تبیین مفهوم رحمت واسعه در سیره امام حسین علیهالسلام
تحلیل سخن مرحوم دربندی درباره شفاعت شمر
نسبت میان مقتضی رحمت و مانع اهلیت در شفاعت
مقایسه دیدگاه عقلانی و عاشقانه نسبت به شفاعت
جلوههای رحمت الهی در رفتار پیامبر و اهل بیت علیهمالسلام
شمر بهعنوان مظهر لجاجت و ضد رحمت
تبدیل لعن به سلام در سیر تحول حُر
مفهوم فقهی «الاسلام یجب ما قبله» در رحمت الهی
نسبت میان عدالت الهی و حفظ حرمت اهل ایمان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
فصل ششم از کتاب: اشاراتی در باب فضائل و کرامات سیدالشهدا علیهالسلام و اهل بیت آن حضرت میگویند: مرحوم دربندی با آن فضلش در بالایسر حرم سیدالشهدا علیهالسلام داد میزد: «یا حسین! به حق مادرت زهرا سلاماللهعلیها شمر را شفاعت نکن!» سه دفعه بلند این را میگفت. به او میگفتند: «آیا شفاعت شمر ممکن است؟» میگفت: «چرا ممکن نیست؟ چرا محال است؟ مظهر رحمت توسعه خدا هستند؛ ما چه میدانیم؟ ما قسمش میدهیم که این کار را نکند.» این از آن جملات معروف است که هم پشت کتاب این را نوشتهاند و هم بسیار بهطور فشرده (جمله مورد اشاره امام بهجت) است، خصوصاً خیلی جمله عجیب و کمی هم مبهم است که یعنی چه؟ آن مطلب مرحوم دربندی (البته شهید مطهری به مرحوم دربندی نقد زیاد دارد، خصوصاً به روضههایی که ایشان میخوانده، ولی ظاهراً آقای بهجت رضوانالله علیه، ایشان از عباراتشان تعریفی دیده میشود و تأییدی دیده میشود). «مرحوم دربندی با آن فضلش...» حکایت از تأیید دارد کاملاً. اینکه سه بار داد میزده و قسم میداده امام حسین را که «به حق مادرتان شمر را شفاعت نکنی»، برای چه بوده؟ امام حسین شمر را شفاعت میکند؟ فرموده: «چرا ممکن نیست؟ چرا محال است؟» از کجا میگویید که امکانش نیست؟ از کجا میگوییم محال است؟ محال نیست که شمر را شفاعت کند؟
مطلب عجیبی است. محال عقلی نیست، عقلاً ممکن است. از قضا شاید در شمر هم نقاطی پیدا بشود که مشمول شفاعت باشد؛ رحمت اینقدر وسیع است. خصوصاً در روایت فرمود که ابلیس طمع میکند در رحمت. (صفحه بعد) «...حتی یطمع ابلیس فی رحمته». ابلیس در رحمت خدا طمع میکند، اینقدر رحمت وسیع است. وقتی ابلیس طمع میکند، خب شمر هم طبعاً طمع میکند. آدم چه زمانی نسبت به چیزی طمع میکند؟ وقتی احساس میکند که ممکنالوصول است، یک چیزی برایش ممکن است که به آن برسد، اینجا طمع میکند. الان بنده برای ریاستجمهوری در آمریکا هیچ وقت طمع نمیکنم، طمع نمیکنم که من رئیسجمهور آمریکا بشوم؛ ولی اگر شرایط به نحوی پیش رفت که دیدم افرادی در اندازه من، شبیه من، آمدند و رفتند و رئیسجمهور آمریکا شدند، آن وقت من هم طمع میکنم. وقتی ابلیس طمع میکند، معلوم میشود که افرادی که در قد و قواره ابلیس به حساب میآیند، اینها مورد رحمت واقع شدهاند که ابلیس طمع میکند. مگر نه، معنا ندارد که ابلیس طمع کند.
خب، وقتی افرادی در قد و قواره ابلیس مورد رحمت واقع شدند، آن افرادی در قد و قواره ابلیس، در قد و قواره شمر هم هستند دیگر. از شمر هم طمع میکند. حالا مطلب این است که اینها واقعاً مشمول شفاعت میشوند یا نمیشوند؟ این نکته جالبش همین است که ایشان سه بار داد میزده که «ما قسمش میدهیم امام حسین را که این کار را نکند.» خب، یعنی الان حضرت به قسم من و شما بندهاند؟ میخواهند این کار را بکنند، به خاطر قسم ما این کار را نمیکنند؟ قسم ما چه فایدهای دارد؟ اولاً که این کلام مرحوم دربندی، خب، در عالم عشق است، در عالم عقل به معنای رایجش نیست که با محاسبات عقلانی باشیم؛ با محاسبات عاشقانه است. بعدش هم نمیخواهد بگوید که «من گفتم، حضرت پذیرفت، من مانع میشوم حضرت شفاعت نکند.» در واقع میخواهد بگوید که آقا، شما اگر بخواهی شمر را شفاعت بکنی، آن وقت دیگر فرق محسن و مسیع چه میشود؟ فرق بین آنی که شما را دوست داشته یا دشمنی کرده چی میشود؟ فرق خوب و بد چی میشود؟ رحمت شما اینقدر وسیع است که بدها را هم بیاورید اینطرف؟ خورده نیست، ملالی نیست.
مثل این میماند که شاگرد زرنگهای مدرسه برگردند به معلم بگویند: «آقا، قسم میدهیم، چند سال است که هی دارند رفوزه میشوند و همه درسها را میافتند، قسمتان دادیم اینها را دیگر سر کلاس راه ندهید.» معنایش چیست؟ جایزه نده. جایزه بدهی، ما بی انگیزه میشویم. درست است، رحمت تو را داری نشان میدهی، رحمت تو اینقدر وسیع است که حتی آنها هم امید دارند؛ ولی این رحمت اینقدر وسیع بخواهد او را هم بیاورد، آن وقت برای ما دافعه دارد. شیرینی از حلاوت محبت از ما گرفته میشود. ما الان این شیرینی درس خواندن برایمان یک بخشش این است که این همه آدم از مدرسه به خاطر درس نخواندن اخراج شدند، ما در مدرسه ماندیم و شاگرد اول شدیم. اگر بخواهی به آنها هم اینقدر محبت بکنی، آن وقت دیگر این شیرینی از ما گرفته میشود.
اینکه ما قسم میدهیم امام حسین را، مرحوم دربندی قسم میداد، معنایش این است: «به حق مادرت زهرا شفاعت نکن!» یعنی به خاطر دل ما شفاعت نکن، به خاطر دل ما؛ نه به خاطر هوای نفس ما. به خاطر اینکه اگر تو آن را هم شفاعت بکنی، آن وقت دیگر درست است ما امیدوار به شفاعت، میشویم ولی دیگر ما از شفاعت لذتی نمیبریم. میگوییم: آقا، شفاعت شد. عرض من روشن است. پس از یک طرف توسعه رحمت را میخواهد بگوید. میخواهد بگوید این رحمت اینقدر وسیع است، اگر یک کسی مثل شمر هم شفاعت شد، تعجب نکن. از یک طرف دیگر اهلیت را میخواهد بگوید. جفتش با هم: رحمت اینها هم بسیار وسیع است و هم به اهلش میرسد. چون اگر بخواهد به اهلش نرسد، آن وقت دیگر این رحمت واسعه شیرینی ندارد. شیرینیش به این است که هرکی بیشتر اهلیت داشته باشد، هرکی بیشتر لایق باشد، بیشتر بهره ببرد. این شیرینی است.
رحمت، همانطور که در مورد معلم: اگر معلم به همه بیست بدهد، به همه جایزه بدهد، به هر مناسبتی به همه بچههای کلاس جایزه بدهد، حالا به یکی جایزه گرانتر، به یکی جایزه کمتر؛ این درست است. آنی که جایزه گرانتر برده، برایش به هر حال گرانترین است، بهتر است؛ ولی چون میبیند اهلیتها لحاظ نشده و بر اساس اهلیت نیست، بر اساس محبتش فقط دارد معلم جایزه میدهد – دقت کنید – ا ینی که دارد جایزه میگیرد، دوست دارد بابت هر دو تایش جایزه بگیرد، یکی محبت معلم، یکی خودش. محبت معلم اینقدر زیاد است که همه شاگردهای این کلاس اگر جایزه بگیرند از این معلم بعید نیست، چون خیلی مهربان است؛ ولی از یک طرف دیگر اگر به همه جایزه بدهد، آن وقت دیگر کار خوب این بچه درسخوان گم میشود. چون به خاطر محبت خودش جایزه داده، نه به خاطر درس خواندن. اینها روشن است، عرض من. جفتش باشد. من دوست دارم هم بابت محبت تو جایزه بگیرم، هم به خاطر اینکه خودم زحمت کشیدم. تو فقط به خاطر محبت خودت اگر جایزه بدهی، آن وقت دیگر زحمت من گم میشود. دیگر کسی نمیگوید تو به خاطر زحمتی که کشیدی... معلم خیلی مهربان است. آن وقت من لذتی نمیبرم از این زحمتی که کشیدم. بعد الان هم اینجایی که هستم، وقتی به من بگویند دیگر تلاشی نمیکنم. دیگر این برای دورههای بعد این شاگرد درس نمیخواند. میگوید: این معلم که خیلی مهربان است، هر سال آخر سال میآید به همه یک جایزهای میدهد. این که میگوید ما قسمش میدهیم، ما قسمش میدهیم، میگوییم «مراعات دل ما را هم بکن. تو فقط به رحمت خودت نگاه نکن!»
خیلی این جمله یعنی کل کتاب را همین پاراگراف، یعنی آن بخشی که خیلی دلربایی میکند از این کتاب، همین پاراگراف است. واقعاً هم جا داشت که این پاراگراف را پشت کتاب چاپ کردند. دریایی از معارف در این جمله است. مثلاً بنده و شروع میکنند لگدپرانی و این حرفها. این حرفها چیست؟ یعنی چه؟ شمر یعنی چه؟ شفاعت بشود؟ فلان... میخواهند این را بگویند، ولی قاطی میکنند، جور دیگری میگویند که خراب میشود. میگویند: «اگر آخرش هم شمر رفت توی بهشت...» بعید نیست، برخی گفتهاند سالهای اخیر که خیلی هجمه سنگینی شد علیهشان، گفتند که: «اصلاً کاملاً ممکن است شمر برود به بهشت. نه تنها ممکن است، بلکه اصلاً امام حسین میگوید که: تو واسطه این بودی که من رفتم به بهشت، تو هم بیا ببرمت به بهشت. تو من را به شهادت رساندی.» این مدل نگاه کردن دیگر این خیلی بد است، خیلی غلط است که امام حسین میگوید اصلاً این مقامات که من رسیدم، تو من را رساندی. ابلیس که همه مقامات که ما رسیدیم تو چه دینی شد؟ آن وقت دیگر انبیا برای چه آمدند؟ بعد دوراهی چیست؟ انتخاب چیست؟ مثل اینکه آخرم به جهنم بگوییم که: «هرکی رفت به بهشت به خاطر ترس از تو بود، پس خودت هم بیا برو.» وقتی که جهنم بشود بهشت، این دیگر خیلی بافتن سنگین است. این که نیست قطعاً. جهنم، جهنمی است؛ جهنمی. یک عده خلود در آتش دارند؛ اینها مشخص است. البته رحمت هم وسیع است.
پس، یکی اهلیت. اگر اهلیتها بخواهد رعایت نشود، این با عدالت خدا، این ظلم است به آنی که زحمت کشیده. صبح به صبح بگویند: آقا، به همه اینهایی که دیشب زنده بودند، یک جایزه بدهیم. یک جایزهای به همه بدهی؛ ولی باز اهلیتها را سوا کنید. به آنهایی که اهلیت بیشتر دارند، جایزه مضاعف بدهید. این بحثش فرق میکند. «هرکی آمد توی این مجلس، نگاه نکنیم این بچهاست، بزرگ است. یک دفعه آمده، چند دفعه آمده. استاد است، شاگرد است. خدمت میکند اینجا، خدمت نمیکند.» آخه این الان دیگر توهین است. این دیگر همهاش محبت نیست. الان تو کتاب داستان گرفتهای، گفتی: «هرکی وارد این [مجلس شد].» استاد دانشگاه الان من کتاب داستان به این بدهم، این توهین برایش به حساب میآید. محبتت را میرسانی، ولی محبت وقتی اهلیت تویش لحاظ نشود، عدالت وقتی لحاظ نشود، این دیگر تبدیل به توهین میشود، دیگر محبت نیست. هم محبت، هم اهلیت، هم تناسب. خدای متعال حکیم است، هم رحیم است، هم حکیم است. متناسب با عدلش رفتار میکند. اگر کسی زمینهاش را ندارد، ظرفیتش را ندارد، حدش نیست. هر کسی به اندازه خودش، به حد خودش. «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض.» خود انبیا با همدیگر متفاوتاند. حساب انبیا از هم سوا است. یکی بالاتر است، یکی پایینتر است. به خود انبیا نمیگوید: آقا، همهتان پیغمبر هستید، بیایید همهتان یک چیزی بگیرید. و بروید. سر سوزنی در اینها تفاوت باشد، خدای متعال متفاوت با اینها کار میکند. لذا در قرآن خطاب به پیغمبر اکرم میفرماید: «و لا تکون کصاحب الحوت.» مثل آن رفیق نهنگ نباشی! رفیق نهنگ کی بود؟ یونس. همه انبیا را در قرآن گفته: «مثل اینها باش»، «به هدیهم اقتده». به یونس که رسیده، یونس قطعاً جزو مخلصین و مقامات عالی دارد. یا در مورد حضرت ابراهیم، «ممتحنه» میفرماید که در ابراهیم برای شما اسوه حسنه است، «الا قول ابراهیم لعابیه.» حرفی که ابراهیم به پدرش زد که گفت: «لاستغفر لک»، «من برایت استغفار میکنم.» آن تیکهاش را شما الگو نگیرید. در مورد پیغمبر اکرم میفرماید: هرچی از پیغمبر هست، الگو بگیرید. ابراهیم میفرماید که: «اینها را الگو نگیرید.» حضرت ابراهیم با مقامش، باز خدا حسابش را سوا میکند. میگوید: «این یک دانه را، این اختصاصی ابراهیم است. شما بخواهید از این الگو بگیرید خراب میشود.» ابراهیم به پدرش گفتش که به آذر گفتش که «من برایت استغفار میکنم.» به خاطر یک وعدهای بود که با همدیگر داشتند. این اوج ظرافت و تفکیکی است که خدای متعال به حضرت ابراهیم هم که میرسد، گرته جدا میکند. این یک تکه جدا، حساب آن از این جدا، حساب این از آن جدا.
ابلیسش را ببینید. هم رحمت، هم اهلیت. اینها اهلیت دیگر ندارد توی این درگاه بماند، بیرونش میکند؛ ولی به رحمت واسعش میگوید: «ششهزار سال عبادت کردی؟ چی میخواهی؟» عمر طولانی میخواهم. عمر طولانی بهش میدهد. به رحمت واسعش از درگاه الهی خارجش میکند به اهلیت و عدالت. پس شمر ممکن است مورد شفاعت واقع بشود؟ از کدام جنبه؟ از جنبه رحمت یا از جنبه اهلیت؟ بفرمایید از جنبه رحمت. ولی آخرش مورد شفاعت واقع میشود یا نمیشود؟ نمیشود. به خاطر چی؟ چون رحمت نبود یا چون اهلیت نداشت؟ اهلیت.
رحمت اصطلاحاتی دارند علما، اینجا میگویند که «مقتضی موجود، مانع مفقود» نیست. دو تا بحث است: یک مقتضی داریم، یک مانع. بحث طلبگی است. مثلاً وقتی میخواهید شما یک کاغذ را آتش بزنید، این برای آتش گرفتن چی میخواهد؟ اول یک کاغذ میخواهد، برگ. حرارت شعله آتش میخواهد. بعد دیگر چی میخواهد؟ چی نباید باشد اینجا؟ کاغذ چی نباید داشته باشد؟ رطوبت نباید داشته باشد. اگر کاغذ خیس باشد آتش نمیگیرد. اینجا این شعله آتش، این فندکی که زدید، این را بهش میگویند مقتضی. مقتضی موجود. الان دو تا حالت دارد: اینکه این کاغذ روشن نمیشود، یک وقت به خاطر این است که مقتضی موجود نیست، یعنی کاغذ خیس نیست ولی فندک نداریم، مقتضی موجود نیست. یک وقت مقتضی موجود است، فندک داریم ولی مانع، پس مانع مفقود نیست. مانع را برداشته بشود. مانع رطوبت است. آتش را داریم ولی چون رطوبت هست، باز روشن نمیشود. میگویند: برای اینکه روشن بشود، دو تا چیز میخواهد. یکی اینکه مقتضی موجود باشد، یکی هم اینکه مانع مفقود باشد. مقتضی باشد، مانع نباشد. حالا مقتضی رحمت برای همه خلایق هست. مقتضی به بهشت رفتن همه خلایق هست، حتی شمر. این است که هم شمر طمع میکند، هم ابلیس طمع میکند، چون مقتضیش موجود است؛ ولی اینها نمیروند چرا؟ چون مانع مفقود نیست، مانع دارند. رطوبت از خودشان هم هست، از خدا نیست. این نکته خیلی مهم است.
این هم که ما قسم میدهیم، دربندی قسم میداد، از باب مقتضی نبوده که مقتضی را محدود کند: «شما رحمتتان را کم کنید.» از باب تذکر به مانع بوده، نه مقتضی. گفته: «محال نیست»، چون مقتضیش موجود است. «اینها رحمت واسعه [هستند]، چه میدانیم ما. ما چه میدانیم ما قسمش میدهیم؟ مظهر رحمت واسعه خدا هستند.» و «رحمتی التی وسعت کل شیء». رحمت واسعهاین دیگر. همه چیز را گرفته. همه چیز غرق در رحمت خداست. همه چیز جلوهای از اسم رحمان و رحیم است. این از آن طرف، همانجور که خورشید همه عالم را گرفته، همه زمین را گرفته؛ فلک بنده رفتم زیرزمین خانهام، اینجا تاریک تاریک است. تقصیر خورشید است یا تقصیر من است؟ مشکل از خورشید است؟ خورشید محدود شد؟ خورشید دست و بالش بسته شد؟ خورشید که وسیع بود؟ خورشید مگر دریغ داشت از رحمتش؟ از آفتاب؟ مگر خورشید گفت من به اینها نور میدهم، به آنها نور نمیدهم؟ من به ایرانیها میدهم مثلاً، به کویتیها نمیدهم؟ به سفیدها میدهم؟ به همه نور. هرکی که روی این زمین بود، او گفت من نورم را به شما [میدهم] به شرط اینکه تو خودت سایه نکنی. سایه از تو است. من هیچ وقت سایه نکردم، تو سایه میکنی. تو سایه کردی، نور دیگر بهت نمیرسد. نور نمیرسد از خودت که نرسیده، نه از من. این میشود ماجرای شفاعت شمر که این از خودش مشکل دارد، مانع از سمت خود اوست.
مظهر رحمت واسعه خدا این شکلی شد. او حتی شمر را هم شفاعتش، توسعه شفاعت او هیچ دریغی ندارد. به اسم و رسم کسی کار ندارد. همین الان [مگر] امام حسین تا لحظه آخر به شمر نفرمود که: «بیا دست از این کار بردار.» لحظه آخر به شمر فرمود: «لقد ارتقیت مرتقاً عظیماً.» (جای بلندی نشستی.) وقتی روی سینه حضرت [نشسته بود]. خیلی جایگاه بلندی نشسته بود. «حیا نمیکنی از خدا و پیغمبر؟ میخواهی این کار را بکنی؟» «تعرفنی؟» (من را میشناسی؟) «بله، میشناسم. تو بهترین پدرت بهترین پدرها بود، مادرت هم بهترین مادرها بود. میکشمت، هیچ باکی هم [ندارم].» اینجا [تا جایی پیش رفت] که «فضحک الحسین علیهالسلام.» لبخند زدند. بعد از گفتن که «بیا دست از این کار بردار. دنیایی که تو میخواهی برایت آباد میکنم. پیش جدم رسولالله شفاعتت میکنم.» به این چیزها من را... خب، همانجا، تا همان لحظه آخرش امام حسین شفاعت را دریغ نکردند از تا لحظه آخر با آن وزنه و لشکرکشی کردن آب را بستند. آن لحظه، وقتی امام حسین دارند به شمر میگویند: «من شفاعتت میکنم.» این کدام لحظه است؟ لحظهای که علی اصغرش را کشتند، علی اکبر را کشتند، عباس را کشتند. فکر کنید کی کشته؟ این فرمانده بوده. شمر فرمانده بوده، یعنی با فرض اینکه علی اصغر را کشته، علی اکبر را کشته. فرمانده لشکری بوده که همه سپاه امام حسین را کشته. باز حضرت میفرمایند: «بیا، من شفاعتت میکنم.» خیلی حرف است این. این شفاعتیه که مرحوم دربندی میگوید: محال نیست اینها شفاعت کنند. این خانواده رحمت، ولی او اهلیت نداشتن. او سگپست کثیف... این است که تا آن لحظه آخر امام حسین اینجور دارند میگویند، معلوم است که محروم است. اگر روزنهای در او بود، همینجا باید تاثیر میکرد. حضرت هرچی در توان داشتند زدند برای اینکه این را بیاورند. یعنی مقتضی موجود بود. او شفاعتش را دریغ نکرد. سایه رحمتش را پهن کرد حتی روی سر شمر. حتی در آن وضعیت که نشسته روی سینه اباعبدالله. ولی این ناجور بودن و ناسازگار بودن شمر لعین، خودش را محروم [کرد]. اینجا محروم است، آنور هم محروم است. آنجا هم بحری از شفاعت، شفاعت ندارد. همه وجودش عناد است. این استکبار و لجاجت و عناد جزو ذاتش است.
شما چربی را از روغن میتوانید بگیرید؟ روغن بگیریم؟ تَر بودن را از آب بگیرید؟ یک استادی داریم خیلی وارد است. پارچه خیسی را سریع خشک میکند. بله، پارچه خیس را میشود خشک کرد ولی آب خیس را چگونه میخواهیم خشک کنیم؟ آب باشد ولی خشک باشد؟ میشود؟ میگویند ذاتی را نمیشود از چیزی گرفت، ذاتی را نمیشود به چیزی داد. آن شیء اگر شیء است، آن ذاتی را با خودش دارد. نمیشود ما یک آبی بیاوریم بعد تَر بودن به این آب بدهیم. یک روغنی بیاوریم بعد چرب بودن را به این روغن. این اگر خودش روغن است، چربی را اگر چرب بودن ازش بگیری، پس دیگر روغن را ازش گرفتی، روغنی دیگر اصلاً تویش نیست. نمیشود روغن باشد چرب نباشد. نمیشود آب باشد خیس نباشد، چون ذاتیش است. ذاتش بنده به این است. حالا وقتی لجاجت و گناه و نفرت و دشمنی رفت توی ذات آدم، این را نمیشود ازش گرفت. نمیشود بهش داد. هیچ کاریش نمیشود کرد. مگر اینکه اعدامش کنید، یعنی وجود را ازش بگیرید، معدومش کنید.
این الان شمر مساوی با لجاجت است. این خود خود لجاجت است. لجاجت اگر دست و پا در بیاورد، میشود شمر. همانجور که رحمت وقتی قالب پیدا کرده شده امیرالمؤمنین، شده پیغمبر اکرم. «ما ارسلناک الا رحمة للعالمین.» رحمت بدن پیدا کرده، دست و پا پیدا کرده، جسد پیدا کرده، شده پیغمبر اکرم. رحمت جسد پیدا کرده، شده امام حسین. رحمتِ واسعه، مظهر رحمت واسعه خدا، یعنی به قول امروزیها میگویند: «با رسم شکل توضیح بدهید.» با رسم شکل اگر بخواهیم ما رحمت خدا را توضیح بدهیم، باید بگوییم امام حسین، امام زمان. خود رحمتند. رحمت آمده شده انسان. رحمت_ شده انسان. عدالت شده یک انسان. عدالت در قالب یک انسان که آمده شده امیرالمؤمنین. رحمت در قالب یک انسان که آمده شده پیغمبر اکرم.
لجاجت، نفهمی، کینه، شرارت در یک قالب آدم که آمده شده کی؟ شده شمر، شده عمرسعد، شده یزید، شده ترامپ. امیدوار به این هستیم که ترامپ مثلاً یک روزی آدم بشود. امیدوار از جهت عقلی، یعنی روی حساب محال بودن که محال نمیدانیم؛ ولی تا وقتی ترامپ این است با این وضعیت روحی که اینها تو ذاتش است، این ذات، ذات بدی است، ذات کثیفی است. تا وقتی این ذات کثیف است، مگر اینکه ذاتش را عوض کند، خلقیاتش را عوض کند. حالا این باز در دنیاست. در دنیا جای تغییر دارد. وقتی کسی از دنیا رفت، که دیگر تغییری تویش نیست. از اینور که رفت دیگر، خودش و آن ذات دیگر، آن همان لجاجت است، همان عناد است، همان دشمنی است. تا وقتی هم که لجاجت لجاجت است، لجاجت و رحمت با هم سر سازگاری ندارند. همانجور که شب و روز با هم [سازگاری ندارند]. تا وقتی شب شب است، با روز سر سازگاری ندارد. سرما تا وقتی سرماست و گرما، سر سازگاری [ندارند]. من که سرما حرکت کند بیاید به سمت گرم، دیگر سرما نباشد گرما باشد. گفت: «تَر و خشک با هم میسوزند.» گفت: «نه بابا، تَر و خشک کجا با هم میسوزند؟ هر تری اول خشک میشود بعد میسوزد.» تَر تا وقتی تَر است که نمیسوزد. تَر خشک میشود، میسوزد. این هم باید اول خشک بشود تَر بودنش.
پس این شفاعت نمیشود، در بحث اعتقادی هم از این جهت بحث اخلاقی و در فضایل اهل بیت که چقدر اینها رحمتشان وسیع است، چقدر آدم میتواند امیدوار باشد. مثل شمر هم وقتی باز شفاعت از ممتنع نیست، این چقدر امیدوارکننده است. از یک طرف هم نه، خودش ذاتش عین لجاجت است، عین کینه است، عین کلهشقی، عین حماقت، سازگاری ندارد با رحمت. عین نجاست است، نجسالعین، عین نجاست. در مورد عین نجاست میگویند: شما سگ را هر چقدر توی آب بیندازی بشُوری، چی میشود آخه؟ شما بروید یک سگی را بیندازید توی دریاچه خزر، هشتاد بار هم با شامپو و کیسه و اینها بکشیدش. آخر بیرون که بیاورید پایش را بگذارد توی ساحل، چی میشود؟ همان پای اول که میگذارد، پایش خیس است، همانجا نجس. چرا؟ چون عین نجاست است. لباس شستن را هم میگویند باید چهکار کنیم؟ ماشین لباسشویی میخواهیم بیندازیم، باید اول عین نجاست را ازش بردارید بعد بیندازید. عین نجاست دیگر پاک نمیشود، طهارتبردار نیست، عین نجاست. چون نجسی ذاتش است. یا باید از بین برود.
این تکه خون تا وقتی خون خون است، عین نجاست است. خونی نماند. وقتی خونی نماند، معدوم شد، عدم شد، از بین رفت، این خون که از بین رفت دیگر عین نجاستی نیست. لباس نجاست ندارد. ولی تا وقتی خون هست، خون پاکشدنی نیست. خود خون، مگر اینکه از بین برود. خون هستها، لباس خون هست، ولی پاک است؟ نه. خون تا وقتی خون است نجس است. من که شما بگویید: «من این را شستم دیگر خون نیست؛ الان فقط رنگ خون هست، خود خون دیگر نیست.» روشن است چی دارم میگویم؟ تا وقتی عین نجاست هست، عین نجاست طهارتبردار نیست، پاکشدنی نیست. شفاعت برای طهارت است دیگر. این آبیه که میآید میرود همه را میشوید، توی خودش میگیرد. ولی وقتی عین نجاست بود، این دیگر تطهیر نمیشود. شمر عین نجاست است. وجود او عین نجاست است، عین کثیفی است. تا وقتی این است، پاکشدنی نیست. مگر اینکه تغییر کند مثل حُر. حُر تا آن لحظه عین نجاست بود ولی پاک شد. من توی این دریا خودش را انداخت، این قطره خون توی این دریا محو شد. دیگر خبری از این قطره خون نماند. بعد خود شمر جزء دریا.
خیلی حرف است این دریا. این شکلی است که اگر نجاستی تویش بیفتد و محو بشود، محو بشود، این خودش تبدیل به دریا میشود. یک قطره ادرار اگر بیفتد توی دریا چی میشود؟ میشود جزء دریا. بعد همان اثری که دریا دارد، این قطره ادرار هم دارد. خیلی این مطلب، مطلب عجیب است. این رحمت واسعه است. رحمت واسعه امام حسین این است. شمر اگر یک ساعت تاخیر میکرد، امام حسین کشته شده بود، الان توی زیارت عاشورا داشتیم لعنش میکردیم، تا ابد. توی آن دقایق آخر آمد خودش را انداخت توی این دریا. یک قطره بول، قطره ادرار، تبدیل به دریا شد. بد الان شده جزء «السلام علی اصحاب الحسین»، وگرنه جزء «المُمَحّدین، القَتَّالِینَ، لعن الله المُمَحّدین القتَّالَکُم.» خدا لعنت کند هرکی زمینهساز قتل تو قطعاً حُر زمینهسازهای قتل امام حسین، «مُمَحّدین القَتَّالَکُم.» در پنج دقیقه شد «علی اصحاب الحسین». از لعن به سلام، لعن ابدی تبدیل به سلام ابدی شد.
این رحمت واسعه است. این امام حسین است. از کجا میگیرد به کجا میرساند! اگر بفهمیم، اگر بفهمیم. لذا انسان با امام حسین نمیشود ناامید باشد. خیلی باید آدم مجنون باشد، عقلش کم باشد، امام حسین داشته باشد و ناامید بشود. این رحمت واسعه، این دریا، این دریای کرم، دریای مواج. آیتالله قاضی پایین پا که میرفتند حرم امام حسین علیه السلام، پایین پا که میشود کنار قبر حضرت علی اکبر، ایشان آنجا میفرمودند: «اینجا قماری از دریای رحمت حق تعالی است.» یعنی موج میزند. کنار ساحل که شما مینشینی، این آب میآید پاهایت را خیس میکند، برمیگردد. این ساحل است. این دریای رحمت اباعبدالله که دریای رحمت حق تعالی است، این ساحلش این پایین میآید، آبش میزند هی میشوید، هی میبرد، هی میشوید، هی موج میزند. شما میبینید این قطره اشکی که میآید، این قطره از همان دریاست که یک قطرش، یک قطر به اندازه بال مگسی اگر چشم انسان تَر بشود برای امام حسین علیه السلام، فرمود: «اگر به اندازه دریاهای روی زمین» – دریاهای روی زمین چقدر است؟ دو سوم کره زمین آب است. دریاها دیدی رویش همهاش کف است. این کفهایی که روی دریاهاست این اگه به آن اندازه گناه داشته باشد – این به اندازه بال مگسی که اشک میآید، همه آنها را محو میکند.
این وصل به دریای رحمت است. آتشفشانهای مذابی که دارد ازش آتش در میآید، یک سر سوزن اشک بر اباعبدالله میآید، اینها را خاموش میکند، ساکت [و] تمامش میکند. این رحمت. حالا در ادامه باز در مورد همین بحث رحمت است. این را هم عرض بکنم. مطلب را میفهمند که با اسلام آوردن همه چیز اعم از مشقات، تعذیبات و منافیات احترام ساقط میشود. یعنی اگر قاعده جُبّ بهش میگویند در فقه و حقوق، اگر کسی کافر بوده، این حدی به گردنش بوده، تا حالا نجس بوده، کافر بوده نجس بود، نماز نمیخوانده، روزه نمیگرفته. مثلاً روزهخواری علنی کرد، روزهخواری علنی کرد ماه رمضان، ما این را دستگیرش کردیم بردیم توی دادگاه. گفت: «من مسلمان نیستم.» همانجا شهادتین را گفت. بانک باید شلاق میخورد بابت اینکه روزهخواری علنی کرده، الان که مسلمان شد برداشته شد. «الاسلامُ یَجَبُّ ما قَبله». جبران میشود، از بین میبرد. جبر یعنی بریدن، میبُرد ماقبلش را. وقتی مسلمان میشود دیگر آن قبلی نیست. مشقات، تعذیبات، اگر عذابی بوده، اگر مشقتی بوده، چیزی بوده که نمیگذاشته این احترام بشود، اینها همه برداشته میشود. دقت بفرمایید، اسلام یک چیزی نیست که مثلاً بگوییم مانعی ندارد و میشود مسلمان برده باشد و آزاد. نه، باید بفهماند به کفار که اسلام مطلقاً راحت است. اسلام وقتی میآید، اسلام رحمت است. نمازهای قضای طرف پنجاه سال کافر بوده، تازه مسلمان شده. نمازهای قبلیاش را قضا کند؟ نمیخواهد. روزههایش را قضا کند؟ نمیخواهد. قبلاً یک بار مستطیع شده بوده حج نرفته، باید قضای آن را برود؟ الان پول ندارد، مستطیع نیست، نمیخواهد. خمسهایش را در این چند سال که نداده چی؟ نمیخواهد. زکاتهایی که نداده چی؟ نمیخواهد. همه را برمیدارد اسلام. آیا این شوخی است که وحشی بن حرب... حالا باز ببینید اینها همهاش مصادیق رحمت است دیگر. همین که میآید چون وصل به دریا میشود، دیگر آن قطره نجاست میافتد توی این دریا. هر آنچه که تا حالا از احکام نجاست برایش بود، برداشته شد. این قطره اگر روی لباست میافتاد باهاش نماز نمیتوانستی؛ الان باهاش وضو میتوانی بگیری. الان جزء دریا شده، باهاش میتوانی وضو بگیری. عوض شده. این شکلی شده.
حالا وحشی بن حرب قاتل جناب حمزه بود، کسی مثل حمزه سیدالشهدای زمان خودش را بکشد. آیا بعد از اسلام آوردن باید او را بکشند؟ نخیر. حتی او را از کشته شدن نجات میدهد. وحشی قاتل حمزه بود. وقتی پیغمبر مکه را فتح کردند، این هم کنار ابوسفیان بود. گفت: «من هم مسلمان شدم.» با اینکه این قتل فجیع کرده بود و قطعاً حکمش اعدام [بود]. پیغمبر فرمودند: «این به خاطر اینکه مسلمان شد، آن حکم اعدامش برداشته شد. کسی حق ندارد این را اعدامش کند.» البته بعدش پیغمبر فرمودند: «فقط من نبینمت، جلوی چشم من نباش.» ولی اینقدرش را برش بود، آن عذاب ازش برداشته شد. قصاص. «الاسلامُ یَجَبُّ ما قَبله». اسلام آوردن هرچه قبل از خود را میپوشاند. فقط چیزی که هست، حضرت رسول به او فرمود: «نبینم دیگر تو را.» چند نفر از مشرکان مشخص کرده بود و پیغمبر به قتل آنها فرمان داده بود. یکی از اینها وحشی، قاتل حضرت حمزه بود. اما وقتی وحشی اسلام [آورد]، پیغمبر با وجود آن جنایت بزرگ اسلامش را پذیرفت. تنها بهش امر کرد که در نزد آن حضرت حضور پیدا نکند.
پیش مثلاً فرض کنید شمر ملعون با آن قساوتش و با آن حسادتش، با اینکه جزء اخیر علت تامه برای قتل سیدالشهدا المظلومین بود، معذالک. کلهای در رحمت خدا طمع کند. یعنی در آن اسبابی که اسباب شهادت امام حسین بود، این آخرین سبب بود دیگر. او دیگر آخرین قدم بود که باعث شد امام حسین به شهادت برسد. این با اینکه اینقدر وضعیت بدی دارد، جایگاه بدی دارد، این با این قساوتش، با آن حسادتش، در رحمت خدا طمع کند. در روایت آمده است: «حتی یطمع ابلیس فی رحمته». که روایتش این است: امام صادق فرمودند: «در روز قیامت خدای متعال رحمتش را میگستراند تا آنجا که حتی ابلیس هم در رحمت او [طمع کند].» اینطور مسئله، رحمت زیاد میشود؛ لکن چیزی که هست، چه بسا خداوند برای ملاحظه مسلمین، برای ملاحظه مسلمین، بعضی از مراتب رحمت را درباره آنها عملی نکند. برای ملاحظه مسلمین. چرا برای ملاحظه مسلمین؟ همان مثال کلاس و اینها که عرض کردم. یعنی معلم به خودش اگر بود، آن شاگردهای نامرد، کثیف، پست و پلشت، به آنها هم یک... عدالتش نمیگذارد. چون میبیند که اینها توی دلشان خالی میشود. اینها احساس میکنند که کارهای اینها نادیده گرفته شده. یک مادر مهربان سه تا بچه دارد. دو تا بچهها توی کارهای خانه کمکش میکنند، یکی کمک که نمیکند، خرابکاری هم میکند. هی میآید از توی این قفسهها همه چیز را میریزد بیرون. آخرش که میشود، جایزه میگیرد برای آن دو تا. یک اسباببازی برای آن دو تا میگیرد که اینها کمک کرد به این مادر. اگر بود برای همان بچه خرابکاری هم که ظرفها را انداخته شکسته، یک چیزی میگرفت. درست است؟ الان نمیگیرد. برای چی؟ ملاحظه این دو تا را میکند. میگوید: «اگر بگیرم این دو تا ناراحت میشوند. پس چه فرقی کرد بین ما؟ پس ما الکی آمدیم همه کار کردیم؟» یعنی مقتضیش موجود است، مانع نمیگذارد.
حتی در مورد شمر هم این طمع هست. او هم احساس طمع دارد نسبت به رحمت خدا. یعنی شمر هم روز قیامت احساس میکند که این حسین اگر بخواهد دست من را هم میگیرد. او هم میفهمد این دریای کرم ولی امام حسین به خاطر ملاحظه این طرف شفاعت نخواهد کرد. وگرنه به او اگر باشد، احدی را نمیگذارد. امام حسین اگر باشد، آن رحمت او، محبت او هر کسی را به اندازه ظرفش امام حسین بینصیب نمیگذارد. رحمت واسعه. لا… همانجور که در کربلا هر کسی را به فراخور ظرفش بهرهمند کرد. بعضی با ظرفهای آلوده آمده بودند. به هر حال رحمت واسع است دیگر. یک عده آمده بودند سپر او را به غارت ببرند. آمده بودند شمشیر و کلاه خودش را به غارت ببرند. اینها را هم دست خالی رد نکرد. رحمت واسع است دیگر. مگر کسی از گودی قتلگاه دست خالی بیرون آمد؟ هرکی به فراخور حالش، هیچکس را دست خالی رد نکرد. یکی با عمامه بیرون آمد، یکی با شمشیر بیرون آمد، یکی با زره بیرون آمد، یکی با چکمه بیرون آمد. تا آن پیراهن کهنهاش بود که زیر پوشید ظهر عاشورا. قبل از اینکه میدان برود، سید در لهوف نقل کرد، آمد به زینب کبری فرمود: «خواهرم، یک پیراهن کهنه به من بده که درش «لا یرغب فیه»، کسی در این رغبت نکند. اینقدر بیارزش باشد، کسی دیگر به این چشم [ندوزد.] لعنالله مجرد. میخواهم این را زیر بپوشم که من را عریان نکنند.» خودش میدانست که در این میدان همه را باید سیراب کند. همینهایی که به او یک قطره آب ندادند، این دریای رحمت باید به همه اینها عطا کند. گفت: «ولی این یکی دیگر برای خودم بماند.» اول یک لباسی آوردند تنگ بود. حضرت فرمودند: «نه، این لباس ذلت است.» لباس دیگری آوردند. لباس دستدوز فاطمه زهرا بود. از فاطمه زهرا چند سال گذشته؟ پنجاه سال گذشته از فاطمه زهرا. پنجاه سال از فاطمه زهرا گذشته. این لباس را فاطمه زهرا دوختند. لباس وقتی پنجاه، شصت سال ازش گذشته باشد، این لباس چی میشود؟ همان لباس را هم با سنگ شروع کرد چاک دادن، پارهتر بشود، دیگر کسی بهش رغبت نکند. ولی میخواهم بگویم انگار ظهر عاشورا دید بعضیها آمدهاند دست خالیاند توی گودی، دارند دنبال میگردند، چیزی پیدا نمیکنند. با آن اذن تکوین، با آن رحمت، «چشمت دارد، بکن ببر.» این شد که «ترهوه و عریانا». اولش گفت: «نمیخواهم عریان.» عریان رها کردند روی زمین. هیچکس دست خالی بیرون نیامد. تا این لباس کهنه را هم درآوردند. یکی با سر بریده بیرون آمد، یکی هم آمد هرچی نگاه کرد دید دیگر چیزی برای این نمانده. ابجر بن کعب ملعون هرچی نگاه کرد دید چیزی نمانده، فقط یک انگشتر ابیعبدالله مانده. این دیگر با هر ضربی بود، با هر وضعی بود این انگشتر را بیرون کشید. برخی گفتهاند انگشت را برید.
«رحمت واسعه است، دست خالی برگرداند حسین؟ هیچکس از گودی دست خالی بیرون نیامد، هیچکس دست خالی.» «الا لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.» خدایا در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل از سایهسار سفره بابرکت رحمت واسعه اباعبدالله الحسین مهمان بفرما. شب اول قبر رحمت واسعه به فریادمان برسان. در دنیا و در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار. توفیق توجه، اخلاص، مراقبه، حضور بندگی خالصانه را عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. خدایا دست نفس اماره و شیطان را از سر ما کوتاه بفرما. مرزای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. قلب ما را از محبت خودت و اولیا خودت لبریز بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.