تأثیر اشک بر امام حسین در پاک شدن گناهان و هدایت دلها
پیوند اشک با فروتنی و رهایی از استکبار قلبی
نقش دعای «یا مقلب القلوب» در حفظ ایمان مؤمنان
ثبات در دین در عصر شبهات و تزلزل عقاید
اهمیت و کارکرد تربیتی و معرفتی مجالس روضه
رابطه میان مستحبات و واجبات در نظام تربیت اسلامی
هشدار نسبت به جریان تحریف و متشابهگرایی در آخرالزمان
حجاب و حیاء بهعنوان شاخص جامعه ایمانی در برابر جاهلیت
نقش روضههای زنانه در پایداری فرهنگی و جهاد اجتماعی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله، آبادیای به نام "مصیب" وجود داشت. مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) از آنجا عبور میکرد. مردی که در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون میدانست او همواره به زیارت حضرت علی (علیه السلام) میرود، او را مسخره میکرد. حتی یک بار به امیرالمؤمنین جسارت کرد و همچنین گفت به او – یعنی امام علی – بگو: «مرا از بین ببر وگرنه در بازگشت تو را خواهم کشت.»
مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بیتابی کرد و عرض کرد: «شما که میدانی این مخالف چه میکند، چرا پاسخش را نمیدهید؟» آن شب، حضرت را در خواب دید و به ایشان شکایت کرد. حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند: «او بر ما حقی دارد که نمیتوانیم در دنیا او را کیفر دهیم.» مرد شیعه میگوید: «آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او میکند، بر شما حق پیدا کرده است.»
روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه میکرد. ناگهان ماجرای کربلا و منع سیدالشهدا از نوشیدن آب به خاطرش آمد. با خود گفت: «عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت.» ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت. و از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمیتوانیم او را در این دنیا مجازات کنیم.
«آن مرد شیعه میگوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با "آن" ملاقات کردم.» با تمسخر گفت: «امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟» مرد شیعه گفت: «آری، پیام تو را رساندم و پیامی [هم] دارم.» او خندید و گفت: «بگو چیست؟» مرد جریان را تا آخر تعریف کرد. مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت. گفت: «خدایا! در آن زمان هیچکس در آنجا نبود و من [هم] این را به کسی نگفته بودم؛ علی از کجا فهمید!؟»
بلافاصله [او] شیعه شد. این ماجرا را – شبیه به این را – قبلاً در همین جلسات عرض کردم. ماجراهایی از این دست داشتیم: این شخصی که دشمن اهلبیت بود و مسخره میکرد، یک بار یک قطره اشک ریخته بود. گفته بود: «چرا از این آب به حسین ندادند؟» یک قطره اشک [از سر] وحشت از چشمش ریخته بود. امیرالمؤمنین [بر او] حقی پیدا کرده بود که ما در دنیا نمیتوانیم عذابش کنیم، بلکه همان یک قطره اشک باعثِ هدایتش شد. این ماجرا، [بهترین ماجراست]، ماجرا به نحوی پیش رفت که آخر [آن شخص] شیعه شد.
این عظمت اشک بر سیدالشهداست. اتصالی ایجاد میکند، جور نجات ایجاد میکند. که فرمود: «اگر به اندازه کفهای روی دریاهای عالم کسی گناه داشته باشد» - ["زُبد" که روی دریا میگیرد، "زُبدُالبَحر"]، کفهای روی آب – «به آن میزان گناه، این شخص» - دو سوم کره زمین دریا است، آب [است]؛ همه اینها هم روش در کفی از آب - «این میزان اگر کسی در گناه غرق شده باشد، حال و روز گناه او باشد، این با یک قطره اشک بر سیدالشهدا همه اینها شسته میشود، پاک میشود.»
چون اتصال به رحمت [است]. رحمت که آمد، سر سوزنش که بیاید، همه غضبها را خاموش میکند. رحمت که آمد، همه لعنها را از بین میبرد. یک سر سوزنِش هم که بیاید، قرص نور که یک سر سوزنش بیاید، ظلمت مطلق عالم را از بین میبرد. اگر همه این عالَم ظلمت باشد، یک ذره نور – یک فندک که روشن کنید – [خواهید] دید که این [نور] همه آن تاریکیها را از بین برد. نور این کم است، ولی به هرحال نور آمد. نور که آمد، دیگر ظلمت ازش خبری نیست. "جاء الحق و زهق الباطل" دیگر همان جا ریشهکن میشود، ریشه [اش] در فنا. ظلمت بود، باید از بین میرفت. منتظر بود که سر سوزنی نور بیاید، رحمت بیاید تا این از بین برود. اینجا هم همینطور است.
کسی یک قطره اشک بر اباعبدالله بریزد، این به دریای رحمت متصل شد. البته نباید به همان یک قطره اشک اکتفا شود. [باید] رشد شود، کار شود [و] از این اشک استفاده [کند] که قدم به قدم پیش برود، ترقی کند. ولی به هرحال همه اینها، آن اتوبانی که اینها را آنجا میشود سیر داد و کمالات را آنجا میشود حاصل کرد، آن اتوبان، اتوبان رحمت است. این شخص با این اشک وارد آن اتوبان شد. لااقل دیگر از بیراهه درآمده، پیاده برود، سواره برود، با سرعت برود، سینهخیز برود، چهار دست و پا برود، هر مدلی که میرود، به هرحال این الان دیگر در این اتوبان قرار [گرفته]، در مسیر عنایت حق تعالی قرار [گرفته].
چون این تکبر ندارد. مهمترین مانع در این مسیر، تکبر و استکبار است. کسی وقتی یک قطره اشک [میریزد] بر اباعبدالله، این دیگر از استکبار نجات پیدا کرده، این دیگر از تکبر نجات پیدا کرده. تکبر این است که خودش را میبیند و بقیه را نمیبیند. خودش را صاحبِ حق میبیند، برای بقیه حقی قائل نیست. بهتر میبیند، بالاتر میبیند، فضیلت بیشتر میبیند. اصلِ تکبر در برابر اولیای خداست. انسان خودش را در برابر اینها در چه کجایی و موقعیتی میبیند؟
بعضی وقتها به خاطر شرایط مادی و مالی و فلان و اینها آدم اولیای خدا را تحقیر میکند، پایینتر میکند. بالاتر [از آن]، ماجرای ابلیس [است]، استکبار ابلیس: «من شهرتم بیشتر است، طرفدارم بیشتر است، قدرتم بیشتر است.» [شخصی به نام "متوکل عباسی"] صدایم آمده بود، رو کرده بود به گنبد اباعبدالله، گفته بود: «تو هم حسینی، من هم حسینم؛ تو برای چی این قدر باید طرفدار داشته باشی؟» حالا میبینی که زورش بیشتر [بود]. دستور داده بود تخریب کنند حرم اباعبدالله، حرم امام حسین را تخریب کرده بود.
تکبر این جوری، موقعیت ظاهری خودش را برتر میبیند. وقتی کسی اشک ریخت بر اهلبیت، این دیگر موقعیت نمیبیند، متکبر نیست، تکبر ندارد. دل میسوزاند برای آنها، آنها را مظلوم میبیند، شایسته ترحم میبیند، حقِ از دست رفتهی آنها را میبیند. موضوع خودم، برتری خودم، جایگاه خودم ... دیگر حقی که بیاید برایم مهم نیست، یا بلکه میگویم: «اصلاً کار خوبی کردند که اینها را از شما گرفتند.» اینها ریشه دشمنی است. یک قطره اشک که میریزد، لااقل ریشه دشمنی سوزانده میشود، حالا ولو دوست نباشد، ولی ریشه دشمنی سوزانده میشود. دیگر از دشمنی لااقل درمیآید، از تکبر درمیآید. حق و حقوق آنها را هم به رسمیت میشناسد. خودش را برتر نبیند، ولو مساوی ببیند.
نکته عجیبی است! آدم با اهلبیت هم خودش را مساوی ببیند، این هم خیلی فاجعه است. ولی همین که خودش را برتر نمیبیند، این لااقل یک دری باز گداشت برای هدایت و رحمت. [این] بازی استکبار در تکبر، آن استکبار و تکبر آدم را بیچاره میکند. ابلیس سجده نکرد. وقتی سجده نکرد، بیرونش نکردند، فقط پرسیدند: «برای چی سجده نکردی؟» گفت: «که من بهترم، أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ، من از این بهترم.» وقتی گفت: «بهترم»، بیرونش کردند.
[فرق] به سجده نکردن داریم یا بهتر دانستن داریم؟ بعضی سجده نمیکنند [ولی] بهتر نمیدانند، اینها هنوز در [برزخ] نجات و شقاوتند، بینابین. اگر خودشان را بهتر دانستند، آنجا سقوط میکنند. در دل خودش اظهار تأسف میکند، این الان از موضع شقاوت [درآمده]، بلکه زمینه هدایتش فراهم [شده]. از این به بعد [توفیقاتی] رقم میخورد که شخص آخرش شیعه میشود.
«این راز است، این قطره اسراری است.» قطره اشک بر سیدالشهداست. دست کم گرفته میشود. فکر [میکنند] که اینها را مثلاً ساختند، تولید کردند، بافتند برای گریه. [اینها] تعدادی [آن را] بافتند، خواستند جو بدهند به مردم، اشک از اینها بگیرند. نه، اینها حقیقتهای نهفته است.
این [علما] فرمودند که در آخرالزمان این دعای فرج را که دعای تثبیت در دین است، بخوانیم: «یا الله یا رحمن و یا رحیم، یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک.» ای خدا، ای رحمت گستر، ای مهربان، ای زیر و روکننده دلها، دل من را بر دین ثابت و استوار [بدار].
[این] روایت این است که [ائمه] فرمودند: «به زودی گرفتار شبههای میشوید، نه پرچم هدایتی دارید که قابل رؤیت باشد، نه امامی که [شما را] هدایت [کند].» [کسی] از شبهه نجات پیدا نمیکند، مگر اینکه با دعای غریق دعا کنیم. گفتم: «دعای غریق چگونه است؟» فرمود: «یا الله یا رحمان یا رحیم.» رهبر معظم انقلاب، ایشان سفارش [کردند]. [آیتالله] بهجت، رهبر [معظم] انقلاب سفارش کردند که این دعا را زیاد بخوانید. اول صبح و آخر شب، [در] موقعیتهای مختلف. آدم سرکار دارد میرود، جایی که در شرایطی است که دیگران [میخواهند] به آدم اثر [بگذارند]، مهمانی، در همین فضای مجازی، این دعا را آدم زیاد بخواند که گرفتار نشود.
قشنگ آدم میبیند، این فرمایش که فرمودند: «صبح مؤمن شب کافر است»، به وضوح [مشاهده میشود]. آدم – عرض کردم – در ماجرای شهادت حاج قاسم، سقوط هواپیما، فاصله دو روز بود. قشنگ دیدیم روز شهادت حاج قاسم بعضیها مؤمن شدند، شهید گفتند و از تشییع جنازه، جمعیت میلیونی، خودشان در تشییع جنازه شرکت کردند. پسفردا که هواپیما [سقوط کرد،] علیه انقلاب و سپاه و ...! خیلی عجیب بود این حد از "تَلَوُّن" در فاصله دو روز. رنگ گرفتن!
امیرالمؤمنین [فرمودند]: «[در آخرالزمان] طوفان میآید، اکثر مردم، اکثریت، وزنی از خودشان ندارند، چیزی از خودشان ندارند.» باز هر کدام [به سمتی میروند]. «الان باد اینوری میآید، همه میگویند: "حاج قاسم را کشتند، گریه میکنند، ناراحتند." این هواپیما را زدند، بدبخت [شدیم.]» که به حاج قاسم واکنش نشان ندادند، به اینها واکنش نشان [میدهند]. «اینها مظلومانه کشته شدند و خون اینها به گردن آمریکاییهای خبیث [است]. فضای کشور را فضای جنگی تبدیل کرده.» البته خودمان، هواپیما هزار و یک ماجرا داشت که به این شرایط قرار گرفته [بود]. ماجرا که پیش آمد، اگر کسی کوتاهی کرده، قطعاً مقصر است. عمدی نبوده، بنا هم نبوده برای اینکه این هواپیما زده شود.
ولی این رنگ گرفتن، این عدم ثبات در دین، ثبات [و] عدم ثبات در ... با یک شبهه، همه عقایدش به باد میرود. با یک کلمه، با یک واکنش، با یک اتفاق، یک چیز میبیند از فلان طلبه، «فلان چیز را دیدیم، دیگر کلاً از روحانیت [بریئم]، دیگر نماز را گذاشتم کنار.» خب بیچاره! تو از هزار تا طلبه، هزار تا بدترش را دیدهای، چه استدلال خندهدار مندرآوردی [است]! میخواهی در بروی، دنبال بهانه میگردی!
خانم پیام داده: «در خانه فلانی گفته که کعبهای که دست آل سعود باشد، کعبه نیست، این همه مردم پس میروند کعبه، این چی میگوید!؟ این حرفهای مفت چیست!؟» قرآن که در [دست]شان میگویند: «قرآن هم که دست اینها باشد، قرآن نیست. نمازی هم که اینها برگزار کنند، نماز نیست.» در زیارت ناحیه فرمود: «عطلت الحدود و الأحکام و السنن.» با شهادت تو همه چیز را تعطیل کردند. نماز را کشتند، روزه را کشتند، حج را کشتند. حرفها خیلی سخت نیست فهمیدنش.
«آدمیزاد گاهی مینشیند یک ساعت گوش میدهد که یک چیزی پیدا کند.» بنده خدا! چه زحمتی کشیده بوده که نشسته همه اینها را گوش داده که ببیند چی از این پیدا کند که من یک چیزی بزنم که خلاص شوم از فشار روانی که میخواهد [خودش را] من اثر بگذارد، خلاص شوم. متشابه پیدا میشود دیگر! حرفم که معنایش روشن است. الان کسی در شما ذرهای تردید و شبهه پیدا کرد، گفتم: «کعبهای که دست آل سعود باشد، کعبه نیست.» مطلب برایش عجیب است. این [را] بفرمایید! حقیقت کعبه را تعطیل کردند. کعبه را کردند «بنگاه» برای شرارت کفار، یک ابزاری کردند برای پول درآوردن.
کعبه محل توجه به خداست. کعبه محل استقرار توحید [است]. کعبه محل عبودیت [است]. کعبه حقیقت ولایت [است]. کعبه، [اگر] کعبه نیست، اینجا نباید نماز بخوانی. خیلی حرف واضح است! آدم تعجب میکند. "دین جدید" میآورد یعنی چی؟ "قرآن جدید" میآورد یعنی چی؟ [تا] میفهمد یعنی چی! اینهایی که تا حالا گفتند، اینها همش شعار بود، حقیقتش پیاده نشد. این قرآن اگر پیاده میشد، وضع ما این نبود. قرآن اگر باور داشتی، مگر قرآن قبول داشتی، مگر بر اساس قرآن زندگی میکردیم؟ او یک چیزی از این قرآن نشان میدهد. همان جور که میگوییم: «آقا! تا قبل از حضرت امام، این فقه و این رساله [آن طور] نبود.» امام رسالهها را زنده کرد، امام فقه را زنده کرد، امام دین را زنده کرد، امام مسجد را زنده کرد.
مسجدهای ما مسجد نبود تا قبل از انقلاب. مسجد باید سنگر باشد. امام [در] انقلاب سنگر [ساخت]. از توی اینها رزمنده پرورش داد. تا قبل انقلاب مسجد بنگاه تقدیر بود. دور هم جمع میشدند، تقدیر معنوی بود. خودشان را ساکن میکردند، میرفتند. نه شوری، نه هیجانی. زیارت، زیارت نبود. در این انقلاب زیارت شد. زیارت کربلا شد. زیارت [را] دشمن ازش ترسید. الان از زیارت میترسد. الان از هیئت میترسد. الان از امام حسین میترسد. از اسم امام حسین میترسد.
[امام حسین] زنده شد. امام حسین جدید شدیم. زیارت جدید شد. زیارت اربعین جدید [شد]. دویست سال پیش هم زیارت اربعین میرفتند، [اما] ترس و لرز نمیافتاد روی تن دشمن. الان هر یک نفری که اضافه میشود، آنها میلرزند. غرضم این است که در آخرالزمان اسباب برای لرزش زیاد است، خصوصاً اگر در باطنِ آدم خوردهشیشه باشد، دنبال سوژه باشی.
نه عزیزم! تو خودت دوست داشتی خدا به تو از یک طلبه یک چیزی نشان بدهد که در بروی! الکی [بهانه] نیاور. «شما این را دیدیم، زده شدیم.» زده شدن ندارد. طبیعی است. آدمیزاد [است]، کار [میاندازد]. این چه ربطی دارد؟ آن کار واضحی که میبینی [و] طرف دارد به وضوح فساد میکند، جرم میکند، حق نداری زده بشوی. چه رسد به اینکه خودت بگردی [تا] خلاص بشوی، آرامش پیدا کنی، آرامش روانی پیدا کنی. این دعای غریق برای این است: «ثبت قلبی علی دینک»، من را در این اوضاع ثابت قدم نگهدار. یعنی آن مرتبهای از ایمان را که بر من منت نهادی، حفظ کن. نه اینکه مسلمان باشم و به همان باقی باشم. چون این معنای تثبیت در دین نیست. اسلام داریم یا ایمان داریم؟ اسلام را نخواسته که: «من ثابت قدم در اسلام باشم.» ایمان را ثابت قدم باشد. ایمان وقتی که دین وارد چی میشود؟ «قلبی علی دینک.» درست شد؟ مفهوم دیگر. «قلب من را بر دینت ثابت کن.» خب وقتی قلب دین را پذیرفته، یعنی ایمان دیگر. پس این ثابت قدم بودن در ایمان است؛ نه اسلام. الان البته اوضاع آخرالزمان جوری است که آدم در اسلامش هم باقی نیست. ایمان ندارد. مسلمان است. بیشتر در معرض لرزش [است].
بندگان خدا! اونی که قلباً از بچگی مسلمان [است]، شنیدند گفتند دوازده تا امام داریم و خدا یکی است و کعبهای داریم، قرآنی هست و همین حد پذیرفته. دیگر نه نمازی، نه طاعتی، نه روزهای، نه حجی، هیچی هم ندارد. هیچ باور قلبی ندارد. این مسلمان در حد اینکه تنش اگر دست خیس بهش بزنی، نجس نیست. میشود باهاش ازدواج کرد. معامله [هم] میشود. مسلمان [است]. دعا کن همین را ازت نگیرند! ورزشی ندارد که آدم بخواهد نگهش دارد. همان را هم الان در این اوضاع جوری است که همان را هم آدمها صبح تا شب ده بار از دست میدهند، ده بار از دین خارج میشود، برمیگردد. دین در قلبمان ثابت [باشد]، ایمان ثابت باشد. باور قلبی را از ما نگیرد، گرمای دلمان سرد نشود، دلسرد نشویم.
«ده تا دعا کردیم، حاجتروا نشدیم.» این را به کرات دیگر آدم میبیند دیگر! حاجتی دارد، یک مدت "خدا" میخواند، بعد اصرار میکند، نتیجه نمیبیند - به حسب ظاهر - دیگر نماز نمیخوانم، دیگر دعا نمیکنم، دیگر حرم نمیروم. این همان لحظه این دعا را [بخواند که] یکهو چپ نشود.
این توسلات، عزاداریها، سوگواریها و زیارت قبور اهل بیت، علامت آن است که اهل، اهل ایمان به آنها اتصال و الصاق دارد.
از کجا بفهمیم هنوز قدممان ثابت است، دین در دلمان ثابت است؟ از این عزاداریها و این مجالس و این محافل و این ابراز علاقههای قلبی و این شور قلبی. هنوز دلکنده نشده [ایم]. هنوز دلگرمی داریم، دلمان گرم است. معلوم است که اتصال [و] الصاق داریم و هنوز از آنها منحرف نشدهایم. این خیلی نکته مهمی است. کی آدم منحرف میشود؟ وقتی دیگر گرمای دل نسبت به این مسائل از بین میرود. دیگر شور حضور در جلسه امام حسین و عزاداری و گریه و محرم، بریم مجلس شرکت کنیم، حرم بریم، زیارت بریم، این شورش کمکم فرونش میکند در آدم، اهمیتی دیگر برایش ندارد. رفتن و نرفتن. کرونا و فلان، «اصلاً نباید رفت!» یعنی واهمهای از رفتن هم دارد.
لذا کفار و دستنشاندههای آنها دستور داشتند که بین مسلمانان و قرآن - تا چه رسد به مساجد و مجالس عزا و روضهخوانی - جدایی بیندازند. حتی مسلمانان قرآن نخوانند، چه رسد اینکه مسجد بروند، هیئت بگیرند، روضه بگیرند. زیرا همه اینها ضد خواستههای سلاطین [بود]. لذا فرمان تخریب قبور یا تعطیلی مجالس روضهخوانی را دادند که در دورهی تاریخی هم بود دیگر. آن طرف وهابیهای نجس بقیع را تخریب کردند، این طرف رضا شاه کثیف ملعون مجالس روضه را تعطیل کرد، حجاب را برداشت.
«روز هشتم ماه شوال که روز تخریب قبور ائمه بقیع است، قاعدتاً روز تعطیلی حوزه علمیه نجف بود. ولی ما کمکم عادت کردیم و برای ما عادی شد.» این هم نکته عجیبی [است]. آن اوایل تعطیل میکردند حوزه نجف را هشتم شوال، یادبود تخریب قبور ائمه بقیع [بود]. [اما] الان کسی نمیداند.
این جوری خورد خورد کاری میکنند [که] ما یادمان برود. اولش داغیم، یک شوری داریم، هیجانی داریم. این "جریان تحریف" که هی رهبر انقلاب میفرمایند، همین است دیگر! آرام آرام یک چیز دیگر میسازند. حاج قاسم سلیمانی شهید شد. اول سکوت کردند، کمکم شروع کردند حرف زدن، آرام آرام اینجوری گفتند: «گفتم، [گفتند] اصلاً حاج قاسم کسی بود که رفت برای مذاکره، داشت میرفت شهیدش کردند. بغداد جلسه داشت برای گفتگو، شهید مذاکره است!» [این] احمقانهترین چیزی است که به ذهن میرسد. این را به ذهنِ حماقت ماهایی که باور کنیم این حرفها را، کاره این تحریف، آرام مسیر را عوض میکند.
یک واقعه را یک جور دیگر تعریف میکند. آدمی که عقیدهاش سست است، بنیه اعتقادی ندارد، خودبهخود فریب میخورد. متشابهات، این دیگر قرآن دارد میگوید دیگر! جریان تحریف چکار میکند؟ متشابهات میآورد، محکمات را میگذارد کنار. «اینها که دلهایشان منحرف است، متشابهات میگیرند و محکمات را ول میکنند.» هر واقعهای متشابهاتش را عرضه میکند، محکمات را میگذارند کنار.
نماز حرف میزند. کل نماز، یعنی روبهقبله بودن، رو به کعبه بودن، یک جمله دارد میگوید که: «آقا! این کعبه، آن کعبه نیست.» مسلمان متشابه میگیرد. صد تا محکمی که کنارش است، ول میکند. میشود آدمی [که] قدرت ندارد، سست میشود، شل میشود، عقیدهاش را از دست میدهد. میگوید: «راست میگوید.» الی ماشاءالله! مخصوصاً با حرفهای ما که ماجرا زیاد است. یک جمله "انتقال به مسئولیت ضد ولایت فقیه"، «من فکر کردم شما اصلاً نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارید!» صد تا محکم در حرف طرف هست، موضع طرف روشن است. یک [نفر] یک دانه متشابه پیدا میکند، دلها را سست میکند. تشخیص محکم و متشابه را [باید داشته باشیم].
این عزاداری قلب آدمها را محکم میکند، نورانی میکند. توسلات به اهلبیت، پیوندها.... سر وقتش آدم نمیلرزد، شل نمیشود. اینها اثر دارد در تقویت دین ما و مردم. شاید گاهی بحث استدلالی و سخنرانی ... البته اینها هیجان است. بعضی وقتها فروکش میکند. اتصال قلبی اگر ایجاد شود، سخنرانی گوش میدهد. اول اتصال قلبی برایش ایجاد شده که دارد سخنرانی گوش [میدهد].
شعائر الهی وقتی تعظیم شد، در دلها جایگاه اینها وقتی بالا رفت، دلها سمت اینها کشیده میشود، محکم میشود، قرص میشود. خب، این هم نکته خیلی جالبی است که البته دیروز در موردش نکاتی عرض شد. «میگوییم: "به واجبات میپردازیم، مستحبات شد شد، نشد نشد."» تأکید بر این داشتند که: «واجباتتان را انجام دهید، محرمات را ترک کنید.» فقط واجبات. میفرمایند که بعضیها نسبت به مستحبات انگار بنایی ندارند. بابا! این مستحبات است که انسان را به جایی میرساند. برای همین، سپاه و بهایم [به] رشوه برای جلوگیری از مستحبات گرفته [شده بودند]. مأموران پهلوی را میگوید. سپاه و بهایم، درندهها و چهارپایان، کارکنان پهلوی، آنهایی که اقدام میکردند علیه مجلس روضه و این حرفها، اینها چهارپا بودند، درنده بودند.
«اگر این جمله "مستحبات" جلوگیری کند...» مأموریت رضاخان پهلوی این بود که دستگاه روحانیت و روضهخوانی را تقریباً تعطیل کند. «رضا[خان] در آن زمان نزد آقا شیخ عبدالکریم حائری گفته شد: "روضهخوانی امر مستحب است. چیست؟ شما با جلوگیری رضاخان از آن مخالفت نکنید." ایشان در جواب فرمودند: "بله، مستحب است. اما هزار واجب در آن [نهفته] است."» مأموریت رضاخان این بود که دستگاه روحانیت و روضهخوانی را تعطیل کند.
باز هم از این آدمهای ساده: «مجلس روضه برگزار میشود.» ببینید! اینها دلهای سست این جوری است. محکم، متشابه میکند. الان بعضی [از] احمقهایی که هی همه چیز [را] - حجاب [را] - با هر چیزی مقایسه میکنند [و] در سر حجاب میزنند: «واجب شخصی است»، «نمیدانم فلان است»، «این نمیدانم اله است»، «نمیدانم بله فلان چیز بپردازیم»، «فلان چیز مبارزه کنیم.» هر چیزی که اهمیت دارد که معنایش این نیست که باید این [قبلی] را قیدش را بزنید. ده بار مثال عرض کردم: «دندان درد مهمتر است یا درد قلب؟ کدامش خطرناکتر است؟» بله شما دندان درد [داشته باشید]، دیگر نمیروید دکتر. چون به اهمیت قلب نیست، تعطیل کنیم. بگوییم: «آقا! دندانپزشکی مهمتر است یا درمان قلب؟ الان با این وضع ندار مردم، چرا این قدر اصرار داری هر کی یکم دندانش درد میکند، بیاید اینجا، همین پولها را کنترل کن، مدیریت کن، برود به سمت سلامت قلب مردم!؟» چه ربطی دارد آخه آدم عاقل! مگر این جوری میشود؟
«حجاب مهمتر است یا اختلاس؟» حجاب مهمتر [نیست]. «بیعدالتی [از] حجاب مهمتر [نیست].» «تبعیض [از] حجاب مهمتر [نیست].» «فلان [از] حجاب مهم [نیست].» حجابش که سهل است، ما در مورد بعضی مستحباتش هم پافشاری میکنیم. جانمان را هم میدهیم به حجاب که واجب [و] حکم معین است. حجاب اصلاً کارکرد تمدنی و هویتی دارد.
قرآن وقتی میخواهد [بگوید]: «و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولی»، تنها شاخصه جاهلیت اولی در قرآن تبرج است. یعنی [در] هنوز هر جا شما بیحجابی و تبرج دیدید - بیحجابی به این معنا، تبرج دیدید که مثل برج جلب توجه میکند، برج چطور جلب توجه میکند؟ - زنهای جامعه قصد جلب توجه داشتند، قصد دلبری داشتند. این جامعه هنوز به امت اسلام نرسیده. اینها از جاهلیت [است]. این علامت است. تنها علامتی که از جاهلیت در قرآن گفته، این است.
جاهای دیگر همیت جاهلیت و اینها هم دارد، نشانه نگفته. اینها مخفی قلبی است. همیت جاهلیت، تعصب و همیت [مثلاً] اینها امور قلبی است. اونی که نشان میدهد که یک ملت، یک جامعه چقدر به امت اسلام نزدیک شده، تبرج است. اگر در جامعه تبرج کم شد، این از جاهلیت اولی فاصله گرفته. خدا نمیدانسته که حجاب آن قدری اهمیت ندارد؟ دروغگویی مهم است، آبروبردن [مهم است]، چی چی مهم است؟ بیحیایی از اینجا میآید. همه بیحیا میشوند. آدم دروغگو هم چون بیحیا [است]، دروغ [میگوید]. او هم که اختلاس میکند، چون بیحیا [است]، اختلاس میکند. بیحیایی وقتی باب شد، درش باز شد. انبیا آخرین حرفشان این بود که: «اگر حیا نداری، دیگر من از دین هیچی نمیتوانم بهت بگویم.» همه حرف "انبیا" آخرین حرف: «لا دین لمن لا حیاء له.» وقتی حیا نبود، دیگر هیچی از دین را نمیشود به این طرف داد.
حالا اینکه واجب، در مستحباتش بعضی وقتها بعضی از این آدمهای ساده و جاهل [به] شیخ عبدالکریم گفتند: «شما چرا این قدر اصرار [به] مجلس روضه [دارید]، مستحب است. حفظ جان واجب است.» مجلس روضه مستحب [است]. از این حرفها حالیشان نیست. چرا آخه شما درمیافتید، روزه برگزار [میکنید]؟ مستحب است، ولی مستحبی که هزار تا واجب توش است. هر مستحبی که به این معنا نیست که اگر خواستی ترکش کن. هزار تا واجب بند این است. از چیزهای خیلی ساده که اهمیت چندانی ندارد – به حسب ظاهر مستحب است – اینها اگر گرفته شود، این نخ تسبیح، این نخ [که] ستون خیمه است، این اگر بیفتد، همه ریخته، همه ریخته. «به این اصرار نکنید! این مسئله نسبت بهش فلان نکنید! کوچک [است].» بنده یک هواپیما گاهی به پیچ کوچیک [و] به مهره کوچیک بنده، به دکمه کوچیک بنده. دکمه اگر خراب بشود، اگر مشکل پیدا کند، اتصالی میکند، سیم برق فلان میشود، آتش میگیرد هواپیما.
یک [داستان] مثل معروف ژاپنی هست که: «سوارکاری به خاطر اینکه نعل اسبش خوب نخورده بود، سوارکار در جنگ، اسبش برگشت. اسب این که افتاد، لشکر دشمن حمله کرد، حمله کرد، اینها را کشت. اینها را که کشت، مملکتشان به غارت رفت، سقوط کرد.» یک ملت سقوط نمیکند! مثل معروف ژاپنی [میگوید]: «یک ملت ساقط شد، به خاطر اینکه یک نفری که باید درست میزد، درست نزد.» با یک میخ کوچک [است]. یک مستحب است، هزار واجب توش است. یک میخ کوچک است، ولی یک لشکر بند [به آن] است. کوچیک [است] این، اگر خوب نخورد، یک لشکر سقوط میکند، شکست میخورد.
زیرا مجلس روضه فقط روضهخوانی نیست، بلکه مجلس درس احکام و معارف و عقاید و ترویج مذهب است. خود ماها، آن قدری که دین یاد گرفتیم، کجا یاد گرفتیم؟ در مجلس روضه. کجا با اهلبیت آشنا شدیم؟ در مجلس روضه. کلاس تخصصی رفتی مگر؟ دوره پیشرفته رفتیم؟ با منبر و منبری و سخنران و اینها کجا آشنا شدیم؟ روضه. از کجا امثال بنده طلبه شدیم؟ از مجلس روضه. جایی بودیم در جنوب کرج - الانش جزء مناطق محروم اقتصادی و فرهنگی و همه رقم است، آن موقع که فاجعه بود - آن زمانی که ما بیست سال پیش که آنجا بودیم، بیست سال پیش بنده یادم است، ما بعضی مسجدهایمان - چهار تا مسجد داشت [آن] منطقه ما، در کل آن منطقه وسیع و اینها - در حد امام جماعت برای این چهار تا مسجد، ما در آن شهر، شهرک دچار مشکل بودیم. مسجد اداره [بود]. دیگر برای سخنرانی یا بنیه نداشتند یا مثلاً دیگر مسائل مشکلات دیگر. نوجوان که بودیم، سخنران نداشتیم دعوت کنیم. طلبه پایه یک و دو با التماس مثلاً بعضی غیر طلبهها را گاهی وقتها میآوردیم سخنرانی کتاب، یک چیزی مثلاً دست میگرفتند، میآمدند یک چیزی میگفتند، همانش هم باز برای ما مقدور نبود و مهیا نمیشد.
خدا رحمت کند شهید علی تمامزاده رضوان الله علیه، [یکی از] شهدای مدافع حرم، این روحانی جوان و باصفا، اثر اخلاصش، گاهی هم هیئت ما میآمد. فقط سخنرانی نیست، هیئت نیست. میآمد در آن جلسه صحبت [میکرد] که نور همین کارهایش هم بود که آخر رزق شهادت نصیبش شد. خلاصه اینها همه از کجا بود؟ بنده دو کلمه که از دین یاد گرفتیم، اهلبیت علاقمند شدیم، از کربلا مثلاً چیزی فهمیدیم و کربلا، میل عشق کربلا رفتن در دلمان افتاد، [وقتی] مدرسه بودیم، دبیرستانی که بودیم، کرج، در کل دبیرستان مثلاً سیصد نفره، دویست نفره، [فقط] چقدر؟ دو نفر نمازخوان بود که او هم که نمازخوان بود، داییاش شاگرد آقای دکتر سروش بود. طیف فکریشان این شکلی بود و ضد روحانیت، قرآن بر پیغمبر نمیداند و زاده تخیلات پیامبر، مخالف با روحانیت و مرجعیت و کل [آن]. همین قطع رابطه کرد. یک سیدی دستش داشتیم. بعد اینکه طلبه شدیم، با اینکه ما صبح تا شب با هم بودیم، یا او خانه ما بود یا ما خانه ما بود، انداخت و رفت که نزدیک طلبه شدیم… در کل آن دبیرستان همین دو نفر بود. نه مجلس روضه [بود]، نه سخنرانی [بود].
[اوضاع] عوض شده. آنجا هنوز هم فاصله زیاد است. همان قدری که ما از امام حسین، کربلا رفتن [و] هر چی داشتیم، از همین مجالس روضهای بود که در همین خانهها، پنج نفر ده نفر با هم جمع [میشدند]. یکی از مداحیهایی که میشنید [و] حفظ میکرد، میآمد میخواند. هیچی دیگر هم نداشتیم. یک سخنرانی امام زمان صحبت میکرد. بعضی رفقای دیگر به "وجد" میآمدیم، به "رقص" میآمدیم. نه تلگرام فضای مجازی بود، نه سیدی سخنرانی بود. طالب شدیم سخنرانی گوش بدهیم، «چی باید گوش بدهیم!؟» مستحبی که هزار واجب توش است. یک سیدی بود که سامسونت داشت. اگر زنده است، خدا حفظش کند.
مجالس روضه که پنج نفر ده نفر دور هم جمع میشدیم. عطری، عطر [خوشبو] داشت. مداحی بود. هفته یک بار میرفتیم تهران پاساژ مهستان، سخنرانی آیتالله وحید خراسانی آمده، [و] بالاست. سخنرانی آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی، این جلسه سنگینی بود. این اولین سخنرانی نوجوانم بودیم. پای کامپیوتر نشستیم، بازی میکردیم. اینستاگرام، بحثهای اخلاقی سنگین ایشان هم بود. خیلی خوشمان آمد. بیانش باز عامهفهم. خدا رحمت [کند] و آخرش هم روضههای خیلی دلچسبی میخواند حاج آقا مجتبی. سخنرانی گوش دادن ما هیچی هم سر در نمیآوردیم که آقا! اصلاً چی باید گوش بدهیم؟ سخنرانی نبود. الان الحمدلله یک وفور [داریم]. هیچی نبود خلاصه. سیدیها و خورد خورد دیگر کمکم آشنا شدیم. آقا! «علما هستند و ایشان از کی هست و کی هست و کی؟» بعد کمکم با کتاب آشنا شدیم و مطالعه افتادیم و بچگی شدیم سخنران همان محل، [از] شانزده سالمان بود. ما آنجا دیگر سخنرانی میکردیم. هفده سالگی هیئتی راهانداختیم که از آن جلسه هم چند ده طلبه و دانشجوی خوب و اینها الحمدلله، همش برکت روضه بود.
مجلس روضه اسمش این است که مستحب است. اسمش مستحب است. حقیقتش این است که همه دین بند به همین است، بند به این مجلس روضه است. خدا میداند که چقدر احکام واجب و چه چیزهایی از حالات، سیره و کلمات سیدالشهدا و سایر معصومین در مقدمه روضه نقل میشود که سبب تقویت دین [و] موجب افزایش ایمان مردم است. اینکه امام فرمودند: «محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته»، گزافهگویی نیست. همین مجالس روضه و این دور هم بودن و این شور و این عاطفه و این اشک و اینها بوده که مردم با دین آشنا شدند و از خدا و امام حسین و اهلبیت یک چیزی شنیدند. سخنرانی گوش میدهد، پوستری که کل مطالعهاش یک دقیقه طول میکشد در فضای مجازی، همان کسی حال ندارد مطالعه کند، بخواند.
مجلس [های] روضه میآیند، پیادهروی اربعین سه روز، الی ماشاءالله! در اینهایی که میروند، آدمهایی هستند که اهل نماز نیستند. مستندی ساخته بود برای اربعین و خودش نماز نمیخواند. این نمازش را نمیخواند. سه روز پیادهروی آمده. حالا دیگر دنگ و فنگهای قبلش که باید پاسپورت بگیرد و ویزا بگیرد و راه بیفتد تا مرز. خود مرز چقدر پیادهروی دارد؟ در این مسیر کجا بخوابد؟ رفتن شلوغ است، برگشتن شلوغ است. خستگیها و هزینهها. سه روز پیادهروی در آن خاک و خل و همه اینها را آمده. اینها چیست؟ دو نفر آشنا میشوند و زندگیشان عوض میشود. در قبضهی دستگاه اباعبدالله بوده. دین تا حالا هرچی هم به ما رسیده، هرچی در قبضهی دستگاه اباعبدالله [بوده].
عرض ما تمام. در ایام وفیات، عنایتی هست. هر چند اینطور نبوده که در گذشته علما و مراجع در ایام وفات مجلس عزا و روضهخوانی برپا کنند. حتی در زمان ما در نجف معمول نبود. فقط فاطمیه اول را یکی از علما، [آیتالله] مرعشی [نجفی] اصفهانی، و فاطمیه دوم را یکی دیگر از مراجع، [آیتالله] نائینی سه روز روضهخوانی داشتند و مجلس میگرفتند. اما در بقیه وفیات چهارده معصوم، حتی دههی عاشورا، مراجع مجلس نداشتند، بلکه در روضههای عمومی مساجد و [یا در] مدارس شرکت میکردند. البته در مدارس علوم دینی و حوزه، طلاب خودشان چیزی روی هم میگذاشتند و مجلس میگرفتند. چنان که در اعیاد و موالید معصومین هم رسم نبود که علما بنشینند و مجلس بگیرند.
البته یادم میآید که مرحوم آقا سیدابوالحسن در این اواخر در کربلا خانه نزدیک حرم سیدالشهدا گرفته بود و دههی عاشورا در آن مجلس روضهخوانی میگذاشت. بعضی از پیرمردهای قم نقل میکردند که آیتالله اراکی در هر ماه یا در هر هفته روضهخوانی داشتند و در آن زمان که پنکه و کولر نبود، در مجلس بادبزن دستی میگذاشتند. در مجالس روضهخوانی کربلا هم گویا بادبزن گذاشتن برای حاضران [و] مستقیم [بودن]، مانند سیگار و چای، شرط کار [بود]. [آیتالله] بهجت هم تا آخر مجلس روضه، که از همان اول که کسی نمیشناختندشان در قم در منزل ایشان، فرمودند: «ما میرفتیم ده نفر حرف میزدند.» و این کتاب "در محضر بهجت" بیشترش مال همان گفتگوهای قبل روضه آقای بهجت است [که] حاجآقای رخشاد نوشتند. بعد این ده نفر آنجا میرفتند. ایشان جمعه صبحها مجلس روضه داشت در خانه خودشان. سماور داشتند، چای میدادند و اتاقکی کوچک آن پشت. بعد کمکم شلوغ شد، [و] مسجدش معروف شد و این مسجد، این برنامه و این روضهخوانی هم بود. وصیتم کرد ایشان از ثلث مال من که از دنیا میروم، مجلس روضه جمعهها باید اداره بشود. تا آخر هنوز که هنوزه [در] مجالس صبح جمعه شرکت میکنند.
این علما به مجالس روضه بسیار ارادت و اعتقاد داشتند. بنده [از] علما، مدارس، طلاب مجلس میگرفتند. ابوالحسن اصفهانی، دههی عاشورا، خوردخورد این مجالس روضه پا گرفت و این حالت الان پیدا [کرده]. خدا انشاءالله اینها را رونق بدهد و بیشتر هم بشود. همین روضههای فامیلی آدم خوب است اینها را توسعه بدهد. محدود نکنیم به همین جمع خودمان، با این فامیل، با آن فامیل، با این جمع، گروه مثلاً این مدرسه یا گروه این محلهایها، گروه فامیلیها، گروه فلان شهریها، هی به مناسبتهای مختلف تعداد جلسات و روضهها [و] همبستگیها را آدم بیشتر بکند، اتصال بیشتر بشود.
امثال ما واقعاً در مضیقهایم از این جهت که بخواهیم در این جلسات شرکت بکنیم. شرایط [ما اجازه نمیدهد] ولی اگر کسی وقت دارد، هر روز، هفتگی، اگر این جور جلساتی، اگر شرایط زندگیش اجازه میدهد و همسرش، خانواده و مشکلات فراوانی که هست، آنها اگر اجازه میدهد، هر روز هفتگی شرکت بکند، جا دارد و ارزش و برکاتش را میبیند در زندگی. به مناسبتهای مختلف این جمعها شکل بگیرد: روضه این محل، روضه آن محل، روضه این مسجد، هی دایره ارتباطات شکلی توسعه پیدا کند.
رزمندهها در جبهه کم شده بودند در دفاع مقدس که ایام دفاع مقدس [بود]. «چکار کنیم؟ ما نیاز به سرباز داریم، اعزام باید بشود.» فرموده بود که: «مجالس روضه، روضه زنانه را تقویت کنید و به خانمها بگویید که: "حاج خانمها! نیرو بفرستید جبهه!"» همین کار را کرده بودند. یک تعداد بسیار بالا. هر چی هست از این مجالس روضه زنانه است. بمب اتم مجلس روضه زنانه [است]. این خانم میآید در خانه به پسرش میگوید، به شوهرش میگوید، به برادرش میگوید، از اینجا آزاد میشود. یک خانم وقتی آماده [شد]. یعنی خانم وقتی که مهیا میشود برای اینکه بچهاش برود جبهه و میپذیرد، این دیگر تمام است. اصلِ مانع و گره باز شد، اصلِ مشکل حل شد. مطالب به چشمم بگو غوغا! اینها برکات مجلس روضه زنانه است. زنانه [بودن] آثار بینظیری در این [مجالس] است، ولو یک نفر دو نفر، تعداد کمی هم نشسته باشند.
فیلم ماجرا را عرض بکنم. اینجا دیگر بقیهاش برای فردا بماند. نقل از علما داشتند، یک آقایی که روضهخوان بود، میگفت که: «من از این نخلستان پشت حرم اباعبدالله که قدیم نخلستان بود، الان دیگر همه را هتل [کردند]. نخلستانی بود. میرفتم به سمت مزار جناب حر. از آنجا داشتم در نخلستان میرفتم. یک خانمی، پیرزنی، حالا از کجا فهمیده بود، ایشان روضهخوان است. [گفت:] "میآیی در خانه ما روضه بخوانی؟" این هم گفت: "دیدم یک چهارپایه گذاشته. نشست." دیدم خود این حاج خانم آمد نشست. فکر کردم مثلاً همسایهها، اینها را صدا کرده، اینها قرار است بیایند. یکم نشستم، مثل اینکه خبری نیست، کسی هم نیامد. شروع کردم روضه خواندن. حاج خانم فقط بود، یک نفر بیشتر نبود. من شروع کردم روضه خواندن، [در این هنگام] دیدم صدای همهمهای و ضجهای بلند شد که این صدای یک نفر گریهکن نیست، این صدای صد نفر است، صدای صد تا گریهکن است. خیلی تعجب کردم از شکوه این جلسه و این حال و هوا. یک دانه مستمع بیشتر ندارد، ولی این جور حالی در این جلسه حاکم است.»
«جلسه تمام شد. به این حاج خانم گفتم که: "حاج خانم! چرا این جلسه این جوری بود؟" چه جوری؟ گفتم که: "مگر غیر از شما کسی بود در این مجلس که بخواهد گریه کند؟ کسی من ندیدم. چرا این همه صدای گریه در این جلسه بود؟" [گفت:] "بابا! اینجا مدتها مجلس روضهای داشتیم. مجلس روضه ما به خاطر دلایلی کمکم تعدادش کم شد، به جای اینکه دیگر تقریباً خودم فقط ماندم. گفتم این روضه رو تعطیل کنیم، شب خواب دیدم - حالا در ذهنم اینه که - حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرمودند: 'چرا مجلس روضه ما را تعطیل کردی؟' عرض کردم: 'خانم جان! کسی نمیآید.' فرمود: 'ما که میآییم! مجلس را اداره کن! ما خودمان میآییم گریه میکنیم.'" از آن روز هر وقت روضه میگیرم، این صدای گریهها میآید به ما. "ما هستیم، تو غصه نخور، نگو کسی نمیآید، ما که هستیم."»
اولین گریهکن مجلس پرفیض حسین، مادرش حضرت زهراست. خدا میداند بانی همه روضهها بیبی [فاطمه] است. اصلاً بیبی همه را جمع میکند. این دلها در قبضه قدرت اوست. او یکییکی سوا میکند، میآورد در مجلس: «بیا، برای پسرم عزاداری کن!» دارد چشم به راه زائران حسینش است. در روایت این است: دائماً نظر میکند: «خدایا! پس چی شدند زائران پسرم؟» بهش بشارت میدهند: «دارند میآیند برای زیارت، در راهند.»
میگوید روضهای که بیبی میخواند در ملکوت و نالهای که میکند، آرام نمیشود. این صدای گریه بیبی آرام نمیشود، مگر به بشارتی که خدا میدهد که: «غصه نخور فاطمه جان! برای بچه تو گریه میکنند، زیارت میکنند.» با اینها فقط بیبی آرام میشود. در ملکوت عالم، این دل سوخته فاطمه زهرا با این صدای نالهها و این گریهها آرام میشود. اینها التیام قلب فاطمه [است]. آرام میشود، خوشحال میشود وقتی میبیند چهار نفر آمدهاند برای گریه [کنندگان]، برای شهید او گریه [میکنند]. با فاطمه گریه میکنیم امروز. با این روضهای که چهارده قرن است، در این ملکوت ناله این مادر آرام نمیشود، تا خود قیامت که وقتی میخواهد وارد بهشت بشود، دارد که: «من وارد نمیشوم، مگر اینکه اول انتقام خون پسرم را بگیری.» خدایا! آنجا دارد که صحنهای رقم میخورد برای فاطمه زهرا. این پیراهن خونی روی دست فاطمه زهرا. به اینها میگوید: «چرا مراعات پسر من را [نکردید]؟ این مگر پسر پیغمبر نبود؟ این مگر تشنه نبود؟ این میهمان شما نبود؟ مگر غریب نبود؟ برای چی کشتی؟ برای چی بچههایش را اسیر کردی؟»
نالههای این مادر دائماً از ملکوت این عالم نوحهخوانی میکند برای این بچه.
بنیه تشکیل شد. و وقتی قرار شد فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین ازدواج کنند، یک مهریه، مهریه دنیایی این بیبی بود. مهریه، مهریه ملکوتی بیبی بود. مهریه ملکوتی بیبی، آبهای زمین، خصوصاً دجله و فرات. این مهر فاطمه زهرا شد، مهریه مادرش شد. خدا این چشمهها را به فاطمه بخشید در ازای این ازدواج ملکوتی و قدسی. این آب فرات مهریه مادرش [بود]. به این [مضمون] تعبیر بود: «دیو و دد هم در سیرابند و خاتم سلیمان [را] کربلا از مهریه مادرش یک قطره آب بهش [ندادند].» گفت: «همه سگهای کربلا سیرابند، همه وحوش این صحرا سیرابند، آب نوشیدن برای همه آنها جایز است، ولی این زن و بچه سه روز به خود میپیچند از تشنگی! این لبها این جور خشک شده.»
علی لعنت الله علی القوم الظالمین. ظلموا.
خدایا! در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما [راضی باد]. عمر ما [را] نوکری حضرت [قرار بده]، نسل ما [را] نوکران حضرت [قرار بده]. اموات [مؤمنین و مؤمنات،] علما، شهدا، فقها، امام راحل [و] پدر و مادر ما را [بر سر] سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر ابا [عبدالله] فریادمان برسد. شرق ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب [و] ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرماید. رهبر عزیز انقلاب [را] حفظ و نصرت [و] عنایت بفرما. خوبان عالم را عنایت فرموده [ای]، تفضلاً به ما عنایت بفرما. عکس [و] از خوبان عالم دور داشتهای، تفضلاً از ما دور بفرما. توفیق اخلاص، مراقبه، توجه، حضور [و] بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. هرچه گفتیم و [صلاح است] و هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن.