برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
سؤالی را دوستان، جلسه قبل بعد از بحث، پرسیدند. سؤال خیلی خوبی است. همه سؤالاتی که مطرح میشود، سؤالات خیلی خوبی است. حیف که من همه سؤالها را یادم نمیماند تا بحث بکنیم؛ خیلی مطالب خوبی در این سؤالها گفته میشود و بنده هم مشتاقم برای شنیدن این سؤالها، چون بحث را پخته میکند.
یکی از عزیزانمان پرسیدند که «اگر قرار است که با تشویق و تنبیه، به این معنا، ما کسی را راه نیندازیم و از او جلوگیری نکنیم، پس این همه قوانین کیفری و جزایی که دین آورده، چه میشود؟ با شلاق کسی را کنترل نکنیم؟ انسان قرار است با ارادهاش حرکت بکند؟ دست قطع میکنند، اعدام میکنند، زندان میکنند؟»
نکته اول این است که جامعه بدون قانون، به این معنا که بخواهد بالاخره ممانعت بکند و بازدارندگی داشته باشد، اصلاً معنا ندارد. این که میشود جنگل؛ هرکه زورش برسد، آن یکی را میخورد. یک قانونی میخواهد؛ بالاخره یک جایی باید اعمال قانون کرد. در آن بحثی نیست. بحث سرِ مدل است، بحث سرِ روش است.
قوانین الهی، کرامت انسانی در آن لحاظ شده است. من چند تا فرمش را برای شما بگویم. ببینید چقدر واضح است: الان کسی اگر چراغ قرمز را رد بکند، در جریمه او از او میپرسند که «قانون را میدانستی یا نمیدانستی؟» «بله یا نه؟» در جریمه او از او میپرسند که «حواست بود یا نبود؟» «بله.» در جریمه او از او میپرسند که «وضعیت اضطراری بود یا نبود؟» ولی وقتی یک نفر روزهخواری میکند در ملأ عام، میخواهند تنبیهش کنند. «میدانستی ماه رمضان است؟ میدانستی روزه واجب است؟ میدانستی باید روزه بگیری؟ بیمار نبودی؟ شرایط اضطراری نبود؟» همه اینها که کشف شد، با او برخورد میکنند. درست است یا نه؟
هرجا جریمه و تنبیهی هست، در دین مال کسی است که میداند، اصرار دارد، حواسش جمع است، عناد دارد، اختیار دارد، اضطرار ندارد. چقدر انسانی است! باب برای نفاق باز میشود؛ [آدم] اضطراری نشان میدهد، هر غلطی دلش بخواهد میکند. برای توجیه باز میشود؛ [اینکه] آدم هر غلطی دلش بخواهد بکند با یک توجیهی... در حکومت فرعونی، در مدل فرعونی، توجیه [موجهی] نداریم. «غلط کردی، کتکش را [میخوری]!» [این است.] در مدل موسایی توجیه دارد، در مدل پیغمبری و علوی توجیه دارد. به آدم، برای آدمها ارزش قائل است.
یکی وقتی میگوید: «آقا، من ندیدم!»؛ یعنی ندیدم. «آقا، من نمیدانستم!»؛ نمیدانستم. «حواسم نبود!»؛ حواسم نبود. همهچیز به هم سفته است. این هندسه چقدر محکم است! مگر اینکه اثبات بشود یک کسی فاسق است. فاسق؛ (تعبیر قرآنیِ فاسق که پارسال کلمه فسق را یک کمی با هم بحث کردیم: «إن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ»). اگر کسی معلوم شد که فاسق است، این دیگر در تعبیر قرآن، از آدم به در است. این را داخل آدم حسابش نمیکنند. فاسق اگر چیزی گفت، بنای اولیه بر این است که دارد دروغ میگوید.
فاسق هم تعریف دارد. مثلاً اگر کسی گفت که «من دیدم فلانی فلان عمل خلاف را انجام داده»، باید چهار شاهد همزمان بیاورد! خیلی جالب است! ببین چه پدر در میآوری! شما میگویی «من فلانی را دیدم رفته فلان جا، فلان عمل منافی عفت را انجام داده.» حالا اگر حرفت درست باشد، آن بنده خدا ممکن است حکمش هم اعدام باشد. کی این حکم جاری میشود؟ کی میتوانی اثبات کنی؟ باید چهار نفر را همزمان بیاوری! سوره مبارکه نور است دیگر. چهار نفر همزمان بیاوری! این چهار تا جدا جدا، دقیقاً عین هم حرف بزنند. یک کلمهاش اگر در این چهار تا با هم فرق کند، [آن وقت] میارندت شمایی که گفتی را [و هشتاد ضربه] شلاق [میزنند]. کسی را [بیجهت] نبریم؛ اینجوری میشود؛ سخت است.
امیرالمؤمنین فرمودند: «من میدانم با شلاق میتوانم راهتان بیندازم. معاویه هنر نمیکند؛ شلاقش سفت است، من هم دارم این شلاق را. "ولکن لا أری إصلاحکم بإفساد نفسی" (ولیکن اصلاح شما را به بهای تباهی خودم نمیبینم).» جان فدای امیرالمؤمنین! حرف و جان فدای مظلومیت [ایشان]! فرمودند که «من نمیخواهم به قیمت نابود کردن خودم شماها را آباد کنم.» یک مدل حکومت [این است که] حاکم نابود بشود که جامعه آباد بشود؛ آدمها نابود بشوند [و] این جامعه آباد بشود؛ این چه آبادی [است]؟! بهشت؟ اول از همه من مأمورم خودم را ببرم بهشت.
میتوانم برایت یک پرونده درست بکنم، ساکتت کنم؛ مگر کاری دارد؟ این مدل [مدیریت] پیاده شده در مملکت خودمان. برخی از فرزندان برخی از مسئولین در مورد پدرانشان نقل میکردند: «پدر من مدل مدیریتش این شکلی بود؛ تله میگذاشت برای مدیرش. یک ماجرایی درست میشد، یک خانمی میآمد، فیلمبرداری میکردیم، نگه میداشتیم. مدیر را به کار میکشیدیم. [نمیخواستیم] [که محترمانه برود و] بعداً علیه سیستم حرف بزند.»
امیرالمؤمنین یک قرن در مسجد فحش و دریوری [شنید]. آن خانم [که] آمد، جنگ را انداخت. گفتم: «فکر کنم برایتان جنگ را راه انداخت.» جنگی که ۱۰ هزار نفر به کشتن داد. دستگیرش کردند. [او را] با عزت و احترام برگرداندند مدینه. [ولی] دو نفر توهین کردند [به آن خانم]. [حضرت] خانم را برگرداندند مدینه؛ با صحت و سلامتی زندگی کرد. این دو نفری که توهین کردند را آورد [و] کف خیابان ۱۰۰ ضربه شلاق زد!
«من را داشته باشی، من به خاطر تو رفتم داد زدم، بالاخره داغم، تندم، پیش میآید دیگر.» مهم این است که ما با [کسی که] گناه کردی، با من نیستی. گناهکار، بیرون از [دایره ماست]. «إنما شیعتنا من أطاع أمرنا» (همانا پیروان ما، کسانی هستند که فرمان ما را اطاعت کنند). فرمودند: «پسر من باشد، حرف گوش ندهد، مثل دشمن من است. دشمن من باشد، حرف گوش بدهد، مثل پسر من است.» بچههای خودشان را طرد کردند. بعضی وقتها اهل بیت [چنین میکردند]. امامزاده عرقخور داریم! امامزادهای خیلی معروف. کدام یکی از این جادههای مرزی، بعضی وقتها ماجرا میشود؛ گنبد و گلدسته و تشکیلاتی راه انداختند. [میگفتند] «حاجتمان این بوده [که] این محموله را رد کنم، یک گلدسته برایت میسازد.» حالا نمیدانم این بزرگوار هم از آن طایفه بودند، اهل بخیه بودند [یا نه]؛ نمیدانم، خبر ندارم.
حرف [از او] بزنیم. پسر بلافصلشان عرقخور بود، اهل این ماجراها بود. یکی دیگر بود؛ یک اسماعیل سید حسین در قم کنار حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن است. در احوال ایشان گفتند که ایشان سید بود، بلافصل بود، عرقخور هم بود. انگورهای خیلی خوبی داشته، [که] به بیت اهل بیت رسیده بود. چون این دوره، مال سامرا بود که این امامزادههایی که اهل این ماجرا بودند، در سامرا حضور داشتند. یک آقایی آمده بود خدمت امام عسکری (علیه السلام). حضرت خیلی با او محکم برخورد کردند. [کسی گفت:] «برخورد کردی؟ سیده! پیچیده میشود!» [پاسخ این بود:] «کار ضابطه بود.»
نکته مهم: نکته دوم. راه تقویت اراده چیست؟ با اراده زندگی کنیم. قرار نیست اینقدر خودمان را بگیریم و ببندیم. این بگیر و ببند و این اعمال فشارهای بیرونی، خیلیهایش زیادی است، الکی است، اضافی است. در درازمدت فشار میآورد.
«این سید محمدحسین طباطبایی...» حالا اسم آوردم دیگر ایشان را. فرق عالمِ عارف، انسان کامل، انسان درستحسابی چیست؟
دهه هفتاد [میلادی/شمسی]، معجزه [شد]؛ عنوان خیلی فوقالعاده! دکترای افتخاری از چند جا به او داده [شد]. هفت سالگی حافظ کل قرآن [بود].
[حکایت از] طلبهای معمولی در قم [که] باهوشی [داشت]. آن نبوغ و استعداد اولیه خب دیگر الان به آن شکل نیست. یعنی چه؟ برنامهریزی! فلانی... غذاش را اینجوری... از کجا درآمده؟ مفصل است.
اصرار [داشت] طلبه شود. با اصرار میخواست از طلبگی دربیاید! یعنی اولش گفت «اگه نذارید طلبه بشم، خودکشی میکنم.»
[از آیتالله] بهجت [پرسیدند که] جمعیت شکاف تا دیدنش اعتدال لازم است. اعتدال، اعتدال. اگر اعتدال نباشد، من هم از نماز دست برمیدارم.
«مجموعاً ۲۴ ساعت نماز بخوان!» [این مثل این است که] دو برابر وزنت [میخواهد]. گوساله سه چهار کیلویی بود؛ بغلش میکردم، میبردم لب آب، آب میدادم. آرام آرام، روزی ۵۰ گرم. چقدر اضافه شده بهش؟ محسوس نیست. برایم امتحان شده است.
آرام آرام که میآیی... «قورت بده!» کی گفته این را؟ «اول صبح قورباغه را برو بالا!» [این است] برنامهریزی. امیرالمؤمنین فرمودند: «اگر از کاری میترسی، خودت را بینداز [در آن].»
یک چیزی که اراده را سست میکند چیست؟ قوه خیال یک خاصیتی دارد. قوه خیال طبعش سرد است، عقل طبعش گرم است. [قوه خیال] طبعش سرد است؛ نه طبع مزاجیها، نه طبع مزاجی [که منظورمان در علم طب است]. چون سودا با اینکه طبعشان سرد است ولی خوشفکرند. طبع خودِ خیال سرد است؛ یعنی چه؟ در عالم خیال که یک کمی سیر میکنی، شل میشوی. آدم در عالم خیال شل میشود. کارهایی که خیالت را تقویت میکند، ارادهات را سست میکند.
من [این] جمله را از امام آوردم، برایتان بخوانم. امام که دیگر پذیرفتید به عنوان یک شخصیت فوقالعاده و اراده... [ایشان] در چهل حدیث، همان اول کتاب، صفحه ۷ و ۸ و ۹ یک بحثی در مورد عزم دارند. فرق میکند؛ درست هم هست. ارادهای که بوعلی در شفا میگوید، بحث دیگری است. اراده فلسفی با اراده عرفانی فرق میکند. آنی که مهم است، اراده عرفانی است؛ عرفا به آن میگویند «عزم». اراده خیلی مهم نیست؛ عزم مهم است. یک کم فرق میکند.
بعضی از مشایخ ما، [از جمله] عطاءالله عمره، مرحوم آیتالله شهابادی، استاد امام بودند. [ایشان] زنده بوده [اند]، خدا عمرش را طولانی کند، میفرمودند که «عزم، جوهره انسانیت و میزان امتیاز [است]. فرق آدم [با] غیرآدم چیست؟ عزم است. و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست.» یکی ۱۰ درصد آدم است، یکی ۱۰۰ درصد آدم است، یکی ۸۰ درصد آدم. آدم بودن به درصد عزم است. جدی میگویم، خیلی این حرف [مهم است].
یک مانع جدی برای اراده داریم که پدر آدم را در میآورد؛ چیست؟ پایینتر میفرمایند که: «آن چیزی که مانع از [رسیدن به] عزم میشود، عزیز بپوشید تا صاحب عزم و دارای اراده شوی که -خدای نخواسته- اگر بیعزم از این دنیا هجرت کنی، انسان صوری بیمغزی هستی که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوی. کسی که عزم ندارد، به شکل انسان نیست.» اولیای خدا [گفتند] زیرا که آن عالم محل کشف باطن و ظهور سرایر است و جرأت بر معاصی کم کم انسان را بیعزم میکند. بنا به خاصیتش این است.
یکیاش خیلی پدر آدم را در میآورد، اراده را نابود میکند؛ چیست؟ و این جوهر شریف را از انسان میرباید.
استاد معظم ما، دام ظله، میفرمودند – آیتالله شهابادی – خیلی قشنگ [گفتند]. این جمله خیلی مهم است: «بیشتر از هرچه، گوش کردن به تغنیات، سلب اراده و عزم از انسان میکند.»
تغنیات چیست؟ غنا، موسیقی حرام. چیزی که اراده را نابود میکند، پودرش میکند، چیست؟ غنا. چرا غنا؟ چه ویژگی دارد؟ موسیقی... هر موسیقی [نه]. مطلق موسیقی [نه]. [رابطه] بین موسیقی و غنا چیست؟ فلسفی جواب میدهم؛ تفاوت [آنها را] ببینید. موسیقی یک وقت حال میآورد، وجد میآورد، سرور میآورد، شور میآورد؛ نه تنها بد نیست، خیلی هم خوب است.
آیتالله جوادی آملی میفرمودند که ما درس [علامه طباطبایی] که میرفتیم، «شفای» بوعلی را از علامه درس میگرفتیم. بعد به یک بحثی رسیدیم. نمیدانم مجلد چندم «شفای» بوعلی بود، رسیدیم در مورد کیفیت اصوات و آثار اصوات در حال انسان. رسیدیم به اینکه صوتهای خوشآهنگ خیلی اثر دارد؛ در رفع قبض و بسط میآورد، آدم را بانشاط میکند، سرحال میآورد، کیفور میکند. کسی که از بین ما هست و خوشصداست، هر جلسه یک کمی بخواند. درس علامه که تمام میشود، خواندن صوت و موسیقی به این معنا هیچ بد نیست.
در خیال، چه شادت کند، چه غمگین؛ جفتش شادی نیست.
یکی از اقوام [من] شعری گفته بود چند سال پیش، دهه هفتاد [شمسی]. یک کتاب شعری [نوشت]. شعر بود واقعاً. [مثلاً] هی عشقی گفتی که «نمیدانم من عاشقتم، نوکرتم» و فلان اینها. [پرسیدم:] «معشوقه کی هست؟» گفت: «هر که شاعر بشوم، معشوقم میشوی.» خیال است دیگر؛ هپروت، توهم است. رمان هم همین داستان [را دارد]؛ رمان، رمان میبرد در توهم.
[اما] اراده را به شدت قوی میکند، [خواندن] داستان. قوی بشوی، داستان آدم را قوی میکند. از همه کتابهای اخلاقی مهمتر برای کسب اراده، خواندن احوال بزرگان است. کتاب اخلاقی نخوانیم؟ چون «معراج السعاده» میخوانید؟ حالا خود ایشان [مثلاً نویسنده] «معراج السعاده»! آن حالی که از امام دید...
یکی دو جلسه چند تا نکته گفتیم. ۱۰۰ تا نکته و تاکتیک اگر میگفتیم در مورد نظم و اینها، آنقدر اثر ندارد که یک آدم منظم میبینی و با او [نظم]، این نظم در این آدم بروز پیدا کرده. برعکسِ [رمانی که خواندنش توهمآور است]، با او صحبت میکنم، بعد با او مباحثه میکنم، بعد نمیدانم با هم بیرون میرویم، خرید میکنیم، میآیم با او درد و دل میکنم؛ یک چیز فوقالعادهای بود.
توهماتی داشت، عجیب غریب. باب توهمات یک کمی باز بشود، انسان کم کم وارد ملکوت هم میشود، یک چیزهایی میبیند. جنی آمد، یک چیزی به من گفت، گفت: «برو سر ما را ببر!» داریم اینجوری مورد داشتیم، اینجوری بوده. از اینجا شروع میشود.
غنا این است. غنا هم اراده را ضعیف میکند، هم غیرت [را]؛ چون غیرت و اراده مربوط [به هم] است. آدم بیاراده، آدم بیغیرتی [است]. تو سرش هم بزنند، عین خیالش نیست. حریم ندارد. آدمی که اراده ندارد، اصلاً حریم ندارد که دیگران وارد بشوند، وارد نشوند. این [آدم]، [حتی] در [حفظ] حریم و نام [خود] نیز اراده میخواهد، عزم میخواهد. زندگی واقعی مال انسان واقعی [است].
جمله دیگر هم بخوانم برایتان، تمامش کنم. امام در چند تا کتابشان در مورد عزم بحث دارند. یکیاش همین «چهل حدیث» بود. راهکار تقویت عزم دارند. نخواندم. آدرس میدهم دوستانی که دوست دارند مطالعه کنند: یکی «چهل حدیث»، صفحه ۷ تا ۹ بود. «آداب الصلاة»، صفحه ۵۲ و ۵۳. «شرح حدیث جنود عقل و جهل»، صفحه ۱۵۷ و ۱۵۸. «آداب الصلاة» میگوید؛ بگویم و تمام [کنم].
میفرمایند که: «عزم خود را قوی کن و اراده خویش را محکم نما که اول شرط سلوک عزم است.»
راست میگویی. مشهد بود. دستور میخواستند. «راحتترین راهی که با تنبلیترین شرایط میشود رسید را به من بگو؛ بزنم، خلاص!» چه دستور گرفتنی! «سختترین راه است. با من جور دربیاید!»
شما با سر تراشیده، انشاءالله نماز صبح فلان صحن حاضر باش تا با هم صحبت کنیم. [میخواهی] عوض کنی روی کلهات را؟ [نه،] عوض نمیکنی. توی کلهات میخواهی؟ جدیت نداری!
امیرالمؤمنین هم عهد که میکردند با این اصحاب [خود] که در همین ایام فاطمیه و اینها بیایند کمک بکنند، شرط این بود: «اگر میخواهی کمک کنی، فردا با سر تراشیده، [در] میدان اصلی مدینه، طلوع آفتاب [حاضر باش].» سر تراشیده، علامت آمادگی است. حج که میروند، سر میتراشند. سربازی که میروند، سر میتراشند؛ علامت رزم است، علامت آمادگی. «من دیگر پاکارم، جدیام.»
شرط اول سلوک، عزم [است]. بقیهاش بدون آن [انجام نمیشود]. راهی را نتوان پیمود و به کمالی نتوان رسید. و شیخ بزرگوار، [آیتالله] شهابادی -روحی فداه- آن را مغز انسانیت تعبیر میکردند. بلکه توان گفت که یکی از نکات بزرگ تقوا و پرهیز از مشتهیات نفسانی و ترک هواهای نفسانی و ریاضت شرعی و عبادات و مناسک الهیه، تقویت عزم و انقهار قوای ملکیه در تحت ملکوت نفس است.
لذت بردید، نه؟ [یعنی اینطور نیست که] متنی که آدم نخوانده [اما] خوب بفهمد، خوب است؛ [اما اگر] من بخوانم و نفهمد، [آیا] خوب است؟
جلسه بعدی که نمیدانم فردا که نیست، نمیدانم یکشنبه بحث داریم یا نداریم، احتمالاً بیشتر عرض میکنم که راه تقویت عزم از جهت ورود در ملکوت، نه با شلاق، با فشار از اینور و آنور، [بلکه] راه اینکه به ملکوت نزدیک بشوی و اراده قوی بشود را انشاءالله از کلمات امام و بزرگان [خواهم گفت].
خدایا، در فرج امام عصر (عجّل الله فرجه الشریف) تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی [الله علی محمد و آل محمد].
جلسات مرتبط

جلسه پنجاه و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت