فلسفه و حدود انتقام مختار و مشروعیت آن
کرامت عبادی و نمازهای طولانی جناب مختار
روایت تسبیح امام سجاد علیهالسلام در مجلس یزید
تحلیل تاریخی نسبت امتناع از خوردن گندم ری
مظلومیت طفل سهساله و جنایات اهل شام
نسبت عشق به امام حسین علیهالسلام و عملگرایی
کارکرد مجالس حسینی در کاهش تعلقات دنیوی
شجره ملعونه بنیامیه و تداوم خباثت تاریخی
توصیه به مطالعه مقتل و عبرتگیری عملی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و صلی الله علی نبینا ابوالقاسم فعلت الله علی القوم الظالمین من الان الی.
در آخرین بخش از این فصل در کتاب، بحث در مورد مختار دارم. "بهجتفرجام" قاتلان مختار، کسی را برای دستگیری عمر سعد و آن شخص اماننامهای همراه به عمر سعد نشان میدهد. مختار به فرستاده گفته بود: «اگر عمر سعد به غلامش گفت عصای مرا بیابید، تو گردنش را بزن.» مرادش از عصا شمشیر است و میخواهد با شما بجنگد. عمر سعد گفت: «عصای مرا بیاورید.» آنها سرش را زدند و به حسب این نقل، سرش را بردند پیش مختار که حالا نقلش در بحار، جلد ۴۵، در پاورقی نقل میکند.
مختار ابوعمره را طلبید و او همان کیسان تمار است. این همان کیان است که در سریال مختار، کیسان تمار، ابوعمره، مختار بهش گفت: «برو سراغ عمر.» پس پنهانی به او چنین گفت: «عمر بن سعد را بکش و اگر بر او وارد شدی و شنیدی که میگوید: "ای لباس سبز مرا بیاور!" بدان که شمشیر...» اینها در فیلم مختار نبود. «پس بشتاب و او را بکش.»
زمانی به طول نینجامید که ابوعمره آمد و سر او را همراه... فیلم مختار کلاً یک جور دیگر ساخته بودند. حالا این بخشها را هم که کارگردان گفتش که: «اصلا جنبه تاریخی نداشته و من دیدم که از جهت هنری قشنگ بود، این مدلی ساختم.» این خانمی که تازگی از دنیا رفت، همسر عمر سعد بود در فیلم. این آمد و با چاقو بچهاش را زد و عمر سعد مثلاً با او درگیر شد آنجا. ولی بچهاش را ـ طبق نقل تاریخی ـ اصلاً اینجوری به نحو دیگر کشته بودند دیگر.
حالا کارگردان یکم یک جاهایش را جنبه هنریاش را لحاظ کرده بود. اینجا به هر حال درگیر شدن این ـ به نظرم این کیسان ابوعمره ـ درگیر شدن در منزل و کیسان، عمر سعد را به در ... جابهجا کردن اسم کیسان را کرده بودند "کیان" به ایرانیها بیشتر میخورد. کیان کی؟ کیسان.
در منزل با او درگیر شد و کشت و سرش را برای مختار... مختار گفت: «ابن زیاد را کشتم، عمر بن سعد را هم کشتم، شمر را هم کشتم.» در روایتی دارد که محمد بن اشعث را هم کشت. بعد از این گفت: «دیگر اگر الان بمیرم، غصهای ندارم.» مختار نزدیک ۹ ماه بیشتر ریاستش طول نکشید. گفت: «اگر بمیرم، غصهای ندارم.»
آقای بهجت خیلی از مختار تعریف میکردند. نظرشان بر این بود که مختار یکی از اولیاء الهی، خیلی اهل معنویت بوده، نمازهای خیلی باحالی میخوانده. مختار، مختار! نزدیک ۹ ماه بیشتر ریاستش طول نکشیده. دنبال حکومت و ریاست و اینها نبود، دنبال انتقام بود. انتقام را هم گرفت و دل امام سجاد را هم شاد کرد. در زیارت مختار هم که نوشتهاند در کوفه که میروید گفتند که: «سلام بر تو که دل اهل بیت را شاد کردی با این انتقامی که گرفتی.» به هر حال، کاری که جناب مختار کرد، کار بسیار بزرگی بود و مورد عنایت اهل بیت قطعاً. این هیچ دلیلی نداشت، غیر از محبت امام حسین علیه السلام. این همه زحمت و رشادت و فداکاری که مختار کشید و از خودش نشان داد، هیچ دلیل و توجیهی نمیتواند داشته باشد غیر از عشق به امام حسین علیه السلام. و این عشق قطعاً ـ اگر هم کم و کسری داشته جناب مختار ـ این عشق اباعبدالله قطعاً دست او .... خیلی کمتر از اینها شده کسی نشان بدهد دستش را میگیرد. هم شمر را به درک واصل، حرمله را به درک. خصوصاً این کشتن حرمله خیلی مایه خوشحالی امام سجاد علیه السلام شد. عمر سعد رو هم عبیدالله بن زیاد، تک تک اینها رو به درک واصل. و میثم تمار هم در زندان به او گفته بود که: «تو آزاد میشوی و انتقام میگیری. خون امام حسین سلام و...» روی صورت عبیدالله قدم پا. به هر حال جناب مختار مورد عنایت بوده. قطعاً از اینها عنایت اهل بیت شامل حالش قطعاً هستش. تردیدی در این مسئله نیست.
قبل از این در زندان کوفه، میثم به مختار گفت: «تو قاتلان سیدالشهداء علیه السلام را میکشی.» که در پاورقی آوردند که مختار بن ابوعبید با میثم در زندان. میثم تمار به مختار گفت: «تو نجات مییابی و به خونخواهی حسین قیام میکنی و این کسی که ما را میکشد، میکشیم، عبیدالله بن زیاد.» خب، مقام معنوی جناب میثم هم در نوع خودش جالب است دیگر. میثم تمار که اینجور از وقایع آینده خبر داشت و چشمش باز بود نسبت به مسائل، میثم هم در نوع خودش خیلی جایگاه ویژه و خاصی دارد.
رحمت خدا بر همه این عزیزان و این بزرگان، هر کسی که سرانگشتی از محبت امیرالمؤمنین کام چشیده بود، سرانگشتی ارادت به اباعبدالله داشته، ان شاء الله در این ایام محرم از جانب آقا و مولای امام حسین علیه السلام مورد توجه قرار بگیرد.
در دنیا سنیها خیلی با مختار بد هستند، به خاطر اینکه میگفتند کذاب است. حالا سنیها، شاید منظورم همه سنیها نباشند دیگر. یک عده چون محمد بن حنفیه و زینب کبری و غیره او را وکیل و رئیس. این خودش ادعا میکند که من مقاصد آنها را اجرا میکنم. اسمش را کذاب گذاشتند که حالا این سنیها، بعضی از علمای اهل سنت. منظور در پاورقی از علمای اهل سنت جملهای ازش نقل میکنند که درباره مختار گفته که: «قیام مختار کذاب که ادعای نبوت کرد در روزگار ابن زبیر، ادعای نبوت کرد.» خب، اینجور مطالب تاریخی خیلی آسیب زده به شخصیت جناب مختار و این کینهها و دشمنیها باعث شده که ما در نقلهای تاریخی، برخی از نقلهای مختار خیلی نقل تندی است. آقای دکتر رجبی دوانی هم همین را قائل است. چون میگویند که خیلی چیزها بافتند در مورد مختار، مثلاً فلان طایفه را من قتل عام کردم، فلانها را اینجور. ناصر، دشمنی که با مختار داشتند، همین الان که عصر رسانه است، همه چیز جلو چشممان و همه گوشی در جیبشان، و اینجوری میبینی تو روز روشن این همه دروغ میگفتند. جمهوری اسلامی در ماجرای بنزین ۱۵۰۰ نفر را سر به نیست کرد. ۱۵۰۰ نفر. همین سال ۸۸ چقدر میرفتند شمال بعد... در مساجد بزرگ تهران. الان که عصر رسانه و تکنولوژی، اینقدر راحت شعبدهبازی میکنند جلو چشم مردم. آن موقع که هیچی نبوده، خیلی دروغسازی و حرفها زیاد بوده. به هر حال مختار دشمن زیاد داشته و خیلی در مورد ایشان تهمتها. از این جانب، کذاب گذاشته بودند. حتی مختار خادمی داشت به اسم جبرئیل. وقتی صدایش میزد: «جبرئیل!» اینها میگفتند: «ببینید، ادعای نبوت دارد و میگوید جبرئیل بر او نازل میشود.» چقدر اشراف تاریخی دارند. خیلی جالب است! با اینکه یک عارف و روزی ۱۰ ساعت فقط... آقازادهشان گفت که: «عبادات و نافلههای ایشان را من حساب کردم، دیدم روزی ۱۰ ساعت، یعنی حالا ۲۴ ساعت، سه چهار ساعت که خواب بودند، ۱۰ ساعت عبادت، یکی دو ساعت درس میدادند.» ظاهراً وقت اندکی را مطالعه میکردند. این وقت اندک مطالعه آدمی که لطیف میشود، تقوا و طهارت باعث میشود آدم اگر یک خط هم مطالعه ورزش… ثمر و بر دل و جانش مینشیند و استفاده با قلبش عجین میشود. این هم باز نکتهای است که ماها باید خصوصاً در مورد تاریخ اهل بیت باید مطالعه. یک بخشی از مطالعات آقای بهجت در این... چون عبرت درش درس اخلاق عملی و عینی است.
تاریخ، اتفاقاتی که وقتی پیش آمده آدم وقتی مطالعه میکند اینها همهاش درس اخلاق است. اگر آن مدلی بری، تهش این میشود. این مدلی باشی، تهش آن میشود. این قدم برمیداری تا آخرش، آنجور قدم که اینور برمیداری تا آخر. اینها همهاش عبرت، تذکره. مطالعه تاریخ، معرفت آدم را نسبت به اهل ... عشق آدم را نسبت به اهل بیت بالا میبرد. تاریخ اهل بیت را از دست ندهیم. مطالعه این ایام محرم. کتاب «نفس المهموم» مرحوم شیخ عباس قمی کتاب خوبی است. کتاب، حالا کتاب مختصری است. البته مرحوم سید بن طاووس این کتاب را نوشته برای زائرها که در مسیری که میروند یک تاریخ مختصر و مقتل مختصری داشته باشند. و خیلی حالا آنجور جامع و کامل و اینها، ولی قابل استفاده است.
از کتابهای خوبی نوشته شده، «قصه کربلا» از جناب آقای نظریمنفرد، کتاب تاریخی زیبا. ساده هم هست به زبان الان ما. کتابهای خوب زیاد است. اگر میتوانند عزیزان وقت بگذارند در محرم، «منتهی الآمال» از شیخ عباس قمی، بخش امام حسین علیه السلام. اینجا میتوان و کتابهای تاریخی دیگری که نوشته شده را مطالعه. بعد آدم میبیند که در مجلس روضه هم که میآید، حالش ... انسان باهاش زیاد دمخور میشود. این حالش را هم در مجلس روضه جور دیگری احساس میکند، قلباً ارتباط قویتری دارد با اهل بیت.
به هر حال آقای بهجت میفرمایند که این ماجرای جبرئیل هم در پاورقی گفته شده که مختار غلامی داشت که به او جبرئیل میگفتند. مختار در کلامش چنین میگفت: «جبرئیل به من گفت» یا «به جبرئیل گفتم.» عربهای بادیهنشین گمان میکردند مقصود او جبرئیل علیه السلام است. حاج آقای جبرئیل داشتیم، قم، مسجد، منبر میرفت. برخی اساتیدم شوخی میکردند، میگفتند که: «من خودم از جبرئیل شنیدم که این منبری بود و فامیلش جبرئیل بود.» خدا رحمتش کند. احمد جبرئیل روضهخوان امام حسین علیه السلام بود. اهل دل.
حالا مختار غلامی به اسم جبرئیل داشت. این هم باز در فیلم نبود دیگر. اینها همه در فیلم سانسور شده بود. سندهای معتبر تاریخی است. بازی صنعت معتبر تاریخی زبان مختار خیلی نداریم. ولی به هر حال اینها را در فیلم نیاورده بودند. چون جنبه رسانهایاش بالاخره جوری [است که] مخاطب دچار تردید میشود نسبت به مختار. از فیلم جدا، اما میشود گفت مختار در فصاحت و بلاغت بعد از معصومین علیهم السلام اول بوده است. جملهای از آقای بهجت. بعد از اهل بیت در فصاحت و بلاغت، آقای بهجت میفرمایند نفر اول بعد از اهل بیت مختار بوده. از جهت خطیب بودن، خطبه خواندن و سخنور بودن و بودن و یک نماز عجیبی میخواند. این هم باز تعریف از مختار در مورد نماز خواندنش و مسلسل خطبهای میخواند که همه عباراتش صحیح و عالی و عجیب و غریب بوده است. مسلسل یعنی پشت سر هم.
پاورقی منابع معرفی کردهاند که امر فصاحت و بلاغت جناب مختار. حالا خطبههای ایشان هم از جهت تاریخی آدم بتواند پیدا بکند و مطالعه بکند جالب است دیگر. حالا آقای بهجت میفرمایند خیلی خطی. حالا خود این خطبهخوانی هم تا حد زیادی انسانهای خطیب، از خود آن خطبهخوانی و خطابه هم شخصیتشناسی میشود. آدمهای بسیار باهوشیاند معمولاً کسانی که خطیباند. در استخدام کلمات نوآوری دارند. کلمات نغزی استفاده میکنند. کلمات بکری استفاده. جعل کلمات دارند. تولید میکنند واژههایی را. اینها به هوش بالا برمیگردد. به قدرت فرماندهی برمیگردد. قدرت مدیریت در این آدمها بالاست. قدرت فرماندهی. حالا البته ما در بین مسئولینمان از این افراد داریم. البته اینها سالوس که خیلی خطبهخوانی قوی دارند و اینها قبل از اینکه مسئولیت پیدا کنند، سخنران مجلس ختم در مورد اینها هم هوش است دیگر. هوش در جهت معاویه صفتی. فرماندهی بالا در جهت فریب افکار عمومی، فریب دادن مردم. تا حالا که هفت سال است مردم را فریب دادند. و اینقدر هم که مونده از عمرشان مانده. چه خونی به دل مردم کردند و چه پدری از این مردم درآوردند. و واقعاً مستحق لعن و نفرین ابدی و ازلی هستند. خیلیها را از دین، بیدین کردند. با این مردم را پشیمان کردند از انقلاب و از اسلام. آدم یک کلمه اگر یک حرفی بزند، یک نفر در عقایدش تردید... تردیدی در گرفتاری جهنمی این آدم نیست. حالا اگر یک مسئولیتی پیدا بکند با دروغ و دغل چند سال همینجور فقط هی تیشه به ریشه همه چیز بزند دیگر، خدا حساب کارش.
به هر حال آدمهایی که خطیباند، آدمهای باهوشاند. یک وقت این هوش در خدمت خدا و اهل بیت. خود شهید حاج قاسم سلیمانی هم میدیدید در خطبهخوانی. مختار مرسوم نیست در بین فرماندههای نظامی که خطیب. ولی حاج قاسم خطیب بود. (رضوان الله) خیلی سخنور قشنگ و قوی بود در سخنرانی، در استخدام کلمات. جمله معروفی که چقدر دلنشین است و امسال همه دست گرفتند و همه مجالس تحت پوشش قرار داده: «ما ملت امام حسینیایم.» چقدر این جمله جمله قشنگی بود. ملت شهادتی. «ما ملت امام حسینیایم.» جمله بسیار زیبای «تا کسی شهید نباشد، شهید نمیشود.» چقدر این کلمات کلمات قشنگ است. اینها معمولاً از خطیب حرفهای برمیآید اینجور سخنرانی کردن. حالا یکی میشود حاج قاسم سلیمانی، این قدرت خطابت و این هوش بالای ایشان. این هوش در خدمت تقواست و در خدمت شجاعت و اخلاص. این هم میشود خدماتی که بار میآورد. یکی هم هوشش در خدمت روباهصفتیاش، در خدمت حیله و نیرنگ و مکر. نجات بده به آبروی امام حسین. هم از شر نفس خودمان و هم از شر نفس آدمهای پلیدی در بیرون، مسئولیت کاری دارند و دارند آسیب میزنند و شرشان را به خودشان برگردان.
بخش آخر کتاب در این فصل میفرمایند: «در شأن مختار همین کفایت میکند که قاتل دشمنان اهل اهل بیت علیهم السلام و قتله سیدالشهداء علیه السلام.» همین که عرض کردیم که ایشان منتقم بود. مختار امان از این دشمنان و قاتلان امام حسین علیه السلام برید. امان از اینها برید. امان از اینها درآورد. دماری از اینها. نقل است که میگفت: «فلانی را کشتم، فلانی را کشتم.» تا اینکه وقتی آخرین نفر را کشت گفت: «راحت شدم.» دوره نهضت او شاید حدود ۹ ماه نوشتند. «هنگامی که آخرین نفر آنها را، محمد اشعث یا شمر بود به قتل رساند، گفت: "الان اگر بمیرم، دیگر باکی نیست."» وقتی به نهایت مقصودش رسید، گفت: «دیگر اگر بمیرم، غصهای...» مصعب بعد از شکست دادن قیام مختار گفت: «یا له من فتح، لولا قتل محمد بن الاشعث.» چه پیروزی شگرفی میبود اگر محمد بن اشعث کشته... فیلم بود دیگر با مصعب بیعت کرد و رفت طایفه مصعب و بدن کشته شد. به نفع مختار شد و اینجور فهمیده میشد که با برنامهریزی مختار بوده. مصعب خیلی کار... فقط اینش بد بود. محمد بن اشعث را هم. یعنی در ۹ ماه این کار بزرگ را جناب مختار که همه قاتلان امام حسین را قلع و قمع کرد، کار خیلی ویژهای بود و این هم از قدرت و مدیریت ایشان خبر دارد. هم از عشق و علاقه و آن صمیمیت و آن حس قلبی که داشته و آرام نمیگرفته این فضایی که انتقام خون امام حسین علیه السلام گرفته نشده.
ببینید، عشق امام حسین علیه السلام اگر انسان در زندگی این را بهش پر و بال بدهد، میدان بدهد، خیلی کارها میکند. بحثی که شبها جلسات در مورد صحبتی داریم در، ارادههای ما خیلی اثر دارد. در کم کردن تعلقات خیلی اثر [دارد]. یک فرصت طلایی است محرم امام حسین، خصوصاً دهه اول برای بریده شدن از تعلقات. یک فرصت. ببینید آدمهایی که سال به سال دست در جیب نمیکنند، اینقدر بخیلاند، به خاطر ۵۰ هزار تومان با برادر، خواهر، و پدر و مادر، با همه اینها قهرند. محرم امام حسین همینجور تراوریهای که هزینه میکند. ۲۰۰ مجلس روضه در منزل میگیرند. به هیئت سر کوچه کمک میکنند فلان جا. این آدمهایی که تعلقاتشان زیاد است. در زندگی امام حسین که میآید وسط، همین پیادهروی اربعین. ماهایی که شب یکم متکایمان بارش کم باشد، تا صبح به خودمان میپیچیم، خوابمان نمیبرد. باد کولر خیلی بهمان نخورد مثلاً شب و خیلی خنک نباشد. جایمان یکم بد بشود. جایمان عوض بشود. این همه دردسر داریم. بعد پیادهروی اربعین میرویم، هر موکبی شب پیدا کنیم، قبلش کتکهای کی بوده و کی اینجا خوابیده... گرد و خاک و کف موکب، راه که نگاه میکنی همهاش خاک است. همهاش... بعد این چند روز نه استحمامی میکند آدم، نه لباس تمیزی میپوشد. این راه طولانی کیلومتر پیادهروی. گرما در آفتاب. ماهایی که باید نمیدانم ضد آفتاب بزنیم و یکم در آفتاب اگر بیاییم پوستمان... امام حسین علیه السلام قدرت عجیبی دارد در کندن ما از تعلقاتمان، که همه رمز پیشرفت و حرکت تو [است] که آدم از تعلقاتش در علامت مختلفی که داریم. تعلق به مادیات، به پول، مقام، جاه. تعلقات غیرعاقلانه که نسبت به خانواده داریم. موقعیتمان داریم. به اسم و رسم. مداحان عزیز کار قشنگی کردند این چند وقت. بعضی از مداحان نامی ما، مداحان مشهور، مداحان بینالمللی ما. اینها راه افتادند با میکروفون و وانت در خیابانهای تهران، مداحی. خیلی اینها زیبا [است]. و اینها محک امام حسین امسال برای ما یک جور دیگری رقم خورده. امام حسین دارد ما را امتحان میکند. خاکیتر. امسال مجالس امام حسین خاکیتر از همیشه است. بیریاتر از آن شکوه ظاهری قبل و شاید خیلی جاها نداشته، ولی صفایی دارد. در برخی جاها دیده میشود. در کوچهها جمع میشوند پشت در خانه یک شهید مثلاً در کوچه روضه میخوانند. همانجا چایی میدهند. سخنرانی هم شاید بکنند. اینها خیلی نظر رحمت. هر چه کار بیتعلقتر باشد، خالصانهتر باشد، بیریاتر باشد، این بیشتر مورد عنایت [است]. و این عشق جناب مختار این عشق را داشت. دنبال اسم و رسم در این ماجرا نبود. دنبال اینکه موقعیتی برای خودش جفت و جور کند. وقتی همه اینها را کشت، تازه اول ـ به قول ماها ـ اول چلچلیاش بود. تازه باید قدرتنمایی میکرد که همه بفهمند با کی طرف زد. این همه آدم را قلع و قمع کرد، دشمنان امام حسین و قاتلان امام حسین. ولی وقتی اینها را قلع و قمع کرد، گفت: «حالا دیگر میخواهم بروم. در این دنیا نمانم.» نگفت: «حالا دیگر میخواهم ریاست کنم. دیگر الان من تازه شناخته شدم.» مثل سردار حاج قاسم سلیمانی. این همه فتوحات فوقالعاده که آخر نابودی داعش بود. از جاهایی داشتند حسابی کار میکردند برای سال بعد، ریاست جمهوری آماده کند. در اوج نام آوری و قهرمان ملی بودن و اینها. دو تا کفش، دو تا پایش را در یک کفش کرده بود حاج قاسم که: «من میخواهم شهید بشوم. من باید بروم.» هیجانات جوانی را هم نداشت. جوانی حال او را داشتند. بعداً که پشت میز نشین شدند اصلاً. نه. شهید زیر سفرهای [هستند]. الان کسانی را آدم میبیند که اینها جبهه و جنگ رفتند به امام حسین توهین میکنند. هم جبهه دیدند، محافظ امام بودند. بنده اینها را سراغ دارم. از نزدیک میشناسم افراد. همه چیز را مسخره میکنند. اینها هم جبهه رفتند و جنگ دیدند و شاید گلوله خوردند. حاج قاسم با این جایگاه و با این موقعیت، اینجور بیتاب شهادت. کل دنیا ایشان را میشناخت. محبوبیتش در ایران نفر اول بود. محبوبیت حاج قاسم از رهبری بیشتر است در ایران. یعنی همان دوران حیاتش. محبوبیت حاج قاسم بیشتر از همه مسئولین، حتی رهبر انقلاب، نفر اول بود در همه نظرسنجیها. خب کسی با این جایگاه دیگر باید دنبال این باشد که نان این محبوبیت را بخورد و از قبل اینها چیزی [به دست آورد]. اخلاص، شور و آن اتصال به امام حسین علیه السلام که خدا نصیب ما هم [بکند] که بیقرار است برای ملاقات، روی پا بند نیست. مختار این شکلی بود.
مختار در کوفه و در کنار مرقد حضرت مسلم بن عقیل مدفون است. در آنجا نوشته شده است: «اینجا محلی است که شیخ جعفر برای مختار فاتحه میخواند.» که در پاورقی گفتند: «ظاهراً مخصوص شیخ جعفر کاشفالغطاء.» شیخ جعفر کاشفالغطاء یکی از چهار مرجع بزرگ شیعه است. اگر همه کتابهای فقهی شیعه را در دریا بریزند، همه را از بای بسمالله تا تای تمدید از حفظ، بدون اینکه یک (کلمه نامفهوم) جا بماند. شیخ جعفر کاشفالغطاء. خیلی از جهت فکری قوی بود. و شیخ انصاری هر وقت از ایشان یاد میکند در کتاب مکاسب، میفرماید: «قال بعض الاساطین.» با اینکه شیخ انصاری خیلی، یعنی خیلی افراد در چشمش بزرگ نیستند و خیلی راحت نقد میکند فقها را. ولی در مورد شیخ جعفر کاشفالغطاء میگوید: «بعض الاساطین.» استوانه. یکی از استوانههای فقاهت. اینجور فرمود. این شیخ جعفر کاشفالغطاء میرفت کنار قبر مختار فاتحه میخواند. این عظمت جناب مختار را نشان میدهد. و این هم باز درش نکتهای است که ما در توسلاتمان فقط نباید اهل بیت را مد نظر [داشته باشیم]. اینهایی که با اهل بیت رابطه خوبی داشتند و اتصال وجودی داشتند، به اینها هم باید توسل [کرد]. خیلی از حاجتهای ما را ممکن است اصلاً شیخ محمدتقی آملی میفرماید: «من بعضی حاجتها را میروم حرم امام رضا، هر چه میخواهم نمیگیرم. ولی به محض اینکه میروم حرم حضرت عبدالعظیم، دفعه اولی که میگویم میگیرم.» به من میفهمانند که این را اصلاً این کلاسش کلاس حضرت عبدالعظیم بوده. نباید میرفتم به امام رضا میگفتم. هر حاجتی را الان شورای حل [اختلاف]. یعنی وقتی در خانهتان دعوایتان میشود، اول بین همین مسجد سر کوچه محل. اول یک صحبت بکنیم. اگر حل نشد بعد دادگاه فلان، بعد فلان، بعد فلان. میرود بالا. ممکن است ما یک سری از حاجتهایمان را از امام حسین علیه السلام بگیریم، بخواهیم طول بکشد. ولی اگر برای شهید حاج قاسم سلیمانی هدیهای [بفرستیم]. فاتحهای [بخوانیم]. خیلی سریع حاجت گرفته. مجرب. برای شهید حججی. عجیب است در این جهت، در حاجت دادن و اینها. این شهدا. خلاصه خود جناب مختار را خلوت است. این هم یک رمز و سری است که حالا اینجا عرض میکنم خدمتتان. این شهدای عزیزی که دور و برشان خلوت است، از جهت اینکه اگر از اینها [حاجت بخواهند] باعث میشود که اینها بیشتر اسمشان سر زبانها میافتد و یاد این شهید زنده میشود. این شهدایی که دور و برشان خلوت است، معمولاً آنها که آبرومندند و موقعیت خوبی دارند، امتحان [پس میدهند]. الان مثلاً اگر به مختار متوسل شوید، شاید از این جهت ایشان زود حاجت [میدهند] که بعداً بین مردم منتشر میشود که ما فلان کار را کردیم برای مختار، زود حاجت گرفتیم. این باعث میشود که دستگاه مختار شلوغتر میشود. یاد این شهید در دلها زنده میشود. نخودکی در حرم. ببینید چه دستگاهی امام رضا برایشان رقم زده است. برای شهدا. یکی از اساتید میفرمودند که حضرت قاسم علیه السلام عالم معنا به کسی گفته بود که: «من هم بابالحوائج هستم.» مردم خیلی به ما اعتنا ندارند. اگر اینجا در بزنید زودتر هم حاجت میگیرید. حضرت قاسم علیه السلام در شهدای کربلا غریب است دیگر. معمولاً سفره رقیه است یا برای حضرت علی اصغر. هیچی ندارد. همه از امام حسین علیه السلام. امام حسین هم که از خدا. خب، این هم از این.
فصل چهارم کتاب: اشاراتی در بیان خباص و شقاوت دشمنان سیدالشهداء علیه السلام. این هم بخش بعدی که بخش طولانی هم هست. چهل صفحه تقریباً اینجا مطلب دارد که این هم حالا یک مقدارش را امروز میخوانیم و مقدار [باقیمانده] جلسات بعد. میفرمایند که ضدیت بنیامیه با اهل بیت علیهم السلام واضح و آشکار بود و مرام آنها به هیچ وجه با اهل بیت سازگار نبود. سلیمان بن عبدالملک که از میان خلفای بنیامیه بعد از عمر بن عبدالعزیز از بهترینها. با این حال وقتی پسر محمد بن حنفیه در مجلس او صحبتهایی کرد و پاسخهایی داد و او فهمید که خیلی با (مرید و شیعه و پیرو) دارد، یک نفر را فرستاد و به او زهر دادند. چشم دیدن یک شخص کامل از اهل بیت علیهم السلام را که شاید مردم دنبال رو باشند، نداشتند. خیلی آدم تعجب میکند در خباثت این بنیامیه.
اول داستان را بخوانیم از پاورقی بعد نکته را عرض بکنم. در پاورقی میگویند که ابوهاشم، عبدالله بن محمد بن علی بن ابیطالب. این عبدالله پسر محمد بن حنفیه است. معروف بوده به ابو بر. (نام او ناخوانا است) سلیمان وارد شد. سلیمان، سلیمان بن عبدالملک در بین خلفای بنیامیه دو نفرشان خیلی خوب بودند. یکی عمر بن عبدالعزیز بود، یکی سلیمان بن [عبدالملک]. این دو تا خیلی متمایل به اهل بیت بودند و جنایتهایی که بنیامیه کرده بودند را اینها دشمنی میکردند، مخالفت میکردند. اعلام برائت و نفرت میکردند از بنیامیه. عمر بن عبدالعزیز فدک را برگرداند به اهل بیت. لعن امیرالمؤمنین که در منبرها بود را ممنوع کرد. خدمات این شکلی داشت. سلیمان بن عبدالملک راه عمر بن عبدالعزیز را طی میکرد. اینها خیلی آدمهایی بودند که به ظاهر متمایل به اهل بیت بودند. خیلی ظاهر و صلاح بودند و اینها. با این حال این سلیمان بن عبدالملک. ببین چه کینهای در دل داشته نسبت به اهل [بیت]. اینی که گفته شد: «شجره ملعونهاند اینها.» در روایات ما فرمودند که: «خوابی که پیغمبر اکرم از یک شجره ملعونه که در سوره مبارکه اسراء مطرح شده و شجره الملعونه فی القرآن.» این شجره ملعونه که اگر آدم در خواب خواب درخت ببیند، یکی از تعابیرش همین نسل [است]. نسل (نامفهوم). و حالا اگر میوه هم ببیند که آن نشان میدهد که فصل با ثمری است. اگر نبیند هم همین است که نسلش ادامه دارد. یک نسل طولانی. بعضیها نسلها کوتاه است. الانیها با این بچه کمی که میآورند و پسرم که معمولاً در بین بچهها گرم دارد به دنیا میآید، پسرها کمتر، دخترها [بیشتر]. این پسرها هم که حالا بچهها یا اصلاً پسر نیستند یا پسرها باز ازدواج نمیکنند. خلاصه اینها میبینی که اکثر این خانوادهها ۵۰ سال بعد دیگر از این فامیلیاش خبری نیست. الان میبینید دیگر، قشنگ ما خودمان همین فامیلی خودمان غیر از پسر ما، دیگر هیچ پسر دیگری نیست از این نسل ما فامیلی. اگر این پسر ما مگر نبود، همین هم اگر نباشد، تا ۵۰ سال دیگر به فامیلی ما هیچ آدم روی کره زمین نیست. و گاهی حالا خانوادهها. این به برکت هم برمیگردد دیگر. این شجره. بعضی نسلها خیلی با برکت [بودند]. نسل علامه طباطبایی اینجوری بوده. علامه طباطبایی فرموده بودند که: «از ما تا معصوم این سی و چند واسطهای که هست، همهشان عالم ربانیاند.» خیلی حرف است. اجداد همه عالم ربانی بودند. البته آن هم تا علامه بود و بعد آقازاده ایشان مرحوم عبدالباقی. الان دیگر خیلی از علامه هم یادگاری نمانده از فامیل ایشان پسر.
بنیامیه در قرآن ازشان تعبیر به شجره شده. پیغمبر هم اینها را در خواب به صورت درخت، شجره ملعونه [دیده]. خب، افرادی هم در اینها بودند که نسبتاً افراد خوبی بودند. ولی باز اینها همه شاخ و برگهای همان درخت ملعونه بودند. از بنیامیه بوده. بنیامیه همهشان اینها عداوت و دشمنی با اهل بیت در ذات [داشتند]. این هم نشان میدهد که بعضی وقتها بعضی چیزها ژنتیک یک خانواده و شجره است. نکته، یک شجره یک استعدادی دارد. این شجره علامه طباطبایی شجره استعداد کمالات معنوی بوده. شجره بنیامیه هم شجره استعداد کفر و نفاق و ظلم و دشمنی و آدمکشی. مثل شجره آل سعود. شجره کثیفی است اصطلاح به اصطلاح مردم میگویند: «تخم ناپاکی بوده از آن اول، بذر کثیفی.» این آل سعود تا قیامت اگر ادامه پیدا کند، تا قیامت ظالم است. تا قیامت کثافتکاری و تا قیامت شرارت تموم نمیشود. نان مایع اولیهای که ژن این نسل و خانواده یک چیز کثیفی است. حالا گاهی برمیگردد به یک نطفه آلودهای یا چیزهای دیگری. بالاخره حساب و کتابهایی دارد. بنیامیه هم این شکلی [بودند]. در بنیامیه ما هیچ خیر و صلاح و کمالی هر چه بوده ظلم و جنایت. این خوب خوبهایشان بودند که یکیشان سلیمان بن عبدالملک. ابوهاشم عبدالله، پسر محمد بن حنفی وارد میشود. سلیمان، سلیمان گفت: «هرگز با هیچ قریشی صحبت نکردم که مانند این باشد.» یعنی اینقدر خوب. «فکر نمیکنم کسی جزء آن باشد که از آن سخن گفتیم.» مالی به او داد و نیازهای او و همراهانش را برطرف ساخت. سپس عبدالله بن محمد قصد حرکت به سوی فلسطین را داشت. وقتی عبدالله از نزد او به سوی فلسطین حرکت کرد، سلیمان گروهی را با شیر مسموم به سرزمینهای [فرستاد]. سرزمینهای نمیدانم منظور چیست. سرزمینهای لخت یا لخت و جذامش که مشخص است. خیمههای بسیاری در راه نصب کردند و در آن نشستند. هنگامی که عبدالله از کنار آنان گذشت، گفتند: «آیا نوشیدنی میخواهی؟» او گفت: «خدا جزای خیر به شما دهد.» سپس از دیگر خیمه آنان نیز همان سخن را گفتند و او را دعوت به نوشیدن شیر کردند. عبدالله به آنان هم گفت: «خدا جزای خیر.» سپس از خیمههای دیگر هم گذشت و همان کلمات بین ایشان گذشت تا اینکه بالاخره طلب نوشیدنی کرد و آنان به او از آن شیر نوشاندند. وقتی که شیر در بدنش قرار گرفت، به همراه [خود] گفت: «به خدا قسم من مردنی هستم.» ببینید اینها چه کسانی بودند. رفتند دیدند که آن جماعت خیمهها را برچیدند و رفتند. این دید که این آدم باکمالی است و اثرگذار است. اینها ابداً یک دانه آدم اثرگذار [را تحمل نمیکردند]. تازه این سلیمان بن عبدالملک بود که خوب خوبشان بود. آن هم ابوهاشم هم نه مرید چندانی داشت نه آنچنان معروف بود. یک ذره اینها اینجوری میدیدند در بین اهل بیت. اینجور اعلام دشمنی [میکردند و] زهرشان را میریختند.
این عداوت و دشمنی بنیامیه با اهل بیت، بارزترین نشانهاش همین مصیبتهایی است که در شام بر اهل بیت وارد کردند که امام سجاد فرمود: «اله...» هیچ جا مثل شام به اهل بیت سخت نگذشت. درست است ما این ایام روضه کربلا را میخوانیم و مصیبت امام حسین در کربلا خیلی زیاد است. روز عاشورا روز سنگینی است. ولی امام سجاد فرمود: «هیچ جا مثل شام نبود.» چون مرکز زندگی و مقر خلافت بنیامیه شام بود. این بنیامیهای که سلیمان بن عبدالملکش که خوب خوبشان بود، دشمنیاش با اهل بیت این بود که یک آدم درجه چندم بنیهاشم را اینجور مسموم کرد، به شهادت رساند. شما تصور کنید آن بدهای بنیامیه که در شام ساکن [بودند]، اینها چی بودند و اینها چه کردند با فرزندان ابیعبدالله. آن پسر محمد بن حنفیه بود، گرفتند کشتند. حالا تصور کنید با پسر امام حسین، با پسر امیرالمؤمنین برخورد کردند در شام. [لا اله الا الله].
این روضه شام را خصوصاً در بین مصیبتهای شام. مصیبت این طفل سه ساله، دختر ابا... مصیبت معمولاً اگر آدم با کسی هم دشمنی داشته باشد، زن و بچه او را به حساب [نمیآورد]. زن و بچه را جدا میکند. زن و بچه گناهی ندارند. آدم همین ایام، ایام سالگرد شهید لاجوردی رحمتالله علیه. مسعود رجوی ملعون وقتی که فرار کرد، بچه کوچکی داشت. برخی از این فیلمهای سینمایی که نشان دادند، ساخته بودند، این صحنه را نشان دادند. در آن خانه موسی خیابانی وقتی که با اینها درگیر شدند، بچه مسعود رجوی که بچه کوچکی بود، جزء اینهایی بود که در آن خانه پیدا [شد]. این بچههایی که درگیر شده بودند، این بچه را سالم از آنجا بیرون آوردند. بعداً شهید لاجوردی بچه مسعود رجوی را داد به پدربزرگش. پدربزرگش مشهد بود. داد به پدربزرگش بگو بزرگش [کند]. خب، ما با مسعود رجوی جنگ داریم، با بچهاش که جنگ [نداریم]. بچه وقتی بزرگ شد، رفت ملحق شد به منافقین، به مسعود رجوی ملحق شد. قاعده هم همین است. یعنی اگر آدم با کسی دعوایی دارد، جزء بچه او معافه. خصوصاً اگر این بچه شیک باشد. خصوصاً اگر دختر باشد. زنها همینجور کلاً معاف بودند در جنگها. دختر کوچک [هم همینطور].
این جماعت نامرد، بیرحم، سنگدل، این شجره ملعونه، این قوم خبیث، چی سر این بچهها آوردند. سر این دختر سه ساله [چه کردند]. کجاهای عالم اینجور جنایتی میکند با یک بچه سه ساله؟ بچه شب پا شد، بد خواب بود، گریه کرد. کجای عالم سر بریده در طشتی برای بچه میبرد؟ رحم به حال این بچه نکردهاند. مگر بچه کوچک طاقت دارد این صحنه را ببیند؟ بچه سنگکوب میکند. این بچه در جا جان میدهد. آدم بزرگش طاقت این صحنهها را ندارد. پیغمبر اکرم وقتی که حمزه سیدالشهداء به شهادت رسیده بود و پیکر او در میانه میدان مثله شده بود در جنگ احد، قطعه قطعه کرده بودند. هند جگرخوار که همین نسل کثیف بنیامیه، از این زن کثیف و پلید، مادر معاویه و همسر (کلمه نامفهوم)، که در زیارت عاشورا لعنش میکنیم: «آکله الاکباد.» جگرخوار بودند. این بدن حمزه را دستور داده و مثله کردهاند. قطعه قطعه کردهاند. با اینها گوشواره درست کرد، گردنبند درست کرد با اعضای سر و صورت حضرت حمزه. وقتی خواهر او را، جناب صفیه را آوردند، پیغمبر اکرم با اینکه صفیه سن و سالی ازش گذشته بود و این مسائل هم در بین عرب جاهلیت مرسوم بود صحنهها [را]. پیغمبر اجازه ندادند صفیه را مستقیم ببرند جسد حمزه را ببیند. فرمودند: «این زن طاقت ندارد. خواهر طاقت ندارد.» و وقتی که بلال بعضی از این همسران شهدا و خواهران شهدا را از کنار این جسدها عبور داده بود، پیغمبر نهیب زدند، دعوایش کردند. فرمودند: «برای چی اینها را بغل این جسدهای پاره پاره بردی؟ اینها زنند طاقت ندارند.»
یا رسول الله! بعداً با این خاندان شما چه کردند؟ طفل سه ساله شما چه کرده؟ شما فرمودید این خواهر این حمزه، خواهرش طاقت ندارد بدن پاره پاره حمزه را ببیند. والله در طول تاریخ سر بریده هیچ شهیدی را برای بچه سه ساله نبردهاند. در دل شب، در تاریکی، در خرابه. بچه غصهدار بود. دلش برای بابا تنگ شده. کجای عالم اینجور جنایت میکند؟ صدای گریه بچه بلند شده بود. این یزید نحس و ملعون بد خواب شده بود. فقط برای اینکه این بچه ساکت [بشود]، بیش از این گریه نکند، از خواب کثیفش نمونه [ایستاده بود]. دستور سر مقدس را به این شکل در طشتی برای این دختر بچه بردند. اینقدر این بچه از این عوالم غریبه بود وقتی که طشت را جلوش گذاشتند. بچه گمان نمیداد. ابداً فکر این چیزها را نمیکرد. احتمال نمیداد. برگشت گفت: «یا عمتی ...» (کلمه نامفهوم) «عمه جان، من غذا نمیخواهم.» اینها برای من غذا آوردند. بچه فکر کرد اینها مثلاً دلشان سوخته برای [شان]، غذا آوردند. چه غذا بخورد آرام بشود؟ نمیدانست اینها چه موجودات، چه جانوران عجیبی. دلشان بسوزد. اینها رحم بکنند. این بچهها رنگ غذای خوب مگر دیدهاند این ایام؟ از این خانههای شامی بوی پلو هفت رنگ میآمد. اینها در این خرابهای که امام سجاد فرمود: «ان قریب بود که دیوارش روی سر ما خراب بشود.» در همچین خرابهای جا دادند به این خانواده. اینها فکر به حال این بکنند که غذا بیاورند. این بچه با بیرغبتی برای اینکه این را پس بزند، این طبق رو روپوش را کنار زد. سر بریده. سری که چه جا که نرفته. این روزها منزل به منزل بالای نی بوده. یک شب در تنور بوده. در منزل، (کلمه نامفهوم) مجلس یزید دیده، مجلس شراب دیده، در ورودی شام سنگباران شده. سر خونین، سر غبارآلود. [قربان سر تو یا اباعبدالله! قربان دل ریش ریش دختر تو!]
این بچه خودش را روی سر انداخت. هی بوسید. چهل روز از بوسه بابا محروم شده. در این ایام کرونا خیلیها میگفتند همه سختی کرونا این است که ما چند وقت است نتوانستیم پدر مادرمان را آغوش بگیریم، ببوسیم. آدم بزرگش احساس خلأ میکند. یک چند وقتی از این آغوش پرمهر پدر و مادر دور میشود. حالا این بچه ۴۰ منزل سیلی خورده، تازیانه خورده. نامحرم آوردند با انگشت تحقیر بهش اشاره کردند. این بیشتر نیاز عاطفی دارد. این بچه مهربانترین قافله [را همراه داشت]. نمانده. بیست و چند مرد از بنیهاشم وقتی اینها راه افتادند و کربلا رسیدند، کنار این بچه بوده. همه در خدمت او بودند. عموها، برادرها، اقوام، خویشان. حالا این بچه بیپناه شده. یک امام سجاد با دست و پای بسته مانده. یک امام باقر علیه السلام. مردی دیگر در این قافله و در این کاروان نیست. این بچه نیاز عاطفی دارد. خودش را انداخت روی سر نازنین اباعبدالله. هی بوسید. صورت را، این لبهای مبارک را. با همان زبان بچگی خودش. یک بچه سه ساله را تصور کنید که کلمات را نمیتواند خوب ادا بکند. با یک لحن کودکانه. بچه یتیم کی را دارد؟ بابا جان! بابا! یکهو دیدند این بچه آرام شد. فکر کردند خوابش برده. فکر کردند بیهوش شده از شدت خستگی. نه اینکه این بچه از سر شب ناله میکرده. احتمال دادند، احتمالاً از شدت خستگی و گریه خوابش برده. لبها روی لب بابا است. هر چه تکانش دادند، تکان نخورد. لب روی لب بابا جان داده.
این روضه را برخی مقاتل نقل کردهاند، مثل مرحوم دربندی و مرحوم مازندرانی و اینها. این نقل از این عزیز در خرابه. وقتی که این بچه را خواستند دفن بکنند، این هم از غربت اهل بیت در خرابه. بچه را حتی در قبرستان شهر اجازه ندادند این بچه دفن بشود. در همان خرابه گودالی کندند و نهایتش این بود که یک غسالهای آوردند. زن غسالهای آمد که این بچه را غسل بدهد. تختی گذاشتند و آبی آوردند. اینجا نقل کردند این زن غساله وقتی رفت برای غسل دادن، دیدند سراسیمه و با واهمه آمد به بزرگ این خانواده گفت: «به من بگویید ببینم این بچه چه بیماری داشته؟» [منزل] سیلی میخوردی، سنگباران میشدی، از ناقه به زمین میخوردی، تو هم جای سالم در بدنت پیدا نمیشود.
[الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.]
خدایا، فرج منتقم این مظلومین، منتقم اباعبدالله، منتقم سه ساله اباعبدالله. فرج آقامان امام زمان [علیه السلام] را. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری اهل بیت قرار بده. نسل ما را نوکران اهل بیت قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام. [ان شاء الله] سر سفره سه ساله اباعبدالله مهمان [باشیم]. شب اول قبر سه ساله اباعبدالله به فریادمان برساند. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ، نصرت و عنایت بفرما. آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار. قلب ما را از محبت خودت و اولیای خودت لبریز بفرما. قلب ما را از بغض دشمنان خودت لبریز بفرما. به ما توفیق اخلاص، توجه، مراقبه، بندگی خالصانه عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان. (کلمه نامفهوم) مرزهای اسلام. شفا عنایت بفرما. هر چه گفتی و صلاح ما بود، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن.
[و بالنبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.]