برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره اعتباریات جلسات متعددی با هم صحبت کردیم و دیدیم که زندگی ما بدون اعتباریات معنا ندارد. رشد واقعی هم وابسته به این است که ما اعتباریاتی داشته باشیم. همین الان درس‌هایی که می‌خوانید، اعتباریات هستند؛ ولی اعتباریاتی که اثرش در واقعیت دیده می‌شود و اثرش را در واقعیت می‌گذارد. فرض بفرمایید درس مقاومت مصالح که مثلاً می‌خوانید، این سرتاسرش فرمول است و رمز است و قرارداد است. به فلان چیز چه بگوییم؟ فلان فرمول را چه شکلی بنویسیم؟ همه‌اش قرارداد است. ولی بیرون هرچه که ساخته می‌شود، وابسته به همین قراردادهاست. این سقفی که الان نمی‌ریزد، این ستونی که نمی‌ریزد، همه بر اساس همان قرارداد است. بله، ممکن است خیلی‌هایی که ستون را زده‌اند و سقف را زده‌اند، آن قواعد را ندانند و بلد نباشند. یک معماری است که تجربی یاد گرفته است. بداند و نداند، در آن قرارداد عمل می‌کند. قرارداد واقعیتش می‌شود این؛ این همان قرارداد. می‌خواهد بداند، می‌خواهد نداند.
مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: راه رسیدن به ملکوت و حقیقت و کمال حقیقی انسان از گذرگاه همین اعتباریات رد می‌شود. اعتباریاتش چیست؟ همین شریعت است. همین احکام شریعت. اصلاً خیلی اسمش قشنگ است: شریعت. دالانی که آب از آن رد می‌شود، می‌گویند شریعت. کانالی که درست می‌کنند، آب عبور می‌کند، به این می‌گویند شریعه. شریعت همین دالون، تو را به دریا می‌رساند. همین کانال، متصلت می‌کند به دریا. همه‌اش فرمولیزه است. همه‌اش بر قاعده است. همه‌اش بر حساب و کتاب است. به تعبیر برخی بزرگان، مثل نقشه گنج می‌ماند.
«تو محاسباتمان خدا کریم است!» خب، خدا کریم است! شما این پلی که دارید می‌سازید، این قراردادها، مقررات و این فرمول‌ها را پیاده نکنید؛ خدا کریم است؟ خدا کریم نیست. ممکن است دیگر. ممکن است من الان این پلی که زده‌ام، در آن مقاومتی که باید برایش مثلاً در نظر بگیرم، بعضی چیزها را لحاظ نکردم، عمداً هم لحاظ نکردم، بگویم «خدا». در مورد نماز هم همین است. فرمود: یک کلمه را اگر اشتباه بگویی از ذکر واجبت، نمازت باطل است. «شکل بین ۱ و ۲». اگر آن قواعد و فرمول‌ها را می‌توانی صرف نظر کنی و به واقعیت برسی، این فرمول‌ها را هم می‌توانی صرف نظر کنی و به واقعیت برسی؟ مگر می‌شود بدون این نماز با همه این جزئیات، به آن نتیجه رسید؟
هواپیمایی که بالش خراب است و چرخش باز نمی‌شود، اگر بلند شد و با رحمت و کرم خدا، امیدش به کرم خدا بود که بنشیند و نشست، می‌شود رفت و نشست؟ مثل نقشه گنج می‌ماند. حالا اگر به شما گفتند آقا: «از اینجا راه بیفت. ۱۰ قدم برو جلو، راست. دوباره دو قدم برو جلو. ۵ قدم برو چپ. بر فرض مزد تو را به تو می‌دهم.» خدا کریم است، مزد را می‌دهد. انقدر دو قدم تو آمدی، بابت همین بگیر. به شیطان که شیطان بود، گفت: «۶۰۰۰ سال عبادت کردی، مزد تو را بگیر!» درست است افتاد و «کانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»؛ ولی مطلوب حاصل نمی‌شود، نتیجه پشتش نیست. آنی که گفته را باید انجام بدهی. آنی که گفته...
یک چیزی بگویم بخندیم. می‌گفت که تازگی از کسی شنیدم. به یک کسی گفته بود (یک خانم دکتری، یک خانم آمده بود پیشش)، گفته بود که ما خلاصه می‌خواهیم برای ضدبارداری و این‌ها اقدام کنیم. بعد این دکتر گفته بود که: «فوری از این قرص‌ها بگیر، ببر. دو تا از این بخورید.» سریع رفت. بعد یک مدت آمده بود و گفته بود که: «این اثر نکرد که! ما باردار شدیم!» گفته بود: «گفتیم ببرید از این دو تا بخورید. یکیش را خودم خوردم، یکیش را شوهرم!» اخذ به اطلاق کلام کرده بود. «خودت بخور» دیگر! فرمولش این است. قاعده‌اش این است. اثرش هم آن موقع ظاهر می‌شود. اثرش هم اصلش در اعمال ما، اصل اثر کجاست؟ در ملکوت است.
یکی از گول‌هایی که می‌خوریم و توهماتی که پیش می‌آید، این است که فکر می‌کنیم اثرش دوباره در دنیا ظاهر می‌شود. عقب پیکان درب و داغانی بود، اگزوز آویزان، سپرش روی هوا و شیشه‌ها شکسته و این‌ها. پشت ماشین نوشته بود: «هرچه دارم از دعای مادر دارم.» نفرین پشت سرت است. این دعا نیست. دعای مادر پشتت نیست. ما فکر می‌کنیم اگر یکی بدبخت بود، حتماً نفرین پشتش است؛ پولدار بود، این حتماً دعای مادر است.
قرآن هم می‌گوید: گرفتاری که می‌افتد، گرفتاریش برطرف می‌شود. می‌گوید: «ذهَبَ سیّئات». خیلی تعبیر قشنگی است. «بچه‌دار نمی‌شدم، به خاطر گناهان بود. بچه‌دار شدم، حسابم صاف شد.» می‌گوید: نه، این‌ها رزق است، حساب و کتاب است. «عقیم‌ها» خیلی تعبیر قشنگی است. می‌گوید: «هرکه را هم بخواهم، خودم عقیم می‌کنم.» شما فکر نکن اصل با بچه‌دار شدن است، پس کلاًشان عقیم هستند. نه. می‌گوید: «من سه تا اصل دارم که یا پسر است یا دختر.» نگو اصل با بچه‌دار شدن (است)؛ نخواسته. اصل با این است که بعضی بچه‌دار می‌شوند. اصل باز با این است که بعضی بچه‌دار نمی‌شوند. فرمولش این است، فلان جاست. اثرش ظاهر نشد. ملکوت اعمال اینجاها نیست ها! اشتباه داری، داداش! داری اشتباه می‌زنی. اینجا نیست توجهت. ظاهر می‌شود. در موانع معنوی ظاهر می‌شود. به قول بزرگان، در مسیر معرفت، افت ظاهر می‌شود.
پولدار شدن حسنه است یا فقیر بودن عیب است؟ فقر؟ اگر ایمانت برود بالا، فقیرتر می‌شوی. بعضی‌ها بدتر می‌شوند. پول می‌دهم، برکت می‌ریزم، مطلوب را برکت می‌دهد. علامه طباطبایی مظهر بارز برکت است، رضوان الله علیه. این بزرگوار تا آخر عمر مستأجر بود. من یک وقتی با خودم فکر می‌کردم. آقای قاضی (استاد ایشان) فرموده بود که چون پسرعمو بودند با هم، اوایل در جوانی که دیده بود، آقای قاضی به علامه گفته بود: «عموزاده، تو رشد نداری.» ایشان گفته بود: «چرا؟» گفته بود: «برای اینکه تو مجلسی وارد می‌شوی، دوست داری بالا بنشینی. مانع شده برای رشدت.» کمی حال و هوای علامه تغییر کرده بود. در حرم امیرالمومنین مشغول مناجات و زیارت بوده. آقای قاضی می‌زند پشتش: «عموزاده! دنیا می‌خواهی، نماز شب! آخرت می‌خواهی، نماز شب!» به کجا رسید؟ دوباره داشتم، یعنی ده‌باره داشتم مطالعه می‌کردم. حضرت آیت‌الله العظمی مظاهری فرمودند: «علامه طباطبایی در اصفهان از مراجع بزرگوار تقلید بودند. مرحوم علامه طباطبایی مشغول نماز بودند. برخی شاگردان خاصشان شنیده‌اند از ایشان. مشغول نماز بودم. استاد قاضی فرموده بود که اگر در نماز بودید و حالی بهتان دست داد، توجه نکنید؛ هرچه می‌خواهد باشد.» علامه طباطبایی فرموده بودند: «در نماز بودم. حورالعین بهشتی با جامی از شراب بهشتی آمد، خود را عرضه کرد. زهرمار هم باشد، عرضه کرد. بی‌اعتنایی کردم. استادم آقای قاضی فرموده بود: "رفت از سمت راست آمد، رفت!"»
یکی از شاگردان رندی کرده بود. گفته بود: «آقا، ناراحت نیستید؟ چرا؟» فرموده بود: «نه، بابت خودش ناراحت شدم. دل این مخلوق خدا شکست. دلش از من گرفت، ناراحت.» علامه طباطبایی با این نماز و نماز شب و این حالات و این‌ها. آقای قاضی فرمودند: «دنیا می‌خواهی، نماز شب.» بله، تا آخر مستأجر بود. عمامه مشکی را آن‌قدر شسته بود، شده بود آبی. کتاب برای مطالعه نداشت. برخی از اساتید ما می‌فرمودند که ایشان «اسفار» مثلاً تدریس می‌کردند، حاشیه کتاب خالی بود. یادداشت می‌کردند. در ابتدا علامه طباطبایی سن نداشتند (یعنی در اوایل کارشان، هنوز تثبیت نشده بودند یا امکانات نداشتند). تفاسیری که از تفسیر المنار و المیزان حرفی از او (علامه) هست، (گفته‌اند) از جلد ۹ و ۱۰ به بعد دیگر خبری از آن (از دستنوشته‌های ایشان) نیست؛ چون علامه کتاب را قرض می‌گرفتند و برای اینکه کتاب را قرض بگیرند، (یعنی نمی‌توانستند بخرند) نداشتند بنویسند. بحث علمی دقیقی تا جلد ۹ و ۱۰ هست. به بعدش دیگر نیست.
دنیا می‌خواهی؟ نماز شبش! دنیا؟ نه! دنیا این است که هنوز که هنوز است، اسمش که می‌آید، آن آدم‌های ابرقدرت در مسائل علمی می‌آیند. دنیا بلند می‌شود، می‌آید اینجا، حرف علامه را می‌شنود. کسی که خودش صاحب مکتب در فلسفه غرب، مکتب کوربین است، بلند می‌شود، می‌آید اینجا، شیعه می‌شود به واسطه علامه. فرانسه! این دنیاست. دنیا این‌هاست. دنیای تربیت کردن.
تقوا یعنی چه؟ یعنی همین قواعد. بگیر، همین را بچسب، دستش نزن. امام صادق (علیه‌السلام) دعا یاد دادند به یکی از اصحاب که بعضی وقت‌ها در نماز می‌خوانی دعای غریق را. فرمودند: «تا آخرالزمان این دعا را زیاد بخوانید: یا اللهُ، یا رحمانُ، یا رحیمُ، یا مقلب القلوب.» رهبر معظم انقلاب می‌فرمودند: زیاد «یا مقلب القلوب، ثبّت قلبی علی دینک. انک علی کل شی قدیر» را بخوانید. راوی می‌گوید: «از حضرت که این را شنیدم، گفتم: آقا، من دوباره بخوانم؟ یا اللهُ، یا رحمانُ، یا رحیمُ، یا مقلب القلوب و الابصار، قلبی علا دینک؟» حضرت فرمودند: «خدا مقلب القلوب و الابصار هست، ولیکن قُل کما أقول.» هرچی. فرمولش این است. کلمه جابه‌جا می‌شود، اثرش با هم یک کلمه جابه‌جا می‌شود. خیلی از ذکرها، ماجراها و این‌ها با هم یک کلمه جابه‌جا می‌شود. این‌ها نقشه گنج است. همین که گفتم. پیش رفتن مطابق دستور.
ایشان (آقای قاضی) در نوجوانی... (این‌ها را می‌گویند) «جلسه آخر بذل و بخشش کنیم، از این حرف‌ها بزنیم. دو هفته‌ای راحتی در دستمان است.»
در نوجوانی خبر می‌رسد به پدرش: «پسرت افتاده در خط درویشی و صوفی‌گری!» آقای قاضی آدم خوش‌نامی نبودند در بین علما و این‌ها در دوران حیاتشان. موقع فوتشان، پنج نفر زیر تابوتشان را گرفتند. الان شما بروید ببینید چه خبر است! کنار مشهد برگزار شد، جمعیتی آمد، پنج نفر در تشییع جنازه‌اش شرکت کردند! کسی که خانه ایشان می‌خواست برود، در فقر مطلق بود. مرحوم پدر آقای بهجت که خودش آدم اهل معنایی بوده، این شعر «مکن صبح طلوع» سروده پدر آقای بهجت است. شعر معروف: «امشب ای دل، شهدین در حرم آقای بهجت». آقا محمود بهجت آدم اهل دلی بوده. می‌ترسد از پسرش. نامه می‌دهد، می‌گوید: «از این لحظه که نامه رسید، هیچ عمل مستحب (نزد) آقای قاضی (انجام نده).» می‌گویند که: «آقا، پدر ما این را گفته. چکار کنیم؟» «مقلد کی هستی؟ مجتهد نشدی. مقلد آیت‌الله ابوالحسن اصفهانی هستی؟» ایشان می‌گوید: «برو از ایشان استفتا کن. بر شما دیگر حرام است جمیع مستحبات.» ارتباط با آقای قاضی را قطع می‌کند. نماز شبم را دیگر قطع می‌کند. اذکار مستحبی نمازم را قطع می‌کند. «آدم دق می‌کند دیگر! اذکار مستحبی نمازم را دیگر نمی‌توانیم بگوییم مستحب (است). زیارت...»
بعد از مدتی به یکی از این همشهری‌ها که می‌بینند در نجف، می‌گویند که: «آقا، به پدر بگویید من دارم دق می‌کنم. ما طلبیم. اشتها داریم به مستحبات.» می‌شود آدم نماز شب نخوانده هم بشود آقای بهجت؟ بله، فرمولش این شکلی است. می‌شود آدم بدون مستحبات... مستحبات لازم نیست. داشتیم، مورد داشتیم، عارف شده. دستور را ببین چیست: جمله «اشتغالٌ فیما أمره الله تعالی». و امام صادق (علیه‌السلام) در حدیث عنوان بصری فرمودند: «دنبال علم می‌گردی، برو آدم شو.» حقیقتاً عبودیت. آدم که بشوی، علم به تو می‌دهند. «چکار کنم آدم شوم؟» اولش این است: اعتباراتی که در موردش صحبت کردیم، برنامه‌ریزی نداشته باش. برنامه‌ات دست خدا باشد. سومش هم این است: درگیری ذهنی‌ات امر و نهی خدا باشد. فرمود: «اگر این کار را بکنی، دیگر گرفتاری‌های دنیا اذیتت نمی‌کند. هان! علیه مسائل دنیا هیچی. حرف مردم هم دیگر اذیتت نمی‌کند. از دست دادن مادیات و این‌ها هم اذیتت نمی‌کند. به یک آرامش مطلقی می‌رسی.» گفتم: «اولین درجه تقوا، پله اولش بود، این‌ها اولش است.» «اول شیراز برنامه‌ریزی.» یعنی از خودت برای خودت نقشه نداشته باش.
کارهایی که می‌کنیم، یک مناسبات و یک ملاحظاتی داریم. «مناسب با چیست؟» می‌گوید: «مناسب با شأن من نیست.» بله. یا ملاحظه دارم، می‌گویم: «مردم چی می‌گویند؟ بقیه چی می‌گویند؟» اونی که می‌افتد در مسیر اعتباریات واقعی، در مسیر زندگی واقعی، از این‌ها درمی‌آید. ندارد.
یک حرکت خیلی خوبی تازگی دیدم، همسر شهید حججی، رضوان الله علیه، انجام دادند که خیلی جای تقدیر دارد. دو سه روز پیش ازدواج مجدد کردند ایشان. خیلی این حرکت قابل تقدیر است. خیلی حرکت ایثارگرانه است. در فضایی که یک کسی وقتی همسر شهید شد، دیگر تا ابد باید همین‌طور بماند یا نان شهید را بخورد. همسر شهید فلانی، همسر شهید فلانی... حرکت ایشان از جنس حرکت پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله و سلم) بود. در سوره مبارکه احزاب، پیغمبر یک پسرخوانده داشتند به اسم زید. این آقا رفت زن گرفت، به مشکل خوردند، اخلاقش خوب نبود، طلاق گرفت. پیغمبر مأمور شدند با همسر او ازدواج کنند. خیلی کار بدی بود. خیلی. «پیغمبر آدم با همسر پسرخوانده‌اش می‌رود! همین الانش هم بد است.» شما یکی را بزرگ کنی، خیلی بد است. پیغمبر با این اعتبار یا توهمی زندگی نمی‌کند. نمی‌گذارد در جامعه توهمی شکل بگیرد. آقا، این توهم است. ازدواج نیاز آدم است. نیاز به ازدواج دارد.
ببین! تو همسریِ همسر یک شهیدی، زندگی را تحمل کنی. ۴ سال بعد از شهید... خود شهید خط‌شکن بود و بعضی فوق‌العاده دیدگاه را داشت. همسرش هم این‌طور شد. باب باز شود، همه همسران شهدا ان‌شاءالله به بهترین وجه ازدواجشان صورت بگیرد. حصارشکنی است دیگر. مقابله با این حرف مردم. اهمیت ندادن است. این حکم خدا را جدی گرفت.
الان شب یلدا شده، ما مثلاً فلان کادو را نبریم، درگیری دارند، این‌هایی که تازه در عقد هستند و این‌ها. کریسمس شده، کاج نداریم. ۵ میلیون! تهران ۴۰۰ تا کاج خریدند در تهران، دانه ۵ میلیون! «حسن! کریسمس بدون کاج!» چهارشنبه سوری را آتیش نپریدم. «خدایا، قضایش را کی به جا بیاورم؟» تا اذان صبح وقت دارد، حسش نبود. این‌ها را شوخی می‌گیرد، آن را جدی می‌گیرد.
حقاً، نکته‌ای بگویم. اسم از شهدای مدافع حرم آمد. می‌خواستم بگویم. خودم مسافرم. عرض کنم که یکی از اساتید می‌فرمودند که: «من تبعید افتادم ایام زمان شاه. امروز روز فرار شاه [است].» گفتند که: «تبعید افتاده بودم. آقای بهجت رسیدگی می‌کردند به مسائل خانه ما.» گفتند که: «بعد از اینکه من برگشتم، خانواده به من خبر داد. گفت: آقای بهجت آمدند اینجا با همسرشان و آقازاده‌شان، گوشت و این‌ها آوردند. در زدند. رفتم دم در، دیدم که...» این استاد بزرگوار ما از مفاخر حوزه هستند. می‌فرمودند که: «بعداً، بعد مدت‌ها، من در روایات دیدم که یک روایتی داریم. گفتند که وقتی کسی سفر رفته، آمدن پشت در خانه‌اش و حرف زدن با خانواده او برای نامحرم کراهت دارد.» فتوا نداده بودند؛ «به این خیلی محکم و قوی نیست.» به همین عمل کرده. حرف خداست دیگر. جدی است. آدم جدی است. ببین، آدم واقعی است. آدم واقعی...
این کتاب «یادت باشد» که انصافاً کتاب فوق‌العاده‌ای است، شرح حال شهید سیاهکالی است. یک ماجرای خیلی جالبی در آن نقل کرده است. همسر شهید کتاب (را نوشته). اصلاً در آن عواطف موج می‌زند و عقلانیت. شهید آدم فوق‌العاده‌ای بود. یک ده‌هفتادی بود. راه باز است برای همه. می‌گوید که ما... یکی از همکاران شهید که او هم پاسدار بود، دیشب به منزل ما آمده بود. همسر آن آقا یک چادر نمازی، فرض بفرمایید، جا گذاشته بود. من به این شهید دادم. گفتم: «شما فردا می‌روی اداره، این را ببر، بده به شوهرش که بدهد به خانمش.» فردا که رفتم، فهمیدم که این با سرویس اداره نرفته است. چادر ربطی به اداره نداشت. «دیدم وسیله اداره را دارم استفاده می‌کنم. کار شخصی محسوب می‌شود.» با تاکسی رفتم، چادر این را من دارم می‌برم.
آیت‌الله خوانساری، رضوان الله علیه. حضرت امام گفته بودند: «آقا، ما در عدالت آیت‌الله خوانساری شک داریم.» امام فرمودند: «بنده هم در عصمت ایشان شک دارم.» فوق‌العاده بود. گفتند که ایشان در مسیر خوانسار بوده، داشته می‌رفته. آدم واقعی! حالا طلاق، سر اینکه: «آقا، تو شب عقد با من در کاسه شام نخوردی؟»
از اتاق فرمان! آیت‌الله خوانساری با خانواده می‌رفتند. از این ماشین‌های مثلاً، فرض بفرمایید، اتوبوس‌های قدیم بوده. تمام در مسیر می‌رفتند، پیاده می‌شوند برای حالا مثلاً نماز و ناهار و این‌ها. «آب می‌خواهم.» مامان اشنویی این را نقل کرده بود. گفته: «من بودم خدمت مرحوم آیت‌الله خوانساری. آنجا آب می‌خواهم.» خانواده ایشان یک ظرف آبی بوده. آیت‌الله خوانساری می‌گویند که: «ماشین که پیاده شد، ظرف آبش کردند.» رنگ آقای خوانساری پرید. مثل مار گزیده می‌پرد به خودشان. «ما که راه افتادیم، ظرف آب خالی بود. ما را سوار ماشین کردند با ظرف خالی. الان سوار ماشینیم با ظرف پر! این هم که راننده است، صاحب ماشین نیست. من صاحب ماشین را از کجا گیر بیاورم؟ ازش حلالیت بطلبم. در حالی که سوار شدم، با ظرف خالی سوار شدم. بعد آبش کردم. حق‌الناس!» این حرف‌ها.
یک یاری داشتند امام رضا (علیه‌السلام) و امام جواد (علیه‌السلام). امام جواد (علیه‌السلام) وقتی این آقا از دنیا رفت، فرمودند: «دفن کنید تا من بیایم نمازش را بخوانم و خودم دفن کنم.» در احوال این آقا، سوار شتر بودش. از این (فرد)، یک درهم به او دادند: «ته کوچه، فلان آقا ایستاده، منتظر من. این پول را به او بدهم. شما که داری می‌روی، رسیدی بگو (به او): پول فلانی.» [می‌گوید:] «پولش! صاحب شتر! اجازه بگیرم. این شتر کرایه به من که کرایه داده بودید، به شما نگفته بودم یک دو درهم هم تا ته کوچه می‌خواهم ببرم. بهش بگویم ببینم نکند کرایه عوض شود؟» این دو درهم را می‌خواهی ببری، کرایه عوض می‌شود. آن زندگی، آن کمالات و این‌ها درمی‌آید از این‌ها. این‌ها را باید جدی گرفت. این اعتباریاتی که باید جدی گرفت، این‌ها واقعاً جدی است.
خدایا، به آبروی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ما را اهل جدیت قرار بده. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. عمر ما را خدمت به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده. ما را مشمول ادعیه ذاکرین امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار بده. در فرج حضرتش تعجیل بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00