کمبود نقل روایت از اهل بیت پیش از امام صادق علیهالسلام
نمونه مظلومیت اهل بیت در ماجرای ابن عباس و امام حسین علیهالسلام
نقش محبت و تواضع امام حسین علیهالسلام در پاسخ به مردم
بیاعتنایی مردم به منابع حقیقی علم و معرفت اهل بیت علیهمالسلام
مقایسه دانشمندان بینور غربی با نور علم اهل بیت علیهمالسلام
اهمیت اضطرار و حال قلبی در دریافت اجابت دعا و کرامت
داستان نادرشاه و معجزه شفا در حرم امام رضا علیهالسلام
تأکید بر زیارت با سختی، غبار و همحسی با رنج اباعبدالله الحسین علیهالسلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
کتاب «رحمت واسعه» بهجت را میخواندیم و به این بخش رسیدیم: در شهر خودش، قبل از صادقین و باقرین علیهمالسلام، اصلاً از سیدالشهداء سلاماللهعلیه، علی بن الحسین و حسن بن علی علیهمالسلام، تعداد نادری روایت نقل شده است. قبل از امام صادق، امام باقر، کمی امام حسن و امام حسین و امام سجاد. مردم اصلاً کاری به اینها نداشتند. حتی از اینها بالاتر، نقل شده که ابن عباس و حضرت سیدالشهداء با هم بودند. یک نفر آمد و از ابن عباس مسئلهای را سؤال کرد. سیدالشهداء علیهالسلام جوابش را داد. آن شخص گفت: «از تو سؤال نکردم!» یعنی از ابن عباس سؤال کرد. ببینید! اینها مظلومیت اهل بیت است. بابت اینها چقدر حال [ما] متغیر است! این از آن تیغ و دشنهای که بر بدن اهل بیت وارد کردند، سنگینتر است. آن ضربۀ جسمی است، این ضربۀ روحی. طرف آمده سؤال میکند، امام حسین جواب میدهند؛ میگوید: «از شما نپرسیدم! از ابن عباس پرسیدم.» اگر آدم بابت این ماجرا آنقدر گریه کند که بمیرد، جا دارد. بابت مظلومیت اهل بیت! گوشوارۀ عرش خدا، به زمین فرستاده شده؛ اباعبدالله الحسین، برای دستگیری از خلایق. کسی که جا دارد ما میلیونها سال پیادهروی کنیم که یک لحظه او را ببینیم، به یک کلمه با ما حرف بزند. خودشان مفت و رایگان فرستادهاند برای ما. طرف نادان سؤال میکند، حضرت خودشان جواب میدهند، از محبتش، از تواضعش، با اینکه از او نپرسیدند. از اثر علاقهای که به این خلقالله دارد. «رحمت الله واسعه» است دیگر. خودش شروع میکند جواب دادن. بعد این برمیگردد میگوید: «از تو نپرسیدم! از ابن عباس پرسیدم.» تا به این درجه از اهل بیت علیهمالسلام دور بودند.
ابن عباس فرمود: «این از معادن علم است.» [یعنی] «این از معادن علم است. چی میگویی؟ از این نپرسیدم؟» جلو روایتش هم این است: «بینما ابن عباس یحدث الناس، ادغام الیه نافع ابن الازرق.» نافع ابن ازرق بلند شد، گفت: «ای ابن عباس! تفتی فی النمل و القملة؛ درباره مورچه و شپش نظرت را بگو. صف لنا الهک الذی تعبده؛ خدایی را که میپرستی، برایمان توصیف کن.» ابن عباس حرمت خدا را نگه داشت؛ اینجا سکوت کرد. «و کان الحسین علیه السلام جالس الناهیة.» ابن عباس سرش را پایین انداخت و امام حسین هم یک گوشهای نشسته بودند. «فقال الیه ابن الازرق.» حضرت، ببینید! تعبیر چقدر محبتآمیز است. حضرت بهش فرمودند که: «ای ابن ازرق! بیا پیش من.» گفت: «لست ایاک اسأل.» از تو نپرسیدم. برگشت گفت: «از تو [نمیپرسم]. بیا پیش من. «انه من اهل بیت النبوة.» و ابن عباس گفت که: «این از اهل بیت نبوت است. اینها وارثان علمند. همه علم پیش اینهاست.»
از کیست این که ما گم کردهایم؟ آنجایی که باید برویم و دنبال آن اهل بیت [را] رها کردهایم. آن عطش علمی را [که داریم]، فلان دانشمند غربی که حالا معلوم نیست چه قدمی اصلاً بهرهبنده خدا داشته باشد. این اگر علمی داشت و نوری داشت، اولین اثرش در او این بود که او را بندۀ خدا کند، بندگیاش را بفهمد. در این حد نفهمیده! این همه درس خوانده، این همه کار کرده، نفهمیده بندۀ خداست، نفهمیده برای چه اینجا بوده. یک حل خاکستر و زباله روی خودش ریخته. فقط از این بدبخت، کسی میخواهد برود چیزی بگیرد؟ از همچین آدمی هم سهممان را ببریم. علمی خودش دارد و بهرهای دارد. آن خدایی امانتی بهش داده، مال خودمان نیست. یک علمی است. اولاً از اهل بیت جلوه کرده در او. بهرهای نبرده، عاریه هم هست. سهم مؤمنین بوده، خدا به او داد، ما در چشممان بزرگ میشوند. بعد میرویم فلان شخص فیزیکدان را نگاه میکنیم، بگوییم که این مثلاً ۲۰۰ جلد کتاب نوشته و اصلاً اعتقادی هم به خدا نداشته. این الگو، سمبل، علامت تاریک بودن یک جامعه است، از تاریک بودن یک قلب است. اگر احساس چیزی دارد، «لاتحسبن الذین کفروا علی شیء.» یا خیال نکنی کفار چیزی دارند، هیچی! کسی که نسبتش از خدا قطع است، هیچی! آدم اهل بیت را رها میکند. آن طرحی که اهل بیت داشتند برای زندگی، تمدنی که اهل بیت طراحی کردند، آنی که اهل بیت گفتند برای ارتباط ما با همسرمان و ارتباط ما با بچهمان، شغلمان، کارمان، تولید و مصرف، کنار به سراغ طرح این و اینم همینه دیگه. برگشت به امام حسین، گفت: «از تو نپرسیدم! از ابن عباس سؤال کردم.» ماجرای محرومیت امام اکثراً همینه. اکثراً! استاد فرمود که: «آنقدر که از این و آن رفتی، چیکار کنم حضور قلب داشته باشم؟ یک بار اگر از خدا میپرسیدی، جواب گرفته [بودی]. درخواست میکردی از او.» از این ور، بابا! خود خدا همینجاست. یک بار خالصانه از او بپرس! ببین چه شکلی جواب میدهد. ماجرا اینه. محرومیتهای ما از اینجاست. خودمان دائماً داریم به اهل بیت [میگوییم]: «از شما نپرسیدم! از شما نخواستم!» دست دراز میکنیم سمت این و آن. امام زمان میگویند: «من بدم.» ما میگوییم: «نه. از شما نخواستم.» از «فلا» بیا از من بپرس. امام حسین میگویند، چقدر این تعبیر محبتآمیز است. «بیا از من بپرس.» به هر کسی که رو میاندازیم، امام رضا میگویند: «بیا از من بخواه.» ما میگوییم که: «لست ایاک اسأل.» «از شما نمیخواهم! با شما [نیستم]، چشمم به فلان کس و به فلان مسئول و به فلان جاست. این یکی رأی آوردند، چیکار کنم؟ آن یکیها رفتند، چیکار کنم؟ این یکی طرح را چیکار کنیم؟» ما همش به این اسباب هست [دل بستهایم]. اسباب هم هست، ولی از کیست؟ حکم اراده کیست؟ دارن کار [میکنند] اسباب عنایت امام زمانی که اسباب کرده. به خواست او دارن کار [میکنند]. به امر او دارن کار میکنند. چرا از او گدایی؟ حرم امام رضا علیهالسلام بعد از دو ماه و خردهای باز شد. حال اینجا برای گدایی، [مهم است.] دیدید یک وقتی آدم یک حال خاصی دارد، میرود و پاسخ میگیرد. پاسخ حتماً تجربه [شده است.] همینجوری اَثر شکمسیری حرم میرویم. یک وقتهایی درمانده [شدیم]، میرویم و میبینیم چطور جواب میدهد. این همان امام رضاست! چطور یک جور دیگر شد؟ اینجا من یک جور دیگر آمدم. من برای گدایی آمدم. همش به حالات ما برمیگردد. وقتهای دیگر چیزی گیرمان نیامده، با [این] حال نرفتیم، با [این] حال گدایی و اضطرار نرفتیم.
یک ماجرای معروف است. میگویند نادرشاه دستفروش را جلوی در حرم امام رضا دید. این از ناحیۀ پا مشکلی داشت. ۱۵ سال بود که در حرم جنس [میفروخت]. همیشه همینجوری بود، پایش [لنگ بود]. گفت: «آره؟» گفت: «تو ۱۵ ساله دم حرم امام رضایی، پایت خوب نشده؟ داخل حرم برمیگردم، اگه وضعت همین باشه، دستور میدهم بکشندش.» رفت داخل حرم، افتاد به عجز و لابه، التماس. نادرشاه اومد بیرون، دید پایش خوب شده. ۱۵ سال را توی یک دقیقه کار ۱۵ ساله کرد. با حال خودش. ماجرا به حال ما برمیگردد. اینکه بدانیم هرچه هست، در این خانه است. هرچه هست، دست این خانواده است. همهکاره اینها. همۀ کار دنیا و آخرت دست این خانواده. بفهمیم، باورمان! قلب! شوق قلبی. این بالبال زدن، این ایام بیقرار حرم بودیم یا نبودیم؟ دلتنگ بودیم یا نبودیم؟ یا خیلی هم فرقی به حالمان نمیکرد؟ حرم باز باشه، بسته باشه، بتونیم بریم، نتونیم بریم. واسه بعضیهاشون واقعاً فرقی نمیکنه الان باز بشه و بسته باشه. خیلی فرقی با حال و روز اینها [ندارد]. ولی بعضیها بالبال میزدند. یکی از دوستان میگفت که: «من، برادر خانمم، ۳۰ ساله که نماز صبحهاش را حرم میخواند. گفت: آن روزهای اولی که حرم را بسته بودند، نصف شب با دوچرخه راه میافتد سمت حرم. وسط راه یادش میآمد حرم بسته، گریه میکرد، برمیگشت.» اینجوری باید. کبوتری که پر میزنه، تازه میفهمه که این در قفس آشیانهاش را بستهاند به روش. آنقدر بالبال بزنه پشت این در! آنقدر پر و بال بکوبونه به این در! این حس اشتیاق اگر باشه، نه تنها زیارت ظاهری اهل بیت، زیارت باطنی اهل بیت هم نصیب آدم [بشه]. آنقدر آدم مستأصل بشه. تا حالا شده با امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه این شکلی نجوا کنیم؟ اثر بیقراری، اثر بیتابی به حالمان یک جوری باشه که دیگه فقط باید آقا به داد ما برسه. این اضطرار، این حالت، این گرهگشاست. در باز میکنه به روی [ما]. این حالت اضطرار در بزنه. با شکم سیری رفتن فایده نداره. سلام دادن و زیارت کردن. یکی از اساتید پرسیدم: «آقا، یک کلیدی میخواستیم برای این مسیر.» فرمود: «تو این زیارتها، هرچی آدم سختی بیشتر میبینه، اثراتش [بیشتره]. آدم با هواپیما میره، یک هتل خوبی و یک سفرۀ پهنی و اینم حالا خوبه، ولی خیلی آدم از این زیارت چیزی گیرش نمیاد. یک وقت پابرهنه پیاده میره.» «بعد چقدر تو این مسیر آسیب دیده، زخم پیادهروی اربعین.» «ستون آخر ببینید! ستون اول همه با نشاطند، سرحالند، با سرعت میروند. ستون آخر همه پا را روی زمین میکشند. بانداژ شده، زخمی، خونی، غبار گرفته صورتها، ژولیده.» فرمود: «زیارت اباعبدالله این شکلی بیاد. با غبار راه. با هواپیما آمدی، حمام [رفتی]. با هواپیما که پیاده شدی، بعد برو حرم که غبار راه نیست.» دلیلش هم گفتند. آنجا چرا گفتند با غبار برو؟ گفتند: «چون زیارت کسی داری میروی که همه تنش خاک بود و غبار بود و زخم بود. آنقدر در خود غلتیده بود، در این زخمها و این خونها غلتیده. «المرمل بدما، الخد التریب.» خد تریب یعنی چی؟ گونهای که با خاک یکی شده بود. تریب از تراب میاد. این صورتی که با خاک یکی شده. «المرمل بدما»، یک چیزی را وقتی توی خاک هی میغلتونن... یک شکلات خیسی را تصور بکنید. این را توی خاک بچرخونند، هی از این خاک دور این میگیره، لایه میگیره، لایه میگیره. «مرمل بدما» یعنی این خون تن بود. او هی میغلتید. هی با این خاک یکی میشد. آنقدر غلتید و غلتید، دیگه یک لایهای از گل گرفته بود بدن نازنین ارباب ما را. «مرمل بدما» شده بود. آدم با دو تا زخم بره حرم. مگه من که نمیتونم «مرمل بدما» بشم. من که «خد تریب» ندارم. ولی یک زخمم شبیه توئه. آدم با عطش بره حرم. من که هیچی نمیفهمم، ولی یک کمی با کام خشکیده آمدم. یک کمی شبیه شما. با خستگی آمدم. مثل شما که با خستگی رفتی. بعضی وقتها آدم زیارت با خانواده بره. بعضی وقتها تنها بره. توی هر کدامشم حرف بزنه با اهل بیت. با خانواده آمدم، مثل شما که زن و بچهات را برداشتی، آوردی تو این دیار غربت، بین نامحرمها. ولی من خاطرم جمع است. کسی نگاه سویی به زن و بچۀ من نداره. در امان. حتی اگه من اینجا کشته بشم، اینها را با اجازتون با احترام برمیگردانند. یک وقتهایی هم آدم تنها بره حرم. به یاد تنهایی شما یا اباعبدالله. بقیه وح. «تک و تنهامون. یک نگاهی به راست کرد. یک نگاهی به چپ کرد. فلم یبق من انصاره.» دید هیشکی نمونده. تک و تنها شده.
آقا، ما ماه رمضان را هم پشت سر گذاشتیم. این قرنطینه و کرونا و اینام در حال ما اثر نداشت. رجب و شعبان و رمضان و شب قدر و اینها هم در حال ما اثر نذاشت. همونی که بودیم، هستیم. همون حال غفلت، همون برده شیطان و برده نفس و همون جور مثل سابق سوار بر [اسب] هوا، هرچی میخوان، دارن از ما میگیرند. وضعمان اینه. گفت: «عین نجاسته. اگه تو آب زمزم هم بندازند و دربیارند، بازم عین نجاست.» این قلب من انگار شده عین نجاست. ضیافت اللهم که میره بیرون، میاد. توجهی نه، مراقبهای [نه]. غبار گرفته این قلب پر از رذائل: تکبر، حسادت، عجب، حب دنیا. به ما گفتن عید فطر برو کربلا. هم جایزهات را از کربلا بگیر، هم هرچه هست در این توسلات. بزرگان فرمودند که یک نیمنگاهی از اباعبدالله کار صد هزار سال سیر و سلوک و زحمت و تلاش را میکنه. نه حرکتی داریم، نه چیزی نصیبمان شده. دو قدم هم برمیداریم، همچین میخوریم زمین، ۲۰ قدم برمیگردیم. همچین نفس و شیطان برای ما بازی درمیآورند. یک کمی احساس میکنیم داریم نزدیک میشیم، یک جاهایی جلوههایی برای ما درست میکنند. یک زینتهایی میدهند. گرفتاریهای [جدیدی] پیدا میکنیم. قبل از اینکه حرکت بکنیم، وضعمان آنقدر خراب نبود که الان این جوری شده. آمدیم چنگ بندازیم به دامن شما. چنگ بنداز دست ما را بگیر. مناجات چهاردهم، مناجات خمس عشر را بخوانیم. مناجات معتصمین. اعتصام بکنیم. چنگ بنداز دست بندازیم به درگاه الهی متعال. کمک بکنه دست ما را.
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم یا ملاذ الشاهدین ای کسی که بیچارهها را تو نگه میداری. ای کسی که تو کنترل میکنی. تو از لغزشها نگهشان و از سقوط مواظبت کن. ایا راحم المساکین. ای کسی که به مسکینها رحم میکنی. مجیب المضطرین آنهایی که مضطر شدند را تو جواب میدهی. اگر ما هم به اضطرار برسیم، از تو جواب میگیریم. و یا غنی المستقرین. برای ندارها تو گنجی. گنج نداری تویی. آن کسی که تو را داره، دیگه هیچ کم و کس نداره. و یا جابر المکسورین. شکستهها را تو جبر میکنی. تو میپوشونی. تو جبران میکنی شکستگیها را. و یا ملاذ المنقطعین. مأوای اهل انقطاع تویی. ما را هم اهل انقطاع کن. مأوای ما باش. بیا ناصر المستضعفین. ای کمککننده ضعیفان. و یا مجیر الخائفین. تو پناه میدهی. تو جوار میدهی به کسایی که ترسیدهاند. پناه آوردهاند. یا مغیث المکروبین تو به فریاد گرفتارا میرسی. وام گرفتهام، نفس گرفتار گناه، گرفتار خودمونی. بسم الله حبیب. ای قلعه استوار برای کسایی که دنبال پناه میگردند. اعوذ بعزتک. مقصد من اگه به عزت تو پناه نبرم، به کی پناه ببرم؟ قوت. به من الو اگه به سمت تو دست دراز نکنم که به دادم برسی، دیگه کی میمونه؟ به کی میتونم دست دراز کنم؟ رب من، سید من، مولای من، چه شبهای خوبی را پشت سر گذاشتم ولی به غفلت. همه فکرم این بود سحر چی بخورم، افطار چی کار کنم. ابوحمزه و دعای سحر از چون نه، از قرآن خوند نه، ذکرم این از توجه. دست خالی بیرون آمدم از این مهمانی. اولیا خدا مشتشون پر شد از شبهای قدر. خیلی چیزی گیرشون اومد. روایت فرمود: «بدبخت اونیه که از روزه جز گرسنگی چیزی گیرش نیاد.» دقیقاً حال من همینه. نصیبی نداشتم از عبادت تو این ماه. یک حال منه. دو روز گذشته از ماه رمضون. انگار ۲۰۰ روز فاصله دارم ماه رمضون. آنقدر حالم پریشونه. تشنج گلم منو به اینجا کشونده. دست بندازم به دامانم. به تو. من تازه فهمیدم خودم نمیتونم برا خودم کاری کنم. صد سال هم به باشد، وضعم همینه. صد تا ماه رمضون هم بیاد و بره، تغییری در حال من احساس نمیشه. مگر اینکه تو برای من کنی. تو منو در دامنت بندازی. تو به من پناه بدی. خطاهای استفتاء. ارباب صفحه اشتباهات فراوانم منو محتاج کرده بیام از تو بخوام. کرم بروم باز کنی. الی الان خط به فنا عاجز. خیلی کارهای بدی کردم. اینها منو به اینجا کشونده. به درگاه عزت تو بیام و حملت الم خافت من نعمته. علی التمسک قربت عطفت. ترس از عقوبت تو منو کشید. بیام چنگ بندازم به ریسمان فوت تو. حق و من اعتصم. ای خدا، حق اونی که چنگ انداخته به ریسمان این نیست که رهاش کنی. تو این جور برخورد نمیکنی. و لا یلیق بمن استجار باعز وقتی کسی پناه بیاره، ولش نمیکنی. او یحمل. رهاش نمیکنی. الهی فلا تخلنا من حمایت. حمایتت را از ما بر شیاطین آزاد شدند. بعد از دو روز گذشته. یک ماه اسیر بودند. میخواند یک ماه را از ما بگیرند. من ضعیفم. برنداشتم از این ماه. سرمایهای ندارم. عرض ندارم بخوام از خودم حمایت کنم. لاتخل را حمایت و لا را از رایت. تو نذار ما تو در راه بیفتیم. تو نگهدار فنا. ما جلو چشم میبینی حال و روزمون را. رفیق در کنف حمایت و بکن علی به حقاه خاصت الملائکة. به حق خاصان از ملائکه. از تو میخواهم. از صالحین من بریته. خوبان درگاه تو. ان تجعل علینا یک سپری به ما بده. یک حفاظتکنندهای بر ما قرار بده. تنجلی را کنترل کن ما را. ما ضیافت درآمدهایم. هنوز رنگ و بوی مهمانی تو را نگهدار مار را. من الافات. از آفت مراقبت کن. مصیبات. از مصیبتهای بزرگ مراقبت کن. و ان تنزل علینا من سکنته. سکینه و آرامش بر ما نازل کن. من تو گشتی وجود چهرههای ما را لبریز کن. از نور محبت شدیده رکنه. ما را خودت مأوا بده. یک جایی قرار بده. دست شیطانو نفس به ما نرسه. من تهوی نافیکنا فسمتک در کنف عصمت خودت نگهدار. به رفوتک. رحمت. برق رحمت. یا ارحم الراحمین. خدایا، به آبروی اهل بیت، دست ما را در دنیا و آخرت از دامان اهل بیت کوتاه مفرما. آبروی امام رضا، قلب ما همیشه در محضر امام رضا و اهل [مأوا] و حاضر قرار بده. گرفتاریهای گوناگون دنیوی و اخروی از ما، از خانواده، مملکت ما، شیعیان، مسلمین، مردم عالم برطرف بفرما. در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما و صلی الله علی سیدنا.