طاعت در معروف و مرز اطاعت از ولی امر
وارونگی قلب و تبدیل معروف به منکر در انسان غافل
مراقبه و محاسبه نفس بهعنوان راه رهایی از توهم معنوی
اشک و عرفان در دعای امام حسین (علیهالسلام) در عرفه
غفلت انسان از نعمت گفتوگو با خدا و جذابیت دنیا
مفهوم شرک مثبت در دعوت شیخ جعفر شوشتری به یاد خدا
جلوههای رحمت الهی در زندگی روزمره و آفرینش
درک حقیقی گرفتاری و نجات در سیر عرفانی حسینی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
نصیحت شمر به حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و به یکی از این کارها راضی بودیم: یکی اینکه به ثغور برود؛ یکی اینکه به مدینه برود؛ یکی اینکه پیش یزید برود و با او بیعت کند. ثغور یعنی حالا معلوم نیست این تغییر با خودش بود یا با کفش. در پاورقی نوشته: حسین علیهالسلام یکی از این سه مورد را از ایشان طلب کرد؛ اینکه یا سپاه را رها کند یا به همان جایی که از آنجا آمده بود برگردد یا آنکه به یکی از مرزها برود و در آنجا با کفار قتال کند یا آنکه او را رها کنند تا به سوی یزیدبنمعاویه برود و دست در دست او گذارد و او هر حکمی که خواست درباره او انجام دهد. اما آنان هیچیک از این پیشنهادها را از او نپذیرفتند و گفتند: «گریزی ندارد جز آنکه نزد عبیدالله بن زیاد برود و او هر رأی درباره تو داشت انجام دهد.» او نیز هرگز رفتن به نزد ابن زیاد را نپذیرفت و با آنان جنگید. پس او را کشتند.
خداوند! چه مانعی شد پیشنهاد سیدالشهدا علیهالسلام و رفتن به ابن زیاد؟ اگر حسینبنعلی یک قدم جلو برود یا یک قدم عقب برود، پس او اولاً با ... یعنی اگر او جلو یا عقب برود، ما مغلوب ابن زیاد هستیم. یزید را اینگونه نصیحت کرد، جزاکالله خیرالجزاء، الم یعنی خدا بهترین جزای نیکوکاران را به او میدهد. بعدها شمر درباره جنگ با سیدالشهدا علیهالسلام میگفت: «طاعت و منظور او اطاعت از ولی امر بود و بر ما عیبی نیست.» میگفته که «این فرماندههای ما دستوری دادند. ما مخالفت نکردیم. اگر با آنها مخالفت میکردیم، از این الاغهای آبکش بدتر بودیم.» آیا با این نصیحت خود، طاعت ولات کردی؟ نصیحت خودت، کفر در طاعت ولات هم معروف و منکر هست. خود ذهبی -که از اهل سنت است- نوشته است: «همانا طاعت در معروف است؛ ولی امر فقط در دستورات مشروع و معروف؛ نه در منکر.»
به هر حال انسان وقتی قلبش معکوس میشود، همه مسائل چپه میشود. معروف را منکر میبیند، منکر را معروف. شمر احساسش این بوده که ما داریم کار خیر میکنیم. ما در طاعت ولی امر هستیم، داریم با خارجیها میجنگیم، داریم دشمن را پس میزنیم. بعد احساس خوبی چه بسا آدم پیدا میکند، میگوید این فکری هم که به ذهنم افتاد، این هم الهام الهی بود، سروش غیبی بود: که مثلاً فلان ولی خدا را این شکلی ترور کنیم، این شکلی بکشیم. توهمات هم در آدم تأثیر میگذارد. اینی که عرض میشود: مراقبه و محاسبه از همین جا نشئت میگیرد. آدم وقتی مراقبه و محاسبه نداشت، این نفس آنقدر شعلهور، آنقدر غلبه میکند، هر بد و خوبی را با هم جابجا میکند. فقط اگر ما کار بدی انجام دادیم، میگوییم: «اینکه اصلاً چیزی نیست.» اگر طرف مقابل ما یک صدم این کار را انجام داد، میگوییم: «خیلی بزرگ است.» قابل اغماض بود، کوچک. خوبی را ما انجام بدهیم ... تا صد سال بعد از این، صد برابر این را دیگری انجام بدهد، میگوییم: «بیا از باب ریا بوده، یک چیزی نبوده.» یا آن عیوبی که در کارش هست و هی به رخ میکشد. بیچاره میکند، بدبخت میکند. باید پناه برد به دامن خدا و اولیا. کمک باید بخواهیم در این مسیر، که مستقر باشد، دستمان را از خودمان، از شر خودمان، از شر توهماتمان، تعلقات نجات دهد. اینها ما را جهنم میسوزاند. استعداد در همه هست. اگر ما باشیم، بیچاره ما به نفسمان. اگر رسول اکرم نیمهشبها بلند به سجده به تعبیری ناله میزد و عرض میکرد: «الهی لاتکلنی الی نفسی طرفت عین قط» یعنی خدایا مرا به اندازه یک پلک بر هم زدن هم به خودم وامگذار. از خدا بخواهیم کمکمون و نجاتمان بدهد.
**بسم الله الرحمن الرحیم**
الحمدلله الذی لم یتخذ ولداً فیکون معروفاً. و لم یکن له شریک فی الملک فی. و صلی الله علی من الذله فیرفد ما صنعت سبحانه. سبحان الله، لفظ صدتا وتفترتا. سبحان الله الواحد الاحد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد. الحمدلله حمداً حمده حمده ملائکته المقربین المرسلین. و صلی الله علی خیرتی محمد خاتمه نبی، طیبین الطاهرین المخل.
اینجای دعا گفتن حال اباعبدالله یا عجیب بود، مثل مشک آب از این چشمهای مبارک جاری بود. یا اباعبدالله به ما مجال دعا بدید. آقا لذت ببرید. چرا این کلمات دل ما را تکان نمیدهد؟ چرا این دو حال ما را متغیر نمیکند؟ چه کردهایم؟ این چه بیماریای است که این دل را گرفته؟ از همه چیز لذت میبرم غیر از آنچه با خدا مربوط است. بگویم یک سفر سه روزه فلان شهر رایگان بهت میدهیم، تا مدتها قبل و بعدش خوشحالم؛ ولی بهم بگویند یک ساعت بهت مهلت میدهیم با خدا حرف بزن، میگویم: «میخواهم چیکار کنم؟ یک ساعتم را، قبلیهایی که حرف زدم چه...» وای بر من، وای بر من! رب العالمین اجازه داده باهاش حرف بزنم. او قادر متعال مطلق، یک کلید گنجینهها دستش است. کمترین اراده کند، ورق برمیگردد، حال و روزم عوض میشود. فرصت دعا به من داده، دعوتم کرده، صدام زده: «بندهی من! وقت حرف زدن با منه. بیا یک چهل روز برای من وقت بگذار. چهل روز با من حرف بزن. چهل روز منو صدا بزن.»
خیلی سرم گرم کردم با این امور فانی و پست و ناچیز. خیلی حواسم پرت شده. خیلی غریبم. آی خدا، خدا. ای خدا! میخواهم بگویم این کلمات فقط از اباعبدالله در میآید. از دهان حسین باید صدای عرف انگار عرفان ازش خارج بشود. من کجا و این حرفا. ولی فضل و کرمتو امید دارم، رحمت واسعه آقا را کشیدند. میدانم خیلی رحمتش وسیع است. اباعبدالله یک نظر رحمت کند، حال دل منم عوض میشود. از آن نگاههایی که به حُرّ کرد، حال دلم منقلب شد، تکان خورد. فاطمه السبیل، فرزند فاطمه، راه برگشت برای من، در آغوشش کشیده، باران در آغوش ترا بکش. تو دل خالی نکردی هیچ وقت. با شمشیر سمت تو نیامدی. باباجانم! نوکری، آمدی حال دل ما را... یک هفته گذشت از این چله، از این ماه. حال دلم خیلی خراب است. اولیا خدا پروازها دارند، ترقیات دارند، شکارها دارند، ولی هنوز درگیر گناه هستم، دست و پا میزنم. یا اباعبدالله به ما نظری کن، آقا. حال دلمون عوض بشود. بخوانی: «اللهم اجعلنی اخشا» خدایا، یک کاری کن. یک جوری یقین داشته باشم نسبت به تو، انگار تو را میبینم.
خیلی کارها، خیلی افکار، خیلی افکار به ذهنم میآید. اگه بدونم همسرم، پدرم، مادرم میتونه فکر منو ... میتونه فکر منو بخونه، ابداً اون فکر را به ذهنم نمیآورم. اگر هم اون فکر به ذهنم بیاد، سریع خجالت میکشم، خودمو جور میکنم. اگه یک ولی خدایی باشه، اشراف داشته باشه به باطن من، از چیزی را به ذهن نمیآورم. از حالات قلبم خجالت میکشم، از اعمال گذشتم خجالت میکشم. این یعنی خدا خبر دارد در خلوت چه کردم، خبر دارد از حرفایی که زدم، از کارهایی که کردم. دائماً رب العالمین به من نظر دارد. همه چیز در محضر اوست، در مرأی و مسمع. میبیند، میشنود. نیتهام را خبر دارد، میداند هیچکدام از این کارها به خاطر او نیست. من نمازم، نه مناجاتم، هیچکدام اخلاص ندارم، همش نفس است، عادت است. همه را خبر دارد. احوالم، افکارم. صبح که پامیشم همه فکر و ذکرم دنیا انگار دنیاست. به این برسم، اونو بگیرم، اونو دور کنم، اینو نزدیک کنم، یک آن به قلبم نمیآید برای خدا کاری کنم، یک جوری او را امروز راضی کنم، نظر رحمتش را جلب کنم. به همه چیزها، همه کس فکر میکنم جز خدا. یک کاری کن با من، تو را هم به حساب بیاورم.
مرحوم شوشتری منبر رفت برای مردم. شیخ جعفر شوشتری فرمود: «مردم، یک چیزی میخواهم بگویم، تا حالا هیچ پیغمبری نگفته.» همه حرف او خلاف همه حرفهای انبیا بود. چه حرفی؟ این فرمود: «من میخواهم شما را دعوت به شرک کنم.» یعنی بگویم مردم، برای خدا و برای خودتان کار کنید. همه تعجب کردند. همه بزرگان دعوت به توحید میکنند، شما چطور دعوت به شرک میکنی؟ فرمود: «آخه ما صبح تا شب همه چیزمان برای خودمان است. بیا کمی خدا را هم به حساب بیاوریم، تو زندگیهامون، تو حالمون، تو رفتارمون. من شما را دعوت به شرک میکنم. میگویم ۹۹ درصد برای خودت، خواستههای خودت، اوهام خودت. یک درصد هم برای خدا بگذار.» یک درصد عمو رو به حساب بیاور.
«وسعتی به تقوا، منو به تقوای خودت، به سعادت...» با معصیت خودت ای خدا، مرا گرفتار شقاوت نکن. «خیلی فی قضا خودت صاحب اختیارم باش.» پیشو یعنی جلو و قیچی دست تو ست. هر کاری دوست داری برای من بکن. تو انتخاب کن. من واگذار میکنم به تو. دگر یعنی در برای من برکت رقم بزن. تعجیل. یک جوری بشوم اگه تو یک چیزی را عقب انداختی، جلو افتادنش را دوست نداشته باشم؛ «و لا تأخیر معجل» اگه یک چیزی را جلو انداختی، عقب دادنش را دوست نداشته باشم. تسلیم بشوم در برابر تو. چقدر قشنگ است. انسان یک عمر باید اینطور باشد. هر چی تو بخواهی، هر وقت تو بگویی، هر جا تو بگویی. هرچی یا رب در برابر رب! نه این حالی که من دارم. همش برای خدا ترین تکلیف میکنم. اینو بده، اونو نده، اینو چرا دادی؟ اونو چرا؟ این اونو چرا، اون وقت ندادی؟ همش شکایت، گلایه، غرغر، نق نق. چقدر کریم است. این همه غر زدیم، یک بار نعمتش را قطع نکرد. به خاطر اگر خیر است. با همه غرغرههای ما، به ما نعمت میدهد. بعد ۲۰ سال میفهمیم چقدر خدا بهتر میدانست. یا فلان چیز را که میگیرد، بعد مدتها آدم میفهمد. شرمنده میشویم. میگوییم: «شنیدی من نق نق تو را؟» تو چقدر کریم بودی، تو چقدر حلیم بودی در برابر سر برآشفته وضعیت را عوض کن. به خدا این خیلی خدا است. خیلی بعد از غصه میگوییم: «که چرا ما با این خدا اینطور رفتار کردیم؟» تا چرا اینجوری؟ چرا محبتهاشو ندیدیم؟
یکی از پدر من کنار و کنار پاش یک غدهای داشت. در تمام طول عمرش این غدهاش با او بود. غده خاصی هم نبود. اینجوری نبود که در راه رفتن اختلال ایجاد کند. کنار پای او بود. شاید بعضی وقتها موقع راه رفتن مزاحم بود. این غده را داشت. ایشون میگفت: «بعد از دنیا رفتن پدرم»، ایشون گفته بود: «آدم وقتی وارد عالم آخرت میشود، خدای متعال بابت این غده پای من، به من محبت کرد تا از دلم درآورد.» گفت: «چه بنده من! چند وقت دنیا مصلحتی بود باید اینو میدیدی.» پدرش گفت: «انقدر منو شرمنده محبت کرد. آرزو کردم ای کاش اصلاً من تو دنیا پا نداشتم. ای کاش صد برابر این اذیت میشدم.» یک همچین خدایی، خدای مهربان. خدایا حال ما را عوض کن. چرا انقدر با تو غریبهایم؟ چرا انقدر در حقیقت زندگی؟ چرا از تو لذت نمیبرم؟ چرا نمیفهمیم رحمت تو را، محبت تو را؟ این دل مگه دست تو نیست؟ به خودت قسم ما از حال خودمون حالمون به هم میخوره. آلودگی چه حالیه؟
اللهم اجعل الغناء یعنی قرار بده بینیازی را فی قلبی. ای خدا نفس منو درش قرار بده، در قلب من یقین قرار بده. بد اخلاق. به من اخلاص بده. در فیالسریع یعنی به سرعت این چشمامو روشن کن. نور بده. هنوز هیچی نمیدانم. از صبح که پا میشوم، به من محبت میکنی. این نونی که سر سفره میآید، این محبتی که همسر دارد، چه شوهر، چه همسر. این شوهر رفته با عشق و علاقه نان خریده. این همسر چایی دم کرده با عشق و علاقه سر سفره میگذارد. همسر غذا درست میکند. اون شوهر دنبال کار میرود. درآمد دارد. همش کار تو است. من نمیبینم. همش محبت تو به منه. تو همسر منو بیدار میکنی: «پاشو برای بنده من کار کن.» مادیاتش را میخواهم بدهم، غذاشو درست کن. تویی محبت را گذاشتی در دل همسر غذا را برای من خوشطعم کند. گفتی: «بنده من این جور غذایی دوست دارد. طعمش را اینطور دوست دارد. شورش نکن. بینمکش نکن. فلفلش را زیاد نکن.» آن به آن داری تو ذهن من، سر من کار میکنی. همش محبت تو. هر نسیمی که میاد، تو میفرستی. باد را میوزانی بر این دنیا به عشق بنده. از صبحی که میشود، تو خورشید را به طلوع میآوری: «پاشو، بندهام.» به هر شب که میشود، تو خورشید را میبری، ماه را میآوری: «تاریک کنید. بندههام نیاز به استراحت دارد.» شب که میشود، تو خواب به چشمام میآوری. وقتی میخوابی، چون اگه به یک طرف بخوابی، دیدی که رو دست چند ساعت آدم میخوابد و خون در این دست جاری نمیشود. دست به خواب میرود. اگه چند ساعت بیشتر باشه، خدای نکرده ممکنه دست فلج بشود. ما که خوابیم، حواسمون به این چیز نیست. فرمود: «خداست که شبها تو را از این پهلو به اون پهلو میکند تا خون تو این بدن جاری بشود، این بدن خشک نشود.» انقدر به فکر منی، این بنده نادان. بنده آخه من چه خاصیتی برای تو دارم؟ غفلت عالم تو را آلوده کردم. حجاب شدم بین تو و مخلوقاتت. اگه نعمت فرزند بهم دادی، مگه عرضه تربیت دارم؟ به من باشه فقط این بچهها را آلوده میکنم. فرمودند: «بچهای که به دنیا میآید، «یولد علی الفطره» با فطرت به دنیا میآید. پدر و مادرش یهودیش میکنند، مسیحیش میکنند، از راه به در میکنند).» یعنی هر گناهی که بچه انجام میدهد، از من و شماست، از پدر و مادر. اون بچهای که خدا آفریده، اهل گناه نبود. او پاک بود. ما کارش کردیم. ما غافلش کردیم. ما آلودهاش کردیم. وضعیت منه با مخلوقات تو. هر جا میروم خراب میکنم، هر جا میروم آلوده میکنم. چیو آباد کردم؟ این وضع خودمه، این قلبی که به امانت داری. با این دل چه کردهام؟ همه را به این دل راه دادهام، غیر از تو. این خونه، خونه تو بود. «القلب و حرم الله» این خونهای که مال تو بود، در اختیار همه قرار دادهام. وای بر من، وای بر من!
چقدر به من محبت داری. انقدر به من نظر و توجه داری. همش دنبال این هستی یک بهانهای جور کنی منو سمت خودت بکشی. الان میلاد امام رضاست. میگویی: «بندهام میاد سمت من، یکشنبه دست میاد، نماز میخواند، میبخشمت.» نیمه ذلقت یعنی در نیمه شب در سحر بلند میشود، میبخشمت. سحر هم بلند بشوم، تو خودت منو بیدار میکنی. دست بابت کاری که نکردمم به من عطا میکنی. بهم جزا میدهی، پاداش میدهی. به من میگویی: «متحیر نماز شب خوب نبود!» «لا تعلم نفس» فرمود: «هیچکس نمیداند برای نماز شبخوانها چی کنار گذاشتم. چطور میخواهم از اینها پذیرایی کنم در عالم معنا؟» کدوم نماز شبخوان سحر؟ خودت بیدارش میکنی: «بنده من! من این همه صدات کردم سحر، کور بودی، کر بودی، نشنیدی؟ چرا خوابوندی؟ حقش این بود عذاب میکنم، بیچارهشون میکنم.» از این کریم این حرفا برنمیآید. حتی نگفت: «نرو.» تازه گفت: «آدمی که خواب است تکلیف ندارد.» اگه نماز صبح هم خواب بماند، تازه نمیزنم غذاشو بخوره. اگه سحری پا بشم، دستمو خودت کت گلم انگار در آغوش دادی: «بنده من! پاشو، میخواهم باهات حرف بزنم.» کریم. آی سحر خودت بیدار میکنی، به این دست و پا جون میدهی، بلند شوند، تکان بخورند. تو آب را جاری میکنی تو این دست و زیر آب میآوری. تو با این دست آب به این صورت میپاشی. وضو میگیرد. تو منو رو به قبله نگه میداری. تو منو در روبروی قبله به نماز وادار میکنی. بلند مینشینم، قنوت میگیرم. شرافت برای منه یا من؟ «ذکر هو شرف لذاکرین» ذکر تو شرف برای ذاکر است، برای تو نیست. شرافت برای من است. فرصت یک افتخار برای منه، فرصت پیدا کردم با تو حرف بزنم. آخرش چی میگه؟ کدوم بزرگه تو عالم میبینی زورکی اصرار کنه: «بیا دو دقیقه با من حرف بزن.» بعد حرف که زدی چیزی هم نخواهی! یا بابت همین که اومدی دو دقیقه با من حرف زدی، یک چیزهایی میخواهم بهت بدهم که به خواب شبت ندیده باشی. «لا تعلم نفس» سحر بیدار کنه، دست ما را رو به خودش دراز کنه. گدایی کنیم در برابر اون پادشاه مطلق. گدا کارش گدایی. اون وقتهایی که گدایی نمیکردم، بیچاره بودم. بعد بگه: «بنده من! خوشم اومد. اومدی گدایی کردی. یک چیزهایی بهت میدهم که خبر روحت هم نداری.»
امام سجاد فرمود: «با همچین خدایی اگه کسی جهنم بره، خیلی بدبخته.» صدا کنی، دستتو بگیره که جهنم بری! خودش رفته بهشت. هر کی میره خودش اصرار کرده، خودش دویده به سمت جهنم. خدا کسی را جهنم نمیبرد. خودمون به زور خودمونو جهنم میفرستیم. از این که هر سحر ما را صدا میزنه. با همچین خدایی آدم ۸۰ سال عمر کنه، هر سحر خدا او را صدا کرده باشه ... آخرین آدم جهنم بده. بعد خدا با دلسوزی میگه: «آخه بنده من، نشنیدی این همه شب صدات کردم؟ محرم صدات کردم، صفر صدات کردم، رجب صدات کردم، رمضان.»
«من بصیر دینی جوارهی» منو از این بهر من کن. «و جعل سمعی و بصری الوارث ج» یعنی قرار بده گوش و چشمم را وارث. زیر خاک متلاشی میشود، ولی آنچه این چشم و گوش برداشته میماند. کاری این چشم و گوش بعد از رفتن جسد بهرهمند باشد. چیزی داشته باشند، وارث باشند از این بدن. منو کمک کن در کسانی که بهم زاد انگار ظلم میکنند. جانم به تو یا اباعبدالله، این عبارت از دهان یاران شما معنی دیگر دارد. «من سنی علی من انتقام و تسلط» منو به من نشون بده. این حرفا از دهان امام حسین خیلی معنا دارد. چشممو روشن کن وقتی بهم اینا رو میگویی.
الله اکبر. گربه منو از من برطرف کن. ای وای منو بپوشون. «و غفر لی خطیئتی» گنامو. «و خسع شیطانم رو ساکت کن.» و از من و فکاهی من در این رهن انگار بدهی منو نجات بده از این گرو بودن. «و جعلنی یا الهی الدرجة الععلیا فی الاخره و الولی در» آخرت و اینجا منو دالیترین درجات که درجات قرب و توحید است، برسان. «الله ملک الحمد کما خلقت و جعلتنی سمیعاً بصیراً» همونجور که منو خلق کردی حمدت میکنم. تو منو شنوا کردی، بینا کردی. یک قطره آب نجس کجا، شنوایی و بینایی کجا. «کما خلقتنی فجعلت خلقاً سویا» یک خلقت استوار، متساوی. دو تا دست قرینه، دو تا پای قرینه، دو تا چشم قرینه. تو سنگ تمام گذاشتی در این بدن. بدنی که قراره بعد ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۴۰ سال زیر خاک بره متلاشی بشود، در عالیترین درجه دقت و درستی این بدن را آفریدی. اینا به خدا همش نشونه هست. شما حرف داره به ما میگه: «ببین چهار روزی که در دنیای فانی هستیم، ببین برای عالم بقا چرا اونجا چیکار میخواهم بکنم.» ببین برای تو کم نذاشتم. ببین از همهچیز تو کم ندادم. هر چی لازم داشتی، به هر چی لازم داری برای ابدیت، برای سعادت ابدی. اینا همه حرف زدنهای خدا با بنده است.
رحمت بیاثر رحمت تو به من بوده فقط. «کنت خلقی غنیا» تو نیازی نداشتی منو خلق کنی. تک تک افراد خودمون، حالا اینکه نوع انسان است، خدا به خلقش نیاز نداشته به کنار، ولی تک تک افراد، همین بنده با این مشخصات، با این اسم، با این فامیل، با این ویژگی، اگه من خلق نمیشدم، از عالم خلقت خدا چی کم؟ اگه من نبودم، این هیچی کم نداشت. بلکه اگه نبودم، خیلی خیلی چیزها درست بود. خیلی اتفاقات بدی که افتاده، نمیافتاد. اثر رحمتش به من وجود داد. حیات، خلقم، فطرتی، صورتی، رب بمانمنی، رب، رب بما انتنی، رب ب بستنی. «من سترک الصافی صلی علی محمد و آل محمد.»
به تک تک اینا قسم میدهم. به فطرتی که بهم دادی. به این صورت زیبایی که بهم دادی. به این احسانی که به من کردی و به من عافیت دادی. به نعمتهایی که بهم دادی. به هدایتی که بهم دادی. به این خیری که از هر خیری به من عطا کردی. تو بهم طعام دادی، تو شراب دادی. تو منو غنی کردی. تو به من سرمایه دادی. تو کمکم کردی. تو تو برام آسان کردی هر آنچه لازم داشتم. به همه اینا میخواهم قسم بدهم، درخواست کنم، بگویم حالا منو کمک کن تو این سختیها و گرفتاریهای روزگار. «و نجنی من احوال الدنیا» از حول و هراسهای دنیا نجاتم بده. «و کروهات الاخره» از گرفتاریهای آخرت نجاتم بده. اینایی که بهم دادی تا حالا یک دونهشو از تو نخواسته بودم. قبل از اینکه از خدا درخواست غذا کنیم، به ما غذا داد. قبل از اینکه درخواست آب کنیم، به ما آب داد. کدوم آدمی را در زمین سراغ داری از خدا درخواست خورشید و نور کرده باشه؟ قبل از اینکه درخواست کرده باشیم به ما داد. قبل از اینکه درخواست کنیم: «ابر بیافرین»، آفریدیم. باد آفریدی. اکسیژن آفریدی. همه این نعمتهایی که دادی، قبل از درخواست من بود. تو که نخواسته بهم دادی، حالا ازت میخواهم اینا رو به من بده. منو نجات بده از گرفتاریها. گرفتاریهای دنیا چیه؟ گرفتاریهای آخرت چیه؟ اینکه میگه: «نجاتم بده از گرفتاریهای دنیا» یعنی بلا نبینم، سختی نبینم. همین دعا را اباعبدالله دارن انجام میدهند. دعای حضرت هم مستجاب است. چند روز بعدش تشنگی امام حسین، غربت امام حسین، تنهایی امام حسین، اون قتل فجیع، اون وضع دلخراش خانواده! مگه حضرت از خدا نخواست گرفتاریهای دنیا را از من دور کن؟ گرفتار اینا گرفتاری نبود؟ گرفتاری اونیه که ما را از خدا دور کنه. حجابشه بین ما و خدا. اباعبدالله به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد، چهره برافرو ختهتر. هی میدیدیم حضرت شادابتر، سرحالتر، خوشحالتر است. این یعنی نجات از گرفتاریهای دنیا. تو سختیها تو را ببینم، تو را ببینم، دست تو را بگیرم، دیگه این سختیها برام سخت نیست. اگه گرمای دست تو را احساس کنم روی سرم، روی قلبم، پشتم احساس کنم تو منو در گرفتی، تو منو در کنف حمایت خودت داری، دیگه هیچی برام سخت نیست.
«اللهم و ما احضر فق» از چی میترسم؟ منو که پابند تو کن درباره هر چی نسبت بهش هراسانم منو نگهدار درباره و «فی نفسی و دینی فهرستنی» تو از نفس من و دین من حراست کن. «و فی سفری» در سفر حفظم کن. «و فی اهلی و مالی فخلفنی.» عجب گیری! اباعبدالله میداند چه خبرها در پیش است. میداند یک ماه بعد از این عرفه، چیا قراره اتفاق بیفتد. چی میخواهد از خدا؟ خدایا در نبودن من تو جانشین من باش برای زن و بچهام. «فبارک لی» هر چی روزی میکنی برکت بده. «و فی نفسی» پیش خودم منو کوچک کن ولی در چشم مردم منو بزرگ کن. نجاتم بده به خاطر گناه منو رسوا نکن. «فلا تخزنی.» باطن منو رو به با طن خودم منو به رسوایی و خزی مبتلا نکن. «و به عملی فلات عملم مبتلا نکن.» قیمت آت را از من سرد نکن. منو واگذار نکن. الهی جانم به این بخش از دعا. خیلی زیباست. خدا فهمش را نصیب من کنه. «الهی من تکلونی» خدا واگذار میکنی غیر از خودت؟ «الا غریبه» میخواهی منو به نزدیک ترینی، واگذار کنی یا دور؟ اونی که نزدیکه، از من میباره. به بچهام میخوای منو واگذار کنی، رهام میکنه، فرار میکنه از نگهداری. اینکه نزدیکه منو رها نمیکنه، چه برسه به اون که دوره. به اونی که دوره میخوای منو واگذار کنی، اون که به من اگه نیازمو پیش اون عرضه کنم، به من حملهور میشه؟ امیرالمومنین به مستضعفین یا به اونایی که خودشون تحت نیاز منن، محتاج منن، میخوای منو واگذار کنی؟ «و انت ربی و ملیکا امری» اینجا تو خودت به من روزی میدهی، من به اینا بدم. من واسطه رزقم برای اینا. اینا چه شکلی به داد من برسند؟ غرب از غربتم به تو شکایت میکنم. «و بوده داری» خیلی از خونه خودم دور افتادم. من ملک بودم و فردوس بر سر اینجایی بودم. آدم آورد در این دیر خرابآباد. من مال اینجا نبودم. من از خونه خودم دور افتادم. نداری و هوانی علی من به من ملول. «الهی فلات» خدایا غضبت را بر من روا نداشت. اگه دعای عرفه یک خط بود، بس بود برای ما. فرمود: «اگه فقط تو به من غضب نکنی، من دیگه از هیچ چیزی باک ندارم. فقط تو به من غضب نکن. روتاش نکن. تو ناراحت نباش. تو دل برنگردان.»
«سبحانک غیر النافیة علی رحمت عافیت تو خیلی وسیع است از غضب تو وسیعتر.» یا رب سماوات! دیدی میگیم به گل روی خودت ببخش. به آدمی که آبرو داره، عزت داره، محترمه، میگیم شما به گل روی خودت کوتاه بیا. اباعبدالله عرض میکنم: «به نور وجه به نور رخت.» به گل روی تو، به اون نوری که آسمانها و زمین را باهاش روشن کردی. بکشد ظلمات تاریکیها را باهاش کشف کردی. «اولین الله تونی علی غضبه» به گل روت قسمت. چی میخوای؟ حالا منو با غضب خودت از دنیا نبر. وقتی دارم از دنیا میروم، وقتی وارد باطن این عالم میشوم نبینم تو روتو برگرداندی. اگر میکنی از همه چیز سخت است. دارم میروم آخه بنده غیر از مولا کیو داره؟ بر من نازل نکنی. قبل از هر چقدر میخواهی منو سرزنش کن، ملامت کن، به سرم بکوب ولی قبل از اینکه بمیرم، از من راضی شو. هر چی دنیا با من پاک کن. اگه کاری کردم، از رحمت دور افتادم. اگه کاری کردم، مستحق غضبت شدم، انقدر همین جا با شلاقت منو بزن، بیدار شم، برگردم سمت تو. اگه با این حال بمیرم، راه برگشت ندارم.