ماجرای طاعون سامرا و حکم آیتالله فشارکی برای زیارت عاشورا
کرامت امام حسین علیهالسلام در اثبات سیادت سید عبدالغفار
جایگاه اشک بر اباعبدالله الحسین بالاتر از نماز شب در سلوک
روایت سوار شدن زائر عاشق بر شیر تا کربلا
دلتنگی امامان علیهمالسلام برای زائران عاشق و مداومت بر زیارت
گدایی عاشقانه در دستگاه اهلبیت و درس عشق از رسول ترک
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسماللّهالرّحمنالرّحیم. الحمدللّه ربّالعالمین و صلیاللّه علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتاللّه علی الظالمین من الآن الی قیام یومالدین.
خداوند اجازۀ انبیا، اوصیا، اولیا و علما را هم اگر مصلحت بداند، ظاهر میکند، کما اینکه در سامره کرد. کأنّه گویا همه در معرض طاعون بودند و همهگیر شده بود. آقا سید محمد فشارکی (رضواناللّهعلیه) با آن کراماتش و مقامات علمیه و عملیه گفت: «من بر همه شیعه حکم میکنم که سه روز روزه بگیرند، البته روزه مظنونم است و یقینی نیست و در این سه روز زیارت عاشورا را بخوانند. خداوند به واسطۀ این کارشان، این بلا را از شیعه رفع میکند». اهل سامرا دیدند فوجفوج از غیر شیعه وفات میکنند؛ ولی یک نفر از شیعه وفات نمیکند. حتی یک نفر در تمام جمعیت شیعه وفات کرد؛ ولی نه به طاعون، یک پارهدوز کفاش به یک مرض دیگری وفات کرد؛ والّا احدی به طاعون وفات نکرد و اینها تعجب کردند که این چه بلایی است که مخصوص غیر شیعه است و فوجفوج از غیر شیعه به طاعون وفات میکند.
لذا آنها میآمدند در صحن عسکریین (علیهمالسلام) و میگفتند: «یا علیالهادی، نسلم علیک مثل ما یسلم الشیعه». هر طوری که شیعه سلام میکنند، ما هم به همان نیت و همانطور سلام میکنیم. «درباره ما هم شفاعت کن کما اینکه شیعه را میبینیم که با طاعون کشته نمیشوند». کأنّه گویا در طاعون نوشته شده بود برای غیر شیعه. این هم از اعجاز است. ملاحظه میکنید با اینکه حقانیت روشن بود؛ ولی ایمان نمیآوردند و ریشۀ مطلب را که زیارت عاشورا بود، دنبال نمیکردند.
جمله اول فرمودند که خدا اعجاز انبیا را ظاهر میکند. اوصیا، اولیا و علما را هم اگر مصلحت بداند که علما هم اعجاز دارند، خدا از آنها اعجاز بروز میدهد به مصالحی و مثال اعجاز علما را همین ماجرای زیارت عاشورا میدانند و فرمایش مرحوم آیتاللّه فشارکی که از مراجع بزرگ شیعه هستند. مرجع سامرا بودند ایشان. و تو ماجرای طاعون، البته وبا هم نقل شده تو برخی متون، ایشان حکم کردند، فرمودند که اگر من را بهعنوان مرجع تقلید قبول دارید، من حکم میکنم مثل میرزای شیرازی که حکم کردن در مورد تنباکو، ایشان حکم کردند سه روز بعد زیارت عاشورا را بخوانید و موجودیای که نقل شده هدیه کنید به مادر امام زمان. یعنی در واقع تو سامرا این حاجت را از امام هادی و امام عسکری نخواستند، از مادر امام زمان خواستند: حضرت نرگس خاتون (سلاماللّهعلیها).
این کار را که کردند، خب اهل سنت تو سامرا زیادند. الان که دیگه همه اهل سنتند. تو اون دوران هم تعداد شیعه محدود بودند؛ ولی باز غالباً اهل سنت بودند. حوزه را بهخاطر همین میرزای شیرازی بردند به سامرا برای اینکه آنجا مرکز اهل تسنن شده بود. میخواستند شیعه را زنده کنند تو اون مرکز. در واقع حرم مقدس، منطقهای که جزء اعتاب متبرکه به حساب میآید، اعتاب مقدس، خواستند این را برگردانند به دست شیعه. آنجا شیعه شروع کرد سه روز زیارت عاشورا خواندن.
دیگه کسی با طاعون دیدن نمرده. البته باز، آنی که تو ذهنم هست از نقلهای دیگه اینه که اولاش میمردن؛ هم از شیعه هم از سنی. بعد از این ماجرا دیگه از شیعه کسی نمرد و فقط اهل سنت میمردند و اینها تعجب کردند. آمدند گفتند که «یا امام هادی! آنجوری که شیعه به شما سلام میدهد، ما سلام میدهیم». یعنی همان کاری که با آنها کردی، با ما هم بکن. پرسیدند «چی شد که اینجور شد؟»
ولی اثری مثبتی ندیدم که بگم اینها ایمان نیاوردند و زیارت عاشورا را دنبال نمیکردند؛ ولی تو اون نقل دیگری که بنده در خاطرم هست، اینها هم شروع کردن زیارت عاشورا خواندن و از اینها هم برطرف شد. حالا قول آقای آیتاللّه بهجت قطعاً برای ما بیشتر سند دارد؛ چون اصلاً خود ایشان هم یه مدتی سامرا بودند، هم اشراف علمی ایشان هم نزدیک بودن تاریخی ایشان، به هر حال اینکه ایشان میفرمایند ما بین مطلبی که تو ذهن خودمان است و مطلب، به هر حال اینجا از زیارت عاشورا این اثر دیده شد. آثار فراوانی دیده شده در طول تاریخ، یکیش هم حالا اینجا اینطور بود.
بهجت: «اعجاز بود، معجزه زیارت عاشورا». حقانیت روشن بود؛ ولی ایمان نمیآوردند. نیاز برکت زیارت عاشوراست که «شیعیان دارم»، میگویم. خب همین الانش نمیبینید امام حسین و حرم و هیئت و اینها چه برخوردی میکند؟ تو محرم هیئتها بیشتر از همه مراعات کردند، مداحها بیشتر از همه مطیع بودند. پوستر طراحی کردند، عکس مداحها را زده بودند، پایینش نوشته بود که «ما مداحان کادر درمان را شکست میدهیم». بعد اما همینها لب ساحل بودند تاسوعا و عاشورا. قهر خدا را قطعاً بیشتر جاری خواهد کرد. دیگه اینکه بیحیایی بیشتر میشه. هی هرچی بیحیایی و وقاحت بیشتر میشه، عذاب سنگینتر باشه.
هیئتها با همه محدودیتها و سختگیریهایی که بهایش برشان نوشته بودند، آمدند همه را جور مراعات کردند. زیر سقف نرفتند، فاصله را رعایت کردند. چقدر هزینه پروتکلهای بهداشتیشان شد، چقدر ضدعفونیکننده بگیرند و ماسک بدهند و فرهنگسازی کنند و بدهند، همه مسائل را رعایت کردند. آمارها هیچوقت نشان نداده که حرمها و هیئتها و اینها دخیل بوده در کرونا. از آن طرف لب آب و آن فضای مرطوب و اینها که اصلاً مرکز کروناست و طبق برخی اطلاعات اصلاً کرونا از گیلان شروع شده، از کنار دریا شروع شده، آنجا هیچ حساسیتی بهش نیست و چقدر در مورد قم بدگویی کردند. آیا یادتان است؟
قمی که نه فرودگاه دارد نه لب مرز، چگونه میتواند مستقیم برود قم از چین؟ این ادعا که مستقیم از چین آمده چقدر اینجا را مسخره کردند، چقدر به اینجا توهین کردند. چی بگویم؟ حرف زیاد است. متأسفانه درد دل، هنوز که هنوز است دارند حرمها را میزنند و مسخره میکنند. «مشهد نریدها! مشهد میروید؟ حرم نریدها! مرکز کرونا!» خب اینها نفهمیدند و ندیدند. حقیقتاً دیگر خدا قلب ماها را، امثال بنده را، بهخاطر گناهان و چرکهایمان میبرد در حجاب. نمیفهمیم، حالیمان نمیشود. حالیمان نمیشود دیدن اینها. بعضیها میپرسند «زیارت عاشورا اثرش چیست؟» و زیر بار ایمان نمیآورند. چرکهای درون آنها «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» رین کرده، «رین» یعنی لایۀ چربی که میاندازد، یه چیزی مثل انگشتر لایۀ چربی بگیرد، مثل انگشتهای فیروزی؛ فیروزهاش خراب میشود. رین آن چربی است که میآید میزند، یه چیز را خراب میکند. این دل شما را «رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ». این دلها را رین گرفته بهخاطر آن اعمالشان. این دل در حجاب است.
ببینم چیزی را نسبت به امام حسین. تا پارسال که اربعین بوده، تمسخر هیئتها بهخاطر شام بود. امسال که شامی هم داده نمیشد که، قلقله بود باز هم. تعزیهها را مسخره میکردند، دستهها را مسخره میکردند. ایام محرم سفره روز صدها فیلم منتشر میکنند از اینکه مثلاً تو فلان دسته چه دعوایی شده، فلان هیئت مثلاً اینها. بیماری است اینها. اینها سرطان است. دست خود طرف هم نیست. یا نطفهاش مشکل دارد یا لقمهاش مشکل دارد. یک مشکل اساسی دارد. آدم بهطور معمول این شکلی نمیشود. محبت امام حسین، محبت فطری است. در مورد فلان شخصیت باستانی که صحبت نمیکنیم که بگوییم حالا بعضی خوششان میآید بعضی خوششان نمیآید. داریم در مورد ولیاللّهالاعظم صحبت میکنیم. محبت امام حسین، محبت خداست. این طبیعی نیست.
اینجوری اثر رسانه هم خیلی نمیشود گفت تا یه حدی اثر رسانه است. البته مردم شام هم تحت تأثیر رسانه بودند. اهل بیت دیدن، گریه کردن، متنبه شدن. بعضی پستتر از مردم شاماند. سه تا سور زدند به مردم شام، اولش سنگ زدند. بعد دو روز که این خانواده حرف زدند، با اینها گفتگو کردند، خانۀ یزید شد محل ماتمسرا ی اباعبداللّه. بعضی همین هم نیستند. دشمنی آنها با خوبان و عنادی که اینها دارند. خدا به دادمان برسد، خدا به داد ما برسد.
بازم انگار نه انگار. شخصی در مورد سیادت سید عبدالغفار مازندرانی که از علمای نجف بود، تشکیک میکند بدینسان که وقتی پولی که مربوط به سادات بوده به او حواله میشود، آن شخص میگوید: «از کجا معلوم که او سید است؟» سید عبدالغفار میگوید: «با شنیدن این سخن، گویا آسمان بر سرم خراب شد. از این رو یک راست رفتم کربلا و خدمت امام حسین (علیهالسلام) عرض کردم: سه حاجت دارم. حاجت اول خانه مسکونی، حاجت دوم اثبات سیادت، حاجت سوم را هم گفتم». امام حسین (علیهالسلام) را در عالم رؤیا دیدم. فرمود: «حاجت سوم را دادم. خانه را بگذار برای آخرتت در بهشت. و اما سیادت تو، سید هستی. این عمامه سیاه را بر سرت میگذارم».
وی در شب وفاتش از شخصی که صوتی زیبا داشت، خواست که برای او قدری قرآن بخواند. سپس رفت و خوابید؛ اما طبق عادت که دو ساعت به اذان صبح بیدار میشد، بیدار نشد. آمدند و دیدند که از دنیا رفته است. پس از آن، آقازاده ایشان برای همشیرهاش در تهران نامه نوشت که پدر وفات کرده است؛ ولی قبل از رسیدن نامه او، همشیرهاش برای آن آقازاده تسلیت فرستاد؛ زیرا همزمان با وفات او، همین دخترش که در تهران زندگی میکرد، بدون آنکه از مرگ پدر باخبر شود، پدر را خواب دید که با سیدالشهدا (علیهالسلام) در باغی ایستاده بودند. او خطاب به آن حضرت عرض کرد: «هَلْ أَنَا مَیِّت؟» (آیا من مردهام؟) حضرت فرمودند: «هذا حَسَن» (اینجور بمیری خوب است). گفت: «آری». فرمود: «نه أنت میتو» (بله تو مردهای). سپس سید عبدالغفار در همان خواب به دخترش گفت: «به برادرت بنویس که حاجت سوم من این بود که من از مرگ وحشت داشتم. از امام حسین (علیهالسلام) خواستم به گونهای بمیرم که نفهمم. حضرت پذیرفت و لذا مرگ من بدین صورت بود».
من تعبداً بنا گذاشتم که «مردهام». «تعبداً» یعنی یه چیزی عقلاً برش اثبات نمیشه، بهخاطر حرف دیگری قبول میکنه. تعبداً یعنی قبول نداشته که مرده. حضرت گفتن «من مردم، این حالو دوست داری؟» گفت: «بله، باشه تو مردی». آن نکتۀ خانه جالب بود. «خانه را بگذار برای آخرتت در بهشت». اینی که عرض کردیم اگه ندن بهترش را بدن، اینه. نه بهتر لزوماً در دنیا باشه. «والآخرةُ خیرٌ و أبقی». بهتر اصلی، بهتر اخرویه. آنجا بدن خوبه خانه. آنجا اصلاً... پس خانهای که خواست، حضرت بهش ندادند. بهترش را بهش دادند.
ماجرای خواب فرزند ایشان هم که ماجرای جالبی است. از امام حسین خواسته بود که من یه جور بمیرم که نفهمم، اذیت نشم. حضرت چه شکلی از دنیا برده بودند؟ درخواستی که کرده بود... سلطنت، به هر حال با اباعبداللّهالحسین این واضح است. اینها واضح، سلطنت در این عالم با امام حسین است.
از مرحوم آیتاللّه پهلوانی تهرانی یکی از شاهدان فرمود که بعد از رحلت ایشان در خواب ازشان پرسیده بودند: «آن طرف چی بیشتر از همه به درد میخورد؟» ایشان فرموده بودند: «گریه و زیارت اباعبداللّه». این دوتا؛ چون معمولاً اخلاصی که در اینهاست بالاست و عملی است که متصل به قلب است. عمل، چون اصل عمل عمل قلبیه. اصل ذکر قلبیه. ذکر زبانی هم اگر گفته شده به خاطر اینه که کمکم از این دریچه آدم به ذکر قلبی برسه. اصل رشد و اصل حرکت با عمل قلبیه. لذا اصل مراقبه، اخلاص، توجه قلبی، مراقبه اصلاً یک عمل قلبی و مراقبه است که انسان را میبرد بالا، عمل قلبی که آدم را میسازد.
آقای آیتاللّه بهجت میفرمودند که در بین مستحبات، نماز شب و اشک بر اباعبداللّه بالاتر از همه است. اشک بر اباعبداللّه از نماز شب بالاتر است؛ چون اشک بر اباعبداللّه عمل قلبیه. تا دل نسوزد، اشک جاری نمیشود. این را هم که گفتن: «ادایش را در بیاور»، به خاطر اینه که ادا در بیاوری که دل متوجه بشه که دل از این ادا درآوردن حالت محزون بگیره و دل بسوزه و اشک جاری بشه. ما در بین اعمال بالاتر از عمل قلبی نداریم. محبت امام حسین و خصوصاً اشک بر امام حسین عمل قلبی است. هیچ چیزی معادل این نیست. جملهای که ازشان نقل شده، اگر خواب هم نبود مطلب کاملاً همین است. این سوختگی برای امام حسین و اشک بر اباعبداللّه. البته هرکسی به میزان معرفتش، باز بهرش متفاوت میشود از این اشک. یک وقت فقط در حد طهارت افعال، یه وقت طهارت صفات، یه وقت طهارت ذاته. از خطورات و از همه توجهات و اینها انسان را درمیآورد، از همه اینها تطهیر میکند. از هر آنچه توجه به غیر خداست به هر نحوی انسان را در میآورد. علوم و توجه هم توجه شهودی باشد.
اینجا بزرگان میگویند: «ما هر کسی با مراتب عالی و نهایی معنویت رسیده، به واسطه توسل به امام حسین (علیهالسلام) بود». توسل به امام حسین، به خدا میداند که امام حسین کیاند و کجایند و چکار میکنند، فقط خود خدا. چه عظمتی است این دستگاه و چقدر بدبختند اونهایی که خودشون را با این دستگاه درمیاندازند. چقدر شقیاند، چقدر ناسپاسند. برای چی؟ نمیفهمد آدم. چرا باید یه آدم، یعنی در آمریکا و اروپا و اینها، توده مردم که خوب شناختی ندارند از امام حسین، یه درصد خیلی کمی اینها دشمنی دارند با اهل بیت و امام حسین. حالا یا ناصبیاند یا صهیونیستند یا هرچی، عموم مردم ماجرای امام حسین را تعریف میکنی، ماجرای علی اصغر را تعریف کنی (سلاماللّهعلیه)، شاید گریه هم بکند؛ ولی اینجا آدم میبیند گاهی عنادهایی را در بعضیها. توهین به مداح میکنند، توهین به منبری میکند، توهین به غذای هیئت میکند. یه جوری باید این کینه، این حسادت، این نفرت و اینها بروز بدهند. از این دهان کثیف باید بریزه بیرون. قی کنند زبالههای درونشون را. باید قی کنند. همین را اگر برگردی سمت امام حسین، چیزهایی میبیند از این دستگاه. سر و بیخوابی میکشد، اما هرکی آمد، از ارمنیاش هم آمده نتیجه گرفته، اثر دیده. هندو که دیروز خواندیم از آقای بهجت، هندو بتپرست. اما بعد، اینجا تو خانواده شیعه شخصی بزرگ شده، توهین میکند به هیئت و هیئتی و دسته و عزاداری و روضه و اشک و زیارت.
آیتاللّه شیخ علی زاهد قمی با آقای اشرفی (رحمهماللّه) به کربلا مشرف میشدند. آقای اشرفی از ایشان سؤال میکند که آیا در این مدت که به کربلا میرفتید، چیز عجیبی مشاهده کردهاید؟ ایشان صحبت که نمیکرد؛ ولی دفترچهای از جیبش بیرون آورد و به ایشان داد که در آن نوشته بود: «مردی صالح مقید بود که شبهای پنجشنبه از نجف به کربلا جهت زیارت مخصوص شب جمعه برود. نزدیک غروب مغازۀ خود را تعطیل میکرد و میرفت. یک روز پنجشنبه وقت غروب آفتاب دکان را تعطیل کرد و مقداری دیرتر از شبهای گذشته دکان خود را بست و آمد. دید که مالها و قافلهها حرکت کرده و رفتهاند. خیلی ناراحت شد؛ ولی ناگهان دید در گوشهای چیزی است. خوب نگاه کرد، دید که شیر است». تو این دفترچه نوشته بود که: «چیز عجیب دیدی از امام حسین، از کربلا، تو دفترچه نوشته». آقای سید مقید بود شب جمعه بره کربلا از نجف، زیارت شب جمعه نزدیک غروب، مغازهاش را تعطیل میکرد و میرفت. یه پنجشنبه دم غروب مغازه را بست، یکم دیرتر از شبهای جمعه مغازهاش را بست و آمد. دید که قافلهها حرکت کردهاند، رفتند. خیلی ناراحت شد. یهو دید این بغل یه چیزی هست. نگاه کرد، دید یه شیره. میگوید: «در دلم افتاد که بر آن سوار شوم. با اینکه چنین سابقۀ شجاعتی نداشتم، به جلو رفتم و بر روی شیر نشستم. شیر هم بلند شد و به سرعت به طرف کربلا رفت و از قافله هم گذشت. بعد از آن هر شب جمعه چنین برنامهای برای او اتفاق میافتاد».
دستگاه اباعبداللّه شوخی بردار نیست. دستگاه اباعبداللّه شیر فرستادند دنبالش که این آقا را بردار، بیار. هر شب جمعه. یعنی تا یه جایی است ببینید. «تا که از جانب معشوق نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد». این عاشق بیچاره که حالا فکر میکند عاشق بیچاره است. اولاً از جانب او کوششه. سختیهای این شکلیه. یکمی سخته، یکمی طول میکشد، یکمی اذیت میشود. از یه جایی به بعد آن کششها را میبیند. از یه جایی به بعد کششها میآید. دیگه خیلی کوششی نیست، دیگه خیلی کوشش ندارد، دیگه سختی ندارد. این آقا چند هفته رفته بود، شب جمعه مغازه اش را سر ساعت تعطیل میکرد، سر وقت میآمد که قافلهها حرکت نکرده باشند و اینها. دیگه از یه شبی با شیر. دیگه شیر برایش فرستادند. این همان کششی است که اگر آن کوشش فردی باشه، این کشش دیگه از یه جایی به بعد آدم نخواد بیاد، امام حسین ولش نمیکند. این بخواهد کربلا نیاد، آقا نمیگذارد. البته این یه سختیهایی دارد، یه مقاومتی میخواهد. آتش جوش بخورد، جوش که بخورد، دیگه آن طرف ولش نمیکند. آن طرف ولش نمیکند. دیگه دست خودش نیست. شیر میفرستند دنبالش که بیاید این را ورش دار، بیارش.
«عالم عاشقی بنازم به بزم محبت که آنجا/ گدایی به شاهی مقابل نشیند». این گدایی به شاهی مقابل نشیند. اولاش گدا میرود پیش شاه، زحمت میکشد، میخواهد نظری از شاه جلب بکند. از یه جایی به بعد دیگه شاه چشمش به این گداست. گدا میگه اگر نیاد، شاه میآید. شاه میفرستد دنبالش. این کشش از آنور میشود. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «ما بوی تن شما را دوست داریم. شما وقتی کنار ما میآیید، ما آرامش پیدا میکنیم از حضور شما، از بوی شما». ما فکر میکنیم ما به آنها علاقه داریم. نه، این علاقه از آنور بیشتر است، توجه از آنور بیشتر است.
اساتید سیر و سلوک و معنویت به حسب ظاهر خیلی شاید به شاگردهاشون محل نگذارند، اعتنا نکنند. خصوصاً اوایل کار که میخواهند محک بزنند چقدر طرف جدی است، شاید جواب سلام به زور بدهند، دکش کنند، ردش کنند؛ ولی یه مدت که میآید سفت، قرص، پابرجا انجام میدهد، حرکت میکند، از یه جاهایی به بعد دیگه استاد شیفته و عاشق این شاگرد است. بزرگان میفرمودند واسه همین آدم نباید ناامید بشه و نمیدانیم ماها هم نمیفهمیم شدت عشق استاد به شاگرد را. هیچکس نمیفهمد که چقدر استاد شاگرد را دوست دارد، آرامش پیدا میکند. این مسیر این شکلی است. حالا رابطۀ شاگرد استاد کجا، رابطۀ ولایت ما با اهل بیت کجا، ولایت امیرالمؤمنین کجا، ولایت اباعبداللّه کجا! آنی که هر روز عاشورا میخواند، یه روز اگه نخواند، حضرت دلتنگ میشود. میفهمیم اینو؟ امام حسین دلتنگی میکنند در مورد شهید صدر.
حالا الان کتاب ایشان هم امروز استثنا همراهم آوردم. تصمیم گرفت جوان بود. در جوانی تصمیم گرفته بود هر روز بیاید یک ساعت حرم امیرالمؤمنین مطالعه کند. به هیچکس هم هیچی نگفته بود. یه روز کار پیش آمد. دید خیلی حوصله ندارد، نرفت. خواهر ایشان شهیده بنتالهدی خواب میبیند. امیرالمؤمنین حضرت میفرمایند که: «این سید محمد باقر هر روز یه قراری با ما داشت، یه وعدهای با ما داشت. امروز، امروز نیامد، امروز نیامد». او دلتنگ شده بود. «یا اباعبداللّه! ما چند سال اربعین آمدیم. امسال راه بروم بسته است. شما دلتنگ ما میشی؟ نبودیم دیگه. ما را دعوت کنید. لیاقت ندیدی در ما؟ نکنه ما انقدر بدیم که دیگه دلت هم برای ما تنگ نمیشه؟ شاید اصلاً خلاص شدی از دست ما؟ راحت شدید از ما؟» نکنه اینجوریه. یه جوری آدم باید گدایی کنه که شاه عاشق گداییاش بشه.
در مورد خود آقای آیتاللّه بهجت (رضواناللّهعلیه)، تو ذهنم است از ابوالحسن اصفهانی. آقای بهجت موقع ظاهراً ۱۵ سالشان بوده. حرم حضرت امیر که میآمدند زیارت، این نقل معروفه. میگفتند: «کلاس ابوالحسن اصفهانی که مرجع کل بوده در نجف، ایشان میایستاده زیارت آقای بهجت رو نگاه میکرده، گفته: "من کیف میکنم از زیارت این بچه ۱۵ ساله که این چه شکلی عاشقانه زیارت میکنه با توجه و اخلاص!"». یعنی یه جوری آدم زیارت بکند، آن بزرگتر عاشق آدم بشه. اساتید میفرمودند: «حرم جای ثابت داشته باشید برای خودتون که یه شب اگه نرفتی، دل صاحب حرم براتون تنگ بشه، به جای خالی نگاه کنه. هر شب اینجا بود». تو روایت هم دارد که مثلاً یه نفر هر روز مسجد میرود وقتی بیمار میشود، خدا به ملائکه میفرماید: «شما بازم بروید تو مسجد برای ثواب نماز جماعت این. هر شب میآمد. نگید امشب تو بستر افتاد». اینها یه اسراری است در این ماجرا. اسراری است در عالم عشق و عاشقی.
آقا یک شب جمعه نتوانسته بود برود. آمده بود، دیده بود اینجوریه. شیر برایش فرستاده بودند. سوارش کن، ورش دار بیارش. «ما طاقت دوری این را نداریم. هر شب جمعه باید بیاد. خودشم نخواد، ما دیگه نمیخواهیم». دل تنگی همسر علامه طباطبایی که علامه فرمودند: «من ظهر عاشورا از بیرون آمدم. دیدم همسرم گریه میکنه». خدا رحمت کنه هر دوی این بزرگوار را. کنار اباعبداللّه در حظیره قدس مهمان باشند انشاءاللّه و دعاگوی ما هم باشند. گفتند که: «سید محمد حسین! میدونی امروز چی شد؟» گفتند: «نه». گفت: «یادت است ما هر سال نجف که بودیم روز عاشورا میرفتیم کربلا؟ ۱۰ سال، ۱۳ سال. چقدر میرفیتم! امسال که آمدیم تبریز، من آمدم زیارت عاشورای روز عاشورا را بخوانم، دلم گرفت، دلم تنگ شد. گفتم یا اباعبداللّه! هر سال من کنار ضریح تو زیارت میخواندم. یهو دیدم کنار ضریح ایستادم. آقا منو زیارت عاشورا همو خواندم، نمازمو خواندم، برگشتم خونه». از یه جایی دیگه اون نمیتونه دلتنگی رو تحمل کنه. چرا من اینجوری نیستم؟ لابد صادق نبودم دیگه. «یا قلوب الصادقین».
ای رفیق آدمهای راستگو! دلهای راستگو. قلوب صادقین. پس معلوم میشه من صادق نبودم که تو حبیب من باشی. تو هم دلت برای من تنگ میشه. انقدر بدم که منو تنبیهم میکنی این شکلی! سحر تنبیهم میکنی، خواب میمونم از حرم. تنبیهم میکنی، جور نمیشه برم از نماز جماعت. تنبیهم میکنی از مسجد. حالیم هم نیست، دارم تنبیه میشم. انگار نه انگار. نمیشینم زار بزنم: «چرا من اینجوری شدم؟ چرا محروم شدم؟» اگه آدم اون حالو پیدا کنه، اینجوری هم میفرستند دنبالش. شیر میفرستند دنبالش که این را ورش دار، بیار زیارت ما.
این بخش آخر را هم بگویم. این هم داستان جالبی دارد. البته نکته هم دارد. خیلی دیده یا شنیده شده است که عوام به حرم حضرت ابوالفضل (سلاماللّهعلیه) یا حضرت امیر (علیهالسلام) آمدند و با توسل به آنها فوراً حاجتشان را گرفتند. در کتاب دارالسلام از مرح مرحوم مازندرانی آمده است: «طلابهای سه حاجت داشت و مدتها به زیارت حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) مشرف میشد. روزی در حالی که در مقابل ضریح با کمال ادب و احترام ایستاده و مشغول زیارت بود، ناگاه دید عدهای از زنهای عرب دهاتی با پای برهنه و در حالی که کودک فل جریحه را به دست گرفته بودند، وارد حرم شدند و هلهلهکنان یک دور گرد ضریح چرخیدند و بیمارشان شفا پیدا کرد و از حرم خارج شدند. آن طلبه وقتی این صحنه را مشاهده میکند، نزدیک ضریح میآید و میگوید: "من چند سال است میآیم و حاجاتم برآورده نمیشود؛ ولی به این عربهای بیابانی اینگونه التفات دارید."»
با صورت قهر و غضب از حرم بیرون میرود و تصمیم میگیرد که دیگه به زیارت آن حضرت نرود. به نجف میرود و در کاروانسرا منزل میکند. در آنجا بهش میگویند خادم شیخ انصاری (رحمتاللّهعلیه) چند بار آمد و سراغ شما را گرفت. وی نزد شیخ میرود. شیخ به او میفرماید: «با حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) قهر نکن. شما به عربها نگاه نکنید. آنها اینطور عادت کردهاند». بعد حاجتهاش را بدون اینکه گفته باشه، ایشان بهش میفهماند. «حج میخواهید، نیابت هست. نایب میفرستمتان حج. خانه میخواهید، هر خانه را پسندیدی تهیه میشود. عیال میخواهید برای شما فراهم میشود». سه تا حاجتی که این چند سال داشته را شیخ انصاری بهش میفرماید. احتمال هم بدهید که اکنون نیز از این گونه علمای صاحب کرامت وجود دارد، مثل شیخ انصاریها. هنوز هم هستند؛ زیرا «لا تخلُ الأرض من حجّة». زمین از حجت خالی نمیشود. البته بعضی بالاتر از احتمال، یقین دارند. یعنی فقط احتمال نه، بعضی یقین دارند. خدا کند طوری یقین داشته باشیم که برای ما تزلزل حاصل نشود.
این با حضرت ابوالفضل قهر کرده. شیخ انصاری خادمش را فرستاده: «برو به این بگو بیاید». این اتصال شیخ انصاری با این خاندان را ببینید. عظمت این مرد بزرگ را ببینید. اتصال را ببینید و آن محبت حضرت عباس (علیهالسلام) که شیخ انصاری را فرستادند: «برو بهش بگو قهر نکنه. بیاد اینجا وایسه». ما دوست داریم اینها را میبینیم اینجا کنار ضریحم. این گداییها را، ابراز محبتها را. همان که عرض کردم دلشان تنگ میشه. همان که امام صادق گفتند: «ما انس داریم با بوی شما». یه عالم عاشقی را خدا کنه امثال من بهش راه پیدا کنیم، بفهمیمش. بفهمیمش. عالم عجیبی است، عالم عاشقی. خیلی سر وسر اینجا هست. دیگه از این گلایهها آدم ندارد. اگه آدم وارد عالم عاشقی بشه، قهر و گله ندارد. همین که شما میگذارید من میام اینجا وایمیستم کنار ضریح شما، من دیگه چی میخوام؟ مساوات حاجت ندارم. حاجتها بهانه بود. نمیفهمیدم باید بیام. حاجتها منو کشوند آورد. الان که دیگه میفهمم باید بمانم. مثل این نمیشه از شما حاجت بخواهم. چی بگویم به شما؟ همه زندگی من از شماست. آبروی من از شماست. خانواده من از شماست. دنیا و من از شماست. چه درخواستی بکنم من از شما؟ آدم احساس میکند از اینکه بخواهد درخواستی داشته باشه، بعد بخواهد قهر کنه. چه قهری، چه گلهای. «به تیغم گر کشد دستش نگیرم/ به تیرم گر زند منتپذیرم».
اگه تیغ بزنه، تیر بزنه، دست شمعی بوسم نمیشود، مثل مجنون دیگه کاسه فرستاد برایش: «آش کنم؟» لیلی برایش آش کنه! تا لیلی شنید این کاسه مجنون است، انداخت و شکست. بهش گفتند: «این اون لیلی بود که انقدر خاطرخواهش بودی، ظرف را انداخت، شکست؟» گفت: «اگر با دیگرانش بود میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟» ببین به من توجه داشت، فقط ظرف منو شکست. این نشون میده من برایش مهم بودم. به هیچکس دیگه اینجوری توجه نکرد. فقط ظرف منو شکست. قهر ندارد عالم عاشقی. مجنون قهر کرد از لیلی. ای عشق شدیدتر شد. ای عشقش! او داره ناز میکنه. ناز بخره. اینم هی دنبال او برای خریدن ناز یه عاشقی دست از گدایی نباید برداشت.
گفتم اینو چند باری که محضر یکی از اساتید قبل از محرم بود چند سال پیش عرض کردم: «چیزی بفرمایید؟» ایشان یه بیت حافظ را خواندند: «گدایی در میخانه ترفّه اکسیریست/ گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد». اینجا باید گدایی کرد. گدایی فقط در محضر اباعبداللّه است. در برابر این خانواده، این خانواده کرم، باید گدایی کرد. دست از گدایی نباید برداشت. شب باید گدایی کرد، روز باید گدایی کرد، صبح باید گدایی کرد، عصر باید گدایی کرد. او توجهش اگه جلب بشه، ببینه ما مصممیم، همت داریم در این گدایی، پافشاری داریم، اون گداهایی که پادشاه بهشون توجه خاص دارد چه شکلی میشه؟ دیدید مثلاً تو این خونههای اعیونی مهمونی دادن، غذا زیاد آمده. به بچهاش میگه: «اینو بردار ببر در خونه فلانی. اینو برای خونه فلانی بفرست.» به اون گدا خاص نظر دارد دیگه. اون گدا را خاص نظر دارد دیگه. اصلاً قبل اینکه گدا بیاد چیزی بگه، این خودش میفرسته براش. میگه: «اصلاً برات سوا کرده بودم. من منتظرت بودم که تو بیای. اصلاً من فرستادم دنبالت که تو بیای. تو خودت نیومدی، با اصرار من آمدی».
خدا کنه ما هم برای امام حسین اینجوری باشیم. رسول ترک، این مرد سوخته اباعبداللّه. مجلس روضه رفقاش گرفته بودند. هماهنگی نشده بود. قدیم هم مثل الان نبود تلفن و ارتباط و اینها. باید مثلاً در مغازه میرفتند بهش خبر میدادند. اینها عصر تصمیم گرفته بودند هیئت بگیرند، روزه بگیرند و شبش روضه گرفته بودند و هر کار کرده بودند دیگه نتوانسته بودند به حاج رسول خبر بدهند. گفتند: «خب دیگه قسمت نیست ایشون بیاد. ولش کن حالا انشاءاللّه نوبت بعد». هیئت را گرفته بودند. وسط روضه یهو دیدند صدای رسول ترک از در بلند شده. آمده تو مجلس. هی هی داد میزند: «مادر جان! فاطمه خانوم جان! کجای مجلسی شما؟» آمد نشست، گریهاش را کرد. بهش گفتند رفقا: «کسی بهت خبر داد؟» گفت: «نه». گفتند: «چه شکلی فهمیدی اینجا رو؟» گفت: «دیشب خواب دیدم. فاطمه زهرا (سلاماللّهعلیها) به من فرمود: "رسول! فردا شب فلان جا، فلان آدرس روضه است. بیا، نیای به ما نمیچسبه این روضه با گریهکن."» میخواهی بیبی منو دعوت کند؟ اونها طاقت نداشتند انگاری مجلس بدون رسول بچرخه.
یه چیزی دلتان تنگ میشه یا نه؟ دنبال ما میفرستید یا نه؟
الا لعنة اللَه علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. خدایا! در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما نوکران حضرتش قرار ده. حاجات حاجتمندان، شیعیان امیرالمؤمنین، الساعة برآورده بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. هرچه از خوبانت دور داشتهای از ما دور بفرما. هرچه به خوبانت نزدیک داشتهای به ما نزدیک بفرما. قلب ما را از عشق خودت، اولیا خودت، دین خودت לבریز بفرما. خدایا! رهبر عزیزمون را حفظ و نصرت عنایت بفرما. امواج علما، شهدا، فقها، امام راحل، الساعة سر سفره با برکت اباعبداللّه مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبداللّه به فریادمون برس. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما ندانستی و صلاح ما میدانیم برای ما رقم بزن. بانبی و آله رحم اللَه من قرا الفاتحة مع الصلوات.