مفهوم «اجابت دعوت تقوا» به عنوان محور بندگی
جایگاه مراقبه در یاری ولی خدا
جلوه مهربانی حضرت معصومه سلاماللهعلیها و کرامات ایشان
الگوی علمای ربانی در ادب زیارت و توسل
قطع آب در کربلا؛ اوج قساوت دشمن
چهل روز موسوی؛ چله عشق و عرفان حسینی
شرح آغاز دعای عرفه؛ شکر وجود و نعمت هستی
سیر شگفتانگیز انسان از نطفه تا معرفت الهی
مراقبت الهی از بنده در رحم و گهواره؛ تجلی محبت خدا
تفسیر عرفانی نعمت، بلا و فقر به عنوان نشانه رحمت
تداوم محبت خدا با وجود جهل و گستاخی انسان
شهادت وجود انسان به نعمتهای خدا در دعای عرفه
ناتوانی انسان از شکر یک نعمت الهی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بیعت امام حسین (علیه السلام) از افراد برای خود و دین خدا دعوت میکردند؛ از جمله سیر عبدالله عمر. ایشان فرمود: «و تقوا ما را اجابت کن»، که متن روایت این است که عبدالله کنار آبی ایستاده بود و امام به وی خبر دادند که «به سوی ما بیا»، پس عبدالله نزد امام (علیه السلام) آمد و از او خواست که از اطاعت و پیروی دشمنی با امام علیه او دوری کند. امام فرمود: «ای عبدالله، آیا نمیدانی نزد خدا این است که سرسری گرفتن سلام بر برای کاری از زناکاران اسرائیل به او ترحم کردهاید؟ آیا نمیدانی استال که از طلوع فجر تا طلوع خورشید هفتاد پیامبر را به خود دیده است؟ سپس به او گفت که خداوند در این هنگام نیز هیچ کاری نکرده» و ادامه داد: «به خداوند شتاب کن، بلکه بعد از آنان را مانند مقتدر و انتقامگیرنده غیر شکستناپذیر شناخت و آنگاه گرفتار شد». سپس به او گفت: «ای عبدالرحمان، پرهیزکاری پیشه کن و یاری من را ترک مکن. این اجابت دعوت دعوت تقواست. تقوا داشته باش.»
اجابت کن! اینها میشود یکی از شئونات تقوا. کسی که اهل مراقبه نباشد و تقوا نداشته باشد، ارزشی هم ندارد. اینکه بخواهد اهل بیت را کنار بگذارد. وقتی امام زمان کسی را صدا میزند و به این اعتنا نمیکند، خدایی که آن به آن دارد او را صدا میزند، آن به آن حاضر است، ناظر است، دستوری به من میدهد، حق دارد، حق اربابی به گردن من دارد. وقتی به این موضوع توجه نمیکند، تاب هم نمیآورد، معلوم است که خلیفه او و نماینده اش اعتنا نمیکند. این برمیگردد و برمیگردد به مراقبه. تقوا همان مراقبه است. آدم مراقبه ندارد و اینها همش اثر مراقبه است. آدم مراقبه ندارد، اباعبدالله را تنها میگذارد. آدمی که مراقبه ندارد، نمیتواند از گذشتگی استفاده کند، نمیتواند عمل صحیحی داشته باشد. همش مراقبه است، مراقبه خدا. نص این چهل روز وقت.
امروز هم که میلاد حضرت معصومه (سلام الله علیها) است. این بانوی بزرگ. وقتی امام صادق (علیه السلام) میفرماید که: «همه شیعیان من با شفاعت او وارد بهشت میشوند.» این خانم آنقدر بزرگ است که همه این نفوس را میتواند شامل شود. همه گرفتاریها را میتواند برطرف کند. همه این حجابها را میتواند از بین ببرد. همه چیز را. آنقدر این خانم عظمت دارد که میتوان برای ایشان زیارتنامه خواند. چه زیارتی؟ بزرگان چه کار میکردند؟ از مرحوم آیتالله علامه طباطبایی یاد میکنم. غروب ماه مبارک رمضان با آن سن و سال، با آن شرایط سخت آبوهوا مقید بود که در اذان مغرب حرم، اذان بگویند. ایشان بوسه میزد به ضریح. میخواهم بپیچد با بوسه به ضریح معصومه.
آیتالله مرعشی نجفی پشت در مینشست، سرها به سمت در حرم که وقتی در را باز میکنند، اولین زائر حضرت معصومه (علیها السلام) باشد. اولین کسی که عنایت میکند. آیتالله بهجت (رضوان الله علیه) صورت در محسنش میگذاشت، شبکهها را قرار میدادند، صورت در آنجا میگذاشتند. قشنگ و با معناست. علامه طباطبایی، دیوار حرم و دیوار را میبوسید. و همینطور بزرگان دیگری که کنگره گرفته بودند برای حضرت معصومه (سلام الله علیها). ظاهراً در تهران بوده. آیتالله حسنزاده فرموده بودند که: «اگر توانش را داشتم، از قم تا محل کنگره شما پیاده میآمدم.» احترام نام بانوی بزرگ، خواهر امام هشتم. و چقدر خوب است که اینهایی که مشغول این چلهاند، روز اول با حضرت معصومه (سلام الله علیها) شروع کنند. و از این بانو غافل نشوند. خیلی دست باز اند. یک اهل معنای دیگری گفته بود: «با گریه گفته بود، گفته بود که: حرم حضرت معصومه را از دست ندهید. سحرهای حرم را از دست ندهید. توسل را از دست ندهید.» بعد با اشک گفته بود، گفته بود که: «خانمها خیلی دلشان زود به رحم میآید. یکم درخواست که میکنی، قبول میکنند.» گفته بود: «هرچه میخواهی از این خانم. یکم اصرار کن، درخواست کن. زود دلش به رحم میآید، زود راضی میشود.» خود امام رضا (علیه السلام) مظهر «سریعالرضا»ست، ولی باز این خانم یعنی خیلیها را امام رضا (علیه السلام) حواله به معصومه کرده. همین که درخواست که میکنی، دست دراز میکنی. «خانم جان بابا! بیچارگی ما کجا؟ چله ذیالقعده کجا؟ اربعین موسوی کجا؟ ما گرفتاریم در نفس خودمان. این مال اوصیای خداست. مال خوبان. با چه رویی داریم بیاییم اینجا بگوییم ما میخواهیم چله بگیریم؟ ما مشغول برنامه هستیم.» ما خیلی گرفتار خودمانیم. «شما هم که بهحسب ظاهر در دنیا فرزندی نداشتید، خدای مهر مادری شما را نسبت به شیعیان قرار داده. اینجور اراده کرده خدا که آن مهر مادری شما نسبت به زائرینتان باشد، نسبت به مجاورینتان باشد، امثال این طلبه ای که روسیاه است، سالها همسایه بودیم و از حرم مطهر شما قد قدر استفاده نکردیم. حرمت نگه نداشتیم، نه از شهر شما، نه از حرم شما. شاید هم همین بیرون راندن و دور انداخته شدیم، ولی مهر شما وجود دارد. شما دختر موسی بن جعفرید. شما خواهر امام رضاید. شما عمه امام جوادید. شما عمه امام زمانید. میشود شما سفارش به برادرزاده حجتتان، حسن علیه السلام بکنید؟» حضرت محل نمیگذارند، قبول نمیکنند، توجه نمیکنند؟ میفهمند.
«ولی در شب عاشورا همه را آزاد گذاشت که داوطلبانه و به اختیار انتخاب خود راه سعادت و شهادت را انتخاب کنند و به آنها فرمود: «اِنَّ فِی حِلٍّ مِّن بَیْعَتِی فَالْتَخَذَ اللَّیْلِ جَمَلًا فَاِنَّهُمْ لا یُریدُونَ خَیْرِی» شما در بیعتی که با من کردید نیستید. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، چون اینها غیر از من چیزی نمیخواهند، جز کشتن من کار دیگری ندارند.»
حضرت امیر (علیه السلام) هم در جنگ صفین به معاویه فرمود: «من و تو با هم جنگ داریم، بیا با هم بجنگیم و به خاطر راضی مشو که خون مسلمانان ریخته شود.» به نقل از پاورقیِ نامه ۱۰ و نامه ۵۸ نهج البلاغه است. میفرماید که: «هنگامی که علی (علیه السلام) پس از جنگ و کشتار بسیار در روزی خارج شد و معاویه بر تپهای بود، پس با بلندترین صدای خود فریاد زد: «ای معاویه!» و او جواب داد: «ابوالحسن، چه میخواهی؟» علی (علیه السلام) گفت: «چرا مردم کشته میشوند و میمیرند به خاطر حکومتی که اگر تو بهش برسی برای توست و مردم سهمی ازش ندارند و اگر من بهش برسم برای من است و آنها بیبهرهاند؟ بیا بجنگیم و مردم را رها کن. پس حکومت از آن کسی است که پیروز.»
یک صفحه را هم بخونیم. از آب هم مضایقه کردن. یکی از کارهایی که در جنگ با کفار جایز است، این است که منُعَ الماءُ علیهم، یعنی بستن آب بر آنها تا از تشنگی بمیرند. در پاورقی آمده: «این کفار و مرتبه افساد باید به درجهای باشد تا این کارها را توجیه کند.» همان کاری که امیر (علیه السلام) در جنگ با معاویه نکرد. آنها سپاه معاویه آب را به روی لشکر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بستند، ولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) این کار را نکردند. اما اینها سپاه معاویه با شمشیر جلو گرفتند. بعد از گرفتن آب، عمروعاص به معاویه گفت: «حالا او هم از آب منع میکند.» چه کار کنیم؟ عمروعاص گفت: «إِنَّهُ قَدْ جَاءَ لِغَوِهِ وَ هُوَ أَهْلُ الشِّكَسِ فَقَالَ لَا إِلَّا بِئْرَ حِسَابِهِ» (او برای کاری جز این آمده است. او اهل این کارها نیست). همین کاری که پسر سعد با سیدالشهدا (علیه السلام) و اصحاب شهدا و عترتش کرد و آب را بر آنها قطع کرد. که در پاورقی هم آن بخش بالا را گفتهاند، هم این بخش را.
ماجرای جنگ با معاویه این بود که وقتی سپاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر شریعه فرات مسلط شدند، معاویه به عمروعاص گفت که: «مَا ظَنُّكَ بِالرّجُلِ اَتُرَاهُ یَمنَعُنَا الْمَاءَ؟» (حال من درباره مرد چه فکر میکنی؟ آیا چون ما آب را بر او بستیم، او هم آب را بر ما میبندد؟) عمروعاص گفت: «لَا، إِنَّ الرَّجُلَ جَاءَ لِشَیْءٍ غَیْرِ ذَلِكَ، وَ لَا یَرْضَی إِلَّا بِرَفْعِ سَيْفِكَ أَو بَیْعَتِكَ.» (این مرد برای چیز دیگری آمده و راضی نمیشود مگر اینکه از او اطاعت کنی یا گردن نهد.) در حد فهم اندک خودش، باز هم عمروعاص به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اشاره کرد.
در ماجرای کربلا هم عمر بن سعد، عمر بن حجاج را با ۵۰۰ سوار فرستاد. آنها اطراف شریعه مستقر شدند و بین حسین (علیه السلام) و یارانش و آب حائل شدند تا یک قطره آب به آنها نرسد. و این سه روز قبل از کشته شدن حسین (علیه السلام) بود. به این کار نیز اکتفا نکرد. امام حسین فرمود: «لا اله ای شیطان». و میفرمایند: «به این هم اکتفا نکرد.» بعد از شهادتشان گفت: «لگدمال بکنید بر اجسادشان، ولو دیگر بعد از مردن فایدهای ندارد. لیکن من گفتهام و چون گفتهام بر شما لازم است که این کار را بکنید.» این هم باز نقل این است که عبیدالله بن زیاد به عمر سعد فرمان داد: «إِنَّ قَتَلْتَ الْحُسَيْنَ فَأَوْطِئِ الْخَيْلَ بَصْدْرِهِ وَ زَهَرَ فَإِنَّهُ آتٍ ظُلْمًا وَ لَيْسَ أَرَى أَنَّ هَذَا يَضُرُّ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَكِنْ عَلَيْكَ قَوْلٌ قَدْ قُلْتُهُ.» (اگر حسین (علیه السلام) کشته شد، با اسبها سینه و کمرش را لگدمال کن. که او متجاوز و ستمگر است. و میدانم این بعد از مرگ ضرری نمیرساند، ولی سخنی از جانب من که اگر او را کشتم، این کار را باید بکنی.) جان به قربان مظلومیت تو یا اباعبدالله!
سرچشمه حیات اباعبدالله (علیه السلام). چهل روزی شروع شده که گل این روز عرفه است. در واقع شام عرفه و بعد از عرفه که شب عید قربان است. شب جایزه تو. روز عرفه اعمال ما را بررسی میکنند و آن حکم نهایی را میزنند و نصیب ما مشخص میشود. و حضرت فرمود: «این همه آدم حج میروند. در روز عرفه حجشان شروع میشود، ولی خدای متعال قبل از اینکه به حاجیها در عرفات نگاه بکند، زائران قبر اباعبدالله (علیه السلام) در کربلا را نگاه میکند.» اینها بیشتر و محل بیشتر توجه خدا هستند. خدا به اینها توجه دارد. این بدن پاره پاره و عریان، لگدمال شده و هرچه توجه آنجاست. هرچه عشق آنجاست. هرچه نور است، آنجاست.
از مرحوم علامه طباطبایی پرسیدند: «آقا چه بکنیم در مسیر معنویت و سلوک؟ بدویم نه؟ آرام آرام قدم برداریم؟» ایشان فرمود: «توسل به اباعبدالله (علیه السلام) که حسین (علیه السلام) را بر اهل توحید حقی است بس بزرگ.»
این عنایات اباعبدالله (علیه السلام) و این دستگیریهای اباعبدالله (علیه السلام). خدا میداند این وجود نازنین، یک کوره محبت است. کوره محبت. مرکز عشق و علاقه است. و میبینید با دل چه کاری نام او با دل چه میکند. یاد او با دل چه میکند. آدم تو بدترین شرایط، تو اوج غفلت، تو اوج قساوت، احساس میکند باخته. زندگیش را باخته، عمرش را باخته، شیطان همه وجود او را گرفته، گناه همه وجود او را آلوده کرده، هیچ راهی نمانده، هیچ روزنهای نمانده، فقط یه لحظه برمیگردد: «السلام علیک یا اباعبدالله.» احساس میکند همه این ابرها رفت، حال و هوای آسمان دلش عوض شد. نور دارد میتابد. بس که قدرت دارد اباعبدالله (علیه السلام) در پس زدن این حجابها. بار زدن این حجابها. آقا جان یا اباعبدالله، ما هم آمدیم در خانه شما. این ایام را ما بدین. «نه پی حشمت و جاه آمدهام، از بد حادثه پناه آمدهام.» آمدیم نظری جلب کنیم، رحم کسب بکنیم، عنایتی شامل حال ما بشود.
خوبان در این چهل روز خیلی بهرهها دارند. خیلی عنایتها بهشون میشود. چهل روزی که موسی کلیمالله با حضرت حق خلوت کرد. چهل روز نه غذا خورد، نه آب خورد، نه خوابید. غرق در مناجات و گفتگو بود در کوه طور. آن شعله و آتشی که در کوه طور بود کجا؟ آن شعله و آتشی که در روضه توست کجا یا اباعبدالله؟ این خرمن وجود ما را هم آتش بزن. این شرکها را هم بسوزان. این تعلقات را هم بسوزان. این عنانیتهای ما را بسوزان. این خودبینیها را بسوزان. غفلتها را بسوزان. این رذایل را بسوزان.
چند جلسهای که مانده تا عرفه، شاید پنج جلسه. تا انشاءالله آمادهتر باشیم برای دعای عرفه. هر جلسه سه، چهار صفحهای از دعای عرفه را میخوانیم تا انشاءالله کمی بیشتر توجه بکنیم به این دعا. از الان آماده بشویم برای روز عرفه که انشاءالله بتوانیم با این دعا ارتباط بگیریم. ایام ذیالقعده و ذیالحجهمان را با این دعای استثنایی از اباعبدالله الحسین (علیه السلام) که از اول تا آخر حضرت این دعا را با اشک انجام دادند. همان اول که شروع میکند، راوی میگوید که: «عصر روز عرفه در عرفات در خدمت آن حضرت بودیم. از خیمه خود بیرون آمدند با گروهی از اهل بیت و فرزندان و شیعیان. با نهایت تذلل و خشوع در جانب چپ کوه ایستادند. روی مبارک را سمت کعبه کردند. دستها را برابر رو به آسمان برداشتند. مانند مسکینی که طعام میطلبد.» ببینید! همه این دعا را امام حسین (علیه السلام) این شکلی خواندند. وقتی او این شکلی گدایی میکند، ما چکار باید بکنیم؟ ما باید به او متوسل شویم. یا اباعبدالله! این حال شماست در این دعای عرفه. از اول تا آخر اشک، سوز و آه.
یک جاهایش تعبیر میکند. میگوید یک جوری اشک از کنار چشم اباعبدالله (علیه السلام) میآمد انگار دو طرف یک مشک سوراخ شده بود و همینجور آب داشت سرازیر میشد. اینجور دیدیم آقا دارند. جان ما به قربان آن قطرات اشک تو یا اباعبدالله! جان به قربان مناجات تو، دعای تو. چه کردند با این دست و پا؟ چه کردند این بدنی که اینجا رو به قبله شده، دعای عرفه بخواند؟ دو سه روز بعد عاشورا هم امام سجاد (علیه السلام) این بدن را رو به قبله کرد، ولی این بدن کجا، آن بدن کجا! مقطعالاعضا شده بود، اعضا از هم پاشیده بود.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى لَیْسَ لِقَضَائِهِ دَافِعٌ، وَ لاَ لِعَطَائِهِ مَانِعٌ، وَ لاَ کَصُنْعِهِ صُنْعُ الصَّانِعِ.
حمد مخصوص خدایی است که هیچ چیزی قضای او را نمیتواند دفع کند. هیچ چیزی برای عطای او نمیتواند مانع بشود. هیچکس مثل صنع و سانحه و صنعت او نمیشود.
وَ هُوَ الْجَوَادُ الْوَاسِعُ،
و او جواد است، جواد واسع. همه وجودش جود و عنایت و بذل رحمت است. هم جواد است هم واسع. هیچ جود از او کم نمیشود. جودش با وسعت است و محدودیت ندارد. هرچه بدهد از او کم نمیشود.
فَطَرَ أَجْنَاسَ الْبَدَائِعِ، وَ أَتْقَنَ الصَّنَائِعَ،
پس اجناس بدایع (موجودات) را او فطرت داده با حکمت خودش. صنایع (موجودات دستساز خودش) را متقن کرده.
لاَ تَخْفَى عَلَیْهِ الطَّلاَیِعُ، وَ لاَ تَضِیعُ عِنْدَهُ الْوَدَائِعُ.
طلایع (امور پنهان) از او مخفی نمیشود. ودیعهها پیش او ضایع نمیشود.
جَازَی کُلِّ صَانِعٍ، وَ رَائِشُ کُلِّ قَانِعٍ،
جزای هر کس هر چیزی را صنعت کند، تولید کند، بسازد، به جزای او با خداست (نزد اوست). و رایش (روز) هر قناع ( قانع) اوشت. صلاحش با وی است کل زارعٍ.
وَ رَاحِمُ کُلِّ ضَارِعٍ، وَ مُنْزِلُ الْمَنَافِعِ،
هر کس به درگاه او تضرع کند، بهش رحم میکند. رحمت خدا جاری و منزل المنافع (منافع و نعم را نازل).
وَ الْکِتَابِ الْجَامِعِ، بِالنُّورِ السَّاطِعِ،
و کتاب جامعی قرآنی که کتاب جامعه را نازل کرده با نور فراگیر.
وَ هُوَ لِلدَّعَوَاتِ سَامِعٌ، وَ لِلْکُرُبَاتِ دَافِعٌ،
و او دعاها را میشنود. هر درخواستی بشود به سمع او میرسد. غم و غصهها و تهارها را دفع میکند. از غربت در میآورد انسان را.
وَ لِلدَّرَجَاتِ رَافِعٌ، وَ لِلْجَبَابِرَۃِ قَامِعٌ.
و او انسان را رفعت میدهد. در این درجات انسان را بالا میبرد به سمت کمال. و للجبابر (جبّاران) را قلع و قمع میکند. عنانیت اگر ببیند میزند و میشکند. غرور و تکبر را خدا پس میزند. اینها را خراب میکند.
فَلاَ إِلهَ غَیْرُهُ، وَ لاَ شَیْءَ یَعْدِلُهُ،
فلا اله غیری غیر او الهی نیست. هیچ چیز عدل و کنار خدا نیست. معادل ندارد.
وَ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ.
و لیس کمثله. نه تنها مثل ندارد، حتی چیزی شبیه مثل برای او وجود ندارد.
وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ، اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ،
او سمیع (شنوا) بصیر (بینا) است. دائماً همه چیز در محضر سمع و بصر اوست. لطیف و خبیر. خداوند همه چیز را از عمقش آگاه است.
وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
و او بر هر چیزی قادر است.
اللَّهُمَّ إِنِّی أَرْغَبُ إِلَیْكَ وَ أَشْهَدُ بِرُبُوبِیَّتِكَ،
خدایا من آمدهام اعلام رغبت کنم به تو.
مرحوم آخوند کاشی (رضوان الله علیه) در مدرسه بود. دیدی؟ کاسهی میوه به بازاری آمد. یک نمازی خواند. ظاهراً مرحوم کاشی تذکری داد درمورد نماز به او. او برگشت گفت: «حاج آقا! من اصلاً نیامدهام اینجا نماز آنجوری که تو میگویی بخوانم. من اهل این حرفها نیستم. من اینجا آمدهام فقط رو به قبله وایسم، یکم خم و راست بشوم و به خدا بگویم: «خدایا! من یاغی نیستم، سرکش نیستم. نمازم همین است. نماز خواندنم همین است. میخواهم بگویم من یاغی نیستم.»» خیلی متحول شد مرحوم آخوند کاشی از این حرف. تا مدتها گریه میکرد. میخواست عبادت کند میگفت: «خدایا! من آمدهام بگویم یاغی نیستم. من کجا؟ عبادت، عبادت، عبودیت؟ آنی بود که اباعبدالله، امام زمان دارند. نماز من مایه خجالت است. نماز، دعا، ذکر... چی دارم من؟ فقط آمدهام بگویم یاغی نیستم. آمدهام بگویم به تو پشت نکردم. آمدهام یک کلمه بگویم باهات دشمنی ندارم.» آنقدر کریم است. اگر کسی همین حرف را هم بزند، دستش را میگیرد. فقط با من دشمنی نکن. من خیرت را میخواهم. من خوبی آدم بگویم. بهت رغبت دارم، شهادت میدهم به ربوبیت تو. آمدهام بگویم تو رب من هستی. من یاغی نیستم. قبول دارم تو را به ربوبیت ات.
أَشْهَدُ بِرُبُوبِیَّتِكَ لَكَ مُقِرٌّ بِأَنَّكَ رَبِّی، وَ إِلَیْكَ مَرَدِّی وَ مُنْقَلَبِی،
آمدهام اقرار کنم تو رب من هستی. و به سمت تو برمیگردم. تو مرا به سمت خودت رد کن.
ابتدَأتَنِی بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً،
از ابتدا با نعمتهای خودت آغاز کردی با من. اصل رابطه من و تو از نعمتهای تو شروع شد. اگر همین را فکر کنیم، بس است برایمان. توجه خدا به یک وجودی به نام من. اگر بفهمیم این را، دیوانه میشویم. خدا کند این چهل روز یکمی از این را به ما بدهد. وقتی خدا خواست من را خلق کند، توجهی کرد به وجودی به نام من. این وجود را بخشید از وجود خودش. این عالم نعمتی است. این نعمت کجاست؟. جایی که تو هستی، من چی؟ جایی که تو وجود داری، من کی ام؟ تو اراده کردی. تو خواستی وقتی که تو وجود داری، من هم وجود داشته باشم. میفهمیم این را یا نه؟ گفت: «من وجود دارم.» بنده من! آنقدر به تو ارزش قائلم، به تو وجود دادهام. دیگر بقیه نعمتها به کنار. این همه عنایت بعدش کرده به کنار. همین یه دونه بس است. او هست، ما هم هستیم. وجود دارد، ما هم وجود داریم. به ما وجود بخشیده. از آن ابتدا با نعمتها با من آغاز کردی. همین نعمت بس است. من را موجود کردی. جایی که خودت هستی.
قَبْلَ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُورا، وَ خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرَابِ،
قبل از اینکه شیء قابل ذکر باشم. و خلقتنی من التراب (مرا از خاک) آفریدی.
ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی الْأَصْلاَبَ، آمِناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ، وَ اخْتِلاَفِ الدُّهُورِ وَ الْأَعْصَارِ،
مرا سپس در اصلاب ساکن کردی. به من امنیت داد. یک اسپرم چیست؟ چقدر ارزش دارد؟ یک نطفه در صلب پدر؛ چقدر ارزش دارد؟ وقتی که من نطفه بودم، به خدا به اینها اگر فکر کنیم، خیلی مهم است. وقتی من نطفه بودم، چطور حمایت کردی از من در صلب؟ مرا نگه داشتی، مراقبت کردی از من؟ این که بتون توانست از مجرای خودش وارد رحم بشود. من همانم. هیچ وقت همان ضعف، همان، همان وجودم. دست و پا درآوردم، فکر کردم کسی شدم. نسبت من در برابر خدا همان نسبت همان نطفه است. فقر من، ضعف من، نداری من، همش همان نسبت قبل است. چطور حمایت کردی از این نطفه؟ از بین میلیاردها اسپرم، همین یه دونه را منتقل کردی. گزینش کردی، انتخاب سالم. من را به مقصد رساندی. این همه رحمت کرده در حق ما. آنقدر کوریم (خودم را میگویم). یک گوشه زندگی خراشی میافتد، صدایمان بلند میشود، دادمان میرود هوا، اعتراض: «برای چی خلقم کرد؟» چقدر تو این سؤالات هستیم. تازه اینها مؤمناند، مذهبیاند، نمازخواناند. خدا، پیغمبر قبول دارند. چقدر تو این مشاورهها و سؤالها هی میگویند: «اصلاً برای چی من را آورد؟ اصلاً برای چی من را خلق کرد؟ چه نیازی به من داشت؟ میخواست چهکار بکند؟» این رحمت را ببین چه کرده. از این اعضای پراکنده در این عالم. از این سیبزمینی و پیاز و نان و برنج گرفته، نطفه درست کرده. هسته اولیه وجود ماست. از این مراقبت کرده. این میخواهد بنده من بشود. من میخواهم با این نجوا کنم. میخواهم بر این بتابم. میخواهم چله ذیالقعده دعوتش کنم به حریم خودم. اجازه بدهم بیاید با من حرف بزند، دردهایش را بگوید. دردهایش را بشنوم برایش. دردهایش را بگویم. بنده من! بیایم تو هم یکم حرفهای من را بشنو. برایش قرآن نازل کنم. همه حرفهایم را بهش بگویم. با او عشقبازی کنم.
تَحَبَّبْتُ إِلَیْهِ وَ أَنْتَ غَنِیٌّ عَنِّی،
در آن دعا امام سجاد چی میگویند؟ هی تو خواستی با من رفیق بشوی، هی من پشت کردم. هی از خودت یک علامتهایی نشان دادی، یعنی من را دوست داری. اعتنا نکردم. دیگر چطور باید به من میگفتی؟ «بنده من! دوست دارم. بیا سمت من. من با تو کار دارم. همه این محبت ها را انجام میدهم.» چاقو را از دست بچه میگیرند. خطر دارد برایش. ضرر دارد برایش. نمیفهمد. میگوید: «تو که میخواهی چاقو از دست من بگیری، برای چی من را به دنیا آوردی؟ تو چطور پدری هستی؟ تو چطور مادری هستی؟» همش رحمت است به خدا. نمیفهمیم. مریض میشویم. این رحمت است. عزیز از دست میدهیم. این رحمت است. فقر ، رحمت است. سختیهاش رحمت است. هر شرایطی ما را قرار میدهد، همش محبت اوست.
برگردیم به آن روزی که ما یک نطفه بودیم. چطور با عشق و محبتش از ما حفاظت کرد در عالم؟ اصلاً برای اینکه ما بیاییم، آمَنَّ الْوَاحِدُ الْمَنِینُ. از این خطرات ما را نگه داشت. امنیت. در امان بودن ما. این قرار است بنده من بشود. اینطور علاقه خود را از آن روز به ما نشان داده. تو عالم رحم چطور از ما مراقبت کرد؟ به خدا اگر روی اینها ما فقط فکر بکنیم، شبانهروزی دو دقیقه، سه دقیقه، پنج دقیقه. خیلی خوب است. وقتی که ما هیچ بودیم، تو چطور از ما حمایت کردی؟ از چی من را خلق کردی؟ کجا بودم؟ کجا بردی؟ از صلب به رحم منتقل کردی. این محبت خدا را به خودمان فکر کنیم. نطفه آلوده بیارزش، الان تو این دنیای ما یک قطره نطفه چقدر ارزش دارد؟ کی میخرد از آدم؟ اگر یک وقتی عرض کردم که روی لباسی این آلودگی ریخته باشد، دو هفته سه هفته گذشته باشد، آدم شاید که رغبت نکند آن لباس را بشوید، میاندازد دور. این نطفه بیارزش را آوردی با عشق و علاقه دست و پا درآوردی. نطفه صورتگری کردی. چشم طراحی کردی. آن چشم که رنگآمیزی کردی. مو دادی، بینی دادی، صورت دادی، گوش دادی. همش عشق است. همش. دیگر چطور باید به ما بگوید من دوستت دارم؟ من به تو توجه دارم؟ چی بودی من چی کردم؟ ببین همین بس نیست برای تو؟ ببین چی بودی من از آن چی ساختم. بعد از آن من حالا شدم ظالم. من شدم بیرحم. حالا من به تو توجه ندارم. حالا من زورگویی کردم. تو را آوردم تو دنیا. چرا ما اینقدر غافلیم؟ چرا من اینقدر غافلم؟ چرا ما اینقدر غریبهایم؟
آمِنًا لِرَیْبِ الْمَنُونِ، وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ وَ الْأَعْصَارِ،
او امین و رب من است. و از اختلاف دهشتناک سال به سال و نسل به نسل گذشت. نطفه من را از حضرت آدم حفظ کردی. نسل به نسل آوردی جلو تا به پدرم رسید. از آن روز حواست به من بود که یک دانه نطفه گم نشود، هدر نرود. قرار است بعد از چند ده هزار سال این بیاید یک روزی تو دنیا. از صلب آدم نسل به نسل من را منتقل کردی.
فَلَمْ أَزَلْ نَاشِئاً مِنْ صُلْبٍ إِلَی رَحِمٍ فِی تَقَلُّبٍ مِنْ أَیَّامٍ دَائِرَهٍ، وَ قُرُونٍ خَالِیَهٍ،
پس همیشه از صلبی به رحمی منتقل میشدم در تقارن (همراهی) از ایام گذشته. در این ایامی که گذشت از روز حضرت آدم تا الان. و قرون خالیه (نسلهایی که از بین رفتند).
لَمْ تُخْرِجْنِی لِرَأْفَتِكَ بِی وَ لُطْفِكَ لِی وَ إِحْسَانِكَ إِلَیَّ فِی دَوْلَهِ أَئِمَّهِ الْكُفْرِ،
لم تخرجنی. این رأفت تو به من و لطف کردی و احسانک الیّ (احسانت به من) فی دولت کفر (در دولت کفر) چی میگویند (میگوید) اباعبدالله؟ چیست این دعای عرفه؟ خطش آدم را به بالبال زدن میاندازد. آنقدر به من محبت داشتی، رأفت داشتی، لطف داشتی، احسان داشتی. نخواستی من در دولت امه کفر به دنیا بیایم. من را در دولت اسلام متولد کردی. میفهمیم این حرف را یا نه؟ یعنی اختیار من کاملاً با تو بود. خلق کنی، خلق نکن. این نطفه را یک جایی متوقف کنی. دیگر نده. من را در یک دوره طاغوت بیاری. همهجا را تاریکی گرفته باشد. بویی از ایمان نباشد. هیچ بویی از عبودیت تو نباشد. تو من را حفظ کردی، آوردی. خصوصاً ماهایی که الان هستیم. تو این دوران طلایی اولیای خدا، عرفا، دوران پیغمبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین (علیه السلام)، اباعبدالله الحسین (علیه السلام)، عاشورا، عرفه، کربلا، محرم، امام زمان (علیه السلام) ، مسئول جمکران، حرم امام رضا (علیه السلام)، مشهد. از وقتی چشم باز کردم قرآن به سر بوده. حرم امام رضا (علیه السلام) بوده. بچه بودم، کوچک بودم، در رحم مادر بودم که اینها حرم رفتند، نذر امام رضا (علیه السلام) کردند. به دنیا آمدم. همش این حال و هوای حرم و مناجات و توسل و دور و برم آدمهای مؤمن و سالم و صالح و خوبان و اولیا. تو چه محبتی به من تمام کردی؟ خدایا! تو خواستی من تو این دوران بیایم. چشم باز کنم. همه دور و وریها مشغول چله و ذکر و دستور و برنامه هستند. میشد وسط آلودگی و فساد و فساد و کثافت من را به دنیا بیاری. از همان اولی که چشم باز میکنم که غرق در گند و آلودگی باشم. محبت تو نذاشت من آنجا به دنیا بیایم. محبت تو نذاشت من آنجا بروم. میبینیم این محبتها را یا نه؟ به خدا نمیبینیم. به خدا نمیفهمیم. اگر میدیدیم، حالمان این نبود. حالمان آنقدر طلبکار نبودیم. آنقدر پرتوقع. آنقدر صدایمان کلفت نبود پیش خداوند. ببینیم چی به ما داده. ببینیم چه کرده.
الَّذِینَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ، وَ لَكِنْ أَخْرَجْتَنِی لِرَأْفَتِكَ بِی وَ تَحَنُّنِكَ عَلَیَّ
برای کسانی که عهد تو را شکستند و فرستادگانت را تکذیب کردند. لیکن اخراج کردی مرا رافتا برای من. مرا خارج نکردی برای رأفت تو به من و تحننک علیّ (و بخشش تو بر من). مرا خارج نکردی برای الذی سبق لی من الهدای ای که قبل از این برای من بود. زمینهای که برای هدایت من فراهم باشد.
اَلَّذِي سَبَقَ لِي مِنَ الْهُدَى، اَلَّذِي یَسَّرْتَ لِي فِيهِ مِنَ اتِّبَاعِ سُبُلِكَ، وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِكَ رَءُوفٌ بِمَا کَانَ بَدْءُ خَلْقِكَ وَ نُعُوتُ سَنَاؤُكَ وَ سَوَابِغُ نِعَمِكَ.
همیشه از تو نعمت یافت کردم. همش نعمت. کی میخواهد شکر کند این نعمتها را؟ همین که توجه میکنیم به اینکه نعمت به ما داده، این خودش یک نعمت دیگر است. توجه به نعمت او پیدا میکنیم. کی از عهده شکر بر میآید؟ همین که میخواهی شکر بکنی، این خودش یک نعمت دیگر است که اجازه داد. باز بابت این شکرت، تو باید شکر کنی. باز بابت شکر بعدی تو باید شکر کنی. آخرش به اینجا میرسد: «خدایا! من اصلاً من هیچ. من آنقدر غرق در نعمت و رحمت تو هستم. اصلاً نه شکری از من صادر میشود، نه اصلاً نه میتوانم ببینم اینها را. إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا. اصلاً نمیتوانم بشمارم. فقط میتوانم مست بشوم از این همه رحمت و محبتی که تو به من داری.»
تو ما را هم حساب کردی تو این دستگاه خلقت. آخه جایی که به امیرالمؤمنین میگویند انسان، به اباعبدالله میگویند انسان، اسم انسان را من هم بگذاری، به من هم گفتی انسان. به من هم گفتی «یا ایها الإنسان». آنقدر تو به من توجه داری، آنقدر تو به من توجه داری.
فابْتَدَعْتَ خَلْقِی، وَ اسْکَنْتَنِی فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ،
از آن نطفه آلوده من را خلق کردی در ظلمتهای سهگانه. در رحم ساکن کردی بین لحم و دم و جلد (گوشت و خون و پوست) قرار دادی.
لَمْ تُشْهِدْنِی خَلْقَكَ، وَ لَمْ تُجْعَلْ بِهِ شَیْئاً مِنَ الْأَمْرِ،
هیچ وقت این وضعیت خلقتم را به روم نیاوردی. یک بار نشد به روم بیاری بگی: «چی بودی؟ من چی خلق کردم تو را؟» اصلاً میتوانی من را به اسم همان آب آلوده صدا بزنی، ولی هیچ وقت من را آنطور صدا نزدی. همیشه به من گفتی بنده من.
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ
(بگو ای بندگانم که بر خودتان ستم کردید، از رحمت خدا ناامید نشوید). درمورد بدا کاری، وقتی میخواهد صحبت بکند، این را میگوید. به این بندههای من که از حد گذشتند بگو از من ناامید نشوند. قل عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم بگو. به این بندههای من بگو. بگو برگردند. بگو هنوز در را به رویشان نبستهام. نه تنها آلودگی اولم را به روم نیاوردی، گناهان الانم را هم به روم نمیآوری. چقدر تو مهربانی؟ چقدر خوب است که تو خدای منی؟ چقدر خوب است که تو هستی بالا سرم؟ چقدر خوب است که من تو را دارم؟ وقتی تو را دارم، دیگر هیچی کم ندارم. زندگی من، هستی من، معشوق من، محبوب من، امید من، آرزوی من.
وَ إِلَى أَمْرٍ مُخْرِجَنِی لِلَّذِی سَبَقَ لِی مِنَ الْهُدَی إِلَى الدُّنْیَا تَامّاً سَوِیّاً،
مرا به دنیا آوردی برای هدایت. خواستی من را به خودت برسانی. خواستی کمالاتی که در تو هست در من هم بتابد. ایجاکَش دیگر اصلاً نمیشود تصور کرد. حتی نعمتها را نه تنها آن آب نجس را به اینجا رساندی که شد یک آدمیزاد. گفتی: «من تازه اول کارم است. میخواهم با این آدمیزاد چهکار کنم؟ من سمیع و بصیرم. من علیم، قدیر، خبیرم. من لطیفم. همه را میخواهم به تو بدهم. بنده من! مظهر همه اسامی من باشی. همه در تو تجلی کند.» چی بودم؟ من را به کجا رساندی؟ به کجا میرسانی؟ فقط هم از من همین را خواستی که من با تو دعوا نکنم، دشمنی نکنم. همینقدر بس. همینقدر بس برای اینکه دست من را بگیری. تازه دشمنی هم بکنم درِ متن را نمیبندی. به رو ی من منتظر مینشینی یک روز برگردم.
وَ حَفِظْتَنِی فِی الْمَهْدِ طِفْلاً صَغِیراً،
به کی من را تو گهواره ازم حفاظت میکرد؟ وقتی بچه بودم، ضعف ما همان ضعف است. همانقدر فقیر. وقتی مگس روی صورتمان مینشست، مادرم میآمد فوت میکردیم، مگس بلند میشد. بچه بودیم. مگس را از صورتمان نمیتوانستیم کنار بزنیم. بد میخوابیدی، میآمدند مرتبمان میکردند. جابجا نمیتوانستیم بشویم. تو خواب مراقبت میکردند. یک وقت بچه روی صورت نخوابد که خفه نشود. مادرید شماها اکثرتان. میدانید بچه کوچک را. بچه یک هفتهای، دو هفتهای، یک ماهه را مراقبت میکنند. شیر تو گلویش میپرد. حالت خفگی بهش دست میدهد. آروغش را نمیگیرند. دو ساعت از درد به خودش میپیچد. موجود ضعیفی است. ما همان قدر یکمی دست و پاها بزرگ شد، فکر کردیم کسی شدیم. کی آنجا مراقبت کرد؟ آن محبت را تو دل مادر کی انداخته بود؟ نصف شب با کوچکترین صدا میپرید. شب تا صبح مادر چند بار بیدار میشود. بچه را چک میکند: نیفتاده؟ اینوری نشده؟ آنوری نشده؟ خواب است یا بیدار است؟ گرسنه است؟ آلوده نیست؟ کی این کار را میکند؟ همان مهربانی… که از اول ما را با محبت مادر ، جلوهای از محبت خودش را نشان میدهد. اصلاً خود محبت مادر محبتی از خودش نیست. این عشق خداست به من و شما. این شکلی دارد بروز پیدا میکند. بنده من، ببین چقدر عاشقت هستم. چطور مراقبت کردم ازت. بزرگ بشوی تا بدنت محکم بشود.
وَ حَفِظْتَنِی فَلَمْ تُمْنَعْنِی مِنَ الْغَفْلَهِ،
تو من را محافظت کردی در گهواره. تو این گهواره را تکان دادی. تو من را خواباندی. تو من را بیدار کردی. تو این گرسنگی من را، تشنگی من را تو گهواره برطرف کردی.
وَ رَزَقْتَنِی مِنَ الْقَضَاءِ وَ الْمُرَاجِعِ،
و رزق دادی به من از قضای حوائج و از امور و مراجع مربوط به آن. همه عالم جمع بشوند یک قطره شیر به سینه یک زن بدهند نمیتوانند. همین که بند ناف جدا میشود، این شیر جاری میشود از سینه مادر. رازقیت حق تعالی جلوه میکند. اولی که نیاز داری، میآید. تو بودی این غذا را به من دادی. تو این شیر را به من دادی.
وَ عَطَفْتَ عَلَیَّ قُلُوبَ الْحَوَادِثِ،
و مهربان کردی بر من دلهای همه حوادث را. چقدر زیباست این عبارات! ای کاش میشد هر یک خط را بخوانیم یک ساعت حرف حرف بزنیم که او با قلب تو بودی. عاطفهها را به سمت من جلب کردی. دل پرستاران و دایهها و آنهایی که باید به من رسیدگی میکردند، تو به سمت من آنها را جلب کردی. همش توحید است. همه توحید. جای دوری نیست توحید. همین همین چایی که برای بنده آوردن. همین گذاشتن. کی محبتها را جلب میکند؟ کی دستور میدهد برای این چایی؟ ببر. او دارد میخواهد ابراز محبت به من کند. «بنده من! ببین چقدر هوایت را دارم. گفتم برات چایی دم کنم. برات چایی بریزم.» از آن روز اول که این چایی را خلق کردم. باران بهش باریده، زمین درست شده. چیدن، بستهبندی کردن. همه اینها به فکر تو بودم. آخر به دست تو برسد. یک نفسی تازه کنی، یک نگاهی هم به ما کنی. یک نگاه کوتاه. همش منم. صبح تا شب با هزار زبان دارم بهت میگویم دوستت دارم. دیگر چه شکلی بهت بگویم؟ دیگر چی بگویم که بفهمی؟ دیگر چی بگویم که حالیت بشود؟ یک سر سوزنم واکنش نشان میدهی، ببین چه غوغایی که نمیکند. از تو ده میلیارد محبتی که کرده. یک کدامش یک ذره آدم را میگیرد، میگوید خب حالا از این به بعد پس اصلاً کلاً یک جور دیگر بهت محبت میکنم. «بابا رحیم!»
مواجهه ما با رحمان مواجهه عشق است.
کَفَلْتَ لِیَ الْأُمَّهَاتِ الرَّوَاحَ وَ الْأَرْحَامَ،
مادرهای مهربان و اهل رحم را کفیل من کردی. این رحمت تو در مادر.
وَ وَکَّلْتَ لِی مِنَ الْحَوَادِثِ الْحُرَاسَ،
تو من را در برابر کوبیدنهایی که جن و انس داشتند، آسیبهایی که داشتند، تو من را حفظ کردی تا حالا.
وَ کَلَّمْتَنِی مِنَ الزِّیَادَهِ وَ النُّقْصَانِ.
تو از کم و زیاد بودن سالم نگه داشتی.
فَتَعَالَیْتَ یا رَحیمُ یا رَحْمنُ،
واقعاً جایش بود اینجا امام حسین بگوید: «اینطور صدا میزند.» تو خیلی خوبی ای رحیم، ای رحمان. همه اینها جلوه رحمت توست.
حَتَّى کَمَّلْتَ عَلَیَّ النِّعَمَ وَ رَبَّیْتَنِی زَائِدًا فِی کُلِّ سَنَوَاتِ مَقْضِیَّهٍ، حَتَّى إِذَا اکْتَمَلَتْ فِطْرَتِی، وَ اعْتَدَلَتْ قَوَایَ،
تا آن زمان که کم کم زبان باز کردم به حرف زدن. نعمتهای گذشته را بر من اتمام کردی و مرا پرورش دادی. سال به سال رشد کردم و بزرگتر شدم. قوای من بیشتر شد. تا جایی که فطرت من کامل شد و جان من به حد اعتدال رسید.
أَوْجَبْتَ عَلَیَّ حُجَّتَكَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِی مَعْرِفَتَكَ،
حجت خود را بر من واجب کردی. که با الهام معرفتت به من. کم کم به سن بلوغ رسیدم. حجتت را به من تمام کردی. معرفت خودت را به من الهام کردی. گفتی: «حالا وقتش است. بنده من! کم کم بیای با من آشنا بشوی. این کمالات را بشناسی. دنبال این کمالات باشی. در خودت جلوه بدی.»
وَ أَلْهَمْتَنِی عَجَائِبَ حِکْمَتِكَ،
تعبیر عجیبی است. حیرانی فقط وقتی که میگویند در زبان عرب یک چیز شگفتانگیز است. تو من را هی دچار شگفتیها کردی. به حکمتهای عجیب خودت. وارد یک عالم دیگری من را کردی. از وقتی بالغ شدم عالم حکمت و حقیقت. بیدارم کردی با این حقایق آسمانها و زمین آشنا بشوم.
مِنْ بَدْءِ خَلْقِكَ وَ نَبَّهْتَنِی لِشُکْرِكَ وَ ذِکْرِكَ،
من آن را آغاز کردم. و این خلقت و نبهتنا برای شکر و ذکر خودت. علی طاعتک و عبادتک. طاعت و عبادت خودت را به من واجب کردی. برای همین نیازی به من نداشتی. خواستی من در این دستگاه عالم اهل معرفت و حکمت و حقیقت با وجود من راه پیدا کنی. بفهم مرا.
وَ فَهَّمْتَنِی مَا جَاءَ بِهِ رُسُلُكَ،
حقایقی که انبیای تو آوردند به من تفهیم کردی.
وَ یَسَّرْتَ لِی تَقَبُّلَ مَرْضَاتِكَ،
و برایم ساده کردی این که بخواهم مرضات تو را قبول کنم.
وَ مَنَنْتَ عَلَیَّ فِی جَمِیعِ ذَلِكَ بِعَوْنِكَ وَ لُطْفِكَ،
و منت داشتی تو. همه اینها بر من با کمک خودت که به من کردی. همش کار تو بود. من که کاری نکردم. بهونه که مرا با لطف خودت خلق کردی از بهترین خاکها.
خَلَقْتَنِی مِنْ خَیْرِ التُّرَابِ وَ لَمْ تَرْضَ لِی بِنِعْمَهٍ وَاحِدَهٍ،
تو من را از بهترین خاکها خلق کردی. بعد برای من راضی نشدی که من فقط یک نعمت داشته باشم، نعمتهای دیگر را نداشته باشم. هرچی از نعمتهای ملکوتی بود برای من پسندیدی.
وَ رَزَقْتَنِی مِنْ أَنْوَاعِ الْمَعَاشِ وَ صُنُوفِ الْخَیْرَاتِ،
و روزی من کردی از انواع معاش و صدف. معیشتهای مختلف را روزی من کردی.
مَنّاً مِنْكَ عَلَیَّ، عَظِیماً أَعْظَمَ وَ إِحْسَاناً قَدِیماً،
منت عظیم و اعظم به من گذاشت. و احسانک القدیم (همان احسانی که از اول بهم از ازل همیشه باهام بود). همان توجهی که کردی که خلقم کنی. همان توجه همیشه هست با من. این احسان قدیمه است.
أَوْلَى إِلَیَّ، حَتَّى إِذَا أَتْمَمْتَ عَلَیَّ جَمِیعَ النِّعَمِ،
احسان کل قدیمو الهی. حتی اتممت علی جمیع یعنی مرا روزی دادی. تا جایی که همه نعمتها را بر من تمام کردی.
وَ صَرَفْتَ عَنِّی کُلَّ النِّقَمِ،
و همه نقمتها را از من دور کردی.
لَمْ یَمْنَعْكَ جَهْلِی وَ جُرْأَتِی عَلَیْكَ أَنْ دَلَلْتَنِی إِلَی مَا یُقَرِّبُنِی إِلَیْكَ،
لم یمنعک جهلی و جراتی. خیلی جهل داشتم. خیلی جسور بودم با دل و جرأت بودم در جرات به معنای پررویی. خیلی پررو بودم. خیلی پررویی کردم، ولی اینها هیچ کدام مانع نشد که تو ، محبت را قطع کنی. مانع محبت تو نشد به من. باز هم به من نشان دادی چیا من را به تو نزدیک میکند. راه رو به روم نبستی.
وَ وَفَّقْتَنِی لِمَا یُزْلِفُنِی لَدَیْكَ،
موفقم کردی. قدم بردارم تو آن مسیری که به تو نزدیک میشوم.
فَإِنْ دَعَوْتُكَ أَجَبْتَنِی، وَ إِنْ سَأَلْتُكَ أَعْطَیْتَنِی،
فان دعوت. هر وقت صدایت زدم، جوابم را دادی. و ان تسأل ، اعطیتنی. هر وقت درخواست کردم، عطا کردی.
وَ إِنْ شَكَرْتُكَ زِدْتَنِی، وَ إِنْ شَكَرْتُكَ جَزَیتَنِی،
هر وقت حرف گوش دادم، تو از من تشکر کردی. و ان سَاکَرتُ (در صورت تکرار) زِدتَ، یعنی هر وقت من تشکر کردم نعمتت را بیشتر کردی.
کُلُّ ذَلِكَ إِکْمَالٌ لِنِعْمَتِكَ عَلَیَّ، وَ إِحْسَانُكَ إِلَیَّ،
همه اینها برای این بود که خواستی نعمتت را بر من تمام کنی. و احسانک الیّ (احسانت به من). خواستی سنگ تمام بگذاری در محبت برای من.
سُبْحَانَكَ سُبْحَانَ مَنْ أَبْدَعَ الْخَلْقَ بِكَمَالِ حَمْدِهِ وَ مَجْدِهِ، وَ تَقَدَّسَ أَسْمَاؤُهُ وَ عَظُمَتْ آلاؤُهُ،
سبحانک ایزدت. سبحان من ابدع آنکه خلق کرد. حمد و مجیدم. تقدس اسما استقامت. اسماء تو و عظمت آلات (نعمتهای) تو، عنایتهای تو.
یَا إِلَهِی کَمْ مِنْ نِعْمَهٍ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَیَّ، وَ کَمْ لَکَ مِنْ صَنِیعَهٍ حَسَنَهٍ، و کَمْ لَکَ مِنْ مِنَّهٍ عَلَیَّ.
آقای من! کدام نعمتهایت را میتوانم بشمارم و ذکراً (تصور کنم). میتوانم به یاد بیارم آقوم. به بابت کدام عطایای تو میتوانم قیام به شکر کنم؟
وَ یَا رَبِّ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ یُحْصِیَهَا الْعَادُّونَ، أَوْ یَبْلُغَ عِلْمُ بِهَا الْحَافِظُونَ،
همه عالم جمع بشوند، نمیتوانند بشمارند. یا یبلغ علم به الحافظون (یا علم حافظان بدان نرسد).
ثُمَّ مَا صَرَفْتَ وَ دَرَأْتَ عَنِّی اللَّهُمَّ مِنَ الضُّرِّ وَ السُّوءِ وَ الرَّجَاءِ فَأَکْثَرُ مِمَّا ظَهَرَ لِی مِنَ الْعَافِیَهِ وَ السَّرَاءِ،
و نیز ثم ما صرفت (آنچه را دور کردی) و درّئتنی اللهم (ای خدایی که از من دفاع کردی). تازه آن بلاها و سختیها و ضررهایی که از من دور کردی خیلی بیشتر از نعمتهایی است که بهم دادی. فکر میکنیم روی اینها یا نه؟ بدیهایی که از من دفع کردی خیلی بیشتر از نعمتهایی است که بهم دادی.
أَکْثَرُ مِمَّا ظَهَرَ لِی مِنَ الْعَافِیَهِ وَ السَّرَّاءِ، وَ أَنَا أَشْهَدُ یَا إِلَهِی بِحَقِیقَهِ إِیمَانِی،
بیشتر از آن چیزی که ظاهر شد برای من از عافیت و مسرت. و انا اشهد (من شهادت میدهم). یا الهی (ای خدای من). به حقیقت ایمانم شهادت میدهم.
وَ وَقْدِ عَزْمِ یَقِینِی، وَ خَالِصِ صَرِیحِ تَوْحِیدِی،
و قد عظمت یقینی (با عظمت یقینم شهادت میدهم). و خالص صریح توحید. با توحید خالص و باطن مکنون.
وَ بَاطِنِ مَکْنُونِ ضَمِیرِی، وَ عَلَائِقِ مَجَارِی نُورِ بَصَرِی،
ضمیری (با عمق جانم). و علائق مجاری نور بصری (با همه اعضا و جوارحم شهادت میدهم).
وَ أَسَارِیرِ صَفْحَهِ جَبِینِی، وَ خَرْقِ مَسَارِبِ نَفْسِی، وَ خَزَارِفِ مَصَارِی شَکْلِی،
و اساریر صفی جبینی (و خطوط پیشانیام). و حلق مضارب نفسی (و گرههای رشتههای نفس من). و خزایف صمارب شکلی (و دستانم). و تکتک این اعضا را اشاره میکند.
وَ مَصَارِی شَکْلِی وَ مَا ضَمَّتْ عَلَیْهِ شَفَتَایَ،
و مصارب سماق سمعی (و گرههای گوشهای من). این بحث مفصلی دارد این بخش. تکتک این اشیاء حکایت از ضعف و فقر من دارد. با این فقر خودم تو این اعضایی که میبینم شهادت میدهم.
وَ حَرَکَاتِ لَفْظِ لِسَانِی، وَ مُغَارِفِ فَمِی وَ فَکِّی، وَ مَنَابِتِ أَضْرَاسِی،
و حرکات لفظ لسانی. و مغرض حنک فمی و فکی و مناب (و محل رویش) دندانهایم.
وَ مَسَاقِطِ طَعَامِی، وَ مُشْرَبِی، وَ حِمَالِ أُمِّي سَرِيرِی،
و مساقط (مسیر) مریری (و استخوانهای زانو). و حمالم راسی (و بلوع فارق).
وَ بُلُوعِ فَارِغِ حَبْلِي سُرَّتِی، وَ عَلَیْهِنَّ أَنْبُوبَتِی، وَ مَالِ حَبْلِ وَتِینِی،
برای حول و نقی یعنی اینها همه به خاطر تأمّل و حبلوتینی است.
وَ نِیَاطِ حِجَابِ قَلْبِی، وَ أَفْلاذِ حَوَاشِی کَبِدِی،
و نیات حجاب قلبی (و آرزوهای قلب). و افلاذ حو (و شادابی رنگم). و ماهیبه (و زیبایی) شراسی (شال).
وَ مَا ضُمِّنَتْ عَلَیْهِ شَرَاسِیصَ أَضْلَاعِی، وَ حِقَاقِ مَفَاصِلِی، وَ قَبْضِ عَوَامِلِی، وَ لَحْمِی، وَ دَمِی،
و ضلوعم و حقاق (حلقهها) و مفاصل و قبض (گیرش) و عو (و اوصاف) و اطراف و لحمی (و گوشت من) و دمی (و خونم).
وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ عَصَبِی وَ قَصَبِی وَ عَظْمِی وَ عُرُوقِی وَ جَمِیعِ جَوَارِحِی،
و شعری (و موهایم) و بشری (و پوستم) و عصبی (و عصبم) و قصبی (و استخوانم) و اعظمی (و استخوانم) و عروقی (و رگهایم) و جمیع جوارحی (و تمامی اعضایم).
وَ مَا انْتَسَجَ عَلَى ذَلِكَ أَيَّامَ رِضَاعَتِی، وَ مَا أَقَلَّتِ الْأَرْضُ مِنِّي، وَ نَوْمِی،
و هر آنچه در روزهای شیرخوارگیام بر آن بافته شد. و آنچه زمین از من حمل کرد، و خواب من.
وَ یَقَظَتِی، وَ سُکُونِی، وَ حَرَکَاتِ رُکُوعِی، وَ سُجُودِی، لَوْ أَنِّی حَرَصْتُ وَ اجْتَهَدْتُ،
و بیداری من، و سکوت و حرکات رکوع و سجود من. اعصار و احقاب. همه اینها میگوید که اگر همه عمرم را بگذارم، یک نعمت تو را شکر کنم، نمیتوانم که همان شکرم که میکنم باز باید بابتش.
أَنَّى الْبَلْغَ، أَنَّى بَلَّغْتُ، أَنَّی اَبْلَغُ شُكْرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِكَ لَمْ أَسْتَطِعْ ذَلِكَ إِلاَّ بِكُلِّ مُوجَبٍ لِشُكْرِكَ أَبَداً أَبَداً.
چگونه میخواهی به یگانهای (به تنها شکر) از نعمتهایت برسم؟ لَم اَستطِع ذلک الاّ لک (این را جز برای تو نتوانستم). موجبات شکر تو ابدی است.
لَیْسَ بِنَامِجِ، بَلْ بِلَا إِحْسَانَةٍ، وَ لَا حَصَرَتْ عَلَیَّ مَا أَتْمَمْتَ عَلَیَّ مَا بِنِعْمَتِكَ وَ إِحْسَانِكَ،
ب تکتک این اعضا که شاید بیست تا بود فرمود. به همه اینها شهادت میدهم. تا آخر.
اَنْتَ الَّذِی اَتْمَمْتَ عَلیَّ نِعَمَکَ کُلَّها ، وَ لَوْ اَنّی وَ الْعادُّونَ مِنْ اَنامِکَ اَجْهَدْنا اَنْ نُحْصِیَ بَعْضَ اِنْعامِکَ ، وَ سَوالِفِ اِحْسانِکَ ، ما اَحْصَیْناهُ وَ لا بَلَغْناهُ ،
انشاءالله از اینجا به بعد علامتی و چیزی خواهیم گذاشت. انشاءالله جلسه بعد ادامه خواهیم داد.
أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ وَ أَدْعُوكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ الْأَعَزِّ الْأَجَلِّ الْأَکْرَمِ
ای خدا! از تو سؤال میکنم و تو را میخوانم به نام بزرگ، بزرگترین، و عزیزترین، و با شکوهترین، و با کرامتترین تو.
عَظَمَتَکَ، یَا اللهُ یَا رحمنُ یَا رحیمُ
این عظمت توست، ای الله، ای رحمن، ای رحیم.
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ، ثَبِّتْ قُلُوبَنَا عَلَى دِینِكَ.
ای گرداننده دلها، دلهای ما را بر دینت ثابت بدار.
إِنَّكَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
همانا تو بر هر کار توانا هستی.
إِلَهِی یَا حَمیدُ بِحَقِّ یَا عَلِیَّ بِحَقِّ یَا فَاطِمَهُ بِحَقِّ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ یَا قَدِیمَ الْإِحْسَانِ بِحَقِّ الْحُسَیْنِ
ای معبود من، ای ستوده به حق ای علی، به حق ای فاطمه، به حق ای محسن، به حق ای قديمالاحسان، به حق حسین (علیه السلام).
اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ
خدایا! برای ولیات صاحب الزمان فرج را نزدیک گردان.
خدایا! به آبروی آقا امام زمان (علیه السلام)، به برکت قدوم حضرت معصومه (سلام الله علیها)، همه ما را ببخش و بیامرز. در فرج آقامون امام زمان (علیه السلام) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. ارواح علما، شهدا، فقها، امام راحل، سر سفره با برکت حضرت معصومه (سلام الله علیها) مهمان بفرما. شب اول قبر حضرت معصومه (سلام الله علیها) به فریادمون برس. خدایا! این چله توحیدی و کلیمی را برای ما سراسر نور توحید قرار بده. آنچه به خوبان و اولیای خاصت در این چهل روز عنایت میفرمایی، تفضلاً عنایت بفرما. هر آنچه از خوبان و اولیا در این چهل روز دور میکنی، تفضلاً از ما دور بفرما. مرزای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. در دنیا زیارت کربلا و در آخرت اهل بیت را نصیب ما بفرما. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود، آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن.
پیامبر اکرم و خاندانش. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.