برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در ابتدا تبریک عرض میکنم روز مهندس را خدمت عزیزانمان، برادران و خواهران گرامیمان، جامعه مهندسی محترم. انشاءالله که روز با برکتی باشد. همه مهندسانمان هم انشاءالله پر توفیق و بانشاط و انشاءالله سرآمد باشند در همه عرصهها. برای سلامتی همه مهندسین عزیز و موفقیت روزافزونشان، صلوات.
ایام سالگرد منشور روحانیت حضرت امام (ره) را هم داریم. از این جهت اتفاق ویژهای است امروز و ارتباط ویژهای [بین] حوزه و روحانیت. نکتهای را عرض بکنم در مورد حوزه و دانشگاه؛ چون کلاً این سؤال رایج است و خیلیها میپرسند. جوابی که ما میدهیم متفاوت است؛ جوابی کمی ویژه است. ممکن است بعضیها خوششان بیاید، بعضیها بدشان بیاید.
اول یک نکتهای را بگویم در مورد مرحوم شیخ بهاء. [او] جمع الوان نیست، جمع اضدادی است؛ یک رنگارنگ، چه بگویم، یک چیز عجیب و غریبی است از جمع این علوم و فنون مختلف. شخصیت ویژهای است ایشان. حالا در علوم غریبه که لابد خبر دارید؛ طلسمهایی که داشته، کارهایی که بلد بوده. همین حرم امام رضا (ع) را ایشان وقتی که در کار معماریاش بودند، تصمیم میگیرد که طلسمهایی بنویسد. مشهور است، شاید شنیده باشی؛ واقعیت هم دارد، افسانه و خرافات و اینها نیست، اینها واقعیت دارد. ایشان تصمیم میگیرد سردر ورودی به داخل روضه منوره، طلسمی را کار بگذارد که گناهکار نتواند بیاید. [او] میتوانسته این کار را بکند. ایشان از این کارها، هم در سحر و هم در این طلسمات، کارهایی هست که انجام میشود. میتوان یک کار اینجوری کرد. و حالا ماجراها دارد که مثلاً در حرم امیرالمؤمنین (ع) هم ایشان هر غرفهای را طلسمهای خاصی گذاشته. هر غرفه ویژگیهای خاصی دارد؛ مثلاً در یکی ذهن آدم برای فهم ریاضی فعال میشود، در یکی برای فقه، در یکی برای مثلاً فلسفه. من نمیدانم دقیقاً کجاست و چهجوری است، ولی این از علما رسیده و یک چیز حتمی و مشخص است؛ یعنی همه اذعان دارند به آن. در مورد حرم امام رضا (ع) هم همینطور بوده.
ایشان تصمیم گرفت که یک وردی را بگذارد و بعد سفری برایش پیش میآید. به معمار میگوید که «این طاق را نزن تا من بیایم.» خودش باید... [و] چاقو سحر و اینها را هم که بلد بوده برای دفع سحر بوده. این را هم بدانید، ایشان سحر را بلد بوده که سحر را دفع بکند. ماجراهایی از این قبیل هم زیاد داریم. حالا باز من پرانتز باز بکنم چون میدانم مسئله ثقیل است، باید هی نکته بگویم که کمی از آن ثقلش دربیاید.
[کسی] ادعای پیامبری کرده بود. [با] قدم زدن در اطراف اصفهان، با سحر اطراف اصفهان را تبدیل میکند به باغ و بستان و دریا و اینها. دره بوده. سحر تصرف در قوه خیال است. سینما و اینها مطرح است که سینما ادامه سحر است و از سامری گرفته شده؛ برای همین به دسته صهیونیستها [مربوط است]. عرض کنم که تصرف در قوه خیال است؛ تصویری که نیست را، این فکر میکند هست. این شعبدهها و اینها همه از این سنخ است. [به] دروغگویی که ادعای پیامبری داشته، میگوید: «شما پیامبر خدایی! میآییم با همدیگر در این آب کمی شنا بکنیم. شما پیامبر خدا هستی دیگر؟» [میگوید]: «بله! اصلاً شک نکن! یا رسولالله! بیا یک شنا، یک تنی به آب بزنیم.» [طرف میگوید:] «واقعاً آب خوبی است؟» موجی، ماهیای ته دره میترکد و خلاصه [پیامبر دروغی] میگوید: «خلاص! پیامبرتان هم به باد رفت!» خلاصه از این کارها داشته. ماجراهای مفصلی هم دارد در کتب فقهی و کتب اصلاً خود ایشان [در مورد] طلسمها کتاب دارد: «گوهر شبچراغ» و چه و چه و چه. این کتابهایی که ازشان مانده. خیلی از اینها را گفتهام [و] بلدم، شاید بعضیهایش را هم بلد باشم، ولی مهم نیست، به درد نمیخورد.
چیزی که هست این است که ایشان میخواست این ورد را کار بگذارد. به معمار میگوید: «من میروم، دست نمیزنی تا بیایم.» طولی کشید. وقتی برمیگردد، میبیند طاق را زدند! خیلی عصبانی میشود. به معمار میگوید: «مگر من نگفتم طاق را نزن؟» [معمار میگوید]: «من سه بار، سه شب پشت سر هم امام رضا (ع) را خواب دیدم. حضرت فرمودند به بهایی [یعنی شیخ بهایی] کار نداشته باش.»
میگویم «بهایی» نه «بهائیت»! شیخ بهایی! شیخ بهایی دیگر نداشتیم! دیگر [فقط] آخوند شنیده بودیم، همهرقم شنیده بودیم، شیخ بهایی دیگر ندیده بودیم! بهایی نیست، شیخ بهاءالدین عاملی است و گفتهاند هیچ عربی به این زیبایی نتوانسته شعر فارسی بگوید و هیچ فارسی به زیبایی سعدی نتوانسته شعر عربی بگوید. عربی بوده، عاملی، لبنانی بوده و زیباترین اشعار فارسی از ایشان است. «کشکول» ایشان خواندنی است. اشعاری که از ایشان هست، خواندنی است. ایشان فرمودند که: «این طلسمی که میخواهد بگذارد [که] گناهکار نیاید، من راضی به این نیستم؛ این حرم همه است، همه باید [بیایند].» از این ماجراها زیاد دارد.
آن حمامی که با یک شمع آبش را گرم میکرده، پتوی مهندسی! ابتکاراتی داشته ایشان که بعضی از مهندسین آب، [یا] اساتید مهندسی آب، تز میدهند به دانشجوها که بروید پیگیری کنید این کاری که شیخ بهاء کرده چه فرمولی داشته، چه قواعد و ضوابطی [داشته است]. ایشان آبرسانی از زایندهرود به محلههای اصفهان را انجام داده بوده، بدون پمپاژ آب؛ یعنی همین آب معمولی میآمده و میرسیده. [چطور] لولهکشی بکنی و آب بیاید بدون پمپاژ، بدون دستگاه؟ چهشکلی میشود به همه آب را رساند؟ شخصیت عجیبی است شیخ بهاء در این علوم و فنون، واقعاً ذوالفنون است این بزرگوار.
اشعاری دارد. اگر ایشان نگفته بود، واقعاً نمیشد این شعر را خواند. یک شعری دارد، در اینترنت سرچ بکنیم، یکی از مصراعهایش این است: «علم نبود، الّا غیر علم عاشقی.» یک شعر بلندی است، شاید بیش از ۵۰ بیت باشد. [در آن] میتازد به فنون رسمی از ادبیات و صرف و نحو و فقه و اصول و هندسه و ریاضی و همه را زیر آبش را میزند. بعد تعبیر بسیار تندی میگوید اینها، این علوم رسمی که حالا میگوید: «علم رسمی، سر به سر قیل است و قال / نه از آن کیفیتی حاصل، نهال.» چیزی درنمیآید. بعد میگوید این علوم رسمی سنگ استنجای شیطان است.
سنگ استنجا چیست؟ قدیمیها وقتی سرویس که میرفتند، سه تکه سنگ داشتند. سنگ تمیز [را] جدا میکردند، مرتبش میکردند که برای طهارت قلع میکردند، با آن تمیز میکردند خودشان را. سه تکه سنگ بوده که قشنگ دیگر...
علومی که ما میخوانیم، چه در حوزه چه در دانشگاه، زیر آب جفتش را دارم با هم میزنم! اصلاً به دلتان بد راه ندهید. خورده میشود! [این] منشور روحانیت، روز مهندسی، ترکیبش با همدیگر... این علوم رسمی، اینها سنگ استنجای شیطان است؛ ابزاری برای پاک کردن، تازه در دست شیطان هم است! بعد، سنگ استنجا برای پاک کردن [است]، نه سنگ استنجایی که کثافت رویش میماند. فرق بین این و آن ندارد.
ادبیات عربی که بنده درس خواندهام، درس دادهام؛ ادبیات فارسی که درس میدهم، درس دادهام؛ چه فرقی میکند؟ چون آخوند درس میدهد، مقدس میشود؟ یاد بدهیم چهشکلی کلمه بسازیم؟ شما مهندسی میخوانی، چهشکلی خانه بسازی، چهشکلی قایق بسازی، چطور ماشین بسازی؟ ساختن یک چیزی بیرون از من [است]. و علم واقعی، علمی است که انسان واقعی بسازد و انسان واقعی چیزی بیرون از خودش ندارد.
«علیکم انفسکم»، هر خبری است درون خودت، همه اسرار اینجاست. میخواهد کسی عارف باشد به حقایق عالم. کسی که «من جهل نفسه»... امیرالمؤمنین (ع): «کسی به خودش جاهل است، به غیر [هم] اجهل [است].» به همهچیز جاهلتر است. کسی تا عالم به خودش نشود، عالم به هیچی نمیشود. شیخ بهاء میفرماید که: «علم اصلی علم عاشقی [است].» «علم نبود، الّا غیر علم عاشقی.»
این شخصیت در مورد عاشقی اینجور صحبت بکند که وقتی میرود سر مزار بابا رکنالدین در اصفهان که مزار فوقالعادهای است، [اینگونه] مشهور بین بزرگان [است] که با یک یاسین کسی حاجت میگیرد، مجرب [است] جداً؛ چون بنده برایم پیش آمده این ماجرا، شب نشده حاجت گرفتم. مزار بابا رکنالدین در اصفهان، تخت فولاد، مزار بینظیری است. [آنجا] صدایی میشنود که «شیخنا! به داد خود برس!» که بهش خبر میدهند [که] چه روز بیشتر زنده نیست و روز آخر، روز حیاتی ویژهای بوده در دوران شیخ بهاء. زندگی شیخ بهاء در علوم مختلف هم دخالت داشته، ولی این آدم آخر میآید، میگوید: «آقا! علم اصلی، علم عاشقی است. بقیه چیزها توش خبری نیست. هرچی هست اینجاست، علم عاشقی.»
این خیلی مهم است. نه در دانشگاه [است]. علم عاشقی، اگر کسی بخواهد ابزار [باشد]، [و اگر] از این ابزار کسی میخواهد استفاده کند، یک خدمتی برساند، اخلاص داشته باشد، علم عاشقی در جفتش هست؛ هم در حوزه است هم در [دانشگاه]. اگر کسی میخواهد ابزار را بلد باشد [برای] یک کاری بیرون از خودش انجام بدهد، [بداند که] نه در حوزه است، نه در دانشگاه؛ هیچجا خبری نیست، هیچجا خبری نیست. این نکته مهمی است، این را باید بهش توجه داشت.
علم عاشقی را چهشکلی میشود بهش رسید؟ علم عاشقی در عبودیت است. حداد گفتند: «شما یک مدتی آمدی درس خواندی.» سهتاشان حداد نعلبند بود. [درباره] بعضی اسامی حساسیت نسبت بهش هست. من هم میدانم، چارهای ندارم دیگر؛ میگویم دیگر. [درباره] حداد و این طیف و این مجموعه و اینها حساسیت زیاد است. کلاً ما باکی نداریم از حساسیت و بحث. اگر بخواهد بشود، آمادهایم، مشکلی نیست. اگر کسی مخالفت [یا] چیزی دارد، [صحبت کند].
نعلبند بود، شاگرد مرحوم سید علی آقای قاضی بود. علم اصلی [و] کمترین مراتبش، تجرد نفس است. تجرد یعنی شما حضور داشته باشی در عالَم، [و] در بالاتر از ماده، عوالم دیگری را ببینی، در آن عوالم سیر بکنی. تجرد نفس، آنجا تازه نقطه آغاز علم اصلی است. علم اصلی از آنجا شروع میشود. دستوراتی که بزرگان میدهند، میرسد به آنجا. دیگر از آنجا مرتبه تجرد، تجرد عقلی و تجرد محض و تجرد شهودی و همینجور میرود بالا. چه فنا و بقا و سهو و محو و این حرفهایی که من بلد نیستم.
ایشان نعلبند بوده. تهرانی [یعنی] استاد محمدحسین حسینی تهرانی، شاگرد مرحوم علامه طباطبایی بوده. آشنا میشود با استادشان، حداد، و عطش داشته. با اینکه ایشان خودش مجتهد بوده، فیلسوف بوده، در فنون مختلف وارد بوده. خود این علامه تهرانی مهندس بوده و اختراعات داشته. قبل از اینکه برود در حوزه، اختراعات ایشان الان هست [در] بعضی از دانشگاهها. در تحصیل در مدرسه، امیدی بهش داشتند، میگفتند: «این میآید بعداً از شخصیتهای علمی کشور میشود.» [اما] میآید، میکشد سمت طلبگی و با مرحوم علامه آشنا میشود و بعد دیگر میرود نجف و کربلا، خدمت هاشم حداد. [میرزا محمدحسین تهرانی] میگوید: «من آشنا شدم با ایشان، فهمیدم یکی از شاگردان قاضی هست که در این وادی [است] و کارش هم این است: نعلبند. علم حقیقی گاهی اینجوری است، در نعلبندی [است]. نعل اسب میسازد.»
ایشان میگوید من رفتم با عبا و عمامه... خب، چهره ایشان هم چهره علمایی بود. یکی از اساتید ما میفرمود که (پرانتز بگویم که [منظور] چهره [است]، [در مورد] محمدحسین تهرانی): «یکی از اساتید میفرمود: ما تهران که بودیم، تهرانی منزل ما گاهی میآمد. با پدر ایشان دوست بودند. سید محمدحسین تهرانی آمد منزل ما. این داداش کوچک من در را باز کرد. ایشان را که دم در دید، آمد تو خانه، داد زد، گفت: "بابا بیا! پیغمبر آمده!"» محاسن [و] چهره ایشان خیلی [شبیه] علمای ویژه بود: محاسن بلند، عمامه بزرگ.
خلاصه، با آن تیپ و آن چهره میآید دم نعلبندی. ایشان [یعنی] حداد در حال نعل کوبیدن بوده. ایشان یک نگاه میکند، میگوید: «آقا! یک نعل هم میشود پای ما بزنی؟» [شیخ محمدحسین تهرانی میگوید:] هیچچی نگو! خلاصه ماجرا شروع میشود دیگر، حرفها و اتفاقات و... [حداد پرسید:] «درس نخوندی؟» ایشان گفت: «من رفتم درس بخوانم. «شرح امثال» یکی از [کتابهایی است که] اول خوانده میشود. بعد در این کتاب، [در] اول کتاب دارد: "اول العلم معرفة الجبار و آخره". اولین مرحله علم، شناخت جبار [خدا]ست و آخرین مرحله، به او واگذار کنیم.» [و حالا حرفهای عجیبی که من نمیخواهم واردش بشوم چون بعضیهایش واقعاً سنگین است.] که مثلاً به برخی شاگردانش [چیزی] از آسمان چهارم بیاورند. از این جور ماجراها زیاد داشته [است]. ایشان شخصیت کمنظیری بوده.
این مسیر خودسازی... بعد ایشان میگوید که: «من این را داشته باشید، جالب است. این علم عاشقی اینجاهاست. عبودیت اینجاهاست.» این پا گذاشتن روی این «خودِ خیالی»، خودِ خیالیای که هرچه ما میکشیم از این خودِ خیالی است. این توهمات که بعضی وقتها علوم رسمی توهمات را تقویت میکند. بدبختی اینجاست! توهماتش تقویت نشد که... مبارزه و جهاد میخواهد. [اگر کسی] فهمید میخواهد چهکار بکند، فهمید کجا باید برود، چهکار بکند، این، قطعاً این علوم به دردش میخورد، خاصیت دارد برایش. وگرنه [این] حجاب است. حوزه و اینور و آنور هم درد دوا نمیکند. اینور و آنور هم نداری. مشکل از خود [تو]ست. اصلاً علم خودش حجاب است: «العلم هو الحجاب الاکبر». هر علمی اگر بمانی پشت علم، حجاب است؛ اگر رد بشوی، نردبان [است].
کعبه. به یکی از بزرگان گفتم: «آقا! یک سفارشی به ما بکن. اینجا روبرو [ی] مستجار [است]. میخواهم یک یادگاری از شما داشته باشم.» از شخصیتهای بزرگ. ایشان فرمود: «علم نردبان است. پایین بگذاری، پایین میروی. بالا بگذاری، بالا میرود.» یادگاری از پشت مستجار کعبه بود به شما. خیلی جمله مهمی است. تو چه استفادهای از رشته [ات میکنی؟]
حداد میگوید که: «من [این] داستان [را] آخر [میکنم] و تمام [میکنم].»
«من همسری داشتم در کربلا. اوایل که آمده بودیم و ازدواج کرده بودیم، اینها... همسرم با من خوب بود، من خیلی هم دوستش داشتم. مادرزنی داشتم. تعبیر امروزی میشود برایش به کار برد، مثلاً تعبیر «قالتاق»! شده تعبیر خوبی باشد؟ قالتاق! مادرزن مد نظرم. در فضای مجازی، خیلی بددهن، افعی بود، بزرگوار! س** عجیب و غریب، فحاش، بیاعصاب. بعد سه چهار تا دختر داشت. میگفت که شب کسی از کوچه اینها رد نمیشد چون اگر کسی از کوچه رد میشد، میگفت: "تو نمیدانی من اینجا دختر دارم! مرد غریبه در کوچه ما رد میشوی؟" میگرفت و میزد. پولدار. من هم فقیر. [مادرزن] میگفت: "در خانهاش آنقدر دبه روغن داشت که اتاق ما را از اتاق خودشان با دبه روغن جدا کرده بودند. بعد برنج درجه یک درست میکردیم، بوی گوشت میپیچید. ما ترب میخوریم و نان خشک! من دخترم را دادم به کی؟ یک آدم یلّاقبا، بیعرضه."» حالت توحیدی اینها افتاده بودم.
پولی که درمیآوردم، هر فقیری چیزی از من درخواست میکرد، نمیتوانستم رد [کنم]. از آثار ممنوعه قاضی در من این بود؛ نمیتوانستم فقیر رد کنم. هزینه کارگر میشد و پول خودم هم کم بود، درآمدی نداشتم. خدمت حضرت سید علی آقای قاضی، به ایشان گفتم که: «آقا! من زنم را طلاق بدهم؟» گفت: «برای چی؟» [گفتم:] «خانه فحش و داد و دعوا و اذیت است، خسته شدم.» [پرسید:] «دوستش داری؟» گفتم: «آره، دوست دارم.» [گفت:] «آره. خدا تربیت شما را در این مادرزن قرار داد.» علم عاشقی اینهاست، اینجوری است. علم عاشقی نه حوزه است، نه دانشگاه! [این] مادر، مادر زن ویژه استاد! مادرزن عزیز!
گفت: «باید تحمل کنی.» [حداد میگوید:] «آقا! دیگر جان ما به لب میرسید. خانه که میآمدیم فحش و دریوری و ن...» ایشان فرمود: «یک شب آمدم. قلبالاسد بود، مرداد. نجف هوا گرم. آفتاب تو سر این بزرگوار هم خورده بود و حسابی دیگر جوش آورده [بود].» [در] حیاط نشسته، پاچهها را داده بالا، پا را گرفته زیر شیر آب که کمی آب بخورد، خنک شود. پماد [؟] در را باز کردیم، آمدیم تو. ما را که دید، دیگر ترکید، شروع کرد رگباری، رگباری؛ یکی دو تا، سه تا، پنج تا، ده تا زد. زد، همسایهها ریختند بیرون. من از پلهها رفتم بالا برم تو خانه و دیدم همینجور یک بند دارد میگوید. [میخواستم] کلمه جوابش را بدهم، [اما] از در رفتم بیرون. باز کردم، پایم را گذاشتم تو کوچه. دیدم دو تا شده: یک سید هاشم حداد نورانی و لطیف تو آسمان، [و یک] حداد کثیف، درب و داغان، چروک، زخمی روی زمین. مقام تجرد نفس! تجرد نفس از اینجا شروع [میشود]. میگوید: «در را باز کردم، این همینجوری داشت فحش میداد. آمدم افتادم به پایش، گفتم: تو هرچی میتوانی به من بگو، فحش بده.» حال تجرد از اینجا شروع میشود، از اینجا تازه [علم] سوار بر عالَم است. این دیگر حجابی بین او و خدا [نیست]. دیگر ماجراها از اینجا شروع میشود.
این علم عاشقی، کانالش هم در زندگی همه ما هست و بگردیم، پیدا [میشود]. استاد هم ببین، خدا استاد بیخ گوش همهمان گذاشته. استاد یک جای ویژهای نیست. چه کسانی دارند فحشت میدهند؟ آقای بهجت هم خدا فرستاده برایت! از طرف چه کسانی اذیت میشوی؟ متن نوشته بودیم: «سلوک حدادی». گفتیم برای بچههای انقلابی که فحش میخورند، اینها سلوک حدادی است. این فحشها معنویت [و] نورانیت میآورد. واقعاً همینطور است. بعضی حالات بهشان دست میدهد وقتی یک «ترند» بشوند در فضای مجازی، [وقتی] هشتگشان [بشود]. اتفاقاتی میافتد برایشان. خیلی اثرات دارد [که] کنده بشود از عالم ماده و طبیعت و از این تعلقات مادی.
رمز و راز سادهاش عبودیت است. عبودیت هم، این را بگویم، تمام عبودیت، آن اولی و اصلیاش امر است که در جلسات قبل با هم صحبت [کردیم]. عبودیت امر میخواهد. امر خدا را بگرد، پیدا کن برای خودت. ملتزم به همان [امر] شو. علم عاشقی بعدش میآید.
خدایا، به ما علم عاشقی عنایت بفرما.
در فرج امام عصر تعجیل بفرما.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
جلسات مرتبط

جلسه شصت و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد و یک
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد و دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد و سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد و چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفتاد و پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت