نخرد، مسخرهاش میکند. ولنتاین یکی از آداب شریعت لیبرالیسم است. چرا باید این روز باشد؟ من میگویم چرا باید خرس و شکلات بخرم؟ من میگویم چرا من این کار را باید بکنم؟ تو باید... تو باید آزاد باشی! آزادی که با «باید» جور در نمیآید. انسان بدون «باید» معنا ندارد. بدون «باید» مگر میشود زندگی کرد؟ «باید رها کنم!» میخواهم من «باید» تعیین کنم. دعوای همه با هم سر این است. همه دعوای دینم همین است. همه ولایتم همین است. روشن است. از کجا داریم به کجا میرویم؟ چقدر قشنگ، عقلی، منطقی، [باید] بکشیم و برویم حالیش بشود که باید قانون رعایت بکند. دو کلمه از این کانال راحت میشود بحث جلو رفت. [و] گفت: حالا این را من دارم جمع و جورش میکنم؛ خیلی ظرافت و لطافتها دارد. همه سلوک و عرفان و خودسازی و اینها هم همین است. کنترل جامعه هم همین است. اصلاً نمیشود سیاست را از جامعه جدا کرد، سیاست را از عرفان جدا کرد. برای اینکه عرفان میگوید «باید و نباید»، سیاست میگوید «باید و نباید». جفتش یکی است.
سیاست. بحث سیاسی نکن، حرف دینی بزن. خب، دین چیست؟ که باید تعیین کند؟ «باید» دیگر! میرسد [به اینکه] همه زندگی سر «باید» است. انسان «باید» [دارد]. حیوان «باید» ندارد. «باید علف بخوری؟» خودش میفهمد باید بخورد. انسانی که «باید» دارد، ولایت، مدیریت بایدهاست. بود و نبود نیست، بحث «باید و نباید» است. حیوان با بود و نبود زندگی میکند، انسان با «باید و نباید» زندگی میکند. رشد انسان در اثر «باید و نباید» ساده است. الحمدلله. فرق آدم با گیاه چیست؟ الان شما این گیاه را یک جایی قرار بدهی، نور بهش بخورد، آب بهش برسد، اکسیژن بهش برسد، مانعی نداشته باشد، سمی نباشد، عفونتی نباشد، [خودش] از جنس خودش رشد میکند. «باید» نمیخواهد. شما به گیاه نمیگویی: «باید نور را بگیری.» ما اگر مزاحم نشویم، آن کار خودش را میکند. گفتم انسان است که رشد همه موجودات را متوقف میکند؛ ولی انسان چیست؟ «امرکم رشدکم»؛ زیارت جامعه کبیره: «امرکم رشدکم». باغبان امر میکند به گیاه، ولی امرش را اصطلاحاً میگویند «تکوینی» است، «تشریعی» نیست. همین که روبروی آفتاب قرار میدهد، یعنی دارد بهش دستور میدهد نور را بگیر. «حال نمیکنم، حسش نیست.» میگیرد. دستور میدهد ولی امرش چیست؟ تکوینی، «کن فیکون». درست است؟ این تکوینی. ولی به انسان چی میگوید؟ «نور را بگیر.» نمیگیرد. قرآن نور است. این حقیقت را بگیر. فرق انسان با گیاه.
حالا این وسط امر میخواهد. قرآن میفرماید: فرعون مشکلش چیست؟ صدا و سیما میرود فیلمهای عرقخوری فرعون را پخش میکند، میگوید مشکلش اینهاست: عرق میخورد. عرق نخورند دیگر حل است. بهش رأی میدهیم فقط عرق نخورد یک وقت خدایناکرده! قرآن میگوید مشکل فرعون این نبود که عرق میخورد. «و ما امر فرعون برشید». مشکلش این بود که امری که میکند، رشد نمیآورد برایت. هرکس اینجوری فرعون است. هر حکومت اینجوری است. آخوند باشد، آیتالله العظمی باشد، ریش و پشم داشته باشد، امرش رشد نیاورد، طاغوت است. طاغوت یعنی کسی که امرش رشد نیاورد. «باید و نبایدش» ملکوت ندارد، از ملکوت نگرفته. «باید و نباید» هرچه حال میکند. دموکراسی، رأی اکثریت. چی میگویند؟ «اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله». «باید و نباید» مردم را اگر بگیری، میروی جهنم. «باید و نباید» من تعیین میکنم. از من باید بگیری. سیکلش هم این است: پیغمبر میفرستم، دستور، قرآن، قانون، شریعت. بعد میرود پیش عارف. عارف بهش میگوید: «رساله را عمل کن.» میگوید: «آقا! من را سرکار گذاشتید؟» از این حرف عرف [خارج شویم]، گفتگو کنیم به این نتیجه برسیم: «هر آنچه از سلوک و معنویت میخواهی، در رساله است. این کار را انجام بده، این کار را انجام نده. این امر است، این رشد است.» محرمات، انجام واجبات. آقا، خاص [تر] چی داری؟ از این خواستن مگر حرف داریم؟ «امرکم رشدکم»! گیاه را روبروی نور قرار میدهند. اینجا باید بگیری. این کار را بکن، این کار را نکن. عمل، عضله، عمل درمیآید. عمل چی میخواهد؟ «باید و نباید».
حالا مشکلات معنوی ما چیست؟ فطرت غبار میگیرد سر همین اعتباریات. زندگی بدون اعتباریات که معنا نداشت. ۵ دقیقه جمعش کنم. زندگی بدون اعتباریات معنا داشت؟ درس بخوانی. نه کلاسی هست، نه استادی هست. الان کدام استاد صلاحیت دارد به شما درس بدهد؟ از کجا میفهمی؟ مدرک بدهی [که] صلاحیت میخواهد؟ صلاحیت میخواهد. مدرک مشکلش در خود مدرک نیست، در اصالتش است. لازم است. الان [چه کسی] صلاحیت [را] پیدا کرده؟ صلاحیت میخواهد. یک استاد بالاتری به این جدیدی، به این تازهکاره صلاحیت میدهد. صلاحیت میدهد یعنی چی؟ مدرک میدهد. میگوید: «اگر میخواهی درس را بخوانی، پیش این آقا میتوانی. ایشان شایستگیاش را دارد.» روشن است. اعتبار. بدون مدرک نمیشود زندگی کرد. مشکل سر چیست؟ وقتی مدرک هدف بشود. شما مدرک را میخواستی که صلاحیت داشته باشی که بروی نیاز را برطرف کنی، نیاز جامعه را برطرف کنی. حالا دیگر نیاز جامعه کار ندارد، خود مدرک اصالت دارد. درس میخواند برای چی؟ «دکتر بشوم.» بعدش چی بشود؟ حالا بعدش معلوم نیست. دکتر میشوم که صلاحیت پیدا کنم برای یک کاری انجام بدهم. تازه آن کار مقدمه رشد معنوی است. چون کار شما باز دوباره در حوزه اعتباریات است. میخواهی بروی ماشین بسازی، خود ماشین در حوزه اعتباریات است. صحبت بکنیم که این سرعت بیاورد برای رفتوآمد چیست؟ جسم. درست است که جسم دوباره خودش مرحله اول ترقی روح با سه چهار واسطه میخواهد برسد به آن کمال. بگویم سرحال باشید؟ بریم.
وجود اعتباری، ضعیفترین وجود در عالم است. الان شما هستید، استاد شما هم هست، شاگرد استاد [هم هست]. وجود شما حقیقی، وجود استاد حقیقی. نسبت بین شما چیست؟ اعتباری. ضعیفترین وجود. ریاست چیست، آقا؟ اعتباری. ملکیت چیست؟ اعتباری است. امام صادق علیهالسلام فرمود، خیلی قشنگ، خیلی قشنگ فرمود: «دنبال آقا علم میخواهم.» عنوان بصری گفت: «علم میخواهم.» حضرت فرمودند: «علم میخواهی؟ برو! بندهاش، سه تا کار را بکنی، به حقیقت و هویت بهش میرسی. اولیاش این است: برای خودت «الله یر العبد لنفسه فی ما خوله الله تعالی ملکا».» از عالم اعتباریات و ملک و ملکیت در بیا. با علم حقیقی میرسی. علم اعتباری است، علم خودش اعتباری دارد، حقیقی دارد. علم حقیقی در عالم حقیقی، از اعتباراتی که درآمدهای، وارد عالم حقیقت میشوی. آنجا علم حقیقی بهت میدهند. اولیاش این است که از ملکیت، از ملکیت دربیایی. یعنی چیست؟ یعنی هیچی برای خودم خیالم نباشد، نه برای این ملکیتها کار نکنی. آن علمی که تهش میخواهی بروی مالک یک چیزی بشوی، آن علم نیست. مملوک بشوی، نه مالک بشوی، [بلکه] مملوک یکی دیگر.
امیرالمومنین از اعتباریات در میآید. حکومت شما پیش من از آبی که از عطسه بینیِ [بز]، یعنی از عطسه بز روی بینیاش نشسته، ارزشش کمتر است. چرا؟ برای اینکه این آبی که روی بینی بز است، وجود حقیقی دارد؛ ریاست وجود اعتباری. آدم عاقل، آدم عاقل پیدا نمیکند که وقتی رئیس شد، حالش عوض بشود، برای ریاست بدود. وقتی میخواهد رأی بیاورد، کار میکند. وقتی رأی نیاورد، دعوا میکند. رأی آورد، بیکار میشود. اینها انسان نیستند. تعبیر دقیقش این است: «انسان نیستند». در عالم خیال و توهم اعتبار زندگی میکنند که از حیوانات بدتر است. اینها صادق نیستند. آدم صادق کسی است که رأی آورد، ناراحت میشود، گریه میکند؛ رأی نیاورد، خوشحال میشود. این حکومت و ریاست و اینها را از پشیزی هم کمتر میداند. ریاست برایش مفت نمیارزد. شهرت برایش مفت نمیآید. شهرت چیست؟ اعتبار. ۵۰۰ میلیون فالوور مثلاً در حساب، در اکانت من باشد؛ حساب مثلاً اینستاگرامی من باشد. همه با هم بیایند [اینجا]. بعد از جلسه خدمتتان باشم. ببخشید، آخرین بخش.
شهید بهشتی خیلی تحت فشار بود، رضوانالله علیه. بنیصدر خیلی اذیت میکرد. کتاب چاپ شده «جفای دوستان» [فقط] ۲۰۰ صفحه تهمت است. من کتاب را خواندم: ۲۰۰ صفحه تهمتهایی که بنیصدر به شهید بهشتی زده [بود]. فقط جمع کردهاند، فهرست کردهاند، ۲۰۰ صفحه. قلب آدم زخم میشود وقتی این را میخواند. این را دیگر آخر کار به درد آمده بود. شهید بهشتی میرود خدمت امام که دیگر درد دل کند و استعفا بدهد. آن اواخر کار، امام در حیاط جماران بودند (موضوعیت نداشتیم، حیات جماران بودند). قدم میزدند. تایم قدم زدنشان، [امام به آقای بهشتی فرمودند:] «این غنچه را دیدی اینجا؟ به نظر چند روزه باز شده؟» [امام میخواست] بحث را منحرف کند، [تا] من نرم سراغ اصل ماجرا. در حسینیه مردم داشتند شعار میدادند. خب، از صبح میرفتند تا امام ظهر بیاید سخنرانی کند. مثل الان دیگر صدا میآمد. حسینیه دارند شعار میدهند: «روح منی خمینی، بتشکنی خمینی!» از این چیزها. فرمود: «والله قسم، اگر یک آن همه با هم برگردند (تعبیر من به کار نمیبرم، یعنی رویم نمیشود به زبان بیاورم؛ به جای «عشق منی خمینی»، یک چیز دیگر بگویند علیه من)، همه با هم، یک آن،» فرمود: «والله قسم، ذرهای در دلم تغییر حاصل نمیشود.» این چه حالی است! آدم، واقعاً میگویم، صدیق، عارف! آرامش این را میگویند. نشاط این را میگویند. لذت این را میگویند. خلاصی اینهاست. انبیا آمدهاند به اینجا برسانند. اعتباریات دل نبند. نه ریاست، نه ملکیت، این حرفها، هیچکدام وجود واقعی ندارد، هیچکدام کمال واقعی نیست. امروز به تو میگویند «زندهباد»، پای منبر تو شلوغ میشود. پس فردا [چه؟] کدام رئیسجمهور سراغ داریم که با اقبال بیاید [و] با ادبار نرفته باشد؟ اعتبار است. با واقعیت زندگی کن و واقعیت چیزی نیست جز ذات مقدس حق تعالی.
خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. و صلیالله علی سیدنا محمد و آله.
جلسات مرتبط

جلسه چهل و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت