حقیقت ولایت الهی در واقعه عاشورا و سخن سر مقدس
ارتباط توحید ناب با فنا و تسلیم مطلق انسان
عروسکگردانی الهی و تمثیل عرفانی از نبود استقلال بشر
فهم فقر محض انسان در برابر اسماء و صفات حقتعالی
جایگاه امام حسین (علیهالسلام) بهعنوان مظهر ولایت و توحید
دعاهای زیارت امینالله بهعنوان نقشه سلوک ولایی
شناخت اخبات و حالت حضور کامل در محضر خدا
جلوه رأفت و محبت الهی در رفتارهای روزمره انسان
نقش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در تطهیر دل و رساندن به ولایت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بخش بعدی کتاب رحمت واسعه، حضرت آیتالله العظمی بهجت نکتهای را مطرح میکنند در مورد بعد از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع). تیترش هم «تکلم سر مبارک سیدالشهدا (ع)» است. کسی میگوید: «بعد از شهادت سیدالشهدا (ع) با خود گفتم سر را میدزدم و میبرم، ولی صدایی از سر شنیدم که فرمود: "انّک لا تقدر علی ذلک، بل أنا ولی الله الذی نزل الکتاب و هو یتلّی الصّالحین".» سرپرست من همان خدایی است که کتاب را فرستاده است؛ او متولی امور من است، تو نمیتوانی این کار را بکنی، من ولیّ دارم.
حالا اینها روضه است. معمولاً روضههای کربلا با حالت حزن خوانده میشود، فرصت تعمق روی اینها نیست و فقط از باب تذکر گفته میشود و قلبی سوخته میشود و اشکی جاری میشود و از مطلب رد میشویم. حقایق و اسراری در این ماجرا هست که خدا نصیب امثال این بیچاره بکند که ما بفهمیم. میگوید این شخص گفت که من این سر نازنین را میدزدم و میبرم. حضرت فرمودند – سر به صدا آمد و به او فرمود: – «تو قدرت نداری. ولیِ من خداست. او ولایت دارد.»
پس معلوم میشود که همه این فجایعی که در کربلا رخ داد، تحت ولایت خدای متعال بود؛ از دایرۀ مشیت و ارادۀ خدا هیچچیزی خارج نبود و مصلحتی خدا در این واقعه میدید که اجازه داد رقم بخورد. یک نکته این است که اصلاً همه وجود امام حسین (ع) خلاصه میشود در توحید و ولایت حقتعالی. همه عظمت همین است. آن نکته اصلی که ما باید دنبالش باشیم این است: ما هم برویم به اینکه در ولایت خدای متعال محو بشویم، فانی بشویم؛ «کمال اخیر انسان ولایت است»؛ یعنی آخرین کمالی که انسان به آن میرسد، ولایت است. یعنی اینکه من غرق باشم در اتصال حقتعالی و جوری باشد که دیگر تدبیر من را خودم ندارم و نمیبینم، ببینم همۀ کاره من خداست.
به هیچچیزی نه در اختیار من است، نه در توان من است؛ اصلاً منی نیستم، اصلاً کارهای نیستم. هیچ، فقر محض. این عروسکهای خیمهشببازی، نه صدایش از خودش است، نه حرکتش، نه فعالیتهایش، نه اسمش، نه هویتش، نه آن قطعاتی که دارد از خودش است؛ این فقط یک اسم است، همان اسم هم باز از خودش نیست. درست است؟ یک اسم بهش دادند. اسم روی آن گذاشتند. آن عروسکگردان هر ارادهای که بکند. دوتا هم هستند. یک عروسکگردان داریم، یک عروسک داریم. یعنی آن عروسکی که حالا مثلاً جنابخان، ما واقعاً عروسکش را یک نفر جدا به حساب میآوریم، آن صداپیشهاش یک نفر جداست، عروسکگردان جداست یا مثلاً کلاهقرمزی، آن عروسک غیر از عروسک گردان است. دوتا هستند واقعاً.
این مثال خیلی مثال قشنگی است برای بحث فنا. اگر روی آن دقت کنیم، واقعاً دوتاست. وحدت وجود به این نیستش که بگوییم همه ماها خداییم. نه، واقعاً الان ده تا عروسک در این صحنه هست؛ واقعاً ده تا عروسک. ولی واقعاً میشود گفت یک عروسکها هستند. ما به آنها میگوییم «هستند» و اعتباراً به آنها میگوییم «هستند»، ولی واقعاً نیستند. عروسک هیچ نیست، فقر محض. همهاش عروسکگردان است. اصلاً جنابخان و کلاهقرمزی نداریم ما. کلاهقرمزی در توهم و تصور ماست. این را اگر روی آن فکر بکنیم، از امام حسین (ع) بخواهیم در این محرمی که در پیش است، کمی این حقیقت را به ما بفهماند. این در قلۀ کمالات انسانی است. این حقیقت چلهها برایش باید بگیریم. چلهها میگیرند بزرگان که یک نسیمی از این حقیقت به آنها برسد که ما یک عروسکیم در دست خدا که همه آن قطعاتش هم از اوست، اسمش هم از اوست.
همه ما اینجور هستیم. فرق اولیای خدا با ما در این است که اولیای خدا متوجه این حقیقت هستند، ما متوجه این حقیقت نیستیم. نه اینکه آنها در دست خدا هستند و ما در دست خدا نیستیم. همهمان عروسک هستیم. عروسکگردانمان هم خداست. «اِنَّ وَلِیِّیَ الله»، ولیِ همهمان خداست. تفاوت ما با اولیای خدا چیست؟ آنها فرقشان این است که «یتولّی الصالحین». اینی که خدا ولایت صالحین را به عهده دارد، نه یعنی غیرصالحین را رها کرده است، نه. غیرصالحین را هم خدا دارد اداره میکند. صالحین میفهمند. فرق صالحین و غیرصالحین این است: صالح میفهمد وقتی که شب شد، او مرا خواباند؛ وقتی صبح شد، او مرا بیدار کرد.
میگویند «محمود قاضی رضواناللهعلیه» رفته بودم در مسجد سهله، چقدر اینها پاک بودند. توسل به امام حسین (ع)، ببینید از توسل امام حسین (ع) چه چیزهایی گرفتند اینها؟ اینهمه ناله کرد که آخر قمر بنیهاشم در را روی ایشان باز کرد و دست ایشان را گرفت. خب چه چیزی نصیبش شد؟ حالا بعدش اینها نصیب شد. رفته سجده. علامه طباطبایی میفرماید رفته بود سجده در مسجد سهله، ظاهراً در مقام امام زمان (عج)، دیدم گریه میکند. هی میگوید: «حسن حسن حسن حسن». تعجب کردم، آقا این چه ذکری است؟ ما ندیدیم در بین اذکار، ذکر حسن. بهش میگفتند: «آقا این ذکر چی بود؟» ایشان گفت: «خدا تازگی نوزادی به ما داده، اسمش را گذاشتیم حسن. بهش غذا بدهیم میخورد، غذا ندهیم نمیخورد. بخوابانیمش میخوابد. این دستش را اینطرفی میکنیم اینطرفی میشود، صورتش را آنطرفی میکنیم آنطرفی میشود. دارم به خدا میگویم خدایا «منم مثل حسن کن»، در برابر تو هیچ ارادهای نداشته باشم.»
ما از این شکلی هستیم، توجه نداری به اینکه اینجوری هستی. این غفلتها، این غبارهایی که روی دل نشسته که وقت پاک شدنش محرم است، روضۀ اباعبدالله است، اینها نمیگذارد. به دست امیرالمؤمنین باید این دلت تطهیر بشود. تو این ایام عید غدیر، شراب معرفت به ما بدهد این ساقی کوثر. «و سقاهم شراباً طهوراً»! فکر میکنی ما هستیم؟ من کار میکنم، من مطالعه میکنم، من درس میدهم، من کتاب مینویسم، من قشنگ حرف میزنم، من مخاطب دارم، من طرفدار دارم، من محبوبم. این «من» لامصب کثیف توهمی. مثل اینکه جنابخان، عروسکش برگردد بگوید. تازه بعضی وقتها رو به خدا وایمیستد! مثل اینکه یک عروسک برگردد به آن عروسکگردان بگوید که «منم که تو معروف بشوی!» کی به کی است؟ عروسک به عروسکگردان بگوید که «چرا حاجت من را نمیدهی؟» خنده دارد این حرف! حاجت چی؟ تو اصلاً هستی مگر؟! تو اصلاً همینی که داری میگویی «حاجت من دارم»؛ این دهان تو را تکان میدهم که بگویی «حاجت». آن صداپیشه دارد این صدا را در تو ایجاد میکند که بگویی «حاجت».
عرض من را دقت میکنید؟ خیلی این مثال، مثال خوبی است برای فهمیدن بحث فنا. عروسک واقعاً هست ها! ولی آنقدر نیست که نمیشود بودنش را بهحساب آورد. آنقدر این «ندارد» که همانقدری که دارد، هیچ است. آنقدری که دارد چیست؟ یک فقر محض. عروسک چه چیزی دارد؟ فقط فقر دارد؛ فقر به صداپیشه و به عروسکگردان. اونی که لباس برایش بدوزد و اونی که باید ابر تو دستش بگذارد. حالا اینجا ده نفر هستند. ما فقر ما به همه اسماء و صفات حقتعالی است. به این هزار اسم خداست. به هزار اسم احتیاج داریم. «یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله».
این همانی است که قاضی در سجده میگفت: «حسن! خدایا من میخواهم مثل حسن بشوم.» همان هستی. «هو الذی یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین.» حضرت ابراهیم فرمود: «رسول الشعرا». او به من طعام میدهد. خیلی شیرین است اینها. خدا روزیت کند. غذا که میخواهی بخوری، لقمه را که برمیداری، بگو: «لقمه را کی برداشت؟» عروسکگردان لقمه گرفت. تو دستهای عروسکگردان، این لقمه را آورد به دهانت نزدیک کرد. عروسکگردان این لقمه را گذاشت در حلق. حالا امروز بنده یک تجربه این شکلی داشتم دیگر. یک چیزی در حلق آدم میپرد. حالا یک لقمهای که رفته در حلق او اراده کند که این لقمه پایین نرود، چهکار میخواهی بکنی؟ اراده کند که هضم نکند، اراده کند که دفع نکند.
خدا کند بفهمیم، خدا کند قبل از اینکه بمیریم بفهمیم. بعد از مرگ همه میفهمند. آنجا دیگر در فهمیدنش عشقی نیست. عشقی نیست. آنهایی که میفهمند، عاشق از فهمیدنش میسوزند. جهنمیها اینها را میفهمند و میسوزند، بهشتیها اینها را میفهمند و میسوزند. ولی از عشق الهی میسوزند. تو دنیا چه چیزی خواست؟ بعد عشق الهی را خواست. فهمیدن اینها را خواست. اگر اینها را بفهمیم، عاشق میشویم. امام حسین (ع) همه وجودش همین است. من یک حالا تعبیر عروسک را در مورد امام حسین (ع) تعبیر خوبی نیست. من یک وجود فقیر محضم. تو دعای عرفه دیدید دیگر، یادتان است دیگر، دعای عرفه خواندیم. تعابیر امام حسین (ع) چی بود؟ «انا الفقیر فی غنای فکیف لا اکون فقیرا فی فقری؟ الا من تکل و انت ملیک.»
تو همۀ کاره من هستی. این حال میشود حال ولایت. «زمام ما وجود در مشت کسی است، در دست او طعام میدهد. او آب میدهد، به مریض میشویم او خوبمان میکند.» به حضرت ابوذر گفتند: «بیمار شدی؟» گفت: «از طبیب زمنی. طبیب مرا مریض کرد.» این کارگردان در نظر گرفته که این عروسک الان مریض باشد، در نقش مریض. بعد خودم باز خوبش میکنم، در نقش سیر ظاهر میشود. ما فقط میبینیم که گرسنه شدیم و بعد خوراک خوردیم، سیر شدیم. کی گرسنهمان کرد؟ کی سیرمان کرد؟ اراده دست کیست؟ همۀ کاره کیست؟
این حرفها را الان کی دارد میزند؟ کی دارد این حرفها را جاری میکند؟ در این کیست؟ این صوت را دارد ایجاد میکند؟ دیشب در حرم، پشت پنجره فولاد نشسته بودم. یک پیرمردی نزدیک من نشسته بود. از تهران بود یا از کجا بود، این شاید یک ساعت هی شماره میگرفت، زنگ میزد. یک لیستی داشت. شماره. «سلام آقای مهندس فلانی، من پشت پنجره فولادم، هر چه میخواهی از امام رضا (ع)؟» یک دو دقیقه صبر میکرد. «خب. التماس.» «سلام آقای دکتر فلانی، من پشت پنجره فولادم، هر چه میخواهی از امام رضا (ع)؟» به صد نفر زنگ زد. گفتم: «یا امام رضا (ع)، تو این آدم را برداشتی آوردی اینجا، پشت پنجره فولاد، بعد داری بهش میگویی که زنگ بزن به فلانی. بگو من امام رضا (ع) با این کار دارم. میخواهم حاجتش را بدهم. میخواهم باهام حرف بزند. میخواهم به من توجه کند. تو را برداشتم آوردم اینجا. شمارهاش را گذاشتم تو آن کاغذ. گوشی را دادم دستت. میگویم به این زنگ بزن، به آن بنده من، به آن هم میگویم گوشیاش را الان جواب بده. آن هم میشود الان اینجوری باشد که گوشی را جواب ندهد. گوشیات را جواب بده! بعد تو بهش میگویی. بعد آن اشک میریزد آنجا، از پشت تلفن. بعد با من حرف میزند.»
اینها اگر رأفت نیست اسمش چیست؟ اگر اینها رأفت نیست اسمش چیست؟ دیگر چه شکلی باید به ماها بگویند که بابا ما حواسمان به شما هست. ما شما را دوست داریم. شما فکر میکنید آن پیرمرد کارهای است؟ آنجا نشسته، از خودش تصمیم گرفته که زنگ بزند؟ اینهمه آدم دیگر نشستند، چرا به هم، همه تصمیم ندارند که زنگ بزنند؟ این محبت را کی توی دل او انداخته؟ کی دارد بهش میگوید پاشو زنگ بزن به تکتک اینها. زنگ بزن. این حرف را کی توی دلش انداخته؟
خدا کند ما حالوهوایمان عوض بشود. کمی از این حال غفلت. این زندگی تکراری است. در و دیوار برای ماها، چون آن حقیقت پشت ماجرا را نمیبینیم. آن رحمت، «رحمتی التی وسعت کل شیئ». همه چیز جلوۀ رحمت من است. این پیرمرد رحمت من است. تماس گرفتن رحمت من است. آن هم که جواب میدهد، بعد به هم محبت میکنند. بازو توجه به امام رضا (ع) پیدا میکند. باز امام رضا (ع) به او توجه میکند. همهاش خداست. همهاش این عروسکگردان عالمی که عروسکها را دارد میچرخاند. محبت میکند و به آن سلام میدهد. این از آن خوشش میآید. آن یک نفر همه کار میکند که ما از همان یکی غافلیم. هر چه هم درد است، هر چه بدبختی، هر چه مصیبت همین است که همان را نمیبینیم.
«امن عین لا تراک علیها رقیباً؟» کور کسی که تو را نمیبیند. تو را حاضر نمیبیند. اینها دردهای عید غدیر است. عیدیمان عید ولایت است. یعنی چه ولایت؟ یعنی همین. عیدیمان ولایت باشد. «الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت» بالاترین نعمت، بالاترین عنایت. میخواهم این شکلی بشویم. ببینیم این حقیقت را. امیرالمؤمنین (ع) عظمتش به چیست؟ به اینکه میبیند که «هیچ در برابر خدا» و هر چه هست از اوست. و خدا هر چه داشته تابیده بر این وجود نازنین و زین دریچه به عالم تابیده و عالم را پر کرده. وجود امیرالمؤمنین (ع) وجودی که فانی شده در وجود حقتعالی. علی انگار در واقع در این میان نیست.
آن عروسکگردان این عروسکبازی، عروسکها را دیدید؟ دستگاه سفت است. این عروسکگردان میخواهد بچرخاند، این دست نمیلغزد. عروسک خوب، عروسکی است که این دست کامل رها. یک عروسکگردان هر طرفی میخواهد بچرخاند. «علی مع الحق و الحق مع علی». خدا هر کاری بخواهد با او بکند، این رهاست، تسلیم است. این دستهایمان سفت است. از آن عروسکهایی هستیم که دستهایمان سفت است. کمی تکان میخورد. بعد دیگر کمی بیشتر خدا میبیند. یک کمی با ما میتواند کار بکند. بیشتر از آن دیگر نابود میشویم. کمی به آن مصیبت میدهد. یک مریضی میدهد. یک بچه بیماری میدهد. یک فقری میدهد. کمی بخواهد بیشتر از این بدهد، دیگر شکستیم. همینقدر عروسک بودنمان را میفهمیم، انعطاف نداریم.
او نه! امیرالمؤمنین (ع) این مصیبتها را تحمل میکند، ۲۵ سال خانهنشین بشود. بعد آن پنج سال حکومتش در اوج مظلومیت. بعد آن وضعیتش با همسرش، آن شهادت فاطمه زهرا (س) با آن وزن. یک کلمه شما حرف از این امیرالمؤمنین (ع) میشنوید؟ این اباعبدالله الحسین (ع) که جان عالم به فدای او در قبضۀ قدرت حقتعالی است. میخواهد بگوید این سر مبارک که بر نیزه حرف میزند، آن هم به ارادۀ خداست. این نیست که الان حسین اراده کرده حرف بزند، خدا اراده کرده با این دهان حرف بزند. «اف حسبتُم اَنّ اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً». خدا این آیات را با سر نازنین اباعبدالله. همهاش خداست.
این روایت و ماجرا را در پاورقی نقل میکند کل ماجرا را از حارث بن وکیله است. میگوید که: «کنتُ فیمن حَمَلَ راسَ الحسین»؛ من جزو کسانی بودم که سر حسین (ع) را حمل میکردم. «فسمعتُهُ یقرأ سورۀ الکهف»؛ شنیدم که سوره کهف را قرائت میکرد. سر همین آیهای که خواندم از سوره کهف. «فجعلتُ أشکُ فی نفسی و أنا أسمع نغمَةَ أبی عبدالله»؛ من در خودم شک کردم درحالیکه میشنیدم صدای نغمۀ اباعبدالله را. فکر میکردم نکند من خوابم، من اشتباه میکنم. میشنیدم صدا دارد میآید ولی باورم نمیشد. «فقال علی ابن وکیله»: سرِ اباعبدالله با این حارث بن وکیله حرف زد. فرمود: «ای پسر وکیله! اَما عَلِمتَ اَنّا مَعْشَرَ الائمة أحیاءٌ عندَ رَبِّهِم». نمیدانی ما ائمه زندهایم پیش ربمان؟ رزق داریم؟
میگوید در نفس خودم گفتم؛ «فقلتُ فی نفسی»: در دلم گفتم که سرِ تو را به سرقت میبرم. «فناداهُ دوباره امام حسین (ع) بابا حرف زدن: «وکیله! لیس لک الی ذلک سبیل.» همچین کاری نمیتوانی بکنی. گناه بزرگتری عندالله از «تسهیرهم» (یعنی اینها خون من را ریختند) پیش خدا بزرگتر از این است که دارند سر من را منزل به منزل جابجا میکنند، بدتر از اینکه در سر را جابجا میکنند که خون من را ریختند. «فذرهم فسوف یعلمون». اینها را رها کن، بهزودی میفهمند. «اذ الاغلالُ فی اعناقهم و سلاسل یُصحَبون.» وقتی که زنجیرها را بیندازند به گردنهای اینها و کشیده بشوند تو زنجیر، آن وقت میفهمند که این حقیقت چه بوده که اینها از آن غافل بودند.
خدا کند که ما اهل حقیقت بشویم و اهل فهم بشویم و حجابها از قلبمان کنار برود. این دل آگاه بشود به حقایق. رؤیت بکنیم این حقایق را به عنایت امیرالمؤمنین (ع) و به عنایت اباعبدالله الحسین (ع) خوب. ایام عید غدیر بوده. این جلسه زیارت امینالله را بخوانیم. از راه دور. توجه کنند امیرالمؤمنین (ع) به ما. در روایت فرمود: که «زیارت امینالله وقتی خوانده میشود خطاب به معصومی» این در یک صورت ملکوتی در یک لوحی محفوظ میشود، به شکل یک هدیهای برای آن امام ارسال میشود و امام پیش خودش نگه میدارد و بعد از مرگ این هدیه را باز میکند برای کسی که این زیارت را انجام داده. زیارت امینالله. این زیارت که ادا میشود و خوانده میشود، پیش امیرالمؤمنین (ع) بماند و لحظه مرگمان حضرت با این هدیه ناقابل که ما، که چیزی. این باز به خود عنایت خودشان است. آنها اراده کردند که ما زیارت کنیم و زیارت بخوانیم. این زیارت را بیاورند و با این زیارت استقبال ما بیایند. از ما پذیرایی کنند، عنایت کنند.
بسم الله الرحمن الرحیم
«السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده. السلام علیک یا امیرالمومنین. اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده و عملت به کتابه و اتبعت سنن نبیه صلی الله علیه و آله. حتی دعاک الله الی جواره فقبلک الیه باختیا و الزم اعدائک الحجه و امالک من حجت البالغه علی جمیع خلقه.»
«اللهم فاجعل نفسی مطمئنتا بقدرک!» خدایا کاری با نفس من کن، به قدر تو مطمئن بشوم. مطمئن بشوم هیچ کارم، تقدیرم دست تو است. «بچه خدا خواست، همان میشود؛ هر چه دلم خواست نه آن میشود.» «راضیه بقضائک»! به اونی که محقق میکنی راضی بشوم. هر چه محقق کنی، خیر است برای من. از سر نادونی نمیفهمم گله میکنم.
«مولاجان، بذکرک ولهانا». حرص من به ذکر و دعای تو باشد. از صبح که از خواب بیدار میشوم، حرص داشته باشم همه وقتم را امروز با ذکر و توجه تو پر کنم، با گفتوگوی با تو پر کنم. ولع داشته باشم به این کار.
«محبتا لاولیائک مخلصه». اولیای خالصت را دوست داشته باشم. عاشق امیرالمؤمنین (ع) باشم. عاشق ابی عبدالله (ع). «محبوبا فی ارضک و سمائک». همه آسمانها و زمین عبد تو هستند، بندههای تو هستند. من وصله ناجور نباشم. این بندگان تو، همه من را بنده تو ببینند به خاطر همین بندگی به من علاقه داشته باشند.
«صابره علی نزول بلاءک». اگر بلایی نازل میکنی، صابر باشم. رشته صبر از دستم در نرود. بیصبری نکنم.
«شاکره لفاضل نعمائک». نعمتهای وسیع که بهم میدهی، شاکر باشم. ببینم این نعمتها را از تو. متوجه باشم. اول توجه به اینکه تو دادی. بعد توجه به اینکه اونجوری که تو میخواهی مصرف شود. شاکر نعمتها بشوم.
«ذاکره لسوابغ آلائک». اینهایی که تو زندگی بهم دادی، خیلی گواراست. با وجود من جور. آلاء یعنی همین، اون حالت نرمی و عطوفت. جور بودن شرایط، یک نعمت داریم، یک آلاء داریم. این جور بودن شرایط، مهیا شدن یه جوریه که اوضاع با هم جوره. به هم نمیخوره. اوضاع با هم جور در میآید. ذاکر اینها باشم. توجه به اینها داشته باشم.
«مشتاقه الی فرحه لقائک». مشتاق ملاقات روی تو باشم. خوشی من در ملاقات تو است. اون روزی که همه حجابها کنار برود. از پس همه این حجابها بتوانم تو را ملاقات کنم. شادی حقیقی آنجاست. خدا کند موقع ملاقات روسیاه نباشم. شرمنده نباشم. سرم پایین نباشد. سرم بالا باشد. روم بشود تو چشمانت نگاه کنم با این وضعی که من دارم. با این حالی که من یا همسر سفرت نشستم. ولی با غفلت با حواسپرتی. هر کی هر چی بهم داده ازش تشکر کردم. ندیدم. نفهمیدم. تو همهکاره بودی. یکی میآید جنس میخرد از آدم ۵ تومن روش میگذارد میگوید این هم عیدی. چقدر آدم حالش عوض میشود. هر وقت دیگر این را میبیند احترام میکند، محبت میکند. کی این را آورد تو مغازهات؟ کی بهم گفت دست تو جیب کن؟ ازت بخرد. میشد کاری کند که این مشتری نباشد برود. کی تو دلش انداخت ۵ تومن اضافه؟ کی تو جیب این پول گذاشته بود؟ هیچکدام از اینها را ندیدیم. اینها همهاش یک عمر ما درگیر این عروسکهای فقط عروسک میبینیم.
«متزوده یوم جزا به تقواک». بتوانم توشۀ تقوا جمع کنم برای آن روزی که روز پاداش است. «فان خیر الزاد التقوا». بهترین توشه تقوا است.
«مستنه اولیاء سنت اولیاءک». و سیرهای که بر زندگیم حاکم است همونی باشد که اولیای تو.
«مفارقه فی اخلاق اعداءک». از اخلاق دشمنان تو دور باشم. فرق کند اخلاق من با آنها.
«مشغوله عن الدنیا بحمد و ثناوک». همه دنیا مشغول حمد و ثنا تو باشم.
«اللهم ان قلوب المخبتین» آنهایی که دل گرفتار تو شدند. دلهاشون گرفتار تو شد. مخبت یعنی کسی به قول علامه طباطبایی شتر وقتی چیزی میخورد بین دندانهایش گیر میکند، نمیتواند در بیاورد. خدا پرندهای میفرستد نوک باریکی دارد. میآید لای دندانهای شتر تیغ را در میآورد. فقط آن لحظهای که این پرنده تو دهان شتر است، این شتر سر ثابت. ذرهای تکان نمیدهد این سر را. این را میگویند حالت اخبات. حالتی که کسی غرق توجه. یک لحظه جابجا نمیشود. حواس. سر تکان نمیخورد. خدا روزی ما کند. مخبتین دلهایشان واله خداست. بیتاب خدا. چرا اینها را تو زیارت امینالله میگوید؟ یعنی تو زیارت اینها را میدهند. وای به من و امثال من. اینهمه میرویم تو حرم. این حال تغییری نمیکند. نه مخبت میشویم نه واله میشویم. همونی که رفتیم برمیگردیم. یک در و دیواری میبینیم و میآییم. خدایا ما را نجات بده به حق امیرالمؤمنین (ع).
«راغبین الیک اشواقا». آنهایی که به تو رغبت دارند مسیرشان مسیر فراهمی است. مثل شریعه که توش آب جاری است اینها هم جاریاند تو مسیر حرکت به سمت تو.
«القاصدین الیک اشواقا». اینهایی که قصد کردن تو را، به سمت تو حرکت کردن. یک کاروان وقتی میآید از پرچمش تشخیص میدهند که این کاروان در حرکت است. اعلام قاصدین. واضح. پرچم اینها دیده میشود. این پرچم زمین نیامده. هنوز. در حال دائم در حال حرکت. شب صدا میزنند، صبح صدا میزنند، ظهر صدا میزنند، غروب صدا میزنند ربشان را. صبح و شب با «الغدو و الاثال». همه وقت به یاد او هستند. توجه به او دارند. مراقبه، محاسبه.
«و رفعه العارفین من که فاضع». آنهایی که به معرفت رسیدند دلشان در فضای فریاد دارد از عشق تو. این دل گداخته شده.
«و صواتُ الداعین الیک صاعده». آنهایی که دعا دارند صداشون به سمت تو بلند است. صداشون شنیده میشود. صدای ناله، صدای گدایی.
«و باب الاجابه لهم مفتح». درهای اجابت برای اینها باز است.
«و دعوت مناجیک مستجاب». کسی که با تو نجوا کند، دعایی که میکند مستجاب است. مگر میشود بشنوی اجابت نکنی؟ جواب دعا کننده را ندهی.
«و توبه من اناب الیک مقبوله». کسی که به سمت تو برگردد، توبه اش پذیرفته شده است. هر. هر وقت هر جور به سمت تو برگردد دست رد به سینهاش نمیزنی.
«و عبرت من بکا من خوفک مرحوم». اگر کسی از ترس مقام تو اشک بریزد، به این اشک رحم میشود.
«و الاغاصه من استقاص بک». اگر کسی دست دراز کند از تو کمک بخواهد، کمکت آماده است. دست تو قبل از دست او دراز بوده برای گرفتن.
«من استعان بک مبذول». نمکت را بذل میکنی. یاریت را دریغ نمیکنی.
«و وعداتک لعلیک منجز». وعدههایی که به بندههایت دادی، همهاش محقق شده است. همین الان محقق شده است. زمان میخواهد برای بروزش، برای ظهورش.
«و ذلال من استقالک مقبوله». اگر کسی لغزیده باشد از تو کمک بخواهد، از تو پوزش بخواهد بابت این لغزش، پوزش را میپذیری.
«و امل العاملی لدیک محفوظ». اعمال عاملین پیش تو محفوظ است. هیچچیزی گم نمیشود. یک بار اگر صدات بزنیم، گم نمیشود. پیش تو محفوظ است. یک جا اگر به یاد تو باشیم، بهت رو کنیم، گم نمیشود. تا ابد همه را داری ثبت میکنی برای ما.
«برزوقک الی الخلائق من لدنک». روزی خلایق را نازل میکنی از پیش خودت.
«و عوائد مزید». و عواید و قاعدههای مزید، یعنی قبلی که دادی بیشتر. بعدش میفرستی. باز بعدش بیشتر. باز وصله اینها به هم وصله اینها به هم وصله و به ما وصله. به این میگویند رحمت موصوله.
«و ذنوب المستغفرین مغفوره». اگر کسی استغفار کند، گناهش پیش تو بخشیده شده است.
«و حوائج خلقک عندک مقضیه». حاجتهای خلایق پیش تو روا داشته شده است. حاجتها برآورده. بجا. به وفور. برای گدا جایزه کنار گذاشتهای. هر وقت گدایی کنند، جایزه جدید میکنی.
«و عوائد المزید متفاوته.» این عواید مزید متواتر است. آنقدر زیاد است، نمیشود شمرد. نمیشود.
«و موعد المستطعم محقق.» اگر کسی از تو طعام طلب کند، سفره برایش پهن است. سفرهها ضیافتخانه آماده است. مهمانپذیر حضرتت آماده است. اگر نصیبم نشده یعنی گدایی نکردهام. «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟»
چله کلیمی هم تمام شد. اربعین موسی. عید غدیر هم رفت. خیلی بیعرضهایم. اگر ده هزار تومان چیزی هم نصیبمان بشود، دو ساعته به باد میرود. با اولین غیبت. با اولین دادی که سر بچه میزنم. با اولین نگاه حرام و میل حرام. تا یک چیزی میخواهم کسب کنم، همه به باد میرود.
خیلی بیعرضهام. خیلی بیچاره. جیبم خالی است. دستم خالی است. مشت اولیای خدا تو این ایام گرفتند تو اون چله دهه ولایت. گفتی هر که ماه رمضون پاک نشود عرفه میآید. آمدم. به حسب ظاهر حالم هنوز خراب است. دیگر فقط تو این چله کمان امید من یک تیر مانده. آن هم محرم است. آن هم روضه حسین (ع) است. آنقدر بدیم یکییکی همه از ما گرفتی. دیگر از اربعین هم خبری نیست. خبری نیست. لایق حتی روضه هم نیستیم. چقدر ما بدیم.
«فافعل بی ما انت اهله و لا تفعل بما نحن اهله.» با ما آنجوری که خودت هستی تا کن و با ما بر اساس اهلیت ما با ما رفتار نکن. بر اساس اهلیت خودت رفتار کن. به کرم خودت نگاه کن، به جود و سخای خودت نگاه کن. نه به بدی ما. به پستی ما.
«من الیمان برای تشنهها آبشخور آماده است تا سیراب بشوند. شراب معرفت نصیبشان بشود. از چشمه حقیقت جرعهای به کامشان.
«اللهم فاستجب دعاءنا و قبل ثناءنا و اجمع بیننا و بین اولیاءک بحق محمد و علی و حسن و حسین انک ولی النعم و منتها المنا و غایه الرجاء». آرزوهای من تویی. غایت امید من تویی. همه امید من به تو است. خیلی بهت امید دارم. چون دیدم چطور دستگیری کردی ازم. کجاها دیدم داشتم ناامید میشدم، امیدمان را ناامید نکردی.
«فی منقلبی و مثوانی و اصلح لي امری». و «سیدی و مولا اغفر لاولیاءک کفانا و شق الهم عن اذان الکلمة الحق و اجعل العلیا کلمة الباطل و اجعلها سفلا انک علی کل شیء قدیر.»
«اسئل الله و ند بسمک العظیم الاعظم الاکرم یا الله یا رحمن و یا رحیم یا مقلب القلوب سبد قلوبنا علی دینک انک علی کل شیء قدیر.»
«الهی یا حمید به حق محمد، یا عالی به حق علی، یا فاطمه به حق فاطمه، یا محسن به حق الحسن، یا قدیم الاحسان به حق الحسین.»
«اللهم عجل لولیک الفرج». خدایا به آبروی امیرالمؤمنین (ع)، فرج فرزندش امام زمان (عج) را برسان. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری قدرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، قصههایی که بر سر سفره با برکت امیرالمؤمنین (ع) مهمان بفرما. شب اول قبر امیرالمؤمنین (ع) به فریادمان برساند. آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهلبیت (ع) به ما بفرما. به ما مراقبت، محاسبه، توجه، حضور عنایت بفرما. هر چه به خوبانَت عنایت داشتهای نصیب ما بفرما. از خوبانَت دور داشتی، از ما دور بفرما.
مریضان اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. «به نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات».