تحریف جایگاه عبدالله بن زبیر و دشمنی او با اهل بیت
نفاق ابوسفیان و ریشه تاریخی سفیانی در آخرالزمان
خیانت مصعب بن زبیر به سپاه مختار و قتل یارانش
واقعه حرّه و سقوط اخلاقی حکومت یزید
تکرار مظلومیت در ماجرای زید بن علی و یحیی بن زید
استمرار داغ عاشورا در قلب امام زمان عجلاللهفرجه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، قاسم مصطفی فعال طیبین الطاهرین. و لعنتالله الهی عبدالله بن زبیر.
اصل صلوات، نه تنها صلوات بر آل را در خطبه نماز جمعه نمیگفت و دلیلش این بود که میگفت: «در این صورت بنیهاشم سر و گردنهایشان را بلند میکنند.» همچنین نعوذ بالله میگفت: «ان لهو اهل بیت پیغمبر اهل بیت بدی دارد. میخواهم چاهی بکنم و آنها را در آن دفن کنم.» این همان عبدالله بن زبیری است که امیرالمؤمنین فرمودند: «که زبیر از ما اهل بیت بود تا پسرش عبدالله رشد کرد. پسرش عبدالله که بزرگ شد، پدر را از ما جدا کرد.» عبدالله بن زبیر، دشمن اهل بیت. با این حال همین ابن زبیر نزد عامه از "اعبد الناس" است؛ یعنی اهل سنت این را از عابدترین مردم میدانند.
دشمنی ابن زبیر با اهل بیت در ضمن مشاجرهای که با ابن عباس دارد، روشن است. ابن زبیر به ابن عباس میگوید: «به خدا قسم اگر کینه من و خانوادهمان به دل داشتی، از ۴۰ سال پیش نفر خانوادهات را کتمان میکردی.» ابن عباس گفت: «به خدا قسم شبیه دزدان نیستی. به خدا قسم، به تو زیان زده و وادارت کرده که از تو خواسته در خطبههای [بعد از] پیغمبر صلوات نفرستی. لذا گفتی: «همانا او خانواده بدی دارد و اگر بر او صلوات بفرستم، سرافراز میشوم.»
تا اینکه سرانجام مختار خواست او را بکشد، ولی محمد بن حنفیه نگذاشت و بالاخره برادرش، مختار را کشت. البته مختار با ابن زبیر بیعت کرد، ظاهراً صوری و جلوتر بیعتشکنی کرد و آخر هم مصعب، برادر عبدالله، مختار را کشت.
پاورقی: گفتهاند که ابن زبیر برای تثبیت جایگاه خودش سعی کرد از محمد بن حنفیه بیعت بگیرد، ولی او حاضر نشد به صراحت. لذا ابن زبیر او و تعداد دیگری از بنیهاشم را محصور کرد. حتی قصد کشتن اینها را داشت. محمد بن حنفیه برای هواداران خودش در کوفه، که در رأس آنها مختار بود، پیغام فرستاد. مختار سپاهی برای نجات ایشان روانه مکه کرد. آنها بنیهاشم را نجات دادند و قصد کشتن ابن زبیر را هم داشتند، ولی محمد بن حنفیه و عبدالله ابن [به دلیل] حرمت مکه مانع شدند و گفتند: «أذا بلد الحرمه الله ما احل لهَدَن إلا النبی. سرزمینی که خدا محترم شمرده و برای کسی جز پیامبر حلال نکرده، برای ساعتی پیش از او برای کسی حلال نکرده و بعد از او هم برای کسی حلالش نیست.»
مصعب بن زبیر بعد از تصرف کوفه، مقر مختار و سپاهیان وی را محاصره کرد و همه اینها را کشت. یعقوبی واقعه را اینجوری نقل میکند: «میگوید تا اینکه روزی مختار از قصر خارج شد و پیوسته با آنها جنگید تا کشته شد. یارانش که هفت هزار نفر بودند به قصر رفتند و در آن پناه گرفتند. مصعب امان نامهای با محکمترین پیمانها و میثاقها برای آنها نوشت. با این اماننامه بیرون آمدند، پس مصعب یکییکی آنها را فراخواند و گردنشان را زد.» این واقعه یکی از خیانتهای مشهور در تاریخ اسلام است.
خب، ماجرای نور چشم ابوسفیان صریحاً گفت: «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جا ولا وحی.» مشابه همانی که ابوسفیان در حال نابیناییاش دمِ به مرگها یا "یا معشر بنی امیه والله ما من جنت ولا..." بگو به بنی امیه: «خلافت را بین خودتان بچرخانید. به خدا قسم نه بهشتی در کار است نه جهنمی.» ابوسفیان؛ که اینها همه نسل ابوسفیانند و الان هم که ماجرای ظهور ولیعصر، درگیری با سفیانی است دیگر، همین نسل ابوسفیان.
عبارت ابوسفیان به عبارتهای مختلفی نقل شده که این سخن از لسان مبارک امام حسن مجتبی هم نقل شده که در مجلس معاویه خطاب به حاضران در مجلس چنین فرمود: «هنگامی که مردم با عثمان در مسجد پیغمبر خدا بیعت میکردند، ابوسفیان وارد شد. عثمان از بنی امیه بود. ابوسفیان وارد شد، گفت: «ای پسر برادرم، آیا کسی ما را میبیند؟» یعنی شخص غریبه بین ما هست؟ چون نابینا بود. عثمان گفت: «نه.» ابوسفیان گفت: «جوانان بنی امیه، خلافت را دست به دست بچرخانید. قسم به کسی که جان ابوسفیان در دست اوست، نه بهشتی وجود دارد نه جهنمی.» سیدالشهدا علیه السلام آنجا بود. گفت: «ای فلان فلان شده، کافر شدی این حرف را زدی؟» در مجلسی که امام حسین [علیهالسلام] بود، ابوسفیان گفتند که کافر شدی؟ ابوسفیان گفت: «مگر نگفتید اینجا کسی غیر از ما نیست؟» البته چون حضرت سیدالشهدا از طرف بعضی از زنها یک وجه قرابت با بنی امیه داشتند، غریبه شمرده نمیشدند. چه میدانستید که میخواهد کفر بگوید! امام حسین [علیهالسلام] را بنی امیه کشتند که باز تو بین بنیهاشم از خودشان میدانستند.
بنی امیه با همه اینها، بعضی از علمای اهل سنت در لعن یزید شک کردند. بعضی میگویند لعنش جایز نیست. ابن تیمیه میگوید که گروهی از اهل سنت لعن یزید را جایز میدانند، چون معتقدند ستمانجامدهنده آنها جایز است. گروه دیگر معتقد به محبتش هستند، چون مسلمان در دوره صحابه حاکم شد و صحابه باهاش بیعت کردند. میگویند آنی که ازش نقل شده صحیح نیست، محاسنی هم داشته، یا اینجور توجیه میکنند که در اعمالش مجتهد بوده. اما نظر درست همان است که پیشوایان اهل سنت بهش معتقدند که یزید نه قابل دوستداشتن است نه لعن میشود. ابن تیمیه میگوید: «با بابابزرگ این وهابیها، تکفیریها، حالا دوستش نداشته باشیم ولی لعنشم با این حال اگر فاسق یا ظالم بوده، خدا فاسق و ظالم را میبخشد، به ویژه اگر کارهای نیک بزرگی انجام داده باشد. شاید توبه کرده از دنیا رفته، توبهکار.» خود اینها میروند اسم طرف را در شناسنامه نگاه میکنند، میبینند اسم باباش علی بوده، میروند میکشند. «رافضی! لعن نکن تو! از کجا میدانی توبه نکرده؟ پسر پیغمبر را میکشد، بعد میآید تو زیر لحاف توبه میکند.»
لعن یزید را، حتی بشنوند، عصبانی [میشوند]. آدم قلباً و وجوداً به یک نفر تناسب دارد، بهش علاقه کتمان بکند. جنسش از جنس یک مقدس دیگر. خیلی مقدس خوبی هستند، زبان آلوده نمیکنند به لعن کسی. وضعیت فیگورها را ببینیم. بعضی از آدمهای بیدین خودمان هم گاهی بالاخره ایشان هم انسان است. بالاخره باید انسان [را دوست داشت]. ما همه انسانها را دوست بداریم. همه بالاخره انسان. خود خدا انقدر برای انسان ارزش قائل نیست؟ انقدر محبت آنکه خالق است، همه را دوست ندارد؟ «رحمت باید داشته باشد.» آدم. و آدمهای وقیح، اگر اجازه بدهی رحمتت کم است.
ابن حنبل خیلی متقدس و محتاط بود؛ یعنی مقدسمآب بود. لذا به واسطه واقعه حره، یزید که در مدت کوتاهی خلافتش رخداد واقعه حره، بعد از اینکه خبر سرپیچیهای اهل مدینه به یزید رسید، مسلم بن عقبه را مأمور کرد که برای مقابله با آنها روانه شود. سه روز جان و مال اهل مدینه را برای اینها حلال کرد. گفت: «که سه روز اهل مدینه را بخوان تا تسلیم بشوند. اگر دعوتت را پاسخ دادند که هیچ. اگر نپذیرفتند، باهاشان چیره شدی، سه روز مدینه را غارت کن. بعد هر چه در آن هست، از مال و دارایی یا حیوان یا سلاح یا غذا، برای لشکر باشد. وقتی سه روز تمام شد، دست از مردم بردار.» مسلم بن عقبه بعد از اینکه بر مدینه مسلط شد، همین فرمان را اجرا کرد. در نتیجه آن قتل و غارت و جنایتهای عظیمی در مدینه رخ داد. زهری میگوید که ۷۰۰ نفر از مردمان سرشناس از بین مهاجران و انصار و موالی کشته شدند و ۱۰۰۰۰ نفر از دیگر مردم. هزار زن بدون شوهر به سبب جنایت سپاه یزید حامله شدند.
ابن حنبل هم که خیلی متقدس و محتاط بود به واسطه واقعه حره، یزید را قبول ندارد، به خاطر حره قبول ندارد، نه به خاطر کربلا. همش درد است اینها. یعنی تاریخ کلمه به کلمهاش درد است، از جهل بشر، از عداوت، از دشمنی، عناد. قبول ندارد ولی نمیداند که این قضیه مولود قضیه سیدالشهداست. فرزندش از او میپرسد: «أتَلْعَنه؟ آیا یزید را لعن میکنی؟» پاسخ میدهد. ابن حنبل پاسخ میدهد: «که هر رعیت أباکی أحدا. تا حالا دیدی بابات کسی را لعن کند؟»
خیلی شبیه همین فیگورهای لیبرالهای امروزی. تا صد سال دیگر، بچه آخوند و هرچی عالم و هرچی آدم فرهیخته است، فحش میدهند. بلا سرمان. اینها جذب ما میشوند. سیل و زلزله. محبت کنیم همه. غیر از آقای جنتی و آقای علم الهدی و یک فیگور همچین محبتآمیز. بالاخره شیطان هم همه چی تو دَم و دستگاهش دارد. ادب دارد، احترام دارد، محبت دارد. همه مال دم و دستگاه ادب و احترام و محبت شیطانی. میگوید که به احمد بن حنبل هم گفتند -امام اهل سنت، امامشان احمد بن حنبل گفته شد- «آیا از یزید حدیث مینویسی؟» گفت: «نه، هیچ کرامتی در این کار نیست.» مگر آن نبود که آن جنایت را در واقعه حره نسبت به مردم مدینه روا داشت؟ پسرش بهش گفت که «عدهای میگویند ما یزید را دوست داریم.» احمد گفت: «آیا کسی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، یزید را دوست دارد؟»
پسرم، «کی دیدی پدرت کسی را لعن کند؟» با اینکه خدا در موارد متعدد از قرآن، ظالمان را لعنت کرده. آیا میدانی که یزید ظالم است یا نه؟ بگو «نمیدانم که ظالم است.» پس معلوم میشود که واقعه حره مصلحت بوده. تو میگویی به خاطر واقعه قبول ندارم. «لَعَنَ اللهُ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِین.» یک بام و دو هوا. هم به خاطر حره، چون بالاخره مردم نسبت به واقعه حره حساسند. این شخصیتهای دوپهلو که تو سیاست خیلی آدم میبیند، اینها همینجورند که نفاق همین است دیگر. نعل میزند. یکم هوای سیخ را دارد، یکم هوای کباب را دارد. از آخور میخورد، هم از توبره میخورد. میگوید: «نه، بالاخره تو فلان واقعه به امام حسین توهین شد.» خب، آن افرادی که سردمدار شدند، میگوید: «نه، آنها بالاخره جزو ...» هم این را محکوم میکنی، هم تو سردمدارشم باز تطهیر میکنی. هم آنها را داری، هم اینها را داری. هم دل اینها را میخواهی به دست آوری.
البته حداقل هیچکدامم ندارند. یا ظالم است یا ظالم نیست. اگر ظالم [است]، میگویند ۳۰ نفر را گذاشته بودند که شمشیر در زیر لباس احرام بگیرند و هر جا حسین بن علی علیه السلام را ببینند، بکشند. ولو در مطاف. که ماجرا این است که یزید ۳۰ مرد از شیاطین بنی امیه را پنهانی همراه حاجیها فرستاد. دستور داد حسین [علیه السلام] را به هر صورت که امکان دارد بکشید. هنگامی که حسین [علیه السلام] از این ماجرا آگاه شد، از احرام خارج شد و حجش را عمره مفرده قرار داد. این فرمان یزید بوده. همچنین یزید برای حاکم مدینه نوشت: «بیعت بگیر از حسین، و اگر بیعت نکرد، جواب [سرش را بفرست].» که گفتند یزید بعد از مرگ معاویه برای ولید، فرمانده مدینه، نوشت: «از حسین بن علی، عبدالرحمان بن ابوبکر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بن خطاب بیعت بگیر که هیچ رخصتی در آن نباشد. پس هرکدام از اینها مخالفت کرد، گردنش را بزن و سرش را برایم بفرست.» ولید، خبر امتناع امام علیه السلام را برای یزید فرستاد. یزید خیلی عصبانی شد. دوباره اینجور نوشت: «پس هر وقت نامه من به دستت رسید، دوباره از اهل مدینه بیعت بگیر. از طرف خود بر آنها تأکید کن. همراه جواب حسین ابن علی علیه السلام.» تا این درجه ملعون بوده. البته چه امتناعی دارد؟ «هاشم بالملک.» شرکت یزید گفته: «بنیهاشم با حکومت بازی کردند، خبری از وحی و همه اینها را میپوشانند.» اما انسان است که باید بفهمد، انسان نه هر حیوانی.
نوشته است: «چرا این حرفها را میزنی که یزید شراب میخورد؟» محمد بن حنفیه درباره او فرمود: «ما عرفنا منه غیر الفقه و الصلاح.» «از یزید جز فقه و سلام چیزی سراغ نداریم.» و حال آنکه محمد بن حنفیه به او فرمود: «لا ینبغی لمن یدک رسوه فی المنابر و فی الجمعات ان یشتب.» «شایسته نیست برای کسی که در منابر و خطبههای جمعه اسمش را میبرند، شراب بخورد.» «انشاءالله، انشاءالله ترکش میکنم.» و این کلمه را بعد از اصرار یزید که این جایزه را بگیر و بین بنیهاشم تقسیم کن، فرمود: «اما قتل الحسین فلا یستدرک.» «و اما قتل حسین تدارک شدنی و قابل جبران نیست.» ولی من میگویم جایزه او را قبول کرده.
پاورقی: ماجرا را نقل میکنند، میگویند یزید محمد بن حنفیه را به شام دعوت کرد. خواهرانم میپرسند که محمد بن حنفیه آخرش حال و هوایش چی بوده؟ حالا این داستان مهم است. یزید محمد بن حنفیه را به شام دعوت کرد. او هم از مدینه راهی شام شد. در مجلس یزید، بعد از آن هم مدتی در شام. وقتی که قصد بازگشت به مدینه داشت، یزید دستور داد مال فراوانی بهش [بدهند]. از او درخواست نصیحت کرد. محمد بن حنفیه بهش گفت: «آنچه با حسین کردی امری است که جبران نمیشود. ولی الان از زمانی که پیش تو آمدم، به جز خیر [ندیدم]. ظاهراً قبلشم همین اطراف قزوین خودمان امامزاده [داشتیم]. فقط تو را از نوشیدن این شراب مستیآور نهی میکنم. از پلیدیها و کارهای شیطانی است. و کسی که امور امت را عهدهدار است و بر منبرها در جماعت مردم خلیفه خوانده میشود، مثل بقیه مردم نیست. پرهیزکار باش. آنی که از دست دادی، جبران کن. و السلام.» یزید در جواب گفت: «که انی قابل من کما أمرتنی.» «من آنی که به من امر کردی از تو میپذیرم.» [این حرف] مشکل دارد.
خیلی [جالب است که] امیرالمؤمنین [علیه السلام] تو پرچم از محمد بن حنفیه گرفتن، گفتن تو رگ شجاعت درت قوی نیست. تو از مادر… اگر ترس، مصلحتاندیشی و محافظهکاری و اینجا هم قشنگ به وضوح تو ماجرا دیده میشود. انشاءالله که آنور در بهشت فرزند امیرالمؤمنین بوده. بابت ماجرای کربلا هم غصهدار بود، ولی به هر حال اینور هم خیلی این حرکات توجیهش فهمیده نمیشود که برای چی باید پاشه بیاید مجلس یزید بعد از فاجعهها بنشیند و اینجوری هم صحبت بکند. خیلی مصلحتاندیشانه [عمل میکرد]. واسه بعضی از سیاسیون خودمان، دو پهلو. آخر نمیفهمی الان دارد اینها را نصیحت میکند، دارد محبت میکند، اعلام رفاقت میکند. چه بسا رعایت احتیاط در همه جا خوب نیست. حالا آقای بهجت که انقدر تکیه به احتیاط داشتند. احتیاط تا حالا ضرر نکرده. اینجا خیلی عجیب است. چه بسا رعایت احتیاط در همه جا خوب نیست.
لحوق کسی مثل زیاد که به ابوسفیان ملحق شد، با اینکه نسب صحیحی نداشته است، جامع شقاوتین بود. درس خارجی ماجرای زیاد. زیاد بابای عبیدالله است. عبیدالله ابن زیاد. زیاد تا مدتها پدرش معلوم نبود. زیاد بن ابی؛ زیاد فرزند پدر نیست. معاویه در دوران خلافت مجلسی گرفت و اسم مجلس را گذاشتند «استالحاق زیاد». ملحق کردن زیاد. آمد اعلام کرد، گفت: «مردم، من یک حقیقتی را که تا حالا کسی خبر نداشته اینجا میخواهم منتشر کنم. آن هم این است که زیاد برادر من است.» زیاد برادر [است]. زیاد پسر ابوسفیان. این شد «لحوق زیاد». زیاد را ملحق کرد به خودش. به اصطلاح، لحوق زیاد.
لحوق کسی مثل زیاد که به ابوسفیان ملحق شد، مسئلهای است. استلحاق بین علمای اهل سنت معروف است. که از موارد مخالفت معاویه با «الولد للفراش» است. یک قاعدهای داریم: «الولد للفراش.» یعنی هر کسی هر جایی به دنیا بیاید، به آن خانواده به حساب میآید. زیاد بن ابی. مادرش سمیه نام داشت که همسر عبید بود. سمیه زاییده سمیه. شوهرش عبید بود. قاعد هم میگوید: «الولد للفراش.» هر که هر جا به دنیا آمده، به همان خانه باید ملحق بشود. باید بگویم که زیاد بچه عبید است. نمیدانست. به هر دوی آنها، برده حارث بن کلده بودند. هم سمیه، هم عبید. سمیه زنی زناکار بود. ابوسفیان اعتراف کرده بود که باهاش زنا کرده. معروف. ماجرای بسیار کثیفی. [ابوسفیان] مست بود، رفت منطقهای که زنهای فاحشه بودند و گفت که: «من یک کسی را میخواهم.» در تاریخ، سمیه حامله بود آن شب و در یک وضع بسیار کثیفی این ارتباط برقرار شد. این نطفه شکل گرفت. این زیاد مال آن ماجراست. معاویه برخلاف نسل مشهور «الودالفراش»، بین همه مسلمانان، زیاد را برادر خودش خواند. الولد للفراش [را] قبول دارند. اهل سنت هم قبول دارند. معاویه گفت که: «نه، این بچه عبید نیست. بچه بابای ما ابوسفیان است.» با اینکه نسب صحیحی نداشته است، جامع شقاوتین بود. هم اینکه طریق انتصابش زناست. یعنی به وضوح دارد تأیید میکند که این زنازاده است. چون مادر سمیه است. به شوهر مادرش، عبید [منسوب است]. ولی این دارد میگوید که: «این با اینکه بچه سمیه است ولی پدرش ابوسفیان است.» به وضوح دارد میگوید بچه زنا. همین که به ولادت عرفیه لغویه، منصوبه به یکی، به یک شقاوهاش. [وقتی] بچه ابوسفیان است، این را میکند که اشغال، اشقی. لذا آخر کار بسیار دشمن امیرالمؤمنین درآمد.
زیاد. یک نکته عجیب براتون بگم. امیرالمؤمنین وقتی که حاکم شد، زیاد را از مسئولیت عزل نکرد. همچین زیادی. داشت [این ماجرا] تا [همینجا] مهم است در بحث حکومت و امیرالمؤمنین. [زیاد] به رأی مردم که انتخاب نمیکرد. با این حال در نظر گرفتن مصالح و شرایط و اینها، زیاد را عوض نکرد. خیلی خیلی عداوتش بالغ و زیاد بود. که نمیدانم بگویم کم از خود معاویه داشته یا نداشته است. آل زیاد. همه خاندانی که به زیاد منتسباند، همه را لعن میکنیم. نمیدانم بگویم این به اندازه معاویه بوده، کمتر بوده، بیشتر بوده. آنقدر بوده [که] دشمن سیدالشهدا علیه السلام نسبت به ابن زیاد میفرماید: «الدعی ابن الدعی.» پدرش هم دعی بود. دعی به کسی میگویند که برای خودش یک نسب دروغین ادعا میکند. خود او هم [اُن] ابن زیاد دعی بود، هم باباش زیاد دعی. لذا زیاد برای امام حسن علیه السلام [گفت]: «انت من مبغوضترین پیش من.» "آن گوشت که تو ازش روییدی." زیاد به امام حسن [علیه السلام]. حضرت امام حسن علیه السلام همین نامه را به معاویه ملعون داد. معاویه هم به زیاد پیغام داد که کار به اینها نداشته باش. معاویه [به او گفت]: «کار به اینها نداشته باش.» یعنی این کی بوده که معاویه [به او میگوید] آروم باش! انقدر تند نرو!
پاورقی آمده که زیاد در نامهای به امام حسن مجتبی چنین نوشت: «ان أحب الناس إلیّ أَنْعَله لَحون. أنت من پیش من بهترین گوشت انسان برای خوردن گوشتی است که تو از آن هستی.» سرزنش [کرد]. در روایت درباره ولد الزنا آمده: «یحن إلی ما خُلِقَ مِن.» به حرامی که از آن به دنیا [آمده] میل دارد. به حرامی که ازش به دنیا آمده. چون از حرام است، به حرام میل دارد. از زناست، به زنا میل دارد. [نسبت به] ولد الزنا که باز در روایت دارد که امام صادق فرمودند زنازاده علامتهایی دارد. یکیش بغض اهل بیت [است]. دشمن ما. «حرام الذی خُلِقَ مِن.» خیلی تمایل دارد به این حرامی که ازش است. این هم از این بخش.
بعدیش [عمر سعد...]: عمر سعد به مقصود خودش یعنی ملک ری نرسید. به درک. همین برای او بس بود که به خسران دنیا و آخرت مبتلا [شد]. او چنان جنایت عظیمی کرد و سیدالشهدا [علیه السلام] را کشت. با اینکه خود او هم میدانست جنایت است. با این حال عامه او را توصیف کرده و از او با لقب «صدوق» یاد میکنند. خودش میدانست جنایت کرده، خودش پشیمان بود از کاری که کرده. باز این طرفدارانش میگویند: «اجتهاد کرده.» لقبش را گذاشتند «صدوق». آدمی که همه وجودش راستی بوده. که این ماجرا. گفتند که عمر بن سعد بن ابی وقاص که اهل مدینه در کوفه مقیم بود. «تقریب و تهذیب» اهل سنت گفتند. «عمر بن سعد بن ابی وقاص مدنی، نظیر الکوفه، صدوق.» این عمر توی کتابهای رجالی که میخواهند یکی را تأیید کنند یا رد کنند. البته بعضیهایشان هم ردش کردند سر همین ماجرا. [میگویند:] «ماجرا، قبولش ندارم.» میگویند: «از وثاقت افتاده به خاطر این کاری که کرده.» «صدوق الحسین.» ولی مردم ازش نفرت داشتند. چون بالاخره فرمانده لشکر بود که حسین ابن علی را کشتند. تو دوران خودش، بعد از قتل امام حسین، وقتی که میخواستند این را والی کوفه کنند، زنهای کوفه جمع شده تو مسجد کوفه، داد و بیداد کردند، سر و صدا کردند، نگذاشتند عمر بن سعد والی کوفه بشود. گفتند: «این فرمانده لشکر بوده.» تو همان دوران همه اقرار داشتند به اینکه: «بابا، این جنایتکار است، این آدم کثیفی است.» بعد نسلها [گذشته و] دخالت دارد توی تأیید کردن و رد کردن.
دیروز یکی از سیاسیون مؤمن ما به رحمت خدا رفت. آقای حسینیان خدا رحمتش کند. آدمهای انقلابی، ولایتمدار، پاکدست، سادهزیست، آدم مؤمن. کانالهای منتسب به جریان مقابل انقلابیها، چون که از دنیا رفت، آمدند داخلی که مثلاً جریانهای سیاسی داخلی [هستند]، نوشتند که روحالله حسینیان درگذشت. «گذشته تاریکی داشت.» بنده خدا تو استخر از دنیا رفت. «کسی که از دنیا رفت، دیگر در موردش صحبت نکنیم. ادب داشته باشیم. حرمت مردهها را نگه داریم. دست اینها از دنیا کوتاه است. خیلی کار شما زشت است.» این یک بام و دو هوا که ویژگیهای منافقین است. نگو سرت نیاید. این یک بام و دو هوا، همیشه هم در طول تاریخ کار جبهه نفاق همین بوده. خدا به داد ما برسد. ما باید مراقب خودمان باشیم. یک کار را دو نفر انجام بدهند، از یکیشان خوشمان بیاید. عمو، این کار را فلانی کرده. چه کار میکنی؟ همین کار را فلانی کرده.
بحث استادیوم رفتن زنان را دولت قبل داشت فعالیت میکرد که جبهه مقابل اینها [میگفت]: «روزنامه مراجع تقلید با این کار مخالفند. شما دارید حرمت مراجع را میشکنید.» این دولت آمد [و همان کار را انجام میدهد]. آخه کدام وری؟ تو منافعش فکر میکند. هیچ امر مقدسی ما برای منافقین نداریم که اینها به هیچ امری ملتزم نیستند. بگویید: «شریعتی ملت.» اینها فقط به منافع فکر میکنند. هرجا منفعت تأمین بشود، یک وقت اینور تنگ میشود، یک وقت با این جمله با امام حسین است، یک وقت مراجع تقلید است. هرجایی منفعت ما تأمین بشود. این ریشه نفاقی که ما باید تو خودمان بسوزانیم. این تأمین منافع، منفعتپرستی. اصلاحطلبان منافقین؟ نه، الحمدالله! تو اصولگراها هم کم نداریم. هر دو طرف زیر کت شلوارش داریم، زیر عمامهاش داریم. تو بیت مراجع [داریم]. اشتر سپاهیها داریم، تو ارتشیا داریم.
ما برای همه هم ارزش قائلیم؛ هم برای مراجع و بیت مراجع و علما و روحانیون و سپاهیها و ارتشیها. ولی در عین حال این همه دارد جاسوس میگیرد تو همین سپاه و ارتش. معضلات بسیار، چالشهای جدی که این چند وقت داشتیم، تعدادش برمیگردد به همین که بعضی از آدمهای مهم تو برخی از نهادها جاسوس بودند. تیم مذاکره کننده ۶ نفر بودند، رفتند مذاکره. دو نفرشان جاسوس درآمدند. یکی از اساتید دانشگاه امام صادق که دانشگاه حزباللهی، روی اسمش قسم میخوردند. جاسوس عجیب و غریبی خودکشی کرد. امام صادق دیگر حزباللهیترین دانشگاه مملکت [است]. ماجرایی دارد. سبک زندگی. خلاصه نگاه امنیتی داشته باشی نسبت به افراد. نگاه امنیتی به خودمان داشته باشیم. اگر انگ نفاق به خودمان بزنیم که با فامیلهای اینوریمان مینشینیم اینوری میشویم. با فامیلهای آنوری مینشینیم آنوری میشویم. ما الان فعلاً حد نفاقمان در همین حد است. خدا رحم کرده که ما را تو بالا بالاها قرار نداده. آن بالا بالاها اگر بودیم، حتی نفاق خیلی گسترده [تر میشد]. با این ضد انقلابهای فامیل که مینشینیم، شروع میکنیم سر تا پای مملکت را شستن. [اعلام] ابراز ارادت. به هر حال ماجرای بعدی [که] میفهمند که: «عذر بدتر از گناه.»
برخی از علمای اهل سنت میگویند: «انما طاعه فی المعروف.» «طاعت حکام تنها در معروف [است].» معروف یعنی آنکه شهر پسندیده باشد. از طرف حاکم. که مگر کسی میتواند امتثال نکند؟ میگویم: «تو با هر ظالمی بیعت بکن، اما اگر امر کرد فلان کس را بکش و هیچ استحکام کشته شدن ندارد، مبادا از او تبعیت کنی.» بابا، وقتی بیعت کردی دیگر مگر میتوانی مخالفت بکنی؟ میشود گفت با معاویه بیعت کنیم، اما مبادا در صفین با او شرکت بکنیم و جنگ بکنیم. آیا چنین چیزی ممکن است؟ «انما الطاعه فی المعروف.» وقتی تو بیعت کردی، دیگر مگر فرصت نمیشود که کار خوب [و بد را] تفکیک کنیم. کدام بیعت از همه اینها بدتر است؟ بیعت تو به این وجهه دادی، مشروعیت دادی. بعد حالا با مشروعیتی که دارد میگوید برو فلانی را بکش، میگوید: «نه...» حتی از میان اهل سنت کسانی هستند که به همین دلیل میگویند: «قتل حسین بن علی علیه السلام بر [یزید] جایز نبوده و جایز نبوده که آن ملعون خبیث را در جنگ با امام حسین و کشتن او اطاعت کنند.»
همین شمر ملعون را تو مسجد کوفه دیدم. میگوید: «اللهم اغفر لی فإنی رجل شریف.» «خدایا من را ببخش، چون مرد شریفی هستم.» گفتم: «کیف یغفر لک الله؟ و قد قتلت ابن رسول الله؟» «چطور خدا تو را ببخشد در حالی که فرزند رسول خدا را کشتی؟» شمر گفت: «ویحک، أطعنا الولاء. ولولا نُطِع البلاد کُنا شرًا من الحمر الثقّات.» «وای به تو! ما ولات را اطاعت کردیم، والی ولی امر را اطاعت کردیم. اگر اطاعت نمیکردیم، از خرای آببر بدتر بودیم.» «سوغات؟» اگر ولات را سوغات [میشناختیم]، بدتر [بودیم]. متن روایت هم این است که ابوبکر بن عیاش از ابوحصار گفت: «شمر با نماز میخوانده، میگفت: خدایا تو میدانی من مرد شریفی هستم، من را ببخش.» گفتم: «چطور خدا تو را ببخشد؟ در کشتن فرزند پیغمبر کمک کردی؟» وای به تو! پس چه میکردی؟ «این فرماندههای ما دستوری دادند. پس ما مخالفت نکردیم. اگر مخالفت میکردیم، از آن الاغهای [آببر] تا آن وقت. توبه نکرده بود.» اطاعت از ولات را مروت و مردانگی و غیرت میدانست و میگفت: «اگر اطاعت نمیکردیم، از همین خرهای آببر بدتر و پایینتر بودیم.» تا اینکه خدا توسط اصحاب مختار او را به درک فرستاد. ذهبی با اینکه خودش از عامه است، یعنی از اهل سنت است، میگوید: «این عذر قبیح است.» چرا که نه؟ حالا این حرف شمرم درست نیست. آدم باید فقط تو کارهای خوب حرف حاکم را گوش بدهد. بابا، بیعت بکند با یزید، ولی اطاعتش نکند؟ در این صورت باید خودش را برای تعریف کند. آماده کند. بیعت کنی، بعد حرفش را گوش ندهی که میکشند؟ کشته شدن. میخواهی همان اول در برابر بیعت، تن به کشته شدن بپذیری یا تو همه جنایت این بابا شریک باشی، بعد بیایی بگویی حالا اگر یک جایی دستور ناحق داد، ما گوش نمیدهیم؟ همین کسی که این حرف را درباره سیدالشهدا علیه السلام گفته، در جای دیگر میگوید: «در کارهای عثمان چه کار میکنند؟ که مثلاً تبعید کرده ابوذر را یا اینکه کارهای دیگری هم کرده؟» این نقلها صحیح نیست؟ بر فرض صحتشم امام حق دارد که رعیتش را تأدیب کند. عثمان ابوذر را تبعید کرده. اینها درست نیست. اصل که درست نیست. اگر درست هم باشم، به هر حال حاکم بوده دیگر. ابوذر هم روز رعیت. اینها.
ابن اثیر گفته: «ابن اثیر میگوید که در این سال بود که معاویه ابوذر را از شام به مدینه اخراج کرد. علتهای زیادی برای این امر گفتهاند. مثل دشنام دادن معاویه به او و تهدیدش به قتل و اینکه او را بدون مرکبی راهوار و غیر محترمانه مدینه فرستاد. که نقد آنها صحیح نیست. اگر هم صحیح باشد، شایسته بود از طرف عثمان عذرا آورده بشود. چرا که امام حق دارد مردمش را تربیت کند. و همچنین اوضاع دیگر آورده بشود، نه اینکه این امور وسیله نکوهش او قرار داده بشود.» آدم موجودات عجیبیاند. بابا، امر به معروف و نهی از منکر را فراموش کردی؟ امر به معروف و نهی از منکر دیگر بر امام جاری [نیست]؟ چیزهایی که برای مردم حرام است، برای حاکمان جایز است.
از این ماجرا. بخش آخرم را بخوانیم. بعد از هشام، ولید بن یزید حاکم شد. در دوران امام سجاد علیه السلام. تمام کارش غیر از عیاشی و اینکه با دو کنیزش داخل حوض پر از شراب بماند و آن غلطهای عجیب و غریب را بکند، نبود. همه کارشان این بود که دو تا کنیز داشت، با هم میرفتند تو حوض. زندگی سگی و کثیف. ایران که باید حساب کرد آیا فاسقها به این غلط او میرسند یا نمیرسند. حتی بعد از مردن این دو کنیز، [وقتی] آنها را بیرون [میآوردند]، دست از اینها نمیکشید. [مثلاً] با جنازه بدن آنها چند روز بیرون حوض بود و او همان کاری که در داخل حوض با آنها میکرد، بیرون حوض هم میکرد. اینقدر ملعون بود.
همچنین استخاره کرد با قرآن. این آیه آمد: «خواب کل جبار عنید.» «هر جبار گردنکشی ناامید و نابود شد.» او هم در جواب این شعر را خواند: «تهددنی به جبار عنید؟ها أنا ذاک جبار عنید.» گفت: «من را تهدید میکنی به من میگویی جبار عنید؟ آره، من جبار عنیدم. وقتی روز قیامت پیش خدا وارد شدی، بگو که من را ولید پاره پاره کرد.» چه عرض بکنیم اینها؟ خلفای پیغمبر و خلفای رسولاللهند. خلیفه پیغمبر! اطاعتش واجب است. دردها را آدم در کجا ببیند؟ چهار سال بدن زید را بالای دار گذاشته بود. شهید زید بن علی. ماجرایش معروف است. این را چهار سال بدنش را به صورت عریان بالای دار گذاشتند. ماجرا این است که وقتی عریان به دار آویخته شد، عنکبوتی آمد و بر عورتش تار تنید تا از چشم مردم پنهان بماند. جناب زید. البته یک اختلاف نظری است. امام خمینی خیلی به جناب زید اعتنا ندارد. ولی رهبر انقلاب خیلی جناب زید را قبول دارد. یک اختلاف نظری است بین علما که کار ایشان مورد تأیید بوده یا نبوده. رهبر انقلاب تو این کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» مفصل در مورد زید صحبت میکند و تأیید [میکند]. شواهدی میآورند که کارش مورد تأیید و بحث تخصصی انجام [داده]. به هر حال جناب زید جزو شهدای بزرگ ماست و خیلی مظلومانه شهید شد. چهار سال بدن لخت بالای دار. نوشتهاند: «عنکبوت آمد و عورتینش را پوشاند.» حضرت صادق علیه السلام در همان حالی که او بالای دار بود، آمد و بر او نماز خواند. زید چقدر بزرگوار است که مثل حضرت صادق علیه السلام، با اینکه با جنگ مخالف بود و گفته بود: «ان کنت ترید أن تک…» حضرت امام صادق بهش فرمودند که: «اگر میخواهی کشته بشوی و زید مصلوب در کناسه باشی، یعنی در کناسه تو را به دار بکشند.» اعلام مخالفت کرده بودند، ولی وقتی زید بالای دار بود، حضرت از پایین دار نمازش را، نماز میتش را خواندند بر پیکرش.
نماز. ماجرا هم این بود که زید برای خروجش علیه حکومت آمد با امام صادق مشورت کرد. فرمودند که: «با من مشورت کرد. من [به او گفتم]: اگر میخواهی کشته بشوی، در خرابه زبالهها به دار آویخته بشوی.» خلاصه یعنی جایی در خرابه زبالهها به دار آویخته میشوی. «خود دانی. برو این کار را بکن.» مسعودی میگوید که زید بن علی با برادرش ابوجعفر بن علی بن حسین بن علی مشورت کرده بود. امام باقر به او فرمود: «که به مردم کوفه اعتماد نکن. آنها اهل حیله و خیانتند.» پس از پذیرفتن نصیحت، امتناع کرد. راهی در پیش نگرفت مگر همان چیزی که تصمیمش را داشت که قیام کند و حق را طلب [کند]. امام باقر بهش فرمود: «که برادر، میترسم که فردا تو همان کسی باشی که در خرابه زبالههای کوفه به دار آویخته میشوی.» وداع کرد و خبر داد که دیگر همدیگر [را نمیبینند]. ولی برای عاملش در کوفه نوشت. حالا قاتل ایشان کی بود؟ همان ولید کثیفی که آن حوض شراب [داشت] و قاتل زید. یحیی بن زید که حالا در این [ماجرا] می آید. یحیی بن زید. یحیی بن زید. پنج، شش تا [امامزاده] تو ایران به اسم ایشان هست. یکیش در گنبد کاووس [است]. جاهای مختلف. پسر زید. امیر زید. مادر یحیی را هم به طرز فجیعی [کشتند]. پدر و پسر هر دو تا خیلی [مظلوم بودند].
ایران پنج، شش تایی به اسمشان است. ولی برای عاملش در کوفه نوشت: «که فأنزله و احرقه فی النار و انسفه فی ال...» «زید را از دار پایین بیاور، بسوزان و خاکسترش را در دریا بریز.» که ماجرا هم این بود وقتی یحیی بن زید قیام کرد، چون چهار سال جسد زید بالای دار بود. بعد چند سال یحیی بن زید قیام کرد. وقتی یحیی قیام کرد، ولید در نامهای به یوسف بن حجاج نوشت: «نامه من که به دستت رسید، این گوساله عراقی را از دار پایین بیاور و بسوزان و خاکسترش را در دریا بریز. و السلام.» پس آن وقت یوسف لعنت الله علیه، به خراش بن هوش دستور اجرای نامه را داد. پس [او] از دار پایین آوردش، بسوزاندش. بعد خاکسترش را در ظرفهای حمل خرما قرار داد، به کشتی برد و در فرات ریخت. تاریخ پر از جنایت، قتل عام و درندگی از بشر دوپا [است]. الکی نبود ملائکه گفتند: «رو زمین [آدم] بگذاری که [سفاک] الدم [است].» این شد. ماجرای آن ملعون هم همین کار را کرد.
سید حیدر حلی در شعرش خطاب به امام زمان میگوید: «أَتُرَاهُ تَجِيعُ فَجِيعَةً بِأَمْرٍ مِنْ تِلْکَ الْفَجْ. حَيْفُ الْحُسَيْنِ عَلَى الصَّرَا خَيْلُ الْعِدَا حَنَاتُ ظِلَاعِهِ. وَ رَضِيعُهُ بِدَمِ الْوَرِيدِ مُخَذَّبٌ. فَطَلَبَ رِضَي.» سید حیدر حلی از نوادگان زید بن علی از مشهورترین شعرای عراق است که اشعاری زیبا در مدح و رسای اهل بیت، به ویژه حضرت سیدالشهدا، دارد. او در این شعر امام عصر را مورد خطاب قرار داده و با بیانی شاعرانه از به طول انجامیدن فرج شکوه میکند که چرا آن حضرت در حالی که دیگر مصیبتی بدتر از واقعه کربلا روی نخواهد داد و ظلمی بیشتر از او محقق نخواهد شد، ظهور نمیکند. شعرش هم این است: میگوید: «آیا فجایعی دردناکتر از آن فجایع کربلا سراغ داری؟ آنجا که حسین بر زمین و خیل دشمنان استخوانهای سینهاش را خرد کردند. کودک شیرخوارش آغشته به خون گلوی خود شد. پس شیرخوار او را از او بگیر؟ آیا صبر میکنی؟» آیا از واقعه کربلا بالاتر هم میشود؟
بابا جان، قبل از ولادت او، غذای حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده. تو میگویی بعد از قضیه کربلا اصلاً نباید غیبت میشد. حضرت بعد از کربلا غایب شدند. مگر ائمه سابقین نمیدانستند بالاترین مصیبت، مصیبت سیدالشهداست؟ امام رضا علیه السلام فرمود: «ان کنت باکیا لشیء فابک علی الحسین.» «اگر خواستی بر چیزی گریه کنی بر حسین [گریه کن].» ابن شبیب فرمودند: «یا ابن شبیب ان کنت باکی الحسین و انه ذبح کما یذب الکبش.» حسین مگر نمیدانی قتل سیدالشهدا با سوزاندن جسد مبارک زید بالاتر است از قتل سیدالشهدا بدون سوختن اولاد. و همچنین بدون زهر دادن به اولاد. یعنی هر کدام از مصیبتهایی که در طول تاریخ اتفاق میافتد، به علاوه میشود به ماجرای کربلا. هی این ظلم دارد بالا میرود. درسته ما ظلمی بالاتر از ماجرای کربلا نداریم، ولی اینها همه ادامه و اضافه ماجرای کربلاست. ماجرای زید هم همین است. ماجرای یحیی هم همین. این اضافه میشود به واقعه کربلا و مظلومیت امام حسین و انتقام این خونهای پاک و شریف با امام زمان. همین شهادت سردار عزیز حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه. این هم اضافه میشود [به] ماجرای کربلا. بگذار همه حالشان عاشورایی بود. بعد از حاج قاسم، [در جمع] رئیس جمهور و [آنها،] حال همه این بود که حاج قاسم به شهدای کربلا پیوست. شهدای کربلا، این شهدای مدافع حرم هم شهدای دفاع مقدس. همه ظلمهایی که میشود الان در یمن، در بحرین. شهدایی در عربستان. بچه کوچک تو ماشین. بچه ۷ ساله صلوات فرستاده. راننده ماشین شیشه بغلش را شکسته. با شیشه بغل، سر بچه را جلو مادر، گوش تا گوش بریده. بچه ۷ ساله. که این بچه چرا صلوات [فرستاده]؟ اینها هم اضافه میشود [به] ماجرای کربلا. اینها همه از جنس و جنایت هی داغ امام زمان را اضافه [میکند]. اینها همه داغهایی است بر قلب نازنین حجت بن حسن که در این ایام، این قلب نازنین خیلی محزون است. در دهه اول محرم مثل جدش موسی بن جعفر که امام رضا فرمود: «وقتی دهه اول محرم میشد، کسی لبخند پدرم موسی بن جعفر را دیگر نمیدید. کل این دهه را پدر من محزون بود، گرفته بود. تا روز عاشورا که دیگر روز عاشورا صدای ناله و گریه او بلند [میشد].» آقا و مولای ما حضرت حجت بن الحسنم همین. قلب نازنینش در این ایام [پر] درد است. با این مصیبتها و این دردهایی [که] ۱۲ قرن جلوی چشم نازنین او دارد رخ میدهد. این جنایتها. ببینید ما تاریخ را میخوانیم، قلبمان به درد میآید. یک چیزی فقط میشنویم. نه دیدیم نه از جزئیاتش خبر داریم. این خیانتها، این ظلمها، این فجایع یک گوشهای فقط به گوشمان رسیده. ۱۲ قرن اینها جلوی چشمه حجت بن الحسن دارد رقم میخورد. ظلمهای کوچک و بزرگ. ظلمهایی [که] کسی در عالم غیر از او خبر [ندارد]. وجود نازنین این آقای غریب ما، امام ما، مولای ما، سید و مولای ما. این آقای ۱۲ قرن درد. خصوصاً در واقعه عاشورا که در زیارت ناحیه خطاب میکند به اباعبدالله که آقا، زمانه من را از تو به تأخیر انداخت. نبودم نصرتت کنم. به جای این، صبح و شب برای تو گریه میکنم. به جای اشک هم برایت خون گریه میکنم. تا اینجایش معمولاً معروف [است و] شنیدیم. تکه آخرش این است: «انقدر گریه میکنم تا از داغ تو بمیرم.» ادامه عبارت امام زمان. این حس و حالی که شهدای ما دارند که چقدر بیقرارند. بیقرار شهادت. حاج قاسم بعد از حاج احمد کاظمی چطور بیقرار بود؟ خود این شهادت حاج قاسم چطور ماها را بیقرار کرد؟ این حالت بیقراری [نمیتواند] دیگر اینجا دوام بیاورد. انقدر اشک میریزد تا این هم برود. ۱۲ قرن حال امام زمان این شکلی است. روز و شب این شکلی: «که من کی میشود به تو ملحق شوم یا اباعبدالله؟» فدای مظلومیت شما یا صاحب الزمان. به فدای دل ریش ریش شما. که هر سال «یتجدد الحزن». این حزن هی جدید میشود برای شما. انگار از نو جد شما را میکشند. غصه از نو رقم میخورد. برای بیمعرفتیمان سر در نمیآویریم. حس قلبمان تو محرم حس خاصی نیست. انقدر که درگیر این غفلتهای خودمانیم. آن دلهای پاک و مطهر و لطیف، اینها در محرم داغدار، سوزان از آتش قلب امام زمان. دلهای اینها هم سوزان است. اتصال دارد به دل امام. دل ما [که] سالها من کث [است]، آلوده است، پر از نجاست. ای دل، اتصالی ندارد که بخواهد از داغ حضرت [باخبر باشد]. به این هم این حالت بیقراری از جنس آن بیقراری است که حضرت قاسم داشت کربلا. او هم بیقرار. بگذار. اصرار داشت به عمو. از شب عاشورا که حضرت بود. همه پا شید برید فردا همه تونو میکشم. قاسم پا شد، گفت: «عمو جان منم فردا کشته میشوم.» بیقرار شهادت. امام حسین خیلی سعی کرده بودند دست به سر کنند قاسم را. هم شب عاشورا، هم روز. خیلی التماس [کرد]. یک صحنه. صحنههای عاطفی خاصی در ماجرای قاسم و ابی عبدالله. مقاتل معمولاً به نحو کلی گزارش کردهاند که مثلاً فلانی را فلانی کشت. فلانی بعد از فلانی وارد میدان شد. در مورد ماجرای قاسم معمولاً مقاتل با جزئیات گفتهاند. چون صحنه عاطفی خیلی خاصی [بود]. صحنه عاطفی که در وداع قاسم با ابی عبدالله بود، در وداع علی اکبر هم نبود. ارتباط خاصی بود. به هر حال یتیم برادر بود. یادگار برادر. از شیرخوارگی ابی عبدالله، قاسم را بزرگ کرده بودند. امام حسینی که انقدر یتیمدوست بود، آن هم یتیم برادر. یادگار برادر. من برادری مثل امام حسن. لذا با اینکه دیشب که شب عاشورا بود ابی عبدالله فرمود: «عزیزم، پسرم.» همیشه ازش تعبیر به «بنیه» میکرد. میگفت: «فرزند برادرم، پسرم، پسرم. تو هم فردا کشته میشوی.» ولی فردا قاسم آمد، گفت: «آقا نوبت من است برم میدان.» حضرت اجازه نمیداد. علی اکبر را همان اول روانه کرد به سمت میدان. [به قاسم گفت:] «حالا تو برو بنشین تو خیمه.» نیاز این بچه. هی رفت، هی آمد. تعبیر مقتل این است: یک جای دیگر «فَجَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَهُ.» گفتند افتاد به دست و پای ابی عبدالله. شروع کرد هی این دستها را بوسید. هی این پاها را بوسید. «عمو تو را خدا بگذار منم برم.» ابی عبدالله سر این بچه را تو بغل گذاشت. شروع کردند با هم بلند بلند گریه کردن. اینجا خیلی عجیب است. گفتند انقدر گریه کردند این دو تا در آغوش هم، هر دو از حال رفتند، افتادند. چقدر سخت بود این وداع برای ابی عبدالله. بچه ۱۳ ساله. [با] پاهای کوتاه. تازه خواستند راهی میدان کنند. نه برایش زره پیدا شد، نه کلاه خود پیدا شد. قواره این بچه هیچی نمیخورد. با یک دانه عبا، یک دانه عمامه راهی میدانش کرد. پایش هم به رکاب [نمیرسید]. زره را هم که تن میکنند برای این است. زره اگر کسی شمشیر را فرو بکند، زره نمیتواند محافظت بکند. ولی اگر شمشیر را بزنند، تماسی [با بدن] داشته باشد، زره محافظت میکند. شروع کردند شمشیر و [نیزه را] مواظبت [کنند]. ولی زدن شمشیر، اگر کسی زره نداشته باشد، هرکی از بغلش رد میشود این شم [برمیخورد]. یا حضرت قاسم. قاسم سلیمانیها حال و هوایی قاسم بن حسنها داشتند دیگر که اینجوری شدند. آن حال و هوای شهادت. آن عشق شهادت. انشاءالله حضرت قاسم دست ما را هم بگیرد. دو گوهر است دیگر. هم فرزند [است]. چون «سیدا شباب أهل الجنه» یکی امام حسن است، یکی امام حسین است. قاسم هم فرزند امام حسن است، هم به نحوی فرزند امام حسین است. نظام امام حسین سنگ تمام گذاشتند برای این شهید در میدان. به محض اینکه زمین خوردند، آمدند بالا سرش. با آن وضعی که گفته شده. حضرت شمشیر کشید. حمله کرد به سپاه دشمن. اینها را عقب راند. بالا سر قاسم که رسید، این بچه داشت روی زمین پا میکشید. موقع جان دادنش بود. هی پاهایش را روی زمین میکشید، جان میکند. «تموم کردیم [چرا؟]» بغلش کردم. ابی عبدالله خیلی گریه کرد. این بچه را به سینه چسباند. بلند کرد. تک و تنها وسط میدان، حضرت با خودشان برگرداندند به سمت خیمه. و چون این بدن قطعهقطعه شده بود و ضربات محکم و زیادی بهش وارد شده بود، میگفتند: «این صحنه را تصور کنید. ابی عبدالله این شهید نوجوان را از یک طرف به سینه چسباندن. از بالا دست انداختند پشت قاسم، دستهای قاسم بغل ابی عبدالله از پشت گرفتن.» متن مقتل این است: «که این پاها روی زمین [کشیده میشد].» برخی گفتند که این قاسمی که پایش به مرکب نمیرسید، اینجا پاهایش خیلی بلند شده بود.
مرحوم شوشتری، شیخ جعفر شوشتری، دارد از قول ایشان عرض میکنم. مطالب خاصی را مرحوم شوشتری در روضههاش نقل میکند. یکیش این است. یک نقل این است که ابی عبدالله قاسم را به دخترشان دادند در حالا یا کربلا یا قبل کربلا. یکی از دخترانشان را به ازدواج قاسم درآوردند. جعفر شوشتری میفرماید که وقتی که این خانواده اسرا برگشتند مدینه، اینها مردم مدینه آمدند استقبالشان. مثل اسرای خودمان زمان خودمان. اسرا که میآمدند، خانوادههایشان میآمدند. مراسمی از این تجلیل بود و بعد دیگر خانواده هر کدام اینها را برداشت [و] میبرد خانه خودش. گفتند که این خانوادهها آمدند و تک تک این اسرا را بردند و همه رفتند. یکهو دیدند که همسر قاسم تک و تنها نشسته. «دختر جان تو چرا اینجا نشستی؟» گفت: «خب، من کجا باید برم؟ خانه پدر برم یا خانه دنیا؟ که برای من مانده؟» هلا لعنت الله علی القوم الظالمین. یعلم الذین ظلموا ای منقلب.
خدایا، فرج آقایمان امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما را [ضی] قرار ده. عمر ما را نوکری حضرتش قرار ده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. علما، شهدا، فقها، امام [را] سر سفره با برکت حضرت قاسم مهمان بفرما. شب اول قبر حضرت قاسم به فریادمان برس. به حق حضرت قاسم ما را تطهیر بفرما از همه رذائل، آلودگیها، خطورات، تعلقات غیر الهی. با شراب طهوری که از دست رسول الله به دست قاسم بن الحسن رسید، از آن شراب طهور. ما را تطهیر بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت [فرما]. مرزای اسلام را شفای عاجل عنایت [فرما]. حاجات حاجتمندان را روا بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین و قرآن و انقلاب و ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما [بگردان]. توفیق اخلاص، مراقبه، محاسبه، توجه، بندگی خالصانه را به ما عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود [و] هرچه نگفته و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.