رؤیای پیامبر درباره بنیامیه و تعبیر درخت ملعون
نابودی حکومت اموی پس از سوزاندن زید بن علی
هشدار عبدالملک بن مروان درباره خون فرزندان عبدالمطلب
حجاج بن یوسف؛ تجلی نفرین امیرالمؤمنین علیهالسلام
تفاوت نگاه اهل بیت به قیام زید و احتیاط در عمل
عبرتهای قیام زید برای حرکتهای دینی امروز
تکرار دائمی دو راه سقیفه و کربلا در زندگی انسان
مراقبه، محاسبه و اخلاص؛ سه ستون نجات از نفاق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا مصطفی محمد (صلّیالله علیه و آله و سلّم).
خدای متعال اذن به نابودی بنیامیه داد. خدا میداند چقدر پاداش میدادند به کسانی که شراب خوبتری به خلیفه تقدیم کنند؛ یا به مغنی که برای خلیفه خوبتر بخواند.
خلفای رسولالله اینطورها بودند! خلفای رسولالله میدانستند آوازهخوانی که بهتر بخواند و هر کسی که شراب بهتر بدهد، به او بیشتر پاداش میداد. یکی از آنها ولید بن یزید بود. چه بسا اهل باطن، آنها و عاملانشان را در بالای منبر بهصورت «قِرَده و خَنَازیر» میدیدند؛ یعنی بهصورت میمون و خوک.
این مطلب درباره پیامبر اکرم (صلّیالله علیه و آله و سلّم) نقل شده است؛ ایشان در رؤیا، بنیامیه را بر بالای منبر خود بهصورت میمون دید.
امام صادق (علیه السلام) از امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین روایت میکنند: «انا رسول الله صلی الله علیه و آله و هو علی منبره»؛ یعنی رسول خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) بر منبر خود بودند. یک لحظه پیغمبر (صلّیالله علیه و آله و سلّم) - در خواب - مردانی را دیدند که مثل میمون از منبرشان بالا میروند و مردم را به گذشتهشان میبَرند. بعد پیغمبر خدا (صلّیالله علیه و آله و سلّم) بیدار شدند و نشستند و غم در چهرهشان دیده میشد. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: «داستان درخت ملعون که در قرآن آمده، چیزی جز آزمایش مردم نبود. ما مردم را اِنذار (میترسانیم)، ولی تنها به کفر و سرکشیهایشان افزوده میشود.»
منظورم بنیامیه بود که اینها به صورت میمون دیده شدند. پیامبر اکرم (صلّیالله علیه و آله و سلّم) که دارند از این منبر (صعود میکنند)، میمون هم نماد بیقیدی است؛ مسخره میکند، دزدی میکند. هر جا در مسیرش میمونها را برای دزدی میگذاشتند، مسخره میکند. به هیچ قیدی بند نیست؛ حتی در راهرفتنش، دو تا دست دارد، دو تا پا دارد. این دو تا دستش معلوم نیست آخر پایش است یا دستش. یک کم چهارپایی میرود، یک کم دوتایی میرود. آدمهای بیقید هم چهره معنویشان فرم میمون است. اهل باطن اینها را به شکل میمون میدیدند.
حالا هم داریم میبینیم که اولاد آنها و اشباح و اَمثال آنها همینطورند؛ ابداً جز ریاست برایشان مهم نیست، ولو از حرام باشد، ولو از اَشدّ محرمات باشد. شده آدم بکشند برای اینکه رئیس بمانند، تن به هر جنایتی بدهند، تن به هر ظلمی بدهند، تن به هر معصیتی بدهند. این هم اشباح بنیامیه است؛ از جنس بنیامیه است؛ فرقی نمیکند. یزید و معاویه!
شاعر میگوید: «تلک الفجیعه؛ آیا فجایعی دردناکتر از آن فجایع - یعنی حوادث کربلا - سراغ داری؟» جوابش واضح است که خود قتل حسین (علیه السلام) فجیع است. «قتل حسین و اِحراق زید بن علی بن حسین» با هم، “اَشَدّ” و بدتر از قتل حسین (علیه السلام) بهتنهایی است که دیروز عرض کردیم شهادت امام حسین (علیه السلام) درست است که بالاترین فاجعه است، به این معنا نیست که دیگر هر چه بعدش رخ داد، همه از این کمتر است. نه؛ چون هر چه بعدش رخ داد، همه اضافه میشود به کربلا. هر چه بعدش رخ داد، اضافه کربلای خالی است. اوج فجیع است. قتل یحیی بن زید هم بهعلاوه کربلا. هشت سال دفاع مقدس بهعلاوه کربلا، باز بدتر است. جنگ یمن بهعلاوه کربلا، باز بدتر است. «داعش» بهعلاوه کربلا، باز بدتر است.
داعش به کربلا نمیرسد. شاید از جهت عظمت مصیبت، فتنه داعش به فتنه کربلا نرسید؛ ولی فتنه داعش خودش ادامه بنیامیه است. شهدای مبارزه با داعش هم ادامه شهدای کربلا هستند. انگار هنوز امام حسین (علیه السلام) دارد شهید میدهد. از روزی که نهضت عاشورا شروع شده تا خود امروز، امام حسین (علیه السلام) هر روز داشته شهید میداده. به یزید هر روز رشته طرحی اجرا میکرد؛ یک ماجرای دنبالهدار. منتظر این بودند به اضافه تمام فجایع تا روز ظهور در روایت آمده است.
بعد از قتل زید، خدا اذن داد که مُلک بنیامیه از بین برود؛ چرا که هم قتل حسین (علیه السلام) کرده بودند و هم قتل زید. با شهادت امام حسین (علیه السلام) بنیامیه از دنیا نابود نشد. یک رکنش امام حسین (علیه السلام) بود، یک رکنش هم شهادت زید بود. انگار این شهید هم باید کشته میشد تا حکومت بنیامیه از بین برود. امام صادق (علیه السلام) فرمودند خدا هفت روز بعد از اینکه بنیامیه، زید را سوزاندند، به هلاکت بنیامیه اذن داد؛ با اینکه هزار ماه اینها حکومت کردند: «خیر من اَلف شهر». یکیش همینه دیگه: «یا رسول الله، حکومت تو و این زودی تو و این شریعت تو این لیله القدر یک شبی که شما دارید در شریعت بهتر از هزار ماهی است که بنیامیه سوار کار میشود.» بنیامیه هزار ماه سوار کار بودند؛ هشتاد و سه سال، هشتاد سال حکومت کردند. آخر بعد از اینکه زید را سوزاندند، خدا اذن داد اینها نابود شوند.
نکات جالب و عجیبی است. خدا بعد از شهادت این پسر پاک و معصوم، شهید محسن حججی، او را نابود کرد و انشاءالله امریکا را با دست قطعشده حاج قاسم سلیمانی نابود خواهد کرد. یک چیزهایی را خدا یک جاهایی میگذارد، یک اثر خاصی به اینها میدهد. کار خاصی را عبدالملک برای حجاج نوشت. من اینطوری فهمیدم که نابودی مُلک بنیسفیان به خاطر قتل آل علی (علیه السلام) بوده است. مبادا احدی از اولاد علی (علیه السلام) را بکشید. عبدالملک بن مروان حکومت را به دست گرفت و امور سر و سامان یافت. با خط خودش نامهای به حجاج نوشت. حجاج خیلی سفاک بود؛ درجه یک تاریخ. خیلی کثیف و پست بود و نفرین امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم بود. حجاج نفرین امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای مردم بود: «خدایا من را از شما بگیری، یکی که لایقشید نصیبتان کنه.» (کنایه از اینکه: مثل همین حجاج که مردم لایقش بودند، نصیبتان کرد.) و آمد همان روز اول، حمام خون راه انداخت و هر کسی ذرهای محبت به علی (علیه السلام) داشت، میبُرد، سر سفره توی دیگ میانداخت؛ زندهزنده میسوزاندند، زندهزنده سر میبریدند تا یک کم اشتها پیدا کند و غذا بتواند بخورد از جایش.
خیلی عجیب است. عبدالملک، عبدالملک بن مروان، دوران امام سجاد (علیه السلام) خلیفه شد. به حجاج نوشت که: بسم الله الرحمن الرحیم. «از بنده خدا، عبدالملک بن مروان، و حجاج بن یوسف، مرا از ریختن خون فرزندان عبدالمطلب دور بدار که من آل ابوسفیان را دیدم که هنگامی که آنان مشتاق شدند، اندکی بیش باقی نماندند.» فهمیده بود؛ گفت: «تو با این فرزندان عبدالمطلب کار نداشته باش.»
این هشام ملعون این را از پدر بزرگوارش نشنیده بود. هشام بن عبدالملک، لذا هیچ اهمیت نداد و زید را کشت. زید را که کشت؟ پسر همین عبدالملک! عبدالملک گفت: «آقا نکشید اینها را؛ بیچاره میشویم.» پسر خود عبدالملک بلند شد، چهار سال جسدش را لخت به دار آویزان کرد. بعد از چهار سال، آن کسی که سرتاپا کفر و زندقه بود ولی پسر یزید، با آنکه همیشه مشغول شرب خمر و عیاشی بود و حتی امور مملکت را به عمهاش تفویض کرده بود که در دربار بماند و امر و نهی بکند و دستور بدهد، معذلک وقتی شنید که اصل خلافتشان در مخاطره است، نوشت: «اَعْجَلَاهُ اهل عراق را پایین بیاور؛ اَعْجَلَاهُ یعنی چی؟ گوساله اجل اهل عراق را پایین بیاور و بسوزان.» خدا ترحم بفرماید.
همین قدر میدانم که ما باید از ظلم و جور غافل نباشیم و آن “ظلم و جور مَلْعُونَت” در زمان سیدالشهدا (علیه السلام) هم بود. قبل از ظهور، اموال از ظلمت و جورا (جور) میشود. هی شدید میشود. [برداشته؛ اینجا پر دود شده. الآن اگر پنج نفر اینجا سیگار بکشند، بد است. اینجاست که ما باید از (پر) کرد.] ولی این دود هر چه اضافه شود، "مزید بر آن" یعنی بیش از آن. مزید بر آن هم در زمان «اِحراق زید (علیه السلام)» و در زمان قتل پسر زید (علیه السلام) بود.
آیا قاتلان اینها مسلمان بودند؟ فرمود: «رحم الله عمنا ظفر لوفا لنا.» این را امام صادق (علیه السلام) در مورد زید فرمودند: «خدا عمویم زید را رحمت کند; مردم را فرامیخواند به آنچه مورد رضایت آل محمد (صلّیالله علیه و آله و سلّم) است. اگر پیروز میشد، به آنچه گفته بود وفا میکرد.» این روایت خیلی مهم است در تجلیل از مقام جناب زید. مورد تایید بوده حرکت و نهضتش و اگر هم پیروز میشد، تحویل اهل بیت (علیه السلام). اینها کسانی نبودند که ما بتوانیم درباره اینها بگوییم: «ما مقدستریم از زید.»
خلاصه حضرات هم خیلی رغبتی نداشتند به اینکه او وارد جنگ بشود. درست است خودش مورد تایید بود، حرکتی هم که کرد، شهید هم شد، و "عَلا دَرَجَاتُه" در بهشت ساکن است، انشاءالله. حرکتش مقدس بود، مظلوم هم بود، خونش هم مطهر بود، بنیامیه را هم نابود کرد. با این حال، اهل بیت (علیه السلام) رضایت نداشتند به اینکه کشته بشود.
گفتند: «دیگر بعد از عاشورا چه ظلمی قرار است بشود که ما باید تحمل کنیم؟» درست است هیچ ظلمی بعد از عاشورا به اندازه عاشورا نشد؛ ولی همین هم که شما را کشتند، یک درد به اهل بیت (علیه السلام) اضافه کرد، به امام سجاد (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) اضافه کرد. کربلا بود، حالا شد کربلایی بهعلاوه کربلای ذیل شهید فخر. آن هم اسمش حسین بن علی (علیه السلام) بود در دوران موسی بن جعفر (علیه السلام) که در کنار مکه، امام حسین (علیه السلام) با هفتاد تا از یارانش سر بریدند. کربلای دوم بود. برای هرکسی تا قبل از ظهور هر قیامی بکند، فقط غصه ما را بیشتر میکند. برخی از این استفاده کردند، یعنی اینکه هیچ حکومتی نباید تشکیل داد؟ نه؛ وظیفهات را انجام بده، ولی تا ظهور نشود، ما پیروز نمیشویم. اینها همینجور کربلا اضافه میکند، به غم کربلا اضافه میکند.
این مطلب زید، این استدلال استدلال درستی نیست که: «دیگر از کربلا بدتر چی میخواهد بشود؟ ما میرویم کشته بشویم، کربلا درد کربلا را مضاعف میکند.» و یک جورایی انگار گله دارند دیگر از جناب زید. گفته بود: «ما از زید مقدستر نیستیم.» درست تشخیص بدهیم مسائل را. کاری بکنیم که احتیاط... احتیاط کردن، همه جوانب را سنجیدن، مطالعه کردم توی کلمات بزرگان سفارشها و اینها هیچ کسی مثل بهجت (رحمه الله علیه) ندیدم اینقدر تاکید به احتیاط که اگه یک ذره احتمالی یک جورِ دیگه میدهید، توقف کنید، بررسی کنید. فقط به یقین عمل کنید. با یقین حرکت کنید. یقین داری درست است؟ انجام بده. یقین داری درست است؟ بگو. یقین داری حلال است؟ بگو. حرفی که یقین داری حلال است، بگو. من که یقین دارم که حرام [پیدا کردم. حرام است. دیگر نمیگویم... نباشد.] یقین پیدا کردی حلال است؟ بگو. هر وقت یقین داشتی که غیبت نیست؟ بگو. یقین داشتی دروغ نیست؟ بگو. یقین داشتی مفید است؟ اقدام کن. سخت میشود، یعنی درست میشود.
خلاصه انگار نظر شریفشان بر این است که جناب زید هم جانب احتیاط را رعایت نکرد.
بخش آخر از فصل چهارم. «هدف از بَلَدی بوده که از زمانهای سابق "سور" داشته است» یعنی دیوار. فلذا در زمان حمله وهابیون به نجف، اهل نجف از پشت سور دفاع کردند. حتی خود کاشفالغطاء (رضوان الله علیه) رفت داخل یکی از سنگرها. میگفتند آن مناره قدیمه را مثلاً سنگر قرار میدادند و آنجا مشغول محاربه با پشت سُوَر (بَلَد) بودند; به طوری که هر چه داشت از فشنگ و غیره را صَرف کرد و دیگر هیچ نداشت. آمد حرم حضرت امیر (علیه السلام) و تفنگ خودش را انداخت در حرم و گفت: «تا حالا بر من بود، میتوانستم کاری بکنم، دیگر حالا بر شماست. دیگر شما باید کاری بکنید. از من دیگر گذشت؛ نه وسیلهای دارم، نه فشنگ.» از قضا هم وهابیون دیگر نتوانستند داخل شهر بشوند؛ چرا که سور بود. نمیتوانستند داخل بشوند و یک عدهای هم مشغول دفاع بودند.
نوشته است: «الان که دارم اینجای کتاب را مینویسم، نجفیها مشغولند از پشت سور با ...» اما کربلا سور نداشت، حصار نداشت. داخل شدند و کردند آنچه کردند. ده هزار نفر را کشتند. چقدر علما داخلشان بوده و چقدر غیرعلما، خدا میداند. آمدند با اسب داخل حرم مقدس شدند، ضریح را شکستند، چه کارها کردند. قهوه درست کردند داخل حرم و نشستند و تناول کردند. این کربلا چیها که به خودش ندیده! در طول گودی قتلگاه این زمین. یک قلمش این است. یک قلم جنایتهای متوکل. یک قلمش آن حمله صدام به حرم امام حسین (علیه السلام) که هنوز روی در و دیوار آثارش هست.
یکسره دنبال صاحب ریاض میگشتم و لذا رفتند به خانهاش که او را بگیرند و بکشند. «میرعلی، میرعلی کجاست؟» به اتاقها میرفتند که «میرعلی کجاست؟» او هم با طفلی در یکی از این اتاقها زیر هیزمها مخفی شده بود. زن و بچه فرار کرده بودند و از خانه رفته بودند و این طفل قنداقی را فراموش کرده بودند. مصیبتهایی که شیعه در طول تاریخ دیده! وهابیها حمله کرده بودند کربلا. جناب سید علی، صاحب ریاض (از بزرگان طلبههایی که آشنا هستند)، سید علی طباطبایی. ایشان خانوادهاش از ترس در رفته بودند و یک بچه قنداقی جا گذاشته بودند. بغل کرده بود و این هم یک کرامتی بوده است تقریباً. چرا که میگفت: «اینترنت»[احتمالا منظور نوزاد] روی سینه من بود. زیر همین هیزمها دو ساعتی ماند روی سینه من و یک سرفهای هم نکرد که آنها [آمده] دیدند اینجا غیر از هیزم چیزی نیست و رفتند.
مرحوم صاحب «مخترع الکرامه» مینویسد: «یک بار در سال ۱۲۱۶ هجری قمری و بار دیگر در سال ۱۲۲۱ هجری قمری به کربلا حمله کردند.»
این ماجرا... آمدند گفتند که آقا ما دیگر هیچی نداریم برای دفاع. تا حالا که هر چه داشتیم استفاده کردیم، حالا دیگر نداریم از این انرژی و توان. [بذارید از اینجا دیگر من توان ندارم و من با اسباب دیگری این را تمام میکنم.] اینجا هم اینها حالت اضطرار است. و اتفاقاً وقتی آدم همه امکانات را استفاده کرده، به اضطرار میافتد و اضطرار گرهگشا است؛ کلید برای "الْحَلِّ" است.
فصل پنجم کتاب، «اشاراتی در باب درسها و عبرت». بخش قشنگ و خوبی دارد کلاً. لحنهای بهجت لحن موعظهای است. حال و هوای خودشان این شکلی است (که) از هر چیزی میخواهند عبرت بگیرند. همش اهل تذکر است، اهل تلنگر است. عاشورا! اثر بگیریم برای مظلومیت اباعبدالله (علیه السلام)، محزون بشویم، گریه بکنیم، عبرت بگیریم. «قتیل العبره». عبر هم به معنای اشک است هم به معنای اشک (که) عبور میکند از صورت میآید پایین. در عبرت هم انسان عبور میکند بر اساس یک تجربهای که از یک ماجرا پیدا میکند، از فتنههای بعدی عبور میکند. امام حسین (علیه السلام) «قتیل العبره» هستند. عبرت واقعه میفرمایند: «انسان هر راهی را بدون تقید و پایبندی به قرآن و سنت برود، روز به روز تنزل و تاریخ - از جمله قضایای سقیفه و پیامدهای آن مانند واقعه تب - هر روز تکرار میشود.» سقیفه و کربلا هر روز دارد تکرار میشود. هر روز سقیفه، هر روز کربلا. انتخاب کردیم (که) جاهل سقیفه باشیم یا اهل کربلا. دائماً توی زندگی همش توی دوراهیهایی هستیم که یک طرفش امام حسین (علیه السلام) است، یک طرفش یزید است. یک طرفش بهشت، یک طرفش جهنم. یک طرفش کربلا امام حسین (علیه السلام)، شهادت، آن نورانیت و صفاست، یک طرف سقیفه، دشمنان اهل بیت (علیه السلام). "زیرا هر روز حقی قصد (فصد) یا احقاق میشود و همیشه حق و باطل مثل حسین و یزید وجود دارد و کار مردم هم یا جنگ در کنار یزید و یا در رکاب امام حسین (علیه السلام)."
تلویزیون نگاه میکنی، این گوشی که آدم میرود، صفحههایی که دارد میرود، میچرخد، مطالبی که دارد میخواند، کانالهایی که عضو است، یا دارد یزید را تقویت میکند، یا حقی را دارد احقاق میکند، یا حقی را دارد تضعیف میکند. کی را دارم تقویت میکنم؟ لباسی که تنم است، کی را دارم تقویت میکنم؟ مدل موی من و مدل ریش من و مدل حرف زدن من و کلماتی که مطالبی که میگویم. یکی دارد با این تقویت میشود، یکی دارد تضعیف میشود. بقالی میروم بستنی، یکی دارد تقویت میشود، یکی دارد تضعیف میشود. کی را دارم تقویت میکنم؟ این شعاع نصرت امام حسین (علیه السلام) و جنگ حق و باطل کل زندگی ما را پوشش میدهد. از کجا کجا [امام حسین (علیه السلام) تنها]. بنابراین انسان باید هر روز موضع خود را مشخص کند که آیا اهل حق است یا باطل و پیرو آن. این است که آدم محاسبه دائم میخواهد، مراقبه دائم میخواهد. دست انسان بر در دست عالم ربانی باشد. جایی کسی برای حقی قیام کرد و خودش عالم ربانی نبود و تابع عالم ربانی نبود، به او کمک نکن. یعنی مقید به حلال و حرام و اینها نبود، این حقخواهی اولش حقخواهی است. عرض کردم خیلیها برای... به اسم مبارزه با امریکا، مبارزه با اسرائیل رای آوردند، ضد صهیونیستها شناخته میشدند، الآن خودشان شدند یک صهیونیست تمام عیار! همه حضراتی که خیانت میکنند توی مسئولین ما. آدمهایی این شکلی شعارهای داغ داغ نماز جمعه اعلام بکنند. «دُور از چشم صهیونیستان! صهیونیستها صد سال نمیتوانستند با جمهوری اسلامی اینجوریاند.» این این است که آدم محاسبه و مراقبه میکند. دائماً باید خودمان را به کار بگیریم. یک قدم خوبی برداشتم و یک مدتی خوب بودم و بهترین حال خوب پیدا کردم و یک کمی احساس میکنم سر به راه شدم از گذشتهام. فاصله گرفتم بهصورت خیلی بدتر. تو تا قبل از این جاهل بودی، غافل بودی، خبر نداشتی، نمیدانستی. رفتی یک مسیری را، خدا کمک کرد، بیدار شدم. آن مسیر قبلی را فهمیدم؛ ولی الآن جهل مرکب دارم. این دیگر خیلی خطرناک است.
در قتل امام حسین (علیه السلام) روم نبودند، رومیان، کفار قریش نبودند. [من نمیدانستم که این اعتقاد به خدا عین دشمنی با خداست، عین ابلیس است.] آدم باید مراجعه کند به علم، آگاهی میخواهد، فهم میخواهد، اخلاص میخواهد که خدا نصیب من بیچاره کند. اخلاص، قطع تعلقات میخواهد. تعلقات ما نمیگذارد ما حق را تشخیص بدهیم. تعلقات ما خانه فردا. آدمهای مذهبی، این آقا ده تا روایت توی سر خانمش، خانمم ده تا روایت. جفتشان هم دارند میروند جهنم (که) ثابت کنند و سوار کنند. قطع تعلق هوای نفسمان را بگذاریم کنار ببینیم واقعاً خدا از ما چی خواسته.
مرحوم علامه حلی (رضوان الله علیه) در مورد مسئله نجس شدن آب چاه تحقیق میکرد. میخواست فتوا بدهد. چاه حمام چه شکلی نجس میشود؟ اگر نجس شد باید چه شکلی پاکش کنیم؟ دستور داد به خادمش، گفت: «برو چاه خونه را ببند.» خاک ریختند، یک دو هفتهای پر بود. توی دو هفتهای که این پر بود، نشست تحقیق کرد. گفت: «نمیخواستم یک جوری تحقیق کنم که آخر از توش (آب) چاه توی خانهمان مسئلهاش حل بشود. تعلق من به خانه باعث میشود روی این فکر من و بررسی علمی من اثرگذار باشد.» [نجس است. آزادی؟] آیه جالبی است: «اول برای خدا قیام کنید، بعد فکر کنید.» چون آدم تا آزاد نشده، قیام نکرده. هر چی فکر بکند به نفع تعلقاتش فکر [آدم] برای تعلقات هر چی میخواند، میگوید که: «آقا شوهرم به من فحش میدهد، فلانی را گوش میدهی، فلانی گفته که آدم وقتی شهید بشود حقالناسش صاف میشود، من از خدا شهادت خواستم.» از کجا دارند در میآورند؟ هیچ ربطی ندارد. بابا! ابداً منظورش این نیست. صد بار آدم گفته که: «بابا! کسی که اینجوری ظالم است، اصلاً توی فکر شهادت پیدا نمیکند.»
الآن همه جناحهای سیاسی ما خودشان را یک جوری میچسبانند به رهبری. آن موافق، مخالف برجام. آن موافق مذاکره، آن مخالف مذاکره. اونی که اختلاس میکند، اونی که جاسوس است، همهشان یک جوری خودشان را به رهبری میچسبانند. سوءاستفاده. هیچکی نمیآید خودش را خالی کند از تعلقات. بگوید: «ایشان چی میخواهد؟ من خودم را تطبیق بدهم.» به نفع خودش مصادره میکند، مصادره مطلوب میکند. این است که آدم باید اهل محاسبه و مراقبه و اخلاص و علم و این حرفها باشد تا بتواند تشخیص بدهد. تا یزیدی نشود، تا حسینی باشد.
«واقعاً وقایع و حوادث عالم مایه عبرت است.» با آن همه کمالات و مقامات که اهل بیت (علیهم السلام) دارند، به گونهای که تمام عالم هیچ نسبتی با آنها ندارد. عالم چیست؟ خدا میداند چه عظمتی دارند و چه خبر است. حیف است که یک نفر آدم عادی در دنیا از آنها عزیزتر [باشد] زندگی با این حال بنا به اقل نقل - یعنی کمترین عددی که توی نقل تاریخی آمده - در کربلا سی هزار نفر با حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مقاتله کردند و آن حضرت اولا به حیات از همه آنها بود. آن که بیشتر از همه شایستگی زندهماندن دارد، کیست؟ امام حسین (علیه السلام)!
سی هزار نفر! «صبر و بردباری آنها بر مصائب با آن عظمت و جلال و جلالت و عزت مگر قابل تحمل یا تعقل است؟»
ای زینت دوش نبی! روی زمین جای تو نیست
این خاک و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست
یعنی اصلاً اینها حیف است برایشان که بیایند روی عالم خاک. اگر توی عالم خاک روی سر خلایق هم جا داشته باشند، مال عالم خاک نیستند. همین که میآیند توی عالم خاک کسب شأن است برایشان. ولو همه حکومت و مُلک عالم خاک دست اینها باشد. همه برده و فرمانبردار اینها بشوند، بلکه اینها وقتی با ملائکه گفتگو میکنند برایشان... و تنزل میکنند که با ملائکه گفتگو کنیم.
«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان، قیلومقال عالمی میکشم از برای تو.»
«ملول گشتمی از نفس فرشتگان.» آدم اینقدر لطیف میشود؟ نه، اهل بیت (علیهم السلام) و همین اولیای خدا اینقدر لطیف میشوند که برای گفتگو با ملائکه باید تنزل کنند، بیایند پایین. اهل بیت (علیهم السلام) حتی اگر با جبرئیل هم همکلام بشوند، باز شأنشان نیست؛ باید با تنزل بکنند. بعد این اهل بیت (علیهم السلام) با آن شأن و با آن جلالت بیایند اینجا، آن وقت زیر چکمه شمر! این امام زمان ماست. دوازده قرن! خدا میداند به چه نحو دارد زندگی میکند. پدرش به او وصیت کرد: «پسرم، بعد از وفات من به بیابانها پناه ببر.»
امسال از یک جهت هم این مراسمهای عزاداری ما شبیه عزاداریهای امام زمان (عجلالله فرجه) است؛ دیگر از هم فاصله بگیریم و زیر سقف و زیر آسمان و دعایی که تجمع و اجتماع و ازدحام به آن نحو نباشد. امام زمان (عجلالله فرجه) هم دوازده قرن این شکلی عزاداری در تنهاییها و در خلوتها دور از اجتماع. این شأن امام زمان (عجلالله فرجه) است.
خلایق یکییکی میآیند. یکی مثل این ترامپ کثیف (آدم از شدت کثافتش نمیداند چه تعبیری برایش به کار ببرد) این قدرتمند باشد، این زور داشته باشد، این سوار باشد، بعد حجت بن الحسن (عجلالله فرجه) دستش بسته باشد. خیلی درد دارد اگر بفهمی. صدامها حاکم باشند. امام زمان (عجلالله فرجه) دستش بسته است. در ملکوت باز است. این عالم دنیا غریب باشد. اینها مایه عبرت است. این عظمت ذوات مقدس و این همه مظلومی.
بزرگان گفته بودند، شاید از برخی بزرگان نقل کرده. گفته بودند که شهید اول و شهید ثانی، دو تا عالم برجسته شیعه بودند که هر دو در سنین کم، سنین بین چهل تا پنجاه، [تو چرا] هشت سالگی، پنجاه و پنج سالگی، این دو بزرگوار را شهید کردند به نحو بدی هم شهید کردند، سر از تن جدا کردند. شهید ثانی را که جسد مبارکش را توی استانبول، بدن را زمین رها کردند. مردم از نوری که دیدند از این جسد به بالا میرود، فهمیدند اینجا خبری است. آمدند دیدند جسد شهید ثانی... خیلی شخصیت فوقالعادهای است. وضعیت علمی اینها. خیلی خدمات کردند. همه طلبهها تربیت شده کتاب شرح لمعه. چندین قرن است که هر کلمهای در حوزه علمیه این کتاب را میخواند. یکی از ناراحتیها و غصههای امام زمان (عجلالله فرجه) این است که این دو شهید بزرگوار "مرجعیت نخوردند"، "کلاه مرجعیت" [سَرِشان نرفت.] این همه خدمات کردند، هیچکی از اینها قدردانی نکرد. آخر هم مظلومانه کشته شدند. حالا ما باید بگیم یا صاحبالزمان (عجلالله فرجه)، شما غصه تجلیل نشدن جایگاه خاص نداشتن، به قول معروف مرجعیت، همه سرانگشتی از کمالات شما بودند. شما باید چی بگیم؟ دوازده قرن یک روز آب خوش از گلویتان پایین نرفته. نه پلوی مرجعیت، یک روز آب خوش از گلوی شما پایین نرفته. خدا کند که ظهور شما نزدیک بشود و فرج شما نزدیک بشود. نه برای ما برای خودتان گشایشی بشود. از این غم و از این غربت در بیایید.
میفرمایند: «از قضیه سیدالشهدا (علیه السلام) باید این را بفهمیم که بشر حاضر است همه چیز را فدای خودش کند و استثنایی هم در کار نیست.» آدم وقتی که قرار است به یک هدفی دنیایی و هدف پست برسد، همه چیز را فدا میکند. این وسط امام حسین (علیه السلام). توی حقیقتت پا میگذاری. به خدا رو ابدیتش پا... همه چی اصلاً ارزشی ندارد. انسان، عجول. عجله میکند برای رسیدن. رسیدن. هر چی خراب بشود واسش اهمیتی ندارد. فقط باید برسد. این تعلقات. تعلقات اگر فکری به حالش نکنیم گرفتار [میشویم.] خیلی زیباست.
«ما باید اهل محاسبه باشیم، هرچند اهل توبه نباشیم و تدارک نکنیم.» نمیخواهیم اصلاح کنی خودت را؟ برنامه برای اصلاح نداری؟ لااقل حواست باشد چه کارهای، چه کارها کردی. اهل توبه هم نباشیم و تدارک نکنیم هم باز خود محاسبه مطلوب است: «اگر بدانیم فلان روز حسینی و فلان روز یزیدی هستیم، بهتر از این است که اصلاً ندانیم یزیدی هستیم یا حسینی.» من بدانم یزیدیم. ولو اصلاح نکنم خودم را، باز بهتر از این است که اصلاً ندانم یزیدیم یا حسینیم. علوم محاسبه شاید یک وقتی یک تلنگری شد، یک تکانی شد. «سرانجام ممکن است روزی به خود بیاییم و بخواهیم تدارک کنیم با توجه به عیوب خویش و اصلاح آنها.»
«فرصت رسیدگی به حساب هر روز خود را نداریم، چه رسد حساب مردم.» «أفضلُ الناس مَن شُغلَتْهُ مَعایِبهُ عَن عُیوبِ الناس.» آدمی که اهل محاسبه است، میبیند فرصت ندارد که عیبهای خودش را برطرف کند. فرصت ندارد به عیبهای خودش برسد. چه برسد به اینکه بخواهد به عیب دیگران فکر کند. [دیگران فکر میکند معلوم میشود که اهل محاسبه نیست.]
یک سخنرانی هم که گوش میدهد، میگوید: «این را یک جا مطلبی میخواند، میگوید: آهان دقیقاً! فلان.» محاسبه نیست. همه حرفها را به خودش میگیرد. همین حرفها را به خودش میگیرد. یعنی هر تذکری را به خودش میگیرد. نه مثل امثال بنده که هر متلکی را به خودمان بگیریم که برای اینکه کینه و نفرت پیدا کنیم. هر گوشه و کناری را به خودمان بگیریم. (که) به خود گرفتن یعنی نفس شریف و مقدس من را این دارد تعرض میکند بهش.
تذکر یعنی هر کی هر جای عالم دارد هر کاری میکند، خدا دارد به من تذکر میدهد من عیبم را برطرف کنم. نامش تذکر به من. آدمی که اهل محاسبه است، هر چی میخواند، هر چی میشنود، میگوید: «آهان! ببین این لطف خدا بود ها! روزی من شده. خدا دارد به من تذکر میدهد.» همه مشغولیت آدم میشود به عیوبش. درگیر عیوبش میشود.
بچهها را هم که میبیند، بچهها جدای از لطافتهایی که دارند، عیوب هم کم ندارند دیگر. عیب این بچهها را هم که میبیند، به خودش متوجه میشود. خصوصاً بچههای خودمان. بچههای خودمان محصول ما هستند. تربیت شده ما هستند. ادامه ما هستند. ای وای که دارند... معمولاً یک ربطی به ما دارد. آدمی که اهل محاسبه است، در بچهاش عیبی میبیند. کامل معیوب میبیند: «من که... من که پابوس علی! بچهام مشکل دارد.» خودش را معیوب میداند. عیب بچه را هم به خودش برمیگرداند. با خودش خیال میکند که خدا دارد به واسطه این عیب به من چیزی میگوید. این عیب را دارد به من نشان میدهد. من حواسم را جمع کنم. میگوید: «ببین لجبازی چقدر بد است.» یکی از آقایان تعریف میکرد: «منزل مرحوم آیتالله معجزه تهرانی، بچه کوچکم را برده بودم. خیلی شلوغ و سر و صدا میکرد. فکر میکردم که این مرد اذیت شد، ناراحت شد. مجلس افرادی نشستند. او حالا از بابت اینکه افراد اذیت بشوند، ناراحت میشوند.» آن بحث. (از آقای معجزه تهرانی) گفتم: «آقا! خیلی شرمنده شدیم. ببخشید این بچه سر و صدا کرد، شلوغ کرد.» نه، من به این فکر میکنم که: «ماها که کودکیم در برابر امام زمان (عجلالله فرجه)، ما با بچهبازیهایمان چقدر موجبات ناراحتی حضرت میشویم با این کودکصفتیها، شلوغکاریها، بهانهگیریها، بیقراریها و ناآرامیها، لجبازیها. امام زمان (عجلالله فرجه) داریم. چقدر زشت است.»
خودش متوجه میشود. حواسش به خودش جمع است. اهل مراقبه است، اهل محاسبه است. به فکر خود باشیم. خود را اصلاح کنیم. «اگر به خود نرسیدیم و خود را اصلاح نکردیم، نمیتوانیم دیگران را اصلاح کنیم.» «بهترین مردم کسی است که عیوب خودش او را مشغول کرده، دیگر مشغول به مردم نیست.» [تذکر میدهد نه اینکه نهی از منکر نمیکنم.] نهی از منکر میکند، تذکر میدهد. باز خودش را معیوب میداند. اصلاً تذکر میدهد به خاطر اینکه میگوید: «ببین! من بد شدم، خراب شدم.» دیدید یک نفر که معتاد است سیگار بکشد، این چه جوری تذکر میدهد؟ از موضع بالاتر تذکر شروع کردم. «آلوده شدم، تو نکش.» نهی از منکر در واقع این شکلی است: «وجودم را داغون کردم، تو نه!» نه اینکه از یک موضع بالاتری: «فلان، فلانشده! خجالت نمیکشی اینجوری میکنی؟ فلان میکنی؟» یک بار تجربه کنیم ببینیم با اینجور گفتن چه اثری میکند «که من خودم سر تا پای وجودم عیب است، ایراد است، اشکال است. تو عزیز منی. تو جوانی، تو پاکی. دوست ندارم تو دیگر شبیه من بشوی. تو گناه نکن، تو مراقب باش، تو حواست جمع باشد. من هم اگه حواسم جمع بود این شکلی [میشدم].» خیلی قشنگ است. این میشود آدمی که اهل توجه به خودش است. حواسش هست چی میگوید، چی میبیند، چی میشنود، به چی فکر میکند. خدا نیاورده، اینقدر ما مشغول امور زندگی بشویم [یکی] از خودمان غافل بشویم، حواسمان پرت بشود. «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ.» نباشید که خدا را فراموش کردند. خدا هم کاری کرد که اینها خودشان را فراموش (کنند). خودشان را فراموش کردند یعنی یادشان رفت کی بودند و چی بودند. فقرشان یادشان رفت. یادشان رفت. اگه آدمی به عیبش توجه ندارد، به خاطر این است که خدا را فراموش کرده است. آدم اگه حواسش به خدا باشد، متوجه عیبش میشود، متوجه فقرش میشود، متوجه ضعفش میشود. «أنساهُم أنفسَهُم»؛ کاری کردیم اینها دیگر عیبهایشان را نمیبینند. توی حجاب رفتن ظلمت!
این بخش آخر را هم بخوانیم:
«در روایت درباره اهل بیت علیهم السلام آمده است: "لا تستقیموا فَتُهْوَلو و لا تتأخَروا عنهُم"؛ از اینها پیشی نگیرید که گمراه میشوید، از آنها عقب نمانید که هلاک میشوید.» یعنی از اهل بیت (علیهم السلام) جلو نیفتید و از آنها جدا نشوید و به جای دیگر نروید. همچنین در حدیث ثقلین یا حدیث ثقل میفرمایند: «ما ان تمسَکتم بهما لن تضِلوا»؛ «تا زمانی که به این دو تا چنگ بزنید، گمراه (نمیشوید).» «کتاب الله و عترتی.» با این حال، تخلف از قرآن و عترت هر دو تاریخ را نشان داده است. ظاهراً حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خود به خیمه عبیدالله بن حر رفت و از او طلب اسب و شمشیر [کرد]. «من را میدهم.» حضرت عبیدالله گفتند: «بیا کمک». در صورتی که آن حضرت برای نصرت خود نمیخواست، بلکه برای برپایی دین بود. به دلیل اینکه در شب عاشورا خطاب به اصحاب خود فرمود: «انتم فی حلّ من بیعتی.» شب عاشورا اصحابش را آزاد میکرد. برای خدا میخواست. همچنین به عبدالله بن عمر فرمود: «اتق الله یا ابا عبدالرحمن و نصرتیم ای ابا عبدالرحمن، تقوا پیشه کن و از یاری من خودداری کن.» اگر کسی اهل تقوا بود، امام حسین (علیه السلام) را رها نمیکند دیگر. این از بیتقوایی است؛ ولی وقت، وقتش میفرمود: «هر کس میخواهد برود، برود. هذا اللیل قد غَشِیَکُمْ. از تاریکی شب شما را فرا گرفته. از تاریکیهای آن استفاده کنید و متفرق بشوید و من را با این قوم تنها بگذارید. آنها جز من با کسی کار ندارند.» این نشان میدهد که امام حسین (علیه السلام) دنبال اینکه برای خودشان کسی را جمع بکنند، بیاورند، نبودند. شب عاشورا آزاد کردند، گفتند: «همهتان بروید.» مسئله او، مسئله دین خدا بود، مسئله مبارزه با ظلم بود.
شب عاشورا وقتی این حال را فرمود، امام حسین (علیه السلام) اصحاب سیدالشهدا (علیه السلام) بلند شدند. گفتند که: «موتور (تورا) رها نکن. برو رها کنیم، کجا برویم؟ برگردیم به زندگیهایمان برسیم. آن زندگی بعد از تو چه زندگیای میشود؟» «اگر ما را هفتاد بار بکشند، تیکهتیکه کنند، بسوزانند، خاکستر ما را به آب بدهند، دوباره زندهمان کنند، با دست از تو بر... با تو رحمان، تو جان جان مايی یا اباعبدالله.» تو جان جانان هستی. جان جانان! آدم از جان جانانش مگر دست برمیدارد؟
اباعبدالله هم خوشحال شدند و فرمودند: «من به وفاداری شما در این عالم سراغ ندارم.» که اینجا قاسم بن الحسن (علیه السلام) بلند شد، سوال کرد: «عموجان! فردا منم کشته میشوم؟» چون حضرت فرمودند: «همهتان کشته میشوید.» «عزیزم! نه تنها تو کشته میشوی، بچه شیرخواره من هم فردا کشته میشود.» قاسم اول تعجب کرد، گفت: «عموجان! یعنی پای نامحرم به خیمهها میرسد؟» فرمودند: «نه عزیزم! فردا غروب که میشود.»
این نشان میدهد امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا روضه علی اصغر (علیه السلام) خواندند. قبل از اینکه عاشورایی بشود و شهادتی باشد، آن شبی که شب عروج این اصحاب است، نورانیترین شب اینها، تا اوج ملاقات با خدا میخواهند بروند. اباعبدالله اینها را با چی فرستاد به اوج ملاقات خدا؟ با علی اصغر! کمبودی دارد؟ هر مشکلی دارد، روضه علی اصغر (علیه السلام). دستهای کوچک همه دست شما توی دستش جا نمیشود. نهایت یک انگشت کوچکتان را بتوانیم بزنیم. کف دستش میگیرد، چه محکم میگیرد، فشار میدهد. خدا کند علی اصغر (علیه السلام) دست ما را این شکلی بگیرد.
فیلم منتشر شد، تازگی آمد با آیتالله بهجت. گفت: «آقا! دارم میروم کربلا.» ایشان فرمود: «داری میروی آنجا؟ که رفتی، ده بار روضه علی اصغر (علیه السلام)... ولو شده مختصر. میخواهی همه را یک جا بخوانی، میخواهی ده جا بخوانی؛ ولی ده.» چه سری در این جمله؟ خدا میداند. چرا ده بار روضه بخوان؟ روضه علی اصغر (علیه السلام) که کوچکترین شهید کربلاست، این روضه را دارند. ده بار روضه علی اصغر (علیه السلام) خواند به جاهای مختلف. یکی شب عاشورا بود. یعنی قبل شهادت این روضه را خواند. ظهر شهادت، قبل شهادت که خودش تک و تنها بود، ایستاد. وقتی علی اصغر (علیه السلام) توی بغلش بود و این خون را به آسمان میپاشید، کنار قبر او برایش روضه خواند و گریه کرد. این لحظه آخری بود که کار تمام شده بود.
دختر ابی عبدالله (علیه السلام) برای... و بدن پارهپاره ابی عبدالله (علیه السلام) آمد. میگوید شنیدم پدرم از ملکوت به من صدا زد و این شعر معروف را:
«شیعتی مهما شَربْتُم ماءَ عَذبٍ فاذْکرونی»؛
«دخترم! این پیغام من را به شیعیانم برسان که هر وقت آب گوارا نوشیدید، به یاد من (باشید).»
«أو سَمِعْتِم بهِ شهیدٍ أو غَریبٍ فَانْدُبونی»؛
«هر وقت شهید دیدید، غریب دیدید، برای من گریه کنید.»
در مورد «ظهر عاشورا و ماجرای عاشورا»، هیچ ابی عبدالله (علیه السلام) نفرمود: «ای کاش در ظهر عاشورا [طِفلِی] من ایستاده بودم برای بچهای طلب آب کردم.» قربان دل ریشریششدهات یا [خیلی] توی این مصیبت شما را سوزاندند. یکی از دوستان برای من میگفت که: «من بچه شیرخوارهای داشتم. مریض شد. بیمارستان. خانمم بیرون نشست. من رفتم دنبال کارهایش. این بچه تب کرد. بعد دقایقی از دنیا رفت. بغل من بود.» گفت: «به من گفتند این بچه را تحویل سردخانه بده.» این دوست من میگفت مداحم بود. «خودش بچه را بغل گرفتم. آنجا فهمیدم بچه دستم بود. ماندم الآن بروم توی حیاط بدهم خانمِم برای بار آخر نگاه کند؟ بچه را تحویل سردخانه بدهم؟ اگه ببرم تحویل خانمِم بدهم، خانمِم طاقت ندارد، محافظت نکردی، دیر آوردی، زودتر میآوردی، یک دکتر دیگر نشان میدادی، تو کم گذاشتی. آخر کنم حسرتش به دلم بود.» یا اباعبدالله (علیه السلام) بود وقتی با این قنداقه خونی ماند. الآن برگرد...
معروف است. حالا سندیتش را وقتی مختار را دستگیر کردند، بهش گفتند: «تو کربلا جایی هم بود دلت بسوزد؟» [با این بچه برگرده؟] مردد بود سمت خیمه، پشت خیمه برود. این بچه روی دستش مانده بود. از یک طرف مادر، از یک طرف مادر طاقت دارد ببیند، مادر طاقت دارد نبیند. مادر طاقت دارد؟ نه! طاقت دارد ببیند؟ نه! طاقت دارد نبیند. هر دو حالت سخت است برایت. اباعبدالله (علیه السلام) آرام آمد پشت خیمه. تک و تنها، وسط آن بهبهه و غلغله جنگ. پوران جنگ که دیگر مردی هم نمانده. خود ابی عبدالله (علیه السلام) تنها مرد این قافله است و دارد مدیریت میکند؛ هم میدان جنگ را، هم خیمهها را. گوشهای خلوت کرد مثل وقت نماز که وقتی اذا جنگ خلاص شد، رفت یک گوشه مشغول نمازش شد. اینجا یک لحظه از جنگ خلاص شد، آمد با این بچه یک گوشه خلوت کرد. با غلاف شمشیر قبر کندن و تنها شهید کربلا که دفن شد آن هم توسط ابی عبدالله (علیه السلام) حضرت علی اصغر (علیه السلام) بود.
توی همه شهدا را در خیمه الشهدا جمع کرد. البته شهدا بودند. ولی وقتی خیمهها را غارت کرد، دشمن آمد سر از سر همه اینها جدا کرد. ابی عبدالله (علیه السلام) اینها را برمیگرداند خیمه تا دشمن زندهزنده سر از تن [اینها] جدا نکند. ولی اینها وقتی دسترسی به خیمهها پیدا کردند، تکتک این سرها را بریدند. یک روضهای را بنده نمیخواندم چون که در سندش اشکال داشتم و شک داشتم؛ ولی دیدم توی این کتاب «رحمت واسعه» واقعاً متحیر شدم از اینکه آقای بهجت این روضه را نقل کردند. انشاءالله که دروغ است. حتماً دروغ است، حتماً دروغ است انشاءالله.
گفتند: «ابی عبدالله (علیه السلام) علی اصغر (علیه السلام) را دفن کرد شاید به خاطر این بود که این بچه محفوظ بماند.» قبرش در خیمهگاه بود. حالا این هم سفارش بود از جانب آقای بهجت که خیمهگاه که میروید، آنجا مزار علی اصغر (علیه السلام) است. بدن علی اصغر (علیه السلام) آنجا دفن [است]. خیمهگاه را این شکلی نگاه (کنید). نورانیت و صفای عجیب و خاصی هم دارد. اینها شب شام غریبان، شام عاشورا، آمدند قبیلهقبیله افتادند. سرها را جدا کردند چون به هر سری هزار درهم میدادند. یک قبیله شانزده تا سر برداشت. یک قبیله پانزده تا برداشت. یک قبیله هفده تا برداشت. (با هم) که ما سر بیشتری بریدیم، آنها میگفتند ما بیشتر بریدیم. هر سری هزار درهم ارزش داشت. همه سرها را که توی این خیمه جدا کردند و گودی قتلگاه همه سرها را برداشتند. یک نفر گفتش که: «من شاهد بودم حسین این بچه را آن پشت برد دفن کرد!» یک سر آن پشت! من کاسبم! قبر این بچه را شکافتند. این بچه را بیرون آوردند. برخی یک چیز دیگر هم اضافه میکردند. این دیگر خیلی دردناک است. محدوده قبر را میدانستند ولی جای دقیق قبر را نمیتوانستند پیدا کنند.
یا صاحبالزمان! خاک به دهانم. «و یَعلَمُ الظّالِمُونَ أیّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»
خدایا! فرج آقایمان امام زمان (عجلالله فرجه) را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش [قرار بده.] اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل را سر سفره با برکت علی اصغر (علیه السلام) مهمان بفرما. شب اول قبر، علی اصغر (علیه السلام) به فریادمان برسد. گرههای ما، گرههای دنیایی ما، گرههای اخروی ما، گرههای معنوی ما، گرههای ما در ارتباط با خودت را با این دست کوچک، با دست شیرخواره اباعبدالله (علیه السلام) باز بفرما.
در دنیا زیارت و در آخرت شفاعت اهل بیت (علیهم السلام) را نصیب ما بفرما. توفیق توجه، مراقبه، اخلاص، بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. مردان اسلام و سپاه را عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را روا بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. الهی! هر آنچه گفتیم و صلاح ماست؛ (و) آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.