تفسیر «چشمروشنیهای شهادت» و مواهب غیبی
اعتبار و نقد انجیل برنابا در منابع شیعی
مفهوم «یهبه نفسه» و بذل ذات الهی به مؤمن
شرح روایت قرب چشم و گوش و زبان به خدا
ندای پنجگانه ظهور و معرفی منتقم حسین (علیهالسلام)
رجعت امام حسین (علیهالسلام) و آغاز حاکمیت عدالت
مفهوم «رحمت واسعه» در خاندان رسالت و آثارش
کرامات ضریح و تأثیر صلوات و توسل زائران
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
صفحۀ ۱۱۲: چشمروشنیهای شهادت
خدا میداند در ما بعد از شهادت چه هست که اینهمه بلاها که در جهاد [انسان] متحمل میشود، پیش آن هیچ حساب میشود. اینهمه بلاها! همۀ خصوصیات جنّت و خصوصیات نار در قرآن ذکر شده و هیچچیز مخفی نیست. عجایب و غرایب ذکر شده است؛ مثلاً در سورۀ واقعه، سورۀ الرحمن. ولی ماشاالله در دیگر [آیات]، معالذلک دارد: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة…»؛ [یعنی] هیچکس نمیداند چه چشمروشنیهایی برای آنها پنهان شده است. دیگر چه ماند؟! با اینهمه خصوصیات بهشت که ذکر شده، باز هم: «لا تعلم نفس ما اخفی لهم». عجایب و غرایب است! شبیه به این آیۀ شریفه، کلمهای است از حضرت عیسی در انجیل برنابا ــ یا برنابا ــ که به نظرم «برنابا» باید درستتر باشد که از همۀ اناجیل به صحّت، اقرب است.
این کلمه در آنجا هست که خداوند به مؤمن در آخرت چه نعمتها، چه مواهب، چه دستگاه... این کلمه را هم دارد: «حتی کاد انهبه نفسه»؛ تا اینکه نزدیک است خودش را به او هدیه کند. ولی مثلاً این «بالغیْر» است و آن «بالذات». هر کاری که خدا میکند، به این هم میبخشد، کارها را به او انجام میدهد و او «بالنفسه» انجام میدهد.
توضیحاتش را بگوییم. اول در مورد انجیل برنابا. در پاورقی که در اینجا، حضرت آیتالله بهجت[ره] دربارۀ انجیل برنابا میفرماید: «ممکن است چندتایی اشتباه از راوی آن مثلاً باشد؛ مثل اینکه نسب حضرت امیر [علیه السلام]، وصی پیغمبر [صلی الله علیه و آله و سلم] را با نسب خود حضرت رسول [صلی الله علیه و آله و سلم]، دوتا میداند. میگوید یکی به اسماعیل میرسد و یکی به اسحاق.» مثلاً این یکی از مخالفتهایی است که با اسلام و قرآن هست. امثال اینها، دو سه تا از چنین اشتباهاتی در انجیل برنابا هست. بقیۀ [تعبیراتش] کلمات عیسی علیه السلام است که اصلاً اگر آدم ادعای قطع هم بکند که این به این نحو از دست عیسی [علیه السلام] صادر شده، مجازفه نیست؛ یعنی گزافهگویی نیست. اینقدر شبیه به این روایات ماست و شبیه به آنچه که ثابت است در کتب امام...
ایشان کتاب انجیل برنابا را تأیید میکنند. آقای بهجت در بین چهار تا انجیل میفرماید که این انجیل از همه بهتر است و درستتر و خیلی شبیه [به] روایات ماست. یک جاهای خیلی مختصری هم اشتباهاتی درش هست و سفارش ایشان هم و برخی بزرگان قاضی این بوده که این انجیل را بخوانید. این در تقویت محبت خدا خیلی اثر دارد. پیدا نمیکنیم. نمیدانم فضای مجازی احتمالاً باشد، ولی تو [ی] کتابخانهها و اینها، کتابفروشیها ندیدم. تو [ی] کتابخانهها هم باید باشد که خیلی در تقویتِ محبت خدا و عشق الهی و شور اثر دارد. این انجیل را بزرگان تأیید میکردند، عرض کردم مگر موارد مختصری. از این رو که بحثش جداست، این یکی [نکته].
نکتۀ بعدی در مورد جملهای که در انجیل برنابا آمده. در انجیل برنابا پس از آنکه میگوید خداوند متعال اراده کرده است بهشت را به انسان عطا کند، میگوید: «بل اکثر من ذلک فان الله یشاء ان یئتی ذاته لسان»؛ بلکه بیش از آن همانا، خداوند اراده میکند [که] ذات خود را به انسان عطا کند. این هم یکی. و آن بخش بعدیاش هم که باز روایت دارد که در روایت شیعه آمده، مطلب شبیه روایات ماست. شبیه در [کلام] روایت شیعه نیز آمده است: «ما تقرب الی عبد بشیء احب الیه من ما افترضت علیه»؛ بندهای به سوی من نزدیک نشده به چیزی که نزدم محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام باشد و او با نافلهها به من نزدیک میشود تا اینکه او را دوست میدارم و زمانی که او را دوست بدارم، گوشش میشوم که با آن میشنود و دیدهاش میشوم که با آن میبیند و دستش میشوم که با آن برمیگیرد.
از این بخش بفرمایید که اول میفهمند که بعد از شهادت، غوغای جهاد صفر میشود پیش این عطایایی که خدای متعال میکند. آنقدر خدای متعال به شهید عنایت میکند که دیگر اصلاً سر سوزنی زحمات جهاد یادش نمیآید. اینهمه سختی که کشید، مجاهدتها و تلاشها و عرقهایی که ریخت، زخمهایی که داد؛ همهاش میشود هیچ.
بعد میفرمایند که قرآن اینهمه عجایب و غرایب از بهشت گفته، ولی باز بعضی جاها گفته که هیچکس نمیداند که من تو [ی] بهشت چی میخواهم بدهم. آقای بهجت میفرمایند که اینی که [خدا] چی میخواهد بدهد، که آنی که مخفی شده [و] هیچکس نمیداند، این همان چیزی است که تو [ی] انجیل گفته شده که خدا میخواهد خودش را به او بدهد. «یهبه نفسه». نزدیکی که به این بهشتی خدا خودش را بدهد. خودش را بدهد یعنی چی؟ یعنی هر کاری خدا میکند، این هم بکند. خدا «بالنفسه» میکند، این «بالغیْره» میکند. خدا خودش انجام میدهد، به هیچچی [ی] دیگر وابسته نیست. آنکه انجام میدهد وابسته است. وابسته به خداست. همان که حضرت عیسی علیه السلام بود. حضرت عیسی مرده زنده میکرد، مریض شفا میداد.
ولی با این تفاوت که خدا خودش شفا میدهد، خودش زنده میکند، به هیچچی [ی] هم وابسته نیست. حضرت عیسی زنده میکند، ولی خودش [از طریق] خدا زنده میکند. به دهان عیسی [علیه السلام] خدا زنده میکند. به واسطۀ جان ایثار [میبخشد]. این خودش را ببخشد، میشود این. این نفسانیت و عنانیت و خودیت، یک جوری برداشته میشود. دیگر این نیست. حق تعالی دارد کار میکند. خدا دارد کار میکند. این تو [ی] روایت ما هم هست که اگر کسی با نافله و فرایض به خدای متعال نزدیک بشود، خدا چشمش میشود، گوشش میشود، زبانش میشود؛ یعنی خودیتش میرود کنار. حرف این آدم دیگر در میآید. این زبان دیگر حرفهای این آدم را نمیزند. آنقدر که این خودیت رفته کنار، این فقط چیزی را میگوید که او میخواهد. انگار دیگر این زبان شده [است] زبان خدا. کلمات [فرد] آدم میخواند، یک ذره نفس توش میبیند، یک ذره خودیت میبیند، یک ذره غیر خدا میبیند. همهاش خداست. خدا دارد با این زبان حرف میزند. خدا دارد با این چشم میبیند. خدا دارد با این گوش میشنود. این [زبان] نه چشمش مال خودش است، نه گوشش، نه زبانش، نه دستش، نه پایش. همهاش مال خداست.
محمدتقی بهجتی دیگر این وسط نیست. چیزی نمانده. محمدتقی بهجتی دیده نمیشود. هرچه هست، خداست. هم او غیر از خدا نمیبیند، هم غیر از خدا نشان نمیدهد. اینکه گفتن: «یذکّرکم الله». آیت [الله] عالم ربانی او است که انسان وقتی میبیندش، یاد خدا بیفتد. بعضی آدم [ناباب] میبیند تو [ی] لباس اینکه لباس جدید خرید و تیپش [به خودش] رسید و ریشهایش را رنگ کرد و عمامهاش را این جوری بسته [و] عینکش چقدر گران است [و] ساعتش را از کجا خریده. اینها عالم نفسانیاند، عالم ربانی نیستند. دعوت به خودش میکند و متعلقاتش. اینی که [مردم] میبینی شیفته میشوی بروی از این عینک بخری، از آن ساعت بگیری. و عالم ربانی وقتی [وی را] میبینی، جای دیگر منتقل میشوی. از آنهایی که اینجاست، در میآید. مشتاق این میشوی که بروی حرم زیارت کنی، دعایی بخوانی، توسلی کنی، مناجاتی کنی. عالم ربانی انسان را تو [ی] حال و هوای دیگری میبرد. هر چقدر این ربانیتش بیشتر بشود، اثرش هم بیشتر میشود.
در روایات ما هست: هر کسی، چه مؤمن باشد و چه کافر باشد، وقتی که از این [دنیا] رفت، میگوید ای کاش زودتر آمده بودم. اینهمه دعاها برای طول عمر میکند، ولی بعد از اینکه وفات کرد، میگوید ای کاش زودتر آمده بودم. مؤمن مقاماتش را میبیند. کافر میگوید اگر عمرم کمتر بود، به اندازۀ آن کمبود عمرم عذابم کمتر و خفیفتر [میشد]. مؤمن میگوید: ای کاش زودتر آمده بودم [و] نمانده بودم دنیا برای چی؟ اینهمه فاصله شد بین ما [و] اینهمه عنایات و رحمت. کافر هم میگوید: ای کاش زودتر آمده بودم. دو سالم [کمتر] دو سال بود [و] من تو [ی] این دو سال اینهمه به این عذاب اضافه کردم. دو سال زودتر میآمدم، گرفتاریام کمتر باشد. که روایتش را تو [ی] پاورقی میآرند: «اکثر من الصالحات والبر». پیغمبر [صلی الله علیه و آله و سلم] فرمود: «اعمال صالح و خوب را زیاد انجام بده.»
چون محسن و مسیح، آدم که خوب انجام میدهد و بد انجام میدهد، هر دو پشیمان میشود. آن محسن میگوید که کاش کارهای خوبم را اضافه کرده بودم. موسی میگوید که کاش گناهام را کمتر میکردم. خلاصه هرکه میرود، میگوید ای کاش زودتر آمده بودم.
از این مطلب که آقای بهجت اشاره فرمودند.
صفحۀ ۱۲۷: منتقم خون حسین [علیه السلام]
خب امروز روز جمعه هم هست. خیلی تناسب دارد. روایت دارد که امام زمان [عجل الله تعالی فرجه] که ظهور فرمودند، به اهل عالم پنج ندا میکنند. روزی که حضرت ظهور میکنند، اهل عالم را این پنج ندا را بهشان دارند و این مسئله را به اهل عالم میرسانند. این ندا بدون هیچ دستگاهی و دخالت اختراعی به همه میرسد. مطلب جالبی است که [آقای] بهجت میفرمایند: «ما قدیمتر فکر میکردیم که همین گوشیهای موبایل و اینها که آمد، ظهور میکنند. مثلاً همان لحظه همه تو [ی] گوشیهایشان دارند دریافت میکنند و پیام ...» نه! مسئله بیش از این است. زمان [آقای] بهجت که اصلاً اینها نبود. فضای مجازی به این نحو اصلاً نبود، شبکههای اجتماعی و اینها تو [ی] گوشی موبایل باشد و دستت بگیری و نگاه کنی. برفرض هم که بود، آقای بهجت باز بالاتر از این را دارند میگویند. میگویند که بدون هیچ دستگاهی همه باخبر میشوند. هرکه به زبان خودش. هرکه تو [ی] خانه نشسته. [به] چه نحوی است؟ حضرت این را تکویناً اینجور منتقل میکنند. همه ببینند [و] بشنوند. اینجوری از عالم مثال مثلاً میبینند. شرایط زمان یکجوری میشود که این فقط مال همینجاست یا بعد از این هم هست. اینها دیگر جزو عجایب این مسئله است.
به هر کسی به لغت خودش میرسد؛ یعنی هرکه زبان خودش این کلمات حضرت را به زبان خودش میشنود. در عالم، نه در این پنج قارۀ در عالم زمین و آسمان. زندهها و مردهها. دنیا و آخرت. هر جای این کرۀ زمین. اگر در کرات دیگری هم موجودی باشد و اینها. همه باخبر میشوند. حضرت ندا میفرمایند: «الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا»؛ «الا یا اهل العالم ان جدی الحسین سحقوه عدوانا» که متن کامل روایت در پاورقی که حضرت وقتی ظهور میکنند، بین رکن و مقام میایستند، پنج ندا میکنند. اول میگویند: «یا اهل العالم انا الامام القائم»؛ «من آن امامم که قیامکننده [ام]». «الا یا اهل العالم انا صمصام المنتقم»؛ «من آن شمشیریام که انتقام میگیرد». «الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا»؛ «ای اهل عالم! جد من حسین را تشنه کشتند». «الا یا اهل العالم ان جدی الحسین طرحوه عریانا»؛ «ای اهل عالم! جدم را عریان رها کردند». «الا یا اهل العالم ان جدی الحسین سحقوه عدوانا»؛ «جدم پیکرش را درهم کوبیدند.»
«سحق» تعبیر خاصی است. حالا نمیخواهم وارد مقتل و روضه بشوم. الان در زبان عربی «سحاق» و «سحق» و اینجور اصطلاحات به پودر گفته میشود. یک چیزی که یک جوری است که وقتی فشار میدهی، از هم باز میشود. قطعاتش چه جوری به هم آنقدر سبک چسبیده که با یک فشار از هم گسسته میشود. میفرمایند: «سحقوا». جدم حسین را این شکلی کردند، بدنش را. خب این توش دنیایی از حرف است که چرا اینجوری است. خودشان را به جدشان معرفی میکنند. یک بخشش نشان میدهد که امام حسین علیه السلام برای اهل دنیا شناخته شده است. وقتی حضرت ظهور میکنند، مردم دنیا امام حسین را میشناسند که امام زمان خودشان را با امام حسین… [هم این] یک نکته است. مظلومیتهای او را هم میشناسند، این هم یک نکته است و اصل کار و اصل رسالت خودشان را انتقام اباعبدالله؛ یعنی هدف از قیام و ظهور، انتقام اباعبدالله. این خیلی توش مطلب است، یعنی مسیر عالم چرخش پیدا میکند از عاشورا. مسیری که تا حالا بوده، مسیر یزیدیان بوده.
مسیر ظلم بوده. ظالمین سوار بودهاند. حرکت امام حسین علیه السلام، حرکت مظلومین و مستضعفین [و] صالحین. آتش در کربلا دارد قلقل میکند تا روزی که این مظلومین عالم را بگیرند. ظالمین سوارند و همینجور ظلم میکنند تا روز ظهور. ظلم هی دارد شدیدتر میشود. یزیدیان زمان هر نسلی یزیدیانش میآیند جنایاتی را... حضرت مسیرشان را مسیر امام حسین معرفی میکنند. مسیر مظلومین پاشنۀ در؛ یعنی عالم بر پاشنۀ دیگری میچرخد. از این به بعد دیگر در برون پاشنۀ ظالمین نمیچرخد، در بر پاشنۀ مظلومین میچرخد. از این به بعد مظلومین حاکم. مظلومین اراده میکنند، مظلومین میخواهند. خدا مظلومین را مسلّط میکند. «لیُظْهِرَهُ عَلى الدِّینِ کُلِّهِ». «علی الذین استضعفوا فی الارض ان نجلهم ائمه و نجلهم الوارثین». اینها را خدا امام میکند و وارث میکند و مسلّط میکند.
حضرت میخواهند معرفی کنند خودشان را به اباعبدالله و اینکه این ظلم دیگر تمام شد. آن [ظلم] از همۀ ظلمها بالاتر [بود]. ظلم به امام حسین علیه السلام بود. درست است که «ملئت ظلماً و جوراً» به معنا نیست که هی ظلمها شدیدتر میشود. ما شدیدتر از ظلمی که به امام حسین شده، در روز عاشورا نداریم تا آخر عالم. دامنۀ ظلم فراگیرتر میشود. عمق ظلم شدیدتر نمیشود. طول و عرض [و] عمق فراگیرتر میشود. طول و عرض ظلم فراگیر میشود، عمق ظلم همان ظلمی که به امام حسین شد. حضرت وقتی میآیند، به طول و عرض ظلم کار ندارند. نمیگویند من آمدم انتقام همۀ اینهایی که همه جای عالم بهشان ظلم شده، بگیرم. حضرت به عمق ظلم کار دارند. میگویند من آمدم انتقام آن بدترین ظلمی که شده را بگیرم. انتقام آن را اگر بگیرم، همۀ مظلومین عالم نجات پیدا میکنند. او اگر مظلوم نمیشد، هیچ مظلومی در عالم زیر ظلم نمیرفت. انتقام او را که بگیرم، انتقام همۀ مظلومین را گرفتم، ریشۀ ظلم کنده شده، ریشۀ ظلم. لذا خودشان را به امام حسین معرفی میکنند. ریشۀ ظلم در کربلا [بود.] ریشۀ ظلم [به] ولی الله الاعظم. و چون هیچکدام از اولیا الهی به اندازۀ امام حسین متحمل ظلم نشدند [و] مظلوم نشدند، حضرت در بین همه [ی] عالم فقط امام حسین را معرفی میکنند. «منتقم امام حسین»، البته اینجا حالا مطالب دیگری هم هست.
دارد که حضرت زهور میکنند برای اینکه مردم را کتاب «بحرالمعارف» صمد همدانی که [میگوید] همه را امام زمان [عجل الله تعالی فرجه] ظهور میکنند، همه را سوار بر کشتی نجات اباعبدالله میکند. وقتی معرفت اباعبدالله را در همۀ دلها جا دادند، بعد دیگر وقت وفات خود امام زمان میرسد و دورۀ حاکمیت امام حسین شروع میشود. در واقع امام زمان اصلاً مقدمهساز حاکمیت اباعبدالله هستند. امام حسین رجعت میکنند و حاکمیت امام حسین در این عالم شروع میشود. حالا این حاکمیت چیست؟ چطوری است؟ دوران رجعت چه ویژگیهایی دارد؟ یک بحث مفصل [است]. بحث سختی هم هست البته. اینی که خودشان را به امام حسین معرفی میکنند، به خاطر این است. «نقطۀ نهایی» نیست. دوران ظهور امام زمان خودش مقدمه است؛ مقدمۀ انتقام است. انتقام که گرفته شد، مقدمۀ حاکمیت [است]. حاکمیت اباعبدالله تازه حاکمیت اباعبدالله، مقدمۀ حاکمیت امیرالمؤمنین است که امام حسین حاکمیتشان برقرار میشود و مستقر میشود تا امیرالمؤمنین رجعت کنند و حیدر کرار کر کند. برگشت. «کر» یعنی برگشت. «کر و فر» که میگویند. کرار غیر «فرار»، حیدر کرار بازگشت میکند به عالم و عالم در قبضۀ ولایت اوست. انگار این مسیر ظلمی که اول در مورد امیرالمؤمنین او اول مظلوم بود، در مورد او بنا گذاشته شد. از «أساس من الظلم و الجور»، بعد نقطۀ اوجش شهادت اباعبدالله رسید. بعد همه عالم را گرفت. همه بیتاب از اینهمه ظلم شدند. امام زمان ظهور کرده. حضرت این ظلم فراگیر، یعنی همان مسیری را ــ به قول امروزیها ــ «مهندسی معکوس» میکند. اول آن فراگیری ظلم را برطرف میکنند با این توجه که به عمق ظلم توجه میدهند که عرض کردم؛ یعنی در مسیر انتقام اباعبدالله عالم را از ظلم عاری میکنند.
یعنی بحثشان بحث مبارزه با اختلاس نیست. بعضی آخه چون غیر از اختلاس کلاً هیچچی نمیفهمند از ظلم و مظلومیت و اینها. کلاً این را از عالم [که] فقط شکم و نان و اینها [را] میفهمند. ظلم هم یعنی بهش میگویند امام حسین. امام حسین ول کن، اختلاسها را برو جلو. نمیفهمد ریشۀ ظلم آلودگی گناه همهاش آنجاست که ولی الله الاعظم مظلوم گذاشته میشود و روبروی او میایستند. حرف او زمین میماند. اینجا حضرت میآیند با این توجه که انتقام اباعبدالله گرفته بشود، عالم را از ظلم عاری میکند. مقدمۀ مرحلۀ بعد برمیگردی [تو] عالم. از مسیری که رفته، برمیگردد.
از چه مسیری رفته بود؟ اول ظلم به امیرالمؤمنین که کانون ولایت، بعد نقطۀ اوج ظلم [و] ظلم به اباعبدالله، بعد فراگیری ظلم. پس تو [ی] مسیر برگشت اول ظلم از فراگیری «ملئت قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا» [یعنی] دوران امام. همانجور که ظلم همهجا را گرفته، عدالت همهجا را میگیرد. این میشود مقدمه. بعد همانجور که ظلم به اوجش رسیده بود در دوران امام حسین با شهادت امام حسین، امام حسین رجعت میکنند، عدالت را به اوجش میرسانند. امام زمان عدالت را به اوج… امام زمان فقط عدالت را فراگیر میکند، عدالت را بر همه [ی] عالم مسلّط میکند، ولی نه در نقطۀ اوجش. امام حسین چون نقطۀ اوج مظلومیت بود، میآید عدالت را در نقطۀ اوج برقرار میکند.
بعد از امام حسین، رجعت امیرالمؤمنین. او چون کانون ولایت بود و توحید، مصدر توحید امیرالمؤمنین بود در عالم. نقطۀ کانونی معارف و حقایق و کمالات [و] خوبیها [و] زیباییها امیرالمؤمنین. او دیگر بر عالم حاکم میشود و این عالم از آن نقطۀ نهایی، یعنی از آن نقطۀ اصلی معارف و حقایق بهرهمند میشود. انگار به خورشید متصل میشود بیپرده. این شکلی که اینها دیگر مقدمۀ باز خودش قیامت است و و ماجراهای قیامت [و] اتفاقات بعدی. یک بخشی از اینکه امام زمان خودشان را به امام حسین معرفی میکنند، بچۀ اش این است چون اصلاً مقدمۀ حاکمیت امام حسین [است]. امام زمان این هم از این نکته.
نکتۀ بعدی در صفحۀ ۲۰۸:
خاندان رحمت. خدا میداند که قضایای حضرت سیدالشهدا علیه السلام چه «رحمت واسعه»ای است. خود امام حسین «رحمت واسعه» است. قضایای امام حسین هم «رحمت واسعه» است. هر اتفاقی که در مورد امام حسین افتاده و هر چیزی که ربطی به امام حسین دارد. این یک جوششی از «رحمت واسعه» است. زیارت امام حسین «رحمت واسعه» است. مجلس امام حسین «رحمت واسعه» است. ایام مربوط به امام حسین، ایام «رحمت واسعه» است. تسبیح او، مهر او، تربت او، نام او، اشک برای او؛ هرچی هست «رحمت واسعه» است. خدا میداند رحمت اهل بیت و خاندان رسالت چقدر وسیع است. رحمت اینها تابع رحمت واسعه و «رحمتی التی وسعت کل شی» و «رحمت ربک خیر من ما یجمعون». «سبقت رحمته غضبه». خدا رحمتش همه [سراسر] عالم را تحت پوشش دارد.
رحمت خدا هم از غضب خدا سبقت گرفته. رحمت خدا از هرآنچه شما انجام میدهید، بالاتر است. یک ذره رحمت خدا؛ یعنی انسان اگر ۲۰۰۰ سال عبادت داشته باشد، یک سر سوزن رحمت خدا از این ۲۰۰۰ سال عبادتش بالاتر [است]. «رحمت ربک خیر من ما یجمعون». حالا نقطۀ جوشش این رحمت کجاست؟ اهل بیت و خصوصاً امام حسین علیه السلام. دیگ رحمت دارد قلقل میکند. دیدید سرریز میکند از دیگ وقتی که آنقدر دیگر جوشیده که دیگر دارد الان میریزد بیرون، دارد سر میرود. این دیگ رحمت خدا در مورد اهل بیت این شکلی است. دارد سر میرود. الان است که همه [ی] عالم را بگیرد. ما نگذاشتیم بگیرد. الان است که بریزد همهجا را و بگیرد. اینجور در حال جوشش است این دیگ رحمت.
دو مظهر رحمت واسع. با این حال مخالفین آنها حاضر نبودند که آنها فقط حلال و حرام را بیان کنند. حتی در این حد نگذاشتند اهل بیت بمانند که فقط بگویند چی حلال است، چی حرام است. چه برسد به بقیۀ ماجراها. اینجور همه [ی] عالم را از این رحمت منع کردند [و] محروم کردند. این رحمت آمده همۀ ما را، همۀ زندگیها را سامان بدهد. با این رحمت هیچ زندگی [ای] اگر این رحمت حاکم بشود [و] این رحمت سوار باشد، تو [ی] زندگیها رخنه بکند، تو [ی] دلها رخنه بکند، هیچ دو [نفری] با همدیگر اختلاف ندارند. هیچ درگیری نیست. هیچ دعوایی نیست. هیچ طلاقی نیست. هیچ نفرتی نیست. جدایی نیست. فاصلهای نیست. سوءظنی نیست. کینهای نیست. دلخوری نیست. همه [ی] عالم میشود بهشت. همه [ی] عالم میشود عشق. عشق [و] وقت تعالی. اینها را از کمترین کارشان محروم کردند؛ از کمترین کار که بیان حلال و حرام بود. فقط فقط بگویند. از همین هم محرومشان کردند. انشاالله آنهایی که ظلم کردند به اهل بیت [و] نگذاشتند این رحمت الهی همهجا را فرا بگیرد، به اشد مجازات و عقوبت اینها را گرفتار کنند [و] از جانب خودش لعن و نفرین ابدی را شامل اینها بکنند.
بخش بعدی: صفحۀ ۲۴۶: زیارت سرداب مقدس.
سیدالشهدا علیه السلام میگفت وقتی که یحیی خان به کربلا آمد ــ چون متشخص بود ــ متولی کربلا به او گفت: «شما را میبرم پایین در سرداب مقدس، آنجا قبر شریف را زیارت بکنید.» خود قبر اصلی را. «من این ضریح که مطابق آن درست شده است، میگفت: «پلش سمت مدفن سید ابراهیم، آنجایی که تربت میآورند بود.» سید ابراهیم مجاب که در حرم امام حسین و مجاب [نامیده شد] چون آمد سلام داد و جواب سلامش را همانجا گرفت. لذا بهش میگویند ابراهیم مجاب.
پلّش از آنجا بود. پلهای که میخواستند میرفتند پایین از کنار قبر ابراهیم مجاب. «ما از آنجا رفتیم. من بودم که هفت هشت ساله بودم.» حالا این کی بوده؟ ناقلش را نمیدانم. یک کسی گفته [است]: «یحیی خان بود. خود متولی بود و یک شمعداری هم بود.» او هم با ما بود. «همین که پایین آمدیم و از دور قبر شریف را دیدیم، یحیی خان افتاد و غش کرد. رفتند بالا و آب آوردند و به صورت او ریختند و او به هوش آمد. لاکن وقتی به هوش آمد، دیگر آن منظره [را] آن دستگاه را که دیدیم، نمیتوانستیم توقف بکنیم. با کمال عجله رفتیم، دور قبر مطهر را بوسیدیم و آمدیم و هیچ نمیتوانستیم توقف بکنیم.»
او میگفت: «طول خود قبر شریف مثلاً به اندازۀ یک زرع و نیم، هر زرعی نیم متر است، یک زرع و نیم، یعنی ۷۵ سانتیمتر این میزان بوده است.» «گمانم گفته بود یک زرع و نیم، نه یک متر و نیم. و ارتفاعش از زمین تقریباً سهچارک بود.» دیگری مثلاً شاید ۶۰ سال قبل به ما خبر داد و گفت: «من خودم پایین رفتم و دیدم که قبر شریف در یک به [حالت] طوری که سر ما به سقف میخورد، چون بالایش متصل به ضریح است.» یعنی محاذات با ضریح دارد. میگفت: «رفتیم در اتاق و قبر مطهر را آنجا زیارت کردیم. ما شنیده بودیم آنجا هولی دارد که هرکس به آنجا برسد طاقت آن هول را ندارد.» این را هم شنیده بودیم که «پیرمردها نقل میکردند.» اصحاب کهف که خدای متعال هراسی انداخت از اینها. آنجا هم کهف است دیگر، مزار اباعبدالله. بعد این سالهایی که اینها آنجا خواب بودند ملت رباه [؟] میفرمایند که: «اگر کسی میآمد سمت اینها، یعنی خدا یک هراس و ترسی انداخته بود نسبت به غاری که این اصحاب کهف توش بودند که هیچکس جرئت نکند این سمت بیاید که بعداً مشکلات درست [نشود].»
نسبت به خود قبر اصلی اباعبدالله این شکلی بوده. حرم را تخریب کردند، بارها گلوله زدند، حمله کردند، ولی نسبت به قبر اصلی هیچکس هیچوقت جرئت نکرده برود سمت قبر اصلی. هیچ نقلی ما تو [ی] تاریخ نداریم که قبر اصلی [را] شکافته باشند و مثلاً جسد نازنین و مطهر اباعبدالله ارواحنا فداه را بیرون آورده باشند یا هتک کرده باشند. دیگر این بخش را دیگر خدا اجازه نداده. چرا ظهر عاشورا با تن نازنین او هر جنایتی خواستند کردند، ولی بعدش با مزار او نه. کسی نتوانست دیگر کاری بکند. با قبر او هم با حرم او هم جنایات زیاد کردند، ولی این قبر اصلی را هیچکس نتوانست کاری بکند. میفرمایند که: «همیشه نام گفتن یک حالی بود.» آن یحیی خان که رفته بود، غش کرد. و میگوید که این رعب را که دیدیم، این دم و دستگاه، این که قبر کوچک بوده، این ترس و این واهمه را که دیدیم، میگوید فقط بوسیدیم و فرار کردیم. نتوانستیم آنجا بایستیم. گفتند که این پیرمردها نقل میکردند که هرکه به آن قبر اصلی توانسته برود، ترس همه [ي] وجودش را گرفته است.
بانک مثلاً مزار اصلی امام رضا علیه السلام شکلی نیست. خیلیها رفتند از خود خادمین و اینها. یک سنگ بزرگی [با] رعب آنچنانی ندارد، ولی مزار اباعبدالله چه اسراری است؟ عرض کردم که دیگر کسی جرئت نکند بیاید [و] آسیبی بزند به این قبر اصلی. مظهر جمال و جلال هم هستند دیگر به هر حال، هم جهان، هم جلال.
بخش بعدی که از کتاب میخوانیم: صفحۀ ۲۵۳.
به عتبۀ حضرت ابوالفضل که پایم را گذاشتم، دیدم از شلوغی دیگر ممکن نیست کسی به طرف اینکه وارد حرم [شود]. که شدم حرم حضرت ابوالفضل، ولو ضریح خیلی دور نیست، وسط است. مأیوس نشدم. شاید کسی بگوید بابا در رواق بنشین زیارت بکن. [اما] نخیر، میل داشتم که بروم. به دلم افتاد صلوات بفرستم. صلوات فرستادم و تکرار هم کردم. معلوم نیست که چقدر و چند مرتبه. هیچچیز نفهمیدم الا اینکه دیدم دستم به ضریح است. بابا! آخه این شانه [و] آدم حس نمیکند که آدم از داخل این مردم چطور میرود. ممکن نبود آدم بتواند حرکت کند. هیچچیزی هم نفهمیدم. کأنه یک کسی من را برداشت و دم ضریح برد. البته این را احساس نکردم. هیچچیز نفهمیدم الا اینکه دستم به ضریح است.
آقای بهجت اهل این حرفها نبودند ها که بخواهند اینها را بگویند. بیولوژی چه ضرورتی احساس کرده بودند که این مطلب را میفرمودند. «تو [ی] حرم صلوات فرستادم. رفتم [و] رسیدم به ضریح. نفهمیدم که این جمعیت را شکافتم.» حالا این اثر ذکر صلوات و توسل عظمت یک خانواده را نشان میدهد. اهمیتی که ایشان برای رسیدن به ضریح قائل بوده. آقای بهجت دوست داشتم به ضریح برسم. یعنی تو [ی] شلوغی هم آدم ناامید نشود از اینکه برود کنار ضریح. رسیدن به ضریح [و] دست زدن به ضریح موضوعیت دارد. حالا ما که الان تقریباً ۸ ماه، تقریباً شش هفت ماه است از ضریح امام رضا علیه السلام محروم شدیم. خود این ضریح آثاری دارد، جایگاهی دارد، شأن و منزلتی دارد.
میفرمایند که من اینجور توسل کردم و رفتم [و] خودم را به ضریح رساندم و حضرت ابوالفضل هم میگویند. حالا نمیدانم چرا ایشان میفرمایند. بالاخره حس ابوالفضل باب رحمت واسع است. انگار این مزاحمها [که] از ما باید دور بشوند تا به امام حسین برسیم. تخلیه باید بشویم. این چرکها از ما دربیاید، شرکها از ما دربیاید تا به درگاه اباعبدالله برسیم و ایشان عنایت بکند. اینها انگار به واسطۀ حضرت عباس علیه السلام است. ایشان باید اینها را دفع بکند. مقام دفع با حضرت عباس [است]. مقام رفع با اباعبدالله. حضرت عباس اینها را از ما دفع میکند. این مزاحمها و موانع [و] اضافهها را پس میزند، ما میرسیم به آستان، به درگاه اباعبدالله. او دیگر پرواز میدهد. او به آسمان میفرستد. این است که باب رحمة الله الواسعه قمر بنیهاشم. میگویند که من تو [ی] حرم متوسل شدم. این آقا همینجوری موانع را پس زد برای من، من را به ضریح رساند. موانع را کنار زد. حضرت عباس موانع را کنار میزند. حجابها را او پس میزند. حجابها را او میدرد. از وسط این شلوغی آدم را به ضریح میرساند.
شهوات و موانع دنیا. اسیر و گرفتاریم. غرقیم در این غفلتها و شهوتها و شرکها و انگیزههای غیر الهی [و] تعلقات به این و آن. این دل محبت همه را دارد جز خدا. وابسته به همه هست. هزار و یک مانع، هزار و یک مزاحم. این از نماز ما. [میخواهد] نماز بخواند. هزار و یک محبت جلو چشمش رژه میرود از محبت به پول و خانه و گوشی و ماشین و بچه و فرش و قوری و صندلی. آدم میبیند ۱۰ دقیقه دارد نماز میخواند، یکبار متوجه خدا نشد. یکبار، یکبار متوجه نشد. از این گرفتاریها باید نجات پیدا بکنیم. خدا نجاتمان بدهد.
قمر بنیهاشم این دستانی که در راه خدا داد، خدا دستان قدرتمندی به او داد. بالهایی داد. این بال فقط برای پرواز او نیست. این بال قدرت دارد همه [ی] خلایق را روی این بال خودش بگیرد و بلند بکند. بال را [فقط برای] پرواز [نمیدهد] مثل اینکه پرواز کند، لذت پرواز ببرد. بال برای پرواز دادن همه را روی این بالش میتواند بلند کند [و] سوار کند. سیر بدهد [و] افقهای بینهایت را باز بکند. پرواز مثل آقای بهجت که اینجا از آن جلو، انگار من را پرواز [دادند]، انگار بلندم کردند، گذاشتند جلوی ضریح. حضرت عباس علیه السلام میتواند از همۀ موانع آدم را عبور بدهد، ببرد [و] انسان را برساند به آن نقطه.
روز آخر محرم. محرم تمام شد. یا اباعبدالله، یک ماه مهمان شما بودیم. ممنونیم آقا. رزق امثال ما را این شکلی قرار دادید [که] هر روز بیاییم اینجا محضر شما. چون میسّر نیست [که] ما را کام [و آرزو]ی عشقبازی با نام. با نام شما عشقبازی کردیم. این ایام سر سفرۀ شما بودیم. یک ماه روضه خواندیم. توسل کردیم. اشک ریختیم. از شما گفتیم. از شما شنیدیم. چه لذتی در این عالم بالاتر از اینکه ما مشغول عمر ما به شما بگذرد. ممنونیم که اجازه دادید. منع نکردید. ما را بیرون نکردید.
دیگر از «رحمت واسعه» غیر از این هم توقعی نمیرود. «و لا تحرمنا معروف فضلک». از «رحمت واسعه» مگر غیر از این میشود توقع داشت؟ آقا ما گرفتاریم در این بلبشوی نفس، در این غوغای نفس، در این حجاب تعلقات مادی. نفس ما بدجور جلو ما [را] میگیرد. بدجور پایش را گذاشته رو [ی] گلوی ما. نمیگذارد نفس بکشیم. دلخوشی ما [به] محرم بود که بیاییم اینجا محضر شما. شما با آن نظر خاص [و] نگاهی بکنید [تا] دری به روی ما باز بشود. محرم هم تمام شد آقا جان. محرم سال بعد را کی میبیند؟ کی هست؟ این ماه حرام گذشت. از فردا البته دورۀ جدیدی آغاز میشود از ابتلاءات ماه صفر. د. دورۀ جدیدی [از] گرفتاریهای اهل بیت. انگار پردۀ دوم کربلا از فردا آغاز میشود که امام سجاد [علیه السلام] فرمود [که] این از کربلا سنگینتر بود: از شام [و] اشاماش [؟].
این روز آخر محرم. تطهیر کنید ما را. روز جمعه است. روز رحمت است. شما که اینقدر کریمید. یک ماه ما را آوردید اینجا [و] نشاندید. هزار و یک مانع برای ما میشد [که] پیش بیاید [و] هر روز نیاییم. کار پیش بیاید. مشکلی پیش بیاید. مریض بشویم. برای بچهمان [و] همسرمان مشکلی پیش بیاید. شما اینها را از سر راه ما برداشتید. این یک نشانه است برای ما. شما دارید با ما حرف میزنید. میگویید ببین [که] من حجابها را برمیدارم. ببین من موانع را برمیدارم. از من بخواه موانع را برایت کنار بزنم. حجابها را کنار. آقا! از این قلب ما هم حجابها را کنار بزنید. ما با دلمان خدا را... این دل خانۀ او باشد. کس دیگری را راه ندهد. عشق و شور او حاکم باشد بر این دل. توجه به او، مراقبه به او، حضور این حاکم باشد در قلب ما. چیز دیگری نباشد در دل ما. «نیست در لوح دلم جز الف قامت یار / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم.» در دل ما جز عشق و نور الهی چیز دیگری نباشد.
یا ابوالفضل! آقا این کار شماست. شما باید این موانع و حجابها را کنار بزنید. پس بزنید این تعلقات را از دل ما بکنید. ریشهها را بکنید. این علفهای هرز را از این زمین در بیاورید. وقتی تو [ی] یک زمینی میخواهند کشت بکنند، اول علفهای هرزش را میکنند، زمین را صاف میکنند، بعد بذر میکارند. در این سرزمین دل، آنی که این علف هرزهها را میکند قمر بنیهاشم است. آنی که کشت میکند اباعبدالله است. باران هم اشک بر حسین که بر این زمین میخورد و محصول میدهد.
اولیا خدا این مسیر را رفتند. اینجور رفتند. با آن دستهای قلم شده، دست ما را هم بگیر آقا. آن دستهایی که بازوهای حسین بود. آن دستهایی که نوازشگر سر یتیمهای حسین و بچههای حسین بود. این دست که از سر این بچهها کوتاه شد، دستهای دیگری آمد تا دست... تا دست دیگری نبود. اگر دست شما بر سر دل ما باشد، دستهای دیگر از سر دل ما کوتاه میشود. یا ابوالفضل عباس جان. آقا جان! دست شما که کوتاه بشود، شیاطین دستشان را دراز میکنند مثل یتیمهای حسین. دست شما که زیر خاک رفت، شیاطین دراز شد [و] گوشواره کندند. خلخال. سیلی زدند. گیسو کشیدند. با دست تو بودی هیچ دستی سمت اینها نرفت. دست شما که کوتاه شد، دستها به تازیانه بلند شد. دستها به سیلی بلند شد.
دست عباس. یک نقلی را برخی گفتند. از برخی شنیدیم این نقل را. گفتند که جز [و] چیزهایی که به غارت برده بودند پرچم حضرت عباس علیه السلام بود؛ عَلَم. گفتند وقتی برای یزید آوردند، یزید تعجب کرد. دید همه [ی] این عَلَم تیرباران شده و تیر بهش نشسته. فقط رد یک دست روی این عَلَم باقی مانده بود. گفت: «ببینید این چه دستی بوده که تا لحظۀ آخر این عَلَم را رها نکرده. هرچی تیر زدند، همهجا تیر نشسته. این محدودۀ این دست معلوم است که روی این دست تیرها آمده، ولی ول نکرده این عَلَم را.» عباس حسین را ول کند؟ عَلَم حسین را رها کند؟ حاشا و کلا! عباس رها کند؟ عباس دست بردارد؟ حاشا و کلا! دست از دامن حسین بردارد؟ حاشا! آقا شما که دست به دامن اویی، دست ما را هم به دامن او برسان.
ابوالفضل آقا جان! روز جمعه است. روز امام زمان. آقای ما به روضۀ شما علاقه دارد. توجه دارد. رسم بوده از قدیم [که] روزهای آخری گرم مراسم میخواستند تمام بشوند، روضۀ حضرت عباس میخواندند. سفرۀ محرم ما دارد جمع میشود. پروندۀ محرممان دارد جمع میشود. میخواهیم با روضۀ شما تمام کنیم. به قربان آن دست. به قربان آن قد و بالا. آنقدر رشید. آن دست توانا. آن دست مایۀ آرامش بود. یک گوشههایش را خدا در زمانۀ ما به ما نشان داد. این تصویر دست قطع شدۀ حاج قاسم سلیمانی وقتی منتشر شد، چه حسی پیدا کردیم؟ احساس کردیم دست علمدار رو [ی] زمین افتاده. همه [ی] پیکر او متلاشی شد. فقط دست مانده بود از حاج قاسم با آن انگشتر. اگر ما میرسیدیم، چقدر آن دست را میبوسی[دیم]. چقدر به سر و اباعبدالله آمدی.
دستهای عباس رو [ی] زمین افتاد. گفتند: «برداشت به صورت مالید، بوسید.» دست علمدار است. این دست یدالله است. این دست کار خدایی میکرده تو [ی] این عالم. عَلَم حق، بیرق حق به این دست افراشته بود. آن عَلَم را سرفراز نگه داشته بود. این دست، دست ساقی است. این دست، دست عباس جان. به قربان دست عباس. روضهام را تمام کنم هرآنچه از این روضهها گفته میشود، همه [ي] مصیبتهای شهدای کربلا یک جلوۀ تنزلیافته [ی] صد مصیبت اباعبدالله. آخر همه باید گفت: «لا یوم یومک یا اباعبدالله.» ظلمی که به تو شد فوق همۀ ظلمهاست. همۀ اینها یک جلوهای از ظلم به تو است. از دستان عباس تجلیل شد. بایدم بشود. دستان عباس را بوسیدند، حق هم همین بود. از دستان عباس زیاد گفتیم، ولی امان از دستان حسین. دیگر، لااقل اگر خواستند انگشتر از دست عباس در بیاورند، دیگر پیکر این دست را به هم نریختند. جان به قربان آن دستانی که زیر سم اسب... علی لعنة الله علی القوم الظالمین. این «اولمو» [اُقیموا] «این قلب» [ما ینقلبون].
خدایا! در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی و خشنود بفرما. عمرمان نوکری حضرتش قرار بده. نسلمان نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل را سر سفرۀ بابرکت ابوالفضل العباس مهمان بفرما. شب اول قبر قمر بنیهاشم را به فریادمان برسان. دست ما از دامان این خاندان آنی و کمتر از آنی کوتاه مفرما. آن کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار. خدایا! در دنیا زیارت [و] در آخرت شفاعت این خاندان نصیب ما بفرما. اخلاص، توجه، مراقبه، حضور، بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. هرچه به خوبان عالم عنایت فرمودهای، تفضلاً به ما عنایت بفرما. هرچه از خوبان عالم دور داشتهای، تفضلاً از ما دور بدار. خدایا! شر ظالمین را به خودشان برگردان. مرزهای اسلام [را در امنیت بدار]. شفای عاجل و کامل [به بیماران] عنایت بفرما. رهبر عزیز انقلاب [را] حفظ [کرده و] نصرت عنایت بفرما. دشمنان دین، قرآن، انقلاب [و] ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود [و] هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.