وجوب حج در استطاعت و سقوط آن با حرج و مشقت
برتری زیارت امام حسین علیهالسلام بر حج واجب و حرمین شریفین
ذلت در راه زیارت؛ عین عزت در بندگی و محبت
عرفه و کربلا؛ جریان رحمت از قلب عالم وجود
زیارت امام حسین علیهالسلام؛ محور اتصال رحمت و دعا در عالم
پیادهروی اربعین و تحمل سختی بهعنوان تربیت نفس و عشق الهی
روایت طیب حاج رضایی و دگرگونی قلبی در کربلا
آتش عشق الهی در دل اولیا؛ از جعفر شوشتری تا سلوک عاشقان
تمایز بین حرج در واجب و مطلوبیت در مستحب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
کسی که متمکّن است یا زاد و توشه را به نحوی که مناسب شأنش باشد واجد است، حج بر او واجب است؛ یعنی توشه داشته باشد و بتواند به مکه برود. اگر مشقتی در آن نیست و زاد و راحله را به نحو مناسب واجد است و آنچه در قالب بیشتر افراد شرط است نزد او موجود است، حج بر او واجب است. نباید سختی داشته باشد و هرچه که در این مسیر لازم است باید داشته باشد و آنچه که در قالب افراد شرط است، پیش او موجود باشد. اینجا (حج) واجب است.
اگر در وقتش با وجود این شرایط، حج واجبش را بهجا نیاورد، واجب است که در قبال حج بکند، ولو متسکّعاً. یعنی اگر این شرایط را امسال داشت و نرفت، این باید سال دیگر به حج بیاید، ولو اینکه توشه نداشته باشد. سال بعد، هر قسمی که عقلا بتواند انجام بدهد، باید انجام بدهد. دیگر این خودش باعث شد که این شکلی بشود؛ وگرنه پارسال استطاعت داشت، شرایطش هم داشت، پا نشد بیاید. حالا دیگر سال بعد هرطوری شده باید پاشود.
اگر کسی بدون مشقت، بدون خواری، بدون همان (وضعیت مناسب) نمیتواند انجام بدهد و [اکراهی] و چیزهایی است که مناسب شأنش نیست، یا سختی بسیار زیادی در آن هست، واجب نیست؛ بلکه مستحب است هر طور که باشد، این کار را بکند، ولو خادم باشد برای حاجیها. حالا اگر کسی بخواهد سال بعد بیاید و مشقت دارد، ذلیل میشود، کوچک میشود، دون شأنش میشود و خیلی مشقت برایش دارد، اینجا دیگر خوب واجب نیست بیاید؛ مستحب است. ولی هر طور شده باید بیاید، ولو اینکه به صورت خادم کاروان باشد و به حج بیاید.
حج را نمیتوانیم بگوییم استحباب ندارد، مگر آنکه حرامی در کار باشد. «لا ینبغی للمؤمن أن یُذِلَّ نفسه»؛ مؤمن حق ندارد خودش را ذلیل کند. ذلیل کردن مؤمن این دیگر حرام است و وقتی پای حرام آمد وسط، دیگر آن تکلیف برداشته میشود. در غیر عبادات، مثل حج است. خب، این کی گفتند حق نداری خودت را ذلیل کنی؟ در مورد غیر عبادات است، در غیر حج. ولی در مثل حج، حتی با خواری هم که باشد مطلوبیت حج بالاتر از فوق اینهاست. ولی اینجا اگر طرف خودش را کوچک میکند، بله! یک استاد سطح عالی که شأن فوقالعادهای دارد و بخواهد بیاید مثلاً توی این سفر طَی بکشد، مثلاً هتلها را تمیز کند و لباسهای کاروانیان را بشورد، خیلی کسر شأن و ذلت برایش است؛ ولی این چون پارسال مستطیع بوده و نرفته است، امسال که این شد، درسته شرایطش را ندارد و این شده خودش را کوچک کند و برود، این (خواری) اینجا اشکال ندارد.
توی غیر جاهای دیگر که عبادت نیست، آدم حق ندارد خودش را کوچک کند. من برای کسب درآمد، حق ندارم بیایم کاری انجام دهم که کسر شأن خودم باشد. یک استاد سطح عالی، مثلاً بیاید برود رخت مردم را بشورد، حرام است برایش؛ چون ذلت دارد، خودش را تحقیر میکند، هم خودش را تحقیر میکند، هم علم را تحقیر میکند، هم علما را تحقیر میکند. ولی در مورد حج، وقتی حج آمده گردنش باید برود، ولو این تحقیر ظاهراً این شکلی هم باشد.
نه فقط حج، هر چیزی که مثل حج یا بالاتر از حج است؛ مثل زیارت الحسین علیه السلام، زیارت سایر ائمه علیهم السلام. پس اینجا هم ذلت اشکال ندارد. در حج و چیزی که بالاتر از حج است. مثل حج و بالاتر از حج چه داریم؟ زیارت امام حسین علیه السلام. زیارت امام حسین از حج بالاتر است. مطلوبیتش برای خدا فوق مطلوبیت حج است. خدا خیلی بیشتر این را میخواهد نسبت به حج، فراگیرتر میخواهد. شدت مطلوبیت و محبوبیتش بسیار بالاست برای خدا. اینجا ولو شده آدم خودش را کوچک کند.
الان امسال اربعین، اگر کسی میتواند برود، به هر نحوی (مطالب بهداشتی و مطالب دیگر است که نباید جانش به خطر بیفتد، جان کس دیگری خصوصاً به خطر بیندازد؛ چون فقط بحث جان خودمان نیست. میگویند خب بنده خدایی، فقط بحث کشته شدن تو نیست، جان بقیه را به خطر میاندازی. ما بودیم، خطر برای ما بود، که بحثی نبود. شما میروی برمیگردی، میآیی کلی رو (افراد) آلوده میکنی. میروی همانجا را کلی آلوده میکنی، به خطر انداختن جان بقیه است). ولی بر فرض اگر این مشکل نباشد، بحث به خطر انداختن نباشد، ولو شده این به صورت چه میدانم آبدارچی باشد، به صورت کفشجفتکن باشد، هرچه. به هر نحوی که بتواند برود، توی این موکبها کار بکند، سیبزمینی پیاز پوست بکند، به عنوانی، به وجهی که مثلاً دولت عراق اجازه بدهد (چون امسال که ممنوع کردند از کشورهای دیگر). دولت عراق به وجهی این را اجازه بدهد که بیاید آنجا. اگر کسی میتواند، ولو به کسر شأن، این آدم برود زیارت کربلا. ارزش مورد دقت را میبینی؟ اینجا ذلت اشکال ندارد.
هر طور باشد، تا حرامی در کار نباشد، مستحب است، واجب نیست. اصل زیارت که خب واجب نیست، مستحب است. تا وقتی به حرام نیفتاده، این مطلوبیت را دارد. من که یه چیزی باشه که دیگه حرام شده، و دروغی بگه، باید آبرویی بریزه، آن ذلتهایی در این حد اشکال ندارد. ذلتی که مثلاً من یک شغل سطح پایینتری (داشته باشم). خب، توی این هیئتها چون واقعاً طرف کوچک نمیشود. شما فرض کنید یک آدم خیلی محترم و معتبری همینجوری به صورت معمولی بیاید توی خیابانها مثلاً چایی بریزد و به مردم بدهد. این مردم تحقیرش میکنند. ولی وقتی به اسم امام حسین باشد کلی هم عظمت پیدا میکند. این مثلاً غذا دست بگیره، بیاد در خانه تکتک بزنه و به اینها بده. همینجور معمولی، بدون هیچ عنوان، کوچک میشود. ولی وقتی برای امام حسین اتفاق (بیفتد) بزرگم میشود. ذلت اینجا در واقع ذلت نیست. پس این حرام نیست.
آن فلای (فعل) حرامهدیگه [مجبور میشود] دروغ بگوید، غیبت بکند و مانند این کارها. این شکلی آن کار را اگر بود، دیگر خب لازم نیست این برود زیارت. بین حرام و مستحب قرار گرفت، باید حرام را ترک بکند. ولی تا وقتی حرام نیست، ولو سختی هم دارد، اذیت هم دارد، کسر شأنش هم هست، رنج فراوان برایش دارد، این مطلوبیت زیارت هنوز سر جایش هست. هنوز زیارت رفتن خوب است؛ بلکه اینجور چیزها باعث میشود که آن زیارت ثوابش بیشتر بشود. گفتند سنگ کربلا، خوف و خطر بود بازم بیایند کربلا. خوف و خطر تا حدی که در حد حرمت نرسد. نه اینکه من بدانم یقیناً اگر بروم کشته میشوم. تازه آن هم در مواردی ممکن است که جایز باشد. یعنی در مواردی رفتن زیارت به نحوی است که اگر ما نریم، این زیارت آسیب میبیند و تعطیل میشود. هتک شأن و هتک حرمت کربلا میشود. اینجا ولو من کشته بشوم باید بروم.
به صورت معمولی، مثل همین حالا، بحث کرونا. زائر است. الحمدلله در کربلا کسر شأن نمیشود. برای حرم از عظمت کربلا چیزی کم نمیشود. حالا ما نرویم (نرفتیم). رفتنمان اتفاقاً باعث فراگیر شدن ویروس هم میشود. اسناد (اینها را) دقت میفرمایید؟ لاکن آنقدر مطلوبیت دارد در مقابل... فوقش لا بدیل له، بدون جایگزین که واجب هم بر آن اطلاق شده است. یعنی هیچ جایگزینی ندارد. این (زیارت) مستحب است که حتی گاهی آنقدر مطلوب است که به او واجب گفتهاند، مثل زیارت الحسین. «واجبَت فی کل اربعة سنین» (زیارت حسین در هر چهار سال واجب است) و امثال روایاتی که جلسه قبل هم خواندیم. هر روز ۴۰۰۰ ملک میآیند و بعد غروب میآیند، اینها برمیگردند. فرمود: شما هم بروید. نشود ۴ سال باشد که کربلا نرفته باشی. واجب، واجب! یعنی آن شدت اهمیت و شدت مطلوبیت خدای متعال در این عمل برای تحققش لحاظ کرده و دیده است. تحقق این فعل در خارج برای خدا خیلی مطلوبیت دارد. یعنی خدا به شدت وقوع این (فعل) را در عالم بیرون میخواهد. اراده کامل خدا بهش تعلق گرفته که این حتماً در بیرون محقق بشود. حالا یک وقتی میشود واجب. اگر محقق نشود، این انسان سقوط میکند از درگاه الهی، مثل سجده ابلیس بر حضرت آدم که وقتی محقق نشد، بیرونش کردند. این همان سجده است. خدا عنایت کرده، لطف کرده، تخفیف داده. همه آن دستوری که به ملائکه داده و برای اینکه به آدم سجده کنند، توی زیارت کربلا هست. همه آن ماجرا هست، فقط اگه کسی سجده نکرد، بیرونش نمیکند. این از لطف خداست. خداست؟ خلیفه الله است، انسان کامل است، آینه تمام نمای حق است. باید سر خم کنید پیش این و زانو بزنید. بعد به خاک بیفتید در برابرش. اگر کسی به خاک نیفتد، ابلیس است؛ متکبر است. تکبر دارد. البته معاملهای که با ابلیس کردند، با این نمیکنند. بهش مهلت میدهند. حالا دقت بفرمایید عرض بنده را. حالا مثل ابلیس بیرونش نمیکند، اگرنه وقتی گفتم: امسال، سالی یک بار، چهار سال یک بار باید بیایی کربلا. اگر چهار سال گذشت و نیامدی، انگار تو جزو آن ملائکهای بودی که به آدم سجده نکرد. چه فرقی میکند؟ شرایطش بوده برات، امکانش بوده، میتوانستی بروی، نرفتی.
مطلوب حجج این است که جمع بکنند بین زیارت حرمین شریفین و بین زیارت کربلا. یعنی مکه و مدینه را بروند، کربلا هم بروند. قدیم که میرفتند، خیلی طول میکشید. تا همین زمانهای پدر بزرگ ما و اینها هم همینجور بود. اینها بعد معمولاً به حج اکتفا نمیکردند. کشورهای اطراف را هم میرفتند. گاهی از این ور میرفتند یک کربلا و سوریه و اینها میرفتند. از آن ور میرفتند حج. سفر اینقدر سهلالوصول نبود قدیم. برطرف گردش و کاسبی شد. یک دو سه ماه تعطیل میکرد. میگفت: یک دو ماه هم روش، بشود ۵ میلیون (به هزینهای اشاره دارد). کربلا که خیلی قدیمیها این شکلی کربلا رفته بودند. مکهای که سال چهل رفتیم، ۱۳۰ رفتیم. اولش رفتیم کربلا. همینجوری رفتیم. از آن ور مکه (و) اروپا برمیگشتند. اینجوری هم داشتیم مواردی. این جمع بین حرمین شریفین و زیارت کربلاست.
گاهی بهجت میفرمایند، میفرمایند که: به حسب ظاهر بالاتر از زیارت حرمین، کربلاست. ثوابش از حرمین بالاتر است، از مکه و مدینه. و من حدیث کربلا و الکعبة ل کربلا بان علو رتبت. روایتی که درباره مکه و کربلاست، برتری کربلا معلوم است. مشخص است که کربلا علوم رتبه دارد نسبت به کعبه. حتی همان وقتی هم که زائرین عرفه در کربلا هستند، روایت معتبر دارد که نظر رحمت خدا اول به زوار حسین علیه السلام در کربلا میشود. روز عرفه هم، با اینکه حج واجب است، حج از عرفات شروع میشود. همه حاجیهایی که امسال مستطیع بودند و روز عرفه خودشان را برساندند عرفات، چقدر هم سخت است؛ لباس احرام باید بپوشند، محرم شدن با آن تشنگیها و سختیها و گرفتاریها و گرما، زیر آفتاب با این همه ماجرا و دنگ و فنگ. خدای متعال میفرماید که: نظر رحمت من اول به آنهایی که کنار قبر حسیناند، روز عرفه.
بعد دلیلش هم واضح است؛ چون واسطه شرافت و حرمت سرزمین عرفات، ولیالله الاعظم. عرفات آدم میرود که معرفت پیدا بکند. معرفت چه جور پیدا میکنی؟ دروازه معرفت کیست؟ باب الله کیست؟ از کانال کی معرفت حاصل میشود؟ عرفه درسته عرفات باید رفت، ولی عرفه باید معرفت پیدا کرد. معرفت کجاست؟ توی دعای عرفه است. آن دعای عرفه را اگر همینجوری بروی توی عرفات وایسی، چیزی گیرت نمیآید. اگر دعای عرفه نداشته باشی. دعای عرفه بعد از امام حسین (ع) گرفت و توجه به ولی الله اعظم پیدا کرد. باید دست به دامن او شد. باید به او جوش بخورد آدم. پیوند پیدا کند. برای همین اصلاً عرفه و عرفات و کعبه و مکه و حج و همه اینها بند به امام حسین است. قمر امام حسین زنده نگهداشته. همه از اوست. روز عرفه، این فقط مال عرفه هم نیست، مال بقیه روزها است. روز عید فطرم باید بگوییم که اول به آنجا نگاه (میکند) بعد به آنهایی که دارند هر جای دنیا نماز عید میخوانند. روز عید قربان هم همین است. هر لحظه و هر ساعت همین است. رحمت از آنجا منشعب میشود به عالم. از کربلا رحمت پخش میشود در عالم. شعبهشعبه میشود. رحمت الله الواسعه اباعبدالله الحسین علیه السلام. او رحمت را در عالم پمپاژ میکند. او ثارالله است، او خون خداست. او قلبی است که این خون پمپاژ میشود به واسطه او در این رگها. شما میگویید این غذا که خورده میشود، خونی که تولید میشود اول به قلب میرود، درسته؟ این حرف درسته دیگه. اول به قلب میرود، بعد از آنجا به بقیه جاها.
روز عرفه هم رحمت اول به قلب میرود که قلب کجاست؟ حرم اباعبدالله. روز عرفه رحمت اول به این قلب میرود، از آنجا منتشر میشود. از آنجا منتشر میشود به حاجیها در عرفات هم میرسد، به معتکفین هم میرسد، به روزهدارهای روز عرفه هم میرسد. لذا توی زیارت امام حسین در مورد روز عرفه دارد که اگر کسی آن زیارت را برود، «یُخالِط اللهُ فی لحمه و دمه». انگار خدا در گوشت و خون او آمیخته میشود. خیلی تعبیر عجیبی است در روایت. انگار خدا در گوشت و خون او آمیخته میشود، اگر روز عرفه برود کربلا. این معنایش همین است. خدا که مادی نیست. این از همان جنس آن خون و پمپاژ آن قلب و اینهاست. این شکلی انسان به خدای متعال متصل میشود. باب اتصال حرم اباعبدالله، توسل به امام حسین، توجه به امام حسین. اینها ابواب اتصال است.
توی نماز هم گفتند نماز میخواهی بخوانی، اول سلام به امام حسین بده بعد نماز. از دروازه توجه وارد وارد این باب شو. از این باب وارد. اول به زوار حسین نظر رحمت خدا اول به زوار حسین در کربلا میشود. ثانیاً به زوار عرفات میشود. امام صادق علیه السلام فرمودند که خدای تبارک و تعالی در روز عرفه قبل از آنکه برای اهل عرفات تجلی کند، برای زائران قبر حسین علیه السلام تجلی میکند و حاجاتش را روا میکند و گناهانش را میبخشد و شفاعت شفاعتکنندگان را درباره درخواستهای آنان میپذیرد. سپس به اهل عرفات توجه میکند و این امور را برایشان انجام با اوصاف آنچنانی، عرفات به جهت اینکه حضرت سیدالشهدا کاری کرد که نکرده بود «من مضاء» و نخواهد کرد «من یاتی» عقباء. انجام دادن نبردی، انجام عرفات به او زنده است، حج به او زنده است، دین خدا به او زنده است، نماز، روزه، قرآن، همهاش به او زنده است و اگر نبود هیچی از اینها نمیماند. برای همین به هر مناسبتی شما نماز جماعتم که اینجا میخوانید، اول خدا نظر میکند موقع نماز به نماز جماعت کنار قبر حسین علیه السلام، بعد نظر میکند به نمازهای جماعت دیگه. دعا هم که میکنید، اول خدا به دعاهای کنار قبر حسین علیه السلام، بعد نظر میکند به دعاهای جاهای دیگه. لذا امام هادی پول دادند به آن شخص، گفتند: رفت توی کربلا چرا قوه برای من دعا؟ حضرت خودش مستجابالدعوه، که چه عرض کنم؟ حقیقت دعاست، حقیقت استجابت است، ولی دعا وقتی میخواهد در عالم محقق بشود، از کانال کربلا محقق میشود. همانجور که امام حسین علیه السلام همه این حقایق را از کانال خودشان زنده کردند، از کانال او چون زنده شده، به واسطه او چون زنده است، به واسطه او توی عالم جاری میشود، به واسطه او هم بالا میرود، به واسطه او پایین میآید. به واسطه او بالا میرود دعا، به واسطه او پایین میآید رحمت. برای همین رحمت وقتی پایین میآید، اول به آنهایی که به او نزدیکترند میرسد، از آنجا منشعب میشود. برای همین گفتند: شب جمعه برو کربلا، خدا را در فوق عرشش زیارت.
شب جمعه که شب قدر است در طول هفته، تقدیرات هفت رقم میخورد و نازل میشود. این تقدیرات کجا محقق میشود؟ کجا جاری میشود؟ کربلا. از آنجا میرسد. باران از آنجا جاری میشود. این رحمت از آنجا جاری میشود. وحشتِ کاری کرد که نکرده بود «من مضاء» و «لیأتی الاحد». نه بعدیها چیکار کرد؟ اباعبدالله، خونی که از گلوی علی اصغر و از گلوی خودش به آسمان پاشید و یک قطرهاش برنگشت به زمین، آسمان کربلا این را بلعید. این کاری بود که، نه قبلیها کرده بودند، نه بعدیها کردند. و دهها نمونه دیگر.
این بله تحمل هر حرج وجوبش منتفی است. این اگر کار خیلی سخت شد و جور شد که نوع مردم نمیتوانند کسی این سختی را تحمل کند و با این سختی کاری انجام بدهد. وقتی این جور شد، دیگر وجوب منتفی میشود. اما تحمل حرج در عبادات مستحبه، معلوم نیست اشکال داشته باشد. در عبادت مستحبی، حالا کمی سخت باشد. در مورد وجوب است که اگر چیزی به حرج افتاد، وجوبش برداشته میشود. ولی استحبابش که برداشته نمیشود. کسی دوست دارد با همه مشقتها کاری را انجام بدهد. بله یک مسیری، شب تاریک سگ دارد. گفتند: شما برو مثلاً در فلان جلسه شرکت کن، در فلان کلاس. به یک خانم بگویم ساعت مثلاً ۱۱ شب، شب تاریک سگ دارد، چی دارد. با این حال شما بیا آنجا توی کلاس شرکت کن. ساعت ۱۱ شب حَرَج است دیگر. این خیلی خوب است. اگر وجوب داشت، از این خانم دیگر وجوبش برداشته شد به خاطر حَرَج. به این خانم واجب نیست. ولی اگر مستحب باشد چی؟ حالا این خانم میگوید: آقا من این سختیها را میخواهم تحمل کنم، اگر سگ هم باشد، من دوست دارم کلاس شرکت کنم با همه این سختیهاش. مگر اینکه جانش را دارد به خطر میاندازد که آنجا دیگر بحث حرمت. ولی اگر حرام نیست، مستحب توی کار مستحب، حرج معلوم نیست اشکال داشته باشد. اشکال ندارد. یعنی معلوم نیست اصل مطلوبیتش اشکال داشته باشد. بالاخره مطلوبیتی سر جایش است دیگر.
حضور در این کلاس مطلوب بوده، حالا اولش واجب بود. مثل الان دیگر توی مدارس میگویند که اصل کلاس و درس و اینها باید برگزار بشود. بچهها حتماً باید بیایند. بعد میگویند حالا اگر بچه شرایط خانوادگیشان جوری است و بعد مثلاً از کرونا میترسند و فلان و اینها، این نمیخواهد سر کلاس بیاید. این به صورت مجازی شرکت میکند. مطلوبیتش که از بین نمیرود. تا پارسال میگفتند باید بیا سر کلاس. اگه سر کلاس، غیبتش زیاد بشود بیرونش میکنیم. یعنی وجوب بود، مگر اینکه به حرج میافتاد. یعنی کسی یه جور مریض بود یا شرایطی داشت نمیتوانست بیاید، موجه. الان دیگر اصلاً به عذر موجه نرسیده. الان واگذار به خود افراد کردند. هرکی دوست دارد بچهاش را بفرستد، هرکی دوست ندارد. چرا؟ چون اصل مطلوبیتش سر جای خودش است. مطلب روشن است.
بلکه ممکن است بگوییم بعضی از نفوس طالباند به زیارت سیدالشهدا علیه السلام. بعضی افراد مشتاقاند، دوست دارند یا حج حرمین مثلاً در عمره و در حج که با تکلفات انجام بدهند. اصلاً بعضی دوست دارند زیارت امام حسین را با سختی بروند. سختیهایش را بروند. یکی از بزرگان به بنده میفرمود که زیارتی که سوار هواپیما شوی، فرودگاه پیاده شوی، بعد بروی هتل، بعد موز و آبمیوه و اینها بهت بدهند، حرم بروی، چیزی گیرت نمیآید. ایشان گفت: خیلی سفارش اکیدی کرد. ما نتوانستیم با اینکه خیلی سال گذشته از این ماجرا، حدود ۱۰ سال گذشته، سفارش اکید به ما کرد که: از قم پیاده راه بیفت برو مشهد زیارت این شکلی.
و گفتند که: آزاده! ما پسرشان را گفته. گفتند: یک مشکلی داشت که مدتها حل نمیشد. تقریباً کسی امید نداشت که این حل بشود. گفتم: چیکار کنم؟ گفتم که: پیاده برو مشهد. از قم. آکتور (او) از رفقایش جمع و جور کرد. راه افتاد. روزی بیست سی کیلومتر هم بیشتر نمیتوانستند بروند. ۱۰۰۰ کیلومتر. به خدا آدم بیاید. یک ماه طول میکشد. مشکل خواب و غذا و جا و رفیق. روزی صد بار خودشان را لعن میکردند که برای چی با این راه افتاده؟ این هواپیما، آن قطار، ماشین (را ول کرده و) برای پیاده (آمده). پسر ما همتش خوب است. این رفت رسید مشهد. مشکلش یک جوری حل شد که کسی باورش نمیشد. گرفتاری حل شد. مشهد هم تا جایی که میتوانی پیاده برو حرم. مقصد محلهای مثل محله ما که تا حرم فاصله زیادی ندارد. ایشان خیلی سفارش اکید (داشتند). میگویند که: حرم را پیاده رفتن، هرچی سختتر اتفاقاً بهتر. ساعت است. ساعت گرما، سر ظهر، زیر آفتاب. بعضی از نفوس اصلاً به همین تکلفات میل دارند. دوست دارند هرچی سختتر باشد، بروند. اثرش توی آن سختی است. با لب روزهدار، با شکم گرسنه، با چشم خوابآلود، سر ظهر، توی گرما (در) تابستان. فشار نیاورند که بدن باز دیگر ولش کند. افراط نباید کرد. آرام آرام باید پیش برود. من که همان روز اول یهو همچین فشار بیاورم که بعد دیگر تا یک سال اصلاً زیارت نتوانم بروم. ولی بعضیها اینجور آرام آرام توی شیبی دارند به خودشان سخت میکنند. سختیهایش را بیشتر میکنند که نفس بیشتر درگیر بشود. نفس جولانگاهش کمتر بشود.
توی زیارتهایمان هم خیلی وقتها هرچی کاسبیام نفس دارد جمع میکند، میبرد. نفس دارد برای خودش اعتبار درست میکند. نفس دارد برای خودش تخیلات درست میکند. آخرش میشود که یک جایی گرفتار میشود. میگوید این همه زیارت آمدم، آخرش این شد. دیگر نمیآیم که تا حالا نفس همینجور داشتم میبرد زیارت. نفس چیزی کاسب نباشد. نفس میگوید که: حالا بگذار شب برو (یم)، بگذار با ماشین (برویم). بعد کوتاه برو. بعد بچهات را نبر. توی فلان محل بنشین. نشسته زیارت نماز زیارت دو رکعت نشسته بخوان. ترا (راحت) بخوان. میگوید: نه، ظهر میروم. با بچه میروم. زیارت کردن سخت با بچه. نمیروم. یک جوری میروم که باز سختیاش برایم زیاد بشود. چون میخواهم زیارت کنم میروم آنجا، یک زیارت طولانی میخوانم. حال و تناسب داشته باشد. زیارت جامعه میخوانم. نماز جعفر میخوانم. به حال و تناسب داشته باشد. آرام آرام باید باشد. نباید افراط باشد. نباید فشار بیش از حدی آورد که آدم از دست بدهد. ولی آن فشار روی نفس باید باشد، ولو اندک و کم کم.
این تکلف، این «عسر و حرج». عوام هرچی میشه میگویند که: حفظ جون واجبه. [نادیدهگرفتن] بندگان خدا هیچ وظیفهای غیر از حفظ جون ندارد. حیوانها هم همینجورند دیگر. حیوانها هم تنها چیزی که برایشان واجب است، حفظ جانشان است. فقط فکر حفظ [جانشانند]. گوسفند علف میخورد، در میرود، میدَوَد، میرود، میآید. همهاش به خاطر اینکه میگوید: حفظ جون واجبه. حفظ جون واجبه. فرق ما با گوسفندها پس چیست؟ حفظ جان واجبه که بمانی که چی بشود؟ جانمان آنجا بمانیم که چی بشود؟ بمانیم معرفت پیدا کنیم، بمانیم به حقیقت نزدیک بشیم. بمانیم عاشق بشیم. «عاشق شو، ورنه روزی کار جهان سر آید/ ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی». درس مقصود از کارگاه هستی چی بود؟ عاشقی بود. تو این کارگاه هستی جان کندی که چی بشود؟ تو درس مقصود بخوانی. درس مقصود چی بود؟ عاشقی بود. اگر ماندیم برای عاشقی، عاشقی توی همین زیارت پیاده است. میگوید اربعین میآیم شلوغ، جمعیت زیاد است، راه زیاد است، پیاده ما شاء الله. یک وقت دیگر با هواپیما میآییم. بعضی میگویند: دیگر بنده خدا! این اصلاً همه اثرش توی همان سختی، توی همان پیادهروی است. توی آن شلوغی است. آن گرد و خاکی است که ریخته میشود. آن شب توی موکب خوابیدن، آن خاکی بودن، آن تواضع، از این تعینات خودساخته در آمدن. یک روز اگر نمیدانم تافت مویش را نزند و نمیدانم مویش را اینجوری نکند و لباسش را آنجور نکند و دوش نگیرد و فلان و اینها. حالا یک روز هم یک هفته از اینها در بیا به خاطر عشقت، در مسیر عشق. در مسیر یک عشق بالاتر (آن را) خودت پا بگذار.
حج که میروی میگوید: به آینه نگاه نکن، بوی بد آمد بینیات را نگیر، نق نق نکن، با کسی جر و بحث نکن. اینها همهاش جلوههای نفس است دیگر. زیر سایه نرو. برای چی اینها را گفته؟ میخواهد از نفس در آورد. سختیهایش اصلاً طراحیش برای همین است: از نفسانیت جدا کردن. حالا یک وقتی به حد و حرج میرسد توی کار واجب است، اینجا دیگر آن وجوب برداشته میشود. استحباب که برداشته نمیشود. بلکه اصلاً برخی نفوس، به قول آقای بهجت، طالب همین تکلفاتند. اصلاً همینهایش است که برای اینها شیرین است. نماز ظهر تابستان توی گرما زیر آفتاب یا توی سرمای زمستان سحر توی شب تاریک و سرد. به قول قدیمیها: آب حوض، یخ حوض را بشکنند و وضو بگیرند یا غسل کنند. آن جور نماز. این سختیهایش میچلاند. نفس ات را تکان میدهد. لقمه حاضر و آماده [نیست]. بلکه این کار از کمال ایمان است.
لو علم الناس ما فی زیارت الحسین لیله النصف شعبان لقامت ذکور الرجال علی الخشب. خیلی روایت جالبی است. کل روایت این است. امام صادق فرمودند ای یونس: شب نیمه شعبان هر کس از مؤمنین، حسین علیه السلام را زیارت کند، خدا گناهان آنان را میبخشد. هر گناهی که پیش از آن مرتکب شده باشد و هر گناهی که پس از آن مرتکب شود. و به آنان گفته میشود: کارهایتان را از سر بگیرید. یونس میگوید: پرسیدم: همه این (فضیلتها) برای کسی که حسین علیه السلام را در شب نیمه شعبان زیارت کند؟ فرمود: ای یونس، اگر به مردم خبر میدادم که چه ثوابهایی برای زائران حسین در نظر گرفته شده، مردان سوار بر پارههای چوب خودشان را به آنجا میرساندند. مرکبی پیدا نمیکردند، روی چوب شناور میشدند، سینهخیز میشدند، روی چوب خودشان را میکشیدند میرفتند. جای دیگه فرمود: اگر زائر حسین میدانست در زیارت حسین چه خبر است، از عنایات «لَماتَ شوقاً»، از شدت شوق میمُرد. از شدت شوق میمرد که چه خبر است در این زیارت. سنگکوب میکرد. اگه میفهمید که چیها دارند بهش میدهند. مثل اینکه یهو الان به من زنگ بزنند بگویند هرچی گنج زیر مشهد بوده، مثلاً این همه سال، این مشهد ۲۰ کیلومتر زیرش گنج طلا بوده. این گنجهای طلا هم پر بوده. همه را برای تو زدیم. الان زنگ بزنند به من بگویند. چیکار میکنم؟ اول باورم نمیشود. بعد اگر باورم بشود، سنگکوب میکنم. اگر بیایم و ببینم که این همه گنج همهاش مال من! یهو به من نشان بدهند.
آثار زیارت امام حسین اکثرش در این دنیا بروز پیدا نمیکند؛ چون ظرفیتش نیست. اینها توی برزخ خودش را نشان میدهد که برزخ هم دو تا ظرفیت ندارد. اکثرش در قیامت بروز پیدا میکند. در قیامت معلوم میشود زیارت امام حسین چی بوده. این گنجهای طلایی که خودش معدن کرم و عطا و سخا است. او طلای واقعی خود اوست. او معدن طلای عالم است. خون خداست. خونبهای او خداست. خونبهای او خداست. فرمود: اگر عاشق کسی بشوم، میکشمش. قتل! وقتی بکشمش، «علی یدیته دیش» به عهده خودم است. هرکی هم که دیش به عهده من باشد، خودم میشوم دیش. دیش منم. حسین را برای خودم کشتم. اینکه به امام حسین فرمود: پیغمبر برو، خدا میخواهد. «ان الله شاء ان یراک قتیلا». خدا میخواهد کشته شده ببیند. سر از تن جدا ببیند. خوب برای چی همینجور الکی؟ نه. خدا میخواهد اینجوری کند که بعد بشود دیه تو. خونبهای اوئه. معادل این خون خداست. معادل خون چیست؟ چی بدهند در ازای این خون که جبران بشود؟ فقط خود خدا جبران میکند. جبران این خون را فقط او (میتواند). معادل این خون، هیچی کمتر از این معادل نیست. بهشت بدهم؟ چی بدهم؟ بهشت مگر معادل خون حسین میشود؟ فقط خود خدا معادل خون حسین. بعد شما با اشک او. فرمود: «انا قتیل العبره». این کسی است که دیهاش خداست، ولی خودش را «کُشت». اشک میدانی یعنی چی؟ یعنی اگر میخواهی تو به آن صاحب دیه برسی، صاحب حق بشوی، تو هم از این دیه بهره داشته باشی، اشک بریز. من کشته اشکم. من کسیام که دیهام خداست. تو با اشکت از این دیه بهرهمند میشوی. سهم پیدا میکنی از دیه.
اگر میدانستند چه خبر است، روی چوب خودشان را میکشیدند کربلا. آنجا دیه میدهند. دیه این خون را میدهند. الان به شما بگویند: آقا فلان پیرمردی که در روستا، فامیل دور شما بود بیست سال پیش، یکی را مثلاً از دنیا برد. دیهاش را میخواهم بهت بدهم. اگر میدانستیم چه جور میدویدیم میرفتیم روستا که این پول را بگیریم! حالا میگویند: هرکی بیاید زیارت حسین، دیه خون حسین را میخواهند بهش بدهند. دیه خون حسین چیست؟ خود اوست. زیارت حسین! فرمود: خدا را در فوق عرشش زیارت میکند. بیا اینجا میخواهم دیه بدهم. زائر دیگر بند نمیشود. امسال ما اربعین چه جوری سر کنیم؟ یا اباعبدالله! حواله بدهیم به سال بعد. زندهایم سال بعد؟ مربی محروم کردی. امسال تو محروم نکردی. خودم را محروم کردیم. خودمان. تو رحمتالله الواسعه (هستی). تو که محروم نمیکنی، حتی انقدر این خاندان، خاندان کرم (هستند). امام صادق فرمود: اگه دسترسی به حرم نداری، برو روی بلندی وایسا. فقط از دور به سمت ضریح او، حرم او سه بار بگو: «صلی الله علیک یا اباعبدالله». برایت ثواب مینویسند. زیارت نوشتهاند. از همین راه دورم دیه ات را برایت گذاشتهاند. از این دیه بهرهمند شو. چه دستگاه رحمتی! فقط خدا میداند. از دور متوجه بشوی. شرایط نداشتم، نمیتوانستم بیایم. پشت اون خونه (خانه) که میتونستی بری. جهت کربلا را که میتونستی پیدا کنی. یک سلام هم نمیتونستی از دور بدی؟ یک سلام از او نمیتونستی بدی؟ سلام که از دور میتونستی. نوشتهاند تو زائر الان به حساب میآیی بعد باز زائر (کسی) ما را وقتی یکی دیگه زیارت کنه، باز این هم زائر به حساب میآید. یعنی این رفته بالا از پشت اون برمیگرده تو خونه. زن و بچه به او نگاه میکنند. اینها باز میشوند زائر امام حسین. به کار او راضیام. اینها میشوند زائر امام. بنام (؟) یک چیزی میدهد. دستگاه عجیبی. این دستگاه رحمت. اگر میدانستیم از شوق میمُردیم. اگر میدانستیم خدا همه عالم را ریخته به پای اباعبدالله. ما یک جایزه ۵ میلیونی گیرمان میآید، از شدت شادی یک هفته خوابمان نمیبرد. همه اقوام را دعوت میکنیم، سور میدهیم. چه میدانیم در زیارت حسین علیه السلام چه خبر است؟ چه غوغایی است؟ چه کرده خدا در این زیارت؟ چه میکند؟ کار به جایی میرسد که اینها را باید با تخت روان و غیره کشید و برد.
اربعین پارسال یک عکسی منتشر شد. یک پیرزن بیماری روی تخت بود. همان تختش را داشتند میکشیدند میبردند توی پیادهروی به سمت کربلا. یعنی حسین، من روی تخت هم بیفتم کشانکشان میآیم سمت تو. شده اینجور، جور شده رو چوب من را بکشانند بیارند. این بچهها را توی سبد میگذارند توی پیادهروی، دیدهاید میکشند. این عشق تو این درگاه است که بهت نشان داد: یعنی ما با تو اینجوری هستیم، آقا جان. ما این جور میخواهیم بیاییم سمت تو. شعر مولوی که: «لنگ و لوچ و بیادب سوی او میخیز و او را میطلب.» این «سوی او میخیز و او را میطلب» یعنی روی زمین شده، خودت را بکشی، با تخته چوب بکشَنَندَت. فقط دست از طلب برندار. بگو: منم هرجور بود خودم. منم قاطی اینها آمدم. منم توی این خط بودم. منم توی این مسیر بودم. من کنار ننشستم. گفتم: هرجور شده منم بکشید ببرید. شوخی نیست. ارواح ۱۲۴ هزار پیغمبر مصافحه بکنند با زائر حسین لیلة النصف من شعبان. شب نیمه شعبان ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر مصافحه میکنند، دست میدهند. روایتش از امام سجاد است که فرمود: هرکس دوست دارد ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر باهاش مصافحه کنند، حسین را در شب نیمه شعبان زیارت کند. چون ارواح پیامبران برای زیارتش از خدا اذن میگیرند و به آنها اذن داده میشود. ۵ پیغمبر اولوالعزم، از جمله آنها هستند.
بالاخره در مطلوبیت و راجحیت، ترجیح دارد که حرج را در مستحبات تحمل کنیم. برای کسی که تحمل کند، شک نیست. سختی در این حد که روی چوب بکشند آدم را ببرند، باز هم باید آدم برود. ولی درباره وجوب نمیتوانیم بگوییم چنین چیزی واجب است. واجب نیست ولی هنوز مطلوب (است). آقا ما مریضیم. با همان مریضی بیا. راه نمیتوانیم بیاییم. با ویلچر بیا ما را. باید بکشیم بیاوریم. بکشند بیاورند هرجور شده بیا. گفت: بمیر و بیا. هرجور شده بیا. جا نمانی. بعداً غصه میخوری. انقدر چیز از دست میدهی. هرجور میتوانی بیا. نمیدانی اینجا چه خبر است. نمیدانی اینجا چی میدهند. نمیدانی اینجا چه غوغایی است. یعنی شما فرض کنید در خون اباعبدالله اگر کسی خودش را آغشته کرده باشد، تبرک این شکلی، بعد حقیقت درون ما به آن حقیقت درون اباعبدالله متصل بشود. به آن قلقلهای که توی وجود او بود از عشق، این قلقله توی وجود آدم میافتد. اصل این اثر، اصل آنی که ما میخواهیم ثواب و اینها نیست، آن عشق است. عشق را کجا میدهند؟ آن کنار آن ضریح. آدم عاشق میشود. آتشی به پا میشود.
مرحوم طیب حاج رضایی، اخوی ایشان میگوید که از یک خانواده اصیل و نسبدار بود. پدر و مادر مؤمنی داشت. ولی کم کم به واسطه رفقای ناجور جنوب تهران، پایین شهر، هشت و [رفتوآمد] او با آدمهای ناجوری. کم کم این را از راه به در کردند. این آدم خلافکار شد. به شدت خلاف. چاقوکش شد و کمکم نوچه پیدا کرد و شد جزو آن قمهکشها و اراذل اصلی تهران. آن موقع تهران این شکلی بود. اگر کسی توی چاقوکشی خیلی دیگر درجه یک میشد، یک مدت تبعیدش میکردند بندرعباس. این برایش سابقه هم به حساب میآمد. یعنی جلب مریدها و نوچههایش باعث میشد که بیشتر احترامش کنند. انگار یک درجه برایش به حساب میآمد. حتی تبعیدش بندرعباس. آمد اینجا، خیلی نوچه داشت. خیلی نوچه داشت. یک جوری بود که اگر میخواستند توی تهران تظاهراتی بکنند، کار خرابی بکنند، به طیب میگفتند: بچههایشان (و) آدمهایشان! برادر طیب میآید خدمت مرحوم آیتالله خوانساری. آقا! من پدر و مادرم ژولیده شدند از دست این بچه. انقدر که گریه کردند، صبح و شبشان سیاه شده که این بچه چرا این جوری شد؟ ما خانواده مؤمنی هستیم. ما لقمه پاک خوردیم. حلالخور بودیم. آزارمان به کسی نمیرسید. چرا این بچه از دستمان در رفت؟ این شکلی شد. شما میگویید ما چیکار کنیم؟ مرحوم اسدالله خوانساری که تهران بود، ایشان از علمای بزرگ. ایشان گفت: نماز نمیخواند؟ گفتند: نه. روزه نمیگیرد؟ نه. حق الناس حالیش نمیشود؟ نه. به نظر من دیگر کاری از این آدم ساخته نیست. با این اوصافی که شما میگویید، سن و سالش هم دیگر دارد رد میشود. اوضاع اعمالش هم خراب است. کاریش نمیشود کرد. این به گریه افتاد این برادر. آقا! دستم به دامن شما. شما عالمید، سیدید، نورانی هستید، یک چیزی بگویید، یک راهی به ما نشان بدهید. ایشان تأملی کرد. فرمود: به نظر من راهی نمیرسد، مگر کار [خاصی] بکنید. شاید این کار افاقه [کرد]. چیکار کنیم؟ گفت: برش دار ببرش کربلا. این کربلا! گفت: من دیگر چارهای نمیدانم. اگر کربلا رفت کنار قبر حسین، آتشی به دلش افتاد، این درست میشود. وگرنه راه ندارد. تا کربلا بیاید اینجا کلی نوچه دارد. به چه بهانهای این را کربلا ببرم؟ این همه راه؟ [با] بهانههایی به هر حال این تو از بچگی توی روضهها و اینها بود. یک کاروانی هست داریم کربلا. یک چند روزی بیا استراحت کن. برای تفریح، استراحت. یک جوری یک بهانهای برای این جور کردم. و اولش هم خوشش نمیآمد و آخر قانع شد. توی مسیر هم که میآمدیم خیلی رغبتی نداشت. بیحوصلگی میکرد.
دیگه آرام آرام رسیدیم کربلا. منم این را زیر چشمی داشتم. آقای خوانساری به من فرموده بود: حواست به این باشه، حال و هوایش توی کربلا چه شکلیه. گفت: رسیدیم کربلا. از اتوبوس پیاده شدیم. گنبد را بهش نشان دادیم. قدمزنان آمد روبروی گنبد. دیدم سر انداخته پایین، آرام آرام داره گریه میکند. آمدم بهش گفتم: حسین را دوست داری؟ گفت: آره. گفتم: ببین آنهایی که (رویشان) چاقو میکشی، میزنیشان، زخمیشان میکنی، اینها هم حسین را دوست دارند. بیا به خاطر حسین دیگر کسی را اذیت نکن. دست کرد توی جیب، چاقو ضامندارش را درآورد. گرفت رو به قبر اباعبدالله. گفت: به عشقت غلاف کردم تا آخر عمر. برگشت دیگر کنار گذاشت این کارها را. یک رقیبی داشت به اسم حسین رمضون یخی معروف بود. این هم مثل همین طیب بود. این هم شاید مثلاً بندرعباس رفته بود و کلی نوچه داشت. خیلی احساس رقابت میکرد. حسادت میکرد به طیب. نوچههایش از من بیشتر. ظاهراً یک شبی توی ماه رمضان بوده. میآید. میگوید که طیب! یک خانواده یتیمی داریم، میخواهم برای اینها غذا ببریم، چیزی ببریم. میآی شناسایی کنی. شب بوده، تاریک بوده. میآی فلان محله تهرانه. این محله را تو شناسایی کن. به نوچه ها بسپار که بیایند کمک. طیب قبول میکند. کوچه تنگ و تاریک و پرت. راه را به رویش با نوچهها میبندد. چاقو را در میآورد. آنی که یادم است سی یا چهل ضربه چاقو میزند توی طیب. قطعه قطعه میکند بدنش را. انقدر که با این ضربهها میزند قشنگ که دیگر این خون جاری میشود. خیالش راحت میشود که از اینکه طیب دارد میمیرد. ولش میکند. برمیگردد روی زمین. توی این خونش میغلتیده با این جراحات متعدد. دست میکند توی جیبش. حسین رمضون یخی را صدا میزند. میگوید: حسین! اون برمیگرده. میگوید: چیه؟ (طیب میگوید:) دست بکند توی جیب، چاقو ضامندار «فکر نکنی چاقو نداشتمها، فکر نکنی نمیتونستم بزنمتا. من این را روبروی حرم حسین نشان دادم. گفتم: غلافش کردم به عشقت تا آخر عمر. من عهد من، سر عهدم ماندم با حسین که این را در نیاوردم. گفتم: تو میخواهی بزنی بزن. من زیر قولم نمیزنم. من به آقا قول دادم.» بعد به کجا بردن؟ هور! به کجا رسوندن؟ هور! پهلوی ملعون! این مدت که بردن طیب را مداوا کردنیهای کم که خوب شد.
ماجراهای ۱۵ خرداد و اینها که پیش آمد، طیب را دستگیر کردند. گفتند که: ما میخواهیم شورش راه بیندازیم توی تهران. تو بیا این شورشها را شروع کن. بعد ما دستگیرت میکنیم. وقتی دستگیرت کردیم، مصاحبه باهات میکنیم که کی بهت دستور داده؟ بگو: روح الله خمینی. گفتند: تو خودت آدم اصلاً این روی شکمش عکسش هست توی اینترنت عکس این تصویر رضا شاه را خالکوبی کرده بود روی شکمش. تصویر رضا شاه را خالکوبی کرده بود. یعنی اینجور شاهدوست بوده. اینجور وفادار بوده. قبل از اینکه متحول بشود، قبل از آن کربلایی که آتش در وجود او به پا کرد. میبرنش. میگویند: این کار را بکن. میگوید: من برای چی باید به سید اولاد پیغمبر تهمت بزنم؟ من این کار را نمیکنم. اصرار و اصرار و اصرار و اصرار. بعد دیگر کم کم این یاغی شده. این اگر برگرده اصلاً خطر برای ما دارد. این اصلاً طرفدار روح الله خمینی شده. کم کم برایش دسیسه درست میکنند. توی همان زندان برنامه ترورش را میچینند. میبرند صبحگاه، جوخه اعدام تیربارونش میکند. تیکه تیکه کرده بودن بدنش را. این طیب حاج رضایی! حضرت امام توی درس خارجشان اعلام کرده بودند، بعد از شهادت (اسنادش را ساواک دارد)، گفته بودند: طیب حاج رضایی را شهید کردند. نماز قضا زیاد داشته. نماز بین خودتان تقسیم کنید. آن علمای درجه یکی که خیلیهایشان بعدها جزو مراجع شدند. حضرت امام فرمودند: نمازهای قضا بین خودتان تقسیم کنید. هرکی یک سالش را بخواند. آیتالله حسینی تهرانی فرمودند: من اولین زائر قبر طیب حاج رضایی بودم. این افتخار را که وقتی او را دفن کردند، من اولین کسی بودم که رفتم کنار قبرش. یکی از اساتید ما میفرمودند: هر وقت کنار قبر طیب میروم، ابوابی از معنویت و فتوحات برای من گشوده میشود. بس که این آبرو دارد پیش اباعبدالله. و حُرّ! این اثر آن زیارت یک گوشه است. فرمود: اگر میدانستید، روی چوب میکشیدند میبردنتون. همانجا رسید. فقط یکم این گنبد و گلدسته و ضریح را نگاه کرد و آن عهدی که با اباعبدالله بست. خوش به حالش. خوش باش.
یک زیارت میتواند از ما شهید طیب حاج رضایی بسازد. یک زیارت! یک زیارت از دور. این آتش اگر بیفتد در جان آدم، در این خرمن جان آدم. فرمود: «ان لقتل الحسین حرارتا فی قلوب المومنین». با شهادت حسین آتشی است در دل مؤمنین که این هیچ وقت خنک نمیشود. این آتیش اگر توی وجود ما بیفتد، میسوزاند. همه! همه را میسوزاند. هرچی شِرّی که میسوزاند. هرچی چرک است میسوزاند. هرچی غیر خداست میسوزاند. یک آتش عشق است. آتش سوز است. همانی است که ما میخواهیم. از آن آتش اولیای خدا یک عمر حرکت میکردند، سلوک میکردند. آتش بیفتد در وجودش. مثل موسی که فتوحاتش از آتش بود. آتش عشق. این شعله بیفتد در وجود آدم میسوزاند. یک آتشی بود که توی وجود شیخ جعفر شوشتری انداخته بودند. آتشدار رفته بود منبر. عالم بود شیخ جعفر شوشتری. منبر میرفت. سخنرانی خوب میکرد. روضه بلد نبود بخواند. صدا نداشت. مردم روضه دوست داشتند. یک شب، دو شب، پنج شب تحمل میکردند، میگفتند: آقا این چه آقایی است منبر میرود، روضه. یک شب دلش میشکند. شیخ جعفر آیتالله شیخ جعفر شوشتری، دلش شکسته. میگوید: یا اباعبدالله! لایق روضهخوانی هم نبودیم. روضه [میخوابد]. با همان حال میگوید: در عالم رؤیا پرواز کردم. به یک بیابانی رسیدم. دیدم خیمههایی برپاست. دیدم اباعبدالله علیه السلام به استقبالم آمد. در آغوش گرفتن من را. بردن به خیمه، نشاندن. به حبیب فرمودند: حبیب! درسته، آب در خیمه نداریم ولی حلوا که داریم. یکم حلوا برای شیخ جعفر بیار. میگوید: یکم حلوا برایم آوردند. حالا اینجا دو تا نقل است. یکی اینکه خوردند همانجا توی عالم خواب. یکی دیگر اینکه وقتی بیدار شد توی دهانش بود از این حلوا که لای دستمالی گذاشته بود. میگوید: آن حلوا را خوردم، از فردا شبش که آمدم منبر برم، دیدم یک آتشی توی وجودم است. یک چیزهایی به زبانم میآید. شروع میکرد روضه خواندن. یک گوشه مجلس را خالی کرده بودند که اینهایی که غش میکنند را دست بگیرند از جلسه. این میگفت، مردم غش میکردند. این میگفت، مردم غش میکردند. چیزهایی میگفت از کربلا که این «کتاب الخصائص الحسینیه» مال ایشان است. قایقی (!) از کربلا برایش مکشوف شد با دهان شیخ جعفر شوشتری. این روضه را بخوانیم.
از آتش گفتم. گفتند: ظهر عاشورا منتظر بودند شیخ جعفر بیاید غوغا کند. دیگر ظهر عاشورا بود. آمد بالای منبر نشست. برگشت گفت: مردم! احساس بوی سوختگی کردید؟ اول کسی نفهمید چی گفت. یعنی احساس نمیکنیم. بویش به مشامتون نرسید؟ خیمهها را سوزاندم! همین را گفت. تمام شد. ظهر عاشورای این مردم همین یک جمله بود. انقدر اینها زجه زدند. همین خیمهها را سوزاندن. از آن آتش خیمهها به وجود شیخ جعفر انداخته بودند. از آن آتش به پا بود. خیمه سوخته شده بود. شیخ جعفر شوشتری! یا اباعبدالله! ما را خیمههای خودت سوخته کن. من هم بسوزان. ما مثل بچههای خودت آواره کن. ما مثل بچههای خودت دامن سوخته کن. فدای سوختگیهای تو بشوم که یکی دوتا نبود. از آن کبد سوخته تو ظهر عاشورا که از شدت عطش میسوخت. از آن خیمههای تو که میسوخت. از آن تنوری که تو را بردن. از آن آتشی که توی شام از پشتمان پرت میکردند. فدای سوختگیهای تو. بسوزانم. سوختگان غمت بیخبر از عالماند. آتش اینجا اگر بیفتد آدم رها میشود از تو. از این خلق و از این روزگار. و آتش عشق. آتش عشقی که تو در وجودت شعلهور بود. آن حرارت، آن آتش، آن جلوه. این آتشهای این دنیا همه جلوه آن سینه سوخته تو بود. جلو [گریه] کردیم (؟).
خیمههای سوخته! و آخ! آخه فدای این دامنهای سوخته. به امام سجاد که امشب شب شهادتشون است عرض کردم: «آقا عُذِّرتَ النّار» (آتش عذابی بود). آتش انداختن به خیمه. حمله کردن به خیمهها. امیر این خیمهها شمایی. مولای ما شمایی. فرمانده شمایی. چه کنیم؟ این که ابا (عباس) فرمود: «غَلُطَ حیلتی» (حیلت من غلط بود)، اینجا جلوه کرد. فرمود: عباس، دیگه من راه چاره ندارم توی این لشکر. بعد از تو حیلهام از بین رفت. دیگه راهی نمونده. اینجا نشان داد با این کلام امام سجاد که دیگه راه چارهای نمونده. کدوم امیر کاروانی را دیدید اینجور راه بدهد؟ اینجور راه نشون... همه تاکتیک نظامی نشون میدهند. از فلان جا حمله کنید. از فلان جا غافلگیر کنید. فلان شیوه را اتخاذ کنید. این امیر قافله وقتی بهش گفتند: پای دشمن باز شد، انداختن به این خیمهها. حملهور شدند. راه چاره چی میدید؟ فرمود: «علیکم بالفرار». فقط بگو: همه فرار کنند. هر کی هرجا این بیابان میتواند برود. دیگه ما بیچاره چارهای نمونده. بچهها میدویدند توی این بیابان با این دامنهای آتیش گرفته یک (جای امن) پیدا کنند. آنجا پناه بگیرند. فدای دل سوخته تو یا امام سجاد. آقا جان! سوخت قلب شما بود. ۴۰ سال سوختی. آتیش گرفته. آتیش خیمهها خاموش شد. آتیش تو هیچ وقت. این خیمهها نبود که جیگر شما بود که آتیش زده.
الا لعنت الله علی القوم الظالمین، و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. خدایا در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل از سفر با برکت امام سجاد مهمان بفرما. از این حسین امام سجاد عرض ارادت، ارادت خالصانه، نوکری، شیفتگی ما را به محضر حضرتش در طبقهایی از نور ابلاغ بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت، اهل بیت نصیب ما بفرما. قلب ما را از عشق خودت، اولیای خودت، دین خودت لبریز بفرما. شر ظالمین به خودشان برگردان. هرچه به خوبان عنایت فرموده ای، تفضلاً به ما عنایت بفرما. هرچه از خوبان دور داشتهای، تفضلاً از ما دور بدار. توفیق مراقبه، اخلاص، توجه، بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبي و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.