مفهوم «غل جامعه» و عظمت بخشش در بندگی حقیقی
• نقد دینداری سطحی و استفاده ابزاری از اهلبیت علیهمالسلام
• هشدار نسبت به تحریف هیئتها و مداحیهای سبکسرانه
• دعوت به حضور مستمر اهلبیت علیهمالسلام در همه شئون زندگی
• دستور امام سجاد علیهالسلام برای ذکر صبحگاهی و شبانه با تسبیح
• تأکید بر ارزش بینالطلوعین به عنوان دشت اول ذکر و حضور قلب
• روایت سکینه بنت علی علیهماالسلام و جایگاه حیا در سیره حسینی
• نفرین امام حسین علیهالسلام به عمر بن سعد و معنای گندم ری
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سَیدنا و نَبینا ابوالقاسمِ المصطفی محمد(ص) و آلِ الطیبین الطاهرین، لَعنةُ الله عَلی اَعدائِهم اَجمعینَ مِنَ اَلآنَ اِلی قیامِ یَومِ الدّین.
بعد از شهادت حضرت حسین بن علی علیهما السلام، حضرت زینب علیها السلام در اسارت آنچنان مردانه خطبه میخواند که گویی در تخت سلطنت قرار دارد. امام سجاد علیه السلام در حال اسارت و در حالی که غل جامعه به گردن داشت، به سائل شاهانه کمک میکند. ما چنین بزرگانی داریم که همه چیز وجود ما از آنهاست؛ ولی گویا آنها را نداریم!
غل جامعه یعنی قلی که دست و پا و گردن را با هم ببندند. همچنین قلی به گردن و دست و پای امام سجاد علیه السلام بسته شده بود؛ در حالی که هم دست بسته بود، هم پا و هم گردن، و این سه به هم بسته شده بود. حضرت به مسکین و گدایی که آمده بود کمک کردند. به قول آیتالله بهجت، "شاهانه" به این گدا کمک کرد. بخشش و عطای اینها ماورای این است که شرایط مادیشان چطور باشد؛ دست و بالشان به حسب ظاهر باز باشد یا نباشد. بیش از این حرفهاست. حقیقت وجود اینها جود و عطا و بخشش است. همه چیز ما از اینهاست. به قول آقای بهجت: "همه چیز، ولی انگار ما اینها را نداریم." یعنی در عمل و در زندگی، اینها را به حساب نمیآوریم. در رفتارهایمان توجهی به اینها نداریم. الگو نکردیم. نخواستیم شکل اینها زندگی کنیم. توجه نداریم خواست اینها چیست. در امور از ما چی میخواهند؟
در شرایط و موقعیتهای مختلف، اگر کسی خواست ازدواج بکند، در ازدواجش دیگر توجه نمیکند عمدتاً، اکثراً. در ازدواج ممکن است قبلش از امام رضا علیه السلام درخواستی داشته باشد برای اینکه به امر ازدواج برسد؛ ولی همین که یک دختری را دید و خوشش آمد، یا یک پسری آمد خواستگاری، خوشش آمد، دیگر به بعدش کار ندارد که این چقدر مورد رضایت امام رضا علیه السلام باشد؛ این شخص مطلوب باشد و چقدر امام رضا راضی باشند. و در رفتارش، اگر به ازدواج ختم شد، در رفتارش دیگر کار ندارد به اینکه این کارهایی هم که میکند چقدر مورد رضایت امام رضا علیه السلام است، چقدر حضرت قبول دارند این کارها را. مراسمی هم که در ازدواج میگیرد، کار ندارد به اینکه این چقدر مورد رضایت امام رضا علیه السلام است. امام رضا علیه السلام فقط همان اول بود. "تو"، دیگر خیلی کارمان بیخ پیدا کرده بود. همان جا فقط از "تو" میخواستیم که مشکل را حل کنی. به بعدش را دیگر خودمان بلدیم.
الان اگر خود امام رضا علیه السلام هم بیایند بگویند این شکلی ازدواج نکن، مراسم عروسی اینجوری نگیر، به امام رضا علیه السلام میگوییم: آقا جان! حالا محترمانه میگوییم. ما که جرئت نداریم بگوییم: آقا جان، دخالت نکنید. محترمانهاش این است که آقا، ما هم دل داریم. هزار شب نمیشود دیگر. حالا بالاخره آرزو دوست نداریم به دلمان بماند. دوست داریم بالاخره مراسم ازدواج آن شکلی باشد. حالا خود شمام بیایی بگویی که اینجور آتلیه رفتن و آنجور شام دادن و اینجور بزن و بکوب و آنجور فلان این مشکل دارد، به شما میگوییم: شما همان مرحلهای بودید که آمدیم پیشتان. گفتیم شما کار ما را راه بینداز. شما کارتان در همان حد بود. در این مسائل دیگر شما ورود نداشته باشید. برای خودتان هم بهتر است. کوچک میشود اینجوری اگر بخواهید در این مسائل شما ورود داشته باشید. واقعش این است ها! واقعش این است! درسته نمیگوییم اینها را؛ ولی واقعیت است. یعنی خود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم اگر بیایند تکلیف کنند، دستور کنند، آدم زیر بارش نمیرود.
به هر حال، به قول ایشان، ما همچین بزرگانی داریم ولی انگار نداریم. همچین دینی، همچین معارفی. هیچ نسبتی ندارد اینکه آدم فرزند یک بزرگی باشد، او در اوج صفا و معنویت و اخلاق و طهارت و این آدم در اوج رذالت و پستی و آلودگی باشد. بنازد به اینکه "من بچه فلان آقا! بابای من فلانیه!" خب این اسماً این بابا را دارد. هر جایی که نانی توشه از قبل این بابا باشد، هر جایی که تکلیفی روی دوشش میآید، شانه خالی میکند. همان که امام حسین علیه السلام در مورد مردم کوفه فرمودند: «الناس عبید الدنیا»، مردم برده دنیا، دنیاپرست هستند. «و الدین لَعِقٌ عَلی السِنَتَهم». «الدین لعقٌ علی ألسنتهم». دین مثل یک آدامس است در دهانشان. هر وقت گرفتاری و فشار افتادند، قید دین را میزنند. تا جایی که از بغلش میشود خورد و سود دارد. «امام رضا غذای حضرتی داره، از قبل امام رضا بالاخره یه چیزی میشه گیر ما هم بیاد.» امام حسین قیمه دارد. به اسم خدا هر وقت که میخواهیم یک کاری بکنیم، میخواهیم بچاپیم مردم را، میخواهیم اعتباری کسب بکنیم، اینجا خدا خدا از دهانمان نمیافتد. هر وقت که پای مسئولیت و تکلیف و وظیفه و کاری وسط باشد، قبول نداریم.
حرف از زندان عشق و محبت خدا و این حرفها میشود، دانلود پردهپوشی و نمیدانم آبروی بقیه را نبر و مردم را رسوا نکن و اینجا خوب خدا خدا میکنیم. خوب خدا بلدی. کار به اینجا برسد که حالا باید این خدا را بندگی کنیم. ما در برابر او فقیریم، حقیریم. دیگر این همچین خدایی را خیلی اعتقاد بهش ندارم. نه خدا فقیریم، حقیریم. در برابر خدا هم خودش اصلاً دنبال این نیست که ما دنبال بندگی کنیم، عبادت و فلان. عبادت خدای توهمی و خدای دستساز و این خدا هیچ نقشی در زندگی این آدم ندارد. «مَن اِتَخَذَ اِلهَهُ هَواهُ»، این خدای واقعیاش هوای نفسش است. به یک جاهایی هم چون نفسش با آن خدا حال میکند، به قول معروف این آن خدا را هم قبول میکند. ماها نوعاً نفسمان اینجوری است دیگر. امام حسین را هم خودمان یک طراحی برایش داریم. امام حسین که خودمان دوست داریم را عَلَم میکنیم. باهاش ارتباط میگیریم. مداحیهایی که حالا برخیاش در جلسات هیئات و اینها خوانده میشود، حالا آنها باز یک آب پاکتر است. بعضی از آنها در استودیو ساخته میشود. بعضی از جاز و ماز و چی و چی و چی، همه اینها را دارند استفاده میکنند. یک آدم میخواسته آهنگ رپش را گوش بدهد و آهنگ محرم شده. دو تا نشونه با یک تیر میزند. هم به اسم امام حسین عزاداری، هم همانی که همیشه گوش میدهیم. بعد از اینها که آدم در ماشینها میشنود، قشنگ مال کنسرت است؛ ولی به اسم امام حسین دارند در جلسات و هیئت هم خوانده میشود. اینقدر سبک! اینقدر بیمایه! اینقدر وهنآلود! وضعیت مداحیها.
آدم تصور میکند این اگر یک مرجع تقلید در آن جلسه نشسته باشد، اینجوری نمیخواند. شعر، سبک، اصطلاحات، لحن. بعد این در محضر امام زمان دارد اینجوری میخواند. بعد دارد در محضر امام حسین متوسل بشود با این که دارد میخواند. اینجا نشان میدهد که ماها امام حسین را همانی که خودمان دوست داریم و همانی که میسازیم برای خودمان. با همان داریم ارتباط برقرار میکنیم. یکم که به اینها میگویی آقا اینجوری گوش ندهید و این کار را نکنید، میگوید: سختش نکنید. همه را زده کردین. همه را از دین زده کردین. انبیا آمدند همه را زده کردند. از آن خداهای توهمی. اگر به مردم بود که میگفتند سیصد و شصت تا بت داریم. به پیغمبر گفتند دیگر. گفتند: یک روزی در این ایام، این سیصد و شصت تا، یک روزش هم خدای تو! سیصد و پنجاه و نُه تایش هم خدای ما! پیغمبر: مقاومت. شما آدمهای متحجر، افراطی، همه را زده کردین. اینقدر سفت. وایسید. دیگر چی؟ واینمیایستم. آن خدایی که کنار سیصد و پنجاه و نُه تا بت میآید، آن دیگر اصلاً خدا نیست. ما چی الان باید تن بدهم؟ ما اگر قراره اهل بیت را قبول داشته باشیم، اهل بیت واقعی را باید قبول داشته باشیم دیگر. امام حسین واقعی را قبول داشته باشیم.
بله، حالا ما نباید به مردم فشار بیاوریم. امام حسین واقعی را در حد فهم مردم باید معرفی کنیم. این نکته مهمی است و درست هم هست. در حد کشش و ادراک مردم، با امام حسین اتصالشان بدهیم، ارتباطشان بدهیم. قاطی کردن بخش عمدهای از کتاب «حماسه حسینی»شان همین حرفهاست دیگر. شهید مطهری میفرماید به اسم مجلس امام حسین و جذب نسبت به مجلس امام حسین و اینها، هر چرت و پرتی وارد این مجالس میکنند. با شرورترین تعابیر. خیلی تندی دارد. بنده یکم حیا میکنم برخی از تعابیر ایشان را به کار ببرم. برخی از مثالهایشان. حالا یکی دوتایش را میگویم. بقیه مثالش را خیلی نمیتوانم بگویم. ایشان میفرماید: اگر بناست که ما با اینها امام حسین را جذب بکنیم، هر حرام و هر معصیت و هر آلودگی به زبان بیاوریم. رسماً بیا مشروب سرو کنیم در جلسات به اسم امام حسین. خیلی هم جذابیتش میرود بالا. رقاصیهاش. آنور هم که بعضی از مجالس آدم نگاه میکند، هیچ خبری از امام حسین واقعی نیست. نه در اخلاق اینها، نه در سلوک اینها، نه در عفّت برخی از آنها. ولی بعضی از اینها به اسم اینکه میاندار هیئتاند و گاهی حتی به اسم اینکه مداح، یک آلودگیهایی آدم گاهی میبیند. خدا همه ما را نجات بدهد. سنگش را به سینه میزنی. الان نقشاش در زندگی تو کجاست؟ چه کاره زندگی توست؟ این همان خدایی است که مسیحیها میگویند دیگر. یکشنبه به یکشنبه میروند، در را وا میکنند. یک دو ساعت باهاش حرف میزنند، برمیگردند. امام حسین هم گویا برای بعضی این شکلی است. محرم به محرم. نه در بازار ما، نه پشت دخلمان، امام حسین حضور دارد. نه در کاسبیمان هست. نه موقع ازدواجمان هست. نه در ارتباطمان با همسر هست. نه در ارتباطمان با فرزندان. نه در عبادتمان هست اصلاً. در بدن امام حسین هیچ نقشی در زندگی ما ندارد. مهمترین بزرگانی داریم، و گویا اصلاً آنها را نداریم.
رشته ارتباط مقطعی و محدود است. محرم میآییم و عاشورا میآییم. همانام انشاءالله اثر دارد برای ما؛ ولی اثر حداقلی. مثل اینکه یک کسی همه بهرهاش از دریا این باشد که "من پشت به دریا دارم زندگی میکنم و گاهی یک نسیم خنکی از دریا سی ثانیه به ما میخورد." این همه استفاده آدم از دریا! بابا این دریا پر از جواهر است. تو برو در این آبتنی کن. تو برو در اعماقش و جواهر این را کشف کن. هیچ بهرهای ندارد. خود ماهایی هم که هستیم و ظاهراً همسایه امام رضا علیه السلامایم، مبتلا به این هستیم. امام رضا در حد یک حرم. گاهگدار هم آنهم بریم یا نریم. ته نقش که امام حسین و امام رضا در زندگی ما دارد، ته حضورم این است که ما عقدمان را در حرم خواندیم. ته حضور اهل بیت در زندگی ما این است که یک قاب، یک تابلویی از اسم اینها به دیوار داریم. در هیچ جای این زندگی نیست.
یک ماجرایی را اینجا نقل میکنند. این ماجرا، ماجرای مهمی است. انشاءالله بنا داشته باشیم این دستور را از همین امروز یا از فردا انشاءالله شروع کنیم و عمل بکنیم. این دستور، دستور خاصی است. دستور ذکری مرتبط با امام سجاد علیه السلام. بزرگان هم به این دستور نظر داشتند. از اساتید ما این را میشنیدیم و سفارش میکردند به این ماجرا.
همین ماجرا اینه: در زمان اسارت اهل بیت سیدالشهدا علیهم السلام، یزیدی در دست امام سجاد علیه السلام تسبیحی بود که حضرت آن را میچرخاند. لذا یزید به امام علیه السلام اعتراض کرد که چرا کار بیهوده انجام میدهی. تسبیح را میچرخاندند، نه این شکلی بچرخانند مثل لاتها که تسبیح در دستشان بود. هی اینجوری تیکه تیکه. چند تا چند تا رد میکردند دانههایش را. خوب ذکر هم که نمیگفتند. بازی. یزید هم داشت به امام سجاد حرف میزد، حضرت هم تسبیح در دستشان بود. تسبیح بند بود. از روایات فهمیدیم. تسبیح سی و چهار تایی. اصلش تسبیح صد تایی احتمالاً در آن دوران معصوم نداشتیم. روایتی از امام کاظم علیه السلام هم داریم که تسبیح، سی و چهار تایی باشد. سی و سه تایی یا سی و پنج تایی. حالا اگر کسی توانست سی و چهار تایی درست بکند، و از تربت باشد بهتر است. به هر حال، آن تسبیح سی و چهار تایی چون روایت هم بهش هست، بهتره. کوچکتر هم هست. در دست جا میشود. اینجا امام سجاد علیه السلام این تسبیح را هی میچرخاندند. یزید داشت حرف میزد. حضرت دستشان به تسبیح بود. لجش گرفت. خدای متکبری هم بود. آدم متکبر میخواهد وقتی که دارد حرف میزند، همه به او توجه کنند. ویژگیهای متکبر: همه توجه، همش باید به او باشد. اینم که دنبال بهانه هم میگشت از اهل بیت و دنبال نقطه ضعف میگشت. او دشمن بود به هر حال. عصبانی شد.
اینجا که حالا متن کل روایتش را اول بخوانیم. دعوات راوندی صفحه شصت و دو و بحار جلد چهل و پنج، صفحه دویست. وقتی امام سجاد علیه السلام را پیش یزید آوردند (لعنت الله علیه)، تصمیم داشت گردن حضرت را بزند. او را در برابر خود ایستاده نگه داشت و با او سخن میگفت تا او سخنی بگوید و به بهانه آن کشتنش را واجب کند. دنبال یک سوژهای بود از امام سجاد که یک کاری بکند، حضرت کاری بکنند، دستور قتل حضرت را تحریک کند، عصبانی کند. یک کلمهای بگوید، اینم دستور بدهد بکشد. علی علیه السلام. امام سجاد پاسخ را مطابق پرسش میداد. در دستش تسبیح کوچکی بود. تسبیحی که بنده گفتم. یعنی قشنگ شواهد حکایت از این دارد. یعنی هیچ جا بنده ندیدم تسبیح بزرگ صدتایی در روایت. ابداً در ذهنم نیست. هیچی. همیشه همین تسبیح سی و چهار تایی بوده است. این تسبیح کوچک را میچرخاندند و سخن میگفتند. یزید (لعنت الله علیه) برگشت، گفتش که: «اَنَا اُکلِمُکَ وَ اَنتَ تُجِیبُنِی وَ تُؤَدِّی بِاَصابِعِکَ بِالصُّبْحَةِ»، دستهایت را این شکلی میکنی. حضرت فرمودند: این روایت را که خود مرحوم بهجت به این مقید بودند، مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی مقید بودند، برخی از اساتید به عنوان دستور به شاگردان میدادند که حالا عرض میکنم. بخش آخرش خیلی مهم است.
فرمودند که: پیغمبر اکرم، جد ما، یعنی پدرم از جدم، یعنی امام حسین از رسولالله نقل کرده. فرمود: «وقتی نماز صبح میخواندم، پیغمبر اکرم نافله را به جا میآوردند.» دیگر با کسی حرف نمیزنند. یعنی قبل از اینکه وارد گفتگو اینها. اینم حالا نمیدانم اسراری در این هست که بعد از نماز صبح تا وقتی انسان وارد تک تکالیف نشده، یک سری اذکار مخصوص آن وقت هست. معمولاً چلههایی که داده میشود برای بعد از نماز صبح، به این نکته توجه داشته باشید. اگر ذکر بعد از نماز صبح بنا دارید داشته باشید، این اولویتش حتماً به این است که انسان با کسی حرف نزده باشد. مثلاً آن دعایی که دارد در اعمال روز جمعه که اینم خیلی خوبه. اگر مقید بهش باشیم، دو تا دعا دارد صبح جمعه. بعد از نماز صبح، قبل از اینکه آدم با کسی حرف بزند. یکم این است: «اَللّهُمَّ ما قُلتُ...» دو تا دعاست که «هرچی از جمعه پیش تا این جمعه... جماعتی هذا هادیه...» تا این جمعه هرچی گفتم، هر کلامی بوده، هر نذری بوده، صیغه انشاء کردن چیزی بوده با دهانم که خطیهای بوده، تبعاتی داشته... اینها همه را تو آن دعا میفرماید که درخواست میکنم همه را پاک کنی. اینجا فرمودند: «از آن جمعه تا این جمعه صفر میشود.»
همین دعای دو خط هم بیشتر نیست در مفاتیح. دو تا دعاست. دعای بعد از نماز، تعقیبات نماز صبح کلاً خیلی مهم است. در بین تعقیبات نماز صبح از همه مهمتر است. بزرگان هم خیلی مقید بودند و گاهی مقید بودند تا طلوع آفتاب هم حرف نمیزدند و اساساً آن ساعت، ساعت تذکر و توجه است. یکم سحر، یکم بین الطلوعین. و بزرگان میفرمودند که اسمش را میگذاشتند «دشت اول». پهلوان تهرانی این اذکار و توجهات آن ساعت را «دشت اول» مینامیدند. فرمودند: «دیگه آدم هرچی کاسبی در طول روز داره، بند به آن دشت اول». ما دیگر در طول روز چون درگیر معاش و گفتوگو و رفتوآمد و کار و زندگی و برو هستیم. آنقدری دیگر تذکر و توجه در ما نیست. مگر آن مقداری که سحر و بین الطلوعین. آن را داریم. در طول روز دیگر چیز جدیدی، معمولاً دشت جدید آدم در طول روز ندارد. ساعت اصل کار سحر و بین الطلوعین است.
حالا الان که گاهی دیده میشود میگویند گوشی تا طلوع آفتاب هم میخواهم بیدار بشوم، باز همش در گوشی است. اگر واقعاً آدم چارهای ندارد برای اینکه به این بین الطلوعین بیدار بشود، غیر از اینکه با همینها سر کند، خب اشکال ندارد. با صبحانه خوردن و با چنان در گوشی رفتن و با ورزش کردن و... اگر هیچ راهی غیر از اینها نیست، خیلی مهم است و خیلی اثر دارد. برخی بزرگان فرمودند: «اگه شده بت بتراشید؛ بت تراشیدن بت باشه ولی این اولویت ندارد. اولویتش به ذکره.» اذکار فراوانی که هست. اینها را انسان در بین الطلوعین داشته باشد. ذکر استغفار، ذکر صلوات، قرائت قرآنش سحر و بین الطلوعین باشد. زیارت عاشورایش سحر و بین الطلوعین باشد. شهید حاج قاسم سلیمانی بعد از نماز صبح زیارت میخواند. بزرگان خیلی این شکلی بودند بعد از نماز صبح در اذکار فراوانی که هست. زیارت اهل بیت اگر است. آقای بهجت بین الطلوعین میرفتند زیارت حضرت معصوم سلام الله علیها. وقتی میرفتند آفتاب زده بود. اول صبح. بین الطلوعین معمولاً حرم امام رضا میرفتند زیارتهاشان بود. سحر و بین الطلوعین.
خدمت شما عرض کنم که آن ساعت، ساعت ذکر است. خصوصاً وقتی که آدم حرف نزند. پس پیامبر اکرم وقتی نماز صبح میخواندند، قبل از اینکه حرفی بزنند با کسی، تسبیح را برمیداشتند، این ذکر را میگفتند: «اَللّهُمَّ اِنِّی اَصْبَحتُ اُسَبِّحُکَ وَ اَحمَدُکَ وَ اُهَلِّلُکَ وَ اُکَبِّرُکَ وَ اُمَجِّدُکَ». من صبح کردم و تسبیح تو را میکنم، حمد تو را میکنم، لا اله الا الله میگویم، تو را تکبیر میگویم و مجد دارم نسبت به تو. «بِعَدَدِ ما اَدِّیَ وَ بِهِ صُبحَتی». به تعدادی که این تسبیحم را میچرخانم. دیگر تا شب هر چقدر تسبیح را بچرخاند، مرحوم علامه طباطبایی یک بحثی در مورد این دارد. میفرمایند: «این تبدیل ذکر است.» نکته خیلی قشنگ. تازگی برای من کشف شد که گاهی این نکته را داشته باشید. خیلی نکته قشنگ. گاهی اذکار جابهجا میشوند. جابهجا میشوند یعنی چی؟ یعنی عضو عوض میشود. یعنی ما عمدتاً وسیلهای که باهاش ذاکر میشویم و اسباب ذکرمان است، چیست؟ زبان دیگر. درست است؟ گاهی این عوض میشود. مثلاً روزهدار: «أنفاسُکُم فیهِ تَسبیحٌ» یا همینی که روایتی که اول جلسه خواندم: «نَفسُ المَهمومِ لِظُلمِنَا تَسبیحٌ». کسی برای مصیبت اهل بیت غصهدار، ماتمزده است. این نفسی که میکشد، تسبیح است. در ماه رمضان نفسهایش تسبیح است: «أنفاسُکُم فیهِ عِبادَةٌ». نفسهایتان عبادت است. اینجا یعنی دیگر هر نفسی خودش دارد ایجاد توجه میکند برای قلب. قلب تا قبل از این از راه زبان بود که ذکر میگفت، توجه برایش حاصل میشد. برای روزهدار از راه تنفس هم هست، از راه خواب هم حتی هست. روزهدار خواب هم که باشد، از راه خواب، قلب دارد تغذیه میشود. ذکر میگیرد. مطلب داری چقدر قشنگه!
این ذکر همین شکلی است که اول صبح تسبیح را که میچرخانی، تا شب که دیگر. این دیگر از راه دست، قلب دارد متوجه میشود. لذا تسبیح از دستشان نمیافتد. یکی از بزرگان میگفت: «من این تسبیح را اگر بگذارم زمین، جانم درمیآید.» مخصوصاً وقتی بین مردم نمیتوانم ذکر بگویم و درگیریهای خودمو دارم. این تسبیح همش در دست اینهاست. حالا باب ریا نباشد و بعد، اینها را آدم دیگر مراقبت داشته باشد. این تسبیح، این انگشت دارد کار زبان را میکند. لمسی که به این تسبیح میکند، این هم لا اله الا الله به حساب میآید، هم الله اکبر به حساب میآید، هم سبحان الله به حساب میآید، و الحمدلله به حساب میآید. این دست دارد کار زبان را میکند و این دست دارد برای قلب ایجاد ذکر میکند. خیلی این دستور، دستور فوقالعادهای است. روایت بعد دیگر بعد از این تسبیح را در دستشان میچرخاندند. هرچی میخواستند حرف میزدند بدون اینکه با تسبیح ذکر بگویم. فرمودند که همین ذکر به حساب میآید و حرز است. تا وقتی که آدم برود در بستر آها. حالا این بخشش مهم است.
شب آدم میخواهد بخوابد. اینجا ترجیحی که پیدا میکند، تسبیح غیر تربت است. تسبیح تربت اینجا ظاهراً ترجیح پیدا میکند. چون خوب است که آدم این را، یعنی اصل دستور این است. این تسبیح تا شب که باهاش مشغول بود، شب این را بگذارد زیر بالش که برخی میفرمودند: «پروازهایی برای انسان رقم میخورد به واسطه این کار.» در تمام طول روز این تسبیح دستش است. منتقل میکند به سر. از دست دارد منتقل میشود به سر. سر دارد تماس میگیرد با این تسبیح. این تا صبح اینجا برای واسش مینویسد. البته اینجا باز وقتی که میخواهد برود در بستر، دوباره باید این ذکر را بگوید: «اَللّهُمَّ اِنِّی اَصْبَحتُ...»
روایت آخرش پس چی شد؟ اول صبح میگوید: «اَللّهُمَّ اِنِّی اَصْبَحتُ»، صبح کردم. شب این ذکر را میگوید. حالا میخواهید بنویسید. من کاملش را میخوانم در کتاب. میخواهید بنویسید. یک جای دیگر بنویسید. شب که خواست بخوابد، دوباره تسبیح را دست میگیرد اینجوری میگوید: «اَللّهُمَّ اِنِّی اَمْسَیتُ وَ اُسَبِّحُکَ وَ اَحمَدُکَ وَ اُهَلِّلُکَ وَ اُکَبِّرُکَ وَ اُمَجِّدُکَ بِعَدَدِ ما اَدِّیَ وَ بِهِ صُبحَتی». پس اول صبح میگوید: «اَللّهُمَّ اِنِّی اَصْبَحتُ...» آخر شب میگوید: «اَللّهُمَّ اِنِّی اَمسَیتُ...». و تسبیح را همانجور دست میگیرد، میگذارد زیر بالش. باز از موقع خواب تا بعد از نماز صبح که ذکرش را دوباره بگوید، برایش کل این مدت را هم دارد ذکر مینویسد.
امام سجاد فرمودند که: «منم به تبعیت از جدم همین کار را انجام میدهم.» امام سجاد اینجا برای مثل یزید این حقیقت را بروز میدهد. این ذکر را به او میگوید. داخلی برای ماها معلوم نیست. او هیچ اهلیتی سر سوزنی اهلیت ندارد. این دستور به این شریفی که اولیا خدا، عرفا بهش مقید بودند و امام سجاد دارند در مجلس یزید خطاب به یزید میگویند. حالا به هر حال خدا اراده کرده اسرار یک جاهایی هویدا بشود، خصوصاً در ماجرای کربلا. قدم به قدمش همش توحید است. دیگر سرتاسر معارف و حقایق توحیدی است. اینجا «عَدوّ شَوَد سَبَبِ خَیر»، خدا زبان نجس یزید را به کار انداخت که به امام سجاد این را بگوید. این حقیقت منتشر بشود. این دستور و ذکر شریف بیرون بیاید که خیلی مهم است.
آقای بهجت هم آخرش این که نقل میکنم میفرماید: «من تسبیح خود را میگرداندم.» هر کس این کار را انجام دهد، برای او اجر تسبیح نوشته میشود و نیز برای او مایه فرج و گشایش است. مایه فرج. حالا ذکر چون آثاری دارد دیگر. ذکر آثار فراوانی دارد و اصل ذکر، قلبی است. در مرتبه اولیه و اولین ابتدای کار، ذکر لسانی است. اول فقط زبان میگوید و قلب اصلاً توجه ندارد. بعد کم کم جور میشود که زبان میگوید، قلب یکم توجه میکند. بعد کم کم جور میشود که تا وقتی زبان میگوید، قلب توجه میکند. بعد کم کم اینجوری میشود که قلب بیش از زبان توجه دارد. زبان هم نگوید، قلب توجه دارد. این دیگر مراتب عالیه که اینها به فنا و اینها که میرسند. یک قلب در توجه کامل میخواهد زبان بگوید یا نه. به شهود که میرسند در مراتب عالی. ولی راه اولیش همینه. تا جایی که میشود انسان زبانش مداوم به ذکر مشغول باشد. به تعبیر روایت فرمود: «رَطِّب لِسانَکَ»، زبونت خشک نشود. گاهی در یک جلسه خود اینجا، ذکر دیگر. ذکر از راه گوشه. زبان کار کند. ولی یک وقت هستش که انسان کار خاصی انجام دارد. آشپزی میکند، دارد خیاطی میکند، جارو میکند. اینجا زبان مشغول باشد. خشک نشود. مشغول ذکر صلوات باشد، مشغول ذکر استغفار باشد، ذکر لا اله الا الله بگویند که ذکر خفیه است. لا اله الا الله هیچ بروزی ندارد. شما اگر در یک جمعی باشید دائم لا اله الا الله بگویید، هیچکسی نمیفهمد. هیچ بروزی ندارد. لا اله الا الله خیلی ذکر خوبهای است. ذکر لا حول ولا قوة الا بالله ذکر خوبی است. اینها اذکار عامه دیگر. نیاز به استاد و دستور استاد هم ندارد. تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی خوب است. اینها اذکاری است که کدام فرد مشغولش باشد، هر چقدر میتواند و مایه گشایش هم هست. گشایش هم گشایش قلب، هم گشایش احوال، هم گشایش امور. چون خیلی از ابتلائاتی که سر ما میآید به خاطر اینکه خدا میخواهد ما را متذکر و متوجه کند. خب اگر ما خودمان متوجه و متذکر بودیم، طبعاً دیگر خیلی از این چیزها برایمان پیش نمیآمد. غرض حاصل شده دیگر. خب اینم از این بخش.
**کوکب حیا**
بخش بعدی عنوانش است «کوکب حیا». میفهمند که گویا حضرت امیرالمومنین علیه السلام دختری داشته است به نام سکینه. آیا این دختر از حضرت فاطمه علیها السلام بوده است؟ حتی بعضی این احتمال را دادند و گفتند: «آنجا که امیرالمومنین هنگام غسل حضرت زهرا فرمودند: «یا حسن و یا حسین، یا زینب، یا ام کلثوم»، در روایت، «یا سکینه» هم فرموده است.» که اینجا در پاورقی «یا سکینه» نقل میکنند. ممکن هم هست بگوییم از اولاد فاطمه نبوده و از اولاد سایر زنهای امیرالمومنین بوده است. همچنین نقل شده است که در کربلا بوده و در طَفّ حاضر بوده است. طَفّ یعنی کربلا. حضرت سیدالشهدا علیه السلام از همین سکینه که خواهرش باشد نقل میفرماید که حضرت سکینه رویش را از شخصی خوسی پوشاند. مردی که مردانگی نداشت. به او گفتند: «اِنَّهُ خادِمٌ» یا «اِنَّهُ خادِمٌ أو خَواجه». او پیشکاری خواجه است. به حضرت سکینه فرمودند. ایشان فرمود: «اِنَّهُ رَجُلٌ مُنِعَ مِن شَهوَتِهِ». به هر حال مردی است که از شهوت محروم شده، ممنوع شده. آدم باید خودش را از او بپوشاند. چرا که مردی است که عیبی به سرش آمده است. علی ای حال این روایت در وسائل الشیعه هم هست که حضرت سیدالشهدا علیه السلام از سکینه بنت علی علیهما السلام نقل کرده. حضرت با این کلام خواهرش را تقریر کرده است، یعنی تایید کرد.
حالا آن روایت هم که اصل ماجراش را پاورقی آوردند: «أُدخِلَ عَلی اُختِی سَکینَةَ بِنتِ عَلِیٍّ». یعنی امام حسین علیه السلام مقامی که آدم کاری بکند که امام زمان این را نقل بکنند به عنوان تایید و الگو. حضرت فرمودند: «بر خواهرم سکینه بنت علی خادمی وارد شد.» «فَغَطَّت رَأسَهَا». «خواهرم سرش را از او پوشاند.» این همان امام حسینیه که در زندگی ما نیست. الان همین این امام حسینی که الان این روایت را دارم میخوانم، کجای زندگی ماست؟ امام حسینی که امام حسینی که شله میدهد. به امام حسینی که پیادهروی اربعین دارد. در مسیر مرغ کنتاکی میدهند و نمیدانم چی چی میدهند. آن امام حسین را میشناسیم. امام حسین که این گونه است و امثال بنده شناختی ازش نداشتند! فرمود: «به خواهرم سکینه مردی وارد شده. ایشان سرش را پوشاند.» بهش گفتند که: «اِنَّهُ خادِمٌ». این آقا از این نوکرهایی است که اخته و اینهاست. فرمود: «هُوَ رَجُلٌ مُنِعَ شَهوَتَهُ». یعنی توان به کار گرفتن شهوتش را ندارد. نه اینکه میل ندارد. نمیتواند از این میل استفاده بکند. وگرنه طبیعت مردانه مرد حتی اگر اخته هم باشد و مردانگی نداشته باشد، به هر حال وقتی زن را میبیند خوشش میآید دیگر. حالا نمیتواند کامجویی بکند؛ ولی خوشش که میآید، میلش را که دارد. حجاب را که فقط نگذاشتند برای اینکه کار به آنجا نرسد. حجاب برای این است که من تمایلی هم در این مرد نامحرم ایجاد نکنم نسبت به خودم. این حیا و عفت و عفافی که حضرت سکینه که حالا عرض کردم جلسه قبل بعید است که ایشان دختر حضرت زهرا بوده باشد. فرمودند: «احتمال دارد از بقیه زنهای امیرالمومنین بوده باشند.» این جناب سکینه، ایشان اینجور حیایی داشت و امام حسین علیه السلام از ایشان نقل روایت میکند که: «خواهرم اینطور به او فرمود.» این آن امام حسین است که یعنی اینها مطلوب است برای امام حسین. امام حسین که در زندگی ما باید حضور داشته باشد، این امام حسین است.
خب اینم از این بخش. یکمی از کتاب بیشتر بخوانیم. این یکی دو تا داستان دیگرش هم اگه بشود بخوانیم که این فصل سوم کتاب تمام بشود.
**گندم ری**
بخش بعدی در مورد گندم ری. عمر بن سعد در جواب سیدالشهدا علیه السلام که فرمود «از بر ری نخواهی خورد»، «بر» همان گندم است. گفت: «فی شَعیرِهِ کَفایَةٌ»، مسخره کردی!؟ نمیتوانی بخوری!؟ همان جو هم بخوریم کافی است، یعنی نمیدانست که فرمایش آن حضرت اعم است از گندم و هر چیزی که نتیجهاش، نتیجه گندم است. منظور حضرت گندم و جو نبود. منظور حضرت این بود که به آن مطلوبی که داری نمیرسی. آنی که دنبالشی برایت حاصل نمیشود. یعنی اصلاً به ریاست ری نخواهی رسید. همین طور هم شد. بعد از واقعه عاشورا، ابن زیاد، حکم ملک ری را از او، از عمر سعد گرفت. یعنی عبیدالله از عمر سعد حکم ملک ری را گرفت و عزلش کرد.
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به عمر سعد فرموده بود: «قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعتَ رَحِمی». خدا رحمت را قطع کند که رحم مرا قطع کردی. بعد از اینکه حضرت علی اکبر به شهادت رسید، امام حسین این دعا را کرد. دو تا روایت را هم اصلش را بخوانیم. حضرت به عمر سعد فرمودند که: «اَنَّ مِن ما یَقَرُّ لِعَینِی»، یکی از چیزهایی که مایه چشم روشن من است. خیلی تعبیر عجیبی است. یکی از دلخوشیهای من این است که تو از گندم ری نمیخوری. یکی از چشم روشنیهای من این است. خیلی چیز عجیبی است. آدمیزاد کارش به کجا میرسد که به هدف و نتیجه نرسیدنش، مایه خوشحالی امام زمانش میشود. خیلی واقعاً اگه ما روی اینها فکر کنیم. بفهمی امام زمان خوشحال میشوند از اینکه الان ترامپ هرچی شکست میخورد، هرچی به مشکل میخورد، ازت خوشحال میشود. امام زمان خوشحال میشوند.
یک آدمیزاد بدبخت یا موجود دو پا، این حیّوان دو پا، یک جوری میشود که چشم روشنی امام زمان شکست خوردن و کامیاب نشدن اوست. این میشود از چشم روشنیهای من این است که: «اِنَّکَ لا تَأکُلُ مِن بُرِّ العِراقِ بَعدِی اِلّا قَلِیلًا». از گندم عراق، کل عراق، چون عراق عرب و عجم بود دیگر. هم عراق فعلی را میگفتند عراق، هم ایران را میگفتند عراق. ایران عراق عجم بود، عراق فعلی عراق عرب بود. «از گندم عراق جز یک کمی نمیخوری.» «فَقالَ مُستَهزِئًا»، حالت تمسخر برگشت گفت: «یا اباعبدالله، فِی الشَعیرَةِ خَلَفاً». یعنی جو برای من کافی است. «فَکانَ کَما قالَ، لَم یَصِل اِلَی الرَّیِّ وَ قَتَلَهُ المُختارُ». همان هم شد. اصلاً به حکم ری نرسید، به پادشاهی ری نرسید که مختار او را کشت. روایت اول: «قطع رحم». بعد از اینکه حضرت علی اکبر راهی میدان شد، هنوز طبق این روایت قبل از اینکه حضرت علی اکبر شهید بشوند بوده. یعنی همین که حضرت علی اکبر راهی میدان شد، امام حسین عمر سعد را نفرین کردند. فرمودند که: «قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعتَ رَحِمی». خدا رحمت را قطع کند، رحم مرا قطع کردی. دعای حضرت مستجاب شد. بالاترین معشوقش ملک ری بود که آن هم از او گرفته شد. اما تقربش به ابن زیاد و دادن بعضی از دنانیر دینار و غیره بوده است. تا جایی که نوبت به اینجا رسید که ابن زیاد خواست او را حاکم کوفه بکند که بالاتر از ری است. زنها در مسجد جمع شدند و گفتند: «ما رَضِیَ ابنُ سَعدٍ بِقَتلِ الحُسَینِ حَتّی یُریدُ اَن یَصیرَ حاکِمَ عَلَینا؟!». آیا عمر سعد به قتل حسین راضی نشد حالا میخواهد امیر ما در کوفه باشد! خیلی عجیب است. مردم کوفه، زنهای کوفه جمع شدند علیه عمر سعد که نگذارند این حاکم کوفه بشود. کشتن حسین برای عمر سعد بس نبود که حالا میخواهد حاکم ما هم بشود!
اینی که حضرت فرمود: «قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ کَما قَطَعتَ رَحِمی»، به این دلیل بود که گویا حضرت علی بن الحسین علیهم السلام، علی اکبر هم با اینها یک خویشی داشت. حضرت علی اکبر با عمر سعد خویشاوند. یعنی با بنی امیه. از طرف مادر حضرت علی اکبر با بنی امیه خویشاوند است. معاویه هم در یک مجلسی برگشت گفت: «اگر من در دنیا نباشم، به نظر شما کی صلاحیت دارد برای رهبری؟» هرکی از این دور و بریا یک چیزی گفت. یکی گفت: «خدا نیاره.» یکی گفت که: «یزید بعد از شما هست.» و هرکی یک چیزی. آخر معاویه برگشت گفتش که: «اینا که شما میگید همش تملّق و چاپلوسی است. اگر من در دنیا نباشم، صالحترین فرد برای اینکه بعد از من رهبر همتون باشد، علی بن الحسین، یعنی حسن علی اکبر است.» چون هم از بنی هاشم است، هم از بنی امیه است، هم علم دارد، هم کمالات دارد. یعنی از طرف مادر از بنی امیه بود و امام حسین علیه السلام اولین کسی که از بنی هاشم راهی میدان کردند، حضرت علی اکبر بود. شاید یک بچهاش هم این بود که از باب صله رحم خودشان و بحث خویشاوندی خودشان هم که شده، آتشبس بدهند، جنگ را تمام کنند. مصرّ بر جنگ بودند. اینجا بود که نفرین کردند که: «خدا رحمتان را قطع کند. همانجور رحم مرا قطع کردی.»
گفتند، گفته شده که لیلا، مادر حضرت علی اکبر، دخترخاله عمر سعد بوده. دخترخاله عمر سعد. مادر لیلا و مادر عمر سعد هر دو از دختران ابوسفیان بودند که عرض کردم از بنی امیه میشود. هم با بنی امیه، هم با بنی ثقیف، هم با بنی هاشم. لذا وقتی معاویه (معاویه ملعون) گفت: «چه کسی اوّلی به این خلافت است؟» گفتند: «تو اولی به خلافت هستی.» گفت: «نه، علی بن الحسین، یعنی علی اکبر اولی است.» چرا که: «زَهرَةِ ثَقیفٍ وَ سَخاوَةِ بَنِی اَمیَّةَ...». «زَهوَةُ ثَقیفٍ و سَخاءُ بَنی اُمَیَّةَ وَ شَجاعَةُ بَنی هاشِم». «شجاعت بنی هاشم» همه را دارد. «زهو» یعنی درخشندگی. قبیله بنی ثقیف از اینها آن درخشان بودنش را دارد. از بنی امیه سخاوتشان را دارد. از بنی هاشم شجاعتشان را داریم.
حضرت علی اکبر چهره بینالمللی انگار به حساب میآمد. در کربلا. همه این طوایف را میتوانست جمع بکند. ولی اولین شهیدی بود که از بنی هاشم، آن هم به این نحو که حالا انشاءالله روز هشتم روضه ایشان را خواهیم خواند که ارباً اِربا کردند حضرت علی اکبر را. و شاید در بین شهدای کربلا هیچ شهیدی را اینجور زنده زنده قطعه قطعه نکردند. شهادت علی اکبر که داغی بود بر قلب نازنین اباعبدالله. داغ حضرت علی اکبر علیه السلام.
روز دوم محرم، روز ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلاست. امروز این کاروان به کربلا رسید. این دیگر منزل آخری بود که زینب سلام الله علیها میتوانست کنار حسین باشد. این دیگر خانه آخر. چهل منزل سر کردن از مکه تا کربلا. امام سجاد فرمود: از این چهل منزل نشد ما به منزلی برسیم. بهترین منزلها اتراق میکردند. استراحت میکردند. معمولاً از منزلهایی بود که مناطقی بود که آب داشت. در جاهای اتراق میکردند که آب داشته باشد. امام سجاد فرمود: «هر منزلی از این منازل که پدر ما دستور داد و ما اتراق کردیم، وقتی رسیدیم و وقتی که حرکت کردیم، پدرم این جمله را فرمود: «اُفٍّ لِهذِهِ الدُّنیا». اُف بر این دنیا که به خاطر رسیدن بهشت، سر یحیی نبی را بریدند و برای زنازادهای. اُف بر این دنیا!»
هر منزلی که امام حسین رسید، این را فرمود. این سرش چیست؟ خیلی اسرار دارد. امام حسین معدن حقیقت است. همه کارهاش جلوه کار خداست. کلمات او کلمات خداست. خیلی وجوه دارد. اینکه امام حسین فرمودند، یک بخش همین است که به ماها بفهمانند این حب دنیا چه میکند. کار به کجا میرساند. کل مصیبت هرچه است از سر حب دنیاست. به خاطر رسیدن به این شئون اعتباری موقتی دنیایی، آدم پا روی همه چیز میگذارد. تا جایی که اینجور روبروی ولی کدام... ای سه سر از تن ناخلفان او جدا میکند برای اینکه تقرب پیدا کند به یک زن آزاده!
یک بخشش این است. یک بخش دیگرش هم شاید اینطور بوده که امام حسین علیه السلام داشتند آرام آرام این زن و بچه را آماده میکردند. چون به هر حال خودش روضهخوانی خودش بود دیگر. در مظلومیت خودش هم خودش باید حرف بزند. به همین هم باز از مظلومیت دارد روی زن و بچه کار میکند. آرام آرام آماده بشوند برای این مصیبت عظمی. طاقت ندارند یکهو بیفتند در این مصیبت. هی منزل به منزل یحیی پیغمبر. میکند دلها را متعلم میکند از مصیبت حضرت یحیی که اینها آرام آرام آماده بشوند. به کربلا هم که رسید، شروع کرد دیگر. اینجا نقطه نهایی است برای کار کردن با دل این زن و بچه. اول پرسید: «اسم این زمین چیست؟» گفتند: «آقا، غاضریه بهش میگن. همان اسم دیگری هم داره. قادسیه میگن، نینوا میگن. اسم دیگری هم داره.» گفت: «آقا، بعضی کربلا هم به اینجا میگن.» مبارک جاری شد: «اَللّهُمَّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَ البَلاءِ». اینجا این عبارات را حضرت فرمودند. خب این و زن و بچه دارند میشنوند. هنوز هشت روز، نُه روز مانده تا شهادت امام حسین. فرمود: «هاهُنا یُحراقُ دَمُنا». همین جا خون ما را میریزند. «یُسفَکُ دَمُونا، یُسْبَی نِسَاؤُنَا». همین جا زن و بچه ما اسیر میشوند. همینجاست که حرمت ما پایمال میشود. تک تک این عبارات را حضرت فرمودند.
سر اینکه حضرت اینجا اتراق کردند این بود وقتی حُر راه را بست به روی امام حسین، به این کاروان، اینجا نه اجازه دادند اینها جلوتر بروند، نه عقب بیایند. زهیر (شناس بود نسبت به این منطقه) آشنا بود. به امام حسین علیه السلام عرض کرد: «آقا جان، حالا که نمیگذارند ما جلوتر برویم و عقبتر برویم، من اینجا یک جای خوبی سراغ دارم. شما با زن و بچهاید، با خانوادهاید. اینجا برای شما مناسب است.» چون دو تا نهر آب کنارش است. اینجا جایی که به شما معرفی میکنم، موقعیت خوبی دارد بین دو نهر آب است. همین موقعیتی بود که همین زمین کربلا بود که حضرت آمدند اتراق کردند. اصلاً اینی که امام حسین آمدند اینجا اتراق کردند، به این دلیل بود که اینجا بین دو نهر آب است. به هر حال حضرت فرزند کوچک دارند. بچه خرد. نیاز دائمی دارند به آب. دسترسی داشته باشند. اینجا اتراق کردند. به همان لسانی که امام حسین روضه یحیی خواندند، باید برای خود روضه خوان: «اُفٍّ لِهذِهِ الدُّنیا». اُف بر این دنیا که رسیدن به یک ملک ری باعث شد بین دو نهر آب سر از تن پاره جگر رسول الله جدا کرد. اُف بر این دنیا که برای چهار روز شمع و شئون اعتباری، اینجا تیر سه شعبه به حلق بچه شیرخوار انداختند. اُف بر این دنیا! به خاطر انگشتر، انگشت بریده. اُف بر این دنیا! گوشواره روز دختر پیغمبر ربوده. «اُفٍّ لِهذِهِ الدُّنیا».
جان به قربان مظلومیت تو یا اباعبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله. صلی الله علیک یا اباعبدالله.
خدایا، عاقبت ما را ختم به خیر بفرما. آقامان امام زمان را برسان. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل از سار ؟ سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله را به فریادمان برسان. قلب ما را از محبتهای غیر از خودت، خصوصاً محبت دنیا، خالی و سحر بفرما. قلب ما را از محبت خودت و اولیا خودت، خصوصاً اباعبدالله الحسین لبریز نما. شرّ ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین و قرآن و انقلاب و ولایت را، اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. محور عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. توفیق مراقبه، توجه، ذکر، اخلاص، عبودیت خالصانه را نصیب ما بفرما. ارواح علما، شهدا، فقها، امام راحل حقوق الساعه کربلا را مهمان اباعبدالله قرار بده. هرچه گفتی و صلاح، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة.