اعتراف معاویة بن یزید به ناحق بودن خلافت و درس دینداری
هشدار آقای بهجت درباره امتحان سلطنت و دلبستگی به دنیا
تمثیلهای دقیق از حب مقام، احترام و آبرو در سقوط ایمانی
نقد دینداری ظاهری و پنهان شدن نفس در لباس تقدس
افشای بیماری معنوی تکرار استخاره تا شنیدن میل شخصی
تحلیل روانی از ریشه حرص، طمع و خودخواهی در سقوط انسان
تضرع و التماس به خدا به عنوان تنها راه نجات از ابتلا
پیوند درد امام زمان (علیهالسلام) با بیتفاوتی مؤمنان امروز
مفهوم «مایه آبرو بودن» شیعه برای امام زمان (علیهالسلام)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
«یخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ». زنده را از مرده بیرون میآورد و مرده را از زنده بیرون میآورد. ما این را دیدهایم، نه اینکه ممکن است و چون قرآن را تصدیق داریم، پس خدا این کار را میکند. دیدهایم ما.
محمد بن ابی بکر مگر کم شخصیتی بود؟ در ایمان. معاویه بن یزید مگر کم شخصیتی بود؟ آقای بهجت خیلی به معاویه بن یزید اعتنا دارد (حالا با همه بحثهایی که جلسات قبل شد) ایشان معاویة بن یزید را ظاهراً جزء اولیای خدا میداند. اگر کسی بگوید نه، این تا آن وقت روی مواعدشان، یعنی سفره و داخل دستگاهشان بود و زندگی و گوشت و پوست و همه چیزش با کفار باطنی بوده است و ما قبول نداریم که او برگشته باشد. میگوییم بله، این درست. اما خدا داند که اگر عشری از اعشار سلطنتی که به او رسید به ماها میرسید، آیا ما حاضر بودیم حق را زیر پا نگذاریم؟ حاضر بودیم؟ یعنی یکدهم، یکصدم، یکصدم از حکومت و سلطنت اینها را به ما میدادند، پا را روی حق نمیگذاشتیم؟
معاویة بن یزید شوخی نیست اینجور پشت کرد به این مسائل. البته محمد بن ابی بکر هم باز به نحوی فرزند خلیفه بود، او هم، ولی دست از امیرالمؤمنین برنداشت. پدرش غالب شد به کسی مثل حسین علیه السلام، آن وقت پسر نمیتواند غالب شود بر عبدالله بن زبیر و امثال آنها؟ یزید غلبه کرد، غلبه ظاهری بر امام حسین. خب، این هم غلبه میکرد به عبدالله. بالاخره همان راهی که پدرشان و جدشان رفته بودند، همان راه را اگر اینها میرفتند، اینها هم همان کارها را میکردند.
مادر معاویه بن یزید آمد و گفت: «ای کاش لکه حیضی بودی». به مادرش اینجور جواب داد: «مادر جان! مظلمهاش به گردن من باشد، لذتش برای دیگران؟» زن یزید (یعنی مادر معاویه) وقتی دید معاویه بن یزید حکومت پس زد، آمد گفت: «بچه! کاش ای کاش من تو رو نزاییده بودم.» این هم جواب داد که: «وزر و وبالش گردن من باشه، لذتش مال دیگران باشه؟ برای چی باید زیر بار این مسئولیت برم؟» آدم یک ذره عقل داشته باشه میفهمه، البته شهوات و طمع نمیذاره. خدا به دادمون برسه. شهوات نمیذاره. همین مایی که اینجا نشستیم، حرف میزنیم، انقدر حرافی میکنیم، کمترین موقعیتی پیش بیاد، یک کششی از دنیا جلوه بکنه، آدمو میبره. تازه اونجا آدم میفهمه که هیچی دین نداشته، همش حرف بود. «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللّهَ عَلَی حَرْفٍ». همش ظاهرسازی خودمون، خودمون رو گول زدیم. هی حرفاشو میزنیم، فکر کردیم که اهل این حرفاییم. به دل باید راه پیدا کند. به دل مگه به این سادگیها راه پیدا میکند؟ در دل این محبتهایی که هست مگه میذاره محبت خدا بیاد؟ محبت حق بیاد؟ محبت تکلیف بیاد؟ علاقه به شهرت، جا، اسم و رسم، قدرت، آدم کلفت داشته باشه، نوکر داشته باشه، خدم و حشم داشته باشه، یکی درو براش باز کنه، یکی فرش، یکی حوله واسش بیاره. هرجا میره بشناسنش، بلند شن احترامش کنن، خارج از نوبت تحویلش بگیرند. وای! به باد میده اینها، دین رو به باد میده.
هرکی تو سطح خودش، در جنس خودش، فامیل برای ما احترامی باشه، آبرویی باشه، جلو پامون بلند شن. اینا باشه. [تا] از یه ارثیه آدم نمیگذرد وقتی لقمه چرب و نرمی افتاده جلوش. بدون مال خودش نیست. بقیه تسلیمم دارن تحویل میدن (یعنی حرفی نمیزنن). آدم از این نمیگذرد، بعد ما جای معاویه بن یزید بودیم، حکومت رو پس میزدیم؟ آدم از ارثیه نمیگذرد. چقدر دعوا بین مذهبیاش، برادر و خواهر و با مادر دعوا و کشمکش و قهر و سر ارثیه. نمیخوام بگم حقشو نباید بگیره، اصلاً بحثم این نیست. میخوام بگم ما که اینجا بابت این میلنگیم، اونجا اگر بودیم (جای معاویة بن یزید بودیم) بعد دو دست تحویل میدادیم؟ میگفتیم که آقا این مال من نیست. یه جعبه دستمال کاغذی رو آدم توی رستوران میره خالی میکنه تا جایی که میتونه، میکنه زورش میرسه، همینقدر داره میکنه. یه موقعیتی برای ما پیش بیاد، یه بهره مفتی باشه، یه شرایط بردن باشه. خیلی محک سختیه، به خدا لطف کرده تا حالا از ما امتحان این شکلی نگرفته.
بنده که میدونم مثل روز برام واضحه تو همچین امتحانی رفوزم. واسه روز روشن. سریع آدم بندو به باد. تو کمتر از ایناش رفوزه شدی. مابین دنیا و خدا، بین دنیا و اهل بیت، خدا را انتخاب کنیم. اهل بیت رو انتخاب کن. هزار بار دیگه پیش اومد، مگر خدا و اهل بیت رو انتخاب کردی؟ بین علاقههامون به این مسائل مادی و تکلیف کدوم انتخاب میکنی؟ تکلیف. یه جوری آدم میره از یه بغلی یه چیزی پیدا کنه که اینو زیر سیبیلی رد کنه، یه فتوایی. بالاخره یه نقل. انقدر میره از این آخوندا و علمای تک تک میپرسه تا آخر یه نفر حرف اینو بزنه. خلاص. سینک استخاره انقدر میگیرم تا آخر خوب بیاد. انقدر پیش افراد مختلف میرن استخاره تا آخر خوب بیاد. نفر هفتمیه که داری میگه: جان شما نفر هفتمی هستی که داری استخاره میکنی. اگه بنا داشتی عمل بکنی، تکلیف برای روز اول معلوم شده بود. دیگه نمیخوای عمل کنی. یه سوال انقدر میپرسه اونی که میخواد بشه آخر جملهای که میخواد بشنوه. اینا بیماریهای ماست.
در پاورقی میگه که آنگاه که مرگ معاویه بن یزید فرا رسید، بنی امیه گردش جمع شدند. بهش گفتند: «از خانوادت کسی را که صلاح میدانی جانشین خود کن. بس کن به خدا قسم شیرینی خلافت بر شما را نچشیدم. پس چگونه گناهش را به گردن بگیرم و شما در شیرینی شتاب دارید و من در تلخیش. بار خدایا! من از آن بری هستم و از آن کناره گرفتم. بار خدایا! من هیچکس مانند اهل شورا نمییابم تا کار را به آنان واگذارد که کسی را که شایسته خلافت میدانند انتخاب کند.» مادرش اینجا برگشت گفت: «کاش کهنه حیض بودم و این سخن را از تو نمیشنیدم.» او گفتش: «کاش من کهنه حیض بودم و این حکومت را به عهده نمیگرفتم. آیا بنی امیه به حلاوت آن برسند و من به سنگینی بار خلافت، گناه سپردن به غیر اهلش و به ممانعت از رسیدن خلافت به اهلش، عقوبت بکشم؟»
به جای دیگه داری که از منبر پایین آمد، مادرش گفت: «کاش کهنه حیض بودی.» او گفت: «من نیز دوست داشتم چنین بودم و در عوض نمیدانستم که خدا آتشی دارد که به آن عذاب میکند کسی را که از فرمان او سرپیچی میکند و غیر از حق خودش را تصاحب میکند.» جرئت میخواهد اینجور مواضع. معمولاً آدم سریع دلش میلرزد تو اینجور مواقع. مادر اینجوری بگه به آدم، جنبه عاطفی و احساسی و اینا، آدم یه تکونی میخورد. سفت باشه رو حرفش، عقبنشینی نکنه. فقط ما از خدا باید بخواهیم دستمون رو بگیره و در این کورانهایی که بزنگاه انتخاب، ما غیر او را انتخاب نکنیم. خیلی سخته، خیلی.
ما یه مراسم عروسیمون، بین اونی که میدونیم حقه و اونی که شهوتو میخواهد، نمیتونیم انتخاب کنیم، بعد ما کربلا بودیم، امام حسین کمک میکردیم؟ این اصحاب سیدالشهدا از همه چیزشون گذشتن. تو از یه خواب یه ربع قبل اذان صبح نمیگذری؟ میخواهی از دنیات بگذری؟ این حد گذشت نداری که یه ربع از خواب قبل اذان صبح بگذری، نماز شب بخونیم. کسی در این حد گذشت نداره، بعد میخواهد از جانش بگذره، از مالش، از آبروش، از بچهاش. از یه لقمه نمیگذرد آدم. از یه دونه لباس اضافی که تو کمد داره نمیگذرد آدم. خیلی واقعاً خدا به دادم برسه. خیلی کار سخته. مگر او ساده کند، مگر حقتعالی با عشق، با محبت خودش کاری بکند، دل کنده بشه از اینها، به سمت او جذب بشه. اونجا دیگه همه چی ساده میشه. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّه». «علی حبه» رو سه جور معنا کردند. یکی از معانیش اینه: با عشق خدا، پناه حُبّ خدا. اونجا اتمام طعام کردن مسکین و یتیما و اسیر. «علی حبه» که آمد، اینا ساده میشه. وگرنه خیلی دشواره. نفس تصویر میکنه، خیلی بازی در میآره، خیلی عنوانتراشی میکنه، خیلی توجیه میکنه، خیلی گوشهکنار کارو میزنه. هرجاشو که خوشش میاد توش فوت میکنه، بدش میاد پاک میکنه. آخرش ببینی که گاهی هم آدم ورودش ورود خوبیه، خالصانه است، صادقانه است. انقدر تو این مسیر، این شهوات میاد، مثل یه به قول برخی اساتید یه پرتقالی که به بچه میدن؛ پرتقال سالم، شیرین، خوشطعم، انقدر به این فرش و موکت میماله، یه چیز کثیفی میشه. اصلاً قابلیت خوردن نیست.
گاهی آدم ورودش تو کارا اینجوریه. از خیلی مدخلست. «خُزْ أَخْرِجِ» مخرج صدق نیست. با صدق وارد میشه، انقدر کثیفکاری میشه، انقدر این نیتهای آلوده میاد، انقدر خرابکاری میشه، انقدر مراعات این و اون میشه. یه مجلس روضهای میخواهد بگیره با یه عشقی، با یه اخلاصی اعلام میکنه: «آقا فردا بیاین خونه ما روضهست.» بعد میخواهد ظرفا رو بچینه، به این فکر میکنه که اینا بیان ببینن، اونا بیان نبینن. اینا اینجوری بگن، اونا اونجوری نگن. فرش و موکت و دکوراسیونشو تا سخنرانش کی باشه و چی بگه و چی چی بدم و کی بدم و چه جور بدم و چی بپوشم و انقدر اینا اومد، دیگه خدایی نیست. خودم به شدت مبتلام به اینا که دارم میگم. شدت مبت. فضای مال جایی که آدم ورودش خالصانه است، گاهی هم ورود خالصانه رم نداریم. از همون اولش با طمع داره آدم وارد میشه. آیا انگیزهای؟ با شهوتی؟ انقدر این وسط نفس بازی در میآره. شیطان کج میکنه سر آدمو به این طرف اون طرف. فقط خدا باید به دادم برسه. «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی». خدا باید حفظ کنه. آدم کاری بر سر خود میآوریم که دشمن نمیآورد. آیا هیچ دشمنی میتوانست آن بلا را بر سر عمر بیاورد که خودش در یک شب آورد؟
مؤمنین با این همه پیشامدها برای نجات اهل ایمان به تضرع و التجا محتاج هستند، چنانکه در شبانهروز به نان احتیاج دارد، به دعا و تضرع نیاز دارد. جملات ببینید چقدر یک مرد الهی چی میگه. ولیّ خدا چی میگه. درد ما رو داره میگه. کاری که عمر سعد با خودش کرد، کسی میتونست اینجور عمر سعدو نابود کنه؟ از بیخ ریششو بکنه؟ کی این کارو باهاش کرد؟ خودش، طمعش، طمع حرصش، دنیا دوستیاش، تعلقات مادی کاری میکنه هزار تا دشمن نمیتونه با آدم این کارو بکنه. هزار تا دشمن نابود کرد. یک شبه این آدم با اون سابقه، با اون پیشینه اصل و نسب رسوای خلایق شد. تو شهر کوفه نمیتونست راه بره. تخم انداختن تو صورتش. این دنیاشه، آخرت که دیگه هیچی. بدبخت لعین ابده. خدا میدونه چه دردی داره میکشه الان در عالم برزخ. چه مصیبتهایی داره تحمل میکنه. کاری که خودش با خودش کرد.
تضرع. با این همه ابتلا ما رو به تضرع باز نمیاریم. این مصیبت اعظمه. این درد اصلیه. این همه بلا سرمون میاد، بازم رو به تضرع و دعا نمیاریم. همه اینا برای دعا، برای تضرع، برای التماسه. التماس به خدا، اعتصام. «وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ». «فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی». بشه چنگ بندازه سفت. تو این پیشامدها وقتی نفس داره جلون میده، سر و صدا میکنه. شیطان اومده هی داره عرضه میکنه، تزیین میکنه که خیلی وقت خود آدم میفهمه. یکمی تأمل بکنه میفهمه این از جانب شیطانه. اینجا باید چیکار کنه؟ ما ضعیفیم. ما کاری نمیتونیم بکنیم. باید دست بندازیم به دامن خدا. سفت، با التماس، با تضرع. چه برای خودمون، چه برای دیگران. دیگران را هم تو بلا میبینیم، باید همینجور باشه، هم برا او دعا کنیم، هم برای خودمون. خدا خیلی وقتا به ما نشون میده، بلا، ابتلا دیگران را به ما نشون میده. میگه که تو هم میتونستی اینجا باشی. تو هم فاصلهای نداری. ببین من چیو از تو رد کردم. ببین آقا یه قدم پاشو کج گذاشت، زندگیش چی شد. این خانم یه کلمه حرف زد، کارش به کجا رسید. این خونههایی که زندگیهایی که نابود میشه، این روابطی که آتش میگیره، این مشکلات، مصیبتها، مسائل اقتصادی، بچه، بیماری خدای نکرده کسی مبتلا بهش میشه. داره زندگیشو میکنه. جلسه میاد، هر روز سر وقت میاد، سر وقت میره. یهو بچه تو یک آن، یک ساعت، یه بیماری پیدا میکنه، مشکلی پیدا میکنه. ۱۰ ساله این هیچ جلسه نمیتونه بره، هیچ جا نمیتونه بره، هیچ کاری نمیتونه بکنه. میگه ببین تو هم فاصلهای نداشت. دست از تضرع و دعا برندار. دست از التماس برندار. این صدا همیشه باید بپیچه در ملکوت. این صدای فقر، صدای ناله. این صدا هیچ وقت نباید آروم بشه. ما جز این چیزی نداریم. «اِرْحَمْ مَنْ لَا یَمْلِکُ اِلَّا دُعَاءَ». و جز دعا هیچی نداریم. مالک هیچی نیستیم جز اعلام فقر، اعلام بدبختی، اعلام نداری. خدایا! ما نداریم، ما هیچی. به دادمون برس. از ما امتحان سخت نگیر. بالا طاقت لنا نباشه. ما همین امتحانهای سادهشو از پسش بر نمیآییم. آیا نماز اول وقت و زورمون نمیرسه به خودمون؟ ما یک غیبت نکردن و نگاه نکردن و نگفتن و داد نزدن و دعوا نکردن و گوش نپیچوندن از پس اینا بر نمیآییم، تو میخواهی با چی ما رو امتحان کنی؟ این بنده ضعیف با همینا دارم میرم جهنم. همین بچه کم شیطونی میکنه، نمیتونم خودمو نگه دارم. بعد تو میخواهی اینو مریض کنی، جلو چشم من آب بشه، بعد من بشینم نگاه کنم تحمل کنم؟ ما بیچارهایم، ما فقیریم.
«در شبانهروز به نان احتیاج دارند، به دعا و تضرع نیاز دارد.» اون دعا و تضرعی که سر دوراهی یهو حر اینوری میکنه، عمر سعد اونوری. اون نالههای شب، اون گریه سحر، نجات میده آدمو. یه وقتایی از یه جایی بنده به یه نوری بنده اون حرمه، اون اشکای پشت پنجره فولاده. یهو یه جایی نقد میشه، دستشو میگیره. یه شهوتی داره گرم میشه، یه موقعیتی، یه تعلقی، یهو داره جولون پیدا میکنه. این محبته، این دعای این تضرع میاد اینو میگیره. به تعبیر روایت حائل میشه، به تعبیر ادعیه و برخی روایات حائل میشه بین این و معصیت. اینو به نحو عجیبی شرایط گناه از بین، این موقعیت از بین رفت. همه چی به هم خورد. لطف خداست اینا. لطف خداست. این دعا و تضرع ما به نان شب چه جور احتیاج داریم، به دعا و تضرع این شکلی نیاز داریم.
این خیلی جمله مهمیه: «اگر بدانیم که فقیریم، نداریم، گرفتاریم، کس دیگری باید به داد ما برسد، آن وقت دعا و تضرع میکنیم. آدم خود را مریض نمیداند وگرنه علاج آسان است.» خیلی این جملات آقای بهجت (رضوان الله علیه) چقدر این جملات نورانی، دقیق، تنبهآمیز. خدا کنه تا قبل از مرگ این جملاتو بفهمیم. بعد از مرگ همه اینا رو میفهمن، کاری از کسی بر نمیآید.
در روایت آمده است امام حسین (علیه السلام) در گوش مردی چیزی فرمود. بعد از جدایی فوراً تمام موی سر آن مرد سفید شد. در روایتی که مردی نزد حسین بن علی (علیه السلام) آمد و گفت: «از فضلتان که خدا برای شما قرار داده است برایم بگو.» گفت: «تو نمیتوانی تحمل کنی.» گفت: «میتوانم. برایم بگو ای پسر رسول الله، آن را تحمل میکنم.» پس سخنی با او گفت. هنوز حسین (علیه السلام) سخنش را پایان نداده بود که سر و ریش آن مرد سفید شد و سخن امام را فراموش کرد. پس امام حسین (علیه السلام) گفت: «مشمول رحمت خدا شد چرا که سخن را فراموش کرد.» یه ذره از حقایق ازت بگو. گفتن اینجور شد. با این حال خود را در عداد و شمار «عبادالرحمن» میشماریم. طاقت هیچی رو نداریم. انقدر هم خودمون رو بزرگ میگیریم. غافل از اینکه تمام اعضا و جوارح انسان فردای قیامت برای کارهایی که انجام داده است شهادت میدهند. «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ». امروز بر دهانشان مهر میزنیم و دستهایشان با ما به سخن میآیند و پاهایشان به آنچه انجام میدادند شهادت میدهند.
امروز بشر در فکر ضبط کردن صدای حضرت داوود است، غافل از اینکه ملائکه از عمل خود او عکسبرداری میکنند، بلکه گفتار و صدای او را نیز ضبط مینمایند. این وضعیت توجه به خودمون نداریم. همش حواسمون به بیرون پرته. این چیکار کرد؟ اون چی گفت؟ این چرا اینجوری گفت؟ اون چرا اینجوری کرد؟ این چرا کم داد؟ اون چرا زیاد گفت؟ کسی اگر درگیر خودش شد، اصلاً نمیبینه در دیگران چیزی رو. منم و این اعمال و این دست و پا و این شهادت اینها و این اعمالی که دائم داره ثبت و ضبط میشه. «وَلَمْ یَزَلْ وَلَا یَزَالُ یَأْتِیکَ أَنَا مَلَکُ کَرِیمٌ». در دعای ابوحمزه دائماً داره: «ای جان امام! ملک کریمی سمت تو میاد.» به عمل قبیح دائماً داره عمل قبیحی از من میاره برای تو. هرچی که از من صادر میشه. غفلت، غفلت، غفلت، غفلت، غفلت، غفلت. دارن هی مینویسن. حواسش نبود، نبود، نبود، نبود، نبود، نبود. از خواب پا شد در غفلت. نشست صبحانه خورد در غفلت. پا شد خونه رو مرتب کرد در غفلت. رفت ناهار درست کرد در غفلت. رفت تو گوشیش در غفلت. این صبح تا ظهر گذشت به غفلت. یک لحظه توجه به خدا تو اینا نبود. یک ذره اخلاص و اینا نبود. یک ذره نورانیت تو اینا نبود. دائم دارن از ما میبرن محضر حقتعالی کارهای خوبمونه. اینا خوبامونه. چه برسه به اون گناهانی که اینا دارن ثبت میکنن. و در همون دعای ابوحمزه هم داره که: «وَلَا یَمْنَعُ کَذَلِکَ.» این باعث نمیشه که تو احسانتو از ما برداری. مانع نمیشه. هرچی از ما بدی میبینی ادامه میدی. تو ادامه میدی. میگه باشه حالا رزقشو فعلاً بهش بدید. حالا باهاش سر کنیم. حالا بذار یکم دیگه بگذره. نمیبندی را. بعد یه ذره اگه این بنده رو کنه، تو میگی ملائکه ببینی داره برمیگرده. نشانههایی داره ظاهر میشه درش. انگار میخواهد برگرده. کمکش کن. ۱۰ برابرش کنید. نذارید بلغزه. بگیریدش. همچین خدایی، همچین بندهای، همچین نفسی.
خودمون رو مریض نمیدونیم وگرنه علاج آسان است. مریض نمیدانی؟ من خودمو خوب میدونم، درست میدونم، همه چیزم میزان. بقیه نمیفهمن، بقیه قبرمو نمیدونن. بقیه خودشونو با من جور کنن. بقیه باید خودشونو تطبیق بدن تا خدا خودشو با ما تطبیق بده. خدا با ما جور نیست. چرا اونی که میخواهم بهم نمیده؟ یعنی من میخواهم و درسته. خودم درستم. خواستمم درسته. خدا خودشو به من تطبیق نمیده. یه بار پرسیدیم چرا من اونی نیستم که او میخواهد؟ چرا اونی که میخواهمو بهم نمیده؟ چرا اونی که میخواهد رو بهش نمیدی؟ سالها پرسیدی. اونی که میخواهد رو بهش دادی؟ اونجوری بودی که اون میخواد؟
این دو صفحه پایانی هم در این فصل نکات خوبی داره که حالا بیشترم حال و هوای روضه داره. در روایت آمده است که وقتی سیدالشهدا (علیه السلام) را شهید نمودند، خداوند متعال به ملکی دستور داد که ندا در دهد: «الا یَا أُمَّةٌ ظَالِمَةٌ قَاتِلَةٌ عِتْرَةِ نَبِیِّهَا، لَا وَفَّقَکُمُ اللَّهُ تَعَالَی لِفِطْرٍ وَ لَا أَضْحَی.» «ای امت ستمکاری که نواده پیامبرتان را کشتید، هرگز خدای متعال شما را به عید فطر و عید قربان موفق نگرداند.» گویا این دعا باید مصداق داشته باشد. لذا اگرچه در رؤیت هلال، هلال ماه مبارک رمضان راه احتیاط برای وجود دارد که تا هلال شوال ثابت نشده روزه میگیرند، ولی با احتیاط فطر و اضها درست. در واقع این روایت میخواهد بگوید: این جمله خیلی جالب میخواهد بگوید که امام را نخواستید، فطر و اضها را میخواهید چه کار؟ ناقهای برای شما فرستادیم، خودتان نخواستید و پی کردید. عید فطر و عید قربان هر سال مبهم، گنگ. امسال هم همینطور بود. نصف یا امروز عید دونستن، نصف. خیلی وقته این شکلیه. تقریباً شاید هیچ سالی اینجور شفاف نیست که همه قطعی بگن آقا امسال عید. از جهت تکلیف خوب درسته به هر حال اون که ما میبینیم وظیفه. ولی اون آثار، اون ملکوت، اون اثر خاص، خدا این طعم عید رو از ما گرفت با شهادت اباعبدالله.
بهجت میفرماید که: «وقتی امام را نخواستید، عید فطر میخواهید چیکار؟ عید قربان. شما امام رو قربانی کردید، بعد عید قربان میخواهید؟» حالا بر فرض عید ظاهری شمع باشه. اون آثار باطنیش، اون ملکوتش، اون گشایشی که باید در عید بشه، اون رحمتی که باید جاری بشه، اون اتفاق وسیعی که باید بیفته، نمیافته. اینم باز برمیگرده به حجابی که ما از درون داریم. حجاب اعمال. همین الانش اگه ما به امام حسین حل میشه، به امام حسین رو کنیم یعنی چی؟ یعنی برگردیم به امام زمان. برگردیم از ظهور میکنن دیگه. ظهور حضرت اون وقت میشه حقیقت عید فطر، حقیقت عید قربان. عید واقعی رحمت همه جا رو میگیره. ریشه کفر و شرک و نفاق سوزونده میشه. سوریه برای ما تازه همیناشم بیشتر اسباب غفلته. عید ببینید شمال چه خبر میشه؟ روزهای تعطیل جشن.
اینجا ملک صدا زد که شما امتی که کشتید، خدا موفقتون دیگه نمیکنه برای عید فطر و عید قربان. میفرمایند وقتی تحمل میکنی میبینیم همه قضایای امام حسین (علیه السلام) در یک روز واقع شد. و وقتی مردم کوفه و بصره از قضیه قتل آن حضرت (علیه السلام) مطلع شدند ناراحت شدند و از ابتلای آن حضرت و شهادت و اسارت اهل بیت (علیهم السلام). خدا میداند که اهل ایمان چقدر ناراحت بودند. به حدی که گویا باورشان نمیشد. در طول این مدت دل اهل ایمان خون بود. اما ما بیش از هزار سال است که گرفتاریم و حضرت حجت (علیه السلام) گرفتار است و دشمنها نمیگذارند بیاید و او را حبس کردهاند. آیا حبسی از این بالاتر که نتواند خود را در هیچ آبادی نشان دهد و خود را معرفی کند؟ ۱۲۰۰ ساله هیچ جایی نتونسته خودشو معرفی کنه امام زمان. خیلی حرفه. هیچ جا نتونسته خودشو آزادانه نشان بده. ۱۲۰۰ ساله تو فضای فوق امنیتی داره زندگی میکنه امام زمان. تو شرایط اضطراری داره زندگی میکنه. یه دو روزی ما اینجا کرونا (اونم اوایلش، الان که دیگه همه چی آزاد شد) رفت و آمدهامون سخت شد. هرکسی نمیتونستیم ببینیم، هرجایی نمیتونستیم بریم. تو خونه حبس شدیم. بیمار شدن خیلیا. افسردگی گرفتن. ۱۲ قرن امام زمان، نه اینجور، خیلی شدیدتر و بدتر از این زندگی کردن. ۱۲ قرن، نه ۱۲ روز، نه ۱۲ سال، نه ۱۲۰ سال، ۱۲۰۰ ساله داره این شکلی زندگی میکنه. کی میفهمه؟
«در این مافوق هزار سال که آن حضرت در زندان است، خدا میداند که قلوب اهل ایمان چقدر خون است. آیا شایسته است که حضرت غایب (علیه السلام) در مصائب و گرفتاری شبیه قضیه حسین بن علی (علیه السلام) به این مدت طولانی گرفتار باشد و ما برقصیم و شادی کنیم؟» ما خوشحال و سرحال داریم زندگیهامون رو میکنیم. هیچ عین خیالمون نیست آقا و مولای امام حسین زمان ما در چه وضعیتیه. کجاست؟ چیکار میکنه؟ این محرم کجا بود؟ چیکار میکرد؟ حجت بن الحسن کجا عزاداری کرد؟ الان کجاست؟ حال و روز حضرت چطوره؟ اون حالی که مرحوم علامه امینی داشت، میفرمود شب عاشورا صدقه زیاد بدید. قلب حضرت در رنج، در فشار. بزرگان اولیای خدا، اونایی که متصلند به این نور، اینجوری اثر. ما داریم راحت زندگیمون رو میکنیم. ما بابت مشکلات و گرفتاریهای خودمون، اعمال خودمون رو نمیکنیم گریه کنیم ناله کنیم. بعد به خاطر مشکلات حضرت بیایم دل بسوزونیم؟ ما به حال خودمون دل نمیسوزونیم. باز دلسوزیش باشه، او برا ما دلسوزی میکنه. او برای ما گریه، او برای ما استغفار میکنه. خود مام استفاده. نامه اعمال که میره دو روز در هفته ازت نگاه میکنم.
حضرت امام (رضوان الله علیه) میفرمود: «خدا نکند که ما کاری کنیم که حضرت در محضر خدا شرمنده بشن از اعمال ما.» امام زمان از اعمال ما پیش خدا شرمنده بشه. که این شیعیان من. واسه بچه اگه توی خانواده کاری بکنه بابا چه شکلی شرمنده میشه؟ بچه من ورداره هر روز بره لاستیکهای تو کوچه رو پنچر کنه. درسته این عمل مال خودشه، مسئولش خودشه. ولی آدم چه جور شرمنده میشه؟ تو اون محل دیگه جوری میرم میام که این همسایهها ما رو نبینن. خجالت میکشم از همش. نوع شرمندگی امام زمان در اثر اعمال ما. این غفلتها و این پریشانیها اینجوری امام زمان رو شرمنده میکنه. همایون خیالمون نیست. هیچ ابداً. وگرنه اگر میفهمیدیم، دق میکردیم از اینکه چیکارا کردیم تا حالا در محضر او، در محضر خدا. «کُونُوا لَنَا زَیْنًا وَلَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْنًا». مایع آبرو برای ما باشید، مایع آبروریزی نباشید. امام صادق فرمود. ما کدومش بودیم؟ زین بودیم یا شین بودیم؟ آبرو بودیم یا رسوایی؟ پدر وقتی مدرسه میخواهد بچه خرابکاری کرده، بابام میاد یه گوشه تو این دفتر میشینه. اول خودشو معرفی نمیکنه. بعد میگن شما پدر فلانی هستی؟ سرشو میندازه پایین. فرض کنید حالا پدرو بگن بیاد جایزه بچهتو تحویل بگیر در المپیاد اول شدیم. پدر از دم در که میاد سر بالا گرفته: «من بابای فلانی هستم. جایزه رو باید کجا بگیرم؟» در هر اتاقی که میره: «من بابای فلانیم.» از همون اول وارد میشه. «سلام علیکم، بابای فلانی هستم.» احترامش میکنم. این فرق مایع آبرو بودن با مایع آبروریزی بودن.
یکی میشه قاسم سلیمانی. بزرگان فرمودند امام زمان در شهادت او اشک ریختند. خب منابع. امام زمان. رهبر انقلابو داریم میبینیم. ۹ ماه از شهادت حاج قاسم گذشته. هنوز آقا مثل اسفند رو آتیشه. هر وقت اسم حاج قاسم میاد، بغض میکنه، اشک میریزه. خودش فرمود: «شبانه روزی نیست که من به یاد او نباشم.» تو هیچ سخنرانیی تقریباً نبوده، اکثر سخنرانیهای این چند وقت، تو همش یه اسمی از حاج قاسمشون آورده. امام زمان افتخار میکنند به این سرباز. این سرباز مخلص. یکی هم میشه مثل من. حال و روزم به این وضعیت. مایه خجالتیم برای امام زمان. فلانی که خودشو سرباز شما میدونه. ازت سر میدادم پایین. هیچی. تف سربالا. نه دلش میاد ما رو خراب کنه، نمیتونه تأیید کنه. نه دلش میاد بیرونمون بندازه، نه آخه دورمون بده. استخوان در گلوییم دیگه. بچه خرابکار و پدر مادر چیکار میکنه؟ نه بیرون میتونم بندازم. نه خیلی تو پدر مادر میمونن اینو الان از خونه بندازن بیرون بگم بیا تو خونه. بیرون بره بیرون و خراب میکنه. تو بیاد تو رو خراب میکنه. و تحمل کرد. استخوان در گلو. نکنه ما برای امام زمان (برای من که حتماً همینم) خدای نکرده. خدا نکنه. ولی احوال من اینجوری نشون میده. احوال منی تو رو نشون میده. اگه اینطور نبودم حال و روزم اینجور نبود. همین مراقبهای که آدم نداره، همین عشق و شوری که آدم نداره، توجهی که آدم نداره، غفلتهایی که داره، معصیتهایی که داره، تعلقات کثیفی که داره. همینا حکایت از این داره که من وصل نیستم به امام زمان. جنسم جور نیست. اگه از من راضی بود که حالم جور دیگهای بود. و چقدر آدم باید بیعرضه باشه که این آقای مهربان کریم، مظهر سریع الرضا رو نتونسته راضی کنه. چقدر آدم باید بیعرضه باشه. آدم سریع الرضا رو نتونه راضی کنه، دیگه میخواهد چیکار کنه؟ آدم امام رضا رو نتونه راضی کنه دیگه به درد چی میخوره؟ خودش مظهر رضاست. آدم همین آقایی که مظهر رضاست رو نتونسته راضی کنه. چه کردیم که از ما رو برگردونن، اخم کنن، رو ترش کنن. مایع آبروریزی با شهادت برای امام زمان. همچین آقایی فرمود: «به دعای ماست که شما زندهاید. به دعای ماست که احوالتون میگذره. دعای ما نبود دشمنان به شما امون نمیدادند.» خدا میدونه حجی که حضرت میرن، عمرهای که میرن، زیارتهایی که میرن، چه دعاهایی که نمیکنند برای، برای نوع شیعیان. چه بلاهایی که از ما دفع نمیشه. فرد فردمون، نوعمون، جامعهمون. چه مراقبتهایی از ما داره؟ کجاها چه دستگیریهایی میکنه؟ چقدر هوای ما رو داره؟ چقدر علاقه نشون میده به این آدمای نااهل (خودمو میگم). چقدر ما غافلیم. انگار نه انگار. اصلاً نه اینکه شبانهروزی از او یاد نمیکنیم، هفته به هفته، ماه به ماه، بلکه سال به سال هیچ یادی از او، دستی به او دراز کنیم، یه سلامی به او بدیم از دور.
مرحوم آیتالله میلانی میفرمود: «در شبانهروز یه چند دقیقهای با زبان مادری با آقا حرف بزنیم.» رو به قبله آدم بایسته: «آقا جان! یا صاحب الزمان! ما که جرئت نداریم بگیم شما رو دوست داریم، ولی دوست داریم شما رو دوست داشته باشیم. شمام انقدر کریمید همین که ما دوست داشته باشیم عنایت میکنید. آقا! ما دوست داریم خوب بشیم، از این حال و روز در بیایم. برای شما هم خوب میشه ما خوب بشیم. شما دوست... معلم دوست نداره شاگردش درسخون باشه، خوب باشه؟ معلمم خوشحال میشه. پدرم خوشحال میشه وقتی یه بچهای سر به راه بشه. «یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا»، «یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنَا». یابْنَ الحَسَن! اومدیم گدایی کنیم، آقا جان! شما مگه فقط امام زمان سید علی قاضی هستید؟ شما مگه فقط امام آقای بهجت و علامه طباطبایی و مگه فقط امام اینایید؟ شما امام همه ماهید، آقای همه ماهید. ما چیزی نداریم بیاریم اینجا. اونا خوب بودن، تقوا داشتن، صلاح داشتن، عمل داشتن، اخلاص داشتن، توجه داشتن، مراقبه داشتن. ما هیچی نداریم. با دست خالی اومدیم. به بضاعت مزجات اومدیم. ما سرمایه اگه داشته باشیم اشک بر اباعبدالله که اونم خود شما دادید. خود شما محروم نکردید ما رو. میدونیم اینو دوست دارید. میدونیم گریهکنا رو دوست دارید. نوکرا دوست دارید. دعا میکنیم براشون. روضه عمو ابوالفضل دوست دارید. میدونیم حاضر میشید در روضه عباس (علیه السلام). ما چیزی نداریم ولی انقدرش رو به لطف شما داریم که بتونیم دست بندازیم به دامن سقا، سقای بیدست. با اینا به ما عنایت کنید.
یا حجت بن الحسن! آقا جان! یا صاحب الزمان! شما نظر دارید، توجه دارید، شما صاحب عزایید. الان اگه مجلس ختمی باشه خدای نکرده شما عزیزی از دست بدید، پدری، مادری، برادری. فرض کنید تو این مشهد میخوان چند جا مجلس ختم بگیرند. مثلاً همکارای پدر شما میخوان برای پدر شما مجلس ختم تو روستا میخوان مجلس ختم بگیرن. شما که صاحب عزایید تو مجلس حاضر نمیشید؟ قطعاً حاضر میشید. جلوی در وایمیستید. شما خوشآمد میگید. درسته؟ همکارا براش مجلس ختم گرفتن. ولی هرجا مجلس ختم پدر شما باشه صاحب عزا شمایید. همه جا مجلس روضه صاحبش امام زمان، بانی امام زمان، گریه کنشم فاطمه زهرا. ما به طفیلی ایناییم. ما کارهای نیستیم. ما چه به روضه مجلس گرفتن و عزاداری برای اباعبدالله. عزادار او زینبه. گریه کن فاطمه. صاحب عزا حجت بن الحسنه. میشه جای اشک باشه، توسل باشه، حجت بن الحسن توجه به اون مجلس نداشته باشه؟ حاضر نباشه؟ صاحب عزاست. ماها مجلس نمیگیریم. ما فکر میکنیم مثلاً بانی مجلسیم. چایی میاریم، منبری میاریم، مداح میاریم. بعد مثلاً یه حوصلهای میدیم. نه، اون سله رو امام زمان گذاشته تو این جیب. اون چایی رو هم حضرت این چایریز رو سوا کردن. این قرار بود براش مشکلاتی پیش بیاد دهه اول و محرم نتونه بیاد اینجا چایی بریزه. حضرت با یه دست ولایی مشکلات اینو حل کردن. چایریز ماست امسال. لازمش داریم. بیمارستان باشه، تصادف کنه، فلان مشکل براش پیش بیاد. ازتون خط زدن، گفتن نه، ما امسال مجلس روضه اینو لازمش داریم. مدیر جلسه خودشه. چطور شما دل میسوزونین برای مجلس روضه؟ سیاهیها نرسید، دیر اومد. اون یکی فلان چیزو نیاورد. این دلسوزیها همه از امام زمانه. او دل میسوزونه این مجلس روضه اینجا تعطیل نشه. اون محل چراغ روضه خاموش نشه. امسال همه رو آقا جمع کرد. این شوری که انداختن (نمیدونم مسائل بهداشتی را رعایت کنیم، فاصله بگیرید، برید یه زمین بسی زیر آسمون پیدا کنید) همه رو، همه رو داشت امام زمان انجام میداد. روضه جدم تعطیل نشه. اسم تک تک گریهکنا رو داره. حواسشون هست. امسال اومدی، دو روز اومدی، پنج روز اومدی، خرج دادی، زحمت کشیدی. تشکر میکنه از ما. خدا خیرتون بده این مجلسو گرم کردی. محبت داره امام زمان به این مجالس، به اهل این جلسات. همینا.
مگر اینکه دست ما رو بگیره. همینم البته از خود اوست. همینم به عنایت اوست. ما کاری نکردیم. او صدا زد اومدیم. ما که از پیش خودمون نیومدیم. آقا ممنونیم که ما رو دور ننداختی. بازم گذاشتی. ما باید التماست کنیم ما. ممنون داریم ما منتی نداریم. ما چی بیایم بگیم؟ بیایم بگیم آقا ما چون امسال عزاداری کردیم جواب ما اومدیم؟ میگیم آقا ممنونیم که گذاشتی امسال هم بیایم عزاداری کنیم. گذاشتی روضه جدتون امام شرکت کنیم. تو این مجلس که مال شما بود، ما رو راه دادید. ما حالمون وضعمون یه جوریه لایق این جلسات نیستیم (خودمو میگم). به حال من اگه باشه نباید منو راه بدین تو این جلسه. گذاشتی سیاهی بزنیم، سیاه بپوشیم. مصیبتی که مال شماست، ما اون وسطا خودمونو وارد کنیم. مام یه گوشه مصیبت. خودمونو به شما بچسبونیم. بگیم ما هم عزاداریم. عزادار ما. ما عزاداری اباعبدالله. عزادار حجت بن الحسنه. او اجازه داده مشکی بپوشیم. خودمونو قاطی کنیم. بگیم آره. حضرت فرمودند: «تو هم بیا، حالا تو هم قاطی ما. تو هم خودتو عزادار عمو.»
روضهای که آقا دوست داره روضه عباس (علیه السلام). این روضه رو برای شما میخونیم. آقا جان! شما قطعاً میشنوید صدای ما را. قطعاً میبینید ما رو. و حتماً با این روضه اشک میریزد. از همین اشکتون دست نمناک به اشکتون. یکم به این سر و روی ما بمالید از روی سیاه در بیارید. میگم به این دل ما بمالید، تطهیر بشه. به یاد اشکهای عباس وقتی که نگاه کرد دید مشک روی زمین افتاد. این شیشه عمر عباس بود که زمین افتاد. این مشک نبود. این عزت عباس بود. این سند نوکری عباس بود. این بچههای حسین از من آب خواستن. اون بیقراری قمر بنی هاشم وقتی که این مشک لگدمال شد رو زمین، پاره پاره. اون انقطاع محض و بزرگان میگن اونجا بود که از همه اسباب بریده شد. کنده شد. فنای تام، شهود کامل بزرگان میگن برای [حضرت] علیه السلام اونجا رخ داد. لحظهای که این مشک افتاد دیگه انگار او اصلاً حضورش در این دنیا دیگه دلیلی توجیهی دیگه نداره. «من دیگه برای چی باید تو دنیا باشم؟» سقایی که نه مشک داره. علمداری که علمش رو زمین افتاده. اصلاً انگار خود عباس تکویناً اونجا. ولایتی که داشت. انگار اون نیزهزن رو خودش برداشت آورد. گفت: «بیا با این عمود به سر. بیا خلاصم کن.» «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». حالا این عباس موقع دیدن مشک همون حال ابی عبدالله است. موقع دیدن عباس (علیه السلام). اون انقطاع وقتی که مشکو این شکلی زیر دست و پا دید. همون انقطاع ابی عبدالله بود وقتی عباس رو دست و پا. اومدی دست یه طرف افتاده. یه طرف کلاهخود، یه طرف الم، یه طرف این بدن رو قطعه. فرمود: «الآن انکسر ظهری.» «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِی وَ انْقَطَعَ رَجائِه». کمرم شکست. جدول لشکر دشمن حمله کرد. لشکر دشمن پس رفت. عقبنشینی کرد. حضرت فرمود: «أَیْنَ تَفِرُّونَ!» «کجا فرار میکنید؟» بازوهامو در میری. «بازوهای منو کندی.» عباس بازوی من، دستای عباس نبود که رو زمین افتاد. اینا دستای حسین بود که کنده شد. «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»
خدایا! در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. عمر ما رو نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل. از سر سفره با برکت قمر بنی هاشم مهمان بفرما. شب اول قبر قمر بنی هاشم به فریادمون برسان. آنی و کمتر از آنی ما را به خودمون واگذار. اخلاص، توجه، مراقبه، حضور، بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. خدایا! با فضل و کرمت با ما رفتار کن. به اونی که خودت اهلش هستی با ما رفتار کن. اونی که ما اهلش هستیم با ما رفتار نکن. مرضای اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین به خودشون برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند نیست و نابود بفرما. خدایا! قلب ما را از حب خودت، از عشق به خودت، عشق به اولیای خودت، لبریز و مالامال بفرما. رهبر عزیز انقلاب حفظ و نصرت عنایت بفرما. در دنیا زیارت در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله رحم الله من قرا فاتحه مع الصلوات.