تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و شش

00:23:26
126

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.**
جلسه قبل، سؤالات متعددی در یک موضوع رسید و احساس می‌کنم که موضوع، موضوع خوبی هم هست؛ چالشی است و وقتِ طرحش هم هست و می‌تواند سرفصلی باشد برای خیلی از مباحث. یک سؤال این بود که: "با این تعریفی که داشتید، دیگر جایگاه درس خواندن ما چه می‌شود و اصلاً جایگاه پیشرفت چیست؟ پیشرفت علمی، پیشرفت تکنولوژیک و صنعتی؛ این‌ها چه می‌شود؟"
ما بحثمان این بود که انسان اگر اراده‌اش قوی باشد، مسلط بر عالم ماده می‌شود. از عالم دیگری در عالم ماده حضور دارد. حالا اینجا بحث‌های عرفانی خیلی خوبی هم هست. من کمی هم می‌ترسم. حقیقتاً طرح این بحث‌ها را جای دیگری هم بحث نکردم. یک گله‌ای که از ما دارند، این است که حرف‌هایی که اینجا می‌زنی، حالا یا به خاطر احساس صمیمیت است یا به خاطر این است که یک کاری بکنیم که زودتر بفرستند عملیات انتحاری!
ببینید، نسبت روح با بدن، نسبت تنزل است. فقط می‌گویم و دیگر هرکس شکار کرد، نوش جانش! هرکس هم که احساس می‌کند سنگین است، ور نرود با مطلب. ما یک حقیقت در عالم بالا داریم. گوشه‌هایی از آن را گفتیم: لاهوت و جبروت و این‌ها. اینی که الان پایین است، تجلی اوست، بارش اوست. ما دائماً داریم از عالم، یا بفرمایید تابش اوست، بهتر باشد. اینی که الان اینجا داریم، تابش حضور ما در عالم لاهوت است. اگر کسی لاهوتی شد، تابشش را مدیریت می‌کند.
الان من اینجا دارم می‌تابم و در عالم لاهوت حضوری ندارم. این می‌شود حضور حیوانی. در عالم، حیوانات این‌شکلی‌اند؛ تسلطی بر عالم ماده ندارند. ولی انسان این شکلی نیست. حضرت ولی‌عصر، ارواحنا فداه، تابششان را دارند مدیریت می‌کنند. ۱۲۰۰ سال است که ایشان سن خودشان را در سن ۴۰ سالگی نگه داشته‌اند؛ مدیریتِ تابش. بزرگان جسدشان را بعد از مرگشان مدیریت می‌کنند، سالم نگه می‌دارند. طی‌الارض، مدیریتِ تابش است. من اراده می‌کنم الان این بدن کجا بتابد؛ به جای اینکه این بدن اینجا بتابد، جای دیگر بتابد. [این] در یک آن، سنگین‌تری هم دارد. فقط اشاره می‌کنم: تعددِ امثال گاهی داریم.
یکی مدیریت می‌کند همزمان ده جا بتابد. امیرالمؤمنین یک شب چهل نفر مهمان کردند؛ ۴۰ جای مختلف. به حضرت [گفتند] همه جا مهمان بودند. فردا صبح آمدند برای هم تعریف کردند. پیغمبر فرمود: "نه، دیشب علی مهمان من بود."
جبرِ این مدیریتِ تابش از معارف سنگین قرآنی است؛ همه هم رفرنس دارد: "إِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ." مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند از سنگین‌ترین آیات قرآنی است. انصافاً اگر ملاصدرا نبود، خیلی از این موارد فهمیده نمی‌شد. اینی که می‌گویم، حق دارد به گردن تاریخ. این معارف با مکتب صدرایی فهمیده می‌شود.
حضور انسانی در عالم، حضور با اراده است. ولی طلبه شویم! طلبه بشوی، به این معارف می‌رسی. اول مصیبت است. موانع در بین دانشجوها برای رسیدن به این حقایق، خیلی‌هایش کمتر است. زمینه‌ها و استعدادها و فرصت‌هایی هست. آدم درس‌هایی که می‌خواند، ربط به خدا و پیغمبر و حلال و حرام دارد؛ ولی حجاب‌هایی آنجا هست، پدر آدم را در می‌آورد. عبور از این حجاب‌ها که این‌ور نیست.
یک خاطره از خودم بگویم. خاطره‌ای تلخ و دردناک است. احتمالاً دوستان طلبه اگر از این خاطره باخبر شوند، ناراحت می‌شوند. سن و سالمان کم بود؛ معمم شدیم. ۱۸ سالمان [بود]. از همان اول هم در دانشگاه تهران فعالیت داشتیم. همان سن ۱۸ سالگی بود. با رفقا در دانشگاه امیرکبیر رفت‌وآمدی داشتیم و می‌رفتیم. سخنرانی‌های مداوم، جلسات کوه رفتن و اردو و این‌ها داشتیم.
یک سفر این‌ها آمده بودند قم، کوه خضر قم. این‌ها را بردیم و یک شب با هم بودیم. بعد من دیدم این‌ها اهل نماز شب و تهجد و گریه بودند؛ نخبه‌های مملکت، حالاتی داشتند. این‌ها سحرِ نصف شبِ شنبه، فردایش که آن شب جمعه‌ای بود که فردایش می‌شد شنبه، [ما به] کلاس درس رفته بودیم، درس لمعه. یکی از بزرگان، اسم نمی‌آورم. مجتهد عالی‌مقام، از بزرگان زمانه‌مان؛ اهل اردبیل‌اند و انسان فوق‌العاده وارسته و کمی هم شهرت پیدا کرده‌اند در فضای مجازی و این‌ها. کتاب حج را می‌گفت.
یادم است سر کلاس، ذهن من این بود که چقدر این دانشجوها از ما جلوترند! چقدر این‌ها حالات خوبی داشتند؛ بی‌تکبر، خالص، بی‌ادعا. ماها چقدر اهل ادعا و تکبر و فیگ!؟ تو همین فکرها بودم. یادم نمی‌رود. ذهنم قشنگ در این فضا [بود]. ایشان وسط درس با همان لهجه شیرین آذری و اردبیلی‌اش، یک‌هو درس را متوقف کرد. به حالت تشر، که انگار من هم می‌فهمم که به من دارد ایشان می‌گوید: "بله که دانشجوها جلوترند! خاک بر سر طلبه! من شاگردهای دانشجویی که دارم، سرعت رشدشان خیلی بالاتر از طلاست." فقط نمی‌دانم چه شد، یک‌هو آمد این را زد و رفت.
پس این نیست که فکر کنیم اگر رفتیم آن‌ور، رشد سریع‌تر است. خیلی از همین رفقا از دانشگاه‌های کشور آمده‌اند؛ به همین شور و شوق طلبه شدند. من الان نگاه می‌کنم، می‌بینم رشدشان دوران دانشجویی‌شان بیشتر بود. مشغله‌ها بیشتر شده و خیلی وقت‌ها پذیرش‌ها کم می‌شود. در فضای طلبگی، ادعا و عرض کنم که "من هم دیگر رِجّالیم و من هم کسی شدم و من هم جایگاه دارم،" این بحث شما "ملاتن و مناتن" مشکل دارد و اشکالات این شکلی [دارد].
و یک فقیهی هم که می‌رسد [می‌گوید]: "دستورش کجا آمده؟ این روایتش چطوری است؟" داستان عراقی را شاید شنیده باشید: بچه‌اش رو به موت بود و داشت واقعاً از دنیا می‌رفت. یک آدم عامی را دید [که] خیلی جایگاه بلند و بزرگی دارد. [او گفت:] "سوره حمدی برای بچه‌ات بخوانم خوب بشود." سوره حمد را با غلط شروع کرد به خواندن. [بچه] فوت کرد. بچه زنده شد! [آن عامی] نگاهش کرد [و گفت]: "دمت گرم! خیلی کارت درست است! ولی شما، حاج آقا، روی سوره حمدت هم کار کن." [فقیه گفت:] "همدم را پس گرفتم." بچه افتاد، درجا مرد. [عامی گفت:] "همدم را پس!" نفس قدسی می‌خواهد! بله، حالا برو درست کن! نفس قدسی می‌خواهد. از یک جای دیگری دارد کار می‌کند.
کاری که امام کرد، این بود که در جبهه‌ها این‌جور آدم‌هایی تربیت کرد که آیت‌الله جوادی عمامه را از سر برداشته [گفت]: "امام به این‌ها چه درس داد که به ما درس نداد؟ ما این همه فقه و فلسفه و عرفان یاد [گرفتیم]." [کسی] ۱۶ ساله آمده به من می‌گوید: "بگذار آخرین نمازم را با وضو بخوانم." خودش را گرفت [و] رفت در جبهه شهید شد. حالت انقطاع [را] رساند. امام این‌ها را عبد کرد.
عبودیت، این حالت اضطرار [است]. شاخص عبودیت [است]. ببینید، کلمات را داشته باشید؛ این‌ها مهم است. شاخص انسان بودن، عبودیت است. شاخص عبودیت، امر [است]. یعنی چه؟ من چقدر انسانم؟ به همان میزانی که امر را دارم، دنبالش هستم، پیگیری می‌کنم. ما در زندگی‌مان چقدر دنبال امر هستیم؟
حالا ربطش به بحث تکنولوژی چیست؟ قرآن می‌فرماید: "تکنولوژی و پیشرفت صنعتی که امر پشتش نباشد، مفت نمی‌ارزد." آیه آوردم، برایتان بخوانم. کسی با رشد علمی مخالف است، غلط بکند هرکس با آن مخالف باشد! "العلم سلطان" (علم، سلطه است). کشوری که رشد علمی نداشته باشد، توسری‌خور می‌شود، بهش زور می‌گویند، مفت‌خور می‌شود، حقیر می‌شود، ذلیل می‌شود. معلوم است که باید رشد علمی داشت. ولی، ولی رشد علمی و دیگر هیچ؟!
تمام بزرگان این‌ها را که داشتند، همه استفاده می‌کردند. آقای بهجت طی‌الارض داشتند؛ هیچ شک و شبهه‌ای در آن نیست. با نوه‌شان رفته بودند اینجا، گنبد سبز. منزلِ آقای بهجت، خیابان دانش بود، دانشگاه غربی، گنبد سبز. کمی راهش زیاد است، دیگر. تا سر دانش با نوه‌شان. این نوه را خیلی علاقه داشتند. این نوه را من حالا باید بروم یک وقتی گیرش بیاورم. [حرف‌های] خاصی ایشان شنیده و حرف‌های جالبی را دارد. خواب‌های خوبی هم از ایشان می‌بیند. الان گه‌گاه خطوطی [در مورد] مسائل سیاسی-اجتماعی [می‌نویسد]. ارتباط ویژه‌ای داشت با حاج‌آقا. [آن نوه گفت:] "می‌خواستیم برگردیم. من خسته بودم، حال ندارم این همه راه را پیاده برگردم. هیچ راهی ندارد؟ تاکسی، ماشینی، چیزی؟"
بهجت فرمودند که بعضی بزرگان قدیم بودند. زمانی که ما نجف درس می‌خواندیم، بقالی نجف لرز داشت! بحث بزرگانِ قدیم. ماجرا را تصویری باید داشته باشید؛ در صحنه باید حاضر باشید. [ایشان] خم شدند سمت این. کف نعلین را دست گرفتم. بعضی بزرگان قدیم بودند، کف نعلین یک چیزی می‌نوشتند، می‌رسیدند [و] بازی درآورده بودند که بچه نفهم [بود] جلوِ درِ خانه. یا گفتند که مرحوم آیت‌الله فهری زنجانی نقل کرده است. کتاب زمزم عرفان، جای دیگر هم هست.
ما یک طلبه رفته بود کربلا، بعد برمی‌گشت نجف؛ به درس می‌رسیده. ماشین شلوغی بوده. آقای بهجت هم نوجوان بودند. این کارِ بچگی را انجام دادند. [به ایشان] گفتند که: "من می‌خواستم برگردم و مشوش بودم و این‌ها. گفتم که من باید برگردم. کلاس کار دارم، تعهد دارم. وسیله امن نیست." [آقای بهجت گفتند:] "۵ تا صلوات بفرست. فقط چیزی که بهت نشان می‌دهم، تا من زنده‌ام جایی نمی‌گویی. من را برگردان با طی‌الارض به نجف." و [آن طلبه] برگشت دوباره کربلا. ولی هر سال مشهد که می‌آمدند، با هواپیما می‌آمدند، با قطار می‌آمدند، با اتوبوس می‌آمدند، با ماشین می‌آمدند.
قاضی برعکس بود؛ استاد آقای بهجت. ایشان را کسی ابداً در طول عمرش در ماشین ندید. از نجف راهی کربلا [شد]. [خودش] تا ترمینال آمد، خودش هم می‌خواست شب کربلا باشد. تا ترمینال آمد. ما را سوار ماشین کرد. فرمود: "شما بروید، من می‌آیم." رفتیم، رسیدیم. ابداً کسی ایشان را سوار ماشین ندید.
هیچ وسیله [نمی‌خواست] و ۱۰ روز در سال ناپدید می‌شد. چهار تا همسر داشت؛ یکی شل بود، یکی کور بود. ۱۰ روز آخر ماه رمضان را ناپدید می‌شد. خیلی‌ها سؤال بود برایشان کجا می‌رفت. یکی از بزرگان، آقازاده‌ی ایشان، به من فرمود که [در] آخر ماه رمضان... آقازاده‌ی یکی از بزرگان برای بنده، ایام ماه رمضان بود. دیشب یادم است که تماس گرفت. خدمت پدرم بودیم. پدرشان از بزرگان [بودند]. تلویزیون نگاه می‌کردم. [پدرم] پای من گفت: "تو نشسته‌ای تلویزیون نگاه می‌کنی؟ آقای قاضی در آخر ماه رمضان، قاضی در آخر ماه رمضان که می‌شد، ناپدید می‌شد. کجا می‌رفت؟ با امام زمان اعتکاف می‌کرد! در آخر، ایشان با امام زمان اعتکاف می‌کرد."
عجایب این بزرگان است! در فقر مطلق زندگی می‌کردند. آقای قاضی فقر مطلق [داشت]. اراده می‌کرد، همه گنج‌ها درمی‌آمدند. مهم این است که امر من چیست؟ من مأمورم به اینکه از این ابزار استفاده کنم یا نه؟ زندگی با امر! شما الان پیاده‌روی اربعین شاید خیلی‌هایتان مشرف شدید، خیلی مشرف می‌شوید. همه باخبرند از ماجرا. بغل جاده، کامیون‌ها مجانی همه را سوار می‌کنند، می‌برند. خب، چرا این همه جمعیت پای برهنه و پیاده و با زخم و خون [می‌روند]؟ چرا؟ مگر ابزارش نیست؟ بله، ابزار هست یا نیست؟ مگر بهتر نیست؟ مگر راحت‌تر نیست؟ پیاده رفتن [؟] از این خستگی لذت می‌برد. می‌دانم امر به او این است. می‌گوید: "آقا، من این‌جوری که می‌روم، بیشتر خوشش می‌آید."
حضرت یوسف علیه‌السلام از یعقوب علیه‌السلام جدا افتاد، فاصله افتاد. خب، چند سال اولش را امکانات نداشت، ابزار نداشت. عزیز مصر شد؛ چرا خبر نداد به یعقوب؟ تا من برایتان سؤال پیش نیاید [می‌گویم]: عزیز مصر است، [یعقوب] نابینا شد، رحم داشته باش! تازه برادرها آمدند. یک دور برادرها را آورده، برگرداندند. [یوسف] گفته: "آن یکی داداش را می‌آوریم، بارم [می‌دهم]. آن وسایلی که آورده بودم، در بارشان می‌گذارم." داداش [دیگر] را دوباره می‌آورند. دوباره داداشش را می‌گیرد. می‌گوید: "می‌رویم باباتان را می‌آورید." پیرمرد [را بیاورید]! زندگی با امر است. من معمول نیستم؛ حساب و کتاب دارد. با امر زندگی کرد.
حضرت سلیمان مأمور بود به اینکه این‌جوری [زندگی کند]. تازه از این ابزار و امکان که استفاده می‌کنی... حضرت سلیمان که از این ابزار استفاده کرد، سپاه از جن و فلان و این‌ها داشت. با باد می‌رفت، می‌آمد. در روایت دارد آخرین پیغمبری که وارد بهشت می‌شود، [تحفه‌اش این است] که آدم از این ابزار و امکانات استفاده کند.
همین آقای بهجت [گفت]: "در نوج [بودم]. در مسجد نشسته بودم. منتظر بودند آقای قاضی بیایند برای نماز. [گفتم:] "آقا الان آقای قاضی دیر کرده بودند." [بعد گفتم:] "آقا الان دارد وضو می‌گیرد. تمام شد. از اتاق آمد در حال." [بعد گفتم:] "آقا الان عبایش را تن [می‌کند]." [بعد گفتم:] "آقا از خانه آمد بیرون." [بعد گفتم:] "آقا در کوچه است." [بعد گفتم:] "آقا رسید پشت مسجد." [بعد گفتم:] "آقا آمد تو، کفشش را گذاشت." [بعد گفتم:] "آقا در را باز کرد." [و] در را باز کرد، آقای قاضی آمد." [قاضی] فرمودند که: "آقا محمدتقی هم اهل شیرین‌کاری شدند!" "مأموریت داریم؟" بله. اگر کسی انسان شد، این‌ها را بهش می‌دهند.
البته حالا آن‌ور، اگر خواستند یک جامعه‌ای را تربیت بکنند، این تکه خیلی سخت است. این را با من بیایید. امروز یک اشاره می‌کنم. بقیه انقلابی می‌شود با این حرف که من بزنم. قشنگ تیربار روی من زوم می‌کند با این حرف. حرف، خیلی حرف سنگینی است. آیه‌اش را بخوانم بعد بگویم، چون می‌ترسم، واقعاً جرئتش را ندارم.
سوره مبارکه شعرا، آیه ۱۲۸ و ۱۲۹. آیه در مورد تکنولوژی و صنعت. اولین دانشکده مهندسی. می‌خوانم. خدایا تو بدان که من آمدم برای شهادت. آیات: "أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ * وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ." [خدا] می‌گوید: "رفتی تکنولوژی راه انداختی؟ فکر کردی با تکنولوژی روی زمین خالد می‌شوی؟" خلود، خلود در زمین! برای اینکه روی زمین ماندگار بشوی، رفتی تکنولوژی راه انداختی؟ دارد گوش می‌تاباند. پیشرفت می‌کند. [جبارین]. تکنولوژی که دست انسان‌ها نباشد، به شدت خطرناک است؛ به شدت ممنوع است. اگر خوب هراس در دلتان، فوبیایش در دلتان افتاد، بقیه‌اش را بگویم.
امیرالمؤمنین رد می‌شدند. در جنگ صفین بود، به نظرم. این کتاب دانشنامه‌ی امیرالمؤمنین، آقای ری‌شهری، این روایت را نقل کرده با پاورقی. به نظرم دجله بود. به اصحاب فرمودند: "حرف گوش نمی‌دهید. اگر حرف گوش می‌دادید، از زیر این چیزی درمی‌آوردم شبتان روشن بشود. شب‌ها را روشن کن." یکی‌اش نفت [بود]. [ایشان اشاره کردند] سمت شما. یعنی چه؟ مدل حکومت خدا. نظام فرعونی، نظام موسوی. با هم بحث می‌کردیم. مدل تکنولوژی موسی تفاوتش با مدل تکنولوژی فرعون این است: فرعون به تکنولوژی اصالت دارد برایش. موسی می‌گوید: "آدم شو، به تکنولوژی بده." تکنولوژی دست آدم نباشد، خطرناک است. بعد در مسیر آدم شدن هزار تا مصیبت بودیم؛ می‌خوردیم، می‌خوابیدیم. همه چیز آماده [بود]. آمدیم با تو. مصیبت افتاد. اشکال ندارد، آدم می‌شوی. وقتی آدم شدی، تکنولوژی به آدم می‌دهند. امیرالمؤمنین [می‌فرماید]: "حرف گوش بده، آدم بشوی، بعد من تکنولوژی به تو می‌دهم."
روز اولی است که حرف می‌زنم. دو سال است داریم با هم حرف می‌زنیم. حرف‌های ما روشن است. یکی یک تکه را بخواهد بگیرد، با خود قرآن هم بخواهد یک همچین معامله‌ای بکند، مشکل برایش پیدا می‌شود. قرآن می‌گوید: "یدالله (دست خدا) [بر همه چیز است]." بعد تو می‌گویی خدا دست ندارد! مفصل صحبت کردیم. باید تلاش کرد و فعالیت کرد و پیشرفت کرد. همه این‌ها سر جای خودش. ولی آن تِم ماجرا چیست؟ واژه اصلی ماجرا چیست؟ انسانیت است.
آقا، چه‌کار کنیم؟ وظیفه ما چیست؟ تعبیر امام: "آدم، آدم که شد..." خود امام، می‌دانید، خیلی وقت گذشته. در خاطرات امام هست که آن روزهای آخر حضرت امام، دوربینی که روی امام کار گذاشته شده بود، یک شبانه‌روز دیدم این دوربین تصویر ندارد. امام غیب شده بود! در بیمارستان. آخر هم نفهمیدم. هر وقت هم باهاش مطرح می‌کردیم، جواب سربالا [می‌داد]. گفتم که: "دوست دارم یک دیداری برای شما و امام." [پدر گفت:] "آقای خمینی دیشب اینجا بود! تو چه می‌دانی چه گفتگوهایی بین ما شد؟" [من گفتم:] "بروم به آقای خمینی بگویم؟ ایشان هم خبر دارند؟" فرمود: "بله، ایشان هم خبر دارد. خوابش را ندیده‌ای." یک جای دیگر، مسلط به دنیاست، استفاده می‌کرد. آن غربت است، آن مظلوم [بود]. امام یک بشکن می‌زد. یکی از بزرگان گفته بود: "امام این قدرت را داشت صدام را می‌توانست بیاورد اینجا جلو مردم یک ربع برقصد و برگرداند." اراده اگر می‌کرد، این اتفاق می‌افتاد. ولی من مأمورم به این کار.
یک داستان در مورد امر دارد. باشد، فردا به شما بگویم. وقت گذشته که اگر آدم با امر زندگی نکند، چقدر خطرناک است؛ حتی در پیشرفت معنوی‌اش. پیشرفت مادی که هیچ! پیشرفت معنوی آدم [اگر] چشم برزخی پیدا بکند... [او] گفته: "دیگر سامری و بلعم باعورا و این‌ها آدم‌های معنوی بودند که امکان معنوی داشتند، با هم زندگی نمی‌کردند، شدند مایع فساد کل دنیا." یک بحثی دارد. ان‌شاءالله فردا برایتان می‌گویم.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی محمد و آل محمد.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00