تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشتاد و سه

00:29:14
127

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام و ارادت دارم خدمت همه عزیزان. سال نو را تبریک عرض می‌کنم؛ امیدوارم سال ۱۳۹۸ سال پربرکتی برای همه ما باشد و ان‌شاءالله که زمینه‌های معنوی در ما در این سال تقویت شود و مقرب خدای متعال و امام عصر (عج) بشویم.
بحثی را سال گذشته خدمت عزیزان داشتیم. کلیت بحث در مورد این بود که جایگاه حقیقی انسان کجاست و انسان صادق –یعنی انسانی که واقعی بر مبنای واقعیت زندگی می‌کند– چه شکلی است و چطور باید زندگی بکند؟ مقداری در مورد واقعیت با هم صحبت کردیم که واقعیت این‌هایی نیست که می‌بینیم. این‌ها کمی گول‌زننده است. واقعیت در پس پرده است؛ در ورای این زندگی.
ما مطالعه کتاب "آن سوی مرگ" را به رفقا شروع کردیم. نصف کتاب، یا کمتر از نصف آن را، سال گذشته خواندیم و در ماجرای دوم کتاب بودیم؛ این آقای مهندس که در کما رفته بود، یک سری اتفاقات و وقایعی که دیده بود را نقل می‌کرد. به اینجا رسید که گفت: "مرا وارد یک استوانه قهوه‌ای‌رنگ کردند." به محض اینکه وارد این استوانه قهوه‌ای شدم، از اول خلقت یادم آمد. همه مسائل، یعنی توضیحاتی در مورد عالم خلقت، عالم ارواح، عالم ذر و مسائلی را مطرح کرد. بعداً شاید باز کمی در مورد این مسائل با همدیگر صحبت بکنیم. اگر خدا توفیق بدهد، به این بخش جذاب ماجرا می‌رسیم که سال جدید ان‌شاءالله با هم بخوانیم.
وارد استوانه قهوه‌ای شدم و یک دور آمدم در شهر با این چشم ملکوتی خودم دور زدم، ببینم در شهر چه می‌گذرد. حالا ماجرا قشنگ است. چند واقعه را دیده و نقل می‌کند؛ ببینیم که الان که ما اینجا نشسته‌ایم چه خبر است. یک چیز دیگری است؛ یک واقعیت دیگری است. این‌هایی که ما می‌بینیم، نیست. این چهره‌ها و صورت و قیافه‌ها و این در و دیوار و اتاق و این‌ها نیست. این‌ها ظاهر ماجراست؛ در پس پرده خبر دیگری است.
در استوانه قهوه‌ای آهسته آهسته پیش رفتم. به سمت دهانه دیگر استوانه رفتم. وقتی از دهانه دیگر رد شدم، بالای شهر بودم؛ حدوداً ۶۰ متر بالاتر از سطح زمین. مثل روزهای قبل، تنها چیز غیرعادی، هاله‌ای بود که در اطراف بدن هر کدامشان وجود داشت. هاله‌ای از نور و امواج.
[راوی می‌گوید:] "همه هاله نور دارند؟"
[مصاحبه‌کننده می‌پرسد:] "حالا چه شکلی بودند؟ به شکل دایره بودند؟"
[راوی می‌گوید:] "نه، به شکل بیضی؛ کمی متمایل به سمت چپ."
آن اوضاع، اصحاب یمین و اصحاب شمال آدم را نشان می‌دهد. ایشان دیده بود که این بیضی‌ها اصحاب شمال بودند. به سمت راست پرده می‌گوییم و می‌رویم. این هاله‌ها همان جسم اثیری‌شان بود. گفتیم: "بدن مثالی و بر سراب‌های بدنشان را در بر می‌گرفت." من این‌ها را می‌دیدم. چشم برزخی که می‌گویند همین است.
[راوی می‌پرسد:] "این کیست؟ چه شکلی است؟"
هر درخت و هر جسم بی‌جان هم دارای یک هاله بود. هیچ چیزی بدون صورت برزخی نیست. این ستون صورت برزخی دارد. روز قیامت شهادت می‌دهد. همه کسانی که اینجا نماز خوانده‌اند، آمده‌اند، رفته‌اند، حرف زده‌اند، غیبت کرده‌اند، قرآن خوانده‌اند، همه را شهادت می‌دهد.
[راوی می‌پرسد:] "یعنی چی؟"
[پاسخ:] "یعنی این گل، این خاک و این رنگ و پوسته رنگ و این‌ها شهادت می‌دهند؟"
[راوی پاسخ می‌دهد:] "نه، آن صورت برزخی شهادت می‌دهد." (این را) جابجا کنید، سر جای خودش است.
در پامنار تهران یک عرق‌فروشی داشتیم. بعد از انقلاب، این را تبدیل کردند به مسجد. روز قیامت کاباره شهادت می‌دهد، مسجد هم شهادت می‌دهد. [اینکه] مسجد [شهادت می‌دهد]، اولین بار که شنیدم، برایم جالب بود؛ خبر نداشتم. یک دوستی گفت که (در جمع) بزرگان بودیم. ایستاده بودیم. بعد گفت: "از عجایبی بود که پدربزرگ ما را در قبر بِکر گذاشتند."
[راوی می‌پرسد:] "تجدید می‌شود؟ چند میلیون نفر آنجا مدفون‌اند؟ چند صد هزار نفر؟ هر کدام به حساب خودش است."
[راوی ادامه می‌دهد:] "بعد ممکن است یک ولی خدا جایی دفن شود، شقی‌ای دفن شود. باز یک ولی دفن می‌شود، باز یک شقی دفن می‌شود. همه توی قبر؟"
قبلاً سه طبقه بنده خدایی دفن بود و خوابش را دیدم. "اوضاعت چطور است؟" "بد نیست." فقط صورت برزخی، ماجرای دیگری است.
درخت، رنگ، میوه، کاغذ... اگر اسم امیرالمؤمنین (ع) نوشته شده باشد، تا قیامت ملائکه تقدیس می‌کنند. یک روایت، یک مطلب علمی در حد یک خط، اگر از کسی مانده باشد، روز قیامت بابت هر یک خط مطلب علمی، چند شهر بهشت به آدم می‌دهند. یعنی صورت ملکوتی‌اش این است. کاغذ محو شود، محو شود و با خود کاغذ که کار ندارند؛ روی صورت ملکوتی [تأثیر می‌گذارد].
صدای روحانی ازم سؤال کرد. اینجاهایش خیلی قشنگ است؛ هالیوودی است. این‌ها را خوب دقت بکنید. صفا!
صدای روحانی ازم پرسید: "چی می‌بینی؟"
گفتم: "دارم هاله‌ها را می‌بینم. چیز غیرعادی دیگری نمی‌بینم."
که ناگهان آن صحنه‌های وحشتناک را مشاهده کردم. به قدری وحشتناک پنداشتم که در نزدیک‌ترین نقطه به جهنم قرار دارم. میلیون‌ها، میلیاردها موجود، برخی سیاه و برخی خاکی‌رنگ، زمین و آسمان شهر را پر کرده بودند. هر بیننده‌ای در نگاه اول خیال می‌کرد که انبوهی از ملخ‌های زشت و عظیم‌الجثه هستند. تعدادشان به حدی زیاد بود که لایه‌لایه روی هم سوار بودند. آن‌ها در دسته‌های چند صد هزار نفری به هر طرف می‌تاختند. از ساختمان بالا می‌رفتند، از دیوارها، از شیشه‌های پنجره‌ها می‌گذشتند، داخل خانه‌ها می‌شدند. نه فقط به خانه‌ها نفوذ می‌کردند، بلکه به همه جا وارد می‌شدند: وارد مغازه‌ها، ادارات، ماشین‌ها، رستوران‌ها، آرایشگاه‌ها، حتی اماکن مذهبی. آن‌ها با خود نفرت را در شهر پخش می‌کردند و بوهای بد [ایجاد می‌کردند].
بعد می‌گوید که موجودات سیاه شیاطین بودند و موجودات خاکی‌رنگ، ارواح پلید؛ یعنی ارواح مردگان گناهکار، همنشین شیاطین، با شیاطین‌اند.
[راوی می‌پرسد:] "قیافه‌هایشان با هم فرق داشت؟"
گفتم: "بله، شیاطین هیئت‌های عجیب و مختلفی داشتند. دائماً تغییر شکل می‌دادند. به چه شکلی درمی‌آمدند؟ به هر شکلی، در اندازه‌های گوناگون: متوسط، بزرگ، غول‌آسا."
اگر بخواهید قیافه‌هایشان را وصف کنم، باز هم من و شما دچار مشکل می‌شویم. مشکلی که در مورد منظره بهشت داشتیم. من در تشریح هیئت‌های موجودات موفق نمی‌شوم. تصور کنید طرف نابینا بود؛ یک لحظه بینا شد و فقط یک خروس دید. بعد نابینا شد. خروسه، آسمان شبیه خروسه؟ فضای ذهنی که نسبت به دنیا دارید (را) می‌فهمید؟ نمی‌فهمی شیطان که می‌گویم یعنی چی؟
با این حال، باز هم می‌خواهید بدانید تقریباً شبیه کدام موجودات زمینی بودند؟
گفتم: "آره."
گفت: "توضیحات ناقص من، شما را به خواستتان نمی‌رساند. ببینید، شیاطین قیافه بشری و هیئت حیوانی هم نداشتند. با وجود این، بسیاری از آن‌ها دارای چشم، گوش، دست، پا و بینی بودند. همان‌طور که عرض کردم، دائم شکل‌های مختلف به خود می‌گرفتند؛ مثلاً نظیر سوسک‌های عجیب و عظیم، مارمولک‌های بسیار زشت و بزرگ، گوریل‌های کاملاً غیرعادی، حتی جنین انسان یا حیوان."
بلافاصله تأکید می‌کنم که چندان شباهتی به سوسک، مارمولک، گوریل یا جنین نداشتند. حاصل، مفهوم ترکیبی از همه این‌هاست. گوریل هم هست. صنعت پتروشیمی را برای بچه‌ای که در جنین است توضیح بدهی، چی می‌گویی؟ برای آدمی که به دنیا آمده، سخت است توضیح دادنش. عالم بالاتر از باب تفریح [مثل] سینما [که فقط] جمعه نگاه می‌کنیم نیست. صورت باطنی و ملکوتی‌شان که بسیار [شگفت‌انگیز است]، بعضی‌ها خودشان را به خودشان نشان می‌دهند. در حرم امام رضا (ع)، یک لحظه چشمم باز شد، دیدم همه به شکل حیوان‌اند. مست، گیرم؛ در شهر هر آنچه هست، گیرم. خیلی! اوضاع ملکوتی عالم، وضعیت چگونه بود؟ من ماجراهایی دارم، خاطراتی دارم، سینه به سینه. فضا خوب بود.
بی‌نهایت زشت و ترسناک. معمولاً لایه‌ای شبیه پوست چین‌خورده روی صورتشان دیده می‌شد. دقت بکنید؛ خیلی جالب است. تا اندازه‌ای مثل پوست تمساح، ولی پر از دمل‌های چرکین. چشم‌هایشان مثل دو حباب شیشه‌ای بود و به طرزی هراس‌آور می‌درخشید. دهان‌های عده‌ای از آن‌ها گشاد و عمیق بود. بعضی زبان پهن و بعضی زبان باریک و دراز داشتند به طول ۳ تا ۷ [سانتی‌متر]. جنس بدنشان چی بود؟ از جنس خاصی بود؛ نمی‌توانم بگویم چه جنسی. همان لزج به نظر می‌رسید. خیلی معذرت می‌خواهم، شبیه خلط یا آب بینی غلیظ. با وجود سیاهی براق، اطراف آدم‌های زنده، اغلب کنار شانه‌ها یا بالای سرشان [بودند]. گاهی چنان به آدم‌ها نزدیک می‌شدند که انگار به زیر پوست آن‌ها نفوذ کرده بودند. گاهی هم در مجاورت آدم‌ها مثل توده زنبور به هم می‌نشستند. بعد از مدتی یکباره می‌رفتند.
[راوی می‌پرسد:] "لخت بودم؟"
[پاسخ می‌دهد:] "لخت بودم."
بعضی بی‌مو، بعضی پشمالو؛ مخصوصاً موهای سر برخی از آن‌ها خیلی بلند بود: بلند و ژولیده.
[راوی می‌پرسد:] "جنسیتشان چی بود؟"
[پاسخ می‌دهد:] "بیشتر خنثی بودند، ولی نر و ماده هم در بینشان وجود داشت."
هر دسته به یک روش حرکت می‌کردند. البته همه با قدری فاصله از زمین. عده‌ای سُر می‌خوردند، جمعی مثل تمساح با حرکت دادن دست و پای کوچکشان می‌خزیدند، تعدادی می‌جهیدند. می‌توانستند حرف بزنند. صداهای بَم و شبیه خرخر از دهانشان خارج می‌شد و دائم چیزی سیاه و مایع –مانند [استفراغ]– قی می‌کردند و روی بسیاری از آدم‌ها می‌ریختند.
[راوی می‌پرسد:] "شیاطین بودند. مهندس، قیافه ارواح آدم‌های پلید چه جوری بود؟"
به هر حال می‌شد فهمید که انسان‌اند، اما بدن و صورتشان بسیار کشیده و باریک بود، به طوری که بیشتر شبیه مار به نظر می‌رسیدند. یک جور صفاتی است. حالا بعداً، ان‌شاءالله، بعد اینکه این کتاب تمام شود، یک بحث این‌جوری دارم. از یک کتاب دیگر، ان‌شاءالله، برایتان می‌آورم؛ کتاب یکی از بزرگان است که این مسائل برزخی را به زبان خیلی قشنگ و (از آنجایی که) کتاب خیلی سنگینی هم هست، به زبان فلسفی و قرآنی ایشان توضیح داده [است]. ان‌شاءالله می‌آییم با هم می‌خوانیم. بحث به طوری که بیشتر شبیه مار به نظر می‌رسند. آن‌ها بر فراز شهر یا کمی بالاتر از سطح زمین در هوا می‌خزیدند. واقعاً چندش‌آور. سردی نگاهش، او را هم روی کارت کش می‌کرد.
[راوی ادامه می‌دهد:] "نظم و قانونی هم داشت."
[مصاحبه‌کننده می‌گوید:] "ظاهراً بی‌نظمی و بی‌قانونی حاکم بود، اما با وجود بی‌نظمی و بی‌قانونی، نظم وجود داشت. این احساس من بود."
همه تابع قانونی مرموز بودند؛ قانونی که به آن‌ها حکم می‌کرد دقیقاً در جایی باشند که باید باشند، کاری را بکنند که باید بکنند. سوره مبارکه مریم می‌فرماید که: "إِنَّا لَنُسَبِّحُ الشَّیاطِینَ" [احتمالاً آیه ۸۳ مریم]. "عز محدوده دارد، هیئتی دارد." مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی فرمود که: "شیطان سگ درگاه خداست. سگ درگاه خداست. سگ پاچه می‌گیرد. ناشناس را می‌گیرد. اگر به کسی شناس باشد، جنس‌ها را می‌داند، نزدیک بشود، فرار می‌کند. اسم بعضی‌ها می‌آید، فرار می‌کند."
قبلش [این را] بدانید. به یک آقایی موقع عمامه‌گذاری فرموده بودند که عمامه یک طلبه را گذاشته بودند. این داستان را بدون اینکه بگویند، من خودم دیدم. گفته بودند: "برای نوه‌شان این لباس خیلی لباس شریفی است." یک آقایی جایی رفته بود بخوابد. [عمامه] را گذاشته بود بالای سرش. یک تعدادی از این شیاطین آمده بودند به او حمله کنند. یکی از این‌ها در را باز کرده بود، دیده بود بالای سر این آقا عمامه است. برگشته و به رفیق‌هایش گفته بود که: "این آقا از لشکریان خداست؛ بیا برویم!"
[شخص می‌گوید:] "خوابیده بودم. بالای سرم بود. این‌ها آمدند اذیتم کنند. [یکی گفت:] "از لشکریان خداست؛ برویم، کاریش نداشته باشیم!"'
شب اول ماه رمضان "کوک" می‌کند. نه، برای همه نیست. آن که مؤمن است، اهل تعبد است، روزه گرفته، قرآن می‌خواند، هی دارد فاصله می‌گیرد. ماجرای خیلی قشنگی نقل می‌کند از این نحوه درگیری شیاطین با این‌ها. زمینه‌هایی می‌بیند.
یکی از اساتید ما می‌فرمود: "یک سحر پا شدم، حال خوبی داشتم. مناجاتی و گریه و سوزی. صبحش آمدم بیرون. یک خانمی در خیابان مرا دعوت کرد. [مثل اینکه می‌گفت:] "مامانم گفته [بود که] بازی نکنم." (به) پهلوان تهرانی [خطاب کردند]. ایشان تا مرا دیدند، یک نگاهی با محبت کردند، لبخند زدند، فرمودند که: "سحر خوب وقتی آدم داشته باشد، نور سحر، روز [نشانه] چاله را به او نشان می‌دهد. قرآن خوانده می‌شود؛ شیاطین از او دور می‌شوند، ملائکه می‌آیند."
چه کارهایی ملائکه را دور می‌کند، شیاطین را می‌آورد؟ مثلاً بازار خوراک شیاطین است. بازار مسجد، بازار هم کمترین ثواب را دارد. "فرادا بهتره ها!" بازار جای خوبی نیست. بازار پاتوق شیطان است. کراهت دارد. [مستحب این است که] شما مغازه‌ات را اولین نفر باز کنی، [و] اولین نفر ببندی. [اما] آخرین نفر باز کنی، آخرین نفر ببندی [کراهت دارد]. کمتر در بازار باشی. خب آقا! "سال رونق تولید" هم که دیگر باد دادیم دیگر! با این حرف‌ها، محیط، محیط دروغ است؛ محیط نیرنگ، محیط تقلب است؛ محیط غش، محیط خیانت. فضا، فضای شیاطین است. خیلی کمتر [شیاطین] در حرم‌ها هستند، ولی کمترند.
دقت! می‌گوید که به جز شیاطین و ارواح پلید، موجودات دیگری هم بودند. نوری بسیاری هم بود. موج‌های نوری هر از چند گاه به سمت شیاطین حمله بردند و نابود [شان کردند]؛ اما دوباره شیطان‌هایی از همان نوع جای آن‌ها را می‌گرفتند. آن رشته‌ها یا امواج نوری، فرشته‌ها بودند.
بعد می‌گوید که صدای روحانی از من خواست. من اجازه دادم که صحنه‌های دیگری را ببینم. صحنه‌های جزئیات را به من نشان می‌دادند و من همزمان صدها صحنه کوتاه را با همه جزئیاتشان دیدم.
[راوی می‌پرسد:] "بله، همزمان، همزمان! صدها صحنه."
[مصاحبه‌کننده می‌گوید:] "تا وقتی که در این اتاقیم، نمی‌توانیم جای ساختمان واقع شده باشیم یا در پارک کوچولویی که کنارش قرار گرفته است. اما بدن مثالی می‌تواند در آنِ واحد در چندین مکان مختلف باشد."
[راوی می‌گوید:] "قبول می‌کنم."
[مصاحبه‌کننده می‌گوید:] "خب، بیشتر توضیح بدهید."
جسم مثالی قادر است از حالت فشرده خارج شود به شکل بسیط؛ یعنی به صورت امواج گسترده دربیاید. بنابراین، می‌تواند همزمان در نقاط مختلف حضور داشته باشد.
[مصاحبه‌کننده می‌پرسد:] "شما [آن] موقع منبسط شده بودید؟"
گفتم: "آره، منبسط شده بود؛ در حالی که به صورت امواج منبسط بود، نه مثل قبل که به صورت تجسدی امواج فشرده بود."
خدا را شکر. به هر صورت من در حالت بسیط بودم. از همین رو، همزمان در صدها مکان و در چندین جهت مختلف حضور [داشتم]. الان نوری که در این نمازخانه است، همزمان که با من است، با شماست. الان نوری که اینجا هست، به من نزدیک‌تر است یا به شما؟ به کی نزدیک است؟ به همه ما احاطه دارد؛ همزمان بر همه بدن ما هست. درست است؟ به بدن تک‌تک ما کاملاً. از این عالم که کسی فاصله بگیرد، این شکلی می‌شود. امام زمان (عج) این‌جوری است؛ فوق‌العاده است. فرمودند: "او اُذُنُ اللهِ الواعیه، اذن الله صامعه."
[راوی می‌پرسد:] "یعنی چی؟"
گوش شنوای خدا. [اگر] بزنی، صوتی که از دهان خارج می‌شود، قبل از اینکه به گوش خودت برسد و به گوش رفیقت، قبل از اینکه به گوش خودت برسد، به گوش امام زمان [می‌رسد]. از شما به شما نزدیک‌تر. موجودی که الهی شود، از مادی فاصله بگیرد، مجرد شود، بالا برود، صعود کند، این شکلی می‌شود. احاطه دارد با همه؛ پنهان نیست. فاصله گرفته، رفته در ملکوت. این‌ها را دارد می‌بیند. غوغایی در این عالم! غوغا!
فردا [ادامه می‌دهم].
بعد گفتش که: "همزمان صدها صحنه کوتاه را با جزئیاتشان دیدم. صحنه اول درست نیست. همه را همزمان دیدم، ولی حالا چون شما می‌خواهید دسته‌بندی [کنم]."
داخل یک خانه دوبلکس، من داخل خانه دوبلکس را دیدم. در حقیقت، من داخل آن خانه حضور داشتم. چهار نفر دور یک میز چوبی مشغول قمار بودند. البته قمار غلط. قمار. روی میز تعدادی چک مسافرتی دیده می‌شد. توصیف ظاهر صحنه بود. مادی‌اش این بود. من ملکوتش را دیدم، مادی‌اش را ندیدم. در باطن چی بود؟ پر از شیاطین بود. هر یک از شیطان‌ها شکل خاصی داشت: یکی دارای هیکلی کوچک اما صورتی پیر؛ یکی بسیار چاق و بی‌مو؛ یکی لاغر با موهای بلند سیخ‌سیخ؛ موجودی با یک چشم در پیشانی؛ موجودی بدون چشم، بدون دهان و بدون بینی. و اگر داخل جسمم بودم، حتماً با دیدن آن‌ها زهرترک می‌شدم. این مخلوقات آنجا چه کار می‌کردند؟ همه‌شان در اطراف و لا‌به‌لای دست و پاهای قماربازها "گول می‌خوردند". دائماً مشغول تشویق آن چهار نفر بودند. شیطانِ قمار از کار شیطانی با دست تو دارد بازی می‌کند. خمر کار شیطانی است با زبان.
گفتم: "با صداهای بَم که به خرخر شبیه بود."
ضمناً با چیزی دودمانند و خیلی بدبو که از زیر خود بیرون می‌دادند.
[راوی می‌گوید:] "سنگین است بخوانم یک روایت را."
فرمود: "روایت داریم. سحر ملائکه می‌آیند بنده مؤمن را برای عبادت بیدار می‌کنند. "پاشو! وقت نماز زودتر می‌گیرد. زودتر حس می‌کند." بعضی‌ها ایمانشان بالاتر است، صدا می‌شنوند. بعضی می‌بینند. درگیر می‌شوند با این ملائکه. "بابا تو فردا کلاس داری، کار داری، خسته‌ای؛ مسخره‌بازی درنیاور!" اگر حرف شیاطین را گوش کرد، خوابید، شیاطین روی صورتش ادرار می‌کنند، می‌روند. اگر حرف ملائکه را گوش کرد، پا شد نماز شب خواند، ملائکه که بیدارش کردند، پشت سرش اقتدا می‌کنند به او. ببین عزیز دل! تفاوت راه از کجاست تا به کجا؛ که هر سحر یا ملائکه پشتت نماز می‌خوانند یا شیاطین روی صورتت ادرار می‌کنند."
[راوی می‌گوید:] "دقیق‌تر این را بگویید."
شیاطین سعی داشتند حرف‌هایشان را به ذهن قماربازها القا کنند. "و فی صدور الناس" [سوره ناس، آیه ۵]؛ در سینه‌ها وسوسه می‌کنند. یعنی چه؟ آن‌ها صداهای بَم و خرخر مانند از خودشان خارج می‌کردند. این اصوات القاکننده در ذهن قماربازها به صورت جملاتی قابل فهم درمی‌آمد. خرخرِ شیطان [بود که می‌گفت]: "پیشنهاد بکری به ذهنش آمده. به این زودی کنار نکش! مگر نمی‌خواهی پولی را که از دست دادی، دوباره به دست بیاوری؟ نترس! ادامه بده! این بار حتماً برنده‌ای! از هر لحظه‌اش نفع ببر! شکی نداشته باش که تو هر دور برنده‌ای! فقط کافی است که همین‌طور ادامه بدهی!" این‌ها در واقع با خرخر کردن، حرف‌هایشان را می‌رساندند. ضمناً می‌فهمیدم که چطور در ذهن قماربازها ترجمه می‌شود. این‌ها خرخر می‌کردند. جمله‌ای که در ذهن قمارباز می‌آمد، می‌فهمیدم.
[راوی می‌پرسد:] "دود بدبو چی بود؟"
گفت: "دود نبود. یک چیز بسیار بدبو و دودمانند بود که از زیر خودشان بیرون می‌داد. این باعث تقدیر می‌شد، باعث تشویق و تحریک قماربازان می‌شد تا به بازی‌شان ادامه بدهند."
این صحنه اول بود. یک صحنه دومی دارد که فردا برایتان [می‌گویم].
قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00