مفهوم اتصال وجودی به اهل بیت و کاهش خطا
تحلیل تاریخی خطای مسعودی در نقل واقعه کربلا
از خودگذشتگی اصحاب امام حسین علیهالسلام بهعنوان معیار ایمان
حاج قاسم سلیمانی نمونه انسان شهیدِ در حیات
خطر عالم فاسد و تعفن علم بیعمل
حقیقت عشق و شوق شهادت در گفتوگوی حضرت قاسم علیهالسلام
استغفار از لذتهای غیرالهی در مناجات ذاکرین
یاد خدا بهعنوان بزرگترین نعمت و معیار قرب الهی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
همه از خود گذشته بودند. امامی نبودن باعث پیش آمدن خیلی از اشتباهات است. حتی مسعودی در "مروجالذهب" با اینکه شیعه است و با امیرالمومنین علیهالسلام است، اما چون در کتب امامیه و در محاظر و مجالس امامیه حاضر نبوده است، خیلی اشتباهات عجیب و غریب دارد. البته آخر کار، ظاهراً در کتاب "اخبار الزمان" قائل به اوصیا شده است. (چرا این "اخبار الزمان"؟ پاورقی گفتند که مسعودی در مورد "ذهب" مکرراً به کتاب "اخبار الزمان" ارجاع داده. بنابراین "اخبار الزمان" را پیش از "ذهب" نوشته. بنابراین، ظاهراً مقصود آیتالله العظمی بهجت، کتاب "اثباتالوصیه" است که در آن به وصایت دوازده امام علیهمالسلام پرداخته).
**خوب نکته مهم:** "امامی نبودن" باعث پیش آمدن خیلی از اشتباهات است. بعضی اسم ولی، "امامی" نیستند. حالا تو فضای علما، اینها وقتی میگویند "امامی"، یعنی کسی که شیعه دوازده امامی، اهل سنت نیست. اینی که حضرت آیتالله بهجت میفهمند عمیقتر از این است. "امامی نبودن" که میفرمایند، یعنی کسی اتصال به ائمه نداشته باشد، فکر و فرهنگش را از ائمه نگیرد، متأثر از اهل بیت و فرهنگ اهل بیت نباشد. این خیلی اشتباهات در آدم پیش میآید. انسان هر چقدر که اتصال پیدا میکند به امام معصوم، قلباً و فکراً اتصال پیدا میکند با ذات حقیقت، اتصال پیدا میکند با عصمت. انسان خطا درش کم میشود، اشتباهات زندگی ما، خطاهای زندگی ما حکایت از این دارد که ما هنوز اتصال قدرتمندی به اهل بیت نداشتیم، قلبمان و فکرمان آنجور متصل به اهل بیت نشد. اتصال بیشتر باشد، انسان درستتر تشخیص میدهد، درستتر عمل میکند، ضریب خطای انسان پایین میآید، اشتباهات انسان کم میشود. این از جهت اتصال وجودی.
خدای متعال در جایی دیگر میفرمایند که هر که به آنها شبیهتر، به آنان نزدیکتر. هر چقدر آدم به ائمه شبیهتر بشود، نزدیکتر میشود به این حضرات. شباهت در عمل، شباهت در گفتار، شباهت در فکر، شباهت در عقیده. از همین راه عمل، انسان بتواند شروع بکند. کتاب "سننالنبی" کتاب خیلی خوبی است که مرحوم علامه طباطبایی نوشتند. عمل میکند، کمکم احساس لطافت میکند. پیامبر ناخنشان را این شکلی میگرفتند، این شکلی میخوابیدند، این شکلی غذا میخوردند، این شکلی مسواک میزند. تو همینها انسان وقتی که با یک دقتی و با یک توجهی انجام میدهد، شباهت پیدا میکند با اهل بیت، با پیغمبر. این شباهت لطافت میآورد، انسان را نزدیک میکند، اتصال میآورد. این اتصال، برکات میآورد، رزق میآورد. "کل تقی و نقی آلی". این آل پیغمبر که ما در صلوات بر ایشان صلوات میفرستیم، این آل پیغمبر کیها هستند؟ فرمود هر کی که "تقی" و "نقی" است؛ هر کی که تقوا دارد و نقاوت دارد، این میشود آل من. اتصال پیدا میکند.
اینجا در مورد مسعودی میفرمایند که یکی از علما و تاریخدانان برجسته است. میفرمایند این، به خاطر اینکه امامی نبوده، اشتباهات زیاد دارد. آن اواخر کار یک کمی به سمت اهل بیت گرایش پیدا کرده و اوضاع شور در "مروجالذهب" گفته است: کسانی که از لشکر عمر سعد در کربلا کشته شدند، ۸۶ نفر بودند. این در پاورقی متنشان آمده. ۸۲، البته تو پاورقی ۸۸ نفر را ۸۶ نفر بودند. اینها که از لشکر عمر سعد... بابا جان، قدری فکر بکنید. اصحاب سیدالشهدا علیهالسلام از خود گذشته بودند. آیا میشود گفت هر یک نفر فقط یک نفر را کشته است؟ آیتالله بهجت، استدلالی که میآورند را دقت بکنید، چقدر جالب است. نمیگویند که خب این سی هزار تا از این لشکر وقتی که جنگ باشد، درگیر باشد، این تعداد کشته میدهند. ایشان استدلالش به این است: میگویند وقتی هفتاد نفر آدم از خود گذشته میآید تو میدان، دیگر اینجوری نیست که هر کدام با یک نفر فقط درگیر بشود، یکی را بکشد. آیا میشود بگوییم دو تا کشته است؟ آنها همه از خود گذشته بودند. با این کلامی که مسعودی میگوید، هر نفر از لشکر سیدالشهدا حتی دو نفر را هم نکشته است. "ارشاد مفید" را میدیدی. البته شیخ مفید ظاهراً بعد از مسعودی است، لاکن از کلبی و مداینی نقل میکند. مسعودی با همنشینهای عالم و مطلع ننشسته است. با حصیات خودش و به نقلیات از زید و امری که هیچ معلوم نیست چیزی بلد بودهاند نقل کرده است.
**خوب نکته عجیبی میفرماید:** که اصحاب امام حسین از خود گذشته بودند. اینها اینجوری نبود که یکی دو نفر بکشند تو میدان بیایند. این ایثار، این فداکاری در اصحاب سیدالشهدا اینجوری بوده که اینها اگر آمدند در میدان، واقعاً آمدند برای شهادت. اصلاً لشکر دشمن از آنها فرار میکرد، میترسید با اینها درگیر بشود. لذا تکبهتک نمیجنگیدند با اینها. اگر هم جنگی میشد، یورش جمعی بود. تعداد زیادی حمله میکردند که تو آن تعداد زیاد هم باز تعداد زیادی کشته میشدند. که جلسه قبل از حضرت علی اکبر عرض کردم که ایشان چند ده نفر را کشت از لشکر دشمن. اینها علامت از خودگذشتگی است. انسان از خود گذشته وقتی وارد یک کاری میشود، هر آنچه در طاقت دارد میگذارد، هر چی جان دارد میگذارد، فوق طاقت عمل میکند. انسانی که درگیر خودش است، در نفس است، این فقط به سود و نتیجه و اینها فکر میکند و آن قدری که دارد میگوید حالا دیگه با همین دو سودش را میدهند. خیلی دیگه مؤمن و مقید باشد، میگوید فقط این حقالناس دیگه نیست، حلال شد. دیگه همین قدر کفایت. آن قدری که حلال بشود را انجام میدهد.
خب، اگر این شهید بزرگ ما که چهلمش است امروز، شهید پرافتخار اسلام سردار حاج قاسم سلیمانی، ایشان هم اگر میخواست اینطوری رفتار بکند، چه کار میکرد؟ در حدی که حقوقش حلال بشود و ساعت کاریاش پر بشود، مرخصی ماهیانه و هفتگی، مرخصی ساعتی؟ اینها اگر بنا بود داشته باشد، عظمت در او ایجاد نمیشد، عظمت در کار او، این وقایع عجیب و غریبی که رقم زد، رخ نمیداد. در فلسطین، در لبنان، در عراق، در سوریه، در یمن، اینور افغانستان، پاکستان. اینها به خاطر این بود که اینها از خود گذشته جان به کف دست بودند. عاشق و فدایی که البته انسان باید یک حقیقتی از عالم بالا بهش بچشانند تا اینجور بشود. این دیگه یک کمی میآید و بعد دیگه زن و زندگی و بچه و خورد و خوراک.
درباره مسئولین، برخی مسئولین فاسد ده صبح میآید سر کار و هفت و نیم عصر هم میرود و استخر و جکوزی و آب پرتقال و کوفت و زهر مارش هم همه بجا و براه. سفر تبلیغی، سفر استانی هم که میرود، آنجایی که میخواهند بنشانندش، چند دقیقهای وراجی بکند، دو تا کولر گازی اینور و آنورش گذاشتند تا این بدن نکبت شکمی عرق نکند، گرمش نشود. فاسدند دیگه. حضرت امام فرمود که جهنم از بوی گند آخوند کثیف و فاسد متعفن است. روایت دارد که جهنمیان به خدای متعال معترض میشوند که خدایا یک بوی بدی میآید ما نمیتوانیم این را دیگه تحمل کنیم. این که دیگه مال عمل ماست؟ میپرسند این از کیست؟ میگویند این مال عالم فاسد و آخوند فاسد است. جهنم با همه تعفن و کثافت و آلودگیاش، باز خود آن از این تعفن جهنمی آزرده و اذیت میشوند. این آخوند، حالا لزوماً نه اینکه هر کی عمامه به سر دارد. یعنی کسی که دین را میشناسد، خبر دارد بدون که چی به چی است ولی این نفس کثیف و خبیث و پلید نمیگذارد که آدم عمل بکند. این همون میشود. این به بلکه تو حرف زدن هم خوب بلد است حرف هم میزند. چهار نفر هم با حرف او را پیدا میکنند. خودش اهل این حرفها نیست. این اوج بدبختی است. یعنی من بگویم برای اینکه چهار تا مرید پیدا کنم، چهار نفر دستم را ببوسند، شهرتی پیدا کنم. بر آن عموم با اخلاص، همینها را گوش میدهند، میروند عمل میکنند. آنها همه میروند بهشت. بوی تعفن من جهنمیان را اذیت میکند.
اساتید، دعای کمیل میخواند و گریه میکرد. همین که از بوی تعفن عالم فاسد، جهنمیها آزار ببینند. به خاطر این است که از خود گذشته نشده. از خود در نیامدند. بعد از خود درآمد. این اصل مسئله، جان مطلب. آنها که از خود گذشته نبودند، نتوانستند بیایند اباعبدالله را یاری کنند در کربلا. جایی یادتان هست؟ حاج قاسم سلیمانی میفرمود: "تا کسی در دوران زندگی شهید نباشد به شهادت نمیرسد." خیلی جمله فوقالعاده و طلایی بود که ایشان. "کسی به شهادت میرسد که شهید زندگی کرده، شهید بوده باشد. یک عمر شهید بوده." حالا به شهادت این شهید بوده یعنی چی؟ یعنی از خود گذشته، توقعی نداشته، چشمداشتی، اسمی، رسم، لوحی، تقدیری. از ایشان میخواستند فیلم بسازند، گفته بود تا وقتی زندهام اجازه نمیدهم. از کار او... توی همایش نشسته، آن جلو دارد صحبت میکند، یکهو میبیند دارند کلیپ پخش میکنند. دست روی پیشانی میگذارد، خودش را جمع میکند، ناراحت میشود. خیلی... حالا امثال بنده وقتی میرویم از یکی دیگر دارند تعریف میکنند، بر میخورد بهمان. ناراحت میشویم. "من را آوردند اینجا جای یکی دیگر تعریف میکنند؟ پس من چی؟" دیدم اینها را از آدمهایی که به ظاهراً به ظاهر هم آدمهای ظاهر و صلاح و خوب و مؤمن و انقلابی و این حرفها هستند. کار امام زمان با کسانی پیش میرود که اینها از خود گذشته باشند. این از خودگذشتگی دیگه جبهه دفاع از حرم، ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس و اینها ندارد. تو همین خونه و زندگی و رفت و آمد و تو فامیل و تو همه اینها محقق میشود. انسان بتواند واقعاً رو خودش پا بگذارد، دیگران را هم ببیند.
روایت فرمود: "مؤمن به تمایل خانوادهاش غذا میخورد، منافق خانوادهاش به تمایل او غذا میخورد." یک نمونه. غذاهایی را درست میکند. حالا خانم غذا درست میکند. آقا از بیرون تهیه میکند، میآورد. آقا میرود میوه خرید کند، میوهها را میخرد که خودش دوست دارد. میوههایی که بچهها دوست دارند، نمیگیرد بخرد بیاورد. میگیرد. انقدر غر میزند، انقدر نق میزند، انقدر بهانهجویی میکند. خانم غذاهایی درست میکند که خودش خوشش میآید. یک بار نمیشود غذایی که خودش دوست ندارد درست بکند و تحمل بکند و از خودگذشتگی بکند. این آقا فرزند با اشتهای او غذا... اینها نمونههای کوچکی است از خودگذشتگی. اینها، این جنس کارها آدم را از جنس اصحاب اباعبدالله قرار میدهد، از جنس اصحاب امام زمان قرار میدهد.
آن آدمهایی که برای امام زمان کاری میکنند، بعد چیزی به عهده میگیرند، آدمهای خارقالعادهای نیستند. مثلاً اینها کارخانهدار باشند، بنکدار باشند، سرمایهدار باشند، سیاستمدار باشند. نه، بسیاری از این آدمهای معمولی از دوران ظهور امام زمان میبینیم چه بسا از همین محلهها و مسجدها و حسینهها، چه مردان و چه زنانی به چه درجاتی میرسند. ملاک و مبنایش این است که اینها از خود گذشتهاند. این "از خودگذشتگی" است. در این میتواند پا بگذارد.
آنجا دارد که هر یک نفرشان قوت چهل نفر را دارد. قوت چهل نفر! "همین امیر بهجت هم که اینها چطور میشود فقط یک نفر را کشته باشند؟ اینها از خود گذشته بودند. قوت چهل نفر را داشتند. این اصلاً عشق است که آدم را این اندازه صد نفر کار میکند، رمز یک نفر مصرف میکند، بلکه کمتر از یک نفر، اندازه هزار نفر تولید میکند. علامت عشق، علامت از خودگذشتگی است. بیتاب میکند آدم را، بیقرار به حرکت میآورد. گلو...".
در صفحه بعد هم در مورد این نکات را میفرماید. کاری که به عابس رحمتالله علیه نسبت میدهند که در روز عاشورا در میدان جنگ زره را انداخت و لخت شد. که قبلاً هم اشاره کردم، لشکر دشمن با او نمیجنگید. زره را بدون تجهیزات جنگی، بدون لباس جنگی. "این کار سهل نیست که چیزی نیست. زیرا تمام اصحاب و خود آن حضرت مستمیت بودند." یعنی آماده برای مرگ، طالب مرگ، طالب شهادت و میدانستند که کار تمام است و تنها مسئله مردن به شهادت در میان بود. اینها عاشق رفتن به آسمانی بودند. اینجا نبودند. عقلای عالم در چنین مواضعی از خواسته خود دست برمیدارند. یعنی یا تسلیم میشوند یا فرار. وقتی پای جان بیاید وسط، آدم محاسبهگر، منفعتبین، ظاهربین، اینجا تسلیم میشود. هرچی دارد میدهد یا فرار میکند تا زنده بماند. مگر اینکه رابطه دینی و وازع مذهبی و الهی داشته باشد. وازع یعنی مانع. یک حقیقتی اگر انسان چشیده باشد، به یک جای دیگری اگر متصل باشد، چنان که اصحاب سیدالشهدا در کربلا چنین بودند و مرگ نزد آنها "احلی من العسل" از عسل شیرینتر بود. آیا میشود گفت این جمله خلاف واقع است؟ این "احلی من العسل" را دروغ میگفتند یا راست میگفتند؟ این عشق برای شهادت، این حاج قاسم سلیمانی، تربیت شده مکتب قاسم بن الحسن، مکتب قاسم بن الحسن. اینها حقیقتی بهشان چشاندند. اینها خودشان را مال اینجا نمیدانستند. این چهار دیواری دنیا، این دیوار تن، اینها را حبس کرده. "مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم چند روزی قفسی ساخته از بدنم." و میخواهد از قفس در رها بشود، آزاد بشود. اگر انسان منزل داشت، عوالم بعد وطن داشت در عوالم بعد، به این خونه اینجایی و به این زندگی اینجایی دل نمیبندد، گرفتارش نمیکند.
شب عاشورا امام حسین علیهالسلام با اصحاب گفتگو میکردند. محکی زد امام حسین علیهالسلام. اول اصحاب فرمود که: "از این سیاهی شب استفاده کنید و بروید. کار من را فردا به دست اینها کشتهاند و نبود شماها فرقی ندارد." اول از همه قمر بنیهاشم را بلند کرد سخنان عرض کرد محضر اباعبدالله که ما بریم بگوییم سیدمان را تنها گذاشتیم؟ آقا تو کام گرگها و سگها رها کردیم، آمدیم اینجا؟ بعد از زنده... بعد مثل زهیر که این تازه چند روزه... پا میشود، میگوید من اگر هزار بار کشته بشوم و دوباره زنده و باز من را تکهتکه جسدم را بسوزانند، خاکستر را به باد بدهند، دوباره زنده... من از تو چی دیدم؟ چی چشیدم اباعبدالله؟ چی به کامت ریخت که اینی که تا چند روز پیش فراری بوده، نمیخواهد خیمهاش جایی باشد که روبروی خیمه حسین باشد، فرار از مواجهه با اباعبدالله، چشم در چشم نشود. خیمهاش را نمیگذاشته نزدیک باشد. الان میگوید من هزار بار برم و برگردم، جایی میروم که تو آنجا باشی. اینها البته جذبه است که از جانب خود اباعبدالله است. خود او شکار میکند قلبها را. خاطرخواه باید بشود.
یادتان است؟ "محسن پسرم، طوری زندگی کن که خدا عاشق تو بشود." قاسم سلیمانی، طوری زندگی کرد که خدا عاشق او شد. محسن حججی... اصحاب سیدالشهدا یک لطافتهای پاکیهای صداقتهایی، یک از خودگذشتگیهایی... خدا را عاشق اینها کرد. اباعبدالله را اینجا، محک زد اباعبدالله، اصحاب را دید. نه اینها پای کارند. از بین دو انگشت بهشت اینها را بهشان نشان داد. "جایگاه شما در عوالم..." اینها با مایند. "شما کجایید در عوالم؟ آنجا موتور حلوا به کسی ده که محبت نچشید." ما به گرفتن اباعبدالله این وعده را که ما باید هر جا رفتیم، اینجا تنها نگذاشتیم. نکنه آمدی؟ تو ما رو تنها بگذاری؟ جدا بشوی؟ نکنه تو دور گرفتن که آنجا با اباعبدالله... این آقازاده، این نوجوان سیزده ساله. انگار همه دارند میروند و من دارم میمانم. من نوجوانم، کم سن و سالم. پا شد گفتش که: "عمو جان پس من چی؟ من هم در این کاروان هستم. من هم با شما میآیم. من هم فردا شهید میشوم." اباعبدالله فرمودند: "یا بنیه، تبر... یا بنیه، ام حکایت بن اخي." نه، نفهم. و پسر برادر، چون معمولاً ما تو روضههای حضرت قاسم میگوییم روضه عمو و برادرزاده. نه، این روضه، روضه عمو و برادرزاده نیست. روضه پدر و پسر است. روضه قاسم و اباعبدالله. این با علی اکبر فرقی نداشت برای امام حسین. همانقدر، مضافاً به اینکه این یتیم هم بود، امانت هم بود دست اباعبدالله. آن هم امانت چه برادری؟ برادرش امام مجتبی. این دیگه مصیبت را تلختر میکند. لذا وداع اباعبدالله با اصحاب کربلا، با هیچ کدام مثل قاسم نبود. تنها کسی که وقتی میخواست به میدان برود، اباعبدالله او را در آغوش گرفت و آنقدری گریه کرد که غش کرد.
ماجرای حضرت قاسم، شب عاشورا فرمود: "پسرم، یا بنیه، کیف الموت عندک؟" نظرت نسبت به مرگ چیست؟ نگاهت نسبت به مرگ؟ عرض کرد: "عمو جان، احلی من العسل، از عسل شیرینتر." اباعبدالله فرمودند: "ایاحالام..." آره، از عسل شیرین. نگاه خودم هوایی بود. هوایی. اول حضرت از او پرسیدند نظرت نسبت به مرگ چیست؟ نظرش را گفت. بعد حضرت فرمودند: "پسرم، تو هم فردا... تو هم نه. تو، علی اصغر هم فردا شهید میشود." اینجا این تیکه از مقتل عجیب است، عجیب است. اول از همه ذهن قاسم به کجا رفت؟ این نوجوان سیزده ساله غیور و رشید، فرزند امام مجتبی. با خودش اول چی فکر کرد؟ گفت: "عمو جان، یعنی فردا پای لشکر دشمن به خیمهها باز میشود؟ علی اصغر را میکشند؟" به غیرتش برخورد قاسم، پسر امام حسن. همان جور که به غیرت پدرش برخورده بود چیزهایی که دیده بود... "عزیزم، ما زنده هستیم. پای لشکر دشمن به خیمهها باز نمیشود. علی اصغر را اینطور نمیکشند." عرض کرد: "پس چطور میکشند علی اصغر را؟" حضرت فرمودند: "فردا وقتی که کارزار به اوج میرسد، تشنگی غلبه میکند." شب عاشورا اباعبدالله در خیمه برای اصحاب، روضه علی اصغر. این خیلیخیلی عجیب است. شناس میفرمود این گرهها با علی اصغر باز میشود. انگار گره اصحاب هم شب عاشورا با علی اصغر باز شد. تنها روضهای که اباعبدالله خودشان خواندند و سفارششان این بود که بعداً هم این را بخوانید که حالا عرض میکنم کجا سفارش کرد. شروع کرد اباعبدالله تعریف کردن که: "من این بچه را میآورم سر دوش میگیرم، با لشکر دشمن حرف میزنم و از خواب گریه کردن." وقتی که سکینه آمد کنار بدن پارهپاره اباعبدالله، حالا یا در بیداری بوده یا در خواب بوده، مکاشفه بوده، هرچی بوده، صدایی شنید از جانب اباعبدالله. پیامی را سکینه به شیعیان برساند. این خیلی مهم است. این همه داغ، این همه مصیبت. حالا حضرت میخواهند بفهمند به این دختری که رسانه اوست، پیامرسان اوست، گزارشگر این اتفاق بعد از ماجرای کربلا. اونی که بیش از همه عمر کرد، ترین کسانی که گزارش میکردند از کربلا، حضرت سکینه تا حدود پنجاه سال زنده بود بعد این ماجرا، و شعرا و خطبا و اینها میآمدند محضر او. "خطیبم و نقل میکنم این وقایع." کتاب امام حسین به او میفرمایند این حرف را بفهمند که: "دخترم، بعد از این برو این را برسان. شیعتي مهما شربتم ماءً عذبًا فاذکروني." بگو از این به بعد هر وقت شیعه من آب گوارایی نوشید، به یاد من باشد. "او سمعتم بشهید او غریب فابکوني." بگو هر وقت جایی اسمی از شهید شنیدند، غریب دیدند، به یاد من باشند. برای من گریه کنند. واقعاً هم همین است. آخر هیچ شهیدی به او نمیرسد. او سیدالشهداست. هیچ غریبی به او نمیرسد. حاج قاسم سلیمانی را کشتند، ارباً اربا کردند، این بدن قطعهقطعه شد. "گفتن وقتی کفنش میکردند اعضا از هم جداست." سرهم کردند، این اعضا خیلی خون کرده بود دل این دوستانش را. ولی شماها کفن کردید حاج قاسم را. شماها بدن را جمع کردید. این بدن که دیگه زیر سم اسب، هرچی بود شما رفیقاش بودید، شناسیدیدش. اینجور نبود که خواهرش بیاید نتواند تشخیص بدهد. هرچی بود همسرش و بچههاش را آوردید کنار این بدن. اینجور نبود که این جایی باشد، زیر آفتاب باشد، زن و بچه در اسارت باشد. "و یا شهید و یا غریب فابکونی." اینجا اباعبدالله از کربلا که میخواهد گزارش بدهد به ماها میخواهد خبر برسد: "ای کاش بودید! این همه مصیبت، این همه داغ." یک مصیبت را اباعبدالله به سکینه فرمود: "این را برو بگو. بگو ای کاش بودید! کاش بودید میدیدید: لیتکم فی یوم عاشورا کنتم تشهدون. ای کاش بودید عاشورا این را میدیدید. کیف استسقی؟ میدانی چه شکلی را زدم برای بچه آب بگیرم؟ یحرمونی رحم میفرمایید. ای کاش بودید این را میدیدید."
شب عاشورا به اصحاب فرمود، چون اصحاب هم نبودند که ببینند. لذا اباعبدالله شب عاشورا این را به اصحاب فرمود، بعداً هم به ماها فرمود. این صحنه را، صحنه عجیبی است. واقعاً این لحظه، لحظه خاصی است. نمیدانم چه سری در این لحظه است. امام حسین علیهالسلام به قلب نازنینشان فشار آمد در آن لحظات. فشار آمد. من ندیدم جایی در مقتل، در روضه، خدا تسلیت گفته باشد به امام حسین تو این مصیبتها. تو مصیبت حضرت عباس ندیدم. تو مصیبت حضرت علی اکبر ندیدم. تو مصیبت حضرت قاسم. یک جا هست که هم خود امام حسین به خودشان تسلیت گفتند هم خدا به او تسلیت گفت. آرام کرد. قطب عالم امکان، آرامش همه عالم به اوست. انگار دیگه داشت میرفت که بیقرار بشود ابی عبدالله تو این مصیبت. مصیبت سخت است. نگاه کرد دیدیم دست مبارک دارد گرم میشود. نگاه کرد دید که این خنجر از این گوش تا آن گوش بریده شده. سر به عقب برگشتنی. سر بچه به پوست آویزان. حالا بچه هم مثلاً دارد لبخند میزند به باباش. آن لحظه شروع کرد اول خودش به خودش تسلیت دادن. "انالله..." خدایا، چون میدانم جلوی چشم تو تحمل میکنم. میدانم تو داری نگاه میکنی. ساده میشود برایم ولی انگار باز آروم نگرفت قلب اباعبدالله. دیگه حالا دست کرد زیر گلو، این خون رو هی قطرهقطره جمع کرد. مگر بچه چقدر خون دارد؟ آن هم بچهای که نه این گلو این حنجر به هم چسبیده است. این قطره خون میآمد. این دست نازنین شروع کرد به آسمان پاشیدن این قطرات آخر که دیگه خونی نیامد. دست مبارک خونی بود. گفتند که اینجا به این قنداقه، این بچه، دست خونی را دور تا دور به این قنداقه مالیدند. "دوست اینطور خدا را ملاقات کنی. ملّتّحِنُ بدمک." در خون غلطیده باشی. خود اباعبدالله که اینجور ملاقات خدا رفت. همه این بدن غلط خورده بود در خواستی. بچه همینطور برو ملاقات خدا! ولی انگار هنوز بیقرار است اباعبدالله. این را خانمها خوب میفهمند. این روضه را. این اصلاً این جنس روضه، روضه مردانه نیست. این جنس روضه، روضه زنان است. این بیقراری را شاید این را خدا برای اباعبدالله این کلام فقط تسلیت به امام حسین نبود. این را خدا به امام حسین فرمود: "برو به رباب با این حرف آروم بکن." احساس میکنم شاید اینطور بوده. یکهو شنید از بین زمین و آسمان ملکی صدا زد: "دعوا یا حسین. حسین، بچه را رها کن." رها کن یعنی چی؟ مگر بچه به شهادت نرسیده؟ انگار این روح بیقرار است، در وارد عالم برزخ شده ولی هنوز اباعبدالله نمیتواند کنده بشود از این بچه. "یا حسین، و اوکنین بچاروا فان له مرضعا فی الجنه." الان بچه تو را دارند تو بهشت شیر میدهند. سپردندش به یک دایهای. غصه تشنگی بچهات را نخور. احساس میکنم این را گفتند که امام حسین بیایند به رباب بگویند. البته رباب که حرفی نزد. رویش نشد به امام حسین: "شیر نمیخورد." دارم یک قطره آب به بچهام نرسیده. رباب غصه نخور، الان دارند بچهات را شیر میدهند.
**مناجات ذاکرین:**
رو به یاد حضرت علی اصغر، یاد حضرت قاسم. چلو ذاکر بشویم. متذکر بشویم. نعم ذاکر ما باشند. حضرت علی اصغر هم به یاد ما باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم.
"إِلَهِى لَوْلا الْوِاجِبُ الِقْبُولِ لَنَزَهَتْكَ مِنْ ذِكْرِى اِیَّاكَ" اگر نبود که تو امر کردی به یاد تو باشم، ذاکر تو باشم، تو را بلندتر و بزرگتر از این میدانستم که من یاد تو... از شأن تو به دور است که مثل منی بخواهد اسم تو را به... چون امر کردی، اسمت به زبانم جاری میشود وگرنه حق این است. آن اسم کجا این دهان آلوده؟ "اَلّا اِنَّ ذِكْرِى لَكَ بِقَدْرِى لا بِقَدْرِكَ" ذکر من برای تو به اندازه من است نه به اندازه شأن تو. شما را پایین میآورد وقتی اسمت را بر زبان من جاری... و "وَ ماشا مِنْ قَدْرِى اِلَّا وُصُولٌ اِلَى مَحَلِّ تَقْدِیسِكَ" هنوز مقدار من نرسیده به اینجایی که برای تقدیس تو باشد. با این همه آلودگی، با این همه گناه، زشت، بد، من هنوز منزل قلبم، منزل زبانم، منزل خیالم، کدام پاک نشده؟ همهاش آلوده است به گناه، به وسوسه، به شرک. معلوم است اینجا وقتی اسم تو، یاد تو میآید، اینها هم آلوده میشود. اگر نبود امر تو، رویم نمیشد اسمت و ذکرت را آلوده کنم به وجود آلودهام. "وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنا جَرَیَانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا" از بزرگترین نعمتهایی که به ما دادی، این است که اجازه دادی اسمان را به زبان بیاوریم. اجازه دادی دعا کنیم. فرمود اول عقوبتی که خدا میکند در از... خصوصاً در مورد کسی که به علمش عمل نمیکند. فرمود بزرگترین و اولین عقوبت این است: "لذت عبادت و مناجات را ازش میگیرم." دیگه این سمتها نمیآید برای گفتگو. اگر هم بیاید، حال و حوصلهای. خسته میشود. حوصله سر میرود. ارتباطی برقرار نمیکند. اینها چوب خداست. گفت: "موسی، میروی کوه طور، به خدا بگو یک عمر گناه کردم. مگر نگفتم عقوبت میکند؟ من که هیچم نیست. راحت زندگی میکنم. مشکلی ندارم." پس چیست؟ "به خدا بگو بندهات هیچ مشکلی نداره. راحت داره زندگی میکند." رفت کوه طور. خبر دادند بهش: "موسی، برو به این بنده بگویم گناه کردی، میگویی عقوبت نشدم. چه عقوبتی بالاتر از این؟ لذت مناجات را ازت گرفتیم. نمیگذاریم بیایی با ما حرف بزنی. ما با تو حرف بزنیم. لذت معانست را ازت گرفتیم." الان یا چی میگویند؟ میگویند: "بلاک کرده." چقدر بد است! میگوید: "آقا تو لااقل فحش بده، بلاک نکن." دیدید این جوانها با هم از این حرفها میزنند؟ بلاک کردن خیلی... "باب گفتگو باز بشود. تو بیا به ما فحش بده." "گر سلامم را نمیگویی علیک، در جوابم لااقل دشنام ده." این بلاک کردن خیلی بد است. این خیلی سخت است. این باب را مسدود... انگار خدا بعضی از ماها، خودمان را میگویم، انگار من هم اینجوریام. نه سحری، نه عبادتی، نه حالی، نه شوری، نه نمازم، این از قرآن، این از حرم. این چوب خداست. گاهی اینها. میگوید: "تو دیگه لیاقت نداری اسم من را به زبان بیاوری." "محی اذکر لنا و عظیمُ مِنْ نَعَمٍ." ممنونیم اجازه میدهی لااقل زبانمان به اسم تو مشغول باشد، همین را از ما نگرفتی. لااقل اسمت را به زبان بیاوریم. گفت: "عشق بازی میکنم با نام او، دکتر میسر نیست من را کام او." عشق بازی میکنم با نام او. مجنون لیلی میگفت. به ما که وصال او نمیرسد. خوب، مال بهجتها و قاضیها و طباطباییها که به ما نمیرسد. عشق بازی میکنم با نامش را. به همینش به ما رسیده. از او غنیمت است. همین که اسم اباعبدالله از زبانم نیفتاده، اسم امیرالمؤمنین... ما که مایه سرافکندگی و شرمندگی برای اهل بیتیم. افتخار بکند. "ذکر شرف لذاکرین." در او دعا فرمود: "اسم تو را کسی به زبان میآورد، شرافت پیدا میکند." شرف ماست اسم تو را به زبان بیاوریم. "إِلَهِى فَالْهِمْنا ذِكرَكَ فِى الْخَلَوَاتِ وَ الْجَلَوَاتِ، وَ فِى اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، وَ فِى الْاِسْرارِ وَ الْإِضْمَارِ." ذکرت را به ما الهام کن. در خلوت، در جدول، هر وقت میخواهم غافل بشوم، تو خودت با من باب گفتگو را باز کن. تو خودت به من پیام بده، به قلبم هشدار بده. نگذار غافل بشوم. نگذار حواسم پرت بشود. حواسم را به خودت جلب کن. و "وَ فِى اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ" با تو باشد. روزم با تو باشد. "الْاِسْرارِ وَ الْإِضْمَارِ" در خفا و ضرات، تو سختی و آسایش. به ذکر خفی انس ایجاد کن با ما. با ذکر خفی. جوری تو دلم، همش مشغول تو باشم. شبیه... کم کوچکش همین عشقهای زمینی است. آنقدر حواسش پرت است. یکیه سر کلاسم اصلاً گوش نمیدهد. اینجا هم نشسته دارد ناهار میخورد. همهاش چشمش بین پیام داد. تو گوشی پیام نداد. پیامم را خوند. چطور حواس اینجور میشود؟ این عشقهای زمینی کثیف بیخاصیت. تو خودت را با مانیتور کن. با اینجور باشی. بیقرار تو باشیم. حواس پرت تو. دل پر بزند برای تو. دل پر بزند برای ملاقات تو. "احلی من العسل" بشود دیدنت. "وَ اسْتَعْمِلْنا فِى الْاَعْمَالِ الزَّكِيَّةِ وَ سَعْىِ الْمَرْضِيَّةِ." با عمل پاکیزه و سعی مورد رضایت به کار بگیر. و "وَاغْفِرْ لَنا بِالْمِیْزانِ" و با یک ترازوی پر و لبریز از ما بگذر. "إِلَهِى بِكَرَامَتِكَ الْبِلْبُلِ، دُلُّ الْقُلُوبِ الْحَیْرَانِ وَ الشِّیدَا الْعَاشِقِینَ لَكَ." بلبل دلهای حیران و شیدا عاشق تو شدند، به تو دل بستند. دلها را شکار کردی. لابد در من لیاقت ندیدی اگر نه من هم... عقلهای متفاوت به فطرت تو جمع شدند. "فَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلَّا بِذِكْرِكَ" دلها معنی پیدا نمیکند مگر با یاد تو. "وَلَا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ لِقَائِكَ." و نفوس ساکن نمیشود، آرامش نمیکند نفوس مگر هنگام دیدار تو. "اَنْتَ الْمُسَبَّحُ فِى كُلِّ مَكَانٍ" تو در هر جایی تسبیح شدهای. "وَ الْمَعْبُودُ فِى كُلِّ زَمَانٍ" و در هر زمان عبادت شدهای. "وَ الْمَوْجُودُ فِى كُلِّ اَوَانٍ وَ الْمَدْعُوُّ بِكُلِّ لِسَانٍ" و در هر آن موجودی و با هر زبان تو را میخوانند. "وَ الْمُعَلَّمُ فِى كُلِّ جَنَانٍ" و در هر دل بزرگ داشته شدهای.
**و استغفره:** (خیلی این تیکه از این مناجات ذاکرین، بعضی بزرگان خیلی به این بخش علاقه داشتند. خیلی عاشقانه است این تیکه. خدا نصیب کند من بفهمم.) "فَأَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ غَیْرِ ذِكْرِكَ" از هر لذتی که بردم به غیر از ذکر تو استغفار میکنم. از هر لذتی که به غیر ذکر تو بود، استغفار میکنم. وای بر من که چه لذتهایی بود که معصیت تو بود. مخالفت تو، بیحیایی در برابر تو بود. به روی خودت هم نیاوردی. آبروی من را هم نبردی. "وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ غَیْرِ اَنْسِكَ" و از هر راحتی که به غیر انس تو بود استغفار میکنم. "وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ غَیْرِ قَىْبِكَ" و از هر سروری که از قرب تو نبود استغفار میکنم. "وَ مِنْ كُلِّ شُغْلٍ غَیْرِ طَاعَتِكَ" و از هر مشغولی که طاعت تو نبود استغفار میکنم.
"إِلَهِى اَنْتَ قَوْلُكَ الْحَقُّ یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِیراً بِكْرَتٍ وَ أَصْیلاً" تو خودت گفتی، حرفت حق است. به ما گفتی خدا را ذکر کثیر داشته باشید. هر صبح و شب تسبیح کنید. "وَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ" خودت گفتی حرفت حق است. پس یاد من باشید تا من هم به یاد شما باشم. اگر بدانی یک بزرگ به یاد تو است، چه حالی پیدا میکنی! فرض رهبر انقلاب نامه بزند در خانه بیاید بفرماید: "دیشب من به حرم امام رضا رفتم، مخصوص یاد شما کردم." چه حالی پیدا میکند آدم! یک بزرگ از ناحیه مقدسه حضرت حجت بن الحسن پیام بیاید، نامه بیاید. آقا بفرماید: "حج امسال که رفتم، همهاش به یاد تو بودم." چه حالی پیدا میکند! آن وجود نازنین به یاد ما باشد. اثر من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم. به یاد من باشد. توجه به من داشته باشد. حق تعالی فرمود: "به یاد من که باشی، من به یاد توام." من توجه به تو دارم. نه امام زمان نه پایینترها. خدا توجه به ما کند یعنی چی؟ غرق در عنایت، غرق در رحمت. خودت امر کردی به یاد تو. "عَلَى اَنْ تَذْكُرَنَا وَ وَعَدْتَنَا اِنْ تَذْكُرَنَا تُشْرِفْ لَنا وَ تُعَظِّمُنا." و به ما وعده دادی اگر به یاد تو باشیم، تو هم به یاد ما، و ما را شریف به حساب بیاوری و ما را عظمت و بزرگی بدهی. "وَ اذاما نُشَرِّفْ لَنا وَ تُفَخِمُنا نَحْنُ الْذَّاکِرونِ عَلَیْكَ." ما که چیزی نیستیم. ببینید چند دقیقه به تو توجه داشتیم. یاد تو. "كَما اَمَرْتَنَا" و تو امر کردی توجه داشته باشیم. داشته باشیم. تو هم ذکر ما را بکن. به یاد ما باش.
"یَا ذَاكِرَ الذَّاکِرِینَ" ای ذاکر ذاکرین. ای کسی که توجه داری به کسانی که به تو توجه دارند. و "یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ." اللهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم به عظمتک یا الله یا رحمان و یا رحیم. و یا مقلب القلوب، ثبت قلوبنا علی دینک انک علی کل شیء قدیر. الهی یا حمید به حق محمد، یا علی به حق علی، یا فاطمه به حق فاطمه، یا محسن به حق الحسن. یا قدیم الاحسان به حق الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا فرج آقامان امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. مثل نوکران حضرتش قرار بده. ارواح تمام شهدا، فقها، امام راحل، سر سفره با برکت ابی عبدالله مهمان بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت، هنگام مرگ شهادت نصیب ما بفرما. شب اول قبر ابی عبدالله را به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، اگر هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. مرزهای اسلام، شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. رهبر عزیز انقلاب را عنایت بفرما. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود، آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
"به نبی و آله رحم الله من الفاتحه مع الصلوات."