برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث دیروز به اینجا رسیدیم که شاخص و تمایز زندگی انسانی و زندگی حیوانی، زندگی در سطح وظیفه است. حیوان در سطح غریزه زندگی میکند و انسان در سطح وظیفه. البته امکانات حیوان محدود است، ولی انسانی که در سطح حیوانی زندگی میکند، امکاناتی برایش هست، ابزارش را توسعه میدهد و پیشرفته میکند. وظیفه امر میخواهد، عمل به وظیفه امر میخواهد. زندگی باید بر اساس امر باشد، زندگی باید بر اساس مأموریت باشد. آدم با مأموریت زندگی میکند؛ این میشود شاخص زندگی.
عمرمان را چه شکلی میتوانیم تشخیص دهیم؟ امر در زندگی ما چیست؟ این سؤال خیلی رایجی هم هست؛ خیلی از دوستان میپرسند، دغدغه دارند: «ما تشخیص وظیفهمان به چه نحو باید باشد؟» حالا مثلاً یک موردش همین که حوزه برویم یا در دانشگاه بمانیم، چه رشتهای را انتخاب بکنیم، چه فعالیتی انجام دهیم، با چه کسی؟ از کجا میشود امر را شناخت و فهمید؟
نکته بسیار مهم و ابتدایی، و به شدت ساده و به شدت سخت: «سهل ممتنع»، به شدت ساده و به شدت سخت. ما یک سری امرهای عام داریم، یک سری امرهای خاص داریم. آن که واضح است، امر عاممان همین است که در رساله نوشتهاند؛ رساله عملی مشترک است برای یک پسری که همین الان بالغ شده و یک دختری که همین الان بالغ شده، و مرجع تقلیدی که رساله را نوشته است. احکام اینها مشترک است؛ جفتشان باید وضو بگیرند، (اگر چیزی در) وضو باطل است، نمازشان یکی است. نه تنها با مرجع تقلید، با امیرالمؤمنین هم نماز ما یکی است؛ مبطلات نماز برای من و شما و امیرالمؤمنین یکسان است، فرقی نمیکند. این سطح از احکام برابر؛ اینها تکالیف عامه هستند.
یک سری تکالیف، تکالیف خاصه هستند. در تکالیف خاص و امر خاص، هیچ دو نفری در عالم مثل هم پیدا نمیشوند که مثل هم باشند. در روایت دارد که حضرت عیسی و حضرت یحیی پسرخاله بودند؛ دو تا شخصیت کاملاً متفاوت، بلکه متضاد! دو تا پیغمبر پسرخاله و همدوره. حضرت زکریا، مریم را دید، هوس بچه کرد. پیرمرد (به قول قرآن) میگوید: «هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ»؛ مریم را که دید، عبادت مریم را که دید، خیلی خوشش آمد. گفت که: «خدایا! یکی از اینها به ما بده! حالا ما پیرمردیم، خانممان هم پیرزن است. وقتی هم که جوان بود، کمی به ما بده!»
خدای متعال فرمود که: «من استجابت میکنم. سه روز حرف بزنی و بعد از سه روز خدا این بچه را به تو میدهد.» که این شد یحیی. (زکریا گفت:) «به من یک ولی بده؛ ولیای بده که هم از من ارث ببرد، هم از اجدادم و از انبیا.»
حضرت عیسی اهل تبشیر، لبخند، شاداب، سرحال، قبراق. حضرت یحیی اهل بکاء. (حاج آقا) قرائتی میگفت: «خانواده من به من گفته که اگر دو تا اتفاق بیفتد، امام زمان ظهور میکند: اگر تو بتوانی مردم را بگریانی، و حاج آقای صدیقی هم بتواند مردم را بخنداند.»
فضای حضرت عیسی و حضرت یحیی... حضرت عیسی با نشاط و شاداب، با اینکه مشکلات زندگی و معیشتی حضرت عیسی خیلی (سخت بود)، از نظر اقتصادی فقیر بود، مجرد بود. هر دو مجرد بودند؛ هم حضرت عیسی و هم حضرت یحیی. فضای زندگیشان خیلی به هم نزدیک بود، در یک دوره هم بودند، در یک شرایط بودند. (سخنرانیاش) امید به رحمت خدا بود. کد تعبیر «روحالله» هم که لقب ایشان بوده، اصلاً دلالت بر همین دارد؛ آن روح با نشاط و شاد و سرحال. حضرت یحیی همهاش گریه.
حضرت زکریا میخواست سخنرانی بکند. در مسجد میگفت: «بگردید ببینید یحیی نباشد! میخواهم در جهنم صحبت کنم.» همه جا نگاه کردند، گفتند: «آقا یحیی نیست.» شروع کرد کمی از جهنم گفتن، دیدم یک صدای ضجه بلند شد، که حضرت یحیی غش کرد. این شکلی بود؛ دائم اهل بکاء. مقامش بالاتر بود، ولی این تفاوت هست: آن مأمور به یک حالی است، این مأمور به یک حالی است. اصطلاحاً بزرگان میگویند: «بعضی مناجاتیاند، بعضی خراباتیاند.» (که) در ظاهر میگویند، میخندند. حال و حس و این حسها متفاوت است، امرها متفاوت است. بین انبیا اینطور است، بین اولیا اینطور است.
چه شکلی به آن امر خاص خودمان برسیم؟ یک کاری را از ما میخواهند که فقط از ما میخواهند، از هیچکس دیگر نمیخواهند. کار ویژه من است، کار خودِ خودِ من است؛ از هیچچیز دیگری برنمیآید. رسالت من در دنیا این است؛ آمدهام این را انجام دهم و بروم. آن چیست؟ آن کدام کار است؟ ۹۹ درصد (مردم) آن امر خاصشان را کشف نمیکنند که خدا از اینها چه میخواهد. ویژه و تک!
«وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِيَ يَا مُوسَىٰ». (خداوند به حضرت موسی میگوید:) «من برایت برنامه خاص داشتم. «لنَفسی» (برای خودم). خیلی قشنگ! تو را برای خودم داشتم میساختمت. من صنعتگر بودم. اصطنعتُ: پروژه صنعتی من موسی بود. میدانی یعنی چه پروژه صنعتی خدا بشوی؟ میدانی یعنی چه کد صنعتگرت بشود؟ «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِيَ يَا مُوسَى». روی نقشه هی نگاه میکردم و روی تو پیاده میکردم. تو را در بیابان میفرستم، تو را در دهان اژدها میفرستم، لب دریا ولت میکنم. همه جا با منی. «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي». (وقتی) لب دریا بودند، فرعون از پشتش میآمد. [دریا] قیچی شد. روبرو دریا، پشت فرعون. گفتند: «آقا! دیگر تمام شد! گیر افتادیم! حاجی! شناسایی شدیم! چهکار میکنی؟» این حس است، این حس است؛ به تو یک علاقهای از خودم انداختهام.
آدمهایی که روی نقشه خدا میآیند، برنامههای ویژه برایشان دارد. (در مورد) بزرگان ماجراها هست؛ (مثل) کشمیری و خیلی بزرگان دیگر. اینها مثلاً پدرانشان مانع میشدند از اینکه در این مسیر بیایند، بعضی از پدرها خواب میدیدند (که این کار) مال من است. یک نقشهای بوده است. چه شکلی میرسیم؟ خیلی ساده است، در عین حال خیلی (سخت است).
هر وقت کمی اذیتتان میکنم، (میگویند:) «جواب (آن سؤال را) همه شنیدهایم، (که میگویند) بعدش چی؟» قبلش اگر بدانی، دیگر نمیگویی «بعدش چی؟» بعدش معلوم میشود چیست.
گفتم برایتان (مثالی) از بزرگان اصفهان: استاد معنوی علامه مجلسی (پدرِ محمدتقی، پسرِ علامه مجلسی). پدر از جهت عرفانی فوقالعاده بود. در فضای دولت صفوی و همکاری و اینها. پدر یک ماه رمضانی میخواهد تصمیم بگیرد که بچه را ببرد پیش استادش. این بچه استاد را ببیند و دیگر خوشش بیاید (از) عرفان و معنویت. ظهر ماه رمضان بود. شیخ محمدتقی مجلسی نگاه میکند؛ (به کسی میگوید:) «محمدباقر! ظرف آلوچه را بیاور!» ظهر ماه رمضان! یکی دو تا، پنج تا (آلوچه خورد).
باقر به بابایش میگوید: «این کیست؟ اینجا کجاست؟ روزهخوری؟» (استاد با چشمغرهای به محمدباقر اشاره میکند و میگوید:) «ببینم! چشم من! بچه روزهدار را آدمش کنید! پر جذبهای درش ایجاد کن! یک برقی (در چشمانش) بینداز!» بچه (را) نگاه کردم، دیدم این حیف است برود در خط سیر و سلوک. (و) در تخت فولاد یک گوشه عزلتنشین شود. دیدم از این باید بحارالانوار بیاید! یک محصول، ۱۰۰ تا اثر دارد، یکیاش بحارالانوار است که ۱۱۰ جلد است. گفتند: «۸ برابر سنش نوشته است.» حواسم بود (که آن را) قورت ندهد! یک نگاه ویژه، یک حرف ویژه.
برخی بزرگان بودند. در بین شهدای دفاع مقدس داریم، در بین علما داریم. خیلیها هستند؛ با یک نگاه طرف به او گفته: «آقا! نقش شما فلان است. شما فلان کار را بکن. شما فلان جا برو، (یا) نکن. شما فلان کار را نکن (که) تضمین است. شما فلان کار را بکن (که) تضمین است.»
یکی از بزرگانی که در قم، ایشان اهل استخاره است؛ استخارههای محشری هم میگیرد. (میآمدند،) آیتالله جوادی (آملی) سی چهل نفر دور ایشان را میگرفتند. استخارههای خیلی ویژه و عجیبی دارد. حالا اسم نمیآورم. قرآن باز نمیکرد. من نمیدانم کجا را نگاه میکرد. (مثلاً به کسی میگفت:) «برای چه تو رفتی با اینها رفیق شدی؟ تو نمیدانی اینها به دردبخور نیستند؟» همینجوری پوکر فیس (با چهرهای بیحس).
با قیافه عبوس در خیابان رد میشدم. از این ور آمدم بروم آن ور، آیتالله بهجت از وسط به هم رسیدیم. در جوانی. (به من گفت:) «رو قرآن! وقت با قرآن (بودن) محشر است. تو به پدرت برس.»
یکی از اساتید ما فرمود: «پرورش میدهم.» یک دستورالعملی است. برخی بزرگان، خلاص. یک آیه در سوره مبارکه یاسین، یک عددی دارد، یک وقتی دارد. آن وقت، آن عدد، آن آیه که خوانده میشود، دو تا ملک میآید، ولی اتفاقاتی میافتد. یکی از اساتید میفرمود که: «مسئول تعیین تکلیفاند اینها.» ایشان فرمود: «این دو تا ملک آمدند. من به اینها گفتم: آقا! وظیفه من چیست؟» دو تا کار به من گفتند. آن دو تا کار را هم به من گفتند که: «درس بده، حدیث برای مردم، و خصوصاً احادیث وسائل الشیعه.» (از آن) دستور رسیدم و اینها در همان ایام بود. (که به من گفته شد:) «درس بده برای مردم، حدیث بگو، حدیث وسائل الشیعه.» (اگر کسی) حرف میزد، (به او) جواب استخاره با دست میدادم. دیدی؟ اگر انجام بدهی، در آسمان همین (گونه است).
از وقتی که فهمیدند، انگار سخت شده است. تکلیف خاصه، خواسته برایشان فهمیده میشود؛ اول بدبختیشان است. یعنی آن که یکی بهت میگوید: «آقا! آیه قرآن دارد...» بله، سوره مبارکه مائده. سوره مائده اسمش از کجا آمده؟ «حواریون»... «حواریون» غلط است. میگویند: «هواریون» (صحیح است). حواریون به حضرت عیسی گفتند که: «هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیداً لِّأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآیَةً مِّنکَ...» (آیا پروردگارت میتواند مائدهای از آسمان بر ما فرو فرستد که برای ما و آیندگان ما عید و نشانهای از تو باشد؟). [مثلاً] مهدی شاندیزی میگوید: «میتواند خدا یک پرس برای ما بیاورد؟» از اینها نمیخواستم. عید باشد برایمان، چون پیغمبر رحمت و بشارت بود. حضرت عیسی (گفت): «عنایت توحیدی تبشیری میخواهیم، عید باشد، سرحال بیاید.» عنایت ویژه که میآید، بعدش این ماجرا دارد. جواب [خداوند آمد که]: «من میفرستم، ولی اگر پایتان را کج بگذارید، یک جوری عذابتان میکنم که تا حالا احدی را در عالم این جوری (عذاب نکردهام).» اگر من ویژه را بهت بگویم، بعد دیگر ویژه حساب و کتاب میکنمها!
راه کشف تکلیف خاص چیست؟ عمل به تکلیف عام! عمل به تکلیف عام پدر آدم را درمیآورد، ولی قدم به قدم آن خواسته را معلوم میکند. مثال جاده قوچان؛ مثلاً قوچان، یک تیکه از جاده تاریک است، دیگر. یادم است جاده گلستان که دیگر تاریک است، دیگر (برای رفت و برگشت) تخفیف (ندارد). درست است؟ راهش چیست؟ جاده روشن بشود؟ شما ماشین چراغ پنجاه متری که معلوم میشود را وقتی بروی، تا ۱۰ هزار کیلومتر هم تاریک باشد، با همین میتوانی بروی. راه بیفتی تا ببینی چیست، کجا بروم. حال نداری عمل بکنی؟
یکی آمد به من گفت: «آقا! من میخواهم طلا بشوم!» از بچه تهران بود، همین مشهد با هم بودیم، دانشگاه. چند سال پیش. (گفت:) «چهکار کنم؟ یکی باید به من بگوید که الان وظیفه خاص من است یا نیست؟» (او) تجربه شماره (یک) از بزرگان در قم (را میخواست). من فایل صوتی این را داشتم تا چند سال پیش. بزرگوار، تشخیصی نیست. یکی باید به من بگوید. انشاءالله ضرری برایت ندارد؟ گفت: «نه، باید به من بگوید خاصیت دارد یا ندارد، موفق میشوی یا نه؟»
در عالم برزخ، یک روح مهربانی که از نزدیکانتان است، دعا (میکند)، آن دعاگویت است، همان موجب عاقبتبهخیری میشود. (بعضیها) بسیار بدی میخورند که اگر اول مثلاً پله پنج بود، یک جوری میرود صفر، تا صد سال دیگر به پنجش هم نمیتواند برگردد. چه اصراری (داری) خواستهاش را بیاید بپرسد؟ (میگوید:) «انگیزه ندارم برای اینکه راه بیفتم.» اینجاست؛ قدم به قدم میرود، تشخیص میدهد، فهمش باز میشود. این مهم است. از ما این را خواسته؛ خیلی سخت است.
امام در صحیفه جملهای خطاب به شهید سعیدی دارند: «من یکی از راههایی که با آن تشخیص میدهم تکلیفم چیست، این است: هر جا میروم یک کاری انجام دهم، میبینم همه میافتند به جانم، میفهمم من باید آنجا باشم.» عمل بکنیم. اگر له و لورده نشدیم، (و) هشتاد نفر فحش دادند، پس باید حتماً (آن کار را) انجام بدهم. تشخیص تکلیف اینجوری است. بعد برکتی که دارد، بعدش که دیگر غوغاست! هم نشانت میدهند، هم دستت را میگیرند و میبرند. «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِيَ».
راه (عمومی) نینداخته، دنبال یک امر خاص آن پشتمشتها میگردد. (میگویی:) «اول وقت (نمازت را) بخوان!» (میگوید:) «نمیخوانم.» (بعد) آن پشتمشتها میگوید: «آقا! یک دستور به ما بده برای طیالارض!» بعد میگوییم: «برای چه میخواهی؟» (میگوید:) «میخواهم بروم مسجد کوفه نماز بخوانم و برگردم.» مسجد کوفه میخواهی بروی دیگر؟!
حالا بعضی وقتها بازی درمیآورند. خیلیها میآیند پیش من: «من حق (دارم) چهکار کنم، آدم بشوم؟ کدام آیه را ۵ بار بخوانم؟ سینوزیت!» قرآن نپرسید؟ نیفتد، استاد نیندازد! (این) بازی را جدیاش کند. من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش، / در مسیر سوختن افتادهای، مردانه باش. / (تو) همه رجال (هستی). خدایا! ما را اهل صدق و مردانگی قرار بده. در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
جلسات مرتبط

جلسه شصت و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت