تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشتاد و یک

00:29:47
116

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
سؤال خوبی یکی از دوستان پرسیدند که خب خیلی به بحثمان کمک می‌کند. این که ما می‌گوییم بعد از این دنیا حرکتی نیست، در عین حال این ماجراهایی که تعریف می‌کنیم همه‌اش توش حرکت است؛ می‌گوییم از اینجا رفت آنجا، از آنجا اینجا آمد؛ اول این را دید، دوم آن را دید. «اول»، «دوم» دارد، «اینجا»، «آنجا» دارد. عالم برزخ اگر درش حرکت نیست، پس جابه‌جایی چیست؟
از آنجایی که بنایمان این است که وارد بحث‌های تخصصی نشویم و خیلی سریع و جمع‌وجور جواب بدهیم، پاسخش این است که در عالم برزخ حرکت نداریم، ولی جابه‌جایی داریم. حرکت یعنی چه؟ حرکتی که در عالم دنیا داریم چیست؟ هر چیزی در حال حرکت است، در جوهر خودش. ملاصدرا می‌گوید: «حرکت جوهری». یعنی چه؟
شما یک سیب را پوست بکنید، ۲۰ دقیقه بعد چه رنگی می‌شود؟ کال که یعنی لک می‌افتد. لک. یک هفته بعد چه می‌شود؟ خراب. سیب در حال حرکت است، درست است؟ خب، آن وقتی هم که شما در یخچال می‌گذارید، هم در حال حرکت است. دارد حرکت می‌کند. یک حرکت دیگری می‌آید؛ حرکتی که او دارد را معکوس می‌کند، درست است؟ یعنی آن دما حرکت را معکوس می‌کند، نگهش می‌دارد، دوامش را بیشتر می‌کند.
در عالم برزخ ما یک همچین حرکتی نداریم. سیبی که کال باشد نداریم. سیبی که برسد نداریم. سیبی که لک‌دار شود نداریم. سیبی که خراب شود نداریم. مثلاً شما بیایید در باغتان؛ می‌بینید ۱۰ تا سیب روی زمین افتاده، خراب شده. عالم برزخ ماده درش نیست، ماده ندارد. بحث ماده بحث مفصلی است. باز هی می‌گوید: «مفصل است»، چون واقعاً مفصل است. حالا داریم سریع جمع‌وجور می‌کنیم.
الان شما یک سیب را در ذهنتان بیاورید. هی می‌گوییم ذهن؛ به خاطر این که تنها چیزی که مجرّد است و همراه ماست همین ذهنمان است. [ما] تطبیق دادیم [این را] که مجرّدی است که صورت دارد. [مثل] قوه خیال، [یا] قوه عقل؛ [که] مجرّدی است که صورت هم نداریم. عالم برزخ از همین سنخ خیال ماست. عالم برزخ از جنس خیال است. نمی‌دانند، از این مسائل سر درنمی‌آورند، بندگان خدا! عالم برزخ خیالی است.
گفته [است که] مواد جسمانی نداریم؛ گفته [است که] مواد مادی نداریم. نگفته [است که] مواد جسمانی [یعنی] جسم داریم؛ [یعنی] ماده [نداریم]. جوان [است]، به این معنا که جوان «سید شباب اهل جنت» که می‌گویند سید جوانان بهشت، ۳۲ سالش است. بعد مثلاً بقیه جوانند؛ بعد بچه داریم، بعد همین سِنا دارد می‌رود بالا. آنجا به حسب اعمال آدم است، به حسب طراوت و اخلاص و نشاط روح آدم است. هر که اخلاصش بالاتر [باشد]، جسمش – که ماده ندارد – شاداب‌تر [است].
در بین این بدن‌های شاداب در عالم قیامت و بهشت، کسی که سید جوانان بهشت است، امام حسن و امام حسین علیهما السلام [هستند]. جوانند مثلاً، سن‌وسال دارند. سید جوانان بهشت [مثل] تینِیجِرها، مثلاً ۱۴ ساله، ۱۸ ساله‌ها. بعد آنجا «مثبت ۱۸»، «مثبت ۱۸»، ۱۶ ساله‌ها، به حسب صعود روح این‌هاست.
با توجه به [این که] جابه‌جایی داریم، جابه‌جایی مثل دنیا نیست. از اینجا می‌شود، می‌رود آنجا؛ همه چیز حاضر است. شما الان سیبی که در ذهن می‌آورید، ۱۰ سال هم در ذهنتان بماند کپک نمی‌زند، پوست‌کنده خراب می‌شود؛ مگر این که اراده کنید سیب کپک‌زده در ذهنتان بیاید.
دقت کن! این‌ها خیلی مباحث مهمی هستند. اسفار ملاصدرا [را] دیگر لهش کردم، عصاره گرفتم، دارم می‌گویم. پس ببینید، آنی که شما اراده می‌کنید می‌شود. عالم خیال شما این شکلی است. هر چه هم آمد، اولاً که ماده ندارد، وزن ندارد، بُعد ندارد. صورت در عالم برزخ داریم. ماده [جنس] بحث قیامت است. نخیر، بحث انسان‌شناسی [است]؛ البته انسان‌شناسی دقیق هم نیست.
همه بحثمان سر این است: آقا، ما وطن داریم. بگویم در تفسیر المیزان یک نکته‌ای دارد، خیلی نکته مهمی است، در سوره مبارکه نساء؛ قشنگ است، جذاب است، کاملاً آکادمیک است. [ما] دانشگاه دنیا داریم. چرا علامه طباطبایی می‌فرماید که بیشتر مباحث دین تا وقتی نسبت دنیا و آخرت و عوالم بعد از دنیا فهمیده نشود، حرف فهمیده نمی‌شود؟
یکی از آن مطالب چیست؟ ایشان تصریح می‌کند به این نکته. ایشان می‌فرماید که در مورد حقوق زن و مرد [برای زن...] خجالت که نمی‌کشیم از این که بخواهیم این روایت را بگوییم؟ حضرت زهرا(س) فرمود: «برای زن‌ها بهتر این است...» [اگر] باعث خجالت است، من چطوری در دانشگاه بگویم؟ نباید گفت! مبانی فهمیده نشود، این حرف را نمی‌شود گفت. طبیعی است، انسانی که بیش از دنیا چیزی ندارد، انسانی که وطن ندارد، انسانی که غیر از ماده چیزی ندارد، معلوم است که باید سرِ پست حکومت و این‌جور چیزها رقابت کند، زن و مرد ندارد.
ولی وقتی فهمیدم وطن دارم، نقش خودم را در تناسب وطنم بنشینم و لحاظ کنم. حرف علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، «علی النساء» یک بسته تفسیری دارد، یک بحث روایی دارد. بحث روایی‌اش که تمام شده، آخرش یک صفحه نکات را می‌فهمد. خیلی مطلب ارزشمند [است]. تا نسبت دنیا و آخرت فهمیده نشود، حرف‌های دین فهمیده نمی‌شود. [مثلاً] چیزی یادم نمی‌آید، [کسی] خجالت می‌کند قرآن دستش باشد! آقا، بالاتر از حجاب خبری است.
بعد اگر فهمیدیم انسان کیست و انسان چیست، آن وقت زن افتخار می‌کند، می‌گوید: «خدا تربیت فرزند به من موهبت الهی داده است. خدا به مردها تربیت انسان نداده، به زن‌ها داده است.» پول کجاست؟ ماده قرار نیست کاری بکند، دنبال پول می‌گردد.
در ادامه داستان، ایشان می‌گوید که من یک لحظه از آن دیوار – غشای سفیدی که بود – که دیدم کنار قبر برادرم که برزخ قبرش را دیدم، رد شدم. از آن دیوار دیدم بهشت برزخی را دارم می‌بینم و غرق در لذت شدم. آمدم پا بگذارم، این صدای روحانی به من گفت که «حق نداری جلوتر وارد بهشت شوی. فقط از فاصله تقریباً دور دیدمش.»
بعد از قبر بیرون آمدم. چطوری بیرون آمدی؟ با سرعت به سمت بیرون مکیده شدم. حرکت در برزخ این جوری است. جابه‌جایی این شکلی است. حرکت مثل دنیا، حرکت قاطی [و] حرکت به این معنا نیست که یک چیزی می‌رود، فاسد می‌شود، از بین می‌رود، زمان بهش می‌خورد؛ نه. تحولی حاصل نمی‌شود، ولی جابه‌جایی داریم.
دریافتم [که] از اینجایش خیلی قشنگ می‌شود این داستان تا برسد به آن ۴۰ صفحه آخر که آنجا سنگ‌کوب را می‌زنیم. اگر صفحه را از اینجا تا آن ۴۰ صفحه [بخوانید]، محشر است. تقریباً ۵۰ صفحه‌ای که اینجا داریم خیلی جذاب است. یک کم در داستان سوم ۴۰ صفحه‌ای دارد، آن هم خیلی جذاب است. این ۵۰ صفحه را داشته باشید. دیگر یک شانتیون ماه رجبمان است و از شنبه رزق آنهایی که می‌آیند. حالا یک تعدادی از دوستان هستند، ما هم هستیم. از شنبه تا سه‌شنبه.
دریافتم که مجدداً روی قبر برادرم ایستادم. کنار قبر رضا یک قبری بود؛ قبر مردی به نام... اسمش را نگویم، به جایش می‌گویم جابر. جابر آدم خوبی [بود]. این را هم به شما بگویم؛ ما بحثمان خوف و رجا نیست. این هم گاهی قاطی می‌شود. آقا، خوفی باشیم یا رجایی؟ هیچ‌کدام! واقع‌بین [باشیم]. باید [با] واقعیت [زندگی کرد]. اگر آدم با واقعیت زندگی بکند، خوف و رجایش تنظیم می‌شود؛ واقعیت امیدوار می‌کند. حالا اگر یک کسی یک جلسه ما را بود که خیلی امیدوار شد، یک جلسه که ما خیلی ناامید کردیم [اگر] نبود، دیگر به من ربطی ندارد، تقصیر من هم نیست. یک جاهایی به شدت ناامید می‌کند، [یک جاهایی] باز هم کمتر، به شدت امیدوار. حکایت می‌کنیم از عالم برزخ، عالم بعد از ماده.
جابر آدم خوبی نبود، هرگز نبود. در نتیجه این سؤال برایم پیش آمد که داخل قبرش چه شکلی است؟ در همین فکر بودم که صدای روحانی گفت: «او اینجا نیست. مدتی پیش فرشته‌هایی که کارشان انتقال اجساد است، او را به جای دیگری برده‌اند.» جسدهای ما را جابه‌جا می‌کنند. جابه‌جا می‌شود. توضیحات دارد. بهش می‌گویند: «ملکة النقاله». اینجا اسم «ملکة النقاله» را نیاورد.
امام صادق(ع) فرمودند: «انقدر گیر ندهید کجا دفنتان کنند. اگر مؤمن باشید، هر جای زمین، در بیابان‌ها هم که دفن شوید، ملحق به ما – شما را ملحق ما می‌کند – [می‌شوید]. اگر مؤمن نباشید، کنار ما هم که دفنتان کنند، جابه‌جاتان می‌کند.» [مثل] هارون‌الرشید [که] چسبیده به امام معصومین [دفن شد، اما] جابه‌جا [شد]، فرسنگ‌ها دور [شد]. به این‌ها می‌گویند ملائکه نقاله. داستان‌هایی دارد، بماند.
یک داستان مرح [مرحوم] آیت‌الله هزارجریبی دارد. آن داستان خودش نیم ساعت، ۴۰ دقیقه طول می‌کشد بخواهم بگویم که وقت نیست. داستان فوق‌العاده‌ای از این جابه‌جایی که صورت می‌گیرد. فقط یک اشاره تیزری که یکمی قلبتان [به] آتش [بیفتد]. فقط در همین سوزاندن دل شما ندارم که [بگویم] یک جوانی که می‌رود شیروان و بعد عاشق دختری می‌شود، دست از اسلام برمی‌دارد که آن دختر مسیحی را بگیرد. بعد یک مدتی پشیمان می‌شود، می‌خواهد برگردد. چیزی از اسلام یادش نبوده. بعد که می‌خواهد برگردد، گوشه‌ای مشغول توسل و این‌ها، خانمش باخبر می‌شود، می‌گوید: «ماجرا چیست؟» [می‌گوید: «می‌خواهیم] قفقاز، کربلا زندگی کنیم.» خانم از دنیا می‌رود و برادران [خانم] می‌گیرند به رسم مسیحیت این را دفنش می‌کنند.
ماجرا را آن آقا برای مرحوم آیت‌الله علامه وحید بهبهانی نقل کرده. آیت‌الله هزارجریبی هم در کتابش آورده این ماجرا را. خودم دیدم این آقا آمد در کربلا برای ما تعریف کرد. ملائکه نقاله. گفت که من رفتم خانمم را شبانه خواستم جنازه‌اش را در بیاورم که با خودم بیاورم کربلا. جنازه. قبر را شکافتم، یک آقای سیبی را در قبر خانمم دیدم – در مکاشفه یا خواب و این‌ها. خانمم گفتش که «من را جابه‌جا کرده‌اند با این آقا.» این آقا یک گمرکچی بوده بیرون نجف، پول زور می‌گرفته. [می‌گوید:] «زیر ساعت حرم اباعبدالله با فاصله این قدر دفنش کردند. شبانه راه می‌افتد، می‌آید التماس [می‌کند] قبر را بشکاف و نمی‌گذارند و فلان ساعت اینجا دفن کردند.» می‌گوید: «آره.» می‌گوید: «من این را دیدم، با التماس قبر را می‌شکافند. خانمش را می‌بیند. [می‌گوید:] «طلا خرجش کنی این مَلَکه نقاله جابه‌جا [می‌کند].»»
برادر [تو]. امامزاده [بود]. این جابر نامه‌ای که اسم الکی با اسم فیک بود، جابر اکانت فیکش است. جامعه. این رضا برادرش دفن بود. می‌گوید: «خواستم قبرش را ببینم.» صدای روحانی به من گفت که «این اینجا نیست.» گفتم: «چرا؟» گفت: «بعضی از مکان‌های موجود در زمین مقدس است، برخی معمولی، برخی پَست. سزاوار نیست که اجساد آدم‌های بد در مکان‌های مقدس باشد.» خوش به حالش! چسبیده به امام رضا دفن است. نمی‌دانم ۷۰۰ میلیون، چقدر پول آنجاست، چسبیده به دیوار! «همچنین پسندیده نیست که اجساد آدم‌های خوب در مکان‌های پست باقی بماند، چون علاوه بر روح آن‌ها، اجسادشان دارای حرمت و تقدس مخصوصی است. اگر یک جسدی را هتک حرمت [کنند]، مثلاً جناب شهید نمر را گرفتند در بیابان دفن کرده بودند. خب این بدن ملحق می‌شود به اهل بیت، بدن مقدّس است. بنابراین مأموران ما اجساد خوبان را از مکان‌های پست به مکان‌های مقدس انتقال می‌دهند، [و] اجساد بدان را از مکان‌های مقدس به پست.»
پس الان داخل قبر جابر جسد کیست؟ در امامزاده بوده. جسد یکی دیگر است. گفت: «بله، جسد فلانی را که اسمش را گفتند [ولی] ننوشته، جسد فلانی را داخل قبرش گذاشتند.» آن شخص را می‌شناختم. دوره‌گرد مهربانی بود. در زمان حیاتش، شانه و قیچی و ناخن‌گیر و از این قبیل چیزها [می‌فروخت].
قبر جابر هرجا هست چه شکلی است؟ گفت: «قبر خسیسی دارد؛ تنگ و تاریک. این فشار قبر، تنگ[ی] قلب، به تنگی قلب برمی‌گردد. تنگی قبر به تنگی قلب. گشاده قبر گشاده دارد. آدم بخیل، تنگ‌نظر، قبرش هم تنگ و تاریک. حتی نمی‌توانی تصور کنی که چقدر تاریک و...»
البته از داخل قبرش منظره [ای] [است که] این [آدم] یک جاهایی از جهنم را [می‌بیند و] می‌خواند [و] گریه می‌کند. منظره جهنم به خوبی دیده می‌شود که می‌گوید: «جهنمی‌ها را [می‌بیند که] دروازه جهنم این‌ها [هستند]؛ می‌خواهند فرار کنند. جهنم قیامتی را به این‌ها نشان می‌دهند، باز فرار می‌کنند.»
عده‌ای سیاه‌پوش وارد قبرستان شدند. آن‌ها تابوتی را با خودشان حمل می‌کردند. شخص مرده یک زن بود. روحش را بر فراز تابوت دیدم. یک ماجرای شنبه برایتان می‌گویم. صورتی ربط به این دارد. شنبه صورتی دراز و اسبی‌شکل داشت. خانمی که داشتند می‌بردند دفنش کنند، به شکل اسب. یعنی می‌بینی شبیه جوادی. اگر آدم اسب از دنیا رفت که اسب از اسب بودنش غصه ندارد که ناراحت باشد. درد وقتی است که من بدانم انسانم، حقیقت انسانی را دارم، در عین حال اسبم؛ این درد دارد. این صورت مختلفی هم که پیدا می‌کند، صور برزخی همین [است]: هم خرچنگ باشد، هم عقاب باشد، هم خرگوش باشد، هم خرس باشد؛ هر صفتی، از هر ترکیبی از همه این... شنبه داستانی...
آشفتگی زیاد و با جیغ‌های وحشتناک می‌کوشید وارد تابوت شود. چون تعلق به بدن دارد، در واقع می‌خواست وارد جسدش شود. مرتب عقب می‌رفت. بعد با سرعت به سمت جسدش می‌دوید، رویش شیرجه می‌زد. تلاشش بی‌فایده بود. در عین حال دست‌بردار نبود. دوباره بلند می‌شد، عقب می‌رفت، شیون‌کنان جلو می‌دوید، دیوانه‌وار شیرجه می‌زد. نخواستم ببینم. نمی‌خواهد که ببیند. مثل دنیا، اتوبوس رد شد، دیگر ندیدم.
به علاوه، تمام ذهنم متوجه کسانی شد که آن سوتر دور از حریم امامزاده ایستاده بودند. می‌گوید: «آن‌ها چه کسانی بودند؟» می‌گوید: «ارواح چند آدم که کنار قبرهایشان وول می‌خوردند، هراس‌انگیز، باریک بودند، تقریباً شبیه اسکلت‌های متحرک به نظر می‌رسیدند؛ اسکلت‌های مشمئزکننده با پوست خاکی‌رنگ.»
گفتم: «رنگ‌ها؟ رنگ‌ها را توضیح دادم.» پوست خاکی یعنی کسی که هنوز تعلق به خاک [دارد]. خاک. عموماً صورت‌های بهترین رنگ هم رنگ طلایی است که آن خانمه گفت: «امام را وقتی دیدم، امیرالمؤمنین(ع) عبایش به چه رنگی بود؟ طلایی.» عموماً صورت‌های دراز داشتند، دماغ‌های کوتاه، دهن‌های بزرگ، چانه‌های جلوآمده و ذوزنقه‌شکل. [فاصله] تا دیدنش خیلی راهی نیست. ۱۰ سال هم تازه ارفاقی [است]. یک ثانیه نفسی که آمد، دیگر برگرد [نمی‌گردد]. برنگردد. دو سه روز پیش خواهرزاده [ام]، بچه دو و نیم ساله، گردو را خورد و پرید در ریه. دیروز اذان هدیه دادند و دیشب دفن کردند. فاصله ما با مرگ و ملکوت و برزخ و همه ماجرا که همین قدر [است]. یک نفسی که می‌آید، دیگر برنمی‌گردد.
چشم‌هایشان در گودی فرو رفته بود و حلقه‌های بزرگ سیاهی اطرافشان دیده [می‌شد]. سفیدی چشم‌هایشان خیلی نمایان و هولناک [بود]. این ارواح به قدری غمگین بودند، به قدری در خود فرو رفته بودند که به هیچ‌کس [توجه نداشتند]. مهندس با دست عرق سرد پیشانی‌اش را پاک کرد و ادامه داد که به هیچ‌کس و هیچ چیز توجه نداشتند، به هیچ چیز جز قبرهایشان. قبرش گرفتار بنده است.
بعضی از بس که بالایند، دیده نمی‌شوند. مثل علامه بحرالعلوم [که] گفتند ملازم دائمی با امیرالمؤمنین(ع) و ابن فهد [بود]. دو سه نفر به سید بن طاووس سه خوابش را می‌بیند. بعضی انقدر بالایند که دیده نمی‌شوند. بعضی گرفتارند که دیده نمی‌شوند. گاهی یک عمل آدم انجام می‌دهد، [از] گرفتاری درمی‌آید. خواب بچه‌ها دارد، بعداً می‌گویم. مادرهایشان. بچه‌هایی که از دنیا رفتند، در داستان آن‌ها هر چند گاه آرام به داخل قبرهای خودشان نفوذ می‌کردند.
صدای روحانی گفت: «این ارواح هنوز نتوانستند جسم مادی‌شان را رها [کنند]. از زمانی که مُردند تا حالا بیشتر وقتشان را در قبرستان گذرانده‌اند. هر کدامشان از همان ابتدا شاهد زوال جسم خود بوده‌اند.» اینجایش خیلی [زیبا است]. شاهد خارج شدن چرک از بینی، گوش، فَرَج و دهان جنازه؛ شاهد انتشار بوی شدید و تحمل‌ناپذیر تعفن؛ باد کردن و [متورم] شدن احشا؛ تورم تک‌تک اندام‌ها؛ ترکیدن شکم؛ جدا شدن موها از پوست؛ حمله کرم‌ها و دیگر جانوران زیرزمینی به جنازه؛ شاهد تمام شدن گوشت‌ها و باقی ماندن استخوان‌ها.
از صدای روحانی پرسیدم: «این ارواح تا کی در اینجا خواهند ماند؟» گفت: «بستگی به خودشان دارد. بعضی تا وقتی که استخوان‌هایشان به خاک تبدیل شود می‌مانند. یعنی تا زمانی که کاملاً [از] جسدشان ناامید شوند.» و اینجا بود که حالا داستان پیچیده شد. دیگر اصل ماجرا اینجا بود که کجا می‌روند؟
[خود] جسمم افتاد. گفتم که راستی جسمم کجاست؟ تعلق ندارد. راحت. آیت‌الله العظمی تبریزی را بعد از رحلت خواب دیده بودند، [که] خیلی شلوغ شد. [ایشان گفت:] «نبودم [آنجا]. من از دنیا رفتم، امیرالمؤمنین(ع) من را قاپید [و] برد.» بعضی‌ها هم انقدر تعلق بدن دارند که همین‌جور می‌نشینند. ادعیه‌ای که ما داریم که گریه می‌کنند: «أَبْکِی لِضِیقِ لَحَدِی...». تعابیری که امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزه دارند به خاطر این [است]. آیا وجود مؤمنانه [نباشیم] که [او] آزاد و رها [باشد]؟ جسدش می‌افتد. «جسدم کجاست؟»
صدای روحانی گفت: «در اتاق جراحی است. می‌خواهی ببینیش؟» گفتم: «آره، فقط برای این که بدانم در چه حالی است.» می‌گوید: «چون خیلی بدم می‌آمد از بدن، همان لحظه جلو در اتاق عمل حاضر شدم. بدنم روی تخت بود. دو تا پزشک و چند تا پرستار اطرافش بودند. از دیدنش حالم خراب شد. یک‌جور حساسیت عجیب نسبت به آن هیولای زشت و بدبو پیدا کرده بودم. می‌خواستم تا جایی که می‌شود ازش دور باشم.»
صدای روحانی گفت: «این دکترها و پرستارها دارند وظیفه‌شان را انجام می‌دهند. آن‌ها بالاخره تو را به دنیا برمی‌گردانند. مقدر شده که برگردی. تو می‌توانی تا آن موقع همین‌جا در بیمارستان بمانی یا این که می‌توانی از فرصت استفاده کنی [و] به جاهای دیگر بروی.» پرسیدم: «مثلاً کجا بروم؟» جواب داد: «نه، خیلی دور. چرا نمی‌روی یک نگاهی به شهر و مردم شهرت بیندازی؟»
گفتم: «مردم شهرمان را که هر روز دیدم، برایم تازگی ندارد.» گفت: «نه، تو همه را به چشم مادی دیدی، با چشم روحانی ندیدی.» نکته تشویق‌کننده‌ای بود. موجب شد که انگیزه لازم برای تماشا کسب کنم. صدای روحانی این را گفت: گفت: «آماده باش. اول باید وارد مجرای مخصوص بشوی.»
یکهو خودم را داخل استوانه‌ای راه‌رومانند یافتم. رنگ بدنش قهوه‌ای بود، قهوه‌ای سوخته. با سرعت کمی درون استوانه به جلو رانده شدم؛ به موازات سطح زمین، قدری به سمت بالا. در نهایت فهمیدم که در ارتفاع ۶۰ متر از زمین بالا رفتم. درون استوانه حس خاصی داشتم؛ حس می‌کردم داخل نوعی میدان انرژی قرار گرفتم؛ نوعی میدان انرژی بسیار شدید. همچنان که به کندی پیش می‌رفتم، از آگاهی و روشن‌بینی لذت‌بخشی برخوردار می‌شدم.
این آگاهی در حقیقت نتیجه به یاد آوردن [بود]. در روایت داریم اهل بیت علمشان را از نگاه به یک استوانه نوری می‌گیرند. ببین این روایت‌ها [و] این مسائل و مطالب [را اگر] نبینیم و نخوانیم، آن روایت‌ها فهمیده [نمی‌شود]. حضرت عمر [می‌خواهد] به اعمال عباد نگاه بکند، یک استوانه نور. به آن که نگاه می‌کنیم، آمار همه را از آنجا احاطه [می‌کنیم]. هفته بعد یک سری نکات را [می‌گویم].
یکهو به یاد آورد. به یاد آوردن بخش عظیمی از علومی که قبلاً می‌دانستند و چیزهایی که قبلاً دیده بودم؛ قبل از این که به دنیا بیایم. همه ما پیش از تولد در یک عالم آسمانی زندگی می‌کردیم. در آنجا مطالب زیادی را آموخته‌ایم. می‌خواهد بیاید به مردم شهر سر بزند که آن مردم شهرش خیلی ماجراهای عجیب و جالبی دارد که بهش می‌رسیم. یک چند صفحه‌ای در مورد این است: «قبل دنیا کجا بودیم و چه علومی را داشتیم؟» از عالم ذر می‌گوید، از عالم ارواح می‌گوید، از عالم خلقت می‌گوید، عالم جن می‌گوید، از شیطان می‌گوید، قبل از سقوطش. همه این‌ها را باخبر [شد]. این وقتی یک لحظه ارتباطش برقرار شد، باخبر شد.
اگر کسی با مجاهده و سیر و سلوک برسد به اینجا، دائماً باخبر است. این رفت و برگشت الان دیگر ندارد. فرق. یک توضیح قرآنی دارد که چرا اینجوری می‌شود. ان‌شاءالله شنبه می‌گویم برایتان: «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ». مسئول علم یقین. توضیحات دارد. می‌گوید: «یکهو همه علوم برایم زنده شد.» شنبه قبل از آمدن به جهان چه علومی شما داشتید؟
استوانه ابتدا اطلاعات زیادی را در مورد پدیده‌های مادی به خاطر آورد. [مثلاً] راجع به ستاره‌ها و سیارات، راجع به علوم مربوط به فیزیک، شیمی، طبیعی، ریاضی؛ قبل از تولد بلد بودم. بعد می‌گوید که یک سری چیزها را قبل از [مرگش] می‌دانستم. مثل این که مولکول‌ها از اتم‌های ریزی تشکیل شده‌اند. اتم‌ها [هم] الکترون و نوترون و پروتون کوچکتری [در خود] قرار [دارند]. اما در آن استوانه اطلاع پیدا کردم که در دل این ذره کوچکتر، ذرات ریزتری [هستند]. آن ذرات ریز، ذرات دیگری تقسیم شدند. این روند همین‌طور ادامه دارد به طوری که بشر هرگز موفق به شمردن این ذرات نخواهد شد. من در آن لحظات یک دایرةالمعارف یا بیان [یک] گنجینه عظیم علمی بودم.
دوران امام عصر آزاد می‌شود که از ۲۷ در، ۲۵ درش باز می‌شود. دوران امام [زمان]، ما از عالم ماده عبور می‌کنیم، می‌شود برزخ بین دنیا و [برزخ]. هدیه‌ای بود امروز دادیم. دوران زمان ظهور این شکلی است. نه جنس دنیاست نه جنس برزخ؛ چون برزخ باشد دیگر حرکت به معنای مادی نداریم. ما حرکت مادی داریم ولی برزخی زندگی می‌کنیم. خدا نصیب کند ان‌شاءالله به همین زودی رقم [بزند].
چگونگی بسیاری از پدیده‌های مادی اطلاعات داشتم. می‌دانستم که همه پدیده‌های عالم از نوعی نور خلق شده‌اند. [می‌خواهید] بگویم؟ یکی دو دقیقه تمام. حتی واقف بودم که به چه علت این نور گاهی به شکل آب درمی‌آید، گاهی به شکل سنگ، گاهی به شکل چوب. وحدت وجود.
بر اساس این اظهارات شما، تمام قوانین عرضه‌نشده فیزیک، شیمی و ریاضی را می‌دانستید؟ بله، البته که می‌دانستم. این که می‌گوییم اصل علم اینجاست، برای همین [است]. گرچه حالا اکثر قریب به اتفاق آن‌ها را به خاطر نمی‌آورم. می‌گوید: «اکثر قریب به اتفاق؟» یعنی تعدادش را به خاطر می‌آوری؟ می‌گوید: «بله، ولی خیلی کم. معمولاً به صورت ناگهانی یادم می‌آید. مثلاً گاهی در اخبار علمی تلویزیون می‌شنوم دانشمندی فلان تئوری را ارائه داده. نظریه درست نیست.»
روحانی: «تعهد دادم که قانون‌ها را رعایت کنم. من حق ندارم اطلاعات محرمانه را در اختیار کسی بگذارم. مرزهایی تعیین کرده‌اند، نمی‌توانم از مرزها رد [شوم].» می‌گوید که یک علومی را شما یاد گرفتی، چیا بوده دیگر؟ می‌گوید: «شنبه بخشی از علومی را که گرفته [ام] قبل [از ورود به] عالم بوده. یک قدرش را که حالا کتاب و این ماجراها هم [می‌توانم] حرف [بزنم].» حرف دارم که چرا این کتاب در این دوره رایج شده. یک تحلیل فلسفه تاریخی. هفته بعد شاید یک اشاره بهش بکنم که این یک دستی در کار است؛ در ملکوت عالم که یک عده بیایند این چیزها را ببینند و بیایند نقل بکنند، کتاب بشود، شنیده بشود. چون قوای شیطانی و قوه رحمانی هر دو در اوج با هم درگیر شدند. شیطانی از همه ابزارها [استفاده می‌کند]؛ [می‌خواهد] عالم برزخ [را] ببینند، بیایند بگویند. تعجب نکنید این حرف تا هزار سال پیش نبود، کتاب نشده بود. الان انقدر رایج شده، یک دستی در ملکوت عالم در کار است که این حرف‌ها شنیده [شود]. پیش برویم. هفته [بعد] تمامش بکنیم. نکات خیلی خوبی مطرح کرد. بحث علمی سنگینی هم ندارد و قشنگ هم فهمیده می‌شود.
خدا در فرج امام عصر تعجیل [فرماید]. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00