معرفی کارکرد دنیا توسط انبیا و اولیا و هدف از دنیاداری
تفسیر عرفانی نامه امام حسین علیهالسلام «کالدنیا لم تکن»
نقد دلبستگی به پول و فریب ابزارهای دنیا در قرآن
عدالت و ظلم به عنوان مفاهیم متعلق به عالم آخرت
تفاوت توبه حقیقی و توبه نمایشی در قیام توابین
تقوای عملی در سیره شهید حاج قاسم سلیمانی
نقش حب دنیا در پیدایش بغض نسبت به امیرالمؤمنین علیهالسلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
انبیا و ائمه (علیهم السلام) نیامدند که بگویند مردم از دنیا هیچ بهرهای نداشته باشند، بلکه آمدند طریقه دنیاداری با سعادت و عزت و غیره را هم به ما نشان بدهند. انفاق، احسان، صداقت، دوستی و محبت و به فکر هم بودن یکی از راههای سعادت دنیوی ماست. اگر به فکر هم و غمخوار هم باشیم، در واقع به فکر خود هستیم و در نتیجه دنیای خود را هم نگهداری کردهایم.
خدا تنبه دهد که از بیتنبهی شکست نخوریم و متنبه بشویم که چرا فکر نکردیم که با پیروی از انبیا و اولیا (علیهم السلام) چگونه دنیاداری کنیم. اصلاً دنیاداری واقعی با انبیا و اولیا محقق میشود. دنیا را آنجوری که هست به ما نشان میدهد، نه آنجوری که ما توهم میکنیم. انسان تا با چیزی به نحو واقعی مواجه نشود، نمیتواند ازش استفاده کند. من اگر واقعاً ندانم این میکروفون کارش چیست، هیچ وقت نمیتوانم ازش استفاده کنم. اگر فرض کنیم که من این میکروفون را مثلاً یک چیزی برای فرض کنید؛ من این را به عنوان یک گوشتکوب فرض کنم، مثلاً از میکروفون به عنوان گوشتکوب استفاده میکنم. نتیجهاش چیست؟ نتیجهاش این است که نمونه کاری که گوشتکوب باید بکند برایم حاصل نمیشود، نه کاری که این باید برایم بکند حاصل میشود. آخرش هم زود خراب میشود، از دست میرود. کارکردش، کارکرد میکروفون است، نه کارکرد گوشتکوب.
انبیا و اولیا آمدند به ما همه این دنیا را معرفی کنند، کارکردش را بگویند؛ کارکرد این اعتبارات موقت. یک دو روزی مالکیم، یک دو روزی زوجیت بین ما و همسرمان برقرار است، یک دو روزی ریاست داریم. این دو روز ریاست و دو روز زوجیت و دو روز مالکیت و اینها را باید چکارش کنیم که فایده ابدی به ما برساند؟ وگرنه، همه هرزههای عالم اینها را دارند، دو روزی دارند و رها میکنند و میروند بدون هیچ خاصیتی، بدون اینکه چیزی گیرشان آمده باشد.
انبیا و اولیا آمدند به ما بگویند این دنیا ظاهرش، باطنش آخرت است. "يعلمون ظاهراً من الحیاه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون". آمدند بگویند فریب ظاهر را نخور. آدم اگر بستنی میخواهد، خود بستنی را میخواهد نه پوست و جلد بستنی را. انبیا آمدند به ما بگویند که شماها یک عمر مشغول لیس زدن پوست و جلد بستنی بودید. از این لایه عبور کنید، بروید خود بستنی را بخورید. از ظاهر عبور کنید، بروید سراغ باطن. آنچیزی که شما میخواهید توی باطن است. آدمیزاد ساده و ابله یک عمر داشته با لیس زدن پوست و جلد بستنی احساس آرامش میکرده است، یک بار خود بستنی را مزه نکرده که بفهمد همه مزه تو اینه. "انا دار الاخره لهی الحیوان". همه حیات و زندگی آنجاست، اینجا زندگی نیست، حیاتی نیست. اینجا به مردگی بیشتر نزدیک است تا زندگی.
امام حسین (علیه السلام) وقتی به کربلا رسیدند، دیگر دیدند که اینجا باید سکنی کنند و نمیتوانند از اینجا حرکت کنند. آخرین نامهای که به محمد بن حنفیه نوشتند اینجا بود. عمیقترین شاید نامه باشد دیگر. وقتی میخواستند اعلام کنند که ما در منزلی قرار گرفتیم که نه راه پس داریم نه راه پیش، میخواستند یک جوری اعلام بکنند که من دیگر در موقعیت شهادت قرار گرفتم. چرا حضرت تصریح نکردند؟ یا نمیشد نامه را توی راه میگرفتم؟ یا اینکه حضرت خواستند به یک بیان بهتری این را برساند؟ یک خط نوشتند برای محمد بن حنفیه. این مسافت طولانی را نامهبر میخواهد از کربلا ببرد مدینه برای محمد بن حنفیه. پیام امام حسین را ببرد. ازت نوشتند: "بسم الله الرحمن الرحیم، کالدنیا لم تکن و الاخره لم تزل، والسلام". خیلی زیباست. یعنی گویا دنیا ملحق به عدم است و آخرت بوده که همیشه وجود بوده، ما نمیدیدیمش. وجود مطلق آخرت و عدم مطلق دنیاست. که ما کامل برعکس. به عدم کی دیده؟ کی رفته؟ حالا کی میگه اینجوریه؟ خیلی دیگر سختش کردیم، همه را داریم بیزار میکنیم. هرچی میگی همش میگی اینجوری توی قیامت اونجور میشه، توی برزخ اینجور میشه. نسیه گرفته، پشت گوش.
این دنیا را پول زندگی را میچرخاند. پولی که عشق میآورد. دیدید بعضیها میگویند پول عشق میآورد. پول داشته باشی همه کارهایت حل است. بعضیها که دیگر جسورتر و بیعقلترند، دستگاه خدا هم پول کار میکند. ببین مرده اگر پول نداشته باشد، کسی بعد از مرگش نمازش را هم واسش نمیخواند. نمیفهمد که اصلاً این پول دم دستگاه خدا چیز دیگر است، نه اینکه تو میگویی و دنبالشی و سگدو میزنی براش. بله، تو دم دستگاه خدا پول هم کار میکند، چون پول یک ابزار است مثل بقیه ابزارها. همانجور که دست من کار میکند، چشم من کار میکند، بدن من کار میکند، تعلقات و روابط من کار میکند، پول هم کار میکند. ولی تو اصلاً غیر از پول چیزی نمیفهمی. "ذٰلِكَ مَبلَغُهُم مِنَ العِلمِ". قرآن به اینها میگوید کور. مثل اینکه یک نفر اینقدر کور باشد که نفهمد که این بستنی، که این پوست بستنی که لیس میزده، یک چیزی آن بغلش بوده به اسم خود بستنی. چقدر آدم باید نفهم باشد که یک عمر پوست بستنی را لیس زده و نفهمیده که این پوست بستنی یک ترشحی از خود بستنی است رویش ریخته بود که تو اینقدر لیس میزدی میگفتی به به این کاکائو دارد. این بوی ترشحی از آن بود. تو اینقدر این را باز کردی، لیس زدی، خوردی، نفهمیدی که این از آن است نه از این. چقدر آدم باید نفهم باشد. "صم بکم عمی فهم لا یعقلون"؛ کمثل الحمار، بلکه بدتر.
چقدر آدم باید نفهم باشد. با این حیات دنیا سر میکند، نمیفهمد این عالم از جای دیگری دارد اداره میشود. میگوید ظلم بده، آدم ظلم بکند چوبش را میخورد. از کجا چوبش را میخورد؟ از خود دنیا. علامه جعفری (کلام جعفری) توی این مسائل خیلی ادبیات ایشان فوقالعاده است و شاید هم میشود گفت در بین علمای ما بینظیر است. قیاس انسان و حیوان و زندگی انسانی و زندگی حیوانی. اگر آدمیزاد در حد حیوان باشد، همینیم که شما میگویید ظلم، عدالت؛ همینها هم بیخود است. حیوان فقط میخواهد لذت ببرد. کدام حیوانی طالب عدالت است؟ کدام حیوانی از ظلم فرار میکند؟ حیوان چی سر در میآورد؟
همین که میگوید ظلم (این ظلم مال عالم دنیا نیست) بالاتر؛ تو عدالت دوست داری، عدالت ریشه در دنیا ندارد. دنیا که عدالت توش نیست، ماده است، دار تحول و تبدیل و تغییر دائمی. عدالت اینجا ثابتی ما اینجا نداریم. عدالت مال عالم آخرت است. تو عدالت را دوست داری؛ عدالتی که دوست داری و دنبالشی اصلاً توی دنیا محقق نمیشود. اگر محقق بشود از آخرت میتابد به اینجا. عدالت محض عالم قیامت است. یوم المیزان. میزان آنجاست، ترازو آنجاست، حساب و کتاب آنجاست، اینجا نیست. نفس لوامه تو این را میخواهد. نه بدن مادی تو. بدن مادی از عدالت چه سر در میآورد؟ از محبت چه سر در میآورد؟ که میگویی من آرامش میخواهم، توی زندگی دنبال آرامش میگردم؟ آرامش مال عالم بالاست. اگر اینجا هم چیزی بیاید، از عالم بالاست. همانچیزی که گفتم، از بستنی به پوست. هیچ کدام از ترکیبات بستنی توی پوست بستنی نیست، هیچیش نیست. مگر اینکه از خود بستنی، پوست بستنی بماسد. مثال بستنی و پوست بستنی را داشته باشید. پوست بستنی فقط برای این است که بازش کنی بیندازی دور، هیچ خاصیت دیگری ندارد. فقط یک روکشی است برای اینکه آن حقیقت درون خودش را درش نگه دارد. یک ابزاریست برای رساندن به یک حقیقتی درون خودش. دنیا این است. "و ما الحیاه الدنيا فی الآخره الا متاع". دنیا فقط یک ابزار و کالا برای رسیدن به آخرت است. دنیا اصلاً وجودی ندارد، دنیا چیزی نیست.
پول خوب است؟ آبرو خوب است؟ برای چی؟ آبرو یک ابزار است. پول یک ابزار است. اینها را انبیا و اولیا به ما یاد میدهند. اینها میشود دنیای برتر. آدمها عاقل میشوند. وقتی یک کسی ظلم نمیکند... اگر کسی اینجوری دنیا را دید، ظلم میکند. اگر کسی پول را وسیله دید، حرص میزند، حرص دارد من وسایلم بیشتر بشود، ابزارم بیشتر بشود. ابزار و وسیله وقتی بیشتر میشود، آدم دردسرش بیشتر میشود، مشغولیتش بیشتر میشود. مثل ما که مثلاً کتاب زیاد داریم توی خانه. حالا به ظاهرش قشنگ است، جالب است، ولی موقع اسبابکشیها کمرشکن. هرچی این کتاب بیشتر میشود، دردسرش بیشتر. سختترین چیز هم توی اسبابکشی همین کتاب. وضعیت سخت، بدقلق؛ بلند کردنش هم از جهت چیدنش، بردنش، آوردنش. کارگرهای اسبابکشی هم میگویند ما یخچال میبریم، کتاب نمیبریم! کتاب جابهجا... این کتاب اینجوری است. حیات دنیا این است. خب ما کتاب میخواهیم برای علم. میگوید هی کتاب روی کتاب جمع کنی که فقط دردسر است. تو به جای کتاب برو دنبال علم. علم داشته باشی، دیگر عالم که اصلاً شاید ده تا کتاب بیشتر نداشته باشد. علم را میخواهی یا کتاب را میخواهی؟ انبیا آمدند روشن کنند، توجیه کنند؛ چی را باید بخواهیم؟ ابزار را بخواهیم؟ چه به عنوان هدف بخواهیم؟
فرض کنید یک کسی که سواد ندارد، هی برایش دفتر و قلم بخریم، ببریم. دفتر و قلم خریدن برای کسی که سواد ندارد، این خیر است یا شر؟ ولی مثلاً برای مادربزرگمان که بنده خدا نه سواد خواندن دارد نه سواد نوشتن دارد، نه دستش جون دارد که بنویسد. هر سال روز مادر صد تا خودکار با صد تا دفتر ببر. خوشحال میشود. بالاخره اینها ارزش قیمت، ارزش ریالی که دارد. الان دفتر توی بازار چند است؟ من صد تا دفتر برایت خریدم. تو عاقلی؟ این به چه درد من میخورد؟ میخواهم چکارش کنم من اینها را؟ فقط جا از من میگیری. همه کمدهای من را پر کرده، خانه من را پر کرده. بعد هر سری میخواهم اینجا گردگیری کنم، یک پدری از من در میآورد و دنبال یکی میگردد که اینها را رد کند که منفعت بشود برایش. آدم عاقل دنیا دستش میرسد دنبال این میگردد که این را چه شکلی به یکی دیگر برساند؟ چون رسیدن دنیای من که خاصیتی برای من ندارد. میخواهم چکارش کنم؟
همه لذتها معمولاً خلاصه میشود حالا آن روایت معروف امیرالمؤمنین به جابر که همه لذتها در شش لذت خلاصه میشود که برخی جلسات ما این شش تا لذت را خواندیم و گفتیم. لذت خوردنیها و نوشیدنیها و بو کردنیها و مرکوبات (سوار شدنیها). لذت دامن و لذت پوشیدنی. اینها پنج تاست. یکی دیگر هم دارد هر کدام را میبرند توی وادی. میفرماید بهترین نوشیدنیها تو این عالم آب است. در بیارزش بودن آب همین بس که توی همه چاهها هست، کف همه خیابانها ریخته. نعمت خداست. میخواهد بگوید که تو اگر غصه میخوری که دارد تلویزیون فلان دلستر را نشان میدهد، من چرا پول ندارم این را بخرم؟ چرا نمیتوانم این را بخرم؟ میگوید بهترین نوشیدنی، بهتر از همه دلسترها که اصلاً ضرر ندارد و گواراست. موقع تشنگی سنگین، هیچی مثل این واسه آدم شیرین نیست؛ آب است. دلستر نرسیدی؟ بهتر از همه اینها آب است. آن آب کف همه خیابانها ریخته، همه کلاغها دارند بهش نوک میزنند. چرا به آن نرسیدی که کلاغ نوکش میزند کف خیابان؟
باز این استاد نفهمید. هرچی میگویی کلاً یک زاویه دیگری حرف میزند، کلاً نابود میکند. نعمت خدا بیخود است؛ این "آب حیات" فلان است. حضرت دارند چی میگویند؟ اینها چی میگویند؟ این آب است!
بهترین خوردنی که خوراک به حساب بیاید توی عالم عسل است. آن هم ترشح بزاق زنبور. حالا بعضی روایات که یعنی بعضی تعابیر این است که مدفوع زنبور است. تو نشستی داری نگاه میکنی کباب فلان؛ مثلاً از همه این کبابهای دیگر بهتر و سالمتر که شفا برای مردم، همش خاصیت؛ عسل جونم، مدفوع حشره است! این لباس را نگاه میکنی میگوییای کاش من از این لباسها داشتم. بهترین لباس عالم حریر است؛ ترشح دهان یک کرم. حضرت دنیا را تعریف میکند که جابر میگوید بعد از آن دیگر اصلاً به ذهنم خطور نکرد چیزی از دنیا. آمدند دنیا را برای ما معرفی کردند. آنچیزی که ته تهش میخواهی این است. "ترین" دنیا این است. ابزار، ابزار. به کارش بگیر، بهش دل نبند، تمام میشود. این میشود دنیای شیرینتر.
انفاق دنیا را قشنگ میکند یا نمیکند؟ احسان، صداقت، دوستی، محبت؛ اینها را دنیا را قشنگ میکند یا نمیکند؟ کیا میتوانند اهل اینها بشوند؟ آن کسی که اهل آخرت باشد. پس دنیا را کی آباد میکنند؟ اهل آخرت. دنیا با چی آباد میشود؟ با محبت، با نوع دوستی، با خیرخواهی، دلسوزی، همیاری. درست است یا نه؟ دنیا با اینها آباد میشود. کیا میتوانند اینها را انجام بدهند؟ آنهایی که شیفته و کشتهمرده دنیا هستند. آنهایی که دل از دنیا کندند، عاشق آخرتاند. کدام اهل اینها هستند؟
دنیا را اهل آخرت آباد میکند. اهل دنیا هم دنیا را نابود میکنند هم آخرت را. این یک قاعده مهم است. آن وقت دیگر آدم نمیگوید، نمیترسد از اینکه نکند امام حسین بیاید دنیایمان را خراب کند، نکند امام زمان ظهور کنند، بخواهند همه ما را ببرند سمت کارهای آخرتی و همش با مسجد و نماز جمعه و اینها، دیگر از خورد و خوراک و دنیا و تفریح و اینها بیفتیم. بله، از این تفریحات توهمی که فکر کردی تفریح است، از اینها میافتی. تفریح واقعی این است. تفریحی که جز افسردگی و غم و غصه و رقابت و سر همدیگر را شکستن و اینها نیست. آدمهایی که به ظاهر موفق و معروفاند، ببینید چه افسردگیهای عمیقی اینها توی زندگیها و شخصیتهاشان دارند. اکثر این کمدینهای معروف، خیلیهاشان افسردگیهای شدید دارند. یا آماری منتشر شده، بعضی از اینها خودکشی کردند. توی همین ایران خودمان بعضی از کمدینهای معروف ما خودکشی کردند. همه حسرت زندگی اینها را میخورند. وای اینها چقدر شادند، خوش به حالشان! غم بزرگ دارند. غم اینکه نکند دیگر مردم به من اعتنا نکنند، نکند بازیگر دیگر بیاید روی دست ما بزند، چرا این فلانی کار جدید که ساخت من را دعوت نکرد، نکند من را دیگر نمیخواهند، نکند من دیگر دارم پیر میشوم. از این غم بزرگتر، این آرامش است؟ این شادی است؟
انبیا و اولیا آمدند ما را از اینجور شادیهای بله نجات بدهند. شادی ما به حقایق عالم باشد. البته دنیا را هم نمیخواهند از دست ما بگیرند؛ چون بدون دنیا که آدم به آخرت نمیرسد. بدون پوست بستنی که به بستنی نمیرسد. هرکی بستنی میخواهد بهش پوست بستنی هم میدهد. دوتا از هم جدا نیست. "ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه". جفتش، جفتش را باید خواست. چون ظاهر و باطن. این به فکر هم بودن، یار هم بودن، غمخوار هم بودن، درواقع به فکر خود بودن. من چون خودم را میخواهم، چون میخواهم ابدیت خودم را بسازم، به شما فکر میکنم. با این شعارهای ژیگول مسخره که دنیای آباد نمیشود. کسی بگوید: «بیایید به یاد هم باشیم، فکر هم باشیم، به هم محبت کنیم.» برای چی من باید به تو محبت کنم؟ برای چی باید فکر تو باشم؟ تو خودت که با همین شعارها توی اینستاگرام فالورهایت میرود بالا. همین شعارها را میدهی برای اینکه چهار تا فالو... تو خودت به این حرف عمل نمیکنی. به فکر هم باشی. جلب توجه، جلب مشتری که چند نفر بیایند لایک کنند بگویند وای چقدر قشنگ! چه حرفهای قشنگیه! کاش همینها توی دنیا... همه همینها را که بیایند فالورهایت برود بالا، فالورهایت برود بالا که بعداً آگهی بگیری با قیمت بالاتر. برای چی باید تو به فکر من باشی؟ تو معلوم است به من به چشم کالا نگاه میکنی؛ پول، سرمایه. چطور میشود آدم دنیا را گرافیک دیگران هم باشی؟ "انفسهم". اینها به جز خودشان به کسی فکر نمیکنند. برای چی باید فکر آدم معنوی که به ابدیت خودش فکر میکند، آن وقت به همه فکر میکند از باب ابدیت خودش. چون ابدیت او بند به همه است. چون میخواهم ابدیت خودم را بسازم، دلم برای همه میسوزد. "بعضكم من بعض". ما به هم مرتبطیم، متصلیم. اینها درسهای کربلا و امام حسین و عامل غربت اولیای خدا این است.
ماها فکر میکنیم توی انتخاباتها، حزباللهی مؤمنش رأی نمیدهد. چون فکر میکند این خیلی به سمت آخرت است و این برای پیادهروی اربعین خوب است، برای عاشورا، محرم. حالا اگر دشمنی نداشته باشد، از دلش با این طایفه تهش این است که تردید دارد که خب این خوب است. ببین مثلاً ما اگر بخواهیم هیئت برگزار کنیم، خوب است. برای اینکه سخنران هیئت دعوتش کنیم. برای اینکه مثلاً بخواهیم قراردادهای نفتی را به این بسپاریم؟ نه، قرارداد نفتی آدمی میخواهد که خودش سیر باشد. یک آدم سیر میخواهد، آدم خورده میخواهد. اینها نخوردهاند، بدبختها میآیند قرارداد نفتی میدهند دست و پاهاشان میلرزد. خوردهاند دیگر، اینها به چشمشان نمیآید. یکی از جنس خودش، با شهوات خودش میخواهد. روز به روز بدبختتر میشود. روز به روز توی این چاه تعفنات بیشتر داریم فرو میرویم. یک مشت آدم رذل کثیف آلوده بیخود بیخاصیت بیدغدغه پرمدعای کلهشق نفهم قلدر روز به روز وضعیت مملکت را دارند بدتر میکنند. یک بورس، مردم خودشان رفتند پول گذاشتند یک کم حال و روز اقتصادشان بهتر شود، همان را هم آمدند فلج کردند. وعده گشایش اقتصادی دادند، تا وعده را دادند دو پله باز آمدیم پایین. یعنی اینها فقط دهان باز میکنند که یک کار خوبی بکنند. یک حرفی میزنند باز یک بلای دیگر سرمان میآید. تابع اعمال خودمان است، از آسمان نیفتاده. نوع محصول اعمال من و شما. آن کسی که راضی است، آن کسی که ناراضی است، همهمان یک جوری دخالت داریم توی این کار.
و مشکل این است که ما برگشتیم از انبیا و اولیا، از انبیا و اولیا برگشتیم. باورمان نمیآید که انبیا و اولیا زندگی ما را آباد میکنند، دنیایمان را تأمین میکنند. این اصل درد است. امام زمان را میخواهیم برای اینکه آخرتمان را آباد کند. بالاخره آمریکا هم تکنولوژیش خوب است دیگر. یک ترکیبی از این دوتا باشد. امام زمان بیایند با آمریکا مذاکره، همراهی؛ اینها ما تکنولوژی رفاه را از آنها بگیریم، هیئت و امام حسین و مسجدمان را هم با امام زمان داشته باشیم. دنیا و آخرت. دیدید بعضی عوام این شکلی فکر میکنند؟ که نشد. دنیا و آخرت را به تکنولوژی میدهد، دینت را ازت میگیرد که به تکنولوژی میدهد. میگوید من باید رئیس باشم، سوار باشم. اگر قبول میکنی میآیم.
نکات مهم اعتقادی ماست و این آلودگیهای اعتقادی باعث میشود که ما از اعمالمان هم بهرهای نبریم. کربلا میرویم، زیارت امام حسین، مجلس امام حسین، نماز شب، دعا؛ اثری خیلی نمیبینی. این برمیگردد به معصیت اعتقادی، آلودگی فکر. که نقطه اول بزرگان میفرمایند اول باید آدم از آلودگی فکر در بیاید. اول باید دو دوتا چهارتا برایش روشن باشد که کی به کیه، چی به چیه، کجا میخواهد برود، چکار میخواهد بکند، چی میخواهی؟ دنیا میخواهی؟ آخرت میخواهی؟ جفتش را میخواهی؟ از کی میخواهی؟ کجا میخواهی؟ چطور میخواهی؟ تا اینها درست نشود. این است که میبینی آدم بعضیها میآیند خیلی هم به ظاهر پیشرفت و موفقیتهایی دارند. بعد چهار پنج سال میبینی هیچی را اعتقاد دیگر بهش ندارد، زیر همه چی میزند. این برمیگردد به اینکه از جهت فکری آلودگی حل نشده بود. مصرف ظاهر. نماز میخواند، مسجد، نماز جماعت، ولی همه اینها در پس پرده یک چرک و عفونت فراوان فکری داشت. او نگذاشت آخر از اینها بهرهمند بشود. اینها را باید به فکرش باشد.
در فرمایش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به محمد بن حنفیه است که میفرماید: "من تخلف فلا ینال الفتح." قبل از اینکه به کربلا برسند، حضرت این نامه را دادند به محمد بن حنفیه. بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی الی محمد بن حنفیه و من معه من بنی هاشم. اما بعد، "فان من لحق بي استشهد و من لم یلحق بي لم یدرک الفتح." هر کسی که از بنی هاشم با او هستند. اما بعد، هرکی به من ملحق بشود شهید میشود و هرکی به من ملحق نشود فتح را درک نمیکند. جالب است امام حسین اسم کارشان را فتح میگذارند. اینجا که ما داریم بالاخره کشته میشویم. همه، ما از این کشته شدن جا میمانیم! از فتح. فتح مال ماست. امام حسین فاتح میدان بود. لذا مسلمانها نتوانستند بعدها به جایی برسند. خیلی این هم جالب است.
برداشتهای آقای بهجت. هر کسی به من ملحق نشود فتح را درک نمیکند. آقای بهجت دو جور برداشت میکند. یک: برداشت رایج. یعنی فتحی که امام حسین دارند، فتح معنوی که برای خود امام حسین دارند. میروند شهید بشوند، از این جا میماند، این فتح را درک نمیکند. یکی دیگرش هم این است که اگر الان با من نیایی، بعداً دیگر تا ابد هیچ فتحی توی زندگیات اتفاق نمیافتد. این هم برداشت قشنگ است. واسه همین اینها بعدها هیچ کدام به هیچ جایی نرسیدند. نه فردی، نه اجتماعی، هیشکی. دیگر بعد از آنهایی که دوران حیات امام حسین بودهاند. به دوران شهادت امام حسین زنده بودند. هیچ کدامشان به هیچ نقطه خاص معنوی، علمی، هیچ، به هیچی نرسیدند. کلاً مسدود شد مسیر برای همه اینها. چون راه فتح، کانال فتح، کانال موفقیت امام حسین است. این از این دریچه آدم چیزی نصیبش اینجا نیامد، محروم میشود از فتح. میفرمایند که اگر در جهاد اذن امام نبود، وجوب کفایی هم نیست (جهاد ابتدایی منظورشان است).
دَکَن کلام در این است که اگر اذن امام و امر امام نبود مشروعیتش چطور است. نمونه درس خارج جهاد آقای بهجت بوده دیگر. لابلایش نکاتی را میفرمودند. اذن امام و امر امام نبود، مشروعیتش چطور میشود؟ شرعی هست یا نه؟ جهاد ابتدایی شاید از عمومات و قواعد کلی دیگر استفاده بشود که مسئله دماء است و نمیشود انسان به رأی خودش و به دلخواه خودش این کار را بکند. مسئله جان و حفظ جان وقتی مطرح میشود، بیشترین احتیاطات در دین مال اینجاست. یکی مال مردم، یکی ناموس مردم، یکی آبروی مردم، یکی جان مردم. این چند تا به شدت توش احتیاط میشود.
میفرمایند اگر جهاد ابتدایی بود، کسی به ما حمله نکرده، ما میخواهیم به دشمن حمله کنیم. امری هم از جانب امام و اذنی از جانب امام نداریم. خودمان میتوانیم حمله کنیم؟ بالاخره قرآن دستور به جهاد داده به صورت کلی. اینجا مسئله خون است. توی خون باید احتیاط کنید. حق نداری از پیش خودت حمله کنی. توابین هم آمدند توبه کردند. اما توبهشان به چیست؟ توبهشان به این است که بروند جهاد بکنند. توابین توی فیلم مختار یادتان است دیگر. سلیمان بن صرد و اینها توبه کردند، رفتند جهاد کردند. توبه شما مگر الان به جهاد است؟ مگر کسی از شما جهاد میخواهد؟ دیگر به کشتن دادید. مثل زمان وجود خود سیدالشهدا (علیه السلام) و دعوت او. گفتند چون از آن جهاد ماندیم، حالا دوباره خودمان یک جهاد دیگر میکنیم. نه، توبهاش به این است که به امام فعلی و وصی فعلی مراجعه بکنند و بپرسند چکار. امام قبلی را که گوش ندادیم. آقا، دنیا، امام سجاد (علیه السلام)؛ شما بفرمایید چکار کنیم. نه اینکه آن موقع که به امام قبلی پشت کردیم خودمان پشت کردیم، الان باز خودمان میخواهیم تصمیم بگیریم برویم جنگ. آدمیزاد نادانیاش اینجوری است دیگر. حالا ما در مورد شهدای توابین قضاوتی نمیتوانیم بکنیم. انشالله که عاقبتبهخیر شده باشند و به امام حسین ملحق شده باشند. ما که بخیل نیستیم، ولی اینها الگو نیست برای ما. این بدبختی برای آدم است.
جانت را میدادی و کمک میکردی و کمک نکردی و به کشتن دادی، کار تمام شده است. الان باز میخواهی خودت را به کشتن بدهی، عذاب وجدانت خاموش بشود؟ به چه دردی میخورد؟ این 4000 نفری، چند هزار نفر میرفتیم با امام سجاد بيعت میکردیم. شاید حضرت از شما میتوانست استفاده بکند. توبه توابین آیا جای تقیه است یا نه؟ برویم و بجنگیم؟ از امام معصوم بپرسیم؟ تقیه کنیم و جنگ کنیم؟ سلیمان بن صرد رئیس آنها بود. آنهایی که برای سیدالشهدا نامه نوشته بودند و بعد در کربلا حاضر نشدند. اسمشان را توابین گذاشتند که ماجرا هم این است: سلیمان بن صُرد از کسانی بود که به حسین بن علی (علیه السلام) نامه نوشت و خواستار حضور ایشان به کوفه شد، ولی هنگامی که آمد، جنگ در رکابش آنگاه که حسین کشته شد. او و مسیب بن نجبه فزاری و همه کسانی که تنهایش گذاشته بودند، پشیمان شدند که در رکابش نجنگیدند و گفتند: «توبه ما پذیرفته نمیشود مگر آنکه در راه خونخواهی او کشته شویم.» در اول ربیع الثانی سال 65 یعنی چهار سال بعد در نُخَیله اردو زدند و فرماندهی را به سلیمان بن صرد سپردند و او را امیر توابین نامیدند و گفتهاند آنها به خونخواهی حسین (علیه السلام) به سوی شام رهسپار شدند و توابی نامیده شدند و 4000 نفر بودند. نه، به حسب ظاهر توبه به این نبود.
بعد از اسیری دخترهای پیغمبر (ص)، توبهشان به چیست؟ به اینکه ما کشته شویم؟ میگویند توابین. اما توبه هم راهی دارد، شروط دارد. به عنوان "تواب" قبول ندارد. اینها اسماً توبه کردند، توبه نکردند. ابن زیاد آمد با همینها هم جنگید و گفت: "اُقتُل ترابیّین." نگفت: "توابین." گفت: "ترابیّین." این ترابها را بکشید. اینها توابین نیستند. ترابی هستند. حالا ترابی منظورش یعنی مردنیت، باید بروند توی گور، توی خاک؟ یا منظور اتصال به ابوتراب؟ مثلاً شاید همان معنای اول بیشتر به ذهن میرسد.
خودکشی کنین که خودتون آرامش پیدا کنید. مثل خوره افتاده به وجودتون این عذاب وجدان. آمدیم فقط خودتان را به کشتن بدهید که آرام شود؟ که نشد تواب!
نقل است که شخصی به یک نفر از قاتلان امام حسین (علیه السلام) گفت: "حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است قتل حسین علیه السلام نقص عمر میآورد." او در جواب گفت: "یک چیزی فرموده است. نمیبینی من الان 90 سالم هم گذشته است؟ در حالی که من هم از قتله کربلا بودم." گفت: "پیغمبر گفتهاند که عمر آدم کوتاه میشود اگر قاتل حسین باشد." گفت: "نه، حالا پیغمبر چیزی گفتند، گذشته است. روز قاتلان بودم." جهنم خدا میخواست این مطلب و تصدیق حضرت رسول را نشان بدهد. لذا همانجا بادی آمد و چراغی که در آنجا بود به بدنش اصابت کرد و کم کم بدنش را سوزاند تا به آخر. خدا میخواست این شخص، این شخص مؤمن فرموده حضرت رسول را با چشم ببیند که قتل حسین نقص عمر میآورد.
ماجرا هم این است. در پاورقی میگویند که از اسماعیل بن داود بن اسد روایت شده که گفت پدرم از یکی از غلامان بنی سلمه یا بنی سلامه برایم چنین روایت کرد. در مزرعهمان در نهرین بودیم. شب هنگام در این باره با یکدیگر سخن میگفتیم که هیچ یک از کسانی که در کشتن حسین شرکت داشته از دنیا نرفته مگر اینکه بلایی بهش رسیده باشد. در مجلس ما مردی از قبیله طی حضور داشت. وقتی این را شنید گفت: "من از کسانیام که در کشتن حسین شرکت داشتم، به جز خیر به من چیزی نرسیده." در این هنگام چراغ خاموش شد. مرد تائی بلند شد که آن را درست کند که آتش به دامنش گرفت. پس به سمت فرات دوید و خودش را توی آب انداخت. به دنبالش دویدیم. هنگامی که در آب فرو رفت، آتش روی آب پراکنده شد و هنگامی که آن مرد نمایان شد، آتش او را فرا گرفت و کشت.
ماجراهای عجیب در کربلا، علیالاختلاف یعنی مختلف جواب میدادند. بعضی میگفتند: "نقاتلك بغضاً منّا لك"؛ "به خاطر دشمنی که با پدرت داریم با تو میجنگیم." که ماجرا این است. امام حسین به مردم نزدیک شد، فرمود: "وای بر شما! میخواهی من را بکشی به خاطر سنتی که تغییر دادم یا شریعتی که تغییر دادم یا جرمی که مرتکب شدم یا حقی که [...]؟" حضرت گفتند: "تو را میکشیم به خاطر بغض پدرت." میگفتند به حضرت بغض داشتید؟ ای دروغگوها! یا نه، محبت به دنیا شما را مانع شد. بغض علی نبود، حب دنیا بود. وگرنه برای چی آدم باید بغض علی داشته باشد؟ علی چكارتان کرد؟ حب دنیا که داری، آن وقت از لوازم حب دنیا بغض علی هم هست. نگو من بغض علی داشتم، بگو حب دنیا داشتم.
بعضياشون گفتند بغض علی. دشتی؟ آن کسی که هر هفته بیت المال را جارو میکرد؟ مگر بیت المال را به چه کسی میداد؟ آیا به غیر از شماها میداد؟ مقصودشان امیرالمؤمنین است که هر هفته اموال بیت المال را تقسیم میکرد و برای اطمینان از اینکه چیزی در خزانه بیت المال باقی نمانده باشد، آنجا را جارو میزد. تنها کسی که بیت المال را جارو میزد، امیرالمؤمنین بود. به محض اینکه خراجی میرسید از جایی، اگر شب میرسید، حضرت صبح نشده تقسیم میکردند، شبانه تقسیم میکردند. خوب به کیا تقسیم میکردند؟ برای مردم کوفه. مردم کوفه کیا بودند؟ امام حسین را کشتند. برای چی باید بغض علی داشته باشید؟ چون بیت المال را جارو میکرد به شما میداد؟ این بغض علی بالاخره چه ارزی؟ بکنیم این کارها سبب میشود به اینکه ما هم آن به آن به خدا پناه ببریم. شوخی نیست. این خیلی نگاه ویژهای است که آقای بهجت همه بدیهای همه آدمها را به خودشان نزدیک میداند، نه نزدیک ما.
بالقوه همه این بدیها را داریم. بالقوه ما بالقوه یزید را داریم با خودمان، شمر را داریم، عمر سعد را داریم. بالقوه اینها بالقوه در ماست. همین الان در ماه است. برویم سمتش فعالش بکنیم، میشویم یزید. ترامپ و نتانیاهو اینها از توی خاک که در نیامدند، از جهنم که در نرفتند. توی همین دنیا بخش یزیدی خودشان را فعال کردند. بالقوه شمر و یزیدند. این را فعالش کردند. آقای بهجت هم آن سلمان بالقوه خودش را فعال کرد. این است که تاریخ را آدم با رویکرد اخلاق و معنویت وقتی میخواند، اخلاق خیلی توی اخلاق ما اثر دارد. عبرت است برایمان که ببینی همه این فجایعی که میخوانی، همه را تو هم درت هستا. اگر یک آن خدا ما را به خودمان واگذار کند، همه اینها از ما رخ میدهد. همه این فجایعی که آدم در تاریخ میخواند، همه اینهایی که میبیند. مردم کوفهای که سر سفره امیرالمؤمنین بزرگ شده بودند، عدالت را واقعاً به معنای واقعی کلمه چشیدند به دست امیرالمؤمنین. بعد بیایند پسرش را بکشند بگویند از سر بغضی که به پدرت داشتیم! مگر چكارتان کرده؟ امنیتتان را تأمین نکرد؟ زندگیهایتان را آباد نکرد؟ خودش را به کشتن نداد به خاطر شماها؟ به خاطر شماها! یعنی برای منفعت شما اینها بود که به خاطر خدا کار میکرد. چكار خلاف مصلحتی برای شما کرد؟ چكار خلاف امنیت و خلاف فایدهای برای شما کرد؟ همش خیر و فایده بود. بغض پدر.
بخش آخرم اگر کسی میخواهد عصمت را در غیر معصوم (به عصمت نبوت یا امامت بفهمد) نگاه بکند به کلمات حضرت زید بن علی بن الحسین که حضرت باقر (علیه السلام) درباره او میفرماید: "زیدٌ لسانی." "زید زبان من است." که پاورقیاش این است اما زيد فلسانی الذی ان انتقاده به... زید به منزله زبان من است که با او حرف میزنم. زید در آن شدت غضبش خدا را فراموش نمیکند. یک کلمه زیادتر از آن چیزی که یا جایز است یا مستحب است یا واجب است نمیگوید. مثلاً وقتی در جنگ بوده، یکی از آن خبیثهای اموی ناله "من فاطمه سلام الله علیها" به فاطمه زهرا توهین کرد. زید میگوید: "أما فيكم أحداً يغضب لفاطمة؟ أما فيكم أحداً يغضب لرسول الله؟ أما فيكم أحداً يغضب لله؟" "در بین شما کسی نیست به خاطر فاطمه غضب کند؟ کسی نیست به خاطر رسول الله غضب کند؟ کسی نیست به خاطر خدا غضب کند؟" مقصود این است که کلماتشان و مقابلهشان با دیگران با آن شدت امر و سختی شرایط که تفکیک بین حلال و حرام در آنجا مشکل است، از حد شر خارج نمیشود. فضای جنگی که آدم با دشمن روبرو شده و دشمن هم مراعات هیچی را نمیکند و فضا همینجور احساسات و هیجان درش غلبه دارد. بخواهد کسی حلال و حرام را کامل رعایت بکند، خیلی هنر است.
رهبر انقلاب یکی از ویژگیهای اصلی که برای شهید سردار حاج قاسم سلیمانی فرمودند، یکیش همین بود که به شدت مقید به حلال و حرام بود. اگر لازم نبود جایی از سلاح استفاده کند، از سلاح استفاده نمیکرد یعنی جان دشمنش را هم الکی نمیگرفت. یارانش را الکی به کشتن نمیداد. جوگیرانه نمیرفت جلو که بالاخره حالا اینجا باید یک تعداد هم تلفات بدهیم. تا جایی که میشد تدبیر میکرد. آن نامه معروفش که توی یکی از این عملیاتها در یک خانهای باید حاضر میشدند و عملیات انجام دادند (صاحبخانه هم ظاهراً خانه را ول کرده بود رفته بود). حاج قاسم میگوید که این صاحبخانه را پیدا کنید و شمارهاش را هم نامه مینویسند و نامه را میفرستند برای آن صاحبخانه و ازش حلالیت میطلبند که من از داخل خانه شما فرماندهی کردم عملیات را. "حلال کن." این است که به آدم عزت میدهد. این عزت شوخی نیست که شما امسال میبینید. امسال محرم امام حسین گره خورده به حاج قاسم سلیمانی. این شهید خودش را جا کرده بین شهدای کربلا. آدم کجا میتواند برسد؟ با اخلاص، با تقوا. عزت دنیا و آخرت محو نمیشود اسم این شهید. هرکی میمیرد (فوتبالیست)... میبینی شش ماه بعد هیچکی نمیشناسدش، هیچ اسمی از این نیست. پیدا کنی. اینها را که خدا بهشان عزت میدهد.
جناب زید یکی از وجوهی که خدا بهش عزت داد همین بود که به شدت متشرع بود و مقید به حلال و حرام بود. وسط جنگ دارند تحریکش میکنند. توهین به مادرش حضرت زهرا میکنند. برنمیگردد توهین به مثل کند. برمیگردد خطاب مردم میکند، میگوید: "شما غضبتان برای فاطمه تحریک نمیشود؟ به دختر پیغمبر توهین میکنند؟" یعنی خیالتان نیست؟ همین را ابزاری میکند برای اینکه روشنگری کند، احتجاج کند، مردم را بیدار کند. هشام ملعون علاوه بر آن همه اهانتهایی که در مجلس خود به زید کرد، به زید میگوید: "برو! تو همانی که اهل کوفه میخواهند تو را خلیفهات بکنند و حال آنکه تو پسر کنیز هستی و بر این کار قابلیت نداری." زید گفت: "اگه خواستی جواب میگویم." گفت: "بگو." محال است این جواب را بگوید. زید گفت: "اشرف خلایق حضرت رسول صلوات الله علیه که از اولاد اسماعیل و اسماعیل پسر هاجر، هاجر هم کنیز." پاسخ اسم مادرش را آورده، گفته که مادر تو کنیز است. مثلاً تو نَنَت کلفت بوده. کسی به کسی بگوید توهین است دیگر؛ "مادر تو کنیز بوده." این فکر کرد که الان او هم میخواهد یک جواب تندی به من بدهد. گفت: "جواب بدهم؟" گفت: "بگو." گفت: "پیغمبر مگر از نسل اسماعیل نبود؟ اسماعیل مگر فرزند هاجر نبود؟ هاجر مگر کنیز نبود؟ پس کنیزادگی بد است؟" هشام ساکت شد.
متن کامل روایت هم این است که: "به من خبر رسیده که تو خودت را شایسته خلافت میدانی، در حالی که تو فرزند کنیزی، ابن عم کنیززاده، کلفتزاده قفل. وای بر تو! جایگاه مادرم من را خوار میکند؟ به خدا قسم اسحاق فرزند زن آزاده بود و اسماعیل فرزند کنیز، پس خداوند فرزندان اسماعیل را برگزید و عرب را از نسل آنها قرار داد. پیوسته نسل ایشان تکثیر شد تا آنجا که پیامبر خدا نیز از آنها بود." سپس گفت: "ای هشام پرهیزکاری پیشه کن!" هشام گفت: "کسی چون تو من را به پرهیزکاری دعوت میکند؟" گفت: "بله، هیچکس شأنش پایینتر از آن نیست که حق داشته باشد به تقوا [دعوت کند] و هیچکس بالاتر از آن نیست که [امر به تقوا را بشنود]." یعنی هیچکس در مقام مرتبهای نیست که از سفارش به تقوا بینیاز باشد.
بالاخره مقصود اینکه اطلاع بر احوال بالاترها خیلی مفید است. آقای بهجت این را خیلی اصرار داشتند که احوال بزرگان را مطالعه کنیم. تراجم، تراجم سلف. احوال بزرگان، زندگینامه بزرگان و گذشتگان. ایشان فرمودند که این درس اخلاق عملی است. از خواندن توصیه و مطلب اخلاقی آن بیشتر اثر دارد. وقتی زندگی یک عالم، حالات یک انسان الهی، سیره شخصیاش وقتی مطالعه میشود، بررسی میشود، اثر فوقالعاده زیادی در ما دارد. احوال بالاترها، اطلاع بر حال بالاترها. تاریخ را بخوانیم هم به خاطر اینکه آن بدیهای بالقوه در خودمان را بشناسیم، خوبها را ببینیم، تحریک بشویم، حرکت کنیم، راه بیفتیم. اینها در تقویت اراده خیلی اثر دارد.
"انظر الی من هو دونک و لا تنظر الی من هو فوقک." امام صادق (ع) فرمودند: "به کسی که در توانگری کمتر از تو است، تو در دارایی مالی از تو پایینتر است، بهش نگاه کن، نه به توانگرتر از خود." تو دنیا، توی مادیات به کسی نگاه کن همیشه که از تو پایینتر است، نه به توانگرتر از خود که باعث میشود به آن چه برایت قسمت است بیشتر قناعت کنی و شایسته فزونی از پروردگار. اگر به پایینتر نگاه کردی، قانع میشوی، شاکر میشوی، خدا هم بهت بیشتر میدهد. اگر بالاتر نگاه کردی، بیصبری میکنی، بعد کفران نعمت میکنی، شکر هم نمیکنی. همانهایی که داری، همان هم که داری هم خدا ازت میگیرد.
توی مادیات به پایینتر نگاه کن. ما خانهمان چرا اینقدر نم دارد؟ باز خدا را شکر یک سقفی بالا سر ماست. یک تعدادی از مردم گورخوابند یا یک تعدادی کارتونخوابند. یک تعدادی من که آدم هیچ فعالیتی نکند برای اینکه زندگی معاشش را اصلاح کند و آباد کند. ولی همان فعالیت هم با حرص انجام ندهد، با ناشکری انجام ندهد، با شکر انجام دهد. در امور مادی و دنیوی است که پایینتر نگاه کند. اما در امور آخرتی برعکس است. آدم باید به سلمان، مقداد و به همین زید بن علی بن الحسین (علیهم السلام) و اصحاب سیدالشهدا و همچنین به اصحاب ثابت از اهل بدر نگاه بکند. پس احوالات همه اینها را (آقای بهجت) مطالعه کنید.
میگویند چی بخوانیم؟ چه مطالعهای داشته باشیم؟ این سیر مطالعاتی: زندگی سلمان، مقداد، زید بن علی، اصحاب سیدالشهدا، اصحاب بدر. آدم در امور دینیه باید به بالاتر و در امور دنیویه باید به پایینترها نگاه بکند. پایینترها را که میبیند متسلی میشود و آرامش مییابد. توی دنیا میبینی آرامش پیدا میکند و میگوید: "بابا شاید اینها خیلی پیش خدا از ما مقربترند، ولی در امور مادی اینطور بودند." واقعاً هم همین است. زندگیها ساده، بدون امکانات، گاهی ابتداییات زندگی توی زندگیهایشان نیست. یک فرش هم گاهی ما توی زندگی بزرگان اساتید، فرش دستباف که هیچی، فرش ماشینی هم گاهی نبود. کف خانه گِلی بود، زیلویی مثلاً پهن بود.
یکی از اساتید ما میفرمود: "من کف خانهام یک موکتی پهن است که اگر دزد بیاید این را ببرد خوشحال میشوم. چون با خودم میگویم او چقدر محتاج بوده که به همین قانع شده." رهبر انقلاب افراد متعددی میگفتند: "ما وقتی منزل ایشان رفتیم، قالیچه کف خانه ایشان را دیدیم بغض کردیم که کسی رهبر باشد و کف خانهاش این پهن باشد." آدم میبیند که اینها در علم از ما بالاترند، عملاً بالاترند، معرفتشان بالاترند، قربشان بالاترند. به خدا و اهل بیت نزدیکترند. زندگی این خوراکشان است، این لباسشان است، این ابزار و آلات خانهشان است، این وسایل خانهشان. آدم به خودش میآید و در عین حال آن عظمت شخصیتی اینها، اخلاق و معنویت و اخلاص و صفا و ایثار و از خودگذشتگی اینها را که میبیند، اینها برای آدم حرکت ایجاد میکند. آدم یاد میگیرد این شکلی باید مثل قمر بنی هاشم، ابوالفضل العباس (علیه السلام).
امروز بنده توی مسیر میآمدم دلم گرفت. تا حالا در عمر خودم (این عمر کوتاه)، تاسوعا را اینقدر غریبانه تجربه نکرده بودیم. هیچ صدایی در این شهر بلند نیست از روضه امام حسین، علَم [و] طبل و سنج. مثل یک روز مرده میماند این روز. روز تاسوعاست. خدایا این مردم، این شهر زندهاند؟ محرم چه محرمی بود؟ ما از خیابان یک صدای یا حسین نشنیدیم، یک دسته ندیدیم، یک دسته سینهزن ندیدیم. خدایا ما چه کردهایم که هی داریم ما را محروم میکنی از این نعمتها؟ قدر داشتههایمان را ندانستیم. یکی یکی از ما گرفتی. ما چقدر بدیم؟ ما چقدر بدی کردیم؟ ما لایق دیگر اسم عباس تو نیستیم که این مردم اعلام عشق میکردند به او. نام ابوالفضل از زبان مردم ما نمیافتاد. این روز تاسوعاست. این شهر مرده است. این چه دردیست به جان ما افتاده؟ میخواهی ما را ادب کنی؟ ما باورمان نمیشود. ما از کرم و رحمت تو خیلی بعید [میدانیم] این تلخیها را به ما بچشانی، این روزگار را به ما نشان بدهی. ما فکر میکردیم هر چقدر بد باشیم، دیگر تو امام حسین را از ما نمیگیری، روضه را از ما نمیگیری، یا حسین یا حسین را از ما نمیگیری. نمیدانم. یعنی واقعاً باید به این فکر بکنیم نکند امام حسین با ما قهر کرده باشد؟ نکند قمر بنی هاشم از ما رنجیده باشد؟ این چه بلاییست؟ در و دیوار شهرمان محرم هر سال بوی امام حسین میداد. توی این محل من یادم است محرمها، شبها که میخواستم جلسه بروم، یکی در میان توی این خانهها روضه بود. صدای گریه بلند بود، صدای روضه بود. صدای روضهها تو هم میافتاد. الان شبها آدم میآید، آرام، سوت و کور. دیشب شب تاسوعا بود، امشب شب عاشوراست. الان ظهر تاسوعاست. هیچ صدا، هیچ خبری. انگار توی این عالم.
خدایا ما خیلی بدیم، میدانیم. ما خیلی بدی [کردهایم]، ولی لااقل دیگر عباس را از ما نگیر. ما همه دلخوشیمان قمر بنی هاشم است. پناهمان این دستهای قلم شده است. آرامش و امید این مَشک پاره پاره شده است. بابالحوائج ما. خدا شاهد خیابانها... بنده یادم نمیرود. اینها دیگر دارد تبدیل [به] خاطره میشود برای ما که یک مسافت کوتاهی که همیشه پنج دقیقه آدم این راه را میرفت، روز تاسوعا دو ساعت طول میکشید آدم مسافت را طی کند. بس که ازدحام جمعیت بود. مردم توی خیابان بودند. الان بیرون میآیی، میگویی نکند امروز تاسوعا، فردا؟ چرا وضعیت این شکلی است؟ همه خیابانها ساکت. اکثراً هم که رفتند مسافرت. خیلیها. این غربتها برای ما خیلی سخت است. البته از یک جهت خوب است. امام حسین میخواهد یک کمی ما را به حقیقت کربلا نزدیک کند. میگوید یک کمی امسال بیایید غریبانه گریه کنید. شاید شما هم حال و روز زینب را... هر سال دورتان شلوغ بوده، خیلی نمیفهمیدی [حال] زینب را. امسال توی خرابهها نشستید گریه کردید؟ زیر آسمان نشستید گریه کردید؟ با فاصله نشستید گریه کردید. ولی شما زنها چادر به سر داشتید گریه کردید، بچه به بغل داشتید. وقتی گریه [میکردید] نهایت غصهتان این بود بچه شیرخوارتان توی روضه خواب باشد، بیدار نباشد روضه را بشنوید. بچه شما بیقراری نمیکرد، بیخوابی نداشت، بیتابی نداشت. اگر هم بیدار میشد، شیرش میدادید میخوابید، آبش میدادید آرام میشد. چی بگوید رباب؟ نه شیری دارد نه بچه بیقرار شده است.
یک کمی امسال میخواهند ما غریبانه گریه کنیم. اینقدر گفتیم غریب حسین، مظلوم حسین؛ یک حال و هوا باشیم. ما هم امسال این سکوت، گریه کنیم. گریههایمان هر سال با شکوه بود، امسال غریبانه شده. همه رفتند توی پست، چهار نفر پنج نفر با فاصله از هم نشستند. مثل بچههای ابی عبدالله. لا اله الا الله. هر سال ظهر تاسوعا این مثل معروف بین ما [بود]، افتخار میکردیم، میگفتیم توی این مملکت کسی ظهر تاسوعا گرسنه نمیماند، تشنه نمیماند. در خانه تک تک میآیند در میزنند، غذا میدهند ظهر تاسوعا، ظهر عاشورا. امسال همه غریبانه نشستیم. شاید هم یک چشمی داریم که امسال کسی نذری به ما نمیدهد، کسی نمیآید در این خانه را بزند. اینها قشنگ است. یک کمی حال و هوای بچه حسین و آدم پیدا میکند. چشم به راه عباس بوده آب بیاورد، خبری نشد. وقتی مشک را دست گرفت، بلند کرد برود، فضایی حاکم شد به خیمهها. خدا را شکر عباس دارد میدان میرود. دارد میرود آب بیاورد. عباس وقتی به دل دشمن بزند، همه عقبنشینی میکنند. کسی جرات ندارد بهش نزدیک بشود.
عباس یَل ماست. عباس علمدار، عباس ساقی ماست. کی فکرش را میکرد اول آب میآورد بعد میآید میجنگد؟ تا عباس از [جایش]، مگر کسی جرات دارد سمت حسین (ع) بیاید؟ رفت آب بیاورد. چه آب آوردنی! این بچهها مضطرب ایستادهاند. عمو رفته میدان. بچه کمصبر است، دقیقه یک بار سوال میکند: "پس عمو چی شد؟ پس آب چی شد؟ پس چرا عمو نمیآید؟" هی به این عمهها میگفتند، هی به این خانمها، شاید به امام حسین میگفتند: "بابا پس عمو کو؟ بابا پس چرا نمیآید؟ مگر نگفتی الان آب میآورد؟ نگفتی الان برمیگردد؟" دیگر یک کم که گذشت گفتند: "بابا بگو فقط خودش برگردد. آب نمیخواهد." چرا اینقدر طول کشید؟ بابا نکند... همان تنها بیوداع. ظهر عاشورا همه شهدا آمدند با همسر، فرزندانشان، خواهرشان، محارمشان خداحافظی کردند. اینها یک نگاه سیر [و] لَنگ (لاغر) کردند. لحظه آخر لااقل حسرت وداع به دل کسی نبود. عباس قرار نبود برود. قرار بود برگردد. نه برمیگردد. هی اینها وایسادهاند. حسرت این وداع به دل بچه، به دل این زهراها. هم نشد دقیقه آخر چشم بگیری، آن دستگاه قشنگشان، نگاه آخری کنیم، قد و بالای رعنایش را نگاه کنیم.
یک نفر لحظه آخر عباس را ببیند و انگار وداع بکند با عباس. آن هم ابی. همین که آمد نگاه کرد، گفت: "الان کمرم شکست عباس!" تو خیمه خارج شدی چطور روی زمین افتادی؟ بعضی مقاتل گفتند جمله آخر که عباس (علیه السلام) یعنی عرض کرد محضر اباعبدالله (ع)، با اینکه حال وخیمی داشت، ضربات سنگینی وارد شد و بدنش قطعه قطعه شده بود. عباس بن علی (علیه السلام) رمق و توانی در بدنش نبود که بخواهد حرف بزند. هرچی که جان داشت جمع کرد، طبق برخی مقاتل، این جمله را فقط به امام حسین (ع) عرض کرد: "لا ترجعونی الی الخيام." "من را به خیمهها برنگردانید." سرش چی بود؟ اسرار فانی دارد. میخواست بدنش این وسط توی بیابان رها باشد؟ نمیدانیم. شاید هم همان است که خیلیها گفتند که روی برگشت به خیمه نداشت. نمیخواهد ذهنیت بچهها را خراب کند. این بچهها از عمو یک قدرتمند و یک قهرمان میشناختند. حالا بدن پاره پاره ببینند. این بچهها از عمو قول آب شنیدند. حالا عمو با بدن قلم شده بیاید. بگذار با همان ذهنیت بمانند. بگویند: "عمو سفر. عمو رفت آب بیاورد، دیگر نشد برگردد." این برای بچهها بهتر است. لا اله الا الله. بگذارید این را بگویم. این روضه دل من اینجور احساس میکند. شاید یک وجهش این بود. شاید یک وجهش این بود این بچهها بعداً ماجراهای کشداری از ظهر عاشورا. بگذار یک امیدی ته قلبشان باشد. یک قدرت و احساس قوتی داشته باشند. هرکی میخواهد به اینها چپ نگاه کند. اینها بگویند: "اگه الان اینجا بود، تو نمیتونستی اینجا نگاه کنی." اگه با این بدن پاره پاره برگردانی خیمه، این بچهها من را این شکلی ببینند، دیگر بلند کنند، دیگر احساس نمیکنند آن عموی قدرتمند میتوانست روبروی اینها وایسد. آن من حس قدرتی که باید برای بچهها ایجاد کنم را از دست میدهم. بگذارید این بچهها این احساس قدرت را از اسم عمو داشته باشند. "عمو تو نیستی، اینها دست عمو را بلند میکنند."
"عمو تو نیستی، اینها نگاه میکنند این سر نازنین این بدن پاره پاره در کف میدان. ولی این سر نازنین رفت بالای نیزه، سر ابی عبدالله (ع) منزل به منزل." این بچهها هی به این سر نگاه کردند. الحمدلله سایه عمو بالا سرمان است. گفتند: "شام وقتی که این سرها را وارد کردن." اول سری که وارد شام شد، سر عباس بود. بعد سر ابی عبدالله. نقل تاریخ همین است. وقتی که سر عباس وارد شد، دیدیم سر عباس لبخند میزند. انگار میخواست توی دل دشمن را خالی کند، قدرتنمایی کند. این بچهها هر وقت احساس وحشت کردند این وسط، وقتی وارد شام میشوند طبیعتاً این بچهها احساس وحشت میکنند. طبیعتاً هم عمو را نگاه میکنند. بعد ببینند عمو دارد لبخند میزند. یعنی: "بچهها آرام باشید." این سر جلوتر بود. شاید یک وجه دیگر هم، یک پیام دیگر برای بچهها دارد. وقتی دارند سنگباران میکنند این سرهای نازنین را، "بچهها نگران پسر بابا، این سنگهایی که به سر بابا میخورد، عمو دارد لبخند." "بچهها غصه نخورید، من با سرم مراقبت میکنم. اینقدر این سنگها را سرم میگیرم." "علی لعنت الله علی القوم الظالمین." "و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب" ...
خدایا فرج امام زمانمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام امت را سر سفره با برکت قمر بنی هاشم مهمان بفرما. شب اول قبر قمر بنی هاشم را به فریادمان برسان. بزرگان فرمودند: "فتوحات ما از دریچه عباس بود." آیت قاضی فرمود: "من هرچه دارم از عباس دارم." خدایا در این روز تاسوعا، ما گرفتاران، ما جاماندهها، ما توی گِل گرفتار، دست عباس (علیه السلام) بگذار. عباس (ع) را در دنیا زیارت، در آخرت اهل بیت نصیب ما بفرما. آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار. توفیق اخلاص، توجه، مراقبه، بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. مرزهای اسلام، شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را روا بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت؛ اگر قابل هدایت نیستند نیست و نابود. رهبر عزیز انقلاب را به حرمت قمر بنی هاشم حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
"بان و آله، رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات."