تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنجاه و هفت

00:30:21
128

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
درباره اعتباریات چند جلسه‌ای با هم صحبت کردیم. من می‌خواستم بحث را ادامه بدهم. یک سؤالی رسیده که طبعاً باید غیر از برادران [کسی دیگر] پرسیده باشد. سؤال در مورد این است که ما دیروز گفتیم که [آیا] با یک خط، طرف محرم می‌شود؟ یک خط، دو کلمه، دو جمله. در مورد این صحبت کردیم؛ گفتیم که خب، اعتباریات همه‌اش همین است. به همین دو خط بند است. همه زندگی ما با اعتباریات به هم بند است. به همین کلمات. اسم و فامیل ما دو کلمه است. مدرک گرفتنمان هم کلمات [و] نمره‌گرفتن است.
حالا سؤالی که پرسیدند، گفتند که خب، اگر این [موضوع] بازی شد، [و] دست یک عده اسباب یا حربه‌ای برای سوءاستفاده شد – که حالا مثلاً عقد موقت را با اعمال منافی عفت ما بخواهیم فرق بگذاریم – این هم درست می‌شود؟ یعنی دو خط اینها را هم درست می‌کند؟ پاسخش یک کلمه است: خیر. احکام تابع مصالح و مفاسدند.
بله، از همه‌چیز می‌شود سوءاستفاده کرد. [اینکه بگوییم:] "دو خط را خواندم، دیگر حله! این دیگر زنا نیست! این دیگر عمل منافی عفت نیست!"، مگر به خاطر همین [دو کلمه]، مگر به خاطر همین دو کلمه‌اش فقط مشکل دارد؟ بله، اگر همه شرایط را دارد، این دو کلمه درستش می‌کند. آن مصلحتی که پشت این است، این دو کلمه حاصل می‌کند. ولی یک وقتی نه، یک کسی برای تنوع‌طلبی و این‌جور مسائل دارد از این پوشش استفاده می‌کند. تعابیری هم هستش که متن نوشته، از تعابیر خوبی هم هست و درست است. بله، اینجا دیگر این کارایی را ندارد.
در مورد عقد موقت حالا صحبت زیاد است؛ نمی‌خواهم واردش بشوم. کلاً بحث خطرناکی است؛ مثل اره است، از هر طرفش آسیب دارد. طرحش از دو طرف آدم را خلاصه دچار مشکل می‌کند؛ هم موافقینش، هم مخالفینش. آنی که ما توی بحث‌ها به نتیجه رسیدیم – در اثر مطالعه و بحث و اینها – این بود که ازدواج موقت به این شکلی که الان رایج و تصور می‌شود، این را خدا و اهل بیت نگفتند.
اینکه فکر بکنیم هر برنامه‌ای که آدم دارد با همین یک خط درست می‌شود، این‌جور نیست. خدا [این حکم را] قرار داده برای کسانی که مسافرت می‌روند، از همسر دورند، همسر در دسترسشان نیست؛ که حالا این برای آن شرایط است. برای اینکه اینها از فحشا و فساد و اینها نجات پیدا بکنند. تعدادی هستند [که] اینها را سازماندهی می‌کنند. آنی که وصل شده، آنی که قراردادش را روی این مسئله قرار داده است، این‌جوری است. اینکه حالا همه جا به هر نحوی که آدم [آن را] در دانشگاه به یک نحو می‌بیند، بیرون به یک نحو می‌بیند... دست‌های پشت کاری [هستند] که به اسم مثلاً روحانیت و طلبه و اینها این را مشهورش بکنند، [و] بگویند اینها [یعنی] دیگران، هزار مرتبه بیشتر و بهتر و قوی‌تر و واردتر، وارد این مسائل هستند؛ آخر هم به اسم این جریان تمام می‌شود.
این عزیز و بزرگوار پرسیده بودند. بحث ما در مورد این بود که اعتباریات راه رشد ماست. همه زندگی و رشد ما بند به اعتباریات است. بدون اعتباریات رشدی نداریم. برای اینکه آدم زندگی فیک نداشته باشد، باید اعتباریات فیک [هم نباشد]. این آخرین بحثی بود که جلسه قبل بهش رسیدیم. این اعتباریات دو تا پشتوانه می‌تواند پیدا بکند: یک وقت صرفاً قرارداد ماست و هوا و هوس ماست، خوشایند ماست؛ یک وقت نه، واقعیت است، حقیقت است. این دو نوع اعتباری می‌شود، دو نوع سبک زندگی از تویش درمی‌آید، دو تا فرهنگ.
یک کتاب خوبی در این زمینه نوشته شده. البته من توصیه نمی‌کنم این کتاب را بخوانید؛ چون که این کتاب بدون پیش‌مطالعه، اگر پیش‌نیازهایش مطالعه نشده باشد، انسان را دچار انحراف می‌کند. یکی از اساتید دانشگاه علامه طباطبایی این کتاب را نوشته‌اند: "ادراکات اعتباری علامه طباطبایی و فلسفه فرهنگ". از روی جلدش اسمش خوانده نمی‌شود و بحث‌های خوبی دارند. نکات خوبی است؛ [مطالب] علامه را از جمیع آثار ایشان جمع کرده‌اند؛ از همین "رسالة الولایه"، "روش رئالیسم"، عرض کنم خدمت شما که "المیزان" و سایر آثار علامه را جمع‌آوری کرده‌اند. نظر ایشان در مورد اعتباریات [در این] کتاب خوب است. خلاصه‌اش این است که فرهنگ بسته به این است که اعتباریات جامعه بند به چیست؛ به فرهنگ. [اگر می‌خواهید] یک جامعه را اصلاح کنید، باید دست کجا ببرید؟ کجای جامعه باید اصلاح بشود؟
می‌دانید که همه مشکلات به فرهنگ برمی‌گردد. مشکلات اقتصادی‌مان هم به فرهنگمان برمی‌گردد. می‌دانید دیگر، خیلی [روشن است]. الان ما کمبود منابع نداریم. کشور ما کشور فقیری نیست. در خیلی از منابع، بلکه بیش از حد یک کشور، داریم. توی نفت و گاز در دنیا اولیم. نکته خیلی عجیب [این است که] گفتند در کشورهایی که ظرفیت‌های کشف‌نشده دارند – از جهت کشف نکردن ظرفیت‌ها و فعال نکردن ظرفیت‌ها – ما در دنیا اولیم؛ یعنی متناسب با ظرفیت‌هایی که کشورمان دارد و فعال نشده، ما کشور اول دنیاییم! مشکل فرهنگی است. فرهنگ مصرفمان مشکل دارد. فرهنگ تولیدمان مشکل دارد. سبک زندگی‌مان مشکل دارد. فرهنگ مشکل دارد. هیچ جای دنیا مثل ما مصرف نمی‌کنند. درست بکنی، هزار تا مشکل پیدا می‌کند.
حمایت از کالای داخلی یک نکته است دیگر؛ یک شاخصه. برای اینکه رشد بکنی در اقتصاد، باید نیازت به بیرون کم بشود. ارز بیهوده خارج نشود. اشتغال تولید بشود. آن کارگری که داری، از کارش حمایت بشود که این سر کار بماند، کارخانه بچرخد. یکی‌اش که آسیب می‌بیند، ۱۰ تا چیز پشت سرش آسیب می‌بیند. [مثلاً اینکه] "مشابه داخلی دارد، بین ایرانی، [ولی] کلاس ندارد!" "من برم بگم مداد نمی‌دانم چی‌چی، مثلاً خودکار دارم استفاده می‌کنم، کلاس ندارد!" خود همین می‌شود اعتباریات. کلاس؟ کلاس چیست؟ کلاس یک اعتباری توهمی است. آدمی که دوست دارد کلاس داشته باشد، این در خیالات و توهمات زندگی می‌کند. "کلاس نداریم!" "این باکلاس است، آن بی‌کلاس است!" این باکلاسی، بی‌کلاسی، همان اعتباریاتی است که رهزن است، مزاحم است، مانع است.
این کتاب را نخواهم خواند. کتابی است که اصلاً نباید سمتش رفت. بچه بودیم خواندیم، شما اشتباه نکنید. بعدها خواندیم. بعدها برخی اساتید گفتند که اصلاً سمت این کتاب نروید. کتاب مال جلسات خصوصی عرفانی علامه طباطبایی با چهار پنج تا از شاگردانشان است که برخی اساتید [می‌گویند] فارسی نوشته شده، [ولی] نباید فارسی نوشته می‌شد که در دسترس باشد. مقدمات می‌خواهد. مقدمات طی نشده باشد، آدم آسیب [می‌بیند]. خود ما اشتباه کردیم. ولی یک متنش را، یک تیکه‌اش را، یکی از آن چهل قدمی که مرحوم علامه مطرح کردند، قدم اولش را می‌خواهم بخوانم چون خیلی مهم است و مرتبط با بحث [ماست]: "از اعتباریات باید آدم رد بشود." کدام اعتباریات؟ اعتباریات توهمی. اعتباریات توهمی چیست؟ پشتوانه ملکوتی ندارد.
توهمی؟ الان من و شما با هم قرار گذاشتیم که فلان محله مشهد بالا شهر باشد. بالا شهر، پایین شهر؟ مگر ما داریم؟ "مد"، مد یعنی چی؟ دموده شده. [چیزی] غیر از قرارداد است؟ بله، مد اعتباری است دیگر. قرار می‌گذاریم امسال این مدل عینک مد باشد، در بورس باشد، قیمت [آن بالا برود]. رنگ مد امسال چیست؟ بنفش؟ [آیا] هوای صورتی بخرم؟ رنگ امسال صورتی [است]، عمامه صورتی! مثلاً عمامه صورتی! مد یعنی چی؟ اعتبار است دیگر. چه اعتباری؟ پشتوانه دارد یا ندارد؟ من الان لباسم مد نیست، یعنی ارزش شخصیتی من و ارزش معنوی من کم شد؟ آنی که لباسش مد است، ارزش شخصیتی‌اش رفت بالا؟
بله، این لباسی که من با آن نماز می‌خوانم، چرا فرق می‌کند؟ این نجس باشد یا پاک باشد؟ یا تمیز باشد یا کثیف باشد؟ پیغمبر اکرم [به ما] فرمودند که: "این لباسی که من گذاشته بودم، شستید؟" مرحوم علامه طباطبایی در "سنن النبی" نقل کردند: "لباس را شستی؟" گفت: "نه، یا رسول الله." حضرت یک کمی چهره‌شان برافروخته شد. فرمودند: "برای چی؟ مگر نمی‌دانی لباس تسبیح خدا می‌کند؟ وقتی کثیف می‌شود، دیگر تسبیح نمی‌کند. لباس را بشور." ملکوت لباس تمیز با لباس کثیف فرق می‌کند. پیغمبر دنبال مدند؟ به مد کار دارند؟ البته عرف زمانه را رعایت می‌کنند. امام صادق [به یک نفر] گفتند: "شما چقدر خوش‌تیپی! پدر شما امیرالمؤمنین از این لباس‌ها نمی‌پوشید." حضرت فرمودند: "دوره و شرایط او فرق می‌کرد با دوره و زمانه ما. ما در حد عرف زندگی می‌کنیم. پدرمان آدم ابوالبشر با یک برگ خودش را می‌پوشاند. ما هم در گیرودار اعتباریات نیستیم." [شما هم] "فرزند زمانه خودت باش." امیرالمؤمنین فرمود: "با تناسب و اقتضائات زمانه زندگی کن." ولی اقتضائات واقعی! کشکی [نیست]. "از مد افتاده!" "اینجا محله پایین‌شهر است!" "اینجا کلاس ندارد!" کلاس از کجا دارد درمی‌آید؟ اعتباریات واقعی [است] یا توهمی؟
بله، احکام دین همه‌اش اعتباری است، ولی واقعی است. قطعاً یک اثری در ملکوت دارد. ۱۰ هزار مثال می‌توانم برایتان بیاورم؛ ۱۰ هزار! اصلاً همه روایات ما همین‌هاست. این کار را بکنی، آن اثر [را دارد]. دروغ، باطن [دارد]. باطن... نگاه به نامحرم، نگاه به همسر، نگاه به پدر و مادر. با محبت، به پدر و مادر با محبت نگاه بکنی، نگاه با محبت به پدر و مادر، ثواب یک حج و یک عمره باطن دارد. یک نگاه با محبت! یک نگاه با محبت به همسر؛ همسرت [کنارت] می‌نشیند. پیغمبر فرمود: "با محبت که همسرت می‌نشیند، انگار یک سال در مسجد من اعتکاف کردی." [این آیا] غیر از همسرم، مثلاً شامل می‌شود؟ [چه باید بکنی] تا همسر بشود؟ چیست؟ همنشینی است. یک نگاه دیگر [هم داریم که] می‌گوید: "نگاهت به بخیل..." "النَّظَرُ إِلَى الْبَخِیلِ یُقْسِی الْقَلْبَ" (نگاه به بخیل قساوت قلب می‌آورد). [آیا] حس نماز ندارد؟ چرا؟ [آیا] کتابی که آدم می‌خواند، [اگر] ملکوت نداشته باشد، [یعنی] ملکوت [کل قرآن]؟ نمی‌گوید هر کل شیء، [یعنی] هر شیئی ملکوت دارد؟ هرچیزی که بشود اسمش را گذاشت "چیز"، هر چیزی که اسمش را بشود گذاشت "چیز"، حرف زدن من الان "چیز" است. یک چیزی است دیگر؛ ملکوت دارد. شکل می‌گیرد. آن فیلم "چه رویاهایی می‌آیند" را معرفی کردم یک بار؛ "What Dreams May Come". یک نگاه می‌کند، یک لبخند زده، ملکوت شکل گرفته. در فضای خودش، فضای اومانیسمی فیلم [را] ساخت.
مشکل کجا پیش می‌آید؟ مشکل وقتی پیش می‌آید که این اعتبار ما پشتوانه ندارد؛ صرف توهم است. همین که گفتم چند تا مثال زدم: کلاس، شمع، مد. پیغمبر اکرم سوار الاغ می‌شدند؛ خیلی بی‌کلاسی است دیگر! [بعد می‌گوییم:] "من در شأن خودم نمی‌دانم!" دیگر [برای] رهبر، کسی که کاندیدای ریاست جمهوری است، باید الان کارهایش را بکند برای دور بعد! امیرالمؤمنین [در] حوزه سخنرانی رهبری، [و خود] رهبری [در مورد] لباسش... مجدد خواندم. خدایا، جدی نمی‌گویی که روز قیامت میزان امیرالمؤمنین است؟ این را که جدی نمی‌گویی! میزان امیرالمؤمنین، بازار [رفتنشان] بدون خدم و حشم [بود]! محافظ؟ عقلی است دیگر؛ حفظ جان واجب [است]. مشخص و واضح است. ممتاز باشد دیگر، با همه فرق می‌کند. با خود اهل بیت فرق می‌کند.
امام سجاد می‌فرمود: "من [اگر] عبادت علی [را] بکنم..." امام سجاد می‌فرمایند: "من هم نمی‌توانم مثل علی باشم." یک چیز ویژه [است]. [ایشان] کوه [است]. خدا یک علی داشت، آن هم امام ما شد. یک دانه داشتی، گاوصندوق خدا، این را هم داد به ماها. الحمدلله. [امیرالمؤمنین] بازار می‌خواست لباس بخرد. بازار [رفت]. مغازه اول رفت، می‌فرماید: "شناختی؟ لباس می‌خواهم. به خاطر جایگاه من به من تخفیف بده. لباس خوب بده." [یعنی] تملق کند! بعد با قنبر رفته. قنبر نقل می‌کند: "لباس پنج درهمی را خرید، سه درهمی را هم خرید. پنج درهمی را داد به من." کت شلوار رهبر مملکتی! "لباس خوب باید بپوشی!" "تو جوانی!" چقدر جالب است! این را لحاظ می‌کند، آن را لحاظ نمی‌کند! "تو جوانی و سرحال باشی، بانشاط باشی!" لباس [را] آمدیم بیرون، رفت بیرون مغازه، دیدم یک تکه سنگ برداشت، سر آستین‌ها را شروع کرد [به] کوبیدن [تا] ریش‌ریش کند [لباس را]. "لباس نوی‌اش توی چشم می‌زند. علی نباید لباس نو بپوشد. مردمی که پای منبرت می‌نشینند، لباس نُه سال به سال تنشان نمی‌کند." ریش‌ریش کرد.
من عاشق این پدر و پسرم. اینها را یک روزی گیرشان می‌آورم. من [عاشق] این پدر و پسریِ دیالوگِ محشر هستم! [علی] در خطبه نماز جمعه، خطبه‌های قرّاء آتشین، دور تا دور جنگ و معاویه و خوارج، [ولی] خیلی گرمشان است. چیست ماجرا؟ "آقا، گرمشان است! اینها گرمشان بشود!" [که] خیلی روایت فوق‌العاده است. گفت: "اینها خاندانی‌اند که گرما بر اینها حرام است." "بابا، دمت گرم! اهل معرفت کی بودی تو؟" گفت که: "اینها خاندانی‌اند که گرما بهشان حرام است." این آقا گرمش نمی‌شود که خودش را باد بزند! گفتم: "ماجرا چیست؟" گفت: "این آقا یک دست لباس بیشتر ندارد. غسل جمعه کرده، لباسش را هم برای روز جمعه شسته، دارد خشک می‌شود. لباس خیس نماز خوب نیست." خشک می‌کند! دو بار هم دیدم، بار سوم [هم] بروم! آدم با یک دست لباس سه بار مهمانی می‌رود! ۳۰ سال با یک دست لباس زندگی کرده! ۵ سال رهبر بوده!
پایین شهر؟ بالاشهر؟ مثلاً پیغمبر کجای محلشان کجا بود؟ بالا شهر بودند؟ مثلاً ولنجک مدینه؟ شمرون مدینه؟ مثلاً کاخ سعدآبادشان؟ مثلاً بروند آنجا دیدار دارند؟ بالاخره مهمان خارجی می‌آید. حضرت هم که نامه می‌دادند به سران کشورهای دیگر و اینها. رفت و آمد بود و بالاخره این مال حبشه، چی بود رهبرش؟ اسمش نجاشی. خواست بیاید، داشته باشیم در خور باشد. در شأن باشد. در مسجد دیدار [بود]. پیغمبر سخنرانی‌ها در مسجد، نظام سپاه در مسجد، جلسات رسمی در مسجد. در مسجد! مگر شما [خانه‌تان] در مسجد [است]؟ جلسات دیگر؟ گفتم: "قصه موسی بود، دیشب می‌گفتی، تهش چی شد؟" غذای پیغمبر... بعد آیه نازل می‌شود: "یَسْتَحْیِی" (خجالت می‌کشد). "این پیغمبر من این‌قدر لطیف است، رویش نمی‌شود به شما اینها را بگوید. اجازه بگیر. بی‌وقت نیا. بی‌وقت ننشین. همین‌جور الکی ننشین. با زن و بچه [خودش] درد دل کن." پیغمبر، رهبر مملکت، با امام جماعت مسجد! این کارها را بکنی، کلاس یعنی جایگاه پیغمبر [می‌گرفت؟] بابا، اینها یعنی چی واقعاً؟ امپراتوری شده بود اسلام. [از شنیدن] اسم پیغمبر دست و پایش می‌لرزید. به تته‌پته می‌افتاد. "مادر من بزچران بود. بیا بغلم." دست می‌داد. گرمی شیر شتر [را داشت]. خودش می‌دوشید. لباس خودش می‌دوخت. کلاسی! خیلی فوق‌العاده است این تعبیر. فرمود: "پیغمبر این کارها را می‌کرد برای اینکه این اعتباریات دنیا برایش ارزش نداشت." اعتباریات ماها، نه. اعتباریات واقعی که از سمت خداست، چرا؟ نماز برایش مهم بود. نماز اعتباری است ولی برایش مهم است. روزه برایش مهم است. حج برایش مهم است. اینها همه اعتباری است. همه را خدا قرارداد کرده است.
این قرارداد ماها: "من رئیسم، تو مرئوسی. من این دفتر را دارم، اینجا رئیس دفتر دارم، آنجا فلان است. وقت اداری، فلان." این حرف‌ها را نداشت. محشر است! عجب!
"لَئِنْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَکَفَى بِهِ بِنَا مُحَادَّةً وَ شِقَاقًا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ."
[اگر] جز این در ما نباشد که چیزی را دوست بداریم که خدا و پیغمبر بدشان می‌آید – این کلاس‌ها و مد و فیگور و اینها – چیزهایی را دوست داشته باشیم که خدا و رسول بدشان می‌آید، [و آنها را] بزرگ بدانیم که خدا و پیغمبر کوچک می‌دانند – "من رئیسم، من حاکمم" – اگر غیر از این نباشد که ما اینها را بزرگ می‌دانیم [و] او کوچک می‌داند، همین برای دشمن بودن کفایت می‌کند. لَکَفَى بِهِ مُحَادَّةً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ. دشمنی [و] شمشیر کشیدن! آدم از همین جا دشمن می‌شود. نظام اعتباریاتت که عوض شد، سر جای دیگر درمی‌آید. آدم بنشیند با عقلش نگاه کند. جان به فدای امیرالمؤمنین. چیست نهج البلاغه؟ چیست این تعابیر؟ پیغمبر که این‌جور زندگی می‌کرد، خدا اکرامش کرده بود یا بهش اهانت کرده بود؟ تحویلش گرفته بود یا توی سرش زده بود؟ خدا پیغمبر را اهانت کرده بود؟ مگر می‌شود خدا رسولش را اهانت کند؟ [فقط] تحویل گرفته؟ پس بقیه را اهانت کرده که بهشان اینها را داده؟ چه استدلالی است! سوار الاغ می‌شود، مسافر [است]. می‌زند در خانه، همه باز است. اگر خوب است، پس بقیه [که این‌طور نیستند]، بدند؟ تکبر محصول توهم است. کاغذ دیگر چیست؟ اینها فالوور دیگر! توهمات! چیزی اضافه شد؟ "آقا، ریاست؟ بگو مرجعیت!" فردا ان‌شاءالله مرجعیت. مرجعیت چیست؟
برخی می‌رفتند... برخی از این علما و بزرگان... این معروف بوده بین بزرگان. "ما هم داشته باشیم خوبه از این چیزا!" می‌خواستند یعنی. وقتی می‌دیدند در شرایط مرجعیت، در مظان مرجعیت قرار دارند، می‌رفتند حرم امیرالمؤمنین. [می‌گفتند:] "اگر می‌بینی این ریاست [و] مسئولیت برای دین من ضرر دارد، جان من را بگیر." مرحوم آیت‌الله سید حسین فاطمی طرز عجیبی ایشان مریض شد و از دنیا رفت. سجده می‌کرد [و] گریه می‌کرد. [او] مرجعیت رسمی و عمومی [را] ببیند. دیگر دانشگاه رفتنش هم همین است. زن گرفتنش هم همین است. این شغلش هم همین است. برای همه باید برود ضجه بزند [و بگوید]: "به من [اگر] باشد، خراب می‌شود." نماز گریه می‌کند. آقای بهجت نماز قل هو الله احد را که می‌خواندند، گریه می‌کردند. "لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ" (نزاییده و زاده نشده است). خدا نزاییده! خیلی قشنگ. گریه‌اش بابت این است. می‌گوید: "تو اگر من را ول کنی، بقیه گفتند خدا بچه دارد! شدن! بقیه گفتند خدا بچه دارد! کجا ول نمی‌کند؟"
یک شاه‌کلید داریم: تقواست. اساسی‌ترین واژه در قرآن، کلمه تقواست. همه این آثاری که گفتند – می‌خواهی حمایت کند، دستت را بگیرد، جلو ببرد، برکت بدهد، نگهت دارد – بند به یک کلمه است؛ آن هم تقوا.
امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00