تبیین مفهوم «باقیات صالحات» و بقاء اعمال در عالم ملکوت
نقش نیت خالص در تبدیل عمل دنیوی به عمل الهی
صورتهای معنوی نماز، مجلس عزاداری و اعمال صالح
اشراف امامان معصوم بر نیت، قلب و اعمال مؤمنان
مراقبه دائمی بهعنوان اساس بندگی و رشد روحی
هشدار نسبت به نفوذ دشمنان و فریبهای فرهنگی غرب
ضرورت بازگشت به قرآن، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه
خطر «نسخهجمعکنی» در سلوک معنوی بدون عمل
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
کتاب «رحمت واسعه» که میخواندیم، نسخه قدیمیتر بود. این نسخه جدیدترش که ویرایش دوم است ــ حالا نمیدانم باز بعد از این هم ویرایش شده یا نه ــ ویرایش دوم سی، چهل صفحه مطلب اضافهتر دارد نسبت به کتاب ما. تو بحثهایی که قبلاً خواندیم، یک مقداریش (از دست) دررفت. بررسی شد، آنجاهایش که خوانده نشده را بخوانیم تا برگردیم برسیم سر یکیش، صفحه ۷۴ این کتاب، سخنرانی آیتالله بهجت در جمع خانواده شهدا. صفحه ۷۴، تقریباً چهار پنج صفحه است. شش صفحه است تقریباً. حالا این را امروز میخوانیم، باز بخش دیگرش که میماند برای جلسات بعد انشالله.
بسم الله الرحمن الرحیم. «همه باید بدانند که از عملیات، آنچه که برایشان باقی میماند»، این «عملیات» یعنی آنچه که عملاً توجه به همانها داشته باشند و به آنچه که فانی میشود توجه نداشته باشند. یعنی در کار آدم، کاری میخواهد انجام بدهد، نگاه کند چی برایش میماند، چی فانی میشود. اونی که در ارتباط با حق تعالیست، در ارتباط با ملکوت است، از جنس آخرت است، اینها میماند. اونی که پول است، عیش و نوش با غریزه و کیف و حال دنیا، اینها همهاش فانی است. انسان دائماً باید انتخاب بکند، در هر ثانیهای امر ابدی را نسبت به امر مادی و فانی. دائماً در حال انتخابیم. در هر لحظه باید انتخاب کنیم. این کار ماست.
اعمال صالح، طاعات الهیه، آنچه که مقرب به سوی خداست، با آدم میماند و آدم اینها را از اینجا تا روز قیامت، تا ما بعدالقیامه، هر جا که هست، با خودش میبرد. عمل صالح و طاعت الهی که تا ابد با ماست، اعمال صالحه انسان، اعمال باقیه انسان فانی نمیشود. «بدانند که طاعات، عبادات، مقربات اینها یک چیزی نیست که بهواسطه اینکه مثلاً این اتاق خراب شد، آنها هم از بین بروند یا اگر این بدن از روح منفصل شد، آنها هم بروند. آنها باقی و ثابت هستند، بلکه یک صورت معنویهای در آنجا از اینها برای هر فردفرد ظاهر خواهد شد».
مبادا غفلت کنید. هر فردفرد این اعمال ما یک صورتی دارد آن طرف. اینکه اینجا نشستهام، در حسینیهام، به صورت لباس مشکی پوشیدهایم، عزادار اباعبداللهیم، یه صورت دارد. داریم حرف میزنیم و حرف میشنویم، یک صورت دارد. خانه را رها کردهایم، جدا شدهایم، آمدهایم اینجا، از تعلقاتی کندهایم، در این جلسه شرکت کنیم، یک صورت دارد. با یک عمل خودش دهها صورت ملکوتی دارد. یک عمل خودش دهها قطعه کوچک میشود. نماز، رکوعش یک صورت دارد، سجدهاش یک صورت دارد، قنوتش یک صورت دارد، تکبیرةالاحرامش چه صورت دارد، تشهدش یک صورت دارد. به هر عملی، هر جملهای، هر کلمهای یک صورتی دارد در عالم معنا.
«اینکه میفهمند غفلت نکنید، حواستان باشد. آنهایی که شهید شدند، آنهایی که شهید دادهاند، در راه خدا رفتهاند و در راه خدا بودهاند و خدا میداند چه تاجی بر سر اینها بالفعل گذاشته شده». همین الان چه تاجی دارند؟ شهدا تاج دارند. تاج بندگی، تاج آقایی. شهدا آقا هستند. آن طرف فرمانروا هستند، آن طرف صاحباختیار هستند. آن طرف بهمیزانیکه آدم از تعلقاتش میکَنَد، بالا میرود، آن طرف شعاع اختیارش افزایش پیدا میکند. ولو بعضیها نمیبینند مگر بعد از اینکه از این نشئه بروند. بعضیها هم که اهل کمالند، شاید در همین جا ببینند که فلانی بر سرش تاج است و فلانی تاج نیست. امثال آقای بهجت میفهمند چه کسی در عالم برزخ چه وضعی دارد، این تاج دارد، آن یکی ندارد. فرق اینها با هم چیست؟ مراتبشان، درجاتشان.
«مقصود، شهادت نزدیکان انسان خودش یک کرامتی از خداست. اگر کسی از نزدیکان انسان شهید شد، این محبت و کرامتی که خدای متعال در شهادت اگر حسابش را بکنیم، موجب مسرت است». یعنی باید آدم خوشحال باشد، نه موجب حزن. «این حزنی که در انسان پیدا میشود، به خاطر این است که آن شهید رفت آن اتاق و ما ماندیم این اتاق». دیگر فکر این را نمیکنیم که او حالش از حال ما بهتر است. ما ناراحتی داریم، او راحت است. امثال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به وصال رسیدند. اینها اونی که میخواستند، اونی که داشتم ... رهبر انقلاب خواندند «رفیق خوشبختم»، حاج قاسم سلیمانی، رفیق خوشبخت. اینها رفتند، به آرزوشون رسیدند، اونی که میخواستند پیدا کردند، خلاص شدند، راحت شدند. چطور بلهشد، به کجا رسید. ما ناراحتی داریم، او راحت است. «فکر این را نمیکنیم که الان چه چیزهایی خدا برای او قرار داده و ما معلوم نیست چطوری برویم. او که شهید شد، بهترین وزن، بهترین پذیرایی از جانب حقتعالی نصیبش شد. ما اوضاعمان معلوم نیست که چطور بخواهیم از دنیا برویم، چه وضعی پیدا بکنیم. آیا با ایمان میرویم یا نه؟ او با ایمان رفت و آن هم اینطور شهید رفت».
«باید بفهمیم که شهادت از موجبات سعادت است، هر فردی را بالا میبرد، پایین نمیآورد». هیچکسی با شهید شدن پایین نمیرود. با مردن چرا، خیلیها پایین میروند ولی با شهادت کسی پایین نمیرود. «و این خانه، یک خانهای است که جای ماندن نیست، باید در اینجا یک چیزهایی جمع کند برای جای دیگر که زندگی میکند». آن وقت آن چیزهایی که جمع میکند، آنجا بزرگیش معلوم میشود. آنجا معلوم میشود که این کافی و وافی است. اینجا معلوم نیست. اینجا معلوم نمیشود که چی لازم داریم، چی میخواهیم، چیا به درد میخورد. چیا به درد... اینجا کسی هم که در حال جمع کردن است، تحقیرش میکنند، مسخرهاش میکنند.
خدا میداند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میتی هدیه کند، چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات در اموات (است). یک دانه صلوات من به کل اموات، آن طرف چی میشود؟ خیلی مهمیم. نشستیم، همهاش بهشت اینجا دارد تولید میشود. اینجا کارخانه تولیدی بهشت است. خیلی اینجایی که هستیم، ثانیه به ثانیهاش مهم است. درست است که عالم فانی است، وضعیت ارزش وجودی این عالم هیچجایی در مراتب وجود، در دستگاه خلقت از اینجا پستتر و پایینتر و دورتر از خدا نیست، عالم دنیا ماده است ولی هیچجا هم به اهمیت اینجا نیست، چون تمام مراتب و اتصال ما به حقتعالی اینجا شکل میگیرد. اینجایی که میشود آقای بهجت، یکی میشود صدام. همهاش اینجاست. کی میشود سلمان، یکی میشود ابوسفیان. اعمال ما اینجا دارد شکل میگیرد. اثر مال عمل است. ملکوت را عمل شکل میدهد.
یک دانه صلوات، یک دانه «لا اله الا الله»، یک دانه «لا اله الا الله» چه اثری دارد. یک تنفس در مجلس اباعبدالله. یک نفس «نَفَسُ المَهمُومِ لِظُلمِنَا تَسبِيحٌ». نفس کشیدن در این جلسه چه آثاری دارد، به شرط اینکه با نیت همراه باشد، با اخلاص باشد، ریا نباشد، عجب نباشد، با ظلم آدم خرابش نکند. «باید به کمّی و زیادی متوجه نباشد، بلکه به کیفیت اینها متوجه باشد»، که همان اخلاص است. «اگر برای خدا کسی انفاق کرد، ولو یک پول باشد و اگر برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد، اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند».
اونی که فانی میکند و باقی میکند، نیت ماست. ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾. هر چی عندکم، پیش ماست، اینجایی است، فانی است. هر چی عنداللهی، اونجایی است، باقی است. نیت اگر اینجایی باشد، فانی است. گاهی عمل ملکوتی است، نیتش اینجایی است. مدرسه میسازم که ... (سربلندی) بزنم. به فقرا کمک میکنم که انتخاب (رأی) بیاورم. این فانی است. گاهی عمل اینجایی است، نیت اونجایی است. غذا میخورد. چقدر حیوانی این کار. ولی با نیت الهی، این غذا خوردن این آدم که به خاطر خداست، صدها برابر شرافت دارد به اون مدرسه ساختن اون آقا که ریایی بوده است. اصلاً صدها برابر ندارد، این هست و اون نیست. این عنداللهی است، اون عندکمی است. ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ﴾، هر چی پیش شما باشد، تموم میشود. ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾، پیش خدا باشد، میماند.
«انسان هر آن به آن ترقی و رشد میکند. محال است که کار خیری برای خدا بکند، مغفول عند باشد». مگر میشود آدم برای خدا کاری بکند؟ توجه به اسم خدا، غافل باشد ازش؟ از دست خدا دربرود؟ ﴿لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾، سر ذرهای از او پنهان نمیماند. هموزن ذرهای از وی پوشیده نمیماند. «محال است ملائکه خبردار نشوند، کسی ننویسد، ضبط نکند. باید ملتفت باشد، هر خیری و هر شری از هر کسی صادر شود، در آنجا آشکار است.»
ملکوت عالم عریان است. همه چی حجاب است. پشت میز نمیشود دید. پشت صندلی نمیشود دید. دیوار نمیشود دید. تو قلب طرف را نمیشود دید. نیتش را نمیشود دید. خطورات ذهنیش را نمیشود دید. گذشتهاش را نمیشود دید. آیندهاش را نمیشود دید. همهاش حجاب، حجاب، حجاب، حجاب، حجاب، حجاب. عالم ملکوت و برزخ، گذشتهاش را میشود دید، آیندهاش را میشود دید، نیتش را میشود دید، دلش را میشود دید، پایینش را، بالایش را، عقب جلو. عالم عریان است. عالم ملکوت حجابی از خودش نیست، مگر اینکه خود کسی برای خودش پوشش ایجاد کند که یک سری چیزهایش پوشیده شود، چیزهایی که دوست ندارد کسی ببیند، پوشیده شود. استغفار پوشش است، ستر است، صدقه مخفیانه ستر است. اینها پرده میشود. گناهانی داشته، بدیهایی داشته ولی دیگر در ملکوت کسی از این خبردار نمیشود. ملکوت خودش مثل یک آینه است، مثل یک صفحه شفاف است. از خودش حجابی ندارد، مگر اینکه کسی خودش به خودش حجابی زده باشد که دیده نشود یا خودش به خودش حجابی زده باشد که نتواند ببیند. جفتشان خودمان میبریم. چه حجابی که حجاب بر ما باشد، حجاب از ما باشد. حجاب بر ما باشد، ملکوت را نمیتوانیم ببینیم. حجاب از ما باشد، ملکوت مان را نمیتوانند ببینند.
آنجا پس همه چی عریان است. «خدا میداند چقدرها ناظر هستند و بر این وضعیت مطلع میشوند، فقط خدا و اهل بیت نیستند». ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾: سوره مبارکه توبه. «فرمان هر کار بکنید، خدا میبیند، رسول میبیند، مؤمنین هم میبینند، آنهایی که ایمان کامل دارند، اهل کمالند، مراتب بالا. آقای بهجت میبیند، آقای قاضی میبیند، علامه طباطبایی میبیند، امام خمینی میبیند». این بزرگانی که در مراتب عالی ایمان، اشراف به این عالم دارند، اگر اراده بکنند، هر چیزی سر در بیاورند، چون ارادهشان فانی است در اراده خداست. همین که اراده میکنند بدانند، انگار خدا اراده میکند بدانند، مسئله برایشان روشن میشود، میبینند. این «دیدن» مثل دیدن مادی نیست دیگر، با چشم اینجایی، چشم ملکوتی. الان شما خودتان دارید حال خودتان را میبینید، ها؟ میگویند: «من در خودم نمیبینم این کار را بکنم.» شما در خودتان نمیبینید. یا میگویند: «در خودم میبینم این کار را بکنم.» درست است؟ الان به شما بگویم که: «من در خودم نمیبینم.» یکی دیگر میگوید: «در خودم دیدم.» «در خودم میبینم» که میبینمش، چه شکلی است؟ با چشم مادی و با این قرنیه و شبکیه و عنبیه و با اینهاست؟ دیدن چه شکلی است؟ با قلب. حالا شما در خودتان میبینید یعنی اشراف دارید به حال خودتان، به وضع خودتان. اون مؤمنین اشراف دارند به حال و روز عالم. اینی که میبینند، چشم ماده نیست. اصلاً نابینا هم باشند، باز میبینند. خواب هم باشند، باز میبینند. امام زمان وقتی خواب هم هستند، باز دارند میبینند همه را. وقتی ازت میخواهند نگاه کنند، این نیست که برگردند، صورتشان را سمت ایرانیها کنند، بعد ببینند نه (اینطور نیست)، پایین هم بیندازند، میبینند همه جا را. بالا هم بیندازند، همه جا را میبینند. پایین باشد، حال خودت را میبینی. سرت بالا باشد، حال خودت را میبینی. در خودت میبینی. سرت را بگیری سمت قفسه سینهات، مثلاً چشماتم ببندی، سر به سمت راست، سمت چپ کنی، در خودت میبینی.
«اینها ناظرند. حالا این امام رضا علیهالسلام که میرویم زیارتشان، ناظر بر احوال بنده و شما است». الان اینجا که نشستهایم، همین الانش حضرت ناظرند بر ما، اشراف دارند. تمام آنچه در صفحه دل من میآید، امام رضا میبیند. در صفحه ذهن من میآید، امام رضا میبیند. برای چی دارم این را میگویم؟ چی گفتم؟ چی نگفتم؟ دل این را شکستم؟ دل آن را به دست آوردم؟ به محبت غضب کردم؟ همین الان انگار امام رضا اینجا نشستند در مجلس. اینجا الان در محضر او هستیم. در محضر امام زمانیم. به احوال تکتک ما واقف است. کلماتی که میگوییم، تکتکش را میشنود، قبل از اینکه خودمان بشنویم. صوت ما قبل از اینکه به گوش خودمان برسد، به گوش او میرسد. من نیت میکنم به شما یک چیزی بگویم، این کلمهای که نیت کردم، اول بقیهاللهالاعظم میشنود. اول در جان او نیت من بروز پیدا میکند، بعد در دل خودم که میگویم. اشراف اینها اشراف این شکلی است به عالم. این ذوات مقدس، ارواحنا فداه.
از در که میآیی تو، پوششش را مثلاً آنجا درست میکند، از آنجا خودش را مرتب میکند، کنترل میکند. «پشت دیوار نمیبیند.» یا میگویم: «آنجا که دیگر حرم ما نیست، من به آنها کار ندارم.» کل عالم حرم امام رضاست. کل عالم. واسه خودمان در و دیوار درست کردهایم. امام رضا تا اینجاست، حرم تا اینجاست. «خدا میداند چقدرها ناظر هستند و بر این وضعیت مطلع میشوند». «خدا میداند چه پاداشی برای اعمال چه خیر و شر و چه شر ثابت است و برای آدم مقرر میشود». «نباید خیال کند که مطلب برای کمی و زیادی است، بلکه برای کیفیت است». (یعنی) برای خدا باشد، کم باشد. برای خدا نباشد، زیاد باشد.
قهراً باید نگاه بکند که دفتر شرع چه میگوید و اینجا هست که باید چه کاری بکند و چه نباید بکند. هی دائم باید نگاه کنیم ببینیم خواست خدا چیست؟ دستور خدا چیست؟ «جمله اشتغال فیما امره الله تعالی و نهاه». امام صادق فرمودند که بنده خدا کسی است که دائماً همه توجهش به این است که به امر و نهی خدا. اینکه میخواهم بگویم، نظر خدا چیست؟ این را قبول دارد؟ ندارد؟ راضی است؟ راضی نیست؟ درست میداند؟ درست نمیداند؟
این را میگویند مراقبه. بزرگترین سرمایه انسان در عالم ملکوت، مراقبه است. شاهکلید رشد و تعالی، مراقبه است. این کلمه الان از دهان من میخواهد بیاید بیرون، یک لحظه توقف: «این حلال است یا حرام؟ در دفتر شرع درباره این چه گفتهاند؟ چی گفتم؟ درباره گفتن، بگو یا گفتن، نگو؟» اینجا البته علم میخواهد. اثر علم، خاصیت علم اینجا فهمیده میشود. علم چقدر مهم است. بدون علم کسی نمیتواند رشد بکند. البته نه اینکه حالا بریم علم تحصیل کنیم، همان مقداری که فعلاً بلدیم، از این دفتر شرع و در عمل ما بروز پیدا کند. مراحل بعد، قدم به قدم رشد در علم. باز در عمل همینهایی که فعلاً میدانم. «دفتر شرع» به من گفته انجام نده، انجام ندهم. به همسایه ظلم نکن. به همسر ظلم نکن. دروغ نگو. خشمت را کنترل کن. نمازت را اول وقت بخوان. کسی الان در بین ما هست اینها را بلد نباشد؟ اولین بار است که اینها را میشنود؟ داریم کسی؟ شاید در کل ایران هم کسی نباشد که اینها را بلد نباشد. و هر ایرانی که اینها را بگویی، میگوید اینها را بلدم ولی وضع ما چطور است؟ مغازه مستأجر، مسجد موقع اذان نمیبندد برود در مسجد. باهاش صحبت کنی، هم در مورد اهمیت مسجد میگوید، هم در مورد اهمیت نماز. همه را بلد است. نماز اول وقت. ما رفته بودیم مکه، چقدر کار اینها جالب بود. اذان که میگفتند، همه تعطیل میکردند میرفتند نماز. دیدید؟ بعضی از اینها خودش نمیبندد برود. «یکی به ما معرفی کن بریم استفاده کنیم». مسخره کردی؟ خود همینقدر را که داری، به لجن نکش.
استاد ما میفرمود که: «اومدی نسخه بگیر، بگذار توی جیبت.» یک چیزی به ما فرمود. گفتم: «خب، بعدش یک چیز دیگه هم بگیر.» «همین نسخه بیست سال طول میکشد عمل کنی و زندگی کنی.» نسخه مال عمل کردن است، نه کلکسیون نسخه از این دکتر، از اون دکتر. موزه نسخه، مثلاً آدم جمع بکند. فیلم دکتر فلانی شصت سال پیش به من گفت. این نسخه آقای دکتر فلانیها. هیچکدامش را نرفته داروخانه دارو بگیرد، داروش را مصرف کند. نسخهها را فقط جمع کرده. بعضی میروند زندگینامه عرفا و فلان و اینها را میخوانند، فقط نسخه جمع میکنند. آقای کشمیری این را گفته، آقای بهاءالدینی آن را گفته، حاج شیخ حداد اینجور گفته. همهاش فقط نسخه نسخه نسخه میچسباند. این فرق این نسخه با اون نسخه چیست؟ فرق اون نسخه... چقدر آدم باید بیکار باشد؟ تو یک نسخه از یک دکتر معمولی، از یک دکتر فوق تخصص هم نه، این بهت میگوید: «آقا، این سرخکردنی را نخور اگه میخواهی حالت خوب بشود.» دکتر عمومی هم هست، تازهکار هم هست. همین را میگیری عمل میکنی، خوب میشوی تا حد زیادی. از فوق تخصصش میگیری نسخه را میگذاری تو جیبت، هیچی هم نمیشود. بعد کمکم ناامید از خودت هم که آدم الحمدلله از خودش ناامید نمیشود، میگوید: «دارم ناامید میشوم.» ناامید شدن از این و آن است. یعنی دیگر از ... (از) دیگر (اطمینانم را) به اساتید اخلاق عرفا از دست دادم. اینکه میگوید: «ناامید شدم»، منظورش این است. چون اگه از خودش ناامید بشود که: «خدایا، من بدبختم، همه تقصیرا از منه. لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.» از شکم نهنگ درش میآورد. این را نمیگوید که: «به خدا من که اینقدر خوبم، ده تا نسخه توی جیبمه، پس چرا خوب نمیشوم؟» معلوم میشود که نسخهها اثر ندارد. اطمینانش را از اون آقا و این آقا و این درس و اون جلسه. معمولاً مشکلات ما اینهاست. عمل نمیکند به حرف اون آقا. بعد هم میرود دو قورت و نیمش هم باقی پشت اون آقا کلی صفحه میگذارد. که ما ده ساله میرویم پیشش و هیچی هم نشدیم. هیچی هم ندیدیم. فوتش کنم برود تو آسمان. نمیدانم.
باید برود عمل کند. عمل هم سخت است، زحمت دارد. اصلاً آدم در قدمهای اول استاد نمیخواهد. استاد تنها برای تلنگر است. ببینیمش، راه بیفتیم. برای دستور نیست. دستور همونی است که بلدیم. همینی است که همین رساله است. تا خیلی جاها دستور همین رساله است. از یک جاهایی به بعد که دیگر خود بزرگان میدانند، به خدا نصیب ما هم بکند، دستورات خاص میشود، توجهات خاصی میشود. دستور همینهاست. «به دفتر شرع باید آدم نگاه کند. همه کارهایی که میکند، ضابطه شرعیاش را بداند. بر اساس همان ضابطه عمل بکند». خداپسندانه چیست؟ میخواهیم عروسی بگیریم، قدم به قدمش خداپسندانه باشد. آرزو داریم. دیشب که هزار شب نمیشود. اختلاسم هم که نکرد. اینقدر چیزهای مهم مانده، شما به این چیزهای کوچک گیر ... ده سال بعد میآید میگوید که: «آقا، ما چرا یکی به ما معرفی کن، به ما بگوید گره کارمان کجاست؟» گره همان وقتی بود که کسی بهت این را گفت، گوش نکردی. یک رجبالخیاط یاد گرفت. بزرگ افتاد. به زندگی خودت هم باید بروی پیدا کنی. این خیاطی بیاید به ما بگوید تو صد تا «رجبالخیاط» تا حالا لگد زدی، با مشت زدی تو شکمش. دنبال صد و یکی میگردی. همونی که بهت گفت این شکلی عروسی نگیر، خیاط بود، (خدا) «چه کار کردی؟» منتظر خیاط بعدی هستی؟ بهت گفت اینجوری پوشش اینجوری نداشته باش. بهت گفت اینها را گوش نده. بهت گفت آن کار را نبین. بهت گفت کاسبیات را اینجوری نکن. هر کسی که آمد اینجوری یک تذکری بهت داد، تذکر به دفتر شرع داد، یک «رجبالخیاطی» بود. صد تایش را زدی لت و پار کردی، دنبال صد و یکی میگردی. خودت را مسخره کن فقط. استهزا به نفسه. کسی اینجوری باشد، خودش را دارد مسخره میکند. هیچکسی جز خودش را سر کار نداشته.
«ما مهمان خدا هستیم، در سفره او هستیم. میبیند ما را، میداند ما چه کار میکنیم، میداند که ما خیال داریم چه بکنیم. خیالات ما را بهتر از ما میداند. ما یک چیزهایی را خیال میکنیم و خیال میکنیم این خیالات ما واقعیت پیدا میکند و آن خیالات واقعیت پیدا نمیکند». به خدا برعکس است. «آنهایی را که ما خیال میکنیم واقعیت پیدا میکند، واقعیت پیدا نمیکند و آنهایی را که خیال میکنیم واقعیت پیدا نمیکند، واقعیت پیدا میکند». تا این مقدار مطلب (آمار همه صفحات). الاعیان عندالله کالصفحات الاذهان عندنا. عرفا و فلاسفه زیاد میگویند. میگویند که صفحه اعیان مثل صفحه اذهان. هر عینی، الان این تسبیح یک عین است، یک وجود. واقعیت بیرون. این گوشی، این میکروفون، این کتاب. خدا به همه اینها علم دارد. چه جور علم دارد؟ همانجور که من تصویر اینها در ذهنم هست. شماره کتاب را تصور کنید. تسبیح را تصور کنید. گوشی را تصور کنید. شما سوار بر گوشی هستید یا گوشی سوار بر شماست؟ شما اراده میکنید گوشی چی باشد یا گوشی اراده میکند شما چه جوری تصور کنید؟ همهاش با خودتان است دیگر. «فعال مایشا» از این. هر کار دلتان بخواهید میتوانیم با این بکنیم. بعد این گوشی بعدش چه کارش کنیم؟ قبلش چه کار کنیم؟ فرض کن میخواهیم برایش تقدیر بنویسید. این گوشی از اینجا شروع بشود، بعد برود آنجا، بعد برود آنجا. همینها مثل روز برای شما روشن است. صفحات اعیان، این عینهای خارجی پیش خدا مثل صفحات اذهان پیش ماست. چه جوری ما اشراف داریم، اشراف علم خدا این شکلی است. اینجور. «ما فانی هستیم در علم خدا، توجه به این نداریم که فانیایم، حواسمان نیست. خدا بیدار کند ما را».
«خوراک مطلع است. معلوم از طرفی ملائکه و رسلش همهجا در راست و چپ و این طرف و آن طرف، همهجا هستند. پس نمیشود از خدا مخفی کرد. خوب پس حالا که نمیشود مخفی کرد و خدا میبیند و میداند و قادر هم است، میدانیم یک چیزهایی را دوست دارد و یک چیزهایی را دوست ندارد و برای خود ماست و الا برای او فرقی نمیکند. اگر اینجور است، آیا ما بیش از این حاج داریم که همینقدر مطلع باشیم که خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطلع است؟»
اگه آدم میخواهد راه بیفتد، با همین یک جمله راه میافتد دیگر. چه کار کردیم با خودمان که با این یک جمله راه نمیافتیم؟ همین که بفهمیم ﴿أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ یَرَىٰ﴾، نمیداند خدا میبیند؟ خدا میبیند! الان من اگه یک کار بدی، کار بد عرفی انجام بدهم، بچه دو ساله دارد نگاه میکند. دستمال کثیفم را در بیاورم مثلاً بیندازم توی کشوی این کمدی که بغلم است. نگاه کن، بچه دو ساله دارد میبیند، نمیاندازم. برای چی؟ درک دارد، شعور دارد، آبرویم پیشش میرود. برای کسی نقل میکند. انسان حساب میبرد از کسی که در او کمالی میبیند، ولو بچه دو ساله باشد. بچه نطق دارد. بچه شعور دارد. از آن هم من خودم را جمع میکنم به خاطر کمالی که در (او میبینم). اگه حالا آن عالم باشد، استاد من باشد، پدر من باشد، صاحبکار من... هرچی شدیدتر بشود، مراقبت من هم بیشتر میشود دیگر. آقا میزنم از نون خوردن مرا میاندازد، حقوقم را قطع میکند. اگه دوربین تلویزیون در پخش زنده باشد چی؟ الان اینجا پخش زنده باشد، چهار تا دوربین گذاشته باشم، من دستمال میاندازم تو این کشو؟ فیلمش در میآید تو فضای مجازی پخش میشود. اینقدر به ما توهین میکنند، اینقدر فلان. همه اینها به خاطر چیست؟ به خاطر اینکه یک کمالی در اینها میبینم و اینها کاری با من میکنند، مرا محروم از چیزهایی میکنند، نقصی را در من میبینند، نقصی را بر من حمل میکنند، نمیخواهم از چشم اینها بیفتم، نمیخواهم اینها ذهنیتشان نسبت به من خراب شود. اینها را قادر میدانم، اینها را رازق میدانم، اینها را عالم میدانم.
درسته؟ حالا قادر مطلق کیست؟ حقتعالی. عالم مطلق کیست؟ حقتعالی. غنی مطلق کیست؟ حقتعالی. در برابر کی هستیم؟ حقتعالی. از چشم کی نباید بیفتی؟ حقتعالی. مالکم لا ترجون لله وقاراً. چرا شما برای خدا حساب باز نمیکنید؟ چرا خدا را به حساب نمیآورید؟ برای دوربین فیلمبرداری ارزش بیشتری قائلی تا خدا؟ جلو دوربین اینجوری صحبت نمیکنی ولی جلو من اینجوری صحبت میکنی. لا اله الا الله. تو از چهار تا مخاطبت بیشتر حساب میبری تا من؟ با او که حرف میزنی توجه داری چی میگویی. با من که حرف میزنی حواست نیست چی میگویی. با بابا حرف میزنی، حواست هست که خودت را جمع و جور کنی، سر و وضع درست بشود، روبهراه باشد. با من انگار نه (انگار). به خاطر اینکه برای خدا ارزش قائل نیستی. تو برای خدا ارزش قائل نیستی.
شیطان ملعون پیش حضرت یحیی علیهالسلام مجسم شد گفت: «پنج نصیحت به تو میکنم.» گفت: «خوب بگو.» شیطان اول یک کلمه حکمت خیلی خوبی گفت، دوم هم بسیار خوب، سوم بسیار خوب، چهارم هم دید بسیار خوب است. گفت: «دیگر برو، در پنجم کار خودت را میکنی، برو.» «پنجم لابد در پنجم کار خودت را میکنی و الا ابلیس نیستی». ابلیس داییبهشر است. اینها همه مقدمه بود برای اینکه آخر کار کار خودش را انجام بدهد.
«همچنین ملتفت باشید، حیات فرنگیها با جاسوسی تا به حال بر سر ما هر چیزی آوردهاند، از جاسوسها آوردند: نفوذ، نفوذی. ملتفت باشید، اطراف خودتان را نگاه کنید. گاهی میشود به چند واسطه به جاسوس میرسند.» جاسوس مستقیم نمیآید به من بگوید این کار را بکن. رفیقی دارم، رفیقش رفیقی دارد، رفیقش رفیقی دارد، رفیقش رفیقی دارد. من از رفیقم اثر میگیرم، از رفیقش و از رفیقش و از رفیقش. جاسوس میآید روی آن کار میکند که به من فیزیو دیکته کند. مسئله جدی است. معضلات مهم در مملکت ما همهاش همین است. الحمدلله جاسوسها پر کردند جاهای مختلف این مملکت یا خودشان جاسوسند یا تحت تأثیر جاسوسها. «اینها یک فطانتی است که خدا باید این زرنگی را بدهد که آدم گول دروغگوها را نخورد.» خیلی باید حواسمان جمع باشد نسبت به شیطان. شیطان درون و بیرون. شیطان بیرون همین کفارند، صهیونیستهایند، همین آمریکاییهایند، همین انگلیسیهایند. منظور مردم نیست، منظور کسانی که کارورزند و اثرگذارند. اینها شیطانند، دنبال اینند که ما را اغفال کنند، گول بزنند، فریبمان بزنند. حواسم باید باشد گول نخوریم. «آنقدر به آدم راست میگویند تا اینکه دروغشان را بفروشند».
«میگویند یک نفر ایتالیایی تاجر بود و اولین کسی که امتیاز نفت ایران را گرفت همین بود، چون تاجر و خیلی مهم بود، امتیاز نفت ایران را به مبلغ خیلی گزافی خرید و چون نصرانی بود، این را وقف کرد برای تبلیغات دینی تا به اختیار پاپ باشد و تبلیغات دین مسیح با عواید این نفت باشد. پیرمرد به قول خودش وقف کرده بود که در راه خدا تبلیغات شود. فواید نفت مدتها در دستش بود. اول امر نفت که ظاهراً شاید در زمان سلطنت مظفرالدین شاه بوده است. دولت انگلیس فهمید که این شخص امتیاز را خریده و قبالش پیش این است.» آن وقت هم صحبت محضر ثبت اسناد و این حرفها نبود. قباله شخصی عادی بود که همه معاملات با او انجام میشد. «انگلیس یک نفر از خودشون را فرستاد که برو رفیق این پیرمرد متدین به دین مسیح باش و آنچه را که او به وسیله آن با تو انس بگیرد، انجام بده. کاری کن که باهات رفیق بشود. این پیرمرد... این هم مدتها با این پیرمردی که متدین به دین مسیح بود، مشغول عبادت شد، با او شریک در عبادات کلیسا شد.» انگلیسیها اینجور سر ایتالیاییها را کلاه میگذارند دیگر، ببین با ما چه کار میکنند. سر مسیحیهایش اینجور کلاه میگذارند، با ما چه کار میکنند. «بهطوریکه پیرمرد دیگر خاطرش جمع شد که رفیقش آدم خوب و متدینی است و شبانهروز مشغول عبادت است، شاید از این هم بیشتر عبادت میکرد. بالاخره تا آخر کار فرصت را غنیمت شمرد و قباله را سرقت کرد. قباله نفت را از پیرمرد سرقت کرد و آورد تسلیم دولت انگلیس کرد.» «حالا آیا آن پیرمرد به این زودی ملتفت شد که این را به چه کسی داده؟ بنده نمیدانم. همینقدر فهمید که رفیقش رفت و قبالهام نیست. مدتی بیچاره از غصه زندگی را گذراند و مدتی طول نکشید که از غصه وفات کرد. ملتفت باشید، ملتفت ما هستند کمااینکه ملائکه ملتفت خیالات ما هستند. این ملعونها ملتفت هستند.»
خیلی عبارت عجیبی است. همانجور که ملائکه دائماً حواسشان به ما هست، شیاطین هم دائماً حواسشان به ما هست. همانجور که شیاطین درون خوبشدنی نیستند، چقدر بعضی ابلهاند، فکر میکنند اگر ما دو کلمه با اینها مثلاً چه کار بکنیم، رابطه مان را چه کار بکنیم، اینها هم مثلاً دست به سر و گوش ما میکشند. گوهر دین تو، گوهر عقاید تو، با اون ملکوت تو مشکل دارد. با وجود تو مشکل دارد. با ذات و هویت تو مشکل دارد. «این ملعونها ملتفت هستند که بعد از چند سال چه خواهیم کرد. راهش را پیدا میکنند، جاسوس میگذارند و تمام خیالات و افکار انسان را توسط او میفهمند. کی چی چی دوست داری؟ از چی بدت میآید؟ چه کارهای؟ با کیایی؟ برنامهریزی میکنند.» به مرور، آدمهای بسیار موجهی را در مملکت خودمان دیدیم. خدا به دادمان برسد. اینها سردمدار مبارزه با صهیونیست و نمیدانم آمریکا و اینها بودند. «مهره»! آدم باورش نمیشد اگه یک روزی به ما میگفتند فلانی بعداً موضوعش این میشود، در مورد انقلاب و نظام ولایت فقیه میزنیم تو گوشش. بعد با چشم خودمان دیدیم اینطور شد. «کنارت میگذارند، نقاط ضعفت را پیدا میکنند، از همان جا هی برجسته میکنند، از همان جا رخنه میکنند». یک تعداد دیگر هم تحریک میکنند که این نقاط ضعف تو را تحریک کنند. ارجمند دقت میکنی؟ چهار نفر میآیند نقاط ضعفت را پیدا میکنند، چهار نفر هم میروند به بقیه میگویند که این را تحریک میکند، نقاط ضعفت را تحریک کند. بنیآدم خوب، سر به راه، نماز شبخوان، هیئتی، چادری، مؤمن، سالم. این به مرور میبیند یکهو چشم باز میکند بعد پنج سال میبیند ابداً اون آدم قبلی نیست. اطرافیان و مسائل و ماجراها و اینها کلاً عوض کردند خط زندگیش را.
حرفهای مهمی که آقای بهجت در... میزنند، آن یک ولی خدا در قله کمالات انسانی. این حرفها را بعد میگفتند آقای بهجت اهل سیاست نیست. کدام یک از مراجع ما اینجور مطالبی گفتند؟ تا حالا؟ چند تا از مراجع سراغ... (حس) الحمدلله و گفتند از این حرفها ولی عمقی که مطلب آقای بهجت دارد، به ندرت کلام علما داشته باشد. ذکاوت، فتانت، ظرافت. چیزی که در کلام ایشان هست، خیلی عمیق است. یک سیاستمدار حرفهای این شکلی حرف میزند. «باید ملتفت باشید، دیگر چارهای نیست الا اینکه خودتان را به خدا بسپارید». حالا چه باید بکنیم؟ در این اوضاع باید خودمان را به خدا بسپاریم و متوسل شویم. «یک دست شما قرآن و دست دیگرتان عترت باشد». یک دست قرآن، یک دست عترت. عترت معارفش در مثل نهجالبلاغه است. به اعمالش در مثل صحیفه سجادیه است. به اعمال تکلیفیاش در مثل همین رسالههای عملیه است. عترت یعنی چی؟ یعنی نهجالبلاغه، یعنی صحیفه سجادیه، یعنی رساله عملیه. عترت یعنی همین رساله عملیه.
هرچی که امام رضا از ما میخواهند که این کار را بکن، اون کار را نکن. امیرالمومنین میخواهند، امام زمان میخواهند. رساله عملیه. یک فقیه چهل سال، پنجاه سال زحمت کشیده، این رساله را نوشته. به من و شما میگوید خدا و اهل بیت از تو این را میخواهند، خدا و اهل بیت آن را نمیخواهند. این میشود رساله عملیه. «که عترت از اینها شما را خارج نکنند. بلکه امتیاز ما در مسلمین و غیرمسلمین همین است که دو اصلی داریم که برای دنیا و آخرت مان نافع است.» غیرمسلمانها که ندارند. در مسلمانها غیر از شیعه کسی این را برای دنیای ما هم اگر مریض شدیم، اگر بلایی بر سر ما آمد، به اینها که متوسل شدیم، برای ما فرج و گشایش میرسد.
ملت امام حسین در سختیها هم، در بیماریها، در گرفتاریها هم امید دارد به جایی. دلش به یک جا قرص است. در همین اوضاع کرونا، توسل به امام زمان، نذر و نیاز، پرچم امام رضا را میبردند کنار این بیماران کرونایی. میدیدید تصاویرش را؟ چه اشکی میریختند، چه حالی. از طریق گوشی به حرم متصل میشدند. کجای دنیا این اتصال را دارند که اینها در این اوضاع بحران دلشان به یک جای گرم باشد؟ با یکی درد و دل کنند؟ یک دستی از ملکوت دست اینها را به گرمی بفشارد؟ کی ندارد غیر از شیعه؟ «به اینها که متوسل شدیم، برای ما فرج و گشایش میرسد. این امتیاز در خصوص شیعه است و در اهل سنت این مطلب نیست». بلکه به علمای فقه اجازه نمیدهند که در عقلیات دخالت بکنند. کسی اگه اهل فقه بود، بهش نمیگویند تو در علوم عقلی هم دخالت بکن. علوم عقلی مال علوم عقلیه است، مال علمای معقول است. فقه مال علمای فقه است. میگویند در عقلیات باید ابوالحسن اشعری یا معتزلی مرجع باشد. در مسائل عقلی اینها مرجعاند. در شرعیات باید مثلاً ابوحنیفه، شافعی و اینها مرجع باشند. فقه از یکی میگیرند، مسائل عقلی و اعتقادی از یکی دیگر میگیرند. «تعجب میکنند که شیعه چطور یک نفر را هم رئیس عقلیات و هم رئیس شرعیات قائل است». ولی در شیعه مرجع تقلید هم مسائل اعتقادی ما را میگوید، هم مسائل عملی ما را میگوید. ائمه ما بالاتر از مراجع ائمه معصومین. ائمه ما هم در معارف علوم عقلیه مرجعاند و هم در امور شرعی و تکلیفیه مرجع.
«دیگر نمیدانند که این دو تا که سهل است، ائمه غیر اینها را هم دارند. توسلات، تحصن، تحفّظات. کارهایی میکنند که تو حفظ بشوی، مصون بشوی از اینها. راه مناجات با خدا و راه عبودیت خدا و اعمال را میتوانیم یاد بگیریم. بلکه میتوانیم به تبعیت اینها، اوقات ما در طاعت خدا مستغرق شود و هرچه بکنیم از طاعت خارج نشویم».
«مقصود شما ملتفت باشید در این عصر گرگ فراوان است. شما را میخرند اما بعد هم میتوانند یک غذای مسمومی به شما بدهند، کار شما را تمام کنند. بعد از اینکه کار را از دست شما گرفتند، بعد از اینکه استخدام کردند و هرچند ماهیانه مبالغی که انسان خوابش را هم ندیده است به او بدهند. ملتفت باشید، شما را گمراه نکنند، شما را از جاده بیرون نکنند که شما را از دنیا و آخرت محروم میکنند. اگر دیدند بنده صادق و قانع آنها هستید که هستید اما به شرطی که در راه اینها کشته شوید». همین دیروز مگر نبود که از بغداد قشون گرفت برای لبنان که برود به نفع نصارا و بر علیه مسلم؟ عبدالکریم قاسم برای همین کودتا کرد. گفت: «ما میرویم با مسلمانها میجنگیم که در لبنان حکومت را چرا به دست نصرانی نمیدهند.» همین سبب شد کودتا کرد. دولت را به هم زد و یک دولت دیگری تشکیل داد. علی ای حال تا این حد اینها از شما طلب دارند که شما فدایی اینها شوید.
«در همین جنگ اخیر نقل شد که انگلیس از خودش چند هزار کشته داد. بقیه را همه از مستعمرات و هند و از جاهای دیگر به جبهه آورد. اما روس شوروی بیعقل گفتند سی میلیون تلفات داد. این سی میلیون از خودش کشته داد و او فقط چند هزار از خودش کشته داد. باز همین احمق یعنی شوروی با آنها در تقسیم شریک شد. تثلیث قائل شدند. گفتند منافع جنگ یک ثلثش مال آمریکا، یک ثلثش مال انگلیس، مال روس. این سی میلیون کشته داده است. آمریکا اسلحه و پول داده. انگلیس هم با حیلهبازی و رشوه فقط چند هزار کشته داده است. شیطنت اینها با بیعقلی او با هم میسازد. نتیجه اینطور شد.» بالاخره حاضر هستند برای هوای نفس آنها تلف بشویم. «آیا حاضرید از قرآن و عترت دست بردارید؟ آنها حاضر نیستند از اینها دست بردارید. والسلام علیکم و رحمه الله».
و مطالب آقای بهجت چقدر... ای مردی که میفرمود: «بعضی روزنامه نمیخوانند، میگویند یک ماه بعد چی میشود.» بعضی روزنامه نمیخوانند، (میگویند) یک ماه بعد چی میشود. اینها اون عمق و اون زیرکی و اون چشمبازی است که بندگی خدا و اتصال به اهل بیت به آدم میدهد. اهل بیت چشم آدم را باز میکند. این قلب نورانی میشود، فهم پیدا میکند. چی را بخواهد؟ چی را نخواهد؟ چی را بگوید؟ چی را نگوید؟ بصیرت پیدا میشود. کی دوست است؟ کی دشمن است؟ به محض اینکه انسان به اینها اتصال پیدا میکند، این شکلی میشود. مثل جناب زهیر. تا قبل از اینکه در دستگاه امام حسین علیهالسلام بیاید، بصیرت نداشت.
در این مسیر هر جا که از مکه راه افتاده بودند، همزمان راه افتاده بودند. امام حسین علیهالسلام به سمت کوفه هم میآمدند. هر جا میخواستند اتراق کنند، وایمیستادند. امام حسین اتراق میکرد، اینها با فاصله زیاد این طرف اتراق میکردند که رودررو نشوند. خوب این علامت بیبصیرتی آدم (است). خودش را جدا میکرد از امام حسین. این منزل آخر که رسیدند، دیگر چون جا تنگ بود، زمین (ها) محدود بود. هر جایی نمیتوانستند اتراق کنند. خیمه اینها روبروی خیمه امام حسین قرار گرفت. تعدادی از رفقایش نشسته بود. ظاهراً خیمه مردها جدا بوده یا خیمه زنها جدا بوده یا با هم بودند. همه سر غذا بودند. پیکی آمد به زهیر گفت که: «مولای من اباعبدالله با شما کار دارند.» ما همه لقمهها تو گلویمان خشک شد. ما این همه راه هی یک کار میکردیم که سمت حسین نرویم، باهاش رودررو نشویم، حالا پیک فرستاده برایمان. میگوید: «پاشو بیا.» از بین اون جمع هم فقط دنبال زهیر. به هیچکدام دیگرشان نگفتند. زهیر همینجور مات و مبهوت ماند. گفت: «نمیروم. دارم غذا میخورم.» همسرش گفتش که: «پسر فاطمه دارد دعوتت میکند. لااقل برو خودش را ببین، از نزدیک ببین چی میگوید. فقط (بعد) بیا.» همسر خوب جناب دیلم. اسم همسر زهیر است. رضوان خدا بین زن بزرگ باشد. تحریک کرد.
زهیر میگوید رفت، برگشت دیدیم که رنگ چهرهاش عوض شد. خیلی سریع هم برگشت. دیدیم رنگ و رویش باز شده، چهره نورانی شده، صورتش گل انداخته. آمد شروع کرد جمع کردن وسایل. به همسرش گفتش که: «مال و اموالم مال تو. هرچی اینجا دارم و جای دیگر دارم، خودت هم در راه خدا آزاد. طلاقت میدهم. راحت برو زندگی کن.» به اون رفقایش هم گفتش که: «همسر من را برگردانید با خودتان به مدینه.» هر جا بودند، برش گرد (برش گردانید)، با خودتان ببرید، برسانید منزل این را. «من آزاد کردم.» گفتند: «برای چی؟» گفت: «نمیخواهم تعلقی داشته باشم به (جز) غیر. تعلقی به غیر نمیخواهم داشته باشم. من دارم میروم که با حسین شهید بشوم.» همسرش درخواست کرد، التماس کرد. گفت: «من قول میدهم پاپیچت نشوم. مزاحمت نباشم. اذیتت نکنم. مرا طلاق نده. بگذار من همراهت بیایم.» با اصرار دیلم، جناب زهیر قبول کرد که همسرش باهاش بیاید و آمد.
روز عاشورا هم در خیمهگاه بود. بدن هم ظاهراً جزو اسرا شد و شاید هم جدا شد از اسرا ولی بود تا روز عاشورا بود. شب عاشورا زهیر پا شد. حالا این آدمی که یک ماه پیش کاری میکرد رودرروی اباعبدالله قرار نگیرد، مواجه نشود، حالا شب عاشورا اباعبدالله به اینها میفرماید: «پاشید برید.» زهیر میگوید: «اگر ما را هفتاد بار بکشند، تکهتکه کنند، خاکستر ما را به باد بدهند، بسوزانند، خاکستر به باد بدهند، دوباره زنده کنند، ما دست از تو برنمیداریم.» یا چه بصیرتی است که پیدا کرد. این جوشش عشق الهی و عشق پاک، محبت اباعبدالله در دل آدم چشم آدم را باز میکند. آدم بصیرت میدهد. آدم بین امر فانی و امر باقی درست تشخیص میدهد. کدام را باید بگیرد؟ کدام را باید ول کند؟ بین حسین و این زندگی دنیا، کدام را انتخاب کند؟ کدامش ابدی است؟ کدامش خوشی است؟ کدامش سعادت است؟ کدامش حق است؟
جناب زهیر سلامالله علیه دست از اباعبدالله برنداشت. گفتند عصر عاشورا دیلم، همسر زهیر، غلامی داشت. خب، این صحنه میدان را زنهایی که در خیمه بودند تا حدی میدیدند و در جریان بودند، چون خیمهگاه اشراف داشت بر زمین جنگ. به خصوص از تل زینبیه هم که دیده میشد. اینها (یعنی) همسر زهیر، دیلم، مشخص بود که علاقه دارد بهش و تعلق داشت به خادمش. پارچهای داد، روکشی داد، بهش داد. گفتش که: «این را ببر، بینداز روی جسد زهیر، جسد همسر من. اینجور خونین و مالین. من طاقت ندارم بدن زهیر را این شکلی ببینم. این پارچه را ببر، بکش روی بدن که اینجور در دید نباشد. سختم است. برو بپوشانش.» میگوید دید این خادم رفت، برگشت. این پارچه دستش بود. تنش هم یک حالت بههمریختهای داشت. دیلم بهش گفتش که: «چه کردی خادم؟ پارچه را انداختی؟» گفت: «نه خانوم.» گفت: «چرا؟» گفت: «خانم، وقتی رفتم تو این گودال قتلگاه، اول چشمم به یک بدن پارهای افتاد. دیدم زخم و جراحت زهیر در برابر این بدن هیچ است. بدن ارباب زهیر (زهیرش) خجالت کشیدم در کنار بدن پارهپاره حسین، بدن زهیر را بپوشانم. شرمنده شدم.» خودم احساس ما این است که آنجا جناب زهیر از عالم ملکوت تکویناً (چشمانش را) پس زد. خودش این شهید والامقام با آن قدرت ملکوتی که داشت، این خادم را انگار زبان زهیر از عالم ملکوت این بود: «تو خجالت نمیکشی اومدی من را بپوشانی؟ تو ببین ارباب من چه وضعی دارد. این مقطّع الاعضا شده. این حسین را عریان کردهاند. شهیدی را عریان نکردند به این شکل تا آن لباسی که زیر پوشیده بود، کسی رغبت نکند در بیاورد. تا آن هم کندند، بردند.» بدن (بیاید) بپوشانی بدن پسر فاطمه عریان روی زمین؟
الا لعنة الله علی القوم الظالمین. یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. خدایا در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل را الساعه سر سفره بابرکت اباعبدالله قرار بده. شب اول قبر جناب زهیر به فری (فریادرس) در دنیا (زیارت) در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. هرچه به خوبان عنایت فرمودهای، تفضلاً به ما عنایت بفرما. هرچه از خوبان دور داشتی، تفضلاً از ما دور بدار. توفیق اخلاص، مراقبه، توجه بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. قلب ما را از عشق خودت و اولیا خودت و دین خودت لبریز بفرما. خدایا مرزهای اسلام (را) شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. آنی و کمتر از آن ما را به خودمان وامگذار. حاجات حاجتمندان را روا بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن.
نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه صلوات.